شمارهٔ ۹۶
ایکه لبت آب شکر ریختست
بر سمنت مشگ سیه بیختست
نقش ترا خامه ی نقّاش صنع
بر ورق جان من انگیختست
ساقی از آن آب چو آتش بیار
کاتش دل آب رخم ریختست
با تو محالست بر آمیختن
گرچه غمت با گِلَم آمیختست
در سر زلف تو ز آشفتگی
باز بموئی دلم آویختست
خانه ی دل عشق بتاراج داد
عقل ازین واقعه بگریختست
خون دل از دیده ی خواجو مگر
عقد ثریاست که بگسیختست
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ایکه لبت آب شکر ریختست
بر سمنت مشگ سیه بیختست
هوش مصنوعی: لبان تو چون شکر شیرین است و بر سینی که به رنگ مشکی است، پاشیده شده است.
نقش ترا خامه ی نقّاش صنع
بر ورق جان من انگیختست
هوش مصنوعی: نقش تو با قلم هنرمند بر صفحه روح من نقش بسته است.
ساقی از آن آب چو آتش بیار
کاتش دل آب رخم ریختست
هوش مصنوعی: ای ساقی، از آن آب که همچون آتش است بیاور، زیرا آتش دل من باعث شده است که آب رخم را بریزد.
با تو محالست بر آمیختن
گرچه غمت با گِلَم آمیختست
هوش مصنوعی: با تو نمیتوانم ارتباط برقرار کنم، هرچند که غم تو در وجودم ریشه دوانده است.
در سر زلف تو ز آشفتگی
باز بموئی دلم آویختست
هوش مصنوعی: در هم ریختگی و پریشان حالی زلف تو باعث شده که دلم به آن آویخته شود و به دنبال آرامش باشد.
خانه ی دل عشق بتاراج داد
عقل ازین واقعه بگریختست
هوش مصنوعی: عشق دل را خراب کرد و عقل از این ماجرا فرار کرد.
خون دل از دیده ی خواجو مگر
عقد ثریاست که بگسیختست
هوش مصنوعی: خواجو از دیدن درد و رنج خود به شدت غمگین است و دلش پر از اندوه است. او احساس میکند که شاید در زندگیاش نوعی از پیوند یا امید وجود داشته که اکنون از بین رفته است و این موضوع خیلی برایش سخت و غیرقابل تحمل است.

خواجوی کرمانی