گنجور

شمارهٔ ۶۱

بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست
بر امید گنج در ویرانه نتوانم نشست
در ازل چون با می و میخانه پیمان بسته ام
تا ابد بی باده و پیمانه نتوانم نشست
ایکه افسونم دهی کز مار زلفش سر مپچ
بر سر آتش بدین افسانه نتوانم نشست
مرغ جانرا تا نسوزد ز آتش دل بال و پر
پیش روی شمع چون پروانه نتوانم نشست
در چنین دامی که نتوان داشت اومید خلاص
روز و شب در آرزوی دانه نتوانم نشست
منکه در زنجیرم از سودای زلف دلبران
بی پریروئی چنین دیوانه نتوانم نشست
آتش عشقش دلم را زنده می دارد چون شمع
ورنه زینسان مرده دل در خانه نتوانم نشست
یکنفس بی اشک می خواهم که بنشینم ولیک
در میان بحر بی دُردانه نتوانم نشست
اهل دل گویند خواجو از سر جان بر مخیز
چون نخیزم زانک بی جانانه نتوانم نشست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست
بر امید گنج در ویرانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌توانم در تنهایی در خانه بمانم. نمی‌توانم منتظر پیدا کردن گنجی در ویرانه‌ها باشم.
در ازل چون با می و میخانه پیمان بسته ام
تا ابد بی باده و پیمانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: در آغاز، زمانی که با شراب و میخانه عهدی بستم، تا ابد بدون شراب و جام نمی‌توانم آرام بگیرم.
ایکه افسونم دهی کز مار زلفش سر مپچ
بر سر آتش بدین افسانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: اگر تو جادویی به من بدهی که با موی او سرم را از آتش دور نگه دارد، نمی‌توانم در این قصه باقی بمانم.
مرغ جانرا تا نسوزد ز آتش دل بال و پر
پیش روی شمع چون پروانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: تا زمانی که آتش دل مرا نسوزاند، نمی‌توانم مانند پروانه در برابر شمع بنشینم و بال و پر خود را از دست بدهم.
در چنین دامی که نتوان داشت اومید خلاص
روز و شب در آرزوی دانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: در چنین تله‌ای که امید رهایی وجود ندارد، نمی‌توانم روز و شب فقط به آرزوی رسیدن به یک دانه بنشینم.
منکه در زنجیرم از سودای زلف دلبران
بی پریروئی چنین دیوانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: من که در زنجیر عشق و دل‌باختگی هستم، نمی‌توانم بدون بی‌پروایی و شجاعت به حالت دیوانگی بنشینم.
آتش عشقش دلم را زنده می دارد چون شمع
ورنه زینسان مرده دل در خانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: آتش عشق او باعث زنده ماندن قلبم می‌شود مثل شمعی که روشنی می‌دهد، وگرنه در این حالت نمی‌توانم در خانه‌ام به زندگی ادامه دهم.
یکنفس بی اشک می خواهم که بنشینم ولیک
در میان بحر بی دُردانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: می‌خواهم لحظه‌ای بدون غم و اشک بنشینم، اما در دل دریای بی‌درد و غم نمی‌توانم آرام بگیرم.
اهل دل گویند خواجو از سر جان بر مخیز
چون نخیزم زانک بی جانانه نتوانم نشست
هوش مصنوعی: عاشقان می‌گویند که خواجو با تمام وجود در تلاش است تا از عشق برنخیزد و این به این دلیل است که بدون عشق و احساس نمی‌تواند آرام بگیرد.

حاشیه ها

1391/09/02 00:12
مهدی کشاورز

مصرع آخر "چون نخیزم" صحیح است.
با تشکر

1394/03/11 15:06
محمد صادق

واقعا اشعار خواجوی کرمانی هنرمندانه و زیباست! اما متاسفانه از سوی مردم کمتر شناخته شده و یه جورایی میشه گفت زیر سایه شعرای بزرگی مثل سعدی و حافظ و مولوی گم شده!