گنجور

شمارهٔ ۵۵

برمه از سنبل پرچین تو پرچین بگرفت
چه خطا رفت که ابروی کژت چین بگرفت
گرد مشکست که گِرد گل رویت بدمید
یا بنفشه ست که پیرامن نسرین بگرفت
لشکر زنگ ز سر حدّ ختن بیرون تاخت
بختا برد خط و مملکت چین بگرفت
بسکه در دیده ی من کرد خیال تو نزول
راه بر مردمک چشم جهان بین بگرفت
جان شیرین بلب آورد بتلخی فرهاد
نه چو پرویز که کام از لب شیرین بگرفت
آخر ای صبح جگر سوختگان رخ بنمای
که مرا بیتو ملال از مه و پروین بگرفت
همچو خواجو سزدار ترک دل و دین گیرم
که دلم در غم عشقت ز دل و دین بگرفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برمه از سنبل پرچین تو پرچین بگرفت
چه خطا رفت که ابروی کژت چین بگرفت
هوش مصنوعی: برم در دستان تو همواره مزین بود، اما اکنون به شکلی نادرست، ابروی کج تو نیز به زیبایی آن افزوده شده است.
گرد مشکست که گِرد گل رویت بدمید
یا بنفشه ست که پیرامن نسرین بگرفت
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف بویی دل انگیز و خوشایند می‌پردازد که از وجود شما ساطع می‌شود. آیا این بوی خوش از مشک است که به دور چهره‌ات می‌پیچد یا مانند رایحه بنفشه است که دور نسرین را فراگرفته؟
لشکر زنگ ز سر حدّ ختن بیرون تاخت
بختا برد خط و مملکت چین بگرفت
هوش مصنوعی: لشکری از زنگیان از مرز ختن به بیرون تاخت و بخت به آن‌ها یاری کرد تا سرزمین و قلمرو چین را تصرف کنند.
بسکه در دیده ی من کرد خیال تو نزول
راه بر مردمک چشم جهان بین بگرفت
هوش مصنوعی: خیال تو چنان در چشم من نشسته که در دیدگانم جهان را به تصرف خود درآورده است.
جان شیرین بلب آورد بتلخی فرهاد
نه چو پرویز که کام از لب شیرین بگرفت
هوش مصنوعی: عشق فرهاد به شیرین آنقدر عمیق و دردناک بود که او در تلخی این عشق جان خود را فدای او کرد؛ اما پرویز که در عشقش به شیرین موفق شد، از او کام نیاورد، زیرا عشق فرهاد به خاطر مفهوم والایش، به مراتب شریف‌تر و ارزشمندتر بود.
آخر ای صبح جگر سوختگان رخ بنمای
که مرا بیتو ملال از مه و پروین بگرفت
هوش مصنوعی: ای صبح، به من نمایان شو که با دیدن تو از غم و اندوهی که مه و پروین برایم به ارمغان آوردند، رهایی یابم.
همچو خواجو سزدار ترک دل و دین گیرم
که دلم در غم عشقت ز دل و دین بگرفت
هوش مصنوعی: من نیز مانند خواجو، دل و دینم را به خاطر عشق تو رها می‌کنم، زیرا عشقت باعث شده که در غم و اندوه از دل و دین خود فاصله بگیرم.