شمارهٔ ۲۴۰
به بزمگاه صبوحی کنون به مجلس خاص
حیاتبخش بُود جام مِی به حکم خواص
ز شوق مجلس مستان نگر به بزم افق
که زهره نغمهسرای است و مشتری رقّاص
بسوز مجمر عود ای مقیم خلوت انس
بساز بزم صبوح ای ندیم مجلس خاص
بگو که فاتحهٔ باب صبحخیزان را
سپیدهدم بدمد حرزی از سر اخلاص
تو از جراحت دلهای خسته نندیشی
که در ضمیر نیاری که الجروح قصاص
محبّت روی تو رویم نمیتواند دید
که گفتهاند که القاص لا یحبّ القاص
نه در جمال تو مشتاق را مجال نظر
نه از کمند تو عشّاق را امید خلاص
ز قید عشق تو میخواستم که بگریزم
گرفت پیش ره اشکم که لاتحین مناص
غریق لجّهٔ دریای عشق شد خواجو
ولی چو دُر به کف آرد چه غم خورد غوّاص
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به بزمگاه صبوحی کنون به مجلس خاص
حیاتبخش بُود جام مِی به حکم خواص
هوش مصنوعی: به جشن و میهمانیای خوشگوار برو که در آن شراب به خاطر خواصش، زندگیبخش و نشاطآور است.
ز شوق مجلس مستان نگر به بزم افق
که زهره نغمهسرای است و مشتری رقّاص
هوش مصنوعی: از روی خوشحالی و شوق آن مجلس شاداب و پرجذبه نگاه کن به جشن آسمانی، که ستاره زهره، آهنگساز و مشتری، رقصنده است.
بسوز مجمر عود ای مقیم خلوت انس
بساز بزم صبوح ای ندیم مجلس خاص
هوش مصنوعی: ای کسی که در کنار دوستان از دلنشینی و آرامش لذت میبری، بیا عود را روشن کن و عطرش را بپراکن، و برای ما مجلس شاد و پر از سرور برپا کن.
بگو که فاتحهٔ باب صبحخیزان را
سپیدهدم بدمد حرزی از سر اخلاص
هوش مصنوعی: بگو که صبحخیزان را با طلوع سپیده دعا کنید و با دل پاک و خالص از خدا طلب خیر داشته باشید.
تو از جراحت دلهای خسته نندیشی
که در ضمیر نیاری که الجروح قصاص
هوش مصنوعی: تو به درد دلهای خسته فکر نمیکنی، در حالی که در باطن میدانی که جراحات باید پاسخ داده شوند.
محبّت روی تو رویم نمیتواند دید
که گفتهاند که القاص لا یحبّ القاص
هوش مصنوعی: عشق به چهره تو چشمانم قادر به دیدن نیست، زیرا گفتهاند که دوری، عشق را از بین میبرد.
نه در جمال تو مشتاق را مجال نظر
نه از کمند تو عشّاق را امید خلاص
هوش مصنوعی: نه زیبایی تو اجازه میدهد که عاشقان به تماشا بپردازند و نه بند تو امیدی به آزادی برای آنها باقی میگذارد.
ز قید عشق تو میخواستم که بگریزم
گرفت پیش ره اشکم که لاتحین مناص
هوش مصنوعی: من آرزو داشتم که از بند عشق تو فرار کنم، اما آنقدر دردم زیاد شد که نتوانستم از چنگ آن رها شوم.
غریق لجّهٔ دریای عشق شد خواجو
ولی چو دُر به کف آرد چه غم خورد غوّاص
هوش مصنوعی: خواجو در دریاچهی عشق غرق شده است، اما اگر مثل مروارید در دریا به دست آورد، نگران چه چیز باید باشد؟