گنجور

شمارهٔ ۱۰۰

هر که را سکه درستست بزر باز نماند
وانک از دست برون رفت بسر باز نماند
مرد صاحب نظر آنست که در عالم معنی
دیده بگشاید و از ره بنظر باز نماند
طائر دل که شود صید رخ و زلف دلارام
همچو بلبل بگل و سنبل تر باز نماند
جان شیرین بده از عشق چو فرهاد و مزن دم
کانک از کوه در افتد بکمر باز نماند
گر برافروخته ئی شمع دل از آتش سودا
ترک جان گیر که پروانه بپرباز نماند
نام شکر نبرم پیش عقیق تو که خسرو
با وجود لب شیرین بشکر باز نماند
چون بمیرم بجز از خون دل و گفته دلسوز
یادگاری ز من خسته جگر باز نماند
یکدم ای مردمک چشم من از اشک برآسای
کانک شد ساکن دریا بگهر باز نماند
حال رنگ رخ خواجو چه دهم شرح که از دوست
هر که را سکه درستست بزر باز نماند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر که را سکه درستست بزر باز نماند
وانک از دست برون رفت بسر باز نماند
هوش مصنوعی: هرکس که در کار خود مهارت و توانایی دارد، به خوبی در جامعه جای می‌گیرد و موفق می‌شود. اما اگر فرصتی از دست برود، دیگر به راحتی به آن موقعیت بازنمی‌گردد.
مرد صاحب نظر آنست که در عالم معنی
دیده بگشاید و از ره بنظر باز نماند
هوش مصنوعی: مردی که آگاه و صاحب نظر است، کسی است که در دنیای درونی و معنوی خود بینش و دیدی عمیق پیدا کند و هرگز از مسیر درک و شناخت باز نماند.
طائر دل که شود صید رخ و زلف دلارام
همچو بلبل بگل و سنبل تر باز نماند
هوش مصنوعی: دل به عشق و زیبایی‌های محبوب گرفتار می‌شود و مانند بلبل که به گل و سنبل علاقه دارد، از این زیبایی‌ها نمی‌تواند جدا شود و دیگر توانایی ترک آن را نخواهد داشت.
جان شیرین بده از عشق چو فرهاد و مزن دم
کانک از کوه در افتد بکمر باز نماند
هوش مصنوعی: برای عشق باید جان شیرین خود را فدای آن کرد، مانند فرهاد که به خاطر عشق تلاش کرد. نباید صحبت کرد، زیرا وقتی از کوه به پایین بیفتی، دیگر فرصتی برای بازگشت نخواهد بود.
گر برافروخته ئی شمع دل از آتش سودا
ترک جان گیر که پروانه بپرباز نماند
هوش مصنوعی: اگر شمع دل تو شعله‌ور شده است، به خاطر آتش عشق است. پس بهتر است که از جان خود دل بکنی، زیرا پروانه‌ای که به دور آن شمع می‌چرخد، نمی‌تواند بی‌پروا بماند.
نام شکر نبرم پیش عقیق تو که خسرو
با وجود لب شیرین بشکر باز نماند
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم نام شکر را در کنار زیبایی‌های تو بیاورم، چون برای پادشاهی همچون تو، لب‌های شیرین کافی است و نیازی به شکر ندارد.
چون بمیرم بجز از خون دل و گفته دلسوز
یادگاری ز من خسته جگر باز نماند
هوش مصنوعی: وقتی که بمیرم، تنها چیزی که از من باقی می‌ماند، درد و رنج دل و سخنان دلنواز است و هیچ یادگاری دیگری از من نخواهد ماند.
یکدم ای مردمک چشم من از اشک برآسای
کانک شد ساکن دریا بگهر باز نماند
هوش مصنوعی: ای مردمک چشم من، لحظه‌ای آرام بگیر از اشک‌ها، زیرا زمانی که دریا ساکن شود، دیگر چیزی برای ماندن نخواهد بود.
حال رنگ رخ خواجو چه دهم شرح که از دوست
هر که را سکه درستست بزر باز نماند
هوش مصنوعی: حالم را از رنگ رخسار خواجو چگونه بیان کنم، که هر کسی که با دوستی راستین در ارتباط باشد، از ترس و تردید دور نمی‌شود.