گنجور

شمارهٔ ۱۲

ای ماه قبچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را
بگشای بند یَلمه و در بند کن قبچاق را
در جان خانان ختا کافر نمی‌کرد این جفا
ای بس که در عهد تو ما یاد آوریم آن جاق را
شد کویت ای شمع چگل اردوی جان کریاس دل
چون می‌کشی چندین مَهِل در بحر خون مشتاق را
تاراج دل‌ها می‌کنی در شهر یغما می‌کنی
بر خسته غوغا می‌کنی نشنیده‌‌ای یاساق را
در پرده از ناراستی راه مخالف می‌زنی
بنواز باری نوبتی چون می‌زنی عشّاق را
ای ساقی سوقی بیار آن آفتاب راوقی
باشد که در چرخ آوریم آن ماه سیمین‌ساق را
هر صبحدم کاندر غمش جام دمادم درکشم
چشمم به یاد لعلِ او در خون کشد آیاق را
سلطان گردون از شرف در پای شبرنگش فتد
چون ماه عقرب‌زلف من بر سر نهد بنطاق را
تا آن نگار سیمبر در وی وطن سازد مگر
بنگارم از خون جگر خلوتگه آماق را
نویینِ بُت‌رویانِ چینْ خورشیدرویِ مَه‌ْجَبین
گر زانک پیمان بشکند من نشکنم میثاق را
گفتم که یک راه ای صنم بر چشم خواجو نِهْ قدم
گفت از سرشک دیده‌اش پرخون کنم بَشماق را

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ماه قبچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را
بگشای بند یَلمه و در بند کن قبچاق را
هوش مصنوعی: ای ماه زیبا، شب است و بر تاریکی آن غلبه کن، بندهای را بگشا و کنترل این شب را به دست بگیر.
در جان خانان ختا کافر نمی‌کرد این جفا
ای بس که در عهد تو ما یاد آوریم آن جاق را
هوش مصنوعی: در دل خانان ختا، هیچ کافر این نوع سختی را تحمل نمی‌کند. چه بسا که در زمان تو ما را به یاد آن جاق می‌اندازی.
شد کویت ای شمع چگل اردوی جان کریاس دل
چون می‌کشی چندین مَهِل در بحر خون مشتاق را
هوش مصنوعی: ای شمعی که در کوی تو می‌درخشی، دل مشتاق را مانند دریای خون می‌کشی و بی‌وقفه از عشق تو رنج می‌کشد. چرا که این عشق، او را به شدت آزار می‌دهد.
تاراج دل‌ها می‌کنی در شهر یغما می‌کنی
بر خسته غوغا می‌کنی نشنیده‌‌ای یاساق را
هوش مصنوعی: در دل‌ها و احساسات مردم تباهی و ویرانی به وجود می‌آوری، در شهر یغما (شهر دزدی) به کارهای ناپسند مشغولی و با وجود خستگی دیگران، ایجاد شلوغی و هیاهو می‌کنی. گویا هیچ‌گاه یاساق (نوعی گل زیبا و دل‌نواز) را نشنیده‌ای و از زیبایی‌ها بی‌خبر هستی.
در پرده از ناراستی راه مخالف می‌زنی
بنواز باری نوبتی چون می‌زنی عشّاق را
هوش مصنوعی: در پنهان از نادرستی، به سمت مخالف حرکت می‌کنی. پس بی‌جهت با عشق‌بازان برخورد نکن، زیرا تاوانی دارد که باید بپردازی.
ای ساقی سوقی بیار آن آفتاب راوقی
باشد که در چرخ آوریم آن ماه سیمین‌ساق را
هوش مصنوعی: ای ساقی، شراب را بیاور که همچون آفتاب درخشان است، و وقتی که به چرخ دوران بگردانیم، آن ماهی را که ظاهری نقره‌ای دارد، خواهیم دید.
هر صبحدم کاندر غمش جام دمادم درکشم
چشمم به یاد لعلِ او در خون کشد آیاق را
هوش مصنوعی: هر صبح که از خواب بیدار می‌شوم، به خاطر غم او، شراب می‌نوشم و چشمانم به یاد لب‌هایش اشک می‌ریزد.
سلطان گردون از شرف در پای شبرنگش فتد
چون ماه عقرب‌زلف من بر سر نهد بنطاق را
هوش مصنوعی: سلطان آسمان از بزرگی و شرافتش بر پای اسب شبرنگش می‌افتد، مانند ماه که بر سر زلف‌های من می‌نشیند.
تا آن نگار سیمبر در وی وطن سازد مگر
بنگارم از خون جگر خلوتگه آماق را
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن معشوق زیبا در دل من جا نگیرد، شاید با خون دل، مکان آرامش را برای او ترسیم کنم.
نویینِ بُت‌رویانِ چینْ خورشیدرویِ مَه‌ْجَبین
گر زانک پیمان بشکند من نشکنم میثاق را
هوش مصنوعی: ای زیبا رویان چینی با چهره‌ هایی چون خورشید و ماه، اگر تو هم بر عهد خود وفا نکنی، من هرگز پیمان خود را نخواهم شکست.
گفتم که یک راه ای صنم بر چشم خواجو نِهْ قدم
گفت از سرشک دیده‌اش پرخون کنم بَشماق را
هوش مصنوعی: به یک راه اشاره کردم و از تو خواستم که قدمی بر سر من بگذاری. تو در پاسخ گفتی که از اشک چشمم، لباس شکیبایی را پر از خون می‌سازم.

حاشیه ها

1392/03/21 23:06
امین کیخا

بشماق نعلین را گویند و نه کفش را

1396/08/19 10:11
جعفر مصباح

بغطاق: دستار. عمامه. روسری
یلمه: قبا
جاق: فریاد
شمع چگل: زیباروی ترکستان
کریاس: خلوتکده
مهل: فلز گداخته
یاساق:آیین مغول ها
سوقی: بازاری
رواق: قدح
آیاق: جام
بنطاق: پیشبند
خلوتگه آماق: گوشه چشم
بشماق: نعلین