گنجور

شمارهٔ ۴۸

کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست
کدام صید که در آرزوی بند تو نیست
نه من به بند کمند تو پای بندم و بس
کسی بشهر نیامد که شهر بند تو نیست
ترا بقید چه حاجت که صید وحشی را
بهیچ روی خلاص از خم کمند تو نیست
ضرورتست که پیش تو پنجه نگشایم
مرا که قوّت بازوی زورمند تو نیست
گرم گزند رسانی بضرب تیغ فراق
مکن که بیشم از این طاقت گزند تو نیست
چو سروم از دو جهان گرچه دست کوتاهست
ولی شکیبم از آن قامت بلند تو نیست
دلم بر آتش عشقت بسوخت همچو سپند
بیا که صبرم از آن خال چون سپند تو نیست
عجب ز عقل تو دارم که می دهی پندم
خموش باش که این لحظه وقت پند تو نیست
ز شور بختی خواجوست اینکه چون فرهاد
نصیبش از لب شیرین همچو قند تو نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست
کدام صید که در آرزوی بند تو نیست
هوش مصنوعی: کدام دلی هست که در عشق و وابستگی به تو گرفتار نشده باشد؟ و کدام صیدی وجود دارد که به دنبال به دام افتادن در عشق تو نباشد؟
نه من به بند کمند تو پای بندم و بس
کسی بشهر نیامد که شهر بند تو نیست
هوش مصنوعی: من فقط به خاطر تو و عشق تو به این بند و زنجیر مبتلا هستم و هیچ‌کس در این شهر نمی‌تواند باشد که به تو وابسته نباشد.
ترا بقید چه حاجت که صید وحشی را
بهیچ روی خلاص از خم کمند تو نیست
هوش مصنوعی: نیازی به قید و بند تو نیست؛ چرا که هیچ راهی برای رهایی از چنگال تو برای شکار وحشی وجود ندارد.
ضرورتست که پیش تو پنجه نگشایم
مرا که قوّت بازوی زورمند تو نیست
هوش مصنوعی: ضروری است که در حضور تو دستم را به کمک دراز نکنم، چون قدرت و نیروی تو بسیار بیشتر از من است.
گرم گزند رسانی بضرب تیغ فراق
مکن که بیشم از این طاقت گزند تو نیست
هوش مصنوعی: اگر با ضربه‌های تیزی که از جدایی می‌زنی، به من آسیب برسانی، دیگر تاب و تحمل این درد را ندارم.
چو سروم از دو جهان گرچه دست کوتاهست
ولی شکیبم از آن قامت بلند تو نیست
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر شرایطی که دارم، ممکن است نتوانم به تمام آرزوهایم در زندگی دست پیدا کنم، اما از آن قد بلند و زیبای تو، صبر و شکیبایی می‌آموزم.
دلم بر آتش عشقت بسوخت همچو سپند
بیا که صبرم از آن خال چون سپند تو نیست
هوش مصنوعی: دلم به خاطر عشق تو به شدت می‌سوزد، مانند گیاه سپند که در آتش می‌سوزد. بیا که صبر من به اندازهٔ زیبایی آن نقطه بر روی چهره‌ات نیست و به پایان رسیده است.
عجب ز عقل تو دارم که می دهی پندم
خموش باش که این لحظه وقت پند تو نیست
هوش مصنوعی: عجب می‌کنم از درایت تو که نصیحت می‌کنی، اما در این لحظه سکوت کن چون وقت نصیحت کردن نیست.
ز شور بختی خواجوست اینکه چون فرهاد
نصیبش از لب شیرین همچو قند تو نیست
هوش مصنوعی: خواجو از بی‌نصیبی خود می‌گوید که مانند فرهاد، او نیز از عشق شیرین و لطیف بی‌بهره است و این وضعش مثل قند که شیرین است، نیست.