شمارهٔ ۳ - فی مدح الامیر الاعظم الشهریار المعظم والی السیف و القلم خسرو غازی المنصور مبارز الحق و الدین محمد زید عدله
چو رخ نمود بر ایوان این حدیقه ی مینا
ز زیر پرده ی کحلی عروس کلّه خضرا
چنان نمود که خاتون حجله خانه ی مشرق
به زیر مقنعه بنهفت طرّه ی شب یلدا
جهان مفرّح یاقوت کرد از آنک به حکمت
برون برد ز دماغ زمانه علّت سودا
قضا به شعبده بازی بر این بساط معلّق
نمود مهره مهر از درون حقه مینا
درفش شمعی خورشید پیکر شه مشرق
ز قلبگاه افق برکشیده سر به ثریا
پدید شد دگر از زیر چتر آینه منظر
کلاه گوشه سلطان چرخ آینه سیما
نهاده مه ز افق روی در منازل شرقی
چو زورقی که به ساحل فتد ز لجه ی دریا
تو گوئی از پی نزهتگه بتان سمن رخ
ز سبزه زار فلک بر دمیده لاله حمرا
درآمد از درم آن ماه آفتاب شمایل
مهی که مشتری مهر اوست زهره زهرا
زرنگ و بوی خط سبز و زلف غالیه رنگش
نسیم غالیه سا و زمانه غالیه آسا
هزار یوسف مصری اسیر چاه زنخدان
هزار عیسی مریم رهین لعل شکرخا
نهاده بر مه تابان ز مشک سوده سلاسل
کشیده بر گل سوری رقم ز عنبر سارا
چه گفت گفت که عیدست و روز جشن همایون
ز بهر تهنیت خسرو این قصیده بیارا
که ای سپهر جنابی که شاه قبّه مینا
کمر ز منطقه بندد به خدمت تو چو جوزا
ز خاک بارگهت رفته آب چشمه کوثر
ز طاق پیشگهت بسته کار گنبد اعلی
بروز بزم گدایت هزار قیصر و خاقان
بگاه رزم اسیرت هزار بهمن و دارا
همای رایتت افکنده سایه بر سر گردون
خقاب چارپرت کرده قصد عالم بالا
شدست ورد ثنای تو حرز ساکن و سایر
چنانک حرز دعای تو ورد جاهل و دانا
توئی مبارز دنیا و دین و رایت رایت
نهال گلشن دین و چراغ دیده دنیا
ز بیم آتش خشم تو کوه خاک نشین را
به خون لعل فرو شد قبای زرکش خارا
تو سر به چرخ بر افراز تا ز پای درآید
حسود بی سر و بی پا که باد بی سر و بی پا
چو خضر تیغ ترا آرزوی آب حیاتست
از آن حرام شد آب حیات بر تن اعدا
بروز معرکه خنجر کشان قلب سپاهت
به حمله گرد ز تن ها بر آورند به تنها
چو کوه کوب فلک جنبشت به پویه درآید
به نعل گرد برآرد ز زیر صخره ی صمّا
قبای قدر ترا آستر تمام نیاید
ز هفت اطلس گلریز آسمانی والا
کنند عقده گشایان بارگاه ضمیرت
ز روزنامه ی امروز حل مشکل فردا
به فهم و علم سلیمانی آن نئی که ندانی
ادای لحن چکاوک ربانک پرده ی عنقا
درون گلشن طبعم نگر که گلبن مدحت
نوازنند ز شاخش هزار بلبل گویا
به مدحت تو برد خازن صدیقه ی رضوان
عقود گوهر نظممِ ز بهر زیور حورا
عروس کلّه طبعم ز حجله چون بدرآید
هزار دل برباید به چین جعد سمن سا
توئی محمد و دانی که سامری به جهالت
برد فسانه ی گوساله پیش معجز موسی
اگرچه دم ز مسیحا زند به روح فزائی
کجا به منطق عیسی رسد ترنم ترسا
از آن به نزد تو اشعار بنده آب ندارد
که شعر او همه سحرست و خاطرت ید بیضا
بدان امید که در پای مرکب تو فشانند
دهم دو حقه لولو بدین دو هندوی لالا
رهی گرش تو ترّحم کنی غریب نباشد
اگرچه دست غریبان کجا رسد به تمنا
همیشه تا متوالی بود لیالی و ایام
همیشه تا متناسب بود جوارح و اعضا
مقیم روز و شبت عید باد و عید همایون
مدام سال و مهت عیش باد و عیش مهنّا
شمارهٔ ۲ - فی نعت الرسول صلی الله علیه و آله: صل علی محمدٍ دُرّة تاج الاصطفاشمارهٔ ۴ - فی مدح السلطان الاعظم الخاقان الاعدل الاکرم سلطان سلاطین العالم علاء الدولة و الدین ابوسعید انار الله برهانه: زین سفینه دم زند من عندهُ علم الکتاب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو رخ نمود بر ایوان این حدیقه ی مینا
ز زیر پرده ی کحلی عروس کلّه خضرا
هوش مصنوعی: وقتی چهرهی زیبا و دلربا در درختان مینا نمایان میشود، همچون عروسی که از زیر پردهی مشکی رنگش، سرسبز و شاداب به نظر میرسد.
چنان نمود که خاتون حجله خانه ی مشرق
به زیر مقنعه بنهفت طرّه ی شب یلدا
هوش مصنوعی: زنی مانند سرخوشی در خانه مشرق، موهایش را زیر حجاب پنهان کرده و به زیبایی معنای شب یلدا را به تصویر کشیده است.
جهان مفرّح یاقوت کرد از آنک به حکمت
برون برد ز دماغ زمانه علّت سودا
هوش مصنوعی: جهان با حکمت و فهم، از مشکلات و غمها رهایی یافت و به دلیلی که از افکار و اندیشههای عمیق ناشی میشود، حالتی شاداب و دلپذیر پیدا کرد.
قضا به شعبده بازی بر این بساط معلّق
نمود مهره مهر از درون حقه مینا
هوش مصنوعی: سرنوشت مانند شعبدهبازی است که مهرههای زندگی ما را بر روی صحنهای آویزان کرده و در واقع، عشق و زیبایی را از درون فریبهای خود به نمایش میگذارد.
درفش شمعی خورشید پیکر شه مشرق
ز قلبگاه افق برکشیده سر به ثریا
هوش مصنوعی: پرچم همچون شمعی از نور خورشید، شخصیت پادشاه را در مشرق زمین به نمایش میگذارد و از دل افق به سوی آسمان بلند میرسد.
پدید شد دگر از زیر چتر آینه منظر
کلاه گوشه سلطان چرخ آینه سیما
هوش مصنوعی: در زیر چتر آینه، صحنهای دیگر نمایان شد. کلاه در گوشهاش نشان از سلطنت دارد و چهرهاش هم مانند آینه روشن و زیباست.
نهاده مه ز افق روی در منازل شرقی
چو زورقی که به ساحل فتد ز لجه ی دریا
هوش مصنوعی: ماه از افق طلوع کرده و به سمت شرق در حال حرکت است، مانند قایقی که از عمق دریا به ساحل میرسد.
تو گوئی از پی نزهتگه بتان سمن رخ
ز سبزه زار فلک بر دمیده لاله حمرا
هوش مصنوعی: انگار که برای زیارتگاه معشوقان، چهرهای زیبا از میان سبزهزار آسمان برآمده و لالههای سرخ را به شکل دلپذیری جان بخشیده است.
درآمد از درم آن ماه آفتاب شمایل
مهی که مشتری مهر اوست زهره زهرا
هوش مصنوعی: ماه مانند آفتابی به درون آمده است و زیباییاش مانند ماهی است که مشتری به عنوان نمادی از محبت اوست و زهره نشانهای از زیباییهای زهرای بزرگ است.
زرنگ و بوی خط سبز و زلف غالیه رنگش
نسیم غالیه سا و زمانه غالیه آسا
هوش مصنوعی: نوجوانی باهوش و با طراوتی که بوی خوشی دارد، موهایش رنگی شبیه غالیه است. او مانند نسیم ملایمی میوزد و زمانه نیز برای او آرام و خوشایند است.
هزار یوسف مصری اسیر چاه زنخدان
هزار عیسی مریم رهین لعل شکرخا
هوش مصنوعی: هزاران جوان زیبا و دلربا در چاه عشق گرفتار شدهاند و هزاران عیسی از مریم نیز به خاطر زیباییهای جذاب و دلنشین دلبسته شدهاند.
نهاده بر مه تابان ز مشک سوده سلاسل
کشیده بر گل سوری رقم ز عنبر سارا
هوش مصنوعی: یک زنجیر از گل یاس بر روی ماهی درخشان قرار دادهاند که عطر مشک آن را زیباتر کرده است و بر روی گل سرخ نشانی از عنبر گذاشتهاند.
چه گفت گفت که عیدست و روز جشن همایون
ز بهر تهنیت خسرو این قصیده بیارا
هوش مصنوعی: در این روز مبارک و جشن خجسته، به مناسبت تبریک گفتن به پادشاه، این شعر را بسرایید.
که ای سپهر جنابی که شاه قبّه مینا
کمر ز منطقه بندد به خدمت تو چو جوزا
هوش مصنوعی: ای آسمان بزرگ و محترم، که شاه ستارهها به احترام تو کمر خود را به بند میآورد، مانند صورت جوزا.
ز خاک بارگهت رفته آب چشمه کوثر
ز طاق پیشگهت بسته کار گنبد اعلی
هوش مصنوعی: از خاک مقدمت آب چشمه کوثر رفته است و کار گنبد عالی را از پیشگاه تو سامان دادهاند.
بروز بزم گدایت هزار قیصر و خاقان
بگاه رزم اسیرت هزار بهمن و دارا
هوش مصنوعی: در آن لحظه که تو در جشن و سرور هستی، هر قیصر و خاقانی در کنار تو حاضر میشود، و در زمان نبرد و دشواری، تو را افرادی همانند بهمن و دارا اسیر میکنند.
همای رایتت افکنده سایه بر سر گردون
خقاب چارپرت کرده قصد عالم بالا
هوش مصنوعی: پرندهای بزرگ و با عظمت بر فراز آسمان سایه انداخته و برای رسیدن به عالم بالا و دستیابی به فضایی بهتر اقدام کرده است.
شدست ورد ثنای تو حرز ساکن و سایر
چنانک حرز دعای تو ورد جاهل و دانا
هوش مصنوعی: ذکر و یاد تو برای من به مانند دلسپردهای است که در آرامش سکونت دارد و هر کس به نوعی، چه عالم و چه نادان، به دعای تو پیوسته مشغول است.
توئی مبارز دنیا و دین و رایت رایت
نهال گلشن دین و چراغ دیده دنیا
هوش مصنوعی: تو قهرمان عرصههای دنیا و دین هستی، و رایت تو بذر گلشن دین و روشنی بخش دنیای ماست.
ز بیم آتش خشم تو کوه خاک نشین را
به خون لعل فرو شد قبای زرکش خارا
هوش مصنوعی: از ترس آتش خشم تو، کوههای خاکی به رنگ خون دل درخشان و زیبا شدهاند.
تو سر به چرخ بر افراز تا ز پای درآید
حسود بی سر و بی پا که باد بی سر و بی پا
هوش مصنوعی: سرت را به آسمان بلند کن تا حسودان بیپناه و ناتوان از پا درآیند، مثل بادی که خود جایی ندارد و بیوزن است.
چو خضر تیغ ترا آرزوی آب حیاتست
از آن حرام شد آب حیات بر تن اعدا
هوش مصنوعی: مانند خضر که تیغ را در دست دارد، آرزوی آب حیات را در سر میپروراند، اما به همین خاطر آب حیات به دشمنانش حرام شده است.
بروز معرکه خنجر کشان قلب سپاهت
به حمله گرد ز تن ها بر آورند به تنها
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که در موقعیتهای جنگی، نیروهای دشمن با قدرت و شجاعت وارد میدان میشوند و با زخم زدن به قلب و جان افراد، اثرات جدی و وحشتناکی به جا میگذارند. آنها آمادهاند تا از هر فرصتی استفاده کنند و به صورت مستقل و به شدت به سمت هدف خود حملهور شوند.
چو کوه کوب فلک جنبشت به پویه درآید
به نعل گرد برآرد ز زیر صخره ی صمّا
هوش مصنوعی: به مانند کوهی که با ضربهای به آسمان آسیب میزند، حرکت و جنبش ایجاد میشود و در نتیجه، مطالبات زندگی به شکل جدیدی به ظهور میآید و از زیر سنگهای بزرگ، خیر و برکتی به وجود میآید.
قبای قدر ترا آستر تمام نیاید
ز هفت اطلس گلریز آسمانی والا
هوش مصنوعی: لباسی که برای تو دوخته شده، به هیچ زحمت و تلاش حتی از بهترین پارچههای آسمانی هم شایستهتر نیست و نمیتواند به خوبی تو را بپوشاند.
کنند عقده گشایان بارگاه ضمیرت
ز روزنامه ی امروز حل مشکل فردا
هوش مصنوعی: گشایندگان راز و مشکلات درون تو، با استفاده از نوشتههای روزنامهی امروز، پایهگذار راهحلهای آینده هستند.
به فهم و علم سلیمانی آن نئی که ندانی
ادای لحن چکاوک ربانک پرده ی عنقا
هوش مصنوعی: هر کس که به دانش و علم سلیمان آگاه نیست، نمیتواند به زیبایی و هنرمندی صدای چکاوک را به تصویر بکشد و رازهای عمیق آن را بفهمد.
درون گلشن طبعم نگر که گلبن مدحت
نوازنند ز شاخش هزار بلبل گویا
هوش مصنوعی: به باغ دل من نگاه کن، جایی که به خاطر زیباییام هزاران بلبل خوشخوان از شاخهها میخوانند و مرا ستایش میکنند.
به مدحت تو برد خازن صدیقه ی رضوان
عقود گوهر نظممِ ز بهر زیور حورا
هوش مصنوعی: به خاطر ستایش تو، خازن بهشتی از جنس صدف، زنجیرهای از جواهرات نظم را به عنوان زیور برای حوریان بهشت فراهم کرده است.
عروس کلّه طبعم ز حجله چون بدرآید
هزار دل برباید به چین جعد سمن سا
هوش مصنوعی: وقتی عروس زیبایی که نماد طبع لطیف من است از حجله بیرون میآید، هزار دل را با جعد و فرهای خود در چین و شکنش میرباید.
توئی محمد و دانی که سامری به جهالت
برد فسانه ی گوساله پیش معجز موسی
هوش مصنوعی: تو اهل علم و معرفتی و میدانی که سامری به نادانیاش داستان گوساله را به وجود آورد در مقابل معجزههای موسی.
اگرچه دم ز مسیحا زند به روح فزائی
کجا به منطق عیسی رسد ترنم ترسا
هوش مصنوعی: اگرچه کسی به روحافزایی مسیحا اشاره میکند، اما هیچگاه آواز یک دختر ترسا به روشنی و منطقی که عیسی دارد نمیرسد.
از آن به نزد تو اشعار بنده آب ندارد
که شعر او همه سحرست و خاطرت ید بیضا
هوش مصنوعی: شعرهایی که من میسرایم، ارزش توجه تو را ندارند، زیرا شعر من فقط جادو و فریب است و یاد تو مثل معجزهای بزرگ میباشد.
بدان امید که در پای مرکب تو فشانند
دهم دو حقه لولو بدین دو هندوی لالا
هوش مصنوعی: بدان که امیدوارم وقتی سوار بر مرکب خود هستی، دو دانه مروارید را به نشانه تقدیر و احترام، به پای تو بریزند و این دو مروارید برای این دو دختر زیبا باشد.
رهی گرش تو ترّحم کنی غریب نباشد
اگرچه دست غریبان کجا رسد به تمنا
هوش مصنوعی: اگر تو به او رحمت کنی، او احساس غریبی نخواهد کرد، هرچند دست کسانی که غریباند، به خواستههایشان نخواهد رسید.
همیشه تا متوالی بود لیالی و ایام
همیشه تا متناسب بود جوارح و اعضا
هوش مصنوعی: تا زمانی که شب و روز به صورت پیوسته برقرار است و اعضای بدن هماهنگ و متناسب هستند، همه چیز در حالت نرمال و طبیعی ادامه دارد.
مقیم روز و شبت عید باد و عید همایون
مدام سال و مهت عیش باد و عیش مهنّا
هوش مصنوعی: زندگیات در تمام روزها و شبها شاد و خوش باشد و هر روز برایت عید به نظر برسد. سال و ماههایت پر از خوشی و لذت باشد.