گنجور

شمارهٔ ۱۱۲

بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود
بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود
من نه آنم که بود بادگری پیوندم
زانک هر لحظه گرفتار کسی نتوان بود
با توام گرچه بگیسوی تو دستم نرسد
با تو هر چند که بی دسترسی نتوان بود
یکدمم مرغ دل از خال تو خالی نبود
لیکن از شور شکر با مگسی نتوان بود
تا بود یکنفس از همنفسی دور مباش
گرچه بی همنفسی خود نفسی نتوان بود
در چنین وقت که مرغان همه در پروازند
بی پر و بال اسیر قفسی نتوان بود
خیز خواجو سر آبی طلب و پای گلی
که درین فصل کم از خار و خسی نتوان بود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود
بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود
هوش مصنوعی: بدون دیدن زیبایی و جمال معشوق نمی‌توان به آرامش رسید و در اوج حرارت و درد نیز نمی‌توان زنده ماند.
من نه آنم که بود بادگری پیوندم
زانک هر لحظه گرفتار کسی نتوان بود
هوش مصنوعی: من آدمی نیستم که به یک نفر وابسته شوم، زیرا در هر لحظه نمی‌توان به کسی گرفتار بود.
با توام گرچه بگیسوی تو دستم نرسد
با تو هر چند که بی دسترسی نتوان بود
هوش مصنوعی: هرچند که نمی‌توانم به تو دسترسی پیدا کنم و نتوانم به تو نزدیک شوم، اما باز هم با تو هستم و دلم با توست.
یکدمم مرغ دل از خال تو خالی نبود
لیکن از شور شکر با مگسی نتوان بود
هوش مصنوعی: دلم هیچ‌گاه از زیبایی و حضور تو خالی نبود، اما نمی‌توانم در کنار شوری که تو به من می‌دهی، با مزهٔ شیرینی شکر و مگس کنار بیایم.
تا بود یکنفس از همنفسی دور مباش
گرچه بی همنفسی خود نفسی نتوان بود
هوش مصنوعی: هرگز از همدم دور نشو و همیشه به او نزدیک باش؛ زیرا حتی اگر تنها باشی، نمی‌توانی خود را بی‌همدم تصور کنی.
در چنین وقت که مرغان همه در پروازند
بی پر و بال اسیر قفسی نتوان بود
هوش مصنوعی: در زمانی که همه پرندگان در حال پرواز و آزادی هستند، کسی که بدون بال و پر در قفس گرفتار شده است، نمی‌تواند احساس آزادی کند.
خیز خواجو سر آبی طلب و پای گلی
که درین فصل کم از خار و خسی نتوان بود
هوش مصنوعی: برخیز و به دنبال آبی بگرد که مانند سر و پاهایت، زیبا و دلنشین باشد، زیرا در این فصل، چیزی جز خار و علف‌های بی‌ارزش نمی‌توان یافت.