گنجور

شمارهٔ ۲۳۴

حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش
که جز او کیست که برخورد ز سیمین بدنش
می لعل ارچه لطفیست در آن جام عقیق
آن ندارد ز لطافت که در آن جامه تنش
گر در آئینه در آن صورت زیبا نگرد
بوکه معلوم شود صورت احوال منش
بوی پیراهن یوسف ز صبا می شنوم
یا ز بستان ارم نفخه ی بوی سمنش
باغبان گر بگلستان نگذارد ما را
حبذ انکهت انفاس نسیم چمنش
نتواند که شود بلبل بیچاره خموش
چو نسیم سحری برخورد از نسترنش
دهن تنگ ورا وصف نمی آرم کرد
زانکه دانم که نگنجد سخنی در دهنش
بسکه در چنگ فراق تو چونی می نالم
هیچکس نیست که یکبار بگوید مزنش
خواجو از چشمه ی نوش تو چو راند سخنی
می چکد هر نفسی آب حیات از سخنش

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش
که جز او کیست که برخورد ز سیمین بدنش
هوش مصنوعی: من هیچ حسدی ندارم جز به پیرهن او، که هیچ‌کس جز او نیست که با بدن زیبا و نقره‌گونش برخورد داشته باشد.
می لعل ارچه لطفیست در آن جام عقیق
آن ندارد ز لطافت که در آن جامه تنش
هوش مصنوعی: هرچند می لعل در آن جام عقیق زیبایی خاصی دارد، اما لطافت آن به اندازه لطافت جامه‌ای که بر تن اوست، نیست.
گر در آئینه در آن صورت زیبا نگرد
بوکه معلوم شود صورت احوال منش
هوش مصنوعی: اگر در آینه به آن چهره زیبا نگاه کنی، می‌توانی بفهمی که حال و وضعیت روحی‌ات چه شکلی است.
بوی پیراهن یوسف ز صبا می شنوم
یا ز بستان ارم نفخه ی بوی سمنش
هوش مصنوعی: من از نسیم صبحگاهی بوی پیراهن یوسف را می‌شنوم یا بوی سمن از باغ ارم.
باغبان گر بگلستان نگذارد ما را
حبذ انکهت انفاس نسیم چمنش
هوش مصنوعی: اگر باغبان ما را به گلستان راه ندهد، بهتر است که نفس‌های خنک نسیم چمنش را هم از دست ندهیم.
نتواند که شود بلبل بیچاره خموش
چو نسیم سحری برخورد از نسترنش
هوش مصنوعی: بلبل بیچاره نمی‌تواند خاموش بماند، زمانی که نسیم صبحگاهی از کنار گل نسترن عبور می‌کند.
دهن تنگ ورا وصف نمی آرم کرد
زانکه دانم که نگنجد سخنی در دهنش
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم توصیفی از آن شخص ارائه دهم، زیرا می‌دانم کلمات در زبان او جا نمی‌شوند.
بسکه در چنگ فراق تو چونی می نالم
هیچکس نیست که یکبار بگوید مزنش
هوش مصنوعی: از شدت درد و تنهایی ناشی از دوری تو، آنچنان می‌نالم که هیچ‌کس نیست تا یکبار هم که شده، از حال من بپرسد یا به من دلداری دهد.
خواجو از چشمه ی نوش تو چو راند سخنی
می چکد هر نفسی آب حیات از سخنش
هوش مصنوعی: وقتی خواجو از چشمه نوش تو صحبت می‌کند، هر بار که لب به سخن می‌گشاید، گویی آب حیات از کلامش سرازیر می‌شود.