شمارهٔ ۸۹
مرا یاقوت او قوت روانست
ولی اشکم چو یاقوت روانست
رخش ماهست یا خورشید شب پوش
خطش طوطیست یا هندوستانست
صبا از طرّه اش عنبر نسیمست
نسیم از سنبلش عنبر فشانست
میانش یکسر مو در میان نیست
ولیکن یک سر مویش دهانست
شنیدم کان صنم با ما چنان نیست
ولیکن چون نظر کردم چنانست
ز چشمش چشم پوشش چون توان داشت
که یکچندست کوهم ناتوانست
بیا آن آب آتش رنگ در ده
که گر خود آتشست آتش نشانست
بدان ماند که خونش می دواند
بدینسان کز پیت اشکم روانست
چو مرغی زیرک آمد جان خواجو
که او را دام زلفت آشیانست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا یاقوت او قوت روانست
ولی اشکم چو یاقوت روانست
هوش مصنوعی: یاقوت او به من انرژی و قوت میدهد، اما اشکهای من همچون یاقوتی جاری است.
رخش ماهست یا خورشید شب پوش
خطش طوطیست یا هندوستانست
هوش مصنوعی: صورت ماه است یا خورشید در دل شب، خطش مثل طوطی است یا به زیبایی هندوستان.
صبا از طرّه اش عنبر نسیمست
نسیم از سنبلش عنبر فشانست
هوش مصنوعی: بزرگترین عطر و بوی خوش، از موها و عطر سنبل او به مشام میرسد؛ نسیم صبحگاهی نیز از این عطرها بهرهمند است و بوی دلانگیزی به همراه دارد.
میانش یکسر مو در میان نیست
ولیکن یک سر مویش دهانست
هوش مصنوعی: در وسط این فرد هیچ مویی وجود ندارد، اما یک سر موی او به اندازهای است که مانند دهان عمل میکند.
شنیدم کان صنم با ما چنان نیست
ولیکن چون نظر کردم چنانست
هوش مصنوعی: شنیدم که آن معشوق مانند ما نیست، اما وقتی نگاه کردم، دیدم که واقعاً همینطور است.
ز چشمش چشم پوشش چون توان داشت
که یکچندست کوهم ناتوانست
هوش مصنوعی: وقتی توانستم از نگاهش دور شوم، دریافتم که مثل کوهی ناتوان است و نمیتواند مدت زیادی من را از خود دور نگهدارد.
بیا آن آب آتش رنگ در ده
که گر خود آتشست آتش نشانست
هوش مصنوعی: بیا به سراغ آن آبی که رنگش شبیه آتش است، زیرا اگر خود آتش هم باشد، میتواند آتش را خاموش کند.
بدان ماند که خونش می دواند
بدینسان کز پیت اشکم روانست
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که خونش مانند آبی که از چشمانم میریزد، جاری است.
چو مرغی زیرک آمد جان خواجو
که او را دام زلفت آشیانست
هوش مصنوعی: مانند پرندهای زیرک، جان خواجو به سوی تو آمده است، زیرا که دام زلف تو برای او خانه و پناهگاهی است.

خواجوی کرمانی