شمارهٔ ۵۲ - فی مدح الامیر الاعظم الاعدل الاکرم صاحب الجیش و العلم شرف الحق الدنیا و الدین مبارز الاسلام و المسلمین شاه مظفر زید عدله
وقت صبحم گذر افتاد بر اطراف چمن
با بتی ماه رخ سنگدل سیم بدن
برکشیدیم چو سرو از لب سرچشمه علم
تا بشوئیم ز رخساره ی دل گرد حزن
ماجرائی ز قضا گشت بد انسان واقع
که نبودیم دمی بی شغب و شور و فتن
چشم آن ماه پریچهره چو بر چشمه فتاد
گفت ماهیت این با تو بگویم روشن
انک گویند که دارد روشی باد هواست
زانک چون او نبود بی قدمی تر دامن
دیده اش گرچه پر آبست درو نیست حیا
ابر از اینرو فکند بر رخ او آب دهن
چشمه را این سخن افتاد ز ناگه در گوش
گفت بنگر که چه آید بسر ما ز محن
دست شستن ز روان به که شنیدن زین دست
سخن باده پرستی که نه مردست و نه زن
بدرفشید دلش در بر و از جای برفت
گفت کای از تو بهر گوشه هزاران شیون
ما همانیم که هر دم که بهنگام ربیع
خیل نوروز گشایند کمین از مکمن
یا چو چتر از سر داراب شجر دور شود
بزند نوبت شادی بگلستان بهمن
گه علم بر سر ما بینی و گاهی بیرق
گه زره در بر ما یابی و گاهی جوشن
کوه و در گردد از آمد شدن ما شاداب
باغ و صحرا شود از رهگذر ما گلشن
در بهاران که کنم بر طرف باغ گذار
بفزاید ز من آب رخ نسرین و سمن
نیستم آتش از بسکه دلم جوش زند
در دل لاله سیراب شوم دود افکن
بی وجودم نبود سرو خرامان را جان
که روان شد تنم و سرو خرامان همه تن
بیحضورم نبود طرف گلستان را نور
که چراغست گلستان و من او را روغن
چشم سرمست بتم گفت که ای گنده خموش
برو از پیشم و شوخی مکن و لاف مزن
حرکتهای تو سر دست و سخنهای تو باد
لاجرم بر تو بخندد عروسان چمن
گرچه روشن گهری یک سخن از ما بشنو
نام گوهر مبر و قیمت گوهر مشکن
با من از بند زره بگذر و جوشن بگذار
که بود تیغ زدن کارم و خون خوردن فن
من که هر نقش که باشد بنظر بگشایم
تو ازینگونه کنی نقش نمائی با من
همه را بینم و در خویش نبینم زیراک
خویش بینی نبود نزد خرد مستحسن
مست خوانندم و مخمور ولی نیست مرا
بجز از گوشه ی محراب شب و روز وطن
فرض عینست مرا بندگی درگه شاه
نیستم زانکه فرایض نشناسم ز سنن
شرف و قدر من این بس که بمژگان روبم
خاک میدان شه تیغ کش قلب شکن
خسرو شرق مظفر شه اقلیم ظفر
مفخر روی زمین واسطه ی عقد ز من
هم دل وافی او فضل و هنر را جامع
هم کف کافی او جود و کرم را معدن
ای تهمتن تن دارا در افریدون فر
که فرود تو بود گاه شجاعت بیژن
بر جناب تو گدائی ز فقیران قارون
در سپاه تو بزرگی ز امیران قارن
گرز که کوب تو بنیان امل را هادم
نوک پیکان تو سکّان اجل را مامن
روح را چشمه ی خونریز سنانت مشرب
فتح را سایه ی میمون لوایت مسکن
گلشن قدر ترا روضه رضوان ساحت
خطه ی جاه ترا ملک ملایک برزن
همچو جمشید بهر جا که روی بگریزد
فتنه از نعل سمند تو چو دیو از آهن
سر تیغ تو زمرد شد و اعدا افعی
نوک تیر تو شهاب آمد و خصم اهریمن
چرخ پیروزه نهد قبّه ی اقبال ترا
خشت زرین خور از بهر شرف بر روزن
دشمن سر زده بی خنجر عالم سوزت
بار سر چند تواند که کشد بر گردن
بدسگالان تو گر شمع فروزان گردند
سر فرازی نتوان بست بریشان برسن
گر فلک نوبت خود با تو گذارد شاید
زانکه بخت تو جوانست و فلک پیر و کهن
بید برگ چمن معرکه یعنی تیغت
هر کجا سایه برافکند بروید روین
خصم اگر یاد کند ز آتش خشمت در خاک
بر تنش روز جزا سوخته بینند کفن
مجمر خلق تو چون دم زند از خوشبوئی
از حسد دود برآید ز دل مشک ختن
چرخ اگر قرجی خاص تو نگشت از چه سبب
گه ز خورشید کند تیغ و گه از ماه مجن
دل گردون بتف تیغ جهانسوز بسوز
چشم اختر بسر رمح جگر دوز بکن
پیش ابکار ضمیرم که برند آب صنم
قامت چرخ نگر خم شده چون پشت شمن
خاطرم چون حلل بکر مدیحت دوزد
سازدش خسرو سیاره ز مژگان سوزن
چون بیاد کفت از خامه دُر افشان گردم
از حیا آب شود رشته لؤلؤی عدن
مرغ مدحت چو دم صبح بپرواز آرم
بینم از دور که ریزد کواکب ارزن
تا بود شمع سپهری ز لگن مستغنی
شمع اقبال ترا چرخ برین باد لگن
حرم دولتت افواج ملک را معبد
دل دین پرورت اسرار فلک را مخزن
تحفه ی عالم بالا سخن قدر تو باد
که یقینست که بالاتر ازین نیست سخن
شمارهٔ ۵۱ - فی منقبة مولای متقیان اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب علیه السلام: قرطه ی رز چاک زد لعبت سیمین بدنشمارهٔ ۵۳ - فی مدح الامیر الاعظم جلال الدنیا و الدین ارپه بیک و یصف السیف: آن چیست عکس بیرق زرین آسمان
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وقت صبحم گذر افتاد بر اطراف چمن
با بتی ماه رخ سنگدل سیم بدن
هوش مصنوعی: صبح هنگام، در حال گذر در کنار چمنها بودم که به دختری با چهرهای زیبا و دل سنگین، با بدنی چون نقره برخورد کردم.
برکشیدیم چو سرو از لب سرچشمه علم
تا بشوئیم ز رخساره ی دل گرد حزن
هوش مصنوعی: ما مانند درخت سروی که از کنار چشمه علم بلند شده، تلاش میکنیم تا غم و اندوه را از چهره دل خود بشوییم و پاک کنیم.
ماجرائی ز قضا گشت بد انسان واقع
که نبودیم دمی بی شغب و شور و فتن
هوش مصنوعی: سرنوشت دسیسهای چید که انسان را درگیر مشکلات کرد و در زندگیمان هیچگاه لحظهای بدون هیجان و درگیری نبودیم.
چشم آن ماه پریچهره چو بر چشمه فتاد
گفت ماهیت این با تو بگویم روشن
هوش مصنوعی: چشم آن دختر زیبا وقتی به چشمه نگاه کرد، گفت: "میخواهم درباره زیباییات با تو صحبت کنم."
انک گویند که دارد روشی باد هواست
زانک چون او نبود بی قدمی تر دامن
هوش مصنوعی: میگویند کسی که مانند او نباشد، به هیچ وجه نمیتواند در زندگی پیشرفت کند و به جایی برسد. او مانند بادی است که بیثبات و ناپایدار است و نمیتواند بدون تلاش و کوشش به هدفی دست یابد.
دیده اش گرچه پر آبست درو نیست حیا
ابر از اینرو فکند بر رخ او آب دهن
هوش مصنوعی: چشمان او هرچند پر از اشک است، اما درونش حیا و شرم وجود ندارد. ابر، از این رو، آب دهانش را بر صورت او ریخته است.
چشمه را این سخن افتاد ز ناگه در گوش
گفت بنگر که چه آید بسر ما ز محن
هوش مصنوعی: چشمه ناگهان این حرف را شنید و گفت به دقت نگاه کن که چه چالشهایی برای ما پیش خواهد آمد.
دست شستن ز روان به که شنیدن زین دست
سخن باده پرستی که نه مردست و نه زن
هوش مصنوعی: بهتر است که از حال و احساسات خود جدا شوید و به جای گوش دادن به صحبتهای دیگران، به عمل نکردن به افکار و نظرات آنها بپردازید. نوشیدن شراب به گونهایست که نه به مردی تعلق دارد و نه به زنی، بلکه فراتر از این دو جنس است.
بدرفشید دلش در بر و از جای برفت
گفت کای از تو بهر گوشه هزاران شیون
هوش مصنوعی: دل او در آغوش تو شاد و سرشار بود و ناگهان به یاد تو از جای خود بلند شد و گفت: ای کسی که از تو به خاطر هر گوشه و کناری هزاران صدای ناله وجود دارد.
ما همانیم که هر دم که بهنگام ربیع
خیل نوروز گشایند کمین از مکمن
هوش مصنوعی: ما همان افرادی هستیم که هر بار به بهار که میرسد، جشن نوروز را به راه میاندازیم و در این زمان از جاهای پنهان خود بیرون میآییم.
یا چو چتر از سر داراب شجر دور شود
بزند نوبت شادی بگلستان بهمن
هوش مصنوعی: یا مانند چتری که از سر داراب جدا شود، زمانی میرسد که نوبت شادی به گلستان بهمن میرسد.
گه علم بر سر ما بینی و گاهی بیرق
گه زره در بر ما یابی و گاهی جوشن
هوش مصنوعی: گاهی میبینی که علم و دانش بر سر ماست و گاهی پرچم و نماد افتخار در دست داریم. در بعضی مواقع زره پوشیدهایم و در بعضی دیگر لباس رزم بر تن داریم.
کوه و در گردد از آمد شدن ما شاداب
باغ و صحرا شود از رهگذر ما گلشن
هوش مصنوعی: وقتی ما میآییم و میرویم، کوهها و دشتها شاداب و پر رونق میشوند و باغها و صحراها از گذر ما به گلستان تبدیل میگردند.
در بهاران که کنم بر طرف باغ گذار
بفزاید ز من آب رخ نسرین و سمن
هوش مصنوعی: در فصل بهار که به باغ میروم، گلهای نسرین و سمن با زیبایی بیشتری از من جلوهگر میشوند.
نیستم آتش از بسکه دلم جوش زند
در دل لاله سیراب شوم دود افکن
هوش مصنوعی: من با وجود اینکه آتش نیستم، اما به قدری در درونم احساس شعلهور بودن دارم که میخواهم در دل گلهای لاله آبیاری شوم و بخار یا دودی از خود ساطع کنم.
بی وجودم نبود سرو خرامان را جان
که روان شد تنم و سرو خرامان همه تن
هوش مصنوعی: بدون من، سرو خرامان وجود نخواهد داشت؛ چون وقتی جانم از تنم جدا شد، سرو خرامان همه وجودم خواهد بود.
بیحضورم نبود طرف گلستان را نور
که چراغست گلستان و من او را روغن
هوش مصنوعی: اگر من در آنجا حضور نداشته باشم، نور در باغ گلستان وجود نخواهد داشت؛ چرا که روشنایی باغ مانند چراغی است و من مانند روغن آن.
چشم سرمست بتم گفت که ای گنده خموش
برو از پیشم و شوخی مکن و لاف مزن
هوش مصنوعی: چشم شاد و خوشبخت معشوقم به من گفت که ای آدم بیخود، ساکت باش و از جلویم برو. لطفاً شوخی نکن و بیهوده گویی نکن.
حرکتهای تو سر دست و سخنهای تو باد
لاجرم بر تو بخندد عروسان چمن
هوش مصنوعی: حرکات و رفتار تو قابل توجهاند و کلامت مانند نسیمی لطیف است که باعث شادابی و خنده گلها در باغ میشود.
گرچه روشن گهری یک سخن از ما بشنو
نام گوهر مبر و قیمت گوهر مشکن
هوش مصنوعی: هرچند که تو درخشان و باارزش هستی، یک سخن از ما بشنو. نام زیبایی را فراموش نکن و ارزش خود را زیر سوال نبر.
با من از بند زره بگذر و جوشن بگذار
که بود تیغ زدن کارم و خون خوردن فن
هوش مصنوعی: از من درخواست کن که از زنجیر زره عبور کنم و زره دیگری برتن کنم؛ زیرا کار من زد و خورد با تیغ و نوشیدن خون است.
من که هر نقش که باشد بنظر بگشایم
تو ازینگونه کنی نقش نمائی با من
هوش مصنوعی: من هر طرحی را که ببینم، به آن توجه میکنم، اما تو به طرز عجیبی با من رفتار میکنی.
همه را بینم و در خویش نبینم زیراک
خویش بینی نبود نزد خرد مستحسن
هوش مصنوعی: میتوانم همه چیز را در اطرافم ببینم، اما خودم را نمیتوانم ببینم. زیرا اینکه خود را بشناسم، از دیدگاه عقل و خرد کار خوبی نیست.
مست خوانندم و مخمور ولی نیست مرا
بجز از گوشه ی محراب شب و روز وطن
هوش مصنوعی: من را مست و سرمست مینامند، ولی احساس خاصی ندارم جز در گوشهای از محراب که شب و روز وطنم را در آن میگذرانم.
فرض عینست مرا بندگی درگه شاه
نیستم زانکه فرایض نشناسم ز سنن
هوش مصنوعی: من به حقیقت بندگی درگاه شاه را قبول دارم، اما به خاطر اینکه نمیدانم چه چیزهایی واجب و چه چیزهایی سنن هستند، خود را از این مقام میدانم.
شرف و قدر من این بس که بمژگان روبم
خاک میدان شه تیغ کش قلب شکن
هوش مصنوعی: شرافت و ارزش من به اندازهای است که با مژگان خود خاک میدان جنگ را لمس میکنم و برای این کار، قلبی قوی به خاطر تو دارم.
خسرو شرق مظفر شه اقلیم ظفر
مفخر روی زمین واسطه ی عقد ز من
هوش مصنوعی: این شعر به شخصیت و مقام والای خسرو شرق اشاره دارد که او را به عنوان پادشاه و افتخار زمین معرفی میکند. همچنین به نقش او در ایجاد اتصال و ازدواجی بین افراد اشاره شده است و نشاندهندهی ارادت و احترام به اوست. در کل، این شعر از عظمت و تأثیر خسرو در جامعه و تاریخ سخن میگوید.
هم دل وافی او فضل و هنر را جامع
هم کف کافی او جود و کرم را معدن
هوش مصنوعی: او هم دل و جانش را به خوبی و فضیلت آراسته است و هم دستش آنقدر بخشنده و کرمآمیز است که مانند معدن جود و سخاوت میباشد.
ای تهمتن تن دارا در افریدون فر
که فرود تو بود گاه شجاعت بیژن
هوش مصنوعی: ای مرد نیرومند که در افریدون فرزندان سرزمین داری، در زمان شجاعت بیژن جایگاه تو اینجا است.
بر جناب تو گدائی ز فقیران قارون
در سپاه تو بزرگی ز امیران قارن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخص فقیر و نیازمندی، برای تو مانند قارون، ثروت و بزرگی به شمار میآید؛ در واقع تو با بزرگی و مقام خود، به افراد نیازمند ارزش و اهمیت میدهی.
گرز که کوب تو بنیان امل را هادم
نوک پیکان تو سکّان اجل را مامن
هوش مصنوعی: اگر تو قدرت و ارادهات را به کار بگیری، میتوانی بنیاد آرزوها و آمال را به شدت ویران کنی؛ چون تیری که از کمان رها میشود، سرنوشت و مرگ را نشانهگیری میکند و به آن ضربه میزند.
روح را چشمه ی خونریز سنانت مشرب
فتح را سایه ی میمون لوایت مسکن
هوش مصنوعی: روح مثل چشمهای است که خون جاری میکند و سنان تو، که به معنی نیزه یا تیر است، پناهگاهی برای فتحهاست؛ مثل سایهای از یک میمون که مکانی برای زندگی را فراهم میکند.
گلشن قدر ترا روضه رضوان ساحت
خطه ی جاه ترا ملک ملایک برزن
هوش مصنوعی: باغ گلی که تو در آن هستی بهشت را به یاد میآورد و سرزمین تو محل زندگی فرشتگان است.
همچو جمشید بهر جا که روی بگریزد
فتنه از نعل سمند تو چو دیو از آهن
هوش مصنوعی: مثل جمشید که هر جا میرود، فتنه و آشوب از سم اسب تو فرار میکند، همچنان که دیو از آهن دوری میگزیند.
سر تیغ تو زمرد شد و اعدا افعی
نوک تیر تو شهاب آمد و خصم اهریمن
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند زمرد درخشان است و دشمنان همچون افعی در اختیار تو قرار دارند. تیر تو مانند شهاب درخشان است و حریفان چون اهریمن از تو آسیب میخورند.
چرخ پیروزه نهد قبّه ی اقبال ترا
خشت زرین خور از بهر شرف بر روزن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی چرخ فلک به تو روی خوش نشان دهد، تو را در جایگاهی بلند و ارزشمند قرار میدهد. مانند اینکه با رویدادهای خوب، شرافت و مقام تو بر هر چیزی نمایان میشود.
دشمن سر زده بی خنجر عالم سوزت
بار سر چند تواند که کشد بر گردن
هوش مصنوعی: دشمن بدون تیغ و سلاح به تو حمله کرده و تواناییاش چندان نیست که بتواند بر گردنت فشاری وارد کند.
بدسگالان تو گر شمع فروزان گردند
سر فرازی نتوان بست بریشان برسن
هوش مصنوعی: اگر افراد بداندیش و منفی باف به موفقیت و درخشش برسند، نمیتوان بر آنها سروری و برتری پیدا کرد.
گر فلک نوبت خود با تو گذارد شاید
زانکه بخت تو جوانست و فلک پیر و کهن
هوش مصنوعی: اگر آسمان نوبت خود را به تو بدهد، ممکن است به خاطر این باشد که شانس تو جوان و پرانرژی است در حالیکه آسمان کهن و سالخورده است.
بید برگ چمن معرکه یعنی تیغت
هر کجا سایه برافکند بروید روین
هوش مصنوعی: اگر برگهای بید در چمن به شکل سایهای بیفتند، تیغ تو در هر کجا که سایهاش بیفتد، سرسبز و شکوفا میشود.
خصم اگر یاد کند ز آتش خشمت در خاک
بر تنش روز جزا سوخته بینند کفن
هوش مصنوعی: اگر دشمن، خشم تو را به یاد آورد، در روز قیامت میبینی که بدنش در خاک به خاطر آتش خشم تو در حال سوختن است و کفن او تمام شده است.
مجمر خلق تو چون دم زند از خوشبوئی
از حسد دود برآید ز دل مشک ختن
هوش مصنوعی: زمانی که دل و جان تو با زیباییات به تکاپو میآید، عطر خوشبو از آن میتراود و حسادت دیگران مانند دودی از دلشان بیرون میآید.
چرخ اگر قرجی خاص تو نگشت از چه سبب
گه ز خورشید کند تیغ و گه از ماه مجن
هوش مصنوعی: اگر چرخ و روزگار بر وفق مرادت نچرخید، پس چرا گاهی مانند خورشید درخشان و گاهی مانند ماه زیبا میشود؟
دل گردون بتف تیغ جهانسوز بسوز
چشم اختر بسر رمح جگر دوز بکن
هوش مصنوعی: دل آسمان، با تیر آتشین و سوزان جهان، میسوزد. چشم ستاره، با نیزهای که دل را میدوزد، به نگریستن ادامه میدهد.
پیش ابکار ضمیرم که برند آب صنم
قامت چرخ نگر خم شده چون پشت شمن
هوش مصنوعی: در برابر جوانیهای درونم که آب صورت محبوبم را میبرد، ببین چگونه قامت گردون به خاطر زیبایی او خم شده است، مانند پشتی که به خاطر گلی زیبا خمیده است.
خاطرم چون حلل بکر مدیحت دوزد
سازدش خسرو سیاره ز مژگان سوزن
هوش مصنوعی: تجسم من مانند کاری است که با مهارت و دقت انجام میشود و تو با زیبایی و جذابیت خود، مانند آسمانخدا، قلبم را تحت تاثیر قرار میدهی. نگاهت مانند سوزنی است که پنجرههای روح را مینشانهگیری میکند.
چون بیاد کفت از خامه دُر افشان گردم
از حیا آب شود رشته لؤلؤی عدن
هوش مصنوعی: زمانی که یاد او به ذهنم میآید، از شرم و حیا مانند دُر گرانبهایی میدرخشم و حس میکنم که میتوانم به اندازه یک رشته مروارید اشک بریزم.
مرغ مدحت چو دم صبح بپرواز آرم
بینم از دور که ریزد کواکب ارزن
هوش مصنوعی: وقتی که صبح دم، مرغ ستایش را به پرواز در میآورم، از دور میبینم که ستارهها مانند دانههای ارزن فرو میریزند.
تا بود شمع سپهری ز لگن مستغنی
شمع اقبال ترا چرخ برین باد لگن
هوش مصنوعی: تا زمانی که شمعی در آسمان وجود دارد، شمع اقبال تو نباید از دیگران بینیاز باشد. امید تو باید در این جهان باقی بماند.
حرم دولتت افواج ملک را معبد
دل دین پرورت اسرار فلک را مخزن
هوش مصنوعی: حرم دولت تو محل تجمع فرشتگان است که به دل دین حمایت میکنند و رازهای آسمان در آن مکان نگهداری میشود.
تحفه ی عالم بالا سخن قدر تو باد
که یقینست که بالاتر ازین نیست سخن
هوش مصنوعی: هدیهای از آسمان، کلامی ارزشمندتر از تو وجود ندارد، زیرا به روشنی مشخص است که کلامی بالاتر از این وجود ندارد.