شمارهٔ ۲۳۳
آنک جز نام نیابند نشان از دهنش
بر زبان کی گذرد نام یک همچو منش
راستی را که شنیدست بدینسان سروی
که دمد سنبل سیراب ز برگ سمنش
هر که در چین سر زلف بتان آویزد
آستین پر شود از نافه ی مشک ختنش
گرچه از مصر دهد آگهی انفاس نسیم
بوی یوسف نتوان یافت جز از پیرهنش
هر غریبی که مقیم در مه رویان شد
تا در مرگ کجا یاد بود از وطنش
کشته ی عشق چو از خاک لحد برخیزد
چو نکوتر نگری تر بود از خون کفنش
من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی
شمع دلسوخته نبود غم گردن زدنش
دوش خواجو سخنی از لب لعلت می گفت
بچکید آب حیات از لب و تر شد سخنش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آنک جز نام نیابند نشان از دهنش
بر زبان کی گذرد نام یک همچو منش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر فردی به بالاترین مقام و فضیلت برسد، تنها نام او باقی میماند و نشانهای از شخصیت و اهمیت او به وضوح دیده نمیشود. در واقع، نام کسانی که دارای فضایل و منشهای برجستهاند، در دهن دیگران نمیچرخد مگر اینکه به فضیلتهای آنها توجه شود.
راستی را که شنیدست بدینسان سروی
که دمد سنبل سیراب ز برگ سمنش
هوش مصنوعی: به راستی که چه کسی چنین سروهایی را دیده که با دمیدن سنبل، برگهای سمنش را سیراب کرده باشد؟
هر که در چین سر زلف بتان آویزد
آستین پر شود از نافه ی مشک ختنش
هوش مصنوعی: هر کسی که با سر زلف محبوبان در ارتباط باشد، آستین او از عطر خوش نافهی مشک پر خواهد شد.
گرچه از مصر دهد آگهی انفاس نسیم
بوی یوسف نتوان یافت جز از پیرهنش
هوش مصنوعی: اگرچه نسیمها از مصر خبر میدهند، اما بوی یوسف را نمیتوان جز از پیراهنش احساس کرد.
هر غریبی که مقیم در مه رویان شد
تا در مرگ کجا یاد بود از وطنش
هوش مصنوعی: هر بیگانهای که در کنار زیباییهای زندگی میکند، وقتی که مرگ سراغش میآید، دیگر چگونه میتواند یاد وطنش را زنده نگهدارد؟
کشته ی عشق چو از خاک لحد برخیزد
چو نکوتر نگری تر بود از خون کفنش
هوش مصنوعی: اگر کسی که به خاطر عشق جان داده، از خاک قبر برخیزد، وقتی خوب به او نگاه کنی، زیباتر از خون کفنش خواهد بود.
من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی
شمع دلسوخته نبود غم گردن زدنش
هوش مصنوعی: من آنقدر بیرحم نیستم که به خاطر تو از عشق و احساساتم دست بکشم؛ زیرا درد و رنجی که در دل میکشم، مانند شمعی است که میسوزد و نمیتوانم به آسانی جانم را از آن بگیرم.
دوش خواجو سخنی از لب لعلت می گفت
بچکید آب حیات از لب و تر شد سخنش
هوش مصنوعی: دیشب خواجو از لبهای شیرین تو سخنی گفت و در همین حال، حیات و زندگی از لبان تو چکید و کلامش تازه و دلنشین شد.