شمارهٔ ۲۴۵
باز بر افراختیم رایت سلطان عشق
بار دگر تاختیم بر سر میدان عشق
ملک جهان کرده ایم وقف سر کوی یار
گوی دل افکنده ایم در خم چوگان عشق
از سر مستی کشیم گرده رهبان دیر
بر در هستی زنیم نوبت سلطان عشق
جان چه بُود تا کنیم در ره عشقش نثار
پای ملخ چون بریم نزد سلیمان عشق
عقل درین دیر کیست مست شراب الست
روح در این باغ چیست بلبل بستان عشق
جان که بُود تشنه ئی بر لب آب حیات
دل چه بُود حلقه ئی بر در زندان عشق
سر نکشد از کمند بسته ی زنجیر مهر
باز نگردد بتیر خسته ی پیکان عشق
سیر نگردد ببحر تشنه ی دریای وصل
روی نتابد ز سیل غرقه ی طوفان عشق
چون بقیامت برم حسرت رخسار دوست
بردمد از خاک من لاله ی نعمان عشق
صدره اگر دست مرگ چاک زند دامنم
بار دگر برزنم سر ز گریبان عشق
کی بنهایت رسد راهروانرا سلوک
زانک ندارد کنار راه بیابان عشق
مرغ سحر خوان دل نعره برآرد ز شوق
چون بمشامش رسد بوی گلستان عشق
گر چو قلم تیغ تیز بر سر خواجو نهند
سر نتواند کشید از خط فرمان عشق
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز بر افراختیم رایت سلطان عشق
بار دگر تاختیم بر سر میدان عشق
هوش مصنوعی: ما دوباره پرچم عشق را برافراشتیم و بار دیگر به میدان عشق حمله کردیم.
ملک جهان کرده ایم وقف سر کوی یار
گوی دل افکنده ایم در خم چوگان عشق
هوش مصنوعی: در این دنیا، ما خود را وقف محبوب کردهایم و دلمان را در بازی عشق رها نمودهایم.
از سر مستی کشیم گرده رهبان دیر
بر در هستی زنیم نوبت سلطان عشق
هوش مصنوعی: ما از شور و شوق، به دقت و جدیت به یاد پرستش و عبادت میپردازیم و در این مسیر، نوبت و زمان را به عشق الهی تقدیم میکنیم.
جان چه بُود تا کنیم در ره عشقش نثار
پای ملخ چون بریم نزد سلیمان عشق
هوش مصنوعی: جان چیست که در راه عشق او فدای پاهای ملخ کنیم، وقتی که به سوی سلیمان عشق میرویم؟
عقل درین دیر کیست مست شراب الست
روح در این باغ چیست بلبل بستان عشق
هوش مصنوعی: در اینجا پرسشهایی درباره وجود عقل و روح مطرح شده است. در واقع، آیا در این مکان (دیر) عقل کسی مست شراب الست است؟ و همچنین روح در این باغ چیست؟ بیانگر این است که عشق همچون بلبل در باغ وجود دارد و در این فضا مشغول سر و صدا و شور و شوق است. به نوعی، این تصویر نشاندهندهٔ اهمیت عشق و حالتی غنایی است که میتواند انسان را فراگیرد.
جان که بُود تشنه ئی بر لب آب حیات
دل چه بُود حلقه ئی بر در زندان عشق
هوش مصنوعی: اگر جان انسان تشنه زندگی ابدی باشد، دل او چگونه میتواند خود را به زنجیر عشق ببندد و در زندان آن احساس تنگنا کند؟
سر نکشد از کمند بسته ی زنجیر مهر
باز نگردد بتیر خسته ی پیکان عشق
هوش مصنوعی: در عشق، هیچ راهی برای فرار از بندهایی که به ما بسته شده وجود ندارد و تیر عشق هرگز به ما باز نخواهد گشت، حتی اگر خسته و ناتوان شویم.
سیر نگردد ببحر تشنه ی دریای وصل
روی نتابد ز سیل غرقه ی طوفان عشق
هوش مصنوعی: سیر نمیشود در دریا، آن که تشنهی وصال است و رویش از شدت عشق و طوفان غم، زیر آب میرود.
چون بقیامت برم حسرت رخسار دوست
بردمد از خاک من لاله ی نعمان عشق
هوش مصنوعی: زمانی که به قیامت بروم، حسرت چهره دوست در دلم زنده میشود و از خاک من گلی به نام لاله عشق سر بلند میکند.
صدره اگر دست مرگ چاک زند دامنم
بار دگر برزنم سر ز گریبان عشق
هوش مصنوعی: اگر مرگ به جانم آسیب بزند و دامنم را بگیراند، باز هم از عشق سر برون میزنم.
کی بنهایت رسد راهروانرا سلوک
زانک ندارد کنار راه بیابان عشق
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که پیروان راه عشق هرگز به انتها نمیرسند، زیرا در این مسیر هیچ کناری وجود ندارد و عشق همواره ادامه دارد.
مرغ سحر خوان دل نعره برآرد ز شوق
چون بمشامش رسد بوی گلستان عشق
هوش مصنوعی: پرنده صبحگاهی به خاطر شادی و عشق، با صدای بلند آواز میخواند، زیرا بوی خوش گلستان عشق به مشامش میرسد.
گر چو قلم تیغ تیز بر سر خواجو نهند
سر نتواند کشید از خط فرمان عشق
هوش مصنوعی: اگر مانند یک تیغ تیز، فرمان عشق بر سر خواجو بگذارند، او نمیتواند از این فرمان سرپیچی کند.