گنجور

شمارهٔ ۱۰۲

تا چین آن دو زلف سمن سا پدید شد
در چین هزار حلقه ی سودا پدید شد
دیشب نگار مهوش خورشید روی من
بگشود برقع از رخ و غوغا پدید شد
زلفت چو مار خم زد و عقرب طلوع کرد
روی چو مه نمود و ثریا پدید شد
اشکم ز دیده قصه طوفان سئوال کرد
چشمم جواب داد که از ما پدید شد
هست آن شرار سینه ی فرهاد کوهکن
آن آتشی که از دل خارا پدید شد
آدم هنوز خاک وجودش غبار بود
کو را هوای جنت اعلی پدید شد
از آفتاب طلعت یوسف ظهور یافت
نوری که در درون زلیخا پدید شد
گلگون آب دیده چو از چشم ما بجست
مانند باد بر سر صحرا پدید شد
از دود آه ماست که ابر آشکار گشت
وز سیل اشک ماست که دریا پدید شد
جانم شکنج زلف ترا عقد می شمرد
ناگه دل شکسته ام آنجا پدید شد
خواجو اگر چه شعر تو جز عین سحر نیست
بگذر ز سحر چون ید بیضا پدید شد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا چین آن دو زلف سمن سا پدید شد
در چین هزار حلقه ی سودا پدید شد
هوش مصنوعی: زمانی که آن دو زلف زیبا و خوش حالت ظاهر شد، هزاران نشانه و علامت عشق و شور و شوق در دل‌ها به وجود آمد.
دیشب نگار مهوش خورشید روی من
بگشود برقع از رخ و غوغا پدید شد
هوش مصنوعی: دیشب معشوق زیبا و دلربای من چهره‌اش را نمایان کرد و با این کارش غوغایی به پا کرد.
زلفت چو مار خم زد و عقرب طلوع کرد
روی چو مه نمود و ثریا پدید شد
هوش مصنوعی: موهای تو مانند ماری تاب خورد و همچون عقربی طلوع کرد. بر رویت مانند ماه درخشید و به زیبایی ستاره‌ای چون ثریا نمایان شد.
اشکم ز دیده قصه طوفان سئوال کرد
چشمم جواب داد که از ما پدید شد
هوش مصنوعی: اشک‌های من از چشمم در مورد طوفان پرسیدند و چشمانم به آن‌ها جواب دادند که این حوادث از ما ناشی شده‌اند.
هست آن شرار سینه ی فرهاد کوهکن
آن آتشی که از دل خارا پدید شد
هوش مصنوعی: آن شعله‌ای که در دل فرهاد، سنگ‌تراش، وجود دارد، همان آتش است که از دل سنگ خارا زبانه می‌کشد.
آدم هنوز خاک وجودش غبار بود
کو را هوای جنت اعلی پدید شد
هوش مصنوعی: انسان همچنان که از خاک و عناصر شکل گرفته بود، به خاطر آرزوی ورود به بهشت برین، به زندگی و وجود خود ادامه داد.
از آفتاب طلعت یوسف ظهور یافت
نوری که در درون زلیخا پدید شد
هوش مصنوعی: چهره زیبای یوسف همچون آفتاب درخشید و نوری را به وجود آورد که در دل زلیخا روشن شد.
گلگون آب دیده چو از چشم ما بجست
مانند باد بر سر صحرا پدید شد
هوش مصنوعی: چشم ما به خاطر غم و اندوه مانند گلی سرخ شده است، و هنگامی که اشک‌هایمان ریخت، مانند باد ناگهان در دل صحرا نمایان شد.
از دود آه ماست که ابر آشکار گشت
وز سیل اشک ماست که دریا پدید شد
هوش مصنوعی: از تیره‌گی و غم ماست که ابرها نمایان شدند، و از سیلاب اشک‌های ماست که دریا به وجود آمد.
جانم شکنج زلف ترا عقد می شمرد
ناگه دل شکسته ام آنجا پدید شد
هوش مصنوعی: جانم از زیبایی و بازی زلف تو به تنگ آمده است و در لحظه‌ای ناگهانی، دل شکسته‌ام به طور ناگهانی نمایان شد.
خواجو اگر چه شعر تو جز عین سحر نیست
بگذر ز سحر چون ید بیضا پدید شد
هوش مصنوعی: خواجو، اگرچه شعر تو مانند سحر جالب و جذاب است، اما از سحر بگذر، زمانی که نشانه‌های معجزه‌گونه نمایان می‌شود.