گنجور

شمارهٔ ۱۸۷

دوش چون موکب سلطان خیالش برسید
اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید
خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش
قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکد
نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد
تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید
دلم ابروی ترا می طلبد پیوسته
ماه نو گرچه شب و روز نباید طلبید
خط مشکین که نباتست بگرد شکرت
تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید
چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر
آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید
خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری
گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید
خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست
لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید
تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد
دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش چون موکب سلطان خیالش برسید
اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید
هوش مصنوعی: دیشب وقتی که تصویر سلطانی در خیال من ظاهر شد، اشک‌هایم به طور بی‌اراده از چشم‌هایم جاری شد تا به مسیر او برسند.
خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش
قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکد
هوش مصنوعی: خواستن داشتم که حسی از دل را بنویسم، اما به جای جوهر از قلم، خونم به خاطر درد و اندوهی که در دل دارم، بریزد.
نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد
تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید
هوش مصنوعی: ما نشنیدیم که فرهاد از سرزنش دیگران چه گفته، تا وقتی که داستان عشق شیرین را از زبان او شنیدیم.
دلم ابروی ترا می طلبد پیوسته
ماه نو گرچه شب و روز نباید طلبید
هوش مصنوعی: دل من همواره در پی ابرویت است، حتی اگر ماه نو نیامده باشد، و نباید انتظار روز و شب را کشید.
خط مشکین که نباتست بگرد شکرت
تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید
هوش مصنوعی: نوشته‌ای خوش‌خط و زیبا را در کنار شیرینی‌ات قرار بده تا ببینیم چه بخاری از عشق تو در آتش وجودت به وجود می‌آید.
چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر
آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید
هوش مصنوعی: در صبح زود، حالی از عشق و محبت همچون آیتی زیبا در چهره‌ات که مانند ماه کامل است، به وجود آورد. این حالت به خوبی می‌تواند حس بدی را دور کند.
خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری
گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید
هوش مصنوعی: تو اگر به دیگران ایراد می‌گیری و ادعای دانایی می‌کنی، اما خودت حتی کوچک‌ترین نکته‌ای را در وجودت نداشتی، در واقع چیزی برای گفتن نداری.
خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست
لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید
هوش مصنوعی: لباس عشق تو را بر تن دل خود می‌بینم، اما جالب اینجاست که باید همیشه این لباس را بپوشم.
تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد
دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید
هوش مصنوعی: دل خواجو به خاطر دیدن زیبایی و وسوسه‌های معشوقش، تحت تأثیر قرار گرفته و از اینکه این عاشق متأثر از زنجیرهای عشق خود است، احساس غم و شدت می‌کند. او می‌بیند که معشوقش با موهای پیچیده‌اش، دلی را در بند کشیده و این موضوع برای دل او عذاب‌آور است.