شمارهٔ ۸۲
ایکه زلف سیهت بر گل روی آشفتهست
ز آتش روی تو آب گل سوری رفتهست
در دهانت سخنست ارچه به شیرین سخنی
لب شکّر شکنت عذر دهانت گفتهست
همچو خورشید رخ اندر پس دیوار مپوش
زانکه کس چشمهٔ خورشید به گل ننهفتهست
دل گم گشته که بر خاک درت میجستم
گوئیا زلف تو دارد که بسی آشفتهست
چون توانم که ز کویت به ملامت بروم
کاب چشم آمده و دامن من بگرفتهست
از سر زلف درازت نکنم کوته دست
که به هر تار سر زلف تو ماری خفتهست
احتیاجت به چمن نیست که بر سرو قدت
گل دمیدهست و همه ساله بهار اشکفتهست
بس که خواجو همه شب خاک سر کوی ترا
به دو چشم آب فشاندهست و به مژگان رُفتهست
گر کسی گفت که شعرش گهر ناسفتهست
چه زند گوهر ناسفته که گوهر سفتهست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ایکه زلف سیهت بر گل روی آشفتهست
ز آتش روی تو آب گل سوری رفتهست
هوش مصنوعی: زلف سیاه تو بر چهرهی گل تأثیر گذاشته و آن را به هم ریخته است؛ بهطوری که زیبایی و حرارت چهرهات موجب شده تا رنگ گل به سرخی آب تبدیل شود.
در دهانت سخنست ارچه به شیرین سخنی
لب شکّر شکنت عذر دهانت گفتهست
هوش مصنوعی: در زبان تو سخنی هست، هرچند که به شیرینی کلامت، با لبهای شیرینت شکری هم گفته شده که عذر و بهانهای برای زبان تو دارد.
همچو خورشید رخ اندر پس دیوار مپوش
زانکه کس چشمهٔ خورشید به گل ننهفتهست
هوش مصنوعی: چهرهی خود را مانند خورشید پشت دیوار پنهان نکن، زیرا هیچکس نمیتواند نور خورشید را در گل پنهان کند.
دل گم گشته که بر خاک درت میجستم
گوئیا زلف تو دارد که بسی آشفتهست
هوش مصنوعی: دل گم و گشتهی من در پی در تو بود و میجست، انگار که زلف تو هم در این بینظمی و آشفتگی نقش دارد.
چون توانم که ز کویت به ملامت بروم
کاب چشم آمده و دامن من بگرفتهست
هوش مصنوعی: چطور میتوانم از کوی تو شکایت کنم در حالی که گناهانم مرا در بر گرفته و دامنم را گرفتهاند؟
از سر زلف درازت نکنم کوته دست
که به هر تار سر زلف تو ماری خفتهست
هوش مصنوعی: من دستم را از طول زلف بلند تو کوتاه نخواهم کرد، زیرا برای هر تار مویی از زلف تو، دشمنی پنهان خفته است.
احتیاجت به چمن نیست که بر سرو قدت
گل دمیدهست و همه ساله بهار اشکفتهست
هوش مصنوعی: نیازی به کسی که به تو توجه کند و برایت کار بزرگی انجام دهد نیست. تو خودت دارای زیبایی و جذابیتی هستی که همیشه درخشان و دلانگیز هستی، مانند گلهایی که در بهار شکفته میشوند.
بس که خواجو همه شب خاک سر کوی ترا
به دو چشم آب فشاندهست و به مژگان رُفتهست
هوش مصنوعی: خواجو هر شب آنقدر گریه کرده و اشک ریخته که گویا با چشمانش آب بر سر کوی تو میپاشد و این حالت افسردگی و عجز او را به تصویر میکشد.
گر کسی گفت که شعرش گهر ناسفتهست
چه زند گوهر ناسفته که گوهر سفتهست
هوش مصنوعی: اگر کسی ادعا کند که شعرش ارزش واقعی ندارد، باید بگوید که پس چه چیزی ارزشمند است و چرا که او خود گوهری را که به آن نمیرسد، فقط در سخنانش بیان میکند.

خواجوی کرمانی