گنجور

شمارهٔ ۲۲۰

یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش
ور من غمخوار را غمخوار نبود گو مباش
ما چنین بیمار و او از درد ما فارغ ولی
گر طبیبی را غم از بیمار نبود گو مباش
در جهان تاتار زلفش عنبرافشانی کند
گر نسیم نافه ی تاتار نبود گو مباش
گر جهان بی یار باشد من جهانم از جهان
چون سر از دستم شد ار دستار نبود گو مباش
شادی از دینار باشد نیک بختانرا ولیک
کاش بودی شادی ار دینار نبود گو مباش
گر بدانائی دلم اقرار نارد گو میار
ور درین کارش غم از انکار نبود گو مباش
منکه از جام می لعل تو مست افتاده ام
گر مقامم بر در خمّار نبود گو مباش
هر که را بازاریی بیزار کرد از عقل و دین
از سربازار اگر بیزار نبود گو مباش
گر ز می نبود شکیبم یکنفس عیبم مکن
می پرستی گر ز می هشیار نبود گو مباش
چون مرا در دیر جام باده دایم دایرست
در دیارم گر ز من دیار نبود گو مباش
گر غمت گرد از من خاکی برآرد گو بر آر
چون تو هستی گر زمن آثار نبود گو مباش
زین صفت کانفاس خواجو مشک بیزی می کند
عود اگر در طبله ی عطار نبود گو مباش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش
ور من غمخوار را غمخوار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: اگر یار ما غمی ندارد، تو هم غمگین مباش. و اگر کسی غمخوار ما نیست، تو هم غمخوار ما نباش.
ما چنین بیمار و او از درد ما فارغ ولی
گر طبیبی را غم از بیمار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: ما به شدت بیماریم و او بی‌توجه به درد ماست. اما اگر طبیب، ناراحتی‌ای از حال بیمار نداشته باشد، دیگر نباید او را طبیب نامید.
در جهان تاتار زلفش عنبرافشانی کند
گر نسیم نافه ی تاتار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: در این دنیا، اگر نسیم خوشبوی تاتار نباشد، زلف او نخواهد توانست زیبایی خود را به نمایش بگذارد. پس بهتر است که وجود نداشته باشی.
گر جهان بی یار باشد من جهانم از جهان
چون سر از دستم شد ار دستار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا یاری نباشد، برای من جهان بی‌معناست. چون سرم از دستم جدا شده و اگر دستار (پوشش سر) نباشد، دیگر ارزشی ندارد که باشم.
شادی از دینار باشد نیک بختانرا ولیک
کاش بودی شادی ار دینار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: شادی برای خوشبختان از داشتن پول است، اما ای کاش شادی فقط وابسته به پول نبود. پس بی‌پول نباش.
گر بدانائی دلم اقرار نارد گو میار
ور درین کارش غم از انکار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: اگر می‌دانی که دل من به عشق تو معترف است، پس فریب نده و چیزی نیاور. و اگر در این موضوع غم و اندوهی از انکار وجود ندارد، پس چرا برای خودت مشکل درست می‌کنی؟
منکه از جام می لعل تو مست افتاده ام
گر مقامم بر در خمّار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: من که از شراب لعل تو مست و سرمست شده‌ام، اگر مقام و منزلتی در کنار می‌فروش نداشته باشم، تو هم نباش.
هر که را بازاریی بیزار کرد از عقل و دین
از سربازار اگر بیزار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: هر کسی که بازاری او را از عقل و دین زده کند، اگر از آن بازار بیزار نباشد، باید از آن دوری کند.
گر ز می نبود شکیبم یکنفس عیبم مکن
می پرستی گر ز می هشیار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: اگر نبود می، من نمی‌توانستم صبر کنم و یک لحظه هم عیب من را نکن. اگر از می مست نباشی، پس نباش.
چون مرا در دیر جام باده دایم دایرست
در دیارم گر ز من دیار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: وقتی که در میخانه دور و برم پر از باده و خوشی است، با وجود اینکه در دیاری به جز اینجا نیستم، اگر دیاری برای من وجود نداشته باشد، پس چرا نباشی؟
گر غمت گرد از من خاکی برآرد گو بر آر
چون تو هستی گر زمن آثار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: اگر غم تو باعث شود که من خاک شوم، به خود بگو که برآر، چون تو چه کسی هستی. اگر از من نشانه‌ای باقی نماند، پس بگو که نباشم.
زین صفت کانفاس خواجو مشک بیزی می کند
عود اگر در طبله ی عطار نبود گو مباش
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیان می‌کند که اگر در عالمی عطر و خوشبویی وجود نداشته باشد، نمی‌توان ذات حقیقی شخص یا چیزی را شناخت. به عبارت دیگر، وجود عطر و خوشبو بودن به آن چیز ارزش و اعتبار می‌بخشد؛ و اگر در مکانی که شایسته است، آن عطر و زیبایی نباشد، دیگر نمی‌توان به آن چیز اهمیت داد.