شمارهٔ ۲۲۹
بیرون ز کمر هیچ ندیدم ز میانش
جز خنده نشانی نشنیدم ز دهانش
زان نادره ی دور زمان هر که خبر یافت
نبود خبر از حادثه ی دور زمانش
بگذشت و نظر بر من بیچاره نیفکند
او با دگران و من مسکین نگرانش
بلبل نبود در چمنش برگ و نوائی
چون گلبن خندان ببرد باد خزانش
سرو ار زلب چشمه برآید چو درآید
بر چشم کنم جای سهی سرو روانش
عقل ار متصوّر شودش طلعت لیلی
مجنون شود از سلسله ی مشک فشانش
کی شرح دهد خامه حدیث دل ریشم
زینگونه که خون می رود از تیغ زبانش
گو از سر میدان بلا خیمه برون زن
عاشق که تحمّل نبود تیغ و سنانش
نقّاش چو در نقش دلارای تو بیند
واله شود و خامه در افتد زبنانش
هر خسته که جان پیش سنان تو سپر ساخت
هم زخم سنان تو کند مرهم جانش
خواجو چو تصور کند آن جان جهانرا
دیگر متصوّر نشود جان و جهانش
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیرون ز کمر هیچ ندیدم ز میانش
جز خنده نشانی نشنیدم ز دهانش
هوش مصنوعی: جز خندهای از او چیزی ندیدم و هیچ علامتی از دهانش نشنیدم.
زان نادره ی دور زمان هر که خبر یافت
نبود خبر از حادثه ی دور زمانش
هوش مصنوعی: هر کس که از آن شخصیت نایاب و بیهمتا در زمان باخبر شد، دیگر هیچ خبری از حوادث و پیشامدهای زمان خود ندارد.
بگذشت و نظر بر من بیچاره نیفکند
او با دگران و من مسکین نگرانش
هوش مصنوعی: او از کنار من گذشت و به من توجهی نکرد، در حالی که با دیگران به گفتگو مشغول بود و من، که در حسرت او بودم، فقط به او نگاه میکردم.
بلبل نبود در چمنش برگ و نوائی
چون گلبن خندان ببرد باد خزانش
هوش مصنوعی: در چمن زادگاه او، نه بل بل آواز میخواند و نه گیاهی سبز وجود دارد، چون باد پاییزی تمام زیباییها و شادابیها را با خود برده است.
سرو ار زلب چشمه برآید چو درآید
بر چشم کنم جای سهی سرو روانش
هوش مصنوعی: اگر سرو زیبایی از لبه چشمه بیرون بیاید، وقتی بر چشم من قرار گیرد، جایگاه یک سرو روان و خوشنما را به آن میدهم.
عقل ار متصوّر شودش طلعت لیلی
مجنون شود از سلسله ی مشک فشانش
هوش مصنوعی: اگر عقل، زیبایی لیلی را تصور کند، مجنون خواهد شد از عطر خوش مشک او.
کی شرح دهد خامه حدیث دل ریشم
زینگونه که خون می رود از تیغ زبانش
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند به خوبی احساسات عمیق و دردهای درونیام را بیان کند، همانطور که خون از تیغ زبانش میریزد.
گو از سر میدان بلا خیمه برون زن
عاشق که تحمّل نبود تیغ و سنانش
هوش مصنوعی: از دل میدان نبرد، بیرون بیا و چادر عشق را برافراز، زیرا جان عاشق تاب دیدن شمشیر و نیزه را ندارد.
نقّاش چو در نقش دلارای تو بیند
واله شود و خامه در افتد زبنانش
هوش مصنوعی: نقاش وقتی زیبایی چهرهی تو را ببیند، حیرتزده میشود و قلمش به زمین میافتد.
هر خسته که جان پیش سنان تو سپر ساخت
هم زخم سنان تو کند مرهم جانش
هوش مصنوعی: هرکس که در برابر نیزههای تو تواناییاش را به خطر میاندازد، به نوعی زخمهای تو میتواند تسکینی برای جان او باشد.
خواجو چو تصور کند آن جان جهانرا
دیگر متصوّر نشود جان و جهانش
هوش مصنوعی: خواجو وقتی به یاد محبوبش میافتد، دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست و همه چیز را فراموش میکند. زندگی و جانش به محبوبش گره خورده است و در غیاب او، نه زندگیاش معنا دارد و نه وجودش.