گنجور

شمارهٔ ۹۰

بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود
بی شمع جمالت بشبستان نتوان بود
ای یار عزیز ار نبود طلعت یوسف
با مملکت مصر بزندان نتوان بود
در ظلمت اگر صحبت خضرت ندهد دست
موقوف لب چشمه ی حیوان نتوان بود
دریاب که سیلاب سرشکم بشد از سر
پیوسته چنین غرقه ی طوفان نتوان بود
بی رایحه ی زلف تو در فصل بهاران
از باد هوا خادم ریحان نتوان بود
ور در سر آن زلف پریشان رودم دل
از بهر دل خسته پریشان نتوان بود
خاموش نشاید شدن از ناله ی شبگیر
زیرا که کم از مرغ خوش الحان نتوان بود
صوفی اگر از می نشکیبد چه توان کرد
با ساغر می منکر مستان نتوان بود
تا خرقه بخون دل پیمانه نشوئی
با پیر مغان بر سر پیمان نتوان بود
خواجو چه نشینی که گر ایوب صبوری
چندین همه در محنت کرمان نتوان بود
رو ساز سفر ساز که از آرزوی گنج
بی برگ درین منزل ویران نتوان بود

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود
بی شمع جمالت بشبستان نتوان بود
هوش مصنوعی: بدون باغ گل نمی‌توان به گلستان رسید و بدون نور چهره‌ات نمی‌توان در شبستان حضور یافت.
ای یار عزیز ار نبود طلعت یوسف
با مملکت مصر بزندان نتوان بود
هوش مصنوعی: ای دوست گرامی، اگر زیبایی یوسف در سرزمین مصر نبود، زندگی در آنجا دشوار می‌شد.
در ظلمت اگر صحبت خضرت ندهد دست
موقوف لب چشمه ی حیوان نتوان بود
هوش مصنوعی: اگر در تاریکی و بی‌نوری، سخن از وجودی نورانی و بزرگ به میان نیاید، نمی‌توان به چشمه زندگی و حقیقت دسترسی پیدا کرد.
دریاب که سیلاب سرشکم بشد از سر
پیوسته چنین غرقه ی طوفان نتوان بود
هوش مصنوعی: بفهم که اگر اشک و غم به حدی برسد که مانند سیلاب شود، دیگر نمی‌توان در میانه‌ی این طوفان غرق شد.
بی رایحه ی زلف تو در فصل بهاران
از باد هوا خادم ریحان نتوان بود
هوش مصنوعی: بدون عطر و زیبایی موهای تو در فصل بهار، هیچ بادی نمی‌تواند به گل‌های خوشبو خدمت کند.
ور در سر آن زلف پریشان رودم دل
از بهر دل خسته پریشان نتوان بود
هوش مصنوعی: اگر در دل زلف‌های پریشانش شوم، قلبم برای دل خسته‌ام آرامش نخواهد داشت.
خاموش نشاید شدن از ناله ی شبگیر
زیرا که کم از مرغ خوش الحان نتوان بود
هوش مصنوعی: نباید در سکوت شب به خاطر ناله‌ها خاموش شد، زیرا انسان همواره می‌تواند مانند پرنده‌ای خوش صدا به آواز درآید.
صوفی اگر از می نشکیبد چه توان کرد
با ساغر می منکر مستان نتوان بود
هوش مصنوعی: اگر صوفی از شراب نخورَد، نمی‌تواند با جام می مخالفت کند، زیرا یکی که عیش و نوش را تجربه کرده، نمی‌تواند منکر لذت‌های آن شود.
تا خرقه بخون دل پیمانه نشوئی
با پیر مغان بر سر پیمان نتوان بود
هوش مصنوعی: تا وقتی که دل ما آغشته به خون است، نمی‌توان به راحتی با پیر مغان عهد و پیمان بست.
خواجو چه نشینی که گر ایوب صبوری
چندین همه در محنت کرمان نتوان بود
هوش مصنوعی: خواجو، چرا در سکوت و آرامش نشسته‌ای؟ حتی اگر ایوب هم صبر کند، در مشکلات کرمان دیگر نمی‌توان تحمل کرد.
رو ساز سفر ساز که از آرزوی گنج
بی برگ درین منزل ویران نتوان بود
هوش مصنوعی: سفر را آماده کن، زیرا در این خانه ویران، نمی‌توان به آرزوی طلا و گنجی که وجود ندارد، دل خوش کرد.