شمارهٔ ۱۲۵
وفات به بُود آنرا که در وفای تو نبود
که مبتلا بُود آنکس که مبتلای تو نبود
چو خاک می شوم آن به که خاکپای تو باشم
که خاک بر سر آنکس که خاک پای تو نبود
اسیر بند شود هر که بنده ی تو نگردد
جفای خویش کشد هر که آشنای تو نبود
ز دیده دست بشویم اگرنه روی تو بیند
ز سر طمع ببرم گر در و هوای تو نبود
بر آتش افکنم آندل که در غم تو نسوزد
بباد برد هم آن جان که از برای تو نبود
بجز ثنای تو نبود همیشه ورد زبانم
که حرز بازوی جانم بجز دعای تو نبود
بُود بجای منت صد هزار دوست ولیکن
بدوستی که مرا هیچکس بجای تو نبود
دلم وفای تو ورزد چرا که هیچ نیرزد
دلی که بسته ی گیسوی دلگشای تو نبود
گدای کوی تو بودن ز ملک روی زمین به
که سلطنت نکند هر که او گدای تو نبود
چو سر ز خاک بر آرند هر کسی بامیدی
امید اهل مودّت بجز لقای تو نبود
ترا بچشم تو بینم چرا که دیده ی خواجو
سزای دیدن روی طرب فزای تو نبود
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وفات به بُود آنرا که در وفای تو نبود
که مبتلا بُود آنکس که مبتلای تو نبود
هوش مصنوعی: مرگ به حال کسی میرسد که در وفا و loyalty به تو نباشد؛ چرا که آن فرد که به تو وابسته نبود، در واقع دچار غم و اندوه است.
چو خاک می شوم آن به که خاکپای تو باشم
که خاک بر سر آنکس که خاک پای تو نبود
هوش مصنوعی: وقتی به خاک تبدیل شوم، بهتر است که خاک زیر پای تو باشم، زیرا خاک بر سر کسی که زیر پای تو نیست، شایسته است.
اسیر بند شود هر که بنده ی تو نگردد
جفای خویش کشد هر که آشنای تو نبود
هوش مصنوعی: هرکسی که به محبت تو درنیاید، در بند و اسیر میشود و هر کس که با تو آشنا نباشد، از بدی و ستم خود رنج خواهد کشید.
ز دیده دست بشویم اگرنه روی تو بیند
ز سر طمع ببرم گر در و هوای تو نبود
هوش مصنوعی: اگر از چشمانم شراب عشق تو را بشویم، و اگر روی تو را نبینم، باید از دلم امید به دیدارت را برکنم، چرا که اگر آشیانه و حال و هوای تو وجود نداشته باشد، دیگر دلیلی برای انتظار نیست.
بر آتش افکنم آندل که در غم تو نسوزد
بباد برد هم آن جان که از برای تو نبود
هوش مصنوعی: آتش را برپا میکنم، اما آن دلی را که در غم تو نمیسوزد، نمیخواهم. باد نیز جان کسی را خواهد برد که برای تو نبوده است.
بجز ثنای تو نبود همیشه ورد زبانم
که حرز بازوی جانم بجز دعای تو نبود
هوش مصنوعی: به جز ستایش و یاد تو، همیشه چیزی برای گفتن نداشتم و تنها دعای تو است که میتواند به جانم قدرت و انرژی ببخشد.
بُود بجای منت صد هزار دوست ولیکن
بدوستی که مرا هیچکس بجای تو نبود
هوش مصنوعی: میتوانستم به جای محبت یک صد هزار دوست داشته باشم، اما دوستی که به اندازه تو ارزشمند باشد، هیچکس دیگری برای من نیست.
دلم وفای تو ورزد چرا که هیچ نیرزد
دلی که بسته ی گیسوی دلگشای تو نبود
هوش مصنوعی: دل من به وفاداری تو عادت کرده است، زیرا دلی که اسیر تارهای گیسوی دلنواز تو نباشد، هیچ ارزشی ندارد.
گدای کوی تو بودن ز ملک روی زمین به
که سلطنت نکند هر که او گدای تو نبود
هوش مصنوعی: بهتر است که در این دنیا گدای کوی تو باشم و در عین حال از مقام پادشاهی بهرهای نگیرم، زیرا هر کسی که گدای تو نباشد، شایستگی سلطنت را ندارد.
چو سر ز خاک بر آرند هر کسی بامیدی
امید اهل مودّت بجز لقای تو نبود
هوش مصنوعی: زمانی که کسی از زمین سر بلند کند و زندگی تازهای آغاز کند، تنها امید او در زندگی، دیدار تو و محبت تو خواهد بود و غیر از این، هیچ امیدی برای او نخواهد بود.
ترا بچشم تو بینم چرا که دیده ی خواجو
سزای دیدن روی طرب فزای تو نبود
هوش مصنوعی: من تو را با نگاه تو میبینم، زیرا چشمان خواجو شایستهی دیدن چهرهی شادت نیستند.

خواجوی کرمانی