گنجور

شمارهٔ ۲۰۱

حبّذا پای گل و صبحدم و فصل بهار
باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار
بی رخ یار هوای گل و گلزارم نیست
زانک با دست نسیم چمن و بوی بهار
همه بتخانه ی چین و نگارست ولیک
اهل معنی نپرستند مگر نقش نگار
در دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافت
اوست کاندر حرم عشق تو می یابد یار
سکّه روی مرا نقش نبینی زانروی
که درستست که چشمت نبود بر دینار
خرّم آنروز که من بوسه شمارم ز لبت
گرچه بیرون ز قیامت نبود روز شمار
گفتی از لعل لبت کام بر آرم روزی
چون مراد من دلسوخته اینست برآر
از میانت چو کمر میل کنارست مرا
گرچه بی زر ز میانت نتوان جست کنار
گر بتیغش بزنی روی نپیچد خواجو
که دلش را سر یارست و تنش را سردار

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حبّذا پای گل و صبحدم و فصل بهار
باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار
هوش مصنوعی: چه خوب است که در صبح زود، هنگامی که گل‌ها درخشان‌اند و فصل بهار در حال حاضر است، با باده‌ای در دست و هوایی مطبوع، لب بر لبِ یار بگذاریم.
بی رخ یار هوای گل و گلزارم نیست
زانک با دست نسیم چمن و بوی بهار
هوش مصنوعی: بدون حضور یار، علاقه‌ای به گل و باغ ندارم، زیرا نسیم چمن و بوی بهار نمی‌تواند جای عشق او را پر کند.
همه بتخانه ی چین و نگارست ولیک
اهل معنی نپرستند مگر نقش نگار
هوش مصنوعی: در این دنیا همه جا پر از زیبایی و تجملات است، اما کسانی که به معنای واقعی اهمیت می‌دهند، به جز تصویر واقعی عشق و هنر، به چیز دیگری توجه نمی‌کنند.
در دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافت
اوست کاندر حرم عشق تو می یابد یار
هوش مصنوعی: در دل ناراحت من غم وارد شده و جز محبوبم کسی را نیافتم. او در حریم عشق تو یار خود را می‌یابد.
سکّه روی مرا نقش نبینی زانروی
که درستست که چشمت نبود بر دینار
هوش مصنوعی: سکه‌ای که روی من است را نمی‌توانی ببینی، زیرا حقیقت این است که چشمت به دینار نیفتاده است.
خرّم آنروز که من بوسه شمارم ز لبت
گرچه بیرون ز قیامت نبود روز شمار
هوش مصنوعی: روز خوشی خواهد بود که من لبان تو را بوسه بزنم، هرچند آن روز به قیامت نمی‌رسد و شمارش ندارد.
گفتی از لعل لبت کام بر آرم روزی
چون مراد من دلسوخته اینست برآر
هوش مصنوعی: تو گفتی که روزی از لب های شیرینت کام می‌گیرم، اما آرزوی من، این دل سوخته‌ام را به آرامش برسانی.
از میانت چو کمر میل کنارست مرا
گرچه بی زر ز میانت نتوان جست کنار
هوش مصنوعی: وقتی که کمر تو کشیده و زیباست، احساس می‌کنم که تو از من دوری. حتی اگر به گنجی دسترسی نداشته باشم، نمی‌توانم از زیبایی تو چشم‌پوشی کنم.
گر بتیغش بزنی روی نپیچد خواجو
که دلش را سر یارست و تنش را سردار
هوش مصنوعی: اگر با شمشیر او را بزنند، خواجو روی خود را نمی‌گرداند، زیرا دل او متعلق به یار است و جسمش متعلق به سردار.

حاشیه ها

1401/12/01 11:03
وحید

به نام او

 آخه چرا یه نفر بیاد و بره یه نفرم بیاد و بگه: در دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافت

 والله آدم دلش میسوزه غم بزرگتر از این داریم؟!