گنجور

شمارهٔ ۴۹ - فی الحقیقة و اثبات النفس الناطقه

من ببال کبریا در اوج وحدت می پرم
بشنو آواز ملایک از طنین شهپرم
ترجمان قایل وحیست در اطوار غیب
خامه معجز نمای و طبع حکمت پرورم
عکس عالم در وجود خویش بینم منعکس
ور ز من باور کنی آئینه ی اسکندرم
تیغ نطقم جاری است از شرق تا اقصای غرب
گرچه حرفی نیست مانند زبان خنجرم
گر برد روح الامین بر آسمان اشعار من
مصحف کرّوبیان گردد سواد دفترم
تا سبق بردم بقوس قامت از گردون پیر
شد دل دانشورم تیر و دو پیکر پیکرم
چون بنات طبع را از پرده می آرم برون
پرده ی دوشیزگان عالم جان می درم
نغمه ی مرغان عرشی می کند چرخ استماع
از صریر کلّک دستان ساز معنی گسترم
قند مصری گر رسد در گفته ی شیرین من
آبگردد از حیای شعر همچون شکرم
هر نفسی کآهی بر آرم از درون تابناک
همو صبح از دل بر آید آفتابی انورم
شمع جمع فطرتم خوانند و من مانند شمع
از سراندازی که هستم در مجامع سرورم
چون بعزم عالم بالا علم بیرون زنم
خسرو انجم که باشد یک سوار از لشکرم
ایکه می گوئیکه بیجوهر عرض موجود نیست
از غرض بگذر که من در اصل فطرت جوهرم
من نه این موجود معدومم که می بینی مرا
غیر از این صورت تصور کن وجودی دیگرم
تا بزیر کله ی توفیق دارم تکیه گاه
نو عروس عصمت آید هر شبی در بسترم
من کلیم طور توحیدم نه هامان سیرتم
من مسیح مهد تحقیقم نه رهبان مخبرم
گرچه همچون قطب گردون در تجرد ثابتم
دختران نعش را در چار مذهب شوهرم
ساقی قدسم چو جام لا یزالی می دهد
کی بمیرم کز کف خضر آب حیوان می خورم
گر بصورت ساکن دیر مغانم می نهند
سالکان راه ایمان را بمعنی رهبرم
صبح اگر قرصی خورن بینم که خوانسالار چرخ
بر کنار سفره ی همت نهد قرص خورم
چون بآهنگ صبوحم زهره در چرخ آورد
پر می روشن شود از چشمه ی خور ساغرم
من که در ملک قناعت کوس محمودی زنم
کی بود چشم طمع بر تاج و تخت سنجرم
گر بدامن زر بریزد بر سرم هر بامداد
من کجا از سکه شاه فلک یاد آورم
تا مرا در خطه ی وحدت خطابت داده اند
هفت گردون نیست الا یک ترنج از منبرم
من که با عیسی بباغ قدس دارم جلوه گاه
از خری باشد گر آید یاد قصر قیصرم
از بت و بتگر تبرّا کرده ام همچون خلیل
لیکن ار نیکو ببینی هم بتم هم بتگرم
چون نگشتم ملتفت هرگز بمال نه پدر
ای پسر نام جهاز چار مادر کی برم
اخترم میراث گیر نه فلک خواند ولیک
طفل را هم گر بهفت اختر فرود آید سرم
نیستم ممنون آبا زانک از فیض بقا
بی پدر پرورد چون عیسی مریم مادرم
زان بروشن گوهری مشهور افاقم که چرخ
همچو تیغ آفتاب از نور یابد گوهرم
کی بهر صورت دهم چون بادبان دل را بباد
زا برای آنک در دریای معنی لنگرم
گرچه در منصوبه بازی فادرم از ده هزار
چون ببینی از جهات خویشتن در ششدرم
گردد از دور فلک سیاره دامنگیر من
ور نه من فارغ ز چرخ پیر نیلی چادرم
گر بچشم خویش بینم نقش خود را در خیال
در خال خود بچشم خویش بینی بنگرم
گرچه از دریا و کان یکجو مرا محصول نیست
حاصلات کان و دریا را بیک جو نشمرم
همچو سرو و سوسنم آزاد بینند از جهان
گر زمانه تاج زر بر سر نهد چون عبهرم
گر بهر سازم که بنوازد بسازم با فلک
شاید ار بر دف بموید زهره ی خنیاگرم
من که در عالم نمی گنجم ز فرط کبریا
روشنست این همچو خور کاین خانه نبود در خورم
گر فرود آید بچرخ سیمگون مانند تیر
خسرو مشرق ز سر تا پای گیرد در زرم
می نهندم نغمه ساز گلشن روحانیان
چون تذرو بوستان عترت پیغمبرم
می دهندم خلعت از دولتسرای قدسیان
تا درین محنت سرا مدحت سرای حیدرم
کی رسم در ساکنان عالم علوی مگر
خویش را بگذارم و زین دیر سفلی بگذرم
گر مرا از دام خواجو باشد اومید نجات
بال بگشایم وزین سبز آشیان بیرون پرم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من ببال کبریا در اوج وحدت می پرم
بشنو آواز ملایک از طنین شهپرم
هوش مصنوعی: من در اوج مقام و عظمت به پرواز درمی‌آیم و صدای فرشتگان را که ناشی از نغمه‌ام است، می‌شنوم.
ترجمان قایل وحیست در اطوار غیب
خامه معجز نمای و طبع حکمت پرورم
هوش مصنوعی: شخصی که سخن وحی را توضیح می‌دهد، در موضوعات ناشناخته‌ای قلم می‌زند که معجزه‌آساست و من هم با ذهنی پرورش یافته و خلاق، این مطالب را می‌نویسم.
عکس عالم در وجود خویش بینم منعکس
ور ز من باور کنی آئینه ی اسکندرم
هوش مصنوعی: من در وجود خودم تصویر و حضور عالم را می‌بینم، و اگر تو به من اعتماد کنی، مانند آئینه‌ای هستم که تصویر اسکندر را نشان می‌دهد.
تیغ نطقم جاری است از شرق تا اقصای غرب
گرچه حرفی نیست مانند زبان خنجرم
هوش مصنوعی: زبان من چنان تند و برنده است که همانند یک خنجر، در تمامی نقاط از شرق تا غرب، تأثیرگذار و نافذ است، هرچند که شاید سخنی نگوید.
گر برد روح الامین بر آسمان اشعار من
مصحف کرّوبیان گردد سواد دفترم
هوش مصنوعی: اگر روح الامین (فرشته وحی) اشعار من را به آسمان ببرد، نوشته‌هایم به مانند کتابی برای فرشتگان می‌شود.
تا سبق بردم بقوس قامت از گردون پیر
شد دل دانشورم تیر و دو پیکر پیکرم
هوش مصنوعی: تا زمانی که با قامت بلند و زیبا خود بر افلاک دست یازیدم، دل دانشمندان جوان به تیر و دو نیمه شد، چرا که پیکر من دو چیز مختلف را در خود دارد.
چون بنات طبع را از پرده می آرم برون
پرده ی دوشیزگان عالم جان می درم
هوش مصنوعی: وقتی که دختران خلاقیت و هنرمندی را به نمایش می‌گذارم، روح و جان هر دوشیزه‌ای در دنیا را می‌نوشم و به آن‌ها جان می‌بخشم.
نغمه ی مرغان عرشی می کند چرخ استماع
از صریر کلّک دستان ساز معنی گسترم
هوش مصنوعی: آواز پرندگان آسمانی، چرخ را به گوش می‌رساند و از جست و خیز دست‌ها لحظه‌ای برای هر زبانی بسازم.
قند مصری گر رسد در گفته ی شیرین من
آبگردد از حیای شعر همچون شکرم
هوش مصنوعی: اگر قند مصری در کلام شیرین من بیفتد، به قدری تحت تأثیر زیبایی شعر من قرار می‌گیرد که مثل آب می‌شود.
هر نفسی کآهی بر آرم از درون تابناک
همو صبح از دل بر آید آفتابی انورم
هوش مصنوعی: هر نگاهی که از عمق وجودم آهی برآید، همانگونه صبحگاهانی که خورشید از دل تاریکی بیرون می‌آید، نوری عظیم و درخشان در وجودم ظهور می‌کند.
شمع جمع فطرتم خوانند و من مانند شمع
از سراندازی که هستم در مجامع سرورم
هوش مصنوعی: شمعی که در کنار دیگران قرار دارد، نمادی از فطرت و وجود من است و من نیز مانند شمعی هستم که در جمع‌های شاد و خوشحال دیده می‌شوم.
چون بعزم عالم بالا علم بیرون زنم
خسرو انجم که باشد یک سوار از لشکرم
هوش مصنوعی: وقتی که به اراده و هدف آسمانی خود علم را به نمایش می‌گذارم، مانند خسروان آسمانی می‌باشم که سوار بر اسب از میان لشکرم می‌درخشم.
ایکه می گوئیکه بیجوهر عرض موجود نیست
از غرض بگذر که من در اصل فطرت جوهرم
هوش مصنوعی: می‌گویی که چیزی از نظر ارزش و اهمیت وجود ندارد، از این هدف خود چشم‌پوشی کن، زیرا من در اصل و ذات خود دارای جوهر و ارزشم.
من نه این موجود معدومم که می بینی مرا
غیر از این صورت تصور کن وجودی دیگرم
هوش مصنوعی: من تنها این ظاهری که می‌بینی نیستم. فراتر از این تصویر، وجود دیگری دارم که باید آن را تصور کنی.
تا بزیر کله ی توفیق دارم تکیه گاه
نو عروس عصمت آید هر شبی در بسترم
هوش مصنوعی: تا زمانی که به لطف و توفیق الهی تکیه می‌کنم، هر شبه، نو عروس پاکی و عفت در کنار من خواهد بود.
من کلیم طور توحیدم نه هامان سیرتم
من مسیح مهد تحقیقم نه رهبان مخبرم
هوش مصنوعی: من مانند موسی هستم که در کوه طور به وحدت دست یافته‌ام و شخصیت من مانند هاپان نیست. من مهدی را از حقیقت می‌شناسم و مانند راهبان، در دنیای خود خبر دارم.
گرچه همچون قطب گردون در تجرد ثابتم
دختران نعش را در چار مذهب شوهرم
هوش مصنوعی: اگرچه من مانند قطب ثابت و بدون تغییر به نظر می‌رسم، اما دخترانی که در چهار مذهب متفاوت به ازدواج درآمده‌اند را در کنار خود دارم.
ساقی قدسم چو جام لا یزالی می دهد
کی بمیرم کز کف خضر آب حیوان می خورم
هوش مصنوعی: ای ساقی، وقتی که به من می‌خواری می‌دهی، گویی عمر من بی‌پایان است. نمی‌دانم کی خواهد بود که از دست خیردس آب زندگی‌بخش می‌نوشم و از این دنیا می‌روم.
گر بصورت ساکن دیر مغانم می نهند
سالکان راه ایمان را بمعنی رهبرم
هوش مصنوعی: اگر سالکان راه ایمان را به صورت ساکن در دیرهای مغان قرار دهند، به معنای آن است که من رهبر این جمع هستم.
صبح اگر قرصی خورن بینم که خوانسالار چرخ
بر کنار سفره ی همت نهد قرص خورم
هوش مصنوعی: اگر صبح ببینم که بر سر سفره‌ام، میزی پر از نعمت‌ها و فرصت‌ها برای تلاش و کوشش وجود دارد، من هم از این نعمت‌ها بهره‌مند می‌شوم.
چون بآهنگ صبوحم زهره در چرخ آورد
پر می روشن شود از چشمه ی خور ساغرم
هوش مصنوعی: وقتی که با آهنگ نوشیدن شراب به میدان می‌آیم، زهره (ستاره) در آسمان روشن می‌شود و ساغرم از چشمه‌ی خورشید پر می‌گردد.
من که در ملک قناعت کوس محمودی زنم
کی بود چشم طمع بر تاج و تخت سنجرم
هوش مصنوعی: من که در سرزمین قناعت زندگی می‌کنم و به غنای روزی راضی هستم، چگونه می‌توانم به تاج و تخت پادشاهی سنجر چشم داشته باشم؟
گر بدامن زر بریزد بر سرم هر بامداد
من کجا از سکه شاه فلک یاد آورم
هوش مصنوعی: اگر هر روز صبح، طلا بر دامن من بریزد، من چگونه می‌توانم به یاد سکه‌های شاهی آسمان بیفتم؟
تا مرا در خطه ی وحدت خطابت داده اند
هفت گردون نیست الا یک ترنج از منبرم
هوش مصنوعی: به من در سرزمین اتحاد و یگانگی، لقب سخنران داده‌اند؛ در حالی که هفت آسمان تنها یک میوه از منبر من است.
من که با عیسی بباغ قدس دارم جلوه گاه
از خری باشد گر آید یاد قصر قیصرم
هوش مصنوعی: من که با عیسی در باغ بهشت تجلی دارم، اگر هم یاد قصر قیصر را به خاطر بیاورم، این فقط به خاطر اهمیت آن مقام و جایگاه است.
از بت و بتگر تبرّا کرده ام همچون خلیل
لیکن ار نیکو ببینی هم بتم هم بتگرم
هوش مصنوعی: من از بت و آیین بت پرستی دوری گزیده‌ام مانند ابراهیم، اما اگر خوب بنگری، هم خودم مانند بت هستم و هم پرستنده‌ام.
چون نگشتم ملتفت هرگز بمال نه پدر
ای پسر نام جهاز چار مادر کی برم
هوش مصنوعی: چون هرگز متوجه نشدم که چه چیزی را باید تغییر دهم، پس نام و نشانی از جانب پدر را نیز نخواهی یافت. حالا فرزند باید بداند که چگونه از چهار مادر بگذرد.
اخترم میراث گیر نه فلک خواند ولیک
طفل را هم گر بهفت اختر فرود آید سرم
هوش مصنوعی: من بر این باورم که سرنوشت من از آسمان تعیین نشده، بلکه به ارث برده‌ام. اگرچه با هفت اختر به دنیا نیامده‌ام، اما مثل یک کودک به دنیا می‌آیم که می‌تواند سرنوشتش را تغییر دهد.
نیستم ممنون آبا زانک از فیض بقا
بی پدر پرورد چون عیسی مریم مادرم
هوش مصنوعی: من از نعمت زندگی سپاسگزار نیستم، زیرا مانند عیسی که از مادری بی‌پدر تربیت یافته، من نیز بدون پدر بزرگ شده‌ام.
زان بروشن گوهری مشهور افاقم که چرخ
همچو تیغ آفتاب از نور یابد گوهرم
هوش مصنوعی: من از آن گوهر روشن و معروف هستم که مانند تیغ آفتاب، چرخ زمان را از نور خود پر می‌کند.
کی بهر صورت دهم چون بادبان دل را بباد
زا برای آنک در دریای معنی لنگرم
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم به دل خود شکلی بدهم، مانند بادبانی که در باد می‌وزد، زمانی که در دریای معانی گیر افتاده‌ام؟
گرچه در منصوبه بازی فادرم از ده هزار
چون ببینی از جهات خویشتن در ششدرم
هوش مصنوعی: هرچند در زمینه‌های مختلف خلاقیت و مهارت دارم و قادر به انجام کارهای فراوانی هستم، اما اگر خوب نگاه کنی، متوجه می‌شوی که از جنبه‌های خاص خودم، در رقابت با دیگران برتری دارم.
گردد از دور فلک سیاره دامنگیر من
ور نه من فارغ ز چرخ پیر نیلی چادرم
هوش مصنوعی: اگر ستاره‌ها و سیاره‌ها از دور مرا احاطه کنند، من همچنان از چرخ کهن زندگی بی‌خبر و آزاد خواهم بود.
گر بچشم خویش بینم نقش خود را در خیال
در خال خود بچشم خویش بینی بنگرم
هوش مصنوعی: اگر با چشمان خود نقشم را در خیال ببینم، در خال خود می‌توانی مرا با چشمان خود تماشا کنی.
گرچه از دریا و کان یکجو مرا محصول نیست
حاصلات کان و دریا را بیک جو نشمرم
هوش مصنوعی: اگرچه من از دریا و معدن چیزی به دست نمی‌آورم، اما تولیدات دریا و معدن را کمترین اندازه‌ای نمی‌دانم.
همچو سرو و سوسنم آزاد بینند از جهان
گر زمانه تاج زر بر سر نهد چون عبهرم
هوش مصنوعی: شبیه سرو و سوسن، آزاد و رها به نظر می‌آیم؛ حتی اگر دنیا تاج زرینی بر سرم بگذارد، همچون جواهری درخشان می‌مانم.
گر بهر سازم که بنوازد بسازم با فلک
شاید ار بر دف بموید زهره ی خنیاگرم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم چیزی بسازم که با نواختن آن، زندگی را خوش‌نواز کنم، به ستاره‌ها و افلاک هم توجه می‌کنم، شاید اگر همچون دفی بر دستانم به نغمه درآید، روح سرزنده ی هنرآفرینم برجهد و به شادی بیفزاید.
من که در عالم نمی گنجم ز فرط کبریا
روشنست این همچو خور کاین خانه نبود در خورم
هوش مصنوعی: من که به خاطر بزرگی و عظمت خود در این دنیا جایی ندارم، مثل این خورشید که در این خانه نمی‌گنجد، روشنایی و بزرگی‌ام فراتر از این محدودیت‌هاست.
گر فرود آید بچرخ سیمگون مانند تیر
خسرو مشرق ز سر تا پای گیرد در زرم
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند تیر به زمین بیفتد، مانند خرشی که از سمت مشرق می‌آید، از سر تا پای او در زره‌ای از نقره پوشیده خواهد شد.
می نهندم نغمه ساز گلشن روحانیان
چون تذرو بوستان عترت پیغمبرم
هوش مصنوعی: من راز و نغمه‌هایی را از سرزمین روحانیان به یادگار می‌گذارم، مثل بویی که در باغ عترت پیامبر پراکنده می‌شود.
می دهندم خلعت از دولتسرای قدسیان
تا درین محنت سرا مدحت سرای حیدرم
هوش مصنوعی: به من لباس و نعمت می‌دهند از درگاه فرشتگان تا در این مکان پر از مشکلات، ستایش و مدح حضرت علی علیه‌السلام را بگویم.
کی رسم در ساکنان عالم علوی مگر
خویش را بگذارم و زین دیر سفلی بگذرم
هوش مصنوعی: آیا من به ساکنان آسمان‌ها می‌رسم، مگر اینکه خودم را کنار بگذارم و از این دنیا و اینجا عبور کنم؟
گر مرا از دام خواجو باشد اومید نجات
بال بگشایم وزین سبز آشیان بیرون پرم
هوش مصنوعی: اگر از بند خواجو نجات یابم، امید دارم که بال‌های خود را بگشایم و از این آشیان سبز بیرون پرواز کنم.