شمارهٔ ۱۵۴
عجب دارم گر او حالم نداند
که مشک و بی زری پنهان نماند
یقینم کان صنم بر ناتوانان
اگر رحمت نماید می تواند
دلم ندهد که ندهم دل بدستش
گرم او دل دهد ورجان ستاند
بفرهاد ار رسد پیغام شیرین
ز شادی جان شیرین برفشاند
اگر دهقان چنان سروی بیابد
بجای چشمه بر چشمش نشاند
سرشکم می دود بر چهره ی زرد
تو پندار یکه خونش می دواند
نمی بینم کسی جز دیده ی تر
که آبی بر لب خشکم چکاند
بجامی باده دستم گیر ساقی
که یکساعت ز خویشم وارهاند
صبا گر بگذری روزی بکویش
بگو خواجو سلامت می رساند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عجب دارم گر او حالم نداند
که مشک و بی زری پنهان نماند
هوش مصنوعی: عجب است که او حال و روز من را نمیفهمد، در حالی که مثل بوی خوش و عطر زود پنهان نمیشود.
یقینم کان صنم بر ناتوانان
اگر رحمت نماید می تواند
هوش مصنوعی: من کاملاً مطمئنم که اگر این بت پرستان بر ناتوانان رحم کنند، قادر خواهند بود که تأثیرگذار باشند.
دلم ندهد که ندهم دل بدستش
گرم او دل دهد ورجان ستاند
هوش مصنوعی: دل من نمیخواهد که دل را به دست او بسپارم، اما اگر او به من عشق ورزد، میتوانم جانم را نیز به او بدهم.
بفرهاد ار رسد پیغام شیرین
ز شادی جان شیرین برفشاند
هوش مصنوعی: اگر فرهاد پیامی خوش دریافت کند، شوق و خوشحالی او چنان خواهد بود که جانش را پر از شادی و سروری میکند.
اگر دهقان چنان سروی بیابد
بجای چشمه بر چشمش نشاند
هوش مصنوعی: اگر دهقان در دشت و زمین، درختی بلند و زیبا پیدا کند، آن را به جای چشمه بر چشمانش قرار میدهد تا از زیباییاش بهرهمند شود.
سرشکم می دود بر چهره ی زرد
تو پندار یکه خونش می دواند
هوش مصنوعی: آب چشم من بر روی چهره زرد تو میریزد گویی خونش در حال جاری شدن است.
نمی بینم کسی جز دیده ی تر
که آبی بر لب خشکم چکاند
هوش مصنوعی: هیچ کس را نمیبینم جز چشمان گریان، که قطرهای آب بر لبهای خشک من میریزد.
بجامی باده دستم گیر ساقی
که یکساعت ز خویشم وارهاند
هوش مصنوعی: ای ساقی، بادهای به من بده تا یک ساعتی از خودم دور شوم و در این لحظهی خوش، به آرامشی برسم.
صبا گر بگذری روزی بکویش
بگو خواجو سلامت می رساند
هوش مصنوعی: اگر روزی نسیم به آن کوچه گذر کند، پیام من را به خواجو برسان که به او سلام من را برساند.

خواجوی کرمانی