شمارهٔ ۱۰
ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را
وین جامه ی نیلی ز من بستان و در ده جام را
چون بندگان خاص را امشب بمجلس خوانده ئی
در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را
خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته
گر پخته ئی خامی مکن وان پخته در ده خام را
در حلقه دُردیکشان بخرام و گیسو برفشان
در حلقه ی زنجیر بین شیران خون آشام را
چون من برندی زین صفت بدنام شهری گشته ام
آن جام صافی در دهید این صوفی بدنام را
یک راه در دیر مغان برقع براندازی صنم
تا کافران از بتکده بیرون برند اصنام را
گر در کمندم می کشی شکرانه را جان می دهم
کان دل که صید عشق شد دولت شمارد دام را
خواجو چو این ایام را دیگر نخواهی یافتن
باری بهر نوعی چرا ضایع کنی ایام را
گر کامرانی بایدت کام از لب ساغر طلب
ور جان رسانیدی بلب از دل طلب کن کام را
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را
وین جامه ی نیلی ز من بستان و در ده جام را
هوش مصنوعی: ای ترک! چهرهی آتشین خود را نمایان کن و به من آن آبی را که رنگ آتش دارد، بده. این لباس نیلی رنگ را از من بگیر و جام را به من بده.
چون بندگان خاص را امشب بمجلس خوانده ئی
در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را
هوش مصنوعی: امشب تو بندگان ویژه را به این مجلس دعوت کردهای، پس اجازه نده که آدمهای بیخبر و بیارزش مانند حیوانات وارد این جمع خاص شوند.
خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته
گر پخته ئی خامی مکن وان پخته در ده خام را
هوش مصنوعی: من در حالتی سوخته و آتشین هستم، همانند یک انسان خام و ناپخته. اگر تو نیز پخته و با تجربه هستی، مرا به خامی و ناپختگی نکش، زیرا آن پختهای که در من وجود دارد، خامی را به خود جذب میکند.
در حلقه دُردیکشان بخرام و گیسو برفشان
در حلقه ی زنجیر بین شیران خون آشام را
هوش مصنوعی: در میانهی جمعی که شاداب و سرشار از نشاط هستند بچرخ و با موهای بلند و زیبا در میان آنان حاضر شو، اما در همین حال باید مراقب شیران خونی و خطرناک نیز باشید که در اطراف شما هستند.
چون من برندی زین صفت بدنام شهری گشته ام
آن جام صافی در دهید این صوفی بدنام را
هوش مصنوعی: به خاطر صفتهای بدی که دارم، در شهر مورد نفرت و بدنامی قرار گرفتهام. بنابراین این صوفی بدنام را با یک جام صاف و تمیز پر کن!
یک راه در دیر مغان برقع براندازی صنم
تا کافران از بتکده بیرون برند اصنام را
هوش مصنوعی: یک راهی در میخانه وجود دارد که با برداشتن پوشش و حجاب از روی معشوق، کافران باید از مکانهایی که بتها در آن قرار دارند، خارج شوند.
گر در کمندم می کشی شکرانه را جان می دهم
کان دل که صید عشق شد دولت شمارد دام را
هوش مصنوعی: اگر تو مرا در دام عشق گرفتار کردهای، من جانم را فدای این شکرگزاری میکنم، زیرا آن دلی که عاشق شده، به دام عشق افتاده و این را نشانه خوشبختی میداند.
خواجو چو این ایام را دیگر نخواهی یافتن
باری بهر نوعی چرا ضایع کنی ایام را
هوش مصنوعی: خواجو، این روزها را هرگز دوباره نخواهی یافت، پس چرا این لحظات را بیهوده هدر میدهی؟
گر کامرانی بایدت کام از لب ساغر طلب
ور جان رسانیدی بلب از دل طلب کن کام را
هوش مصنوعی: اگر به خوشبختی و کامیابی نیاز داری، از لب ساغر (جام) نوشیدنی بخواه؛ و اگر جان خود را به دیگران رساندی، از دل خود برای کام و خواستهات طلب کن.
حاشیه ها
1389/11/28 13:01
جمشید پیمان
ای دل !خموشی از چه رو؟ خلوت گزیدن تا به کی؟
همخانِگی کن یک زمان، رندانِ دُرد آشام را .
شیخ به ننگ آغشته جان، مَـنعَم کند از جام می
امّا کشد بر ننگ خود ؛صد دلق ازرق فام را .
عمری خدا را جسته ای،ای همسفر در خود نگر!
سجده برعزم خویش کن ،نه گلّه ی انعام را .
چاره مخواه از این و آن،از خود برآور شعله ای
با آتش جانت بسوز این شومِ بد فرجام را .
عیسا صلیب عشق را بر شانه هایش می کشد
آموزد عاشق پیشگی این پختگانِ خام را .
موسا به دریا می زَنَـد تا بشکند کاخ ستم
موسا صفت درهم شکن فرعونِ موسانام را.
خو کرده با زنجیر خود،مشغولِ زخم خویشتن
ای مانده در این تیرِگی،تهمت مزن ایّام را !
بر ساحلِ دلخستگی تاکی بمانی منتظر؟
برخیز و همره شو دمی دریایِ بی آرام را !
1400/10/19 12:01
قطره
قدم در راه عشق گذاشتن