شمارهٔ ۱۶ - فی مدح شهریار الاعظم مبارز الحق و الدین محمد و تهنیة یوم تطهیر اولاده
بوقت صبح چو سیمرغ آتشین شهپر
ز زیر بال مرصّع نمود بیضه ی زر
بنیمروز رساندند منهیان افق
نوید رایت منصور خسرو خاور
شه سنان کش گیتی گشای انجم را
پدید شد ز کمین گه طلیعه ی لشکر
قمر که چشم و چراغ ستارگان آمد
بسوختنش ز تف تیغ مهر پیه بصر
فلک شقایق سیراب ریخت بر سنبل
زمان بیضه ی کافور سود بر عنبر
شدم چو مرغ سحر در چمن نشیمن ساز
چو لاله ساغر گلگون بدست و می در سر
نگار زهره جبینم به پیشباز آمد
چو آفتاب نهان گشته در زر و زیور
فکنده سایه ز ابر سیاه بر خورشید
کشیده دایره از مشک ناب گرد قمر
بزلف پست فرو بسته کار بر ریحان
بچشم مست زده راه خواب بر عبهر
ز خنده ی نمکینش برفت قدر نبات
ز پسته ی شکرینش بریخت آب شکر
چه گفت گفت که هر خدمتی که دست دهد
برسم تهنیت خسروی بجای آور
چرا چو لاله ی حمرا کنی بطرف چمن
ز خون دل می یاقوت رنگ در ساغر
روا بود تو چو سوسن خموش و از هر سوی
زبان بمدح سرائی گشوده مرغ سحر
کنون که جشن شهنشاهیست و روز ختان
ز درج طبع بر آور عقود لؤلؤ تر
ببزم شاه برافشان و روی عذر بنه
چرا که روی نهادن بکعبه اولیتر
ز گِرد بالش مهر و سپهر بین کایام
فکند مسند و بنهاد طشت خاکستر
بسوخت صبح جهانتاب آتشین رخسار
کتان روسی مهتاب را بآتش خور
اگرچه قطب فلک قابل تحرّک نیست
درآمدست بچرخ از نوای خنیاگر
سپهر پیر نگر از اشعه ی خورشید
بدست میل زر و بسته بر میان میزر
مخدّرات شبستان چنبری بر بام
نقاب بسته و پوشیده چهره در چادر
عروس حجله ی گوهر نگار زنگاری
نظر گشوده ز بهر نظاره بر منظر
شمیم یاسمن آورده از ارم پیغام
نسیم باد صبا داده از بهشت خبر
فلک که مجمره گردان مجلس اعلیست
نهاده عود قماری بر آتشین مجمر
بدفع چشم بد چرخ شمس مدخنه سوز
ستاره ریخته همچون سپند بر آذر
چو ختنه سور شهنشاه شرق خواهد بود
شود به دیده گهرپاش و درفشان اختر
سپهر مهر جلالت مه سپهر جلال
گل حدیقه ی شاهی شه ستاره حشر
چراغ چشم سلاطین عصر شاه شجاع
که آسمان سزدش تخت و آفتاب افسر
دگر تذرو گلستان مملکت محمود
که بنده ی در او ننگ دارد از سنجر
بخوان دعائی و چون صبح در دم از سر صدق
وز آفتاب چو عیسی بدان دعا بگذر
وگر چنانک ندیدی فضای روضه ی قدس
بیاد حضرت اعلی شهریار نگر
زبان ناطقه در بندو گوهر افشان کن
زبان خامه ی منطیق محمدت گستر
بمدح داور دور زمان مبارز دین
پناه ملک و معین ملوک و کهف بشر
ورت ببحر معانی سفینه حاجت نیست
روان چو آب بخوان این قصیده را از بر
که ای ضمیر تو خورشید آسمان هنر
همای رایت تو مرغ آشیان ظفر
کمینه بنده ی رایت ز هندوان چیپور
کهینه خادم قصرت ز رومیان قیصر
سرای قدر ترا یک سراچه در دهلیز
چهار صفّه نه طاق دایر شش در
ز بیم تیغ مگر بستگان درگاهت
بخون لعل فرو رفته کوه تا بکمر
همای چتر ترا آفتاب در سایه
کمند حکم ترا کاینات در چنبر
زهی مبارز کشورستان ملکت بخش
خهی شجاع تهمتن تن فریدون فر
جز این جناب امارت مآب ملک پناه
مکوّنات ندارند ملجائی دیگر
زمانه قرطه ی گلریز فستقی هر سال
باهتمام تو تشریف می دهد بشجر
شود ز آینه ی دولت تو زنگ زدای
سپهر صیقلی سالخورد آینه گر
ستارگان چو ز بحر کفت سخن رانند
شود طبقچه ی سیمین چرخ پر گوهر
حدیث دست گهرپاش خود ز دریا پرس
اگر چنانکه نداری ز طبع من باور
سرور کی شود از خاک درگه تو جدا
عرض چگونه تواند جدا شد از جوهر
بهشتیان اگر از ساغر تو یاد کنند
ز چشمشان برود آب چشمه ی کوثر
ورا ز زبان حسام تو نکته ئی گویند
جدا شود ز هیولی تعلّقات صُور
میان آتش کین بین که لاله ی سیراب
از آب تیغ تو سر برزند چو نیلوفر
چو بر کمر فکنی رخش خاره فرسا را
ز قله گرد برآری بنعل که پیکر
در اوفتد سپر از دست چرخ روئین تن
اگر چو رستم دستان بر آوری شش پر
زمانه چون تو ز گرد سپه برون آئی
گمان برد که ز ظلمت بر آمد اسکندر
اگر چنانک نه نعلش بر آتشست هلال
ز مهر سمّ سمندت چرا شود لاغر
گرش بمعرکه حفظ تو دستگیر آید
سپهر سرزده را سرزنش کند خنجر
ورش عتاب تو خواهد که پایمال شود
کنند صف شکنان نعل مرکب از مغفر
چو ارغنون مدیح تو آورم برساز
ز چنگ زهره ی زهرا فرو فتد مِزهر
بزن سریر ایالت ببارگاه جلال
که آفتاب ببرج شرف بود در خور
مقیم تا نبود دور آسمان محصور
مدام تا نبود قطب چرخ بی محور
دوام عمر تو چون دور باد دور از حصر
چو قطب چرخ مبادت ز روزگار خطر
چو حلّ و عقد جهان در کف کفایت تست
غم جهان چه خوری از جهان و جان بر خور
طرب فزای و خزائن گشای و گوهر بخش
شراب نوش و گل افشان کن و روان پرور
شمارهٔ ۱۵ - فی الموعظه: چون مقام عبرتست این منزل ناپایدارشمارهٔ ۱۷ - و له ایضاً: ای باقبال تو با برگ و نوا خرس و خروس
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بوقت صبح چو سیمرغ آتشین شهپر
ز زیر بال مرصّع نمود بیضه ی زر
هوش مصنوعی: در صبح زود، مانند سیمرغی آتشین، پرهای خود را از زیر بال زینتیاش بیرون میآورد و تخم طلایی را نمایان میکند.
بنیمروز رساندند منهیان افق
نوید رایت منصور خسرو خاور
هوش مصنوعی: امروز پیامآورانی از افق به من رسیدند که نوید بازگشت منصور، پادشاه شرق را میدهند.
شه سنان کش گیتی گشای انجم را
پدید شد ز کمین گه طلیعه ی لشکر
هوش مصنوعی: شه سنان که حاکم و فرمانروای بزرگی است، با قدرت خود جهانی را گشوده و ستارهها را نمایان کرده است. از کمینگاه خود، پیشروی لشکری را آغاز کرده است.
قمر که چشم و چراغ ستارگان آمد
بسوختنش ز تف تیغ مهر پیه بصر
هوش مصنوعی: ماه که نور و روشنی ستارههاست، به خاطر تیزی و حرارت آفتاب چشمانش آسیب دید و بسوخت.
فلک شقایق سیراب ریخت بر سنبل
زمان بیضه ی کافور سود بر عنبر
هوش مصنوعی: آسمان گلهای قرمز را بر روی گلهای خوشبو ریخته و زمان، بوی کافور را بر عطر خوش عنبر منتشر کرده است.
شدم چو مرغ سحر در چمن نشیمن ساز
چو لاله ساغر گلگون بدست و می در سر
هوش مصنوعی: مانند مرغ سحر، در چمنزاری که خانهام است، نشستهام. سازم را مانند لالهای که در دست گلهای سرخ نوشیدنی دارد، به دست میگیرم و در سرم شراب میریزم.
نگار زهره جبینم به پیشباز آمد
چو آفتاب نهان گشته در زر و زیور
هوش مصنوعی: دختر زیبا روی من به استقبال آمد مانند خورشیدی که در جواهرات پنهان شده است.
فکنده سایه ز ابر سیاه بر خورشید
کشیده دایره از مشک ناب گرد قمر
هوش مصنوعی: ابر سیاه بر روی خورشید سایه افکنده و دور قمر را با مشک خالص احاطه کرده است.
بزلف پست فرو بسته کار بر ریحان
بچشم مست زده راه خواب بر عبهر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت موی بافته شده اشاره کرده است که به گونهای به چهره و چشمان مست و مستی شخصیت دیگر جلوه خاصی میبخشد. همچنین، این تصویر به خواب و آرامش اشاره دارد و حس حیات و طراوت را منتقل میکند. در کل، این توصیف حس شگفتی و زیبایی را در ارتباط با معشوق القا میکند.
ز خنده ی نمکینش برفت قدر نبات
ز پسته ی شکرینش بریخت آب شکر
هوش مصنوعی: از خنده شیرین او، ارزش نبات از بین رفت و با طعم شیرینش آب شکر بر زمین ریخت.
چه گفت گفت که هر خدمتی که دست دهد
برسم تهنیت خسروی بجای آور
هوش مصنوعی: هر چه گفت، گفت که هر کمکی که از دستت برآید، به عنوان خوشامدگویی به پادشاه، انجام بده.
چرا چو لاله ی حمرا کنی بطرف چمن
ز خون دل می یاقوت رنگ در ساغر
هوش مصنوعی: چرا مانند لالهای سرخ رنگ به سمت چمن بروی، در حالی که ساغر پر از شراب قرمز رنگی است که از دل خونین تو ناشی میشود؟
روا بود تو چو سوسن خموش و از هر سوی
زبان بمدح سرائی گشوده مرغ سحر
هوش مصنوعی: تو مثل سوسن بیصدا و آرام هستی، در حالی که دیگران از هر سو در حال ستایش و تمجید تو هستند و مانند پرندهای در صبحگاه، شعری زیبا میخوانند.
کنون که جشن شهنشاهیست و روز ختان
ز درج طبع بر آور عقود لؤلؤ تر
هوش مصنوعی: اکنون که جشن پادشاهی برپا است و روز ختن برای ماست، از هوش و ذوق خود استخراج کن و بهترینها را به نمایش بگذار.
ببزم شاه برافشان و روی عذر بنه
چرا که روی نهادن بکعبه اولیتر
هوش مصنوعی: در میهمانی شاه، عذر و بهانه را کنار بگذار و بیپروا از خودتان دفاع کنید؛ زیرا رو کردنی به کعبه از همه چیز مهمتر است.
ز گِرد بالش مهر و سپهر بین کایام
فکند مسند و بنهاد طشت خاکستر
هوش مصنوعی: از دور بالای سر فرشتگان و آسمان ببین که زندگی به کدام سمت میرفت و سرنوشت چگونه بر تخت نشسته و تشت خاکستر را گذاشته است.
بسوخت صبح جهانتاب آتشین رخسار
کتان روسی مهتاب را بآتش خور
هوش مصنوعی: صبح آفتابی با چهرهای درخشان و آتشین به وجود آمد و در این حال، صورت زیبا و نرم ماهتابی مانند کتان روسی را به آتش میکشد.
اگرچه قطب فلک قابل تحرّک نیست
درآمدست بچرخ از نوای خنیاگر
هوش مصنوعی: با وجود اینکه مرکز آسمان تغییر نکرده و ثابت است، اما به خاطر صدای خوش آوازخوان، همه چیز در حرکت و گردش است.
سپهر پیر نگر از اشعه ی خورشید
بدست میل زر و بسته بر میان میزر
هوش مصنوعی: نگاه کن به آسمان که چگونه نور خورشید بر آن میتابد و مانند رنگ طلا بر میزر (محل نشستن) قرار گرفته است.
مخدّرات شبستان چنبری بر بام
نقاب بسته و پوشیده چهره در چادر
هوش مصنوعی: در شبستان، پردهای به رنگ چمن بر روی بام کشیده شده و چهرهها در پوششی مانند چادر پنهان شدهاند.
عروس حجله ی گوهر نگار زنگاری
نظر گشوده ز بهر نظاره بر منظر
هوش مصنوعی: عروسی در تالار زیبا و پر زرق و برق در انتظار است که با چشمانش به تماشای منظرهای دلانگیز و جذاب نشسته است.
شمیم یاسمن آورده از ارم پیغام
نسیم باد صبا داده از بهشت خبر
هوش مصنوعی: نسیم باد صبا بویی از یاسمن را از بهشت به ارم آورده و خبری خوش را به همراه دارد.
فلک که مجمره گردان مجلس اعلیست
نهاده عود قماری بر آتشین مجمر
هوش مصنوعی: آسمان که به عنوان گنبدی برای جمعهای بزرگ شناخته میشود، همچون یک شمع روشن بر روی آتش، عود قمار را گذاشته است.
بدفع چشم بد چرخ شمس مدخنه سوز
ستاره ریخته همچون سپند بر آذر
هوش مصنوعی: چشم بد را دور کن، زیرا خورشید درخشان مانند شیشهای است که ستارهها را بر روی آتش میریزد.
چو ختنه سور شهنشاه شرق خواهد بود
شود به دیده گهرپاش و درفشان اختر
هوش مصنوعی: وقتی که جشن ختنهسوری پادشاه شرق برپا شود، چشمان او پر از اشک شادی و ستارهها درخشان خواهند بود.
سپهر مهر جلالت مه سپهر جلال
گل حدیقه ی شاهی شه ستاره حشر
هوش مصنوعی: در آسمان، خورشید به عظمت و جلال خود میدرخشد و مانند ماه درخشانی است که فضای باغ سلطنتی را روشن کرده است. ستارهای که در میان گلها و زیباییهای آن باغ وجود دارد، نمایانگر زندگی و حرکتی شگفتانگیز است.
چراغ چشم سلاطین عصر شاه شجاع
که آسمان سزدش تخت و آفتاب افسر
هوش مصنوعی: چشمهای سلاطین در زمان شاه شجاع مانند چراغی روشن و پرنور است که برای او آسمان و تخت سلطنتش شایستهاند و مانند خورشید بر او میدرخشند.
دگر تذرو گلستان مملکت محمود
که بنده ی در او ننگ دارد از سنجر
هوش مصنوعی: دیگر گلستان مملکت محمود را تغییر ندهید، چرا که بندهای که در آن زندگی میکند، از سنجر شرم دارد.
بخوان دعائی و چون صبح در دم از سر صدق
وز آفتاب چو عیسی بدان دعا بگذر
هوش مصنوعی: دعایی کن و در صبح با نیت خالصانه از خواب بیدار شو، و مانند عیسی از نور آفتاب عبور کن.
وگر چنانک ندیدی فضای روضه ی قدس
بیاد حضرت اعلی شهریار نگر
هوش مصنوعی: اگر مانند این را ندیدهای که فضای بهشت چگونه است، به یاد پادشاه بزرگ بنگر.
زبان ناطقه در بندو گوهر افشان کن
زبان خامه ی منطیق محمدت گستر
هوش مصنوعی: زبان خود را از محدودیتها آزاد کن و جواهرات سخن را به نمایش بگذار، کلام منطقی محمد را گسترش بده.
بمدح داور دور زمان مبارز دین
پناه ملک و معین ملوک و کهف بشر
هوش مصنوعی: در ستایش داور زمان، که حامی دین و پشتیبان سلطنتهاست و همچون پناهگاهی برای انسانها به شمار میرود.
ورت ببحر معانی سفینه حاجت نیست
روان چو آب بخوان این قصیده را از بر
هوش مصنوعی: در دل دریاهای عمیق معنا، نیاز به کشتی برای عبور نیست؛ کافی است که مانند آب، این شعر را به راحتی از حفظ بخوانی.
که ای ضمیر تو خورشید آسمان هنر
همای رایت تو مرغ آشیان ظفر
هوش مصنوعی: ای وجود تو مانند خورشید در آسمان هنر میدرخشد و پرچم تو همچون پرندهای است که بر لانه پیروزی نشسته است.
کمینه بنده ی رایت ز هندوان چیپور
کهینه خادم قصرت ز رومیان قیصر
هوش مصنوعی: کسی که کمترین مقام را در خدمترسانی به تو دارد، همانند یک خدمتکار از هند است که در مقابل شاه رومی قرار میگیرد.
سرای قدر ترا یک سراچه در دهلیز
چهار صفّه نه طاق دایر شش در
هوش مصنوعی: خانهی ارزش تو، یک اتاق کوچک در راهرو است که دارای چهار صفه و شش در است، اما هیچ قوسی ندارد.
ز بیم تیغ مگر بستگان درگاهت
بخون لعل فرو رفته کوه تا بکمر
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از شمشیر، آیا وابستگان تو در کنار درگاهت، به خون لعل (خون سرخ) غرق شدهاند تا به کمر؟
همای چتر ترا آفتاب در سایه
کمند حکم ترا کاینات در چنبر
هوش مصنوعی: پرندهای که بر فراز شما نشسته، مانند سایهای از آفتاب است و سرنوشت شما تحت فرمان و کنترل جهانیان قرار دارد.
زهی مبارز کشورستان ملکت بخش
خهی شجاع تهمتن تن فریدون فر
هوش مصنوعی: شادباش به قهرمانان میهن که سرزمین را محافظت میکنند، که شجاعانی مانند تهمتن و تن فریدون داریم.
جز این جناب امارت مآب ملک پناه
مکوّنات ندارند ملجائی دیگر
هوش مصنوعی: به جز این شخص باعظمت و مقامدار، هیچکس در جهان وجود ندارد که پناهگاهی دیگر برای مخلوقات باشد.
زمانه قرطه ی گلریز فستقی هر سال
باهتمام تو تشریف می دهد بشجر
هوش مصنوعی: در این زمان، گلهای زیبایی به رنگ فسفری به درختان زندگی و روح تازهای میبخشند و هر سال با عشق و توجه تو به این نعمتها، شادابی و شکوه خاصی به طبیعت میبخشد.
شود ز آینه ی دولت تو زنگ زدای
سپهر صیقلی سالخورد آینه گر
هوش مصنوعی: اگر آینه ی درخشان و با شکوه تو، زنگارهای آسمان را از بین ببرد، آن زمان آینه ای کهنه و سالخورده، دوباره جوان و درخشان خواهد شد.
ستارگان چو ز بحر کفت سخن رانند
شود طبقچه ی سیمین چرخ پر گوهر
هوش مصنوعی: وقتی ستارگان از دریا سخن میگویند، آسمان مانند ظرفی نقرهای پر از جواهر میشود.
حدیث دست گهرپاش خود ز دریا پرس
اگر چنانکه نداری ز طبع من باور
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از جوهر و زیبایی من باخبر شوی، باید از دریا بپرسی؛ چون اگر به طور طبیعی به این موضوع اعتقادی نداری، نمیتوانی آن را درک کنی.
سرور کی شود از خاک درگه تو جدا
عرض چگونه تواند جدا شد از جوهر
هوش مصنوعی: سرور چگونه میتواند از خاک درگاه تو جدا شود، در حالی که عرض (ظاهر) چگونه میتواند از جوهر (باطن) جدا گردد؟
بهشتیان اگر از ساغر تو یاد کنند
ز چشمشان برود آب چشمه ی کوثر
هوش مصنوعی: بهشتیان اگر از لیوان تو یاد کنند، اشکشان ریخته شده و چشمهی کوثر را فراموش میکنند.
ورا ز زبان حسام تو نکته ئی گویند
جدا شود ز هیولی تعلّقات صُور
هوش مصنوعی: بگوید که از زبان حسام، نکتهای را بیان میکنند که از جایی دیگر و ماهیتاش جدا میشود و از دنیای شکلها و تعلّقات مادی رها میگردد.
میان آتش کین بین که لاله ی سیراب
از آب تیغ تو سر برزند چو نیلوفر
هوش مصنوعی: در میان آتش و دشمنی، ببین که لالهای با آبهایی که از تیغ تو میجوشد، سر از خاک بر میآورد مثل نیلوفر.
چو بر کمر فکنی رخش خاره فرسا را
ز قله گرد برآری بنعل که پیکر
هوش مصنوعی: وقتی که بر کمر خود زین میگذاری، میتوانی به راحتی اسب خویش را از قله کوه به پایین بیاوری.
در اوفتد سپر از دست چرخ روئین تن
اگر چو رستم دستان بر آوری شش پر
هوش مصنوعی: اگر سپر از دستت بیفتد و مشکلات به سراغت بیاید، باید مثل رستم، قهرمان ایرانی، با قویترین قدرتها و اراده، خود را آماده کنی و با چالشها روبرو شوی.
زمانه چون تو ز گرد سپه برون آئی
گمان برد که ز ظلمت بر آمد اسکندر
هوش مصنوعی: زمانی که تو از میان سختیها و مشکلات عبور میکنی، دیگران ممکن است فکر کنند که از تاریکی به روشنایی و موفقیت رسیدهای، همانند اسکندر که از ظلمت به پیروزی رسید.
اگر چنانک نه نعلش بر آتشست هلال
ز مهر سمّ سمندت چرا شود لاغر
هوش مصنوعی: اگر نعل اسبت بر آتش نیست، پس چرا هلالی از محبت تو باعث لاغری و نحیفی میشود؟
گرش بمعرکه حفظ تو دستگیر آید
سپهر سرزده را سرزنش کند خنجر
هوش مصنوعی: اگر تو در میدان جنگ از حمایت و حفاظت برخوردار باشی، آسمان نیز به خاطر ورود ناگهانی دشمن تو را ملامت خواهد کرد.
ورش عتاب تو خواهد که پایمال شود
کنند صف شکنان نعل مرکب از مغفر
هوش مصنوعی: هرگاه تو به خشم بیایی، کسانی که در صف مقدم قرار دارند تحت تأثیر قرار میگیرند و به آسانی از بین میروند؛ مانند اینکه ضربهای که به نعل اسب زده میشود، از زرهای که محافظت میکند، قویتر است.
چو ارغنون مدیح تو آورم برساز
ز چنگ زهره ی زهرا فرو فتد مِزهر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم ستایشی برای تو بیاورم، مثل چنگی خواهد بود که صدای دلنوازش، زهرهی دختر زهرا را تحت تاثیر قرار میدهد.
بزن سریر ایالت ببارگاه جلال
که آفتاب ببرج شرف بود در خور
هوش مصنوعی: با قدرت و شکوه حاکمیت، جایگاه خود را در عظمت و جلال برپا کن، زیرا خورشید در قلهی شرف درخشان است.
مقیم تا نبود دور آسمان محصور
مدام تا نبود قطب چرخ بی محور
هوش مصنوعی: اینجا در اینجا بمان تا زمانی که آسمان دور و دور نیست، و تا زمانی که محور گردش زمین ناپایدار است.
دوام عمر تو چون دور باد دور از حصر
چو قطب چرخ مبادت ز روزگار خطر
هوش مصنوعی: عمر تو باید مثل دوری پنجههای زمان باشد، دور از محدودیتها و گرفتاریها. مانند قطب چرخ که همیشه در مرکز است، از خطرات روزگار دور بمان.
چو حلّ و عقد جهان در کف کفایت تست
غم جهان چه خوری از جهان و جان بر خور
هوش مصنوعی: وقتی که تمامی امور دنیا در دست تو و با توانایی و کفایت تو اداره میشود، چرا نگران مشکلات و غمهای این دنیا باشی؟ از زندگی و جان خود بهرهمند شو.
طرب فزای و خزائن گشای و گوهر بخش
شراب نوش و گل افشان کن و روان پرور
هوش مصنوعی: شاد و خوشحال باش، گنجینههای دلنواز را باز کن، از شراب بنوش و گلها را بپاش، تا روح را پرورش دهی و زندگی را زیباتر کنی.
حاشیه ها
1402/07/06 05:10
رضا پروا
به زلف مشک فروبسته کار بر ریحان