گنجور

شمارهٔ ۱۲۰

گویند که صبر آتش عشقت بنشاند
زان سرو قد آزاد نشستن که تواند
ساقی قدحی زان می دوشینه بمن ده
باشد که مرا یکنفس از خود برهاند
موری اگر از ضعف بگیرد سر دستم
تا دم بزنم گرد جهانم بدواند
افکند سپهرم بدیاری که وجودم
گر خاک شود باد بکرمان نرساند
فریاد که گر تشنه در این شهر بمیرم
جز دیده کس آبی بلبم برنچکاند
گویم که دمی با من دلسوخته بنشین
برخیزد و بر آتش تیزم بنشاند
چون می گذری عیب نباشد که بپرسی
کان خسته ی دلسوخته چون می گذراند
بر حسن مکن تکیه که دوران لطافت
با کس بنمی ماند و کس با تو نماند
دانی که چرا نام تو در نامه نیارم
زیرا که نخواهم که کسی نام تو داند
روزی که نماند ز غم عشق تو خواجو
اسرار غمش بر ورق دهر بماند

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گویند که صبر آتش عشقت بنشاند
زان سرو قد آزاد نشستن که تواند
هوش مصنوعی: می‌گویند صبر می‌تواند آتش عشق تو را خاموش کند، اما کسی که بتواند مثل آن درخت سرو با قامت آزاد بنشیند، چه کسی است؟
ساقی قدحی زان می دوشینه بمن ده
باشد که مرا یکنفس از خود برهاند
هوش مصنوعی: ای ساقی، یک جام از آن شراب به من بده که بتواند مرا یک لحظه از خودم آزاد کند.
موری اگر از ضعف بگیرد سر دستم
تا دم بزنم گرد جهانم بدواند
هوش مصنوعی: اگر موری به خاطر ضعف روی دستم بیفتد، تا وقتی نفس دارم او را به دور جهان می‌برم.
افکند سپهرم بدیاری که وجودم
گر خاک شود باد بکرمان نرساند
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره دارد که اگر وجود او به ذلت و نابودی برسد، پروردگار و مقدرات آسمانی او را یاری نمی‌کنند و در واقع هیچ چیز نمی‌تواند او را به مقام و منزلت حقیقی‌اش بازگرداند. به نوعی او از یاری نکردن سرنوشت و آسمان سخن می‌گوید، که اگر او به خاک تبدیل شود، دیگر هیچ چیز نمی‌تواند او را به حالت اولیه‌اش برگرداند.
فریاد که گر تشنه در این شهر بمیرم
جز دیده کس آبی بلبم برنچکاند
هوش مصنوعی: اگر در این شهر تشنه بمیرم، هیچ‌کس جز چشمانم برایم اشکی نمی‌ریزد و کسی به من توجهی نخواهد کرد.
گویم که دمی با من دلسوخته بنشین
برخیزد و بر آتش تیزم بنشاند
هوش مصنوعی: بگویم که کمی با من بنشین و درد دل کن، تا آتش درونم شعله‌ورتر شود.
چون می گذری عیب نباشد که بپرسی
کان خسته ی دلسوخته چون می گذراند
هوش مصنوعی: زمانی که از کنار کسی می‌گذری، اشکالی ندارد که بپرسی که آن فردی که دلی زخمی و خسته دارد چگونه زندگی‌اش را سپری می‌کند.
بر حسن مکن تکیه که دوران لطافت
با کس بنمی ماند و کس با تو نماند
هوش مصنوعی: به زیبایی خود اعتماد نکن، زیرا لطافت و زیبایی هرگز برای همیشه با کسی باقی نمی‌ماند و هیچ‌کس حتی برای تو نیز پایدار نخواهد بود.
دانی که چرا نام تو در نامه نیارم
زیرا که نخواهم که کسی نام تو داند
هوش مصنوعی: می‌دانی چرا نام تو را در نوشته‌ام نمی‌برم؟ زیرا که نمی‌خواهم کسی از نام تو باخبر شود.
روزی که نماند ز غم عشق تو خواجو
اسرار غمش بر ورق دهر بماند
هوش مصنوعی: روزهایی که دیگر غم عشق تو باقی نماند، رازهای غم تو بر صفحات روزگار ثبت خواهد ماند.