گنجور

شمارهٔ ۱۸ - فی مدح الصاحب السعید رکن الدین عمید الملک طاب ثراه

بوقت خنده ز لعل تو جان فرو ریزد
بگاه جلوه ز سروت روان فرو ریزد
چو جعد شانه کنی صد هزار دل بینی
کزان دو سلسله دلستان فرو ریزد
وگر گره ز شکنج نقوله بگشائی
چو باد عنبرت از ضمیران فرو ریزد
بیاد لعل تو هر لحظه خون ز مژگانم
چو دانه گهر از ریسمان فرو ریزد
دلم چو آتش روی تو در خیال آرد
ز چشمم آب روان ناگهان فرو ریزد
بسا سرشک عقیقین که با دل پر خون
ز شوق لعل لبت چشم کان فرو ریزد
پر از جواهر رازست حُقه ی دل من
وگر سرش بگشایم روان فرو ریزد
خیال روی تو گر در دل چمن گذرد
ز چشم نرگس او ارغوان فرو ریزد
دل پر آتش و چشم پر آب ما را بین
که نار بر دمد و ناردان فرو ریزد
گهر ز دیده ی من دم بدم فرو بارد
بسان آب که از ناودان فرو ریزد
چه دیده است ازین نکته مردم چشمم
که ارغوان بسر زعفران فرو ریزد
بهار عمر من از تندباد هجر بریخت
چو برگ گل که ز باد خزان فرو ریزد
پر از عقیق شود دُرج چشم من هر دم
ولی چه سود که هم در زمان فرو ریزد
دل شکسته ی چون آبگینه ام جامیست
که دم بدم می جوشیده زان فرو ریزد
چو پسته نمکین را بخنده بگشائی
نباتت از لب شکّر فشان فرو ریزد
چو دُرج لعل تو طبعم بسا که دُرّ خوشاب
بمدح صاحب صاحبقران فرو ریزد
سکندری که خضر چون ازو سخن راند
روانش آب حیوة از دهان فرو ریزد
سزد که چون عقود لآلی شب تاب
بفرق آصف عرش آستان فرو ریزد
مه سپهر هنر رکن داد و دین که به تیر
جواهر از کمر توامان فرو ریزد
ز هیبتش ورق آسمان در آب اُفتد
چو برگ سبز که در بوستان فرو ریزد
بوقت آنکه قلم در انامل اندازد
هزار گنج روان از بنان فرو ریزد
گهی که ساقی حزمش کند هوای صبوح
می یقین بدهان گمان فرو ریزد
چو آفتاب به تیغ جهان گشا هر صبح
گهر ز منطقه آسمان فرو ریزد
صبا بیاد گلستان خاطرش هر روز
بسا که گل بسر گلستان فرو ریزد
جواهری که شد از کان کن فکان حاصل
عواطفش بسر جسم و جان فرو ریزد
ذخایری که ز دریا و کان شود واصل
ایادیش بکف انس و جان فرو ریزد
ز ماه قبه ی قدرش بریزد ابره چرخ
که روشنست که از مه کتان فرو ریزد
زهی محیط عطائی که ابر عاطفتت
گهر بدامن کون و مکان فرو ریزد
اگر بقهر تو در خرمن قمر نگری
چو کاه گردد و از کهکشان فرو ریزد
وگر ز گوهر خصت سخن کند شمشیر
چو کلک خون سیاه از زبان فرو ریزد
همای سدره نشین چون تو شست بگشائی
ز سهم بال و پر از آشیان فرو ریزد
چو خامه تو بتیغ زبان جهان گیرد
سرشک رشک ز چشم سنان فرو ریزد
ز تاب آتش قهر تو مغز شیر سپهر
شود گداخته وز استخوان فرو ریزد
هزار جرعه خونابه از شفق هر شام
سیاستت بدل قیروان فرو ریزد
ز منطق تو عطارد بسا که رشته دُرّ
بقصر شش در نه نردبان فرو ریزد
چو بحر صبع تو بر اوج چرخ موج زند
گهر بفرق مه و فرقدان فرو ریزد
گر از سپاه تو یک پیلتن بر آرد دست
ز سهم پنجه شیر ژیان فرو ریزد
ورق بدور تو گر خامه بیندش که دو روست
سیاهیش بهمه خان و مان فرو ریزد
بگاه مدح تو طوطی طبع من در دم
بسا شکر که بصحن جهان فرو ریزد
سفینه ئی که ببحر سخن روانه کنم
چو باد گوهرش از بادبان فرو ریزد
چو دسته بند گل مدحتت شود رضوان
بسا که گل بریاص جنان فرو ریزد
همیشه تا شه خنجر کش فلک هر صبح
ز تیغ خون بسر اختران فرو ریزد
ز خصم سر سبکت باد خون چنان جاری
که سیل از سر کوه کران فرو ریزد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بوقت خنده ز لعل تو جان فرو ریزد
بگاه جلوه ز سروت روان فرو ریزد
هوش مصنوعی: در زمان خنده تو، جان من از زیبایی لبت جاری می‌شود و هنگامی که تو به نمایش درمی‌آیی، روح من از زیبایی قامتت می‌ریزد.
چو جعد شانه کنی صد هزار دل بینی
کزان دو سلسله دلستان فرو ریزد
هوش مصنوعی: وقتی موهای تو را شانه می‌زنی، هزاران دل را می‌بینی که از دو رشته دلبرانه‌ات فرو می‌ریزد.
وگر گره ز شکنج نقوله بگشائی
چو باد عنبرت از ضمیران فرو ریزد
هوش مصنوعی: اگر گره‌های پیچیده را باز کنی، انگار که نسیمی عطری خالص از درون جان‌ها به بیرون می‌ریزد.
بیاد لعل تو هر لحظه خون ز مژگانم
چو دانه گهر از ریسمان فرو ریزد
هوش مصنوعی: همیشه به یاد زیبایی لب‌هایت، اشک‌هایم مانند مروارید از چشمانم می‌ریزد.
دلم چو آتش روی تو در خیال آرد
ز چشمم آب روان ناگهان فرو ریزد
هوش مصنوعی: دل من همچون آتشی است که در خیال تو می‌سوزد، و از چشمانم، ناگهان اشک‌های جاری می‌ریزد.
بسا سرشک عقیقین که با دل پر خون
ز شوق لعل لبت چشم کان فرو ریزد
هوش مصنوعی: بسیاری از اشک‌ها که مانند عقیق هستند، از دل پر از خونم به خاطر عشق و شوق لب‌های تو می‌ریزند.
پر از جواهر رازست حُقه ی دل من
وگر سرش بگشایم روان فرو ریزد
هوش مصنوعی: دل من پر از راز و گنجینه‌ای پنهان است و اگر آن را باز کنم، همه علوم و دانسته‌هایم به بیرون سرازیر می‌شود.
خیال روی تو گر در دل چمن گذرد
ز چشم نرگس او ارغوان فرو ریزد
هوش مصنوعی: اگر تصور زیبایی تو به دل باغ بیفتد، چشمان نرگس آن باغ، گل‌های ارغوانی را بر روی زمین می‌ریزند.
دل پر آتش و چشم پر آب ما را بین
که نار بر دمد و ناردان فرو ریزد
هوش مصنوعی: دل ما پر از آتش و چشمان‌مان پر از اشک است؛ به ما نگاه کن که آتش درون ما شعله‌ور می‌شود و نارنج هم از حرارت آن می‌ریزد.
گهر ز دیده ی من دم بدم فرو بارد
بسان آب که از ناودان فرو ریزد
هوش مصنوعی: اشک‌هایم پیوسته از چشمانم سرازیر می‌شوند، مانند آبی که به آرامی از ناودان می‌چکد.
چه دیده است ازین نکته مردم چشمم
که ارغوان بسر زعفران فرو ریزد
هوش مصنوعی: چشم من چه نکته‌ای را دیده است که اگر گل ارغوان بر روی زعفران بریزد، هیچ اشکالی ندارد.
بهار عمر من از تندباد هجر بریخت
چو برگ گل که ز باد خزان فرو ریزد
هوش مصنوعی: عمر من مانند گل‌های بهاری تحت تاثیر عشق و جدایی همچون برگ‌هایی که در پاییز از درخت می‌افتند، به سرعت از بین رفت.
پر از عقیق شود دُرج چشم من هر دم
ولی چه سود که هم در زمان فرو ریزد
هوش مصنوعی: چشم من هر بار از زیبایی و احساسات پر می‌شود، اما چه فایده که این لحظات زیبا و دلنشین به سرعت می‌گذرند و تمام می‌شوند.
دل شکسته ی چون آبگینه ام جامیست
که دم بدم می جوشیده زان فرو ریزد
هوش مصنوعی: دل شکسته من مانند یک ظرف بلورین است که همیشه در حال جوشیدن است و به همین دلیل مدام از آن مایع می‌ریزد.
چو پسته نمکین را بخنده بگشائی
نباتت از لب شکّر فشان فرو ریزد
هوش مصنوعی: زمانی که پسته‌ی شیرین را با خنده باز کنی، گیاه تو از لب شکر فشانی خواهد کرد و شربتی شیرین بر زمین میریزد.
چو دُرج لعل تو طبعم بسا که دُرّ خوشاب
بمدح صاحب صاحبقران فرو ریزد
هوش مصنوعی: وقتی به زیبایی و درخشندگی لعل تو تفکر می‌کنم، گویی که مرواریدهای خوشبو از زبان من برای تو وصف و مدح آن کسی که صاحب مقام و مرتبه‌ای بزرگ است، بیرون می‌ریزد.
سکندری که خضر چون ازو سخن راند
روانش آب حیوة از دهان فرو ریزد
هوش مصنوعی: وقتی خضر با او صحبت می‌کند، آن چنان تحت تأثیر قرار می‌گیرد که زندگی و انرژی او به شدت روان می‌شود.
سزد که چون عقود لآلی شب تاب
بفرق آصف عرش آستان فرو ریزد
هوش مصنوعی: درست است که مانند زینت‌های درخشان شب، وقتی که بر سر درگاه خداوند، از مقام آصف (وزیر سلیمان) پایین می‌ریزد.
مه سپهر هنر رکن داد و دین که به تیر
جواهر از کمر توامان فرو ریزد
هوش مصنوعی: زیبایی و هنری که در آسمان می‌درخشد، پایه‌گذار ارزش‌ها و باورهای معنوی است؛ به گونه‌ای که گوهرهای گرانبها از کمر تو می‌ریزد و به عالم تجلی می‌یابد.
ز هیبتش ورق آسمان در آب اُفتد
چو برگ سبز که در بوستان فرو ریزد
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و قوت او نگاه کنی، گویی که آسمان به روی آب می‌افتد، مانند برگ سبزی که در باغ به زمین می‌افتد.
بوقت آنکه قلم در انامل اندازد
هزار گنج روان از بنان فرو ریزد
هوش مصنوعی: زمانی که قلم به انگشتان ما برسد، گنجینه‌ای از افکار و احساسات به راحتی از دست ما سرازیر می‌شود.
گهی که ساقی حزمش کند هوای صبوح
می یقین بدهان گمان فرو ریزد
هوش مصنوعی: زمانی که ساقی با دقت و احتیاط، هوای نوشیدن صبحگاهی را فراهم کند، بی‌شک گمان و دغدغه‌ها را از دهان انسان دور می‌سازد.
چو آفتاب به تیغ جهان گشا هر صبح
گهر ز منطقه آسمان فرو ریزد
هوش مصنوعی: هر روز صبح، مانند آفتابی که با قدرت به دنیا می‌تابد، جواهراتی از آسمان بر زمین می‌بارد.
صبا بیاد گلستان خاطرش هر روز
بسا که گل بسر گلستان فرو ریزد
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی هر روز به یاد گلستان خاطر او می‌وزد و اینقدر گل از گلستان بر زمین می‌ریزد.
جواهری که شد از کان کن فکان حاصل
عواطفش بسر جسم و جان فرو ریزد
هوش مصنوعی: جواهری که از دل زمین به‌دست آمده، احساسات و عواطفش را به جسم و جان انسان منتقل می‌کند.
ذخایری که ز دریا و کان شود واصل
ایادیش بکف انس و جان فرو ریزد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دستاوردها و ثروت‌هایی که از دریا و معادن به دست می‌آید، به طور طبیعی با کمک انسان و تلاش او، به سرزمین‌ها و دل‌ها ترسیم می‌شود و در اختیار آنها قرار می‌گیرد.
ز ماه قبه ی قدرش بریزد ابره چرخ
که روشنست که از مه کتان فرو ریزد
هوش مصنوعی: از آسمان، ابری که به ماه شب قدر شباهت دارد، می‌بارد، چرا که روشن است که از نور و زیبایی آن، انواع نعمت‌ها و برکات سرازیر می‌شود.
زهی محیط عطائی که ابر عاطفتت
گهر بدامن کون و مکان فرو ریزد
هوش مصنوعی: به چه وسعت و بزرگی است بخشش تو که ابر محبتت، جواهرهای عشق را بر زمین و آسمان می‌افشاند.
اگر بقهر تو در خرمن قمر نگری
چو کاه گردد و از کهکشان فرو ریزد
هوش مصنوعی: اگر با نگاه غضب‌آلود تو به مزرعه‌ی ماه نگری، آنقدر کوچک و بی‌ارزش می‌شود که مثل کاه، از آسمان فرو می‌ریزد.
وگر ز گوهر خصت سخن کند شمشیر
چو کلک خون سیاه از زبان فرو ریزد
هوش مصنوعی: اگر از ذات تو سخن به میان آید، مانند شمشیری که به زبان جاری شود، خون سیاه و تلخ بر زمین خواهد ریخت.
همای سدره نشین چون تو شست بگشائی
ز سهم بال و پر از آشیان فرو ریزد
هوش مصنوعی: چنانچه پرنده‌ای بزرگ و آزاد مانند تو از آشیانه خود خارج شود، به دلیل بزرگی بال و پرش، تمام آنچه در آشیانه است به زمین می‌ریزد.
چو خامه تو بتیغ زبان جهان گیرد
سرشک رشک ز چشم سنان فرو ریزد
هوش مصنوعی: هرگاه که قلم تو با تیغ زبان حقیقت را به تصویر بکشد، چشمان خشمگین حاسدان از حسادت اشک خواهد ریخت.
ز تاب آتش قهر تو مغز شیر سپهر
شود گداخته وز استخوان فرو ریزد
هوش مصنوعی: از شدت خشم تو، حیات و مکان به تلاطم می‌افتد و حتی محکم‌ترین و استوارترین چیزها نیز از بین می‌روند.
هزار جرعه خونابه از شفق هر شام
سیاستت بدل قیروان فرو ریزد
هوش مصنوعی: در هر غروب، هزاران قطره از درد و رنج ناشی از سیاست تو همچون قیر سیاه بر زمین میریزد.
ز منطق تو عطارد بسا که رشته دُرّ
بقصر شش در نه نردبان فرو ریزد
هوش مصنوعی: از سخن منطقی تو، عطارد (سیاره‌ای با خصوصیات مخصوص) به اندازه‌ای وزن و ارزش پیدا می‌کند که حتی زنجیره‌ای از مرواریدها که در یک قصر با شش در نصب شده‌اند، به آسانی از نردبان سقوط می‌کنند.
چو بحر صبع تو بر اوج چرخ موج زند
گهر بفرق مه و فرقدان فرو ریزد
هوش مصنوعی: زمانی که دریا در اوج آسمان به تلاطم درمی‌آید، جواهرهایی از آن برمی‌خیزند و بر روی سر ستارگان، مانند مروارید، فرو می‌ریزند.
گر از سپاه تو یک پیلتن بر آرد دست
ز سهم پنجه شیر ژیان فرو ریزد
هوش مصنوعی: اگر از سپاه تو تنها یک قهرمان برآید، قدرت آنقدر زیاد است که می‌تواند به آسانی شیران را به زمین بیندازد.
ورق بدور تو گر خامه بیندش که دو روست
سیاهیش بهمه خان و مان فرو ریزد
هوش مصنوعی: اگر کاغذی به دور تو بیفتد و اگر قلمی چیزی بر آن بنویسد، چون دو رویش سیاه است، تاریکی‌اش بر همه خانه و کاشانه‌ات سقوط خواهد کرد.
بگاه مدح تو طوطی طبع من در دم
بسا شکر که بصحن جهان فرو ریزد
هوش مصنوعی: در زمان ستایش تو، شکر زبانم مانند طوطی برای تو باز می‌شود و بهشتی از زیبایی و لطافت را در جهان نثار می‌کند.
سفینه ئی که ببحر سخن روانه کنم
چو باد گوهرش از بادبان فرو ریزد
هوش مصنوعی: در میان دریای کلمات و بیان، کشتی‌ای را به حرکت در می‌آورم، اما اگرچه باد به آن نیرو می‌دهد، ارزش‌هایش از دامن بادبانش فرو می‌افتد.
چو دسته بند گل مدحتت شود رضوان
بسا که گل بریاص جنان فرو ریزد
هوش مصنوعی: وقتی که فرشتۀ رضوان، گل‌های زیبا را برای ستودنت آماده کند، ممکن است خود گل‌ها از بهشت فرو بریزند.
همیشه تا شه خنجر کش فلک هر صبح
ز تیغ خون بسر اختران فرو ریزد
هوش مصنوعی: هر روز، هنگامی که قدرت‌های آسمانی مانند شاهانی که خنجر به دست دارند، به سرنوشت اختران و ستاره‌ها آسیب می‌زنند و از خون آن‌ها می‌ریزند، بر سر آنان فشاری وارد می‌شود.
ز خصم سر سبکت باد خون چنان جاری
که سیل از سر کوه کران فرو ریزد
هوش مصنوعی: از دشمن تو بگریز، تا خونت مثل سیل از بالای کوه سرازیر نشود.