شمارهٔ ۲۲ - فی الحقیقة و اثبات النفس الناطقه و یتخلص به البنی علیه الصلوة و السلام
دوش چون در جنبش آمد قلزم سودای من
موج خون بر اوج زد چشم محیط آسای من
بلبل آوائی که دستان ساز بزم انجمست
در سماع آمد ببانگ نغمه و آوای من
بسکه با لب گشت جان سوزناکم همنفس
می زند دم دایماً از جان لب گویای من
من چنین در آتش و جیحون و عمّان شبنمی
از محیط چشم دریا بار خون پالای من
چون شود چشم کواکب تیره گون از دود شب
بر فروزد مشعل صبح از دم گیرای من
گرچه بحر ادرار گیر چشم فیاض منست
دیده ی دریا دل از گوهر دهد اجرای من
تیغ هجر دوستان هر دم که می آرم بیاد
می زند تیغ از سیاست موی بر اعضای من
منزلم در کوی مستی ساز کز آشوب عشق
شد ملول از ملک هستی طبع ناپروای من
آب در زنجیر از آن افتد بفصل نو بهار
کاورد یاد از دل دیوانه ی شیدای من
گرنه هر دم آتش مهرم فرو بندد نفس
کر شود گوش سپهر از صدمه ی غوغای من
در جهان گنجست و اژدرها و در ملک جهان
گنج من شعر روان و خامه اژدرهای من
کی بسمساران سودائی دهم کالای خویش
زانک جز من کس نداند قیمت کالای من
خرقه ام بنگر چنین خلقان و از فرط جلال
اطلس افلاک چست افتاده بر بالای من
گنجها دارم نهانی در دل ویران ولیک
هست پیدا سکه بی سیمی از سیمای من
در چنین بزمی که شعری ساقی مجلس بود
راح روح افزا چه باشد شعر جان افزای من
پیش لفظم نام لؤلؤ بردن از بی آبی است
زانک لؤلؤ از بن دندان بود لالای من
نور شمع عالم افروز فلک دانی ز چیست
از فروغ مشعل رای جهان آرای من
گرچه از رخ آل زر در مهر حاصل کرده ام
اشک شنگرفی بخون دل کشد طغرای من
خسرو شرقم دهد حکم جهانگیری و باز
هر سرمه نو کند تیر سپهر امضای من
لاف خاقانی زنم در ملک معنی زانک هست
گرمی بازار شمس از انوری رای من
محترق گردد عطارد ز آفتاب خاطرم
چون شود ناظر بسوی کلک چون جوزای من
گر چو سوسن در بیان عشق گردم ده زبان
بلبلان گلشن قدسی کنند املای من
گرچه از بار حوادث چون فلک پشتم دوتاست
کی بعالم سر فرود آرد دل یکتای من
بگذر از گردون که این نه طارم گردنده هست
گردی از خاک ره صیت جهان پیمای من
شد دلم دریای بی پایان و گر باور کنی
ملک هستی نیست الا رشحی از دریای من
آسمان گو خسرو سیاره را بخشد شرف
از شرف بر دیده ی سیاره سازد جای من
بر سر بازار دانش چون کنم سوداگری
ره نیابد مشتری در حلقه ی سودای من
عقل کو لاف افادت می زند در حل و عقد
استفادت می کند از خاطر دانای من
در طریقت گرچه طفل راه پیرانم ولیک
چرخ پیر آید طفیل دولت برنای من
گر خرد فردوسیم خواند نباشد عیب از آنک
جنت فردوس بابی باشد از مأوای من
چون خضر شد خاطرم آئینه اسکندری
واب حیوان جرعه ئی از ساغر صهبای من
منزل و مأوای من بستانسرای علوی است
وین نشیمن گاه سفلی مولد و منشای من
تا برون بردم ز منزلگاه هستی جای خویش
نیست الا آستان نیستی ملجای من
کی کند قاضی القضاة چرخ یعنی مشتری
در قضایا حجتی محکوم بی انهای من
طائر طورم زبانگ لن ترانی گشته مست
سحر بابل در نگیرد با ید بیضای من
ای برادر گر تو مستمسک بچیز دیگری
هست لطف لایزالی عروة الوثقای من
چون شدم هندوچه ی بستان نعت مصطفی
طوطی شیرین زبان شد طبع شکر خای من
شهسوار عرصه ی قدس آنک گر گوید سزد
کادم خاکی غباری باشد از صحرای من
یوسف چاهی اگر دیدی مرا یکشب بخواب
آب گشتی از حیات طلعت زیبای من
من همان خنجر گزار قلب اعجازم که شد
ماه را سیمین سپر منشق بیک ایمای من
شاخ چرخ چنبری از طارم نیلوفری
زان سبب بر خاک راه افتد که بوسد پای من
چون علم بر صحن شادروان اوادنی زدم
خرگه اعلی سزد منزلگه ادنی من
اطلس گردون نبود آندم که می پرداختند
کسوت لولاک بهر قامت رعنای من
ماه برج وحدتم داند خرد زانرو که هست
نور چشم آسمان از غرّه غرّای من
چرخ کحلی دور بود از دیده ی اختر که بود
کحل مازاغ البصر در دیده ی بینای من
گرچه در دُرج هدی دُر یتیمم می نهند
کی بود در بحر فطرت گوهری همتای من
زهره از بام فلک خواهد که افتد بر زمین
تا ببوسد خاک ره پیش رخ زهرای من
دامن کرّوبیان پر عنبر سارا شود
گر بر افشاند صبا گیسوی عنبر سای من
خامه ی مستوفی دیوان اعلی قاصرست
از سواد نسخه ی اخلاق مستوفای من
در ره صورت هنوز آوازه ی دریا نبود
کامد از دریای معنی گوهر آوای من
داستان قاف و عنقا شهرتی دارد ولیک
عالم جانرا منم قاف و خرد عنقای من
می نماید هر مه استاد سپهر از ماه نو
نقشی از نعل براق آسمان فرسای من
عاقلان از روی معنی مظهر عقلم نهند
ور بدانی عقل کل جزویست از اعضای من
پادشاها نقش خواجو از ضمیرم محو کن
کاندرین ره صورت او می کند اغوای من
من چنین مستسقی و دریای فضلت بی کران
شربتی ده زانک بگذشت از حد استسقای من
دوش می گفتم که فردا آبروئی باشدم
چون بدیدم باد بود اندیشه ی فردای من
هیچ نقصانی نیفتد در کمال قدرتت
گر برحمت روزگردانی شب یلدای من
شمارهٔ ۲۱ - فی نعت النبی علیه الصلوة و السلام: ای مگس ران وثاقت شهپر روح الامینشمارهٔ ۲۳ - یمدح السلطلان السلاطین قهرمان الماء و الطین جمال الدولة و الدین شیخ ابواسحق: اهل دل را بین پیام از کوی جانان آمده
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش چون در جنبش آمد قلزم سودای من
موج خون بر اوج زد چشم محیط آسای من
هوش مصنوعی: دیروز هنگامی که حالم تغییر کرد، دریای خیال و احساسات من طغیانی به راه انداخت و خون این شور و شوق بر قلههای وجودم جاری شد. چشمانم که در آسودگی بود، شاهد این احساس عمیق شدند.
بلبل آوائی که دستان ساز بزم انجمست
در سماع آمد ببانگ نغمه و آوای من
هوش مصنوعی: بلبل، صدای خوشی که در دستان ساز مثل زینت بزم آسمان به گوش میرسد، با آهنگ نغمه و صدای من به رقص و شور آمده است.
بسکه با لب گشت جان سوزناکم همنفس
می زند دم دایماً از جان لب گویای من
هوش مصنوعی: به خاطر لبانی که به شدت جان مرا میسوزاند، همدمم دائماً از جان، لبهای گویای من سخن میگوید.
من چنین در آتش و جیحون و عمّان شبنمی
از محیط چشم دریا بار خون پالای من
هوش مصنوعی: من در آتش و جیحون و عمان هستم و مانند شبنم از چشمانم، خون پاکی میبارد که همچون دریاست.
چون شود چشم کواکب تیره گون از دود شب
بر فروزد مشعل صبح از دم گیرای من
هوش مصنوعی: وقتی که ستارهها در شب به خاطر دود کدر شوند، مشعل صبح از نفس جذاب من روشن خواهد شد.
گرچه بحر ادرار گیر چشم فیاض منست
دیده ی دریا دل از گوهر دهد اجرای من
هوش مصنوعی: هرچند که دریا و بخشندگی چشمانم به یکدیگر پیوستهاند، اما دل دریا نیز با زیباییاش میتواند اقدامی از گوهر را به نمایش بگذارد.
تیغ هجر دوستان هر دم که می آرم بیاد
می زند تیغ از سیاست موی بر اعضای من
هوش مصنوعی: هر لحظه که به یاد دوستانم میافتم، احساس غم و جدایی مانند تیری به قلبم میزند و اثر آن را به وضوح بر جسم و جانم حس میکنم.
منزلم در کوی مستی ساز کز آشوب عشق
شد ملول از ملک هستی طبع ناپروای من
هوش مصنوعی: من در محلهی شادی و سرمستی زندگی میکنم، زیرا از سر و صدا و بیقراری عشق به ستوه آمدهام و رفتار خود را نمیتوانم کنترل کنم.
آب در زنجیر از آن افتد بفصل نو بهار
کاورد یاد از دل دیوانه ی شیدای من
هوش مصنوعی: آب که در زنجیر باشد، در فصل تازه بهار از آن رهایی مییابد؛ زیرا این تغییر فصل یادآور دل شیدای من است.
گرنه هر دم آتش مهرم فرو بندد نفس
کر شود گوش سپهر از صدمه ی غوغای من
هوش مصنوعی: اگر عشق من به شدت شعلهور نشود، نفس من را خاموش خواهد کرد و آسمان از صدای غوغای من گنگ و کر میشود.
در جهان گنجست و اژدرها و در ملک جهان
گنج من شعر روان و خامه اژدرهای من
هوش مصنوعی: در این دنیا گنجینهای وجود دارد و مثل اژدهایی است. در سرزمین جهان، گنج من شعرهای دلنشین و قلمهایی هستند که مجوزی از آن اژدها دارند.
کی بسمساران سودائی دهم کالای خویش
زانک جز من کس نداند قیمت کالای من
هوش مصنوعی: کی میتوانم به کسانی که در پی سود هستند، کالای خود را بدهم، زیرا هیچکس جز من نمیداند ارزش کالای من چقدر است.
خرقه ام بنگر چنین خلقان و از فرط جلال
اطلس افلاک چست افتاده بر بالای من
هوش مصنوعی: به لباس روحانی من نگاه کن و ببین که چگونه انسانها تحت تأثیر عظمتی که در آسمانها وجود دارد، در کنار من قرار گرفتهاند.
گنجها دارم نهانی در دل ویران ولیک
هست پیدا سکه بی سیمی از سیمای من
هوش مصنوعی: من در دل ویرانهام گنجینههای پنهانی دارم، اما چهرهای از من نشانگر حضورم است که به وضوح در دسترس است.
در چنین بزمی که شعری ساقی مجلس بود
راح روح افزا چه باشد شعر جان افزای من
هوش مصنوعی: در چنین میهمانی که شرابآور مجلس شعر است، روحافزار چه چیزی میتواند باشد جز شعر زندگیبخش من؟
پیش لفظم نام لؤلؤ بردن از بی آبی است
زانک لؤلؤ از بن دندان بود لالای من
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده توضیح دهیم، این جمله به این معناست که وقتی سخن از لؤلؤ (دریا) به میان میآید، دشواریهایی از نداشتن آب و در دسترس نبودن آن در ذهن تداعی میشود؛ چون لؤلؤ در اصل از عمق دندانها و بافتهای من رشد میکند. به نوعی، با یادآوری زیبایی و ارزش لؤلؤ، تلخی و کمآبی هم همزمان به ذهن میرسد.
نور شمع عالم افروز فلک دانی ز چیست
از فروغ مشعل رای جهان آرای من
هوش مصنوعی: شعاع روشنی که از شمع به آسمان میتابد، میدانی چیست؟ این نور نتیجهی درخشش اندیشه و خیال من است که جهان را زینت میبخشد.
گرچه از رخ آل زر در مهر حاصل کرده ام
اشک شنگرفی بخون دل کشد طغرای من
هوش مصنوعی: با اینکه به خاطر زیبایی چهرهات به شادی و خوشحالی رسیدهام، اما اشکهای سرخ مانند شنگرف از دل شکستهام به خاطر تو جاری میشود.
خسرو شرقم دهد حکم جهانگیری و باز
هر سرمه نو کند تیر سپهر امضای من
هوش مصنوعی: خسرو شرقی بر جهانیان فرمانروایی میکند و هر بار که چشمهای نو از زیبایی میجوشد، آسمان این زیبایی را به نام من امضا میکند.
لاف خاقانی زنم در ملک معنی زانک هست
گرمی بازار شمس از انوری رای من
هوش مصنوعی: من در دنیای معنا صلح و قدرت خود را به نمایش میگذارم، زیرا گرمی و روشنی وجودم به اندازه حرارت بازار شاعر بزرگی چون انوری است.
محترق گردد عطارد ز آفتاب خاطرم
چون شود ناظر بسوی کلک چون جوزای من
هوش مصنوعی: وقتی که عطارد در برابر آفتاب داغ میشود، یاد من هم به شدت میسوزد. زیرا وقتی که به قلم و هنر خود نگاه میکنم، دلم به شدت دغدغهمند میشود.
گر چو سوسن در بیان عشق گردم ده زبان
بلبلان گلشن قدسی کنند املای من
هوش مصنوعی: اگر در عشق مانند گل سوسن سخن بگویم، ده زبان بلبلان باغ بهشتی میتوانند نوشتههای من را بیان کنند.
گرچه از بار حوادث چون فلک پشتم دوتاست
کی بعالم سر فرود آرد دل یکتای من
هوش مصنوعی: هرچند که از شدت مشکلات مانند آسمان، بار سنگینی بر دوشم احساس میکنم، اما دل یکتای من هرگز تسلیم نمیشود و به زمین سر نمینهد.
بگذر از گردون که این نه طارم گردنده هست
گردی از خاک ره صیت جهان پیمای من
هوش مصنوعی: از آسمان بگذر که اینجا جایی برای پرواز نیست، این تنها خاکی است که در راه نام من قرار دارد.
شد دلم دریای بی پایان و گر باور کنی
ملک هستی نیست الا رشحی از دریای من
هوش مصنوعی: دل من حالتی پیدا کرده که همچون دریا بیکران شده است و اگر باوری داشته باشی، میتوان گفت هیچ چیز در عالم وجود ندارد جز اندکی از این دریا که به من نسبت داده میشود.
آسمان گو خسرو سیاره را بخشد شرف
از شرف بر دیده ی سیاره سازد جای من
هوش مصنوعی: آسمان، ای خسرو، به سیارهها مقام و اعتبار میدهد و از بزرگیش بر چهره آنها میافزاید، در حالی که جایگاه من نیز در آن آسمان است.
بر سر بازار دانش چون کنم سوداگری
ره نیابد مشتری در حلقه ی سودای من
هوش مصنوعی: در بازار علم و دانش چگونه باید تجارت کنم؛ وقتی که مشتری برای خرید در دایره ی آرزوهایم یافت نمیشود.
عقل کو لاف افادت می زند در حل و عقد
استفادت می کند از خاطر دانای من
هوش مصنوعی: عقل در بیان افاده و فهم خود به رنگ و زیبایی سخن میگوید، اما در واقع از دانش و درک عمیق من بهرهبرداری میکند.
در طریقت گرچه طفل راه پیرانم ولیک
چرخ پیر آید طفیل دولت برنای من
هوش مصنوعی: هرچند که من در مسیر معنوی هنوز در مرحلهی ابتدایی و مانند کودکی هستم، اما من به واسطهی وجود و جایگاه خود، میتوانم بر چرخ زندگی و زمان تأثیر بگذارم و از آن بهرهمند شوم.
گر خرد فردوسیم خواند نباشد عیب از آنک
جنت فردوس بابی باشد از مأوای من
هوش مصنوعی: اگر عقل مرا به مانند بهشت بخواند، این نقصی ندارد، چرا که بهشت فردوس، دروازهای از מקانی است که من در آنجا هستم.
چون خضر شد خاطرم آئینه اسکندری
واب حیوان جرعه ئی از ساغر صهبای من
هوش مصنوعی: چون خاطرم به مانند خضر (پیامبر الهی که نامش به جاودانگی و حیات جاودانی مرتبط است) روشن شده، به زیباییهای دنیا و واقعیتهای آن مانند آیینهای نگاه میکند؛ من نیز با نوشیدن یک جرعه از شراب (که نماد شادی و الهام است) خود را به حالتی خاص و معنوی میرسانم.
منزل و مأوای من بستانسرای علوی است
وین نشیمن گاه سفلی مولد و منشای من
هوش مصنوعی: محل زندگی و آرامشم باغ و بستانی است که به علویان تعلق دارد و اینجا، جایی پایینتر، زادگاه و منبع من است.
تا برون بردم ز منزلگاه هستی جای خویش
نیست الا آستان نیستی ملجای من
هوش مصنوعی: تا وقتی که از خانهی هستی (زندگی) بیرون آمدم، هیچ جایی برای من جز آستان (مرز) نیستی وجود ندارد و این نیستی پناهگاه من است.
کی کند قاضی القضاة چرخ یعنی مشتری
در قضایا حجتی محکوم بی انهای من
هوش مصنوعی: کیست که در مقام قضاوت، آنقدر قدرت داشته باشد که به دوش چرخ به قضاوت نشیند؟ یعنی مشتری در مسائل و دعاوی، هیچ دلیلی برای محکومیت من ندارد و من بینهایت هستم.
طائر طورم زبانگ لن ترانی گشته مست
سحر بابل در نگیرد با ید بیضای من
هوش مصنوعی: پرندهای که در کوه طور زندگی میکند و هیچگاه نخواهد توانست مرا ببیند، در حال حاضر در اوج شادی و مستی به سر میبرد و با جادوگری بابل ارتباطی ندارد که در آن بیضی من را ببیند.
ای برادر گر تو مستمسک بچیز دیگری
هست لطف لایزالی عروة الوثقای من
هوش مصنوعی: ای برادر، اگر تو به چیزی غیر از من وابستهای، لطف و رحمت بیپایان من را فراموش نکن.
چون شدم هندوچه ی بستان نعت مصطفی
طوطی شیرین زبان شد طبع شکر خای من
هوش مصنوعی: وقتی که به فرهنگ و زیباییهای هندوستان پی بردم، زبانم به وصف و مدح پیامبر پاکیزه شد و دل من مانند طوطی شیرینزبان، شاد و پر از شیرینی گشت.
شهسوار عرصه ی قدس آنک گر گوید سزد
کادم خاکی غباری باشد از صحرای من
هوش مصنوعی: اگر سوار میدان معنویت بگوید که نباید خاکی و پلید در کنار او باشد، این فقط یک ذره از سرزمین من است.
یوسف چاهی اگر دیدی مرا یکشب بخواب
آب گشتی از حیات طلعت زیبای من
هوش مصنوعی: اگر روزی من را در چاهی پیدا کردی، یک شب در آنجا بمان و بخواب، چون در خواب تو، آب زندگی من با زیباییام جاری خواهد شد.
من همان خنجر گزار قلب اعجازم که شد
ماه را سیمین سپر منشق بیک ایمای من
هوش مصنوعی: من همان خنجری هستم که قلب معجزهآسا دارم و با یک اشاره، ماه را به سپری نقرهای تبدیل میکنم.
شاخ چرخ چنبری از طارم نیلوفری
زان سبب بر خاک راه افتد که بوسد پای من
هوش مصنوعی: درختی که با گلهای نیلوفر در طارم رشد کرده، به دلیل زیبایی و لطافتش به زمین میافتد تا پای من را ببوسد.
چون علم بر صحن شادروان اوادنی زدم
خرگه اعلی سزد منزلگه ادنی من
هوش مصنوعی: وقتی علم و آگاهی را در جایگاه زیبای او به نمایش گذاشتم، متوجه شدم که منزلت والا و عالی او مناسبتر است و من در جایگاه پایینتری قرار دارم.
اطلس گردون نبود آندم که می پرداختند
کسوت لولاک بهر قامت رعنای من
هوش مصنوعی: در آن زمان که کسی لباس زیبای سبز را برای قامت دلفریب من آماده میکرد، اصلاً آسمان و ستارهها وجود نداشتند.
ماه برج وحدتم داند خرد زانرو که هست
نور چشم آسمان از غرّه غرّای من
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به نوعی از ارتباط ویژه و خاص خود با ماه و آسمان اشاره میکند. او به این باور است که ماه و آسمان به وحدت و همبستگی درونی او آگاهی دارند و روشنایی و زیبایی آسمان ناشی از وجود و نوری است که از او ساطع میشود. به عبارتی، او خود را منبعی از نور و زیبایی میداند که به آسمان و جهانی بزرگتر تاثیر میگذارد.
چرخ کحلی دور بود از دیده ی اختر که بود
کحل مازاغ البصر در دیده ی بینای من
هوش مصنوعی: چرخ زیبای آسمان از چشم ستاره دور بود، مانند کحل که به چشم بینای من مینشیند.
گرچه در دُرج هدی دُر یتیمم می نهند
کی بود در بحر فطرت گوهری همتای من
هوش مصنوعی: هرچند در ظرف هدایت، گوهری یتیم و بیهمتا قرار میدهند، اما در دریاى فطرت، کسی مانند من گوهری ندارد.
زهره از بام فلک خواهد که افتد بر زمین
تا ببوسد خاک ره پیش رخ زهرای من
هوش مصنوعی: رنگین کمان آسمان آرزو دارد که بر زمین بیفتد تا بتواند خاکی را که زیر پای چهره زیبای محبوب من است، ببوید.
دامن کرّوبیان پر عنبر سارا شود
گر بر افشاند صبا گیسوی عنبر سای من
هوش مصنوعی: اگر صبا، گیسوان معطر من را در فضا بگشاید، دامن فرشتگان عطرآگین خواهد شد.
خامه ی مستوفی دیوان اعلی قاصرست
از سواد نسخه ی اخلاق مستوفای من
هوش مصنوعی: قلم دفتردار دیوان عالی نمیتواند به خوبی از صفات و ویژگیهای اخلاقی من بیان کند.
در ره صورت هنوز آوازه ی دریا نبود
کامد از دریای معنی گوهر آوای من
هوش مصنوعی: در مسیر ظاهر هنوز صدایی از دریا وجود نداشت، اما از عمق دریاهای معنوی، جواهری از صدای من به وجود آمد.
داستان قاف و عنقا شهرتی دارد ولیک
عالم جانرا منم قاف و خرد عنقای من
هوش مصنوعی: در داستانهای مشهور، قاف و عنقا به عنوان نمادهایی شناخته میشوند، اما من خودم را قاف عالم جان میدانم و خرد و دانش من همان عنقای آن است.
می نماید هر مه استاد سپهر از ماه نو
نقشی از نعل براق آسمان فرسای من
هوش مصنوعی: در آسمان، هر ماه نو به مانند نعل بارق که نشانگر زیبایی و درخشندگی است، طرحی را از استاد بزرگ آسمان به نمایش میگذارد که به نوعی به زندگی من مرتبط است.
عاقلان از روی معنی مظهر عقلم نهند
ور بدانی عقل کل جزویست از اعضای من
هوش مصنوعی: خردمندان برای بیان مفهوم خود، از من به عنوان نمادی از عقل استفاده میکنند، اما اگر بخواهی، باید بدانی که عقل کامل تنها بخشی از وجود من است.
پادشاها نقش خواجو از ضمیرم محو کن
کاندرین ره صورت او می کند اغوای من
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تصویر خواجو را از ذهن من پاک کن، زیرا او در این مسیر باعث فریب من میشود.
من چنین مستسقی و دریای فضلت بی کران
شربتی ده زانک بگذشت از حد استسقای من
هوش مصنوعی: من به شدت نیازمند و تشنهام، و دریاى فضیلت تو بینهایت است. به من جرعهای عطا کن، زیرا این عطش من فراتر از اندازه است.
دوش می گفتم که فردا آبروئی باشدم
چون بدیدم باد بود اندیشه ی فردای من
هوش مصنوعی: دیروز میگفتم که فردا آبرو و حیثیتی خواهم داشت، اما وقتی به وضعیت امروز نگاهی کردم، متوجه شدم که تمام امیدهایم تنها باد هواست.
هیچ نقصانی نیفتد در کمال قدرتت
گر برحمت روزگردانی شب یلدای من
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی و بخواهی روز را به شب تبدیل کنی، قدرت تو هیچ کمبودی نخواهد داشت و این کار هیچ آسیبی به تواناییهای تو نمیزند.