و چون مردم به یکدیگر محتاج اند و کمال و تمام هر یک به نزدیک اشخاص دیگر است از نوع او، و ضرورت مستدعی استعانت، چه هیچ شخص به انفراد به کمال نمی تواند رسید چنانکه شرح داده آمد، پس احتیاج به تألیفی که همه اشخاص را در معاونت به منزلت اعضای یک شخص گرداند ضروری باشد؛ و چون ایشان را بالطبع متوجه کمال آفریده اند پس بالطبع مشتاق آن تألف باشند؛ و اشتیاق به تألف محبت بود، و ما پیش ازین اشارتی کرده ایم به تفصیل محبت بر عدالت. و علت در آن معنی آنست که عدالت مقتضی اتحادیست صناعی، و محبت مقتضی اتحادی طبیعی، و صناعی به نسبت با طبیعی مانند قسری باشد، و صناعت مقتدی بود به طبیعت.
پس معلوم شد که احتیاج به عدالت که اکمل فضایل آنست در باب محافظت نظام نوع از جهت فقدان محبت است، چه اگر محبت میان اشخاص حاصل بودی به انصاف و انتصاف احتیاج نیفتادی. و از روی لغت خود انصاف مشتق از نصف بود یعنی منصف متنازع فیه « را » با صاحب خود مناصفه کند، و تنصیف از لواحق تکثر باشد و محبت از اسباب اتحاد، پس بدین وجوه فضیلت محبت بر عدالت معلوم شد.
و جماعتی از قدمای حکما در تعظیم شأن محبت مبالغتی عظیم کرده اند و گفته که: قوام همه موجودات به سبب محبت است و هیچ موجود از محبتی خالی نتواند بود چنانکه از موجودی و وحدتی خالی نتواند بود، الا آنکه محبت را مراتب باشد و به سبب ترتب آن موجودات در مراتب کمال و نقصان مترتب باشند، و چنانکه محبت مقتضی قوام و کمال است غلبه متقضی فساد و نقصان باشد، و طریان آن بر موجودات بحسب نقصان هر صنفی تواند بود، و این قوم را اصحاب محبت و غلبه خوانند.
و دیگر حکما هر چند بر تصریح این مذهب اقدام ننموده اند اما به فضیلت محبت اقرار کرده اند و سریان عشق در جملگی کاینات شرح داده.
و چون حقیقت محبت طلب اتحاد بود با چیزی که اتحاد با او در تصور طالب کمال باشد، و ما گفتیم که کمال و شرف هر موجودی بحسب وحدتی است که بر او فایض شده است، پس محبت طلب شرف و فضیلت و کمال بود، و هر چه این طلب در او بیشتر بود شوق او به کمال زیادت بود و وصول بدان بر او سهل تر؛ و در عرف متأخران محبت و ضدش در موضعی استعمال کنند که قوت نطقی را در او مشارکتی بود، پس میل عناصر را به مراکز خویش و گریختن ایشان از دیگر جهات، و میل مرکبات را به یکدیگر که از جهت مشاکلاتی که در امتزاج ایشان افتاده باشد بر نسبتهای معین و محدود، چون نسبت عددی و مساحی و تألیفی، لازم آید، تا بدان سبب مبدأ افعالی غریب باشند، که آن را خواص و اسرار طبایع خوانند، مانند میل آهن به مغناطیس، و اضداد آن، که از جهت تنفراتی مزاجی حادث شود، مانند نفرت سنگ باغض الخل از سرکه از قبیل محبت و مبغضت نشمرند، بلکه آن را میل و هرب خوانند، و موافقت و معادات حیوانات غیر ناطقه با یکدیگر هم خارج از این قبیل باشد، و آن را الف و نفرت گویند.
و اقسام محبت در نوع انسان دو گونه بود: یکی طبیعی و دیگر ارادی. اما محبت طبیعی مانند محبت مادر فرزند را، که اگر نه این نوع محبت در طبیعت مادر مفطور بودی فرزند را تربیت ندادی و بقای نوع صورت نبستی. و اما محبت ارادی چهار نوع بود: یکی آنکه سریع العقد و الانحلال بود، و دوم آنچه بطیء العقد و الانحلال بود، و سیم آنچه بطیء العقد سریع الانحلال بود، و چهارم آنچه سریع العقد بطیء الانحلال بود.
و چون مقاصد اصناف مردمان در مطالب بحسب بساطت منشعب است به سه شعبه، اول لذت و دوم نفع و سیم خیر، و از ترکب هر سه با یکدیگر شعبه رابع تولد کند، و این غایات مقتضی محبت کسانی باشد که در توصل به کمال شخصی یا نوعی معاون و مددکار باشند و آن نوع انسان است، پس هر یکی از این اسباب علت نوعی بود از انواع محبت ارادی.
اما لذت، علت محبتی تواند بود که زود بندد و زود گشاید، چه لذت با شمول وجود به سرعت تغیر و انتقال موصوف است چنانکه گفتیم، و استمرار و زوال از سبب به مسبب سرایت کند؛ و اما نفع، علت محبتی بود که دیر بندد و زود گشاید، چه نفع رسانیدن با عزت وجود سریع الانتقال بود؛ و اما خیر، علت محبتی بود که زود بندد و دیر گشاید، زود بستن از جهت مشاکلت ذاتی که میان اهل خیر بود، و دیر گشادن از جهت اتحاد حقیقی که لازم ماهیت خیر بود و اقتضای امتناع انفکاک کند؛ و اما مرکب از هر سه علت محبتی باشد که دیر بندد و دیر گشاید، چه استجماع هردو سبب یعنی نفع و خیر اقتضای هر دو حال کند.
و محبت از صداقت عامتر بود چه محبت میان جماعتی انبوه صورت بندد و صداقت در شمول بدین مرتبه نرسد، و مؤدت در رتبت به صداقت نزدیک باشد، و عشق که افراط محبت است از مؤدت خاص تر بود، چه جز میان دو تن نیفتد، و علت عشق یا فرط طلب لذت بود یا فرط طلب خیر، و نفع را نه از روی بساطت و نه از جهت ترکب در استلزام عشق مدخلی نتواند بود. پس عشق دو نوع بود: یکی مذموم که از فرط طلب لذت خیزد، و دوم محمود که از فرط طلب خیر خیزد. و از جهت التباس فرق میان این دو سبب باشد اختلافی که میان مردم در مدح و ذم عشق بود.
و سبب صداقات احداث و کسانی که طبیعت ایشان داشته باشند طلب لذت بود و بدین سبب باشد که مصادقت و مفارقت میان ایشان متوالی بود، و گاه بود که در اندک مدتی چند بار تصادق کنند و باز مفترق شوند، و اگر صداقت ایشان را بنادر بقائی باشد سبب وثوق ایشان بود به بقای لذت و معاودت آن حالا فحالا، و هر گاه که آن وثوق زایل شود فی الحال آن صداقت مرتفع گردد.
و سبب صداقات مشایخ و کسانی که بر طبیعت ایشان باشند طلب منفعت بود، و چون منافع مشترک یابند، و در اکثر احوال آن را امتدادی اتفاق افتد، از ایشان مصادقتی صادر شود و به حسب بقای منفعت باقی ماند، و چون علاقه رجا منقطع شود آن صداقت مرتفع گردد.
و اما سبب صداقت اهل خیر چون محض خیر باشد، و خیر چیزی ثابت بود غیر متغیر مودات اصحاب آن از تغیر و زوال مصون باشد.
و چون مردم از طبایع متضاد مرکب است و میل هر طبیعتی مخالف میل طبیعتی دیگر، پس لذتی که ملایم طبیعتی بود مخالف لذت طبیعتی دیگر بود. و بدین سبب هیچ لذت از انواع لذات خالص و خالی از شوایب اذیتها که در مفارقت لذات دیگر بود نتواند بود.
و چون در مردم جوهری بسیط الهی موجود است که آن را با طبایع دیگر مشاکلتی نیست او را نوعی از لذت تواند بود که آن را با لذات دیگر مشابهتی نبود و محبتی که مقتضای آن لذت بود در غایت افراط بود و شبیه به وله، و آن عشق تام و محبت الهی خوانند، و بعضی متألهان دعوی آن محبت کنند، و حکیم اول در آن معنی از أبرقلیطس باز گفته است که او گوید: چیزهای مختلف را با یکدیگر تشاکل و تألیفی تام نتواند بود، و اما چیزهای متشاکل به یکدیگر مسرور و مشتاق باشند.
و در شرح این کلمات گفته اند که جواهر بسیط چون متشاکل باشند و به یکدیگر مشتاق، متألف شوند و میان ایشان توحدی حقیقی حاصل آید و تغایر مرتفع شود، چه تغایر از لوازم مادیات است و مادیات را این صنف تألف، نتواند بود، و اگر شوقی در ایشان حادث شود که به نوعی از تألف میل کنند ملاقات ایشان به نهایات و سطوح بود نه به ذوات و حقایق، و این ملاقات به درجه اتصال نرسد، پس مستدعی انفصال بود.
و چون جوهری که در انسان مستودع است از کدورات طبیعت پاک شود، و محبت انواع شهوات و کرامات در او منتفی گردد، او را به شبیه خود شوقی صادق حادث شود و به نظر بصیرت به مطالعه جلال خیر محض، که منبع خیرات آنست، مشغول گردد و انوار آن حضرت برو فایض شود، پس او را لذتی که آن را به هیچ لذت نسبت نتوان داد حاصل آید، و به درجه اتحاد مذکور رسد، و در استعمال طبیعت بدنی و ترک آن او را تفاوتی زیادت نبود، الا آنکه بعد از مفارقت کلی بدان رتبت عالی سزاوارتر باشد چه صفای تام جز بعد از مفارقت حیات فانی نتواند بود.
و از فضایل این نوع محبت، یعنی محبت اهل خیر با یکدیگر، یکی آنست که نه نقصان بدو متطرق تواند بود، و نه سعایت را در او تأثیری صورت افتد، و نه ملامت را در نوع او مجال مداخلتی باشد، و اشرار را دران حظی و نصیبی نبود؛ و اما محبتی که از جهت منفعت یا لذت افتد اشرار را هم با اشرار و هم با اخیار تواند بود، الا آنکه سریع الانقضاء و الانحلال باشد، از جهت آنکه نافع و لذیذ مطلوب بالعرض باشد نه بالذات؛ و بسیار بود که مستدعی آن محبتها جمعیتی باشد که میان اصحاب آن محبتها اتفاق افتد در مواضعی غریب مانند کشتی و سفرها و غیر آن، و سبب دران مؤانستی بود که در طبیعت مردم مرکوز است، و خود مردم را انسان از آن جهت گفته اند، چنانکه در صناعت ادب ادب مقرر شده است. و کسی که گفته است « و سمیت انسانا لانک ناس » گمان برده است که انسان مشتق از نسیان است و در این گمان مخطی بوده است. و چون انس طبیعی از خواص مردم است و کمال هر چیزی در اظهار خاصیت خود بود، چنانکه به چند موضع تکرار کردیم، پس کمال این نوع نیز در اظهار این خاصیت بود با ابنای نوع خود، چه این خاصیت مبدأ محبتی است که مستدعی تمدن و تألف باشد.
و باز آنکه حکمت حقیقی اقتضای شرف این خاصیت می کند شرایع و آداب محمود نیز با آن دعوت کرده اند، و از این سبب بر اجتماع مردم در عبادات و ضیافات تحریض فرموده اند، چه به جمعیت آن انس از قوت به فعل آید، و یمکن که شریعت اسلام نماز جماعت را بر نماز تنها تفضیل بدین علت نهاده باشد که تا چون در روزی پنج بار مردمان در یک موضع مجتمع شوند با یکدیگر مستأنس گردند، و اشتراک ایشان در عبادات و دیگر معاملات سبب تأکید آن استیناس شود، باشد که از درجه انس به درجه محبت رسد.
و مصداق این سخن آنست که چون این عبادت بر اهل هر کوئی و محلتی که اجتماع ایشان هر روز پنج بار در مسجدی متعذر نباشد وضع کرد، و حرمان اهل شهر که این اجتماع بر ایشان دشوار می نمود از این فضیلت نمی شایست، عبادتی دیگر فرمود که در هر هفته یک نوبت اهل کویها و محله ها بأجمعهم در یک مسجد که به همه جماعت محیط تواند شد جمع آیند، تا همچنان که اهل محلت را در فضیلت جمع اشتراک بود اهل مدینه را نیز دران اشتراکی بود؛ و چون اهل روستاها و دیه ها را با یکدیگر و با اهل شهر در هر هفته جمعیت ساختن مقتضی تعطیل مهمات می نمود در سالی دو نوبت عبادتی که بر اجتماع همه جماعت مشتمل بود تعیین کرد، و مجمع ایشان را صحرایی که شامل ازدحام تواند بود نام زد فرمود، چه وضع بنائی که همه قوم را درو جای بود، و در سالی دو بار ازان نفع گیرند، هم مؤدی به حرج می نمود؛ و چون در سعت فضایی که همه قوم حاضر توانند آمد یکدیگر را ببینند و عهد انس مجدد گردانند انبعاث ایشان بر محبت و مؤانست یکدیگر تزاید پذیرد، بعد ازان عموم اهل عالم را به اجتماع در یک موقف، در همه عمر یک دفعت، تکلیف کرد، و آن را به وقتی معین از عمر که موجب مزید ضیق و کلفتی بودی موسوم نگردانید، تا بر حسب تیسیر اهل بلاد متباعد جمع آیند و از آن سعادت که اهل شهر و محله را بدان معرض گردانیده اند خطی اکتساب کنند، و به انس طبیعی که در فطرت ایشان موجود است تظاهر نمایند؛ و تعیین آن موضع به بقعه ای که مقام صاحب شریعت باشد اولی بود، چه مشاهده آثار او و قیام به شعائر و مناسک مقتضی وقع و تعظیم شرع باشد در دلها، و مستدعی سرعت اجابت و مطاوعت شود دواعی خیر را. بر جمله از تصور این عبادات و تلفیق آن با یکدیگر غرض شارع در دعوت با اکتساب این فضیلت معلوم می گردد، چه ارکان عبادت بر قانون مصلحت مقدر کردن سبب استجماع هر دو سعادت باشد.
و با سر حدیث محبت شویم، گوییم: اسباب محبتهای مذکور، بیرون محبت الهی، چون میان اصحاب آن محبتها مشترک باشد تواند بود که از هر دو جانب در یک حال منعقد شود و در یک حال انحلال پذیرد، و تواند بود که یکی باقی ماند و یکی انحلال پذیرد. مثلا لذتی که میان شوهر و زن مشترک است و سبب محبت ایشان شده ممکن بود که از هر دو طرف سبب محبت یکدیگر گردد، و ممکن بود که از یک طرف محبت منقطع شود و از طرف دیگر باقی ماند، چه لذت به سرعت تغیر موصوف است و تغیر یک طرف مستلزم تغیر طرف دیگر نه؛ و همچنین چون منافعی که میان زن و شوهر مشترک باشد از خیرات منزلی چون هر دو دران متعاون باشند سبب اشتراک محبت شود، اما از دو یکی اگر در حد خود تقصیر کند، مثلا زن از شوهر انتظار اکتساب این خیرات می دارد و شوهر از زن محافظت، اگر یکی به نزدیک دیگر مقصر باشد محبت مختلف شود و شکایت و ملامت حادث گردد، و هر روز در تزاید بود تا علاقه منقطع گردد، یا سبب زایل شود، یا مقارن شکوه و عتاب یک چندی بماند. و در دیگر محبتها همین قیاس اعتبار می باید کرد.
و اما محبتهایی که اسباب آن مختلف بود، مانند محبتی که سبب از یک طرف لذت بود و از طرف دیگر منفعت، چنانکه میان مغنی و مستمع، که مغنی مستمع را به سبب منفعت دوست دارد و مستمع مغنی را به سبب لذت، و میان عاشق و معشوق همین نمط بود، که عاشق از معشوق انتظار لذت کند و معشوق ازو انتظار منفعت، در این محبت تشکی و تظلم بسیار افتد، بل در هیچ صنف از اصناف محبت چندان عتاب و شکایت حادث نشود که در این نوع، و علت آن بود که طالب لذت استعجال مطلوب کند، و طالب منفعت در حصول مطلوب او تأخیر افگند، و اعتدال میان ایشان، الا ما شاء الله، صورت نبندد، و بدین سبب پیوسته عشاق متشکی و متظلم باشند، و بحقیقت ظالم هم ایشان باشند، چه استیفای تمتع از لذت نظر و وصال بتعجیل طلبند، و در مکافات آن تأخیر افگنند، یا خود بدان قیام ننمایند. و این نوع محبت را محبت لوامه خوانند، یعنی مقرون به ملامت، و اصناف این محبت نه در این یک مثال محصور باشد لکن مرجع همه با همین معنی بود که یاد کردیم.
و محبتی که میان پادشاه و رعیت و رئیس و مرؤوس و غنی و فقیر باشد هم در معرض شکایت و ملامت بود، بدین سبب که هر یک از صاحب خویش انتظار چیزی دارد که در اکثر اوقات مفقود بود، و فقدان بانتظار موجب فساد نیت باشد، و از فساد نیت استبطا حاصل آید، و استبطا مستتبع ملامت بود؛ و به رعایت شرط عدالت این فسادها زایل گردد. و همچنین ممالیک از موالی زیادت از استحقاق توقع دارند و موالی ایشان را در خدمت و شفقت و نصیحت مقصر شمرند تا به ملامت مشغول شوند، و تا رضا به قدر استحقاق که از لوازم عدالت بود حاصل نیاید این محبت منظوم نشود، و صعوبت شمول آن از شرح مستغنی است.
و اما محبت اخیار چون از انتظار منفعت و لذت حادث نشده باشد، بلکه موجب آن مناسبت جوهر بود و مقصد ایشان خیر محض و التماس فضیلت باشد، از شائبه مخالفت و منازعت منزه ماند، و نصیحت یکدیگر و عدالت در معامله که مقتضای اتحاد بود به تبعیت حاصل آید. و این بود معنی آنچه حکما گفته اند در حد صدیق، که « صدیق تو شخصی بود که او تو باشد در حقیقت و غیر تو بشخص ». و عزت وجود این صداقت و فقدان آن در عوام و عدم وثوق به صداقت احداث هم ازین سبب لازم آمده است، چه هر که بر خیر واقف نبود و از غرض صحیح غافل باشد محبت او سبب انتظار لذتی یا منفعتی تواند بود، و سلاطین اظهار صداقت از آن روی کنند که خود را متفضل و منعم شمرند، و بدین سبب صداقت ایشان تام نبود و از عدالت منحرف افتد.
و پدر، فرزند را چون بدین سبب دوست دارد که خود را برو حقی زیادت بیند محبت او نزدیک باشد بدین محبت از وجهی، و به اعتباری دیگر او را محبتی ذاتی بود بر فرزند که بدان مخصوص باشد، و آن چنان بود که او فرزند را بحقیقت هم نفس خود داند و چنان پندارد که وجود فرزند نسخه ایست که طبیعت از صورت او برگرفته است و مثالی از ذات او با ذات فرزند نقل کرده. و الحق این تصوری است به جای خویش، چه حکمت الهی از روی الهام پدر را بر انشای فرزند باعث گردانیده است و او را در ایجاد او سببی ثانی کرده، و از این جهت بود که پدر هر کمال که خود را خواهد فرزند را خواهد، و هر خیر و سعادت که ازو فوت شده باشد همت بران گمارد که فرزند را حاصل کند، و بر او سخت نیاید که گویند « پسر تو از تو فاضلتر است » و سخت آید که گویند « غیری از تو فاضلتر است »، همچنان که بر شخصی که مترقی بود به کمال سخت نیاید که گویند « اکنون کاملتر ازانی که پیشتر ازین بودی » بلکه او را این سخن خوش آید. پس همین بود حال پدر با فرزند. و سببی دیگر فرط محبت والد را آن است که خود را سبب وجود فرزند می شناسد، و از ابتدای کون او بدو مستبشر بوده است، و محبت او با تربیت و نشو فرزند در تزاید بوده و استحکام و رسوخ یافته، و او را وسیلت آمال و مسرات شمرده، و به وجود او وثوقی به بقای صورت خود بعد از فنای ماده در دل گرفته. و اگرچه این معانی به نزدیک عوام چنان مستخلص نبود که در عبارت توانند آورد اما ضمایر ایشان را بران نوعی از وقوف بود شبیه بدان که کسی خیالی در پس حجابی می بیند.
و محبت فرزند از محبت پدر قاصر بود چه او معلول و مسبب است، و بر وجود خود و وجود سبب خود بعد از مدتی مدید انتباه یافته، و خود تا پدر را زنده درنیابد و روزگاری از منافع او تمتع نگیرد محبت او اکتساب نکند، و تا تعقل و استبصار تمام محظوظ نشود بر تعظیم او توفر ننماید، و بدین سبب فرزندان را به احسان والدین وصیت فرموده اند و والدین را به احسان ایشان وصیت نکرده. و اما محبت برادران با یکدیگر از جهت اشتراک بود در یک سبب.
و باید که محبت ملک رعیت را محبتی بود ابوی و محبت رعیت او را بنوی، و محبت رعیت با یکدیگر اخوی، تا شرایط نظام میان ایشان محفوظ ماند. و مراد از این نسبت آنست که ملک با رعیت در شفقت و تحنن و تعهد و تلطف و تربیت و تعطف و طلب مصالح و دفع مکاره و جذب خیر و منع شر به پدران مشفق اقتدا کند، و رعیت در طاعت و نصیحت و تبجیل و تعظیم او به پسران عاقل، و در اکرام و احسان با یکدیگر به برادران موافق، هر یک به قدر استحقاق و استیجابی خاص که وقت و حال اقتضا کند، تا عدالت به توفیت حظ و حق هر یک قیام نموده باشد و نظام و ثبات یافته. و الا اگر زیادت و نقصان راه یابد و عدالت مرتفع گردد فساد ظاهر شود، و ریاست ملک ریاست تغلبی گردد، و محبت به مبغضت بدل شود، و موافقت مخالفت گردد، و الفت نفار، و تودد نفاق؛ و هر کسی خیر خود خواهد و اگرچه بر ضرر دیگران مشتمل بود، تا صداقات باطل گردد و هرج و مرج که ضد نظام بود پدید آید.
و محبتی که از شایبه انفعالات و کدورات آفات منزه بود محبت مخلوق بود خالق را، و آن محبت جز عالم ربانی را نتواند بود، و دعاوی غیر او به بطلان و تمویه موصوف باشد، چه محبت بر معرفت موقوف بود، و محبت کسی که بدو عارف نباشد و بر ضرورب انعام متواتر و وجوه احسان متوالی او که به نفس و بدن می رسد واقف نه، صورت چگونه بندد؟ بلی، تواند بود که در توهم خود بتی نصب کنند و او را خالق و معبود شناسند، پس به محبت و طاعت او مشغول شوند، و آن را محض توحید و مجرد ایمان شمرند. کلا و حاشا، و ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم مشرکون.
و مدعیان این محبت بسیارند، ولیکن محققان ایشان سخت اندک، بلکه از اندک اندک تر، و طاعت و تعظیم از این محبت حقیقی مفارقت نکند، و قلیل من عبادی الشکور. و محبت والدین در مرتبه ای تالی این محبت باشد، و هیچ محبت دیگر در مرتبه بدین دو محبت نرسد الا محبت معلم به نزدیک متعلم، چه آن محبت متوسط بود در مرتبه میان این دو محبت مذکور. و علت آنست که محبت اول اگرچه در نهایت شرف و جلالت بود به جهت آنکه محبوب سبب وجود و نعمی است که تابع وجود بود، و محبت دوم با آن مناسبتی دارد که پدر سبب محسوس و علت قریب باشد و لیکن معلمان که در تربیت نفوس به مثابت پدران اند در تربیت اجسام، به وجهی که متمم وجود و مبقی ذوات اند، به سبب اول مقتدی اند، و به وجهی که تربیت ایشان فرع است بر اصل وجود به پدران متشبه؛ پس محبت ایشان دون محبت اول بود و فوق محبت دوم، چه تربیت ایشان بر اصل وجود متفرع است و از تربیت آبا شریفتر، و بحقیقت معلم ربی جسمانی و أبی روحانی بود، و مرتبه او در تعظیم دون مرتبه علت اولی و فوق مرتبه آبای بشری.
از اسکندر پرسیدند که پدر را دوست تر داری یا استاد را، گفت استاد را، لان أبی کان سببا لحیاتی الفانیه، و معلمی کان سببا لحیاتی الباقیه. پس به قدر فضل رتبت نفس بر جسم حق معلم از حق پدر بیشتر است، و باید که در محبت و تعظیم او با محبت و تعظیم پدر همین نسبت محفوظ بود، و محبت معلم متعلم را در طریق خیر، شریفتر از محبت پدر بود فرزند را به همین نسبت، از جهت آنکه تربیت او به فضیلت تام و تغذیه او به حکمت خالص بود و نسبت او با پدر چون نسبت نفس با جسم.
و تا مراتب محبتها به نزدیک عادل متصور نباشد به شرایط عدالت قیام نتواند نمود، چه آن محبت که اله را واجب بود شرکت دادن غیر را دران شرک صرف باشد، و تعظیم والد در باب رئیس، و اکرام صدیق در حق سلطان، و دوستی فرزند در باب عشیرت و پدر و مادر استعمال کردن جهل محض و سخف مطلق باشد؛ و این تخلیطات موجب اضطراب و فساد تربیت و مستلزم ملامات و شکایات بود، و چون قسط هر کسی از محبت و خدمت و نصیحت ایفا کنند مؤانست اصحاب و خلطا و معاشرت بواجب و توفیت حقوق هر مستحقی تقدیم یابد.
و خیانت در صداقت از خیانت زر و سیم تباه تر بود و حکیم اول در این معنی گوید: محبت مغشوش زود انحلال پذیرد چنانکه درم و دینار مغشوش زود تباه شود.
پس باید که عاقل در هر بابی نیت خیر دارد و حد و مرتبه آن باب رعایت کند، پس اصدقا را به منزلت نفس خود داند و ایشان را در خیرات خویش شریک شمرد، و معارف و آشنایان را به منزلت دوستان دارد و جهد کند که ایشان ار از حد معرفت به درجه صداقت رساند به قدر امکان، تا سیرت خیر در نفس خود و رؤسا و اهل و عشیرت و اصدقا نگاه داشته باشد.
و شریر که از این سیرت نفور بود و محبت بطالت و کسالت بر او مستولی، و از تمییز میان خیر و شر غافل، آنچه نه خیر بود بخیر دارد و رداءت هیأتی که در ذات او متمکن بود مبدأ احتراز او شود از نفس او، چه رداءت مهروب عنها بود طبعا، و چون از نفس خود گریزان باشد از کسی که مشاکل نفس او بود هم گریزان بود، پس پیوسته طالب چیزی بود که او را از آنکه با خود افتد مشغول دارد، و ولوع به چیزی نماید که مانند ملاهی و اسباب لذات عرضی او را بیخود گرداند، چه از فراغت او لازم آید که با خود افتد، و چون با خود باشد از خود متأذی شود، و محبت او دوستانی را بود که او را ازو دور دارند، و لذت او در چیزهایی باشد که او را بی خود کند و سعادات فنای عمر شود دران و امثال آن، که او را اضطراب و قلقی که در نفس او، از تجاذب قوتهای متضاد غیرمرتاض، چون التماس شهوات ردیه و طلب کرامات بی استحقاق، حادث شود و امراضی که ازان تجاذب لازم آید، مانند حزن و غضب و خوف و غیر آن، بی خبر دارند. و سبب آن بود که تألیف اضداد در یک حال صورت نبندد، و انتقال از یکی به یکی، که اضطراب عبارت ازان باشد، موذی بود، و مخالطت و مجالست امثال او وممارست و ملابست ملاهی خیال او را از احساس آن حال مصروف دارند تا فی الوقت از آن اذیت خلاصی بیند، و از وبال و نکالی که به عاقبت لاحق شود غافل باشد، پس بدان حال غبطت نماید و آن را سعادت داند.
و چنین کس بحقیقت محب ذات خود نبود و الا مفارقت او نجستی، و محب هیچ کس نبود چه محبت دیگران بر محبت خود مرتب باشد، و چون او محب هیچ کس نبود هیچ کس نیز محب او نبود، و او را ناصح و نیکخواه نباشد تا به حدی که نفس او هم نیکخواه او نبود، و سرانجام آن حالت ندامت و حسرت بی نهایت تواند بود.
اما خیر فاضل که از ذات خود متمتع بود و بدان مسرور، هراینه ذات خود را دوست دارد، و غیر او ذات او را هم دوست دارد، چه شریف محبوب بود، و چون او را دوست دارد مصادقت و مواصلت او اختیار کند، پس هم او صدیق خود بود و هم دیگران صدیق او، و این سیرت ملازم احسان باشد با غیر، چه به قصد و چه بی قصد، و سبب آن بود که افعال او لذیذ و محبوب باشند لذاتها، و لذیذ و محبوب مختار بود، پس او را مرید و مقتدی بسیار گردد و احسان او همه را شامل باشد، و این احسان از زوال و فنا مصون بود و پیوسته در تزاید، بخلاف احسانی که عرضی بود، و مبدأ آن حالتی غیر معتاد، تا زوال آن حالت انقطاع آن احسان اقتضا کند، و انقطاع مستجلب ملامت و شکایت بود، و بدین علت صاحب احسان عرضی به تربیت آن موصی و مأمور است، که رب الصنیعه أصعب من ابتدائها، و محبتی که عارض این احسان بود لوامه باشد.
و اما محبتی که میان محسن و محسن الیه باشد متفاوت بود، یعنی محبت محسن محسن الیه را بیشتر از محبت محسن الیه بود او را، و دلیل برین آنست که حکیم اول گفته است که قرض دهنده و معروف کننده اهتمام نمایند به حال قرض ستاننده و معروف پذیرنده، و همت بر سلامت ایشان مقصور دارند؛ اما قرض دهنده باشد که سلامت قرض ستاننده به جهت استرداد مال خود خواهد نه از جهت محبت او، یعنی او را به سلامت و بقا و ثروت و کفایت دعا می کند تا باشد که با حق خود رسد، و قرض ستاننده را به قرض دهنده این عنایت نبود و او را مانند این دعا نکند؛ و اما معروف کننده معروف پذیرنده را دوست دارد و اگرچه متوقع منفعتی نباشد ازو، و سبب آن بود که هر که فعلی محمود کند مصنوع خود را دوست دارد، و چون مصنوع او مستقیم بود محبت او بغایت برسد، و اما محسن الیه را میل به احسان بود نه به محسن، پس محسن محبوب او بالعرض باشد؛ و نیز محبتی که به احسان اکتساب کنند و به روزگار آن را تربیت دهند جاری مجرای منافعی بود که به تعب و مشقت بسیار بدست آرند، یعنی همچنان که کسی که مال به مقاسات شداید و تعب سفرها کسب کند در صرف آن صرفه نگاه دارد و ضنت کند، به خلاف کسی که مال بآسانی بدست آرد مانند وارث، آن کس نیز که محبتی به تجشم تعبی اکتساب کرده باشد بران مشفق تر، و از زوال آن خائف تر بود از کسی که او را در اکتساب آن به فضل تعبی حاجت نیامده باشد، و از این جا بود که مادر فرزند را از پدر دوست تر دارد و حنین و وله او بدو زیادت بود، چه رنج در تربیت او بیشتر برده است، و شاعر شعر خود را دوست دارد و اعجاب او بدان زیادت بود از اعجاب غیر او؛ و همچنین هر صانعی که در صنعت خود زیادت کلفتی استعمال کرده باشد. و معلوم است که تعب منفعل چون تعب فاعل نبود و آخذ، منفعل است و معطی، فاعل.
پس از این وجوه روشن شد که محبت محسن از محبت محسن الیه بیشتر بود. و محسن گاه بود که احسان از روی حریت کند، و گاه بود که به جهت کسب ذکر جمیل کند، و گاه بود که از جهت ریا کند؛ و اشرف انواع آن بود که از خلق حریت کند، چه ذکر جمیل و ثنای باقی و محبت عموم مردم خود به تبعیت حاصل شود و اگرچه مقصود نیت او نبوده باشد.
و گفته ایم که هر کسی نفس خود را دوست دارد و خواهد که با آن کس که او را دوست دارد احسان کند، پس هر کسی خواهد که با نفس خود احسان کند؛ و چون اسباب دوستی خیر است یا لذت یا نفع، کسی که میان این اقسام تفضیل نکند و بر رجحان یکی بر دیگری واقف نبود نداند که با نفس خود احسان چگونه باید کرد، و از اینجاست که بعضی مردمان نفس را سیرت لذت اختیار کنند و بعضی سیرت منفعت و بعضی سیرت کرامت، چه از طبیعت سیرت خیر خبردار نباشند و خطا کنند، و آن کس که از لذت خیر آگاه بود به لذات خارج فانی راضی نشود، بل بلندترین و تمامترین و عظیم ترین انواع لذات گزیند، و آن لذت جزو إلهی بود، و صاحب آن سیرت مقتدی باشد به افعال إله، عز و علا، و متمتع از لذات حقیقی و نافع اصدقا و غیراصدقا به سماحت و بذل و مواسات، و قادر بر آنچه اکفا ازان عاجز باشند از فرط شهامت و کبر نفس.
و چون سخن در محبت می گوییم، و محبت حکمت و خیر داخل می افتد در این مقال، اشارتی بدان نیز از لوازم باشد. گوییم: محبت حکمت و انصراف به امور عقلی و استعمال رایهای الهی به جزو الهی که در انسان موجود است مخصوص باشد، و از آفات که به دیگر محبات متطرق شود محفوظ، نه نمیمت را بدان راهی بود و نه شریر دران مدخلی تواند کرد، چه سبب آن خیر محض بود و خیر محض از ماده و شرور ماده منزه باشد، و مادام که مردم مستعمل اخلاق و فضایل انسانی بود از حقیقت آن خیر ممنوع بود و از سعادت إلهی محجوب، الا آنست که در تحصیل این فضیلت بدان فضایل احتیاج بود، و چون بعد از تحصیل آن فضایل به فضیلت الهی مشغول گردد بحقیقت با ذات خود پرداخته باشد، از مجاهدت طبیعت و آلام آن و مجاهدت نفس و ریاضت قوای او فارغ شده و با ارواح پاکان و فریشتگان مقرب اختلاط یافته، تا چون از وجود فانی به وجود باقی انتقال کند به نعیم ابدی و سرور سرمدی رسد.
و ارسطاطالیس گوید: سعادت تام خالص، مقربان حضرت خدای، تعالی، راست، و نشاید که فضایل انسانی با ملائکه اضافت کنیم، چه ایشان با یکدیگر معامله نکنند و به نزدیک یکدیگر ودیعت ننهند و به تجارت حاجت ندارند تا به عدالت محتاج شوند، و از چیزی نترسند تا شجاعت به نزدیک ایشان محمود بود، و از انفاق منزه باشند و به زر و سیم آلوده نشوند، و از شهوات فارغ باشند تا به عفت مفتقر گردند، و از اسطقسات اربعه مرکب نیستند تا به غذا مشتاق شوند، پس این ابرار مطهر از میان خلق خدای مستغنی باشند از فضایل انسانی. و خدای، عز و جل، از ملائکه بزرگوارتر و به تقدیس و تنزیه از امثال این معانی اولی، بل وصف او به چیزی بسیط که امور عقلی و اصناف خیرات بدو متشبه باشند، تشبهی بعید، لایق تر، وحقی که دران ارتیاب نتواند بود، به هیچ وجه، آنست که او را دوست ندارد الا سعید خیر از مردمانی که بر سعادت و خیر حقیقی واقف باشند، و بدو تقرب نمایند به اندازه طاقت، و طلب مرضات او کنند بحسب استطاعت، و به افعال او اقتدا کنند به قدر قدرت، تا به رحمت و رضا و جوار او نزدیک شوند و استحقاق اسم محبت او اکتساب کنند.
بعد ازان لفظی اطلاق کرده است که در لغت ما اطلاق نکنند، گفته است که: هر که خدای، تعالی، او را دوست دارد تعاهد او کند چنانکه دوستان تعاهد دوستان کنند و با او احسان کند، و از اینجا بود که حکیم را لذتی عجیب و فرحهایی غریب باشد، و کسی که به حقیقت حکمت برسد داند که لذت آن بالای همه لذتهاست، پس به لذتی دیگر التفات ننماید و بر هیچ حالت غیرحکمت مقام نکند، و چون چنین بود حکیمی که حکمت او تمامترین همه حکمتها بود خدای، تعالی، بود و دوست ندارد بحقیقت او را الا حکیم سعید از بندگان او، چه شبیه به شبیه، شادمان شود. و از این جهت است که این سعادت بلندترین همه سعادات مذکور است و این سعادات انسانی نبود، چه از حیات طبیعی و قوای نفسانی منزه و مبرا باشد، و با آن در غایت مباینت و بعد بود، و آن موهبتی الهی است که خدای، تعالی، به کسی دهد که او را برگزیده باشد از بندگان خود، بعد ازان به کسی که در طلب آن مجاهده کند و مدت حیات بر رغبت دران و احتمال تعب و مشقت مقصور دارد، چه کسی که بر تعب مداومت صبر نکند به بازی مشتاق شود از جهت آنکه بازی با راحت ماند، و راحت نه غایت سعادات بود و نه از اسباب سعادت، و مایل به راحت بدنی کسی بود که طبیعی الشکل بهیمی الاصل بود مانند بندگان و کودکان و بهایم، و این اصناف به سعادت موسوم نتوانند بود، و عاقل و فاضل همت به بلندترین مراتب مصروف دارد.
و هم حکیم اول گوید: نشاید که همت انسانی إنسی بود و اگرچه او إنسی است، و نه آنکه به همتهای حیوانات مرده راضی شود و اگرچه عاقبت او مرگ خواهد بود، بل باید که به جملگی قوای خود منبعث شود بر آنکه حیاتی إلهی بیابد، که اگر چند مردم به جثه خرد است به حکمت بزرگ است و به عقل شریف، و عقل از کافه خلایق بزرگوارتر، چه اوست جوهری رئیس و مستولی بر همه به امر باری، تعالی و تقدس. و اگرچه مردم تا در این عالم بود به حسن حالی خارجی محتاج بود لکن همگی همت بدان مصروف نباید داشت، و در استکثار ثروت و یسار جهد بسیار ننمود، چه مال به فضیلت نرساند، و بسیار درویش بود که افعال کریمان کند. و از اینجاست آنچه حکما گفته اند که سعید آن کسانی باشند که از خیرات خارج نصیب ایشان اقتصاد بود، و ازیشان صادر نشود الا افعالی که فضیلت اقتضا کند و هر چند مایه ایشان اندکی بود.
و این همه سخن حکیم است، بعد ازان گوید: معرفت فضایل کافی نیست بل که کفایت در عمل و استعمال آن بود، و از مردمان بعضی به فضایل و خیرات راغب باشند و مواعظ را در ایشان اثری بود، و ایشان به عدد اندک اند که امتناع از رداءت و شرور به غریزت پاک و طبع نیک کنند، و بعضی از رداءت و شرور به وعید و تقریع و انذار و انکار امتناع کنند و خوف ایشان از دوزخ و عذاب و انکال بود و از اینجاست که بعضی مردمان اخیار بطبع اند و بعضی اخیار بشرع و به تعلم، و شریعت این صنف را مانند آب بود کسی را که لقمه در گلو گیرد، و اگر به شریعت مؤدب نشوند مانند کسی بود که او را آب در گلو گیرد و لامحاله هلاک شود، و در اصلاح ایشان حیلتی صورت نبندد، پس خیر بطبع و فاضل بغریزت محب خدای، تعالی، بود، و امر او به دست و تدبیر ما برنیاید، بلکه خدای، سبحانه، متولی و مدبر کار او بود.
و از این مقدمات معلوم شد که سعدا سه صنف اند: اول کسی که از مبدأ اثر نجابت درو ظاهر بود و باحیا و کرم طبیعت باشد و به تربیت موافق مخصوص گردد و به مجالست اخیار و مؤانست فضلا میل کند و از اضداد ایشان احتراز؛ و دوم کسی که از ابتدای حالت بر این صفت نبوده باشد، بل به سعی و جهد طلب حق کند چون اختلاف مردمان بیند، و بر طلب حق مواظبت نماید تا به مرتبه حکما برسد، یعنی علم او صحیح و عمل او صواب گردد، و آن به تفلسف و اطراح عصبیت دست دهد؛ و سیم کسی که به اکراه او را برین دارند به تأدب شرعی یا به تعلم حکمی.
و معلومست که مطلوب از این اقسام قسم دوم است، چه مبادی اتفاق سعادت در اصل ولادت و اکراه بر تأدب نه از ذات طالب مجتهد بود بلکه از خارجیات باشد، و سعادت تام حقیقی مجتهد را بود، و اوست که محبت خدای، تعالی، خالص او را بود و شقی هالک ضد او بود والله، تعالی، اعلم و احکم.
برگردان به زبان ساده
و چون مردم به یکدیگر محتاج اند و کمال و تمام هر یک به نزدیک اشخاص دیگر است از نوع او، و ضرورت مستدعی استعانت، چه هیچ شخص به انفراد به کمال نمی تواند رسید چنانکه شرح داده آمد، پس احتیاج به تألیفی که همه اشخاص را در معاونت به منزلت اعضای یک شخص گرداند ضروری باشد؛ و چون ایشان را بالطبع متوجه کمال آفریده اند پس بالطبع مشتاق آن تألف باشند؛ و اشتیاق به تألف محبت بود، و ما پیش ازین اشارتی کرده ایم به تفصیل محبت بر عدالت. و علت در آن معنی آنست که عدالت مقتضی اتحادیست صناعی، و محبت مقتضی اتحادی طبیعی، و صناعی به نسبت با طبیعی مانند قسری باشد، و صناعت مقتدی بود به طبیعت.
هوش مصنوعی: مردم به یکدیگر نیازمندند و برای رسیدن به کمال، باید به همدیگر نزدیک شوند. هیچ کس به تنهایی نمیتواند به کمال دست یابد؛ بنابراین، نیاز به همافزایی و همکاری وجود دارد که همه افراد را مانند اعضای یک بدن به هم مرتبط کند. از آنجا که انسانها به طور طبیعی به کمال گرایش دارند، این نیاز به همکاری نیز به طور طبیعی در آنها ایجاد میشود. اشتیاق به همکاری ناشی از محبت است و پیشتر اشاره کردیم که محبت بر عدالت پیشی دارد. علت این موضوع این است که عدالت یک نوع اتحاد مصنوعی ایجاد میکند، در حالی که محبت به ایجاد اتحاد طبیعی منجر میشود. این دو نوع اتحاد به گونهای با هم مرتبطاند که اتحاد مصنوعی از اتحاد طبیعی کمتر است و در واقع طبیعت بر هنر و صنعت پیشی میگیرد.
پس معلوم شد که احتیاج به عدالت که اکمل فضایل آنست در باب محافظت نظام نوع از جهت فقدان محبت است، چه اگر محبت میان اشخاص حاصل بودی به انصاف و انتصاف احتیاج نیفتادی. و از روی لغت خود انصاف مشتق از نصف بود یعنی منصف متنازع فیه « را » با صاحب خود مناصفه کند، و تنصیف از لواحق تکثر باشد و محبت از اسباب اتحاد، پس بدین وجوه فضیلت محبت بر عدالت معلوم شد.
هوش مصنوعی: بنابراین، مشخص میشود که نیاز به عدالت که کاملترین فضیلتهاست، ناشی از فقدان محبت در رابطه با حفظ نظام اجتماعی است. زیرا اگر محبت بین افراد وجود میداشت، نیازی به انصاف و عدالت احساس نمیشد. واژه انصاف نیز از کلمه نصف گرفته شده است، به این معنا که فرد منصف در مورد مسئلهای که مورد منازعه است، بین طرفین نزاع به اشتراک نظر میرسد. در واقع، انصاف به نوعی به افزایش تعدد و اختلاف اشاره دارد، در حالی که محبت باعث اتحاد افراد میشود. بنابراین، به این دلایل، فضیلت محبت بر عدالت روشن میگردد.
و جماعتی از قدمای حکما در تعظیم شأن محبت مبالغتی عظیم کرده اند و گفته که: قوام همه موجودات به سبب محبت است و هیچ موجود از محبتی خالی نتواند بود چنانکه از موجودی و وحدتی خالی نتواند بود، الا آنکه محبت را مراتب باشد و به سبب ترتب آن موجودات در مراتب کمال و نقصان مترتب باشند، و چنانکه محبت مقتضی قوام و کمال است غلبه متقضی فساد و نقصان باشد، و طریان آن بر موجودات بحسب نقصان هر صنفی تواند بود، و این قوم را اصحاب محبت و غلبه خوانند.
هوش مصنوعی: عدهای از حکما و عالمان قدیم بر اهمیت و احترام به محبت تأکید زیادی داشتهاند و معتقدند که پایه و اساس تمامی موجودات بر محبت استوار است و هیچ موجودی نمیتواند از محبت بیبهره باشد، همانطور که نمیتواند از وجود و یگانگی خالی باشد. با این حال، محبت دارای درجات و مراتب مختلف است و به همین دلیل، موجودات در مراتب کمال و نقص قرار میگیرند. محبت به عنوان عاملی برای قوام و کمال شناخته میشود، در حالی که عدم وجود محبت باعث فساد و نقصان خواهد شد. همچنین، تأثیر محبت بر موجودات میتواند بر اساس درجه نقص هر نوع موجودی متفاوت باشد و این گروه از عالمان به عنوان اصحاب محبت و غلبه شناخته میشوند.
و دیگر حکما هر چند بر تصریح این مذهب اقدام ننموده اند اما به فضیلت محبت اقرار کرده اند و سریان عشق در جملگی کاینات شرح داده.
هوش مصنوعی: بسیاری از حکما هرچند به طور صریح به این مذهب نپرداختهاند، اما به فضیلت عشق و محبت اعتراف کردهاند و جریان عشق را در تمام کائنات توصیف کردهاند.
و چون حقیقت محبت طلب اتحاد بود با چیزی که اتحاد با او در تصور طالب کمال باشد، و ما گفتیم که کمال و شرف هر موجودی بحسب وحدتی است که بر او فایض شده است، پس محبت طلب شرف و فضیلت و کمال بود، و هر چه این طلب در او بیشتر بود شوق او به کمال زیادت بود و وصول بدان بر او سهل تر؛ و در عرف متأخران محبت و ضدش در موضعی استعمال کنند که قوت نطقی را در او مشارکتی بود، پس میل عناصر را به مراکز خویش و گریختن ایشان از دیگر جهات، و میل مرکبات را به یکدیگر که از جهت مشاکلاتی که در امتزاج ایشان افتاده باشد بر نسبتهای معین و محدود، چون نسبت عددی و مساحی و تألیفی، لازم آید، تا بدان سبب مبدأ افعالی غریب باشند، که آن را خواص و اسرار طبایع خوانند، مانند میل آهن به مغناطیس، و اضداد آن، که از جهت تنفراتی مزاجی حادث شود، مانند نفرت سنگ باغض الخل از سرکه از قبیل محبت و مبغضت نشمرند، بلکه آن را میل و هرب خوانند، و موافقت و معادات حیوانات غیر ناطقه با یکدیگر هم خارج از این قبیل باشد، و آن را الف و نفرت گویند.
هوش مصنوعی: محبت به دنبال نزدیک شدن به چیزی است که در تصور یک فرد کامل به نظر میرسد. ما همچنین گفتیم که کمال و شرافت هر موجودی به وحدتی که به او بخشیده شده بستگی دارد. بنابراین، محبت به دنبال شرافت و فضیلت است و هر چه این تمایل قویتر باشد، اشتیاق به کمال نیز بیشتر خواهد بود و دستیابی به آن آسانتر خواهد بود. در نظر افراد معاصر، محبت و ضد آن به نوعی ارتباطی اشاره دارد که بر توانایی نطق تأثیر دارد. به عنوان مثال، تمایل عناصر به سمت مراکز خود و دوری از سمتهای دیگر، یا میل ترکیبها به یکدیگر، به خاطر ویژگیهای خاصی که در اختلاط آنها به وجود میآید، مانند رابطههای عددی و فضایی، به وجود میآید. این امر میتواند منجر به بروز رفتارهای عجیبی شود که به خواص و اسرار طبیعت نسبت داده میشود، مانند تمایل آهن به سمت مغناطیس. همچنین، تنفرات ناشی از ترکیب مزاجها، مانند تنفر سنگ از سرکه، به عنوان محبت و نفرت در نظر گرفته نمیشود، بلکه به آن تمایل و جاذبه میگویند. همچنین، هماهنگی و antagonism بین جانداران غیر ناطق نیز از این دسته محسوب میشود و به آن الفت و نفرت میگویند.
و اقسام محبت در نوع انسان دو گونه بود: یکی طبیعی و دیگر ارادی. اما محبت طبیعی مانند محبت مادر فرزند را، که اگر نه این نوع محبت در طبیعت مادر مفطور بودی فرزند را تربیت ندادی و بقای نوع صورت نبستی. و اما محبت ارادی چهار نوع بود: یکی آنکه سریع العقد و الانحلال بود، و دوم آنچه بطیء العقد و الانحلال بود، و سیم آنچه بطیء العقد سریع الانحلال بود، و چهارم آنچه سریع العقد بطیء الانحلال بود.
هوش مصنوعی: انواع محبت در انسان به دو دسته تقسیم میشود: محبت طبیعی و محبت ارادی. محبت طبیعی، مثل محبت مادر به فرزند است، که اگر این نوع محبت در ذات مادر وجود نداشت، او نمیتوانست فرزندش را تربیت کند و نسل بشر ادامه نمییافت. محبت ارادی نیز چهار نوع است: نخست، محبتی که سریع شکل میگیرد و به سرعت نیز از بین میرود؛ دوم، محبتی که به آرامی شکل میگیرد و به آرامی نیز از بین میرود؛ سوم، محبتی که به آرامی شکل میگیرد اما سریع از بین میرود؛ و چهارم، محبتی که سریع شکل میگیرد اما به آرامی از بین میرود.
و چون مقاصد اصناف مردمان در مطالب بحسب بساطت منشعب است به سه شعبه، اول لذت و دوم نفع و سیم خیر، و از ترکب هر سه با یکدیگر شعبه رابع تولد کند، و این غایات مقتضی محبت کسانی باشد که در توصل به کمال شخصی یا نوعی معاون و مددکار باشند و آن نوع انسان است، پس هر یکی از این اسباب علت نوعی بود از انواع محبت ارادی.
هوش مصنوعی: مقاصد مختلف مردم به سه دسته تقسیم میشود: اول لذت، دوم نفع و سوم خیر. ترکیب این سه دسته باعث شکلگیری دسته چهارمی میشود. این اهداف به محبت افرادی نیاز دارد که در دستیابی به کمال فردی یا جمعی کمککننده و یاریگر هستند، و این افراد نوع بشر هستند. بنابراین، هر یک از این عوامل نوعی از محبت ارادی را ایجاد میکند.
اما لذت، علت محبتی تواند بود که زود بندد و زود گشاید، چه لذت با شمول وجود به سرعت تغیر و انتقال موصوف است چنانکه گفتیم، و استمرار و زوال از سبب به مسبب سرایت کند؛ و اما نفع، علت محبتی بود که دیر بندد و زود گشاید، چه نفع رسانیدن با عزت وجود سریع الانتقال بود؛ و اما خیر، علت محبتی بود که زود بندد و دیر گشاید، زود بستن از جهت مشاکلت ذاتی که میان اهل خیر بود، و دیر گشادن از جهت اتحاد حقیقی که لازم ماهیت خیر بود و اقتضای امتناع انفکاک کند؛ و اما مرکب از هر سه علت محبتی باشد که دیر بندد و دیر گشاید، چه استجماع هردو سبب یعنی نفع و خیر اقتضای هر دو حال کند.
هوش مصنوعی: لذت میتواند منبع محبتی باشد که به سرعت شروع و به سرعت پایان مییابد، زیرا لذت به سرعت تغییر میکند و از یک حالت به حالت دیگر منتقل میشود. حال آنکه نفع میتواند اساس محبتی باشد که دیرتر آغاز میشود و زودتر پایان مییابد، چرا که نفع با انسانیت و ارزشهایی که در زندگی مهم هستند، ارتباط دارد. از سوی دیگر، نظریه خیر به ما میگوید که محبتی را ایجاد میکند که زودتر شروع میشود ولی دیرتر به پایان میرسد، زیرا اعضای خیر در ذات خود ارتباط نزدیکی دارند و ماهیت خیر به نوعی به هم پیوسته است. در نهایت، ترکیبی از این سه، احساسی را به وجود میآورد که هم دیرتر شروع میشود و هم دیرتر به پایان میرسد، چون این ترکیب از نفع و خیر میآید و شامل هر دو جنبه است.
و محبت از صداقت عامتر بود چه محبت میان جماعتی انبوه صورت بندد و صداقت در شمول بدین مرتبه نرسد، و مؤدت در رتبت به صداقت نزدیک باشد، و عشق که افراط محبت است از مؤدت خاص تر بود، چه جز میان دو تن نیفتد، و علت عشق یا فرط طلب لذت بود یا فرط طلب خیر، و نفع را نه از روی بساطت و نه از جهت ترکب در استلزام عشق مدخلی نتواند بود. پس عشق دو نوع بود: یکی مذموم که از فرط طلب لذت خیزد، و دوم محمود که از فرط طلب خیر خیزد. و از جهت التباس فرق میان این دو سبب باشد اختلافی که میان مردم در مدح و ذم عشق بود.
هوش مصنوعی: عشق از محبت فراتر است، چرا که محبت میتواند میان گروهی بزرگ ایجاد شود، اما صداقت به این گستردگی وجود ندارد. دوستی هم به صداقت نزدیک است، در حالی که عشق که نوعی از محبت با شدت بیشتر است، تنها میان دو نفر تجربه میشود. دلیل عشق میتواند به شدت خواستن لذت یا خواستن خیر برگردد و در این موارد، نفع نه به سادگی و نه به پیچیدگی میتواند در عشق دخیل باشد. بنابراین، عشق دو نوع دارد: یکی بد که از شدت خواست لذت ناشی میشود و دیگری خوب که از شدت خواسته خیر برمیخیزد. به همین دلیل، تفاوتهایی که بین این دو نوع وجود دارد، منجر به نظرات متفاوت مردم درباره عشق میشود.
و سبب صداقات احداث و کسانی که طبیعت ایشان داشته باشند طلب لذت بود و بدین سبب باشد که مصادقت و مفارقت میان ایشان متوالی بود، و گاه بود که در اندک مدتی چند بار تصادق کنند و باز مفترق شوند، و اگر صداقت ایشان را بنادر بقائی باشد سبب وثوق ایشان بود به بقای لذت و معاودت آن حالا فحالا، و هر گاه که آن وثوق زایل شود فی الحال آن صداقت مرتفع گردد.
هوش مصنوعی: این متن به روابط انسانی و دلایل دوستیها اشاره دارد. افرادی که به خاطر تمایل به لذت با یکدیگر دوست میشوند، ممکن است دوستیهایشان متناوب باشد. آنها ممکن است در زمانهای کوتاه بارها با یکدیگر دوست شوند و سپس از هم جدا شوند. اگر دوستیهایشان بر پایهای از اطمینان باشد و مثلاً به امید تکرار لذت و خوشی از هم با هم باشند، این اطمینان میتواند باعث ماندگاری دوستیها شود. اما اگر این اطمینان از بین برود، آن دوستیها نیز به سرعت از بین خواهند رفت.
و سبب صداقات مشایخ و کسانی که بر طبیعت ایشان باشند طلب منفعت بود، و چون منافع مشترک یابند، و در اکثر احوال آن را امتدادی اتفاق افتد، از ایشان مصادقتی صادر شود و به حسب بقای منفعت باقی ماند، و چون علاقه رجا منقطع شود آن صداقت مرتفع گردد.
هوش مصنوعی: دلایل دوستی و صمیمیت میان مشایخ و افرادی که به طبیعت آنها نزدیک هستند، معمولاً بر اساس کسب منفعت مشترک است. زمانی که منافع مشترکی پیدا میکنند و در بیشتر مواقع این منافع مستمر میشود، از آنها رفتار دوستانهای بروز مییابد و این دوستی به خاطر حفظ منافع ادامه پیدا میکند. اما اگر علاقه و امید به این منافع قطع شود، آن دوستی از بین میرود.
و اما سبب صداقت اهل خیر چون محض خیر باشد، و خیر چیزی ثابت بود غیر متغیر مودات اصحاب آن از تغیر و زوال مصون باشد.
هوش مصنوعی: دلیل صداقت اهل نیکوکاران این است که نیت آنها صرفاً برای خیر و نیکی است، و چون خیر چیزی ثابت و غیرقابل تغییر است، محبت و دوستی کسانی که در این راستا فعالیت میکنند از خطر تغییر و زوال در امان میماند.
و چون مردم از طبایع متضاد مرکب است و میل هر طبیعتی مخالف میل طبیعتی دیگر، پس لذتی که ملایم طبیعتی بود مخالف لذت طبیعتی دیگر بود. و بدین سبب هیچ لذت از انواع لذات خالص و خالی از شوایب اذیتها که در مفارقت لذات دیگر بود نتواند بود.
هوش مصنوعی: از آنجا که انسانها از طبیعتهای متضاد و متفاوتی تشکیل شدهاند و هر طبیعت به چیزی تمایل دارد که ممکن است با تمایل طبیعتهای دیگر در تضاد باشد، بنابراین لذتی که برای یک طبیعت خوشایند است، ممکن است با لذت طبیعت دیگری در تضاد باشد. به همین دلیل هیچ لذتی نمیتواند بهطور کامل خالص و عاری از آزارها و دشواریهایی که ناشی از فقدان لذات دیگر است، باشد.
و چون در مردم جوهری بسیط الهی موجود است که آن را با طبایع دیگر مشاکلتی نیست او را نوعی از لذت تواند بود که آن را با لذات دیگر مشابهتی نبود و محبتی که مقتضای آن لذت بود در غایت افراط بود و شبیه به وله، و آن عشق تام و محبت الهی خوانند، و بعضی متألهان دعوی آن محبت کنند، و حکیم اول در آن معنی از أبرقلیطس باز گفته است که او گوید: چیزهای مختلف را با یکدیگر تشاکل و تألیفی تام نتواند بود، و اما چیزهای متشاکل به یکدیگر مسرور و مشتاق باشند.
هوش مصنوعی: در درون هر انسان جوهری فطری و الهی وجود دارد که هیچ تناسبی با طبایع دیگر ندارد. این جوهر میتواند نوعی لذت خاص ایجاد کند که با دیگر لذتها قابل مقایسه نیست. این لذت موجب ایجاد محبتی عمیق و شدید میشود که به نوعی شبیه به حالت سرخوشی است. این عشق و محبت الهی نامیده میشود و عدهای از متفکران به وجود این محبت اعتقاد دارند. همچنین، فلسفهای قدیم بیان میکند که اشیای مختلف نمیتوانند به طور کامل با یکدیگر ترکیب و همخوانی داشته باشند، اما اشیای مشابه میتوانند یکدیگر را شاداب و مشتاق کنند.
و در شرح این کلمات گفته اند که جواهر بسیط چون متشاکل باشند و به یکدیگر مشتاق، متألف شوند و میان ایشان توحدی حقیقی حاصل آید و تغایر مرتفع شود، چه تغایر از لوازم مادیات است و مادیات را این صنف تألف، نتواند بود، و اگر شوقی در ایشان حادث شود که به نوعی از تألف میل کنند ملاقات ایشان به نهایات و سطوح بود نه به ذوات و حقایق، و این ملاقات به درجه اتصال نرسد، پس مستدعی انفصال بود.
هوش مصنوعی: در توضیح این عبارات گفتهاند که اگر جواهرهای ساده با یکدیگر ترکیب شوند و تمایل به یکدیگر داشته باشند، میتوانند به یک وحدت حقیقی دست یابند و اختلافات میان آنها کاهش یابد. چرا که اختلاف، از ویژگیهای اشیای مادی است و این نوع از تمایل و همکاری به اشیای مادی نخواهد بود. اگر احساسی از شوق در آنها ایجاد شود که به نوعی ترکیب گرایش پیدا کنند، ملاقات آنها فقط در سطوح و نمودها خواهد بود و نه در ماهیت و حقیقت. در این صورت، این ارتباط به درجهای از اتصال نخواهد رسید و در نهایت موجب جدایی خواهد شد.
و چون جوهری که در انسان مستودع است از کدورات طبیعت پاک شود، و محبت انواع شهوات و کرامات در او منتفی گردد، او را به شبیه خود شوقی صادق حادث شود و به نظر بصیرت به مطالعه جلال خیر محض، که منبع خیرات آنست، مشغول گردد و انوار آن حضرت برو فایض شود، پس او را لذتی که آن را به هیچ لذت نسبت نتوان داد حاصل آید، و به درجه اتحاد مذکور رسد، و در استعمال طبیعت بدنی و ترک آن او را تفاوتی زیادت نبود، الا آنکه بعد از مفارقت کلی بدان رتبت عالی سزاوارتر باشد چه صفای تام جز بعد از مفارقت حیات فانی نتواند بود.
هوش مصنوعی: وقتی که جوهر وجود انسان از آلودگیهای دنیوی پاک شود و عشق به تمایلات نفسانی و افتخارات دنیا را کنار بگذارد، شوقی برتر و حقیقی به او دست میدهد که او را به سوی خالق و زیبایی خالص جلب میکند. در این حالت، متوجه جلال و عظمت خیر الهی میشود که منبع تمام خوبیهاست و نور آن حقیقت به او میتابد. در این پیوند، لذتی عمیق و بینظیر را تجربه میکند که با هیچ لذتی قابل مقایسه نیست و به مرتبهای از اتحاد معنوی میرسد. در این حالت، تأثیر جسمانی و وابستگی به دنیا برایش تفاوتی ندارد، مگر اینکه پس از جدایی کامل از این دنیای فانی، بیش از پیش شایسته آن مرتبه عالی شود، چرا که رسیدن به کمال واقعی تنها پس از جدایی از حیات گذرای دنیوی ممکن است.
و از فضایل این نوع محبت، یعنی محبت اهل خیر با یکدیگر، یکی آنست که نه نقصان بدو متطرق تواند بود، و نه سعایت را در او تأثیری صورت افتد، و نه ملامت را در نوع او مجال مداخلتی باشد، و اشرار را دران حظی و نصیبی نبود؛ و اما محبتی که از جهت منفعت یا لذت افتد اشرار را هم با اشرار و هم با اخیار تواند بود، الا آنکه سریع الانقضاء و الانحلال باشد، از جهت آنکه نافع و لذیذ مطلوب بالعرض باشد نه بالذات؛ و بسیار بود که مستدعی آن محبتها جمعیتی باشد که میان اصحاب آن محبتها اتفاق افتد در مواضعی غریب مانند کشتی و سفرها و غیر آن، و سبب دران مؤانستی بود که در طبیعت مردم مرکوز است، و خود مردم را انسان از آن جهت گفته اند، چنانکه در صناعت ادب ادب مقرر شده است. و کسی که گفته است « و سمیت انسانا لانک ناس » گمان برده است که انسان مشتق از نسیان است و در این گمان مخطی بوده است. و چون انس طبیعی از خواص مردم است و کمال هر چیزی در اظهار خاصیت خود بود، چنانکه به چند موضع تکرار کردیم، پس کمال این نوع نیز در اظهار این خاصیت بود با ابنای نوع خود، چه این خاصیت مبدأ محبتی است که مستدعی تمدن و تألف باشد.
هوش مصنوعی: یکی از ویژگیهای محبت میان افراد نیکوکار این است که هیچ کمبودی به آن نمیرسد و بدگوییها و سرزنشها تأثیری در آن ندارند. همچنین افراد بدنتوانند از این نوع محبت بهرهمند شوند. اما دوست داشتن بر اساس منفعت یا لذت ممکن است شامل افراد بد هم بشود و به سرعت از بین میرود، چرا که این نوع محبت تنها به خاطر منفعت یا لذت زودگذر ایجاد شده و نه به خاطر ذات خود. در بسیاری از موارد، این نوع محبتها در شرایطی خاص مانند سفر یا هماهنگی در کارها ایجاد میشوند و این مسئله ناشی از تمایل طبیعی انسان به معاشرت و دوستی است. انسان به دلیل همین خصیصه به این نام خوانده شده و در علوم اخلاق نیز این امر مورد توجه است. برخی افراد گمان کردهاند که واژه «انسان» از نسیان (فراموشی) گرفته شده که این برداشت نادرست است. همینطور که دوستی و همدلی از ویژگیهای بنیادین انسان است، این نوع محبت نیز در ارتباطات اجتماعی و همبستگی میان افراد کمال خود را نشان میدهد.
و باز آنکه حکمت حقیقی اقتضای شرف این خاصیت می کند شرایع و آداب محمود نیز با آن دعوت کرده اند، و از این سبب بر اجتماع مردم در عبادات و ضیافات تحریض فرموده اند، چه به جمعیت آن انس از قوت به فعل آید، و یمکن که شریعت اسلام نماز جماعت را بر نماز تنها تفضیل بدین علت نهاده باشد که تا چون در روزی پنج بار مردمان در یک موضع مجتمع شوند با یکدیگر مستأنس گردند، و اشتراک ایشان در عبادات و دیگر معاملات سبب تأکید آن استیناس شود، باشد که از درجه انس به درجه محبت رسد.
هوش مصنوعی: حکمت واقعی اقتضا میکند که ویژگیهای خاصی اهمیت داشته باشند و شریعت و آداب پسندیده نیز مردم را به این امر دعوت میکنند. به همین دلیل، بر تجمع مردم در عبادات و مجالس مهم تأکید شده است، زیرا جمعیت سبب ایجاد انس و انرژی بیشتر در انجام اعمال میشود. ممکن است شریعت اسلام نیز نماز جماعت را بر نماز فردی برتری داده باشد به این دلیل که در طول روز، مردم پنج بار در یک مکان جمع میشوند و با یکدیگر انس میگیرند. این مشترک بودن در عبادات و تعاملات باعث تقویت این انس میشود و امید است که از مرحله انس به مرحله محبت فرا برسد.
و مصداق این سخن آنست که چون این عبادت بر اهل هر کوئی و محلتی که اجتماع ایشان هر روز پنج بار در مسجدی متعذر نباشد وضع کرد، و حرمان اهل شهر که این اجتماع بر ایشان دشوار می نمود از این فضیلت نمی شایست، عبادتی دیگر فرمود که در هر هفته یک نوبت اهل کویها و محله ها بأجمعهم در یک مسجد که به همه جماعت محیط تواند شد جمع آیند، تا همچنان که اهل محلت را در فضیلت جمع اشتراک بود اهل مدینه را نیز دران اشتراکی بود؛ و چون اهل روستاها و دیه ها را با یکدیگر و با اهل شهر در هر هفته جمعیت ساختن مقتضی تعطیل مهمات می نمود در سالی دو نوبت عبادتی که بر اجتماع همه جماعت مشتمل بود تعیین کرد، و مجمع ایشان را صحرایی که شامل ازدحام تواند بود نام زد فرمود، چه وضع بنائی که همه قوم را درو جای بود، و در سالی دو بار ازان نفع گیرند، هم مؤدی به حرج می نمود؛ و چون در سعت فضایی که همه قوم حاضر توانند آمد یکدیگر را ببینند و عهد انس مجدد گردانند انبعاث ایشان بر محبت و مؤانست یکدیگر تزاید پذیرد، بعد ازان عموم اهل عالم را به اجتماع در یک موقف، در همه عمر یک دفعت، تکلیف کرد، و آن را به وقتی معین از عمر که موجب مزید ضیق و کلفتی بودی موسوم نگردانید، تا بر حسب تیسیر اهل بلاد متباعد جمع آیند و از آن سعادت که اهل شهر و محله را بدان معرض گردانیده اند خطی اکتساب کنند، و به انس طبیعی که در فطرت ایشان موجود است تظاهر نمایند؛ و تعیین آن موضع به بقعه ای که مقام صاحب شریعت باشد اولی بود، چه مشاهده آثار او و قیام به شعائر و مناسک مقتضی وقع و تعظیم شرع باشد در دلها، و مستدعی سرعت اجابت و مطاوعت شود دواعی خیر را. بر جمله از تصور این عبادات و تلفیق آن با یکدیگر غرض شارع در دعوت با اکتساب این فضیلت معلوم می گردد، چه ارکان عبادت بر قانون مصلحت مقدر کردن سبب استجماع هر دو سعادت باشد.
هوش مصنوعی: این سخن بیانگر این است که عبادتهای مختلف به گونهای طراحی شدهاند که برای همه مردم در هر محله و کوی قابل انجام باشند. به این معنا که اگر جمع شدن هر روز پنج بار در مسجد برای برخی اهالی یک شهر دشوار باشد، باز هم از این لذت و فضیلت محروم نخواهند شد. برای آنها عبادتی دیگری در نظر گرفته شده که هر هفته یک بار همه در یک مسجد بزرگ گرد هم آیند تا از فضیلت جمع شدن بهرهمند شوند. همچنین برای روستاها و دیهها به دلیل مشکلاتی که در برگزاری جمعهای مکرر داشتند، عبادتی متناسب با شرایط آنها طراحی شده که دو بار در سال در مکانی وسیع و باز برگزار شود. اینگونه تجمعات نه تنها به مردم اجازه میدهد تا یکدیگر را ببینند و ارتباطات خود را تقویت کنند، بلکه در نهایت همگان را به تجمع در یک محل خاص و در یک زمان مشخص وادار میکند. این مکان نیز باید جایی باشد که حاوی نشانههای ارزشمند دینی باشد تا بر روح و دل مردم تاثیر بگذارد. هدف نهایی این عبادات، دعوت مردم به کسب فضیلت و ایجاد ارتباط و انس طبیعی بین آنهاست. در نهایت، این تدبیرها به نوعی مصلحت و سعادت جمعی اشاره دارد که در پی همگرا کردن جامعه است.
و با سر حدیث محبت شویم، گوییم: اسباب محبتهای مذکور، بیرون محبت الهی، چون میان اصحاب آن محبتها مشترک باشد تواند بود که از هر دو جانب در یک حال منعقد شود و در یک حال انحلال پذیرد، و تواند بود که یکی باقی ماند و یکی انحلال پذیرد. مثلا لذتی که میان شوهر و زن مشترک است و سبب محبت ایشان شده ممکن بود که از هر دو طرف سبب محبت یکدیگر گردد، و ممکن بود که از یک طرف محبت منقطع شود و از طرف دیگر باقی ماند، چه لذت به سرعت تغیر موصوف است و تغیر یک طرف مستلزم تغیر طرف دیگر نه؛ و همچنین چون منافعی که میان زن و شوهر مشترک باشد از خیرات منزلی چون هر دو دران متعاون باشند سبب اشتراک محبت شود، اما از دو یکی اگر در حد خود تقصیر کند، مثلا زن از شوهر انتظار اکتساب این خیرات می دارد و شوهر از زن محافظت، اگر یکی به نزدیک دیگر مقصر باشد محبت مختلف شود و شکایت و ملامت حادث گردد، و هر روز در تزاید بود تا علاقه منقطع گردد، یا سبب زایل شود، یا مقارن شکوه و عتاب یک چندی بماند. و در دیگر محبتها همین قیاس اعتبار می باید کرد.
هوش مصنوعی: در مورد محبت، میتوان گفت که عوامل ایجاد محبتهای مختلف، به جز محبت الهی، ممکن است به گونهای باشد که به طور همزمان از هر دو طرف شکل بگیرد و یا یکی از طرفین باقی بماند و دیگری از بین برود. برای مثال، لذتی که بین شوهر و زن وجود دارد، ممکن است موجب محبت بین آنها شود و در عین حال، این محبت ممکن است از یک طرف قطع شود و از طرف دیگر باقی بماند، چرا که این لذت به سرعت تغییر میکند و تغییر در یک طرف لزوماً به معنای تغییر در طرف دیگر نیست. همچنین منافعی که بین زن و شوهر مشترک است، مانند همکاری برای بهبود شرایط زندگی، میتواند موجب نزدیکی محبت بین آنها شود، اما اگر یکی از طرفین در انجام وظایف خود کوتاهی کند، ممکن است محبت کاهش یابد و باعث ایجاد شکایت و ناراحتی شود. در نتیجه، روابط ممکن است به تدریج تضعیف شود یا حتی به پایان برسد، یا مدتی تحت تأثیر شکایت و عتاب باقی بماند. این مسأله در دیگر انواع محبتها نیز صدق میکند.
و اما محبتهایی که اسباب آن مختلف بود، مانند محبتی که سبب از یک طرف لذت بود و از طرف دیگر منفعت، چنانکه میان مغنی و مستمع، که مغنی مستمع را به سبب منفعت دوست دارد و مستمع مغنی را به سبب لذت، و میان عاشق و معشوق همین نمط بود، که عاشق از معشوق انتظار لذت کند و معشوق ازو انتظار منفعت، در این محبت تشکی و تظلم بسیار افتد، بل در هیچ صنف از اصناف محبت چندان عتاب و شکایت حادث نشود که در این نوع، و علت آن بود که طالب لذت استعجال مطلوب کند، و طالب منفعت در حصول مطلوب او تأخیر افگند، و اعتدال میان ایشان، الا ما شاء الله، صورت نبندد، و بدین سبب پیوسته عشاق متشکی و متظلم باشند، و بحقیقت ظالم هم ایشان باشند، چه استیفای تمتع از لذت نظر و وصال بتعجیل طلبند، و در مکافات آن تأخیر افگنند، یا خود بدان قیام ننمایند. و این نوع محبت را محبت لوامه خوانند، یعنی مقرون به ملامت، و اصناف این محبت نه در این یک مثال محصور باشد لکن مرجع همه با همین معنی بود که یاد کردیم.
هوش مصنوعی: محبتهایی که به خاطر عوامل مختلف شکل میگیرند، مانند محبتی که از یک سو به لذت و از سوی دیگر به منفعت مربوط میشود، نمونههای زیادی دارند. برای مثال، در رابطه بین یک خواننده و شنونده، خواننده به خاطر منفعتی که از شنونده میبرد او را دوست دارد، و شنونده هم به دلیل لذت از صدای خواننده به او علاقمند است. همین الگو در روابط عاشق و معشوق هم صادق است، جایی که عاشق انتظار لذت دارد و معشوق انتظار منفعت. این نوع محبتها معمولا با اختلاف و شکایتهای زیادی همراه است، چرا که کسی که به دنبال لذت است، خواستهاش را فوری میخواهد و کسی که به دنبال منفعت است، در رسیدن به خواسته خود تأخیر میاندازد. به همین دلیل، تعادل بین این دو همیشه برقرار نمیشود و عاشقان معمولا درگیر شکایت و ناراحتی هستند. در حقیقت، هر دو طرف به نوعی در این رابطه ظالم محسوب میشوند، چرا که عاشق به دنبال لذت است و معشوق ممکن است در تأخیر نیفتادن در فراهم کردن لذت قصور کند. به این نوع محبت، محبت «لامه» نیز گفته میشود که به معنای محبت همراه با ملامت است و این ویژگی فقط محدود به یک مثال خاص نیست، بلکه به طور کلی در تمامی این روابط صدق میکند.
و محبتی که میان پادشاه و رعیت و رئیس و مرؤوس و غنی و فقیر باشد هم در معرض شکایت و ملامت بود، بدین سبب که هر یک از صاحب خویش انتظار چیزی دارد که در اکثر اوقات مفقود بود، و فقدان بانتظار موجب فساد نیت باشد، و از فساد نیت استبطا حاصل آید، و استبطا مستتبع ملامت بود؛ و به رعایت شرط عدالت این فسادها زایل گردد. و همچنین ممالیک از موالی زیادت از استحقاق توقع دارند و موالی ایشان را در خدمت و شفقت و نصیحت مقصر شمرند تا به ملامت مشغول شوند، و تا رضا به قدر استحقاق که از لوازم عدالت بود حاصل نیاید این محبت منظوم نشود، و صعوبت شمول آن از شرح مستغنی است.
هوش مصنوعی: محبت بین پادشاه و رعیت، رئیس و زیردست، و همچنین بین افراد ثروتمند و فقیر همیشه در معرض شکایت و انتقاد است. علت این موضوع این است که هر طرف انتظار خاصی از یکدیگر دارد و این انتظارات در بسیاری از موارد برآورده نمیشود. عدم تحقق این انتظارات میتواند منجر به فساد نیت شود و وقتی نیت فساد یابد، ناگزیر به انتقاد و ملامت میانجامد. با رعایت عدالت، میتوان این فسادها را برطرف کرد. همچنین، خدمتکاران بیشتر از آنچه که به حقشان است، انتظار دارند و اربابان نیز آنها را در مسائلی چون خدمات، محبت و نصیحت، مقصر میدانند که این نیز باعث میشود تا به انتقاد مشغول شوند. تا زمانی که رضایت به اندازه استحقاق که از نشانههای عدالت است، بدست نیاید، این محبت به درستی شکل نمیگیرد و مشکلات آن نیاز به توضیح بیشتری ندارد.
و اما محبت اخیار چون از انتظار منفعت و لذت حادث نشده باشد، بلکه موجب آن مناسبت جوهر بود و مقصد ایشان خیر محض و التماس فضیلت باشد، از شائبه مخالفت و منازعت منزه ماند، و نصیحت یکدیگر و عدالت در معامله که مقتضای اتحاد بود به تبعیت حاصل آید. و این بود معنی آنچه حکما گفته اند در حد صدیق، که « صدیق تو شخصی بود که او تو باشد در حقیقت و غیر تو بشخص ». و عزت وجود این صداقت و فقدان آن در عوام و عدم وثوق به صداقت احداث هم ازین سبب لازم آمده است، چه هر که بر خیر واقف نبود و از غرض صحیح غافل باشد محبت او سبب انتظار لذتی یا منفعتی تواند بود، و سلاطین اظهار صداقت از آن روی کنند که خود را متفضل و منعم شمرند، و بدین سبب صداقت ایشان تام نبود و از عدالت منحرف افتد.
هوش مصنوعی: محبت اشخاص نیک به این علت که از انتظار منفعت و لذت ناشی نمیشود و بهواسطه رابطهای که با جوهر آنها دارد، به دنبال خیر و فضیلت خالص است، خالی از هرگونه مخالفت و نزاع میماند. در این حالت، نصیحت یکدیگر و رعایت عدالت در تعاملات که نتیجه اتحاد است، بهطور طبیعی اتفاق میافتد. این موضوع به آنچه که حکما در مورد افراد صدیق گفتهاند، اشاره دارد، یعنی «صدیق کسی است که در حقیقت مانند توست و از تو جدا نیست». وجود صداقت در این افراد و نبود آن در عموم، به دلیل عدم شناخت آنها از خیر واقعی و نداشتن نیت صحیح است. اگر کسی از خیر واقعی آگاهی نداشته باشد، محبت او ممکن است منجر به انتظار لذت یا منفعتی باشد. فرمانروایان نیز گاهی احساس صداقت را نشان میدهند تا خود را در موقعیت برجستهای قرار دهند، اما این باعث میشود که صداقت آنها کامل نباشد و از عدالت دور شوند.
و پدر، فرزند را چون بدین سبب دوست دارد که خود را برو حقی زیادت بیند محبت او نزدیک باشد بدین محبت از وجهی، و به اعتباری دیگر او را محبتی ذاتی بود بر فرزند که بدان مخصوص باشد، و آن چنان بود که او فرزند را بحقیقت هم نفس خود داند و چنان پندارد که وجود فرزند نسخه ایست که طبیعت از صورت او برگرفته است و مثالی از ذات او با ذات فرزند نقل کرده. و الحق این تصوری است به جای خویش، چه حکمت الهی از روی الهام پدر را بر انشای فرزند باعث گردانیده است و او را در ایجاد او سببی ثانی کرده، و از این جهت بود که پدر هر کمال که خود را خواهد فرزند را خواهد، و هر خیر و سعادت که ازو فوت شده باشد همت بران گمارد که فرزند را حاصل کند، و بر او سخت نیاید که گویند « پسر تو از تو فاضلتر است » و سخت آید که گویند « غیری از تو فاضلتر است »، همچنان که بر شخصی که مترقی بود به کمال سخت نیاید که گویند « اکنون کاملتر ازانی که پیشتر ازین بودی » بلکه او را این سخن خوش آید. پس همین بود حال پدر با فرزند. و سببی دیگر فرط محبت والد را آن است که خود را سبب وجود فرزند می شناسد، و از ابتدای کون او بدو مستبشر بوده است، و محبت او با تربیت و نشو فرزند در تزاید بوده و استحکام و رسوخ یافته، و او را وسیلت آمال و مسرات شمرده، و به وجود او وثوقی به بقای صورت خود بعد از فنای ماده در دل گرفته. و اگرچه این معانی به نزدیک عوام چنان مستخلص نبود که در عبارت توانند آورد اما ضمایر ایشان را بران نوعی از وقوف بود شبیه بدان که کسی خیالی در پس حجابی می بیند.
هوش مصنوعی: پدر فرزندش را به این دلیل دوست دارد که او را جزئی از وجود خود میبیند و آن محبت را از نظر عاطفی و ذاتی به فرزندش دارد. او فرزند را مانند نسخهای از خود میداند و معتقد است که ذات فرزند از ذات خودش نشأت گرفته است. این تصور در جای خود صحیح است، زیرا حکمت الهی موجب شده که پدر در افشای وجود فرزند نقش داشته باشد و او را به عنوان سبب دومی برای ایجاد فرزند بشناسد. بر این اساس، پدر هر کمالی که برای خود بخواهد، برای فرزند نیز آرزو دارد و هرگونه خیر و سعادتی که از دست رفته، تلاش میکند که به فرزند برسد. پدر به راحتی میتواند بپذیرد که فرزندش از او بهتر باشد، اما سخن دربارهی دیگری که از او برتر است، برایش سخت است. به همین ترتیب، فردی که در حال پیشرفت است، به راحتی قبول میکند که اکنون بهتر از گذشتهاش شده و این موضوع برایش خوشایند است. از طرف دیگر، پدر خود را سبب وجود فرزند میداند و از زمان آغاز زندگی فرزند خوشحال بوده و محبتش در تربیت و رشد فرزند روز به روز بیشتر شده و به او به عنوان وسیلهای برای آرامش و خوشحالی نگاه میکند. او از وجود فرزند احساس اطمینان به ماندگاری خود بعد از زوال جسمانی دارد. اگرچه این مفاهیم به راحتی برای مردم واضح نیست، اما در اعماق وجودشان نوعی آگاهی نسبت به این احساسات وجود دارد، مشابه کسی که خیالی را از پشت حجاب میبیند.
و محبت فرزند از محبت پدر قاصر بود چه او معلول و مسبب است، و بر وجود خود و وجود سبب خود بعد از مدتی مدید انتباه یافته، و خود تا پدر را زنده درنیابد و روزگاری از منافع او تمتع نگیرد محبت او اکتساب نکند، و تا تعقل و استبصار تمام محظوظ نشود بر تعظیم او توفر ننماید، و بدین سبب فرزندان را به احسان والدین وصیت فرموده اند و والدین را به احسان ایشان وصیت نکرده. و اما محبت برادران با یکدیگر از جهت اشتراک بود در یک سبب.
هوش مصنوعی: محبت فرزند به پدر به اندازه محبت پدر به فرزند نیست، چرا که فرزند وابسته و مسبب وجود پدر است. فرزند بعد از مدتی متوجه وجود خود و علت وجودش میشود و تا زمانی که پدر زنده باشد و از او بهرهمند نشود، نمیتواند محبت واقعی به او داشته باشد. همچنین تا زمانی که تفکر و درک کامل نداشته باشد، نمیتواند به بزرگداشت پدر بپردازد. به همین دلیل در توصیهها، فرزندان موظف به احترام به والدین هستند ولی والدین چنین وظیفهای به فرزندان ندارند. از سوی دیگر، محبت برادران نسبت به یکدیگر ناشی از اشتراک آنها در یک منبع است.
و باید که محبت ملک رعیت را محبتی بود ابوی و محبت رعیت او را بنوی، و محبت رعیت با یکدیگر اخوی، تا شرایط نظام میان ایشان محفوظ ماند. و مراد از این نسبت آنست که ملک با رعیت در شفقت و تحنن و تعهد و تلطف و تربیت و تعطف و طلب مصالح و دفع مکاره و جذب خیر و منع شر به پدران مشفق اقتدا کند، و رعیت در طاعت و نصیحت و تبجیل و تعظیم او به پسران عاقل، و در اکرام و احسان با یکدیگر به برادران موافق، هر یک به قدر استحقاق و استیجابی خاص که وقت و حال اقتضا کند، تا عدالت به توفیت حظ و حق هر یک قیام نموده باشد و نظام و ثبات یافته. و الا اگر زیادت و نقصان راه یابد و عدالت مرتفع گردد فساد ظاهر شود، و ریاست ملک ریاست تغلبی گردد، و محبت به مبغضت بدل شود، و موافقت مخالفت گردد، و الفت نفار، و تودد نفاق؛ و هر کسی خیر خود خواهد و اگرچه بر ضرر دیگران مشتمل بود، تا صداقات باطل گردد و هرج و مرج که ضد نظام بود پدید آید.
هوش مصنوعی: محبت بین پادشاه و رعیت باید به مانند محبت پدر و فرزند باشد و محبت رعیت نسبت به یکدیگر باید همچون محبت برادران باشد. این رابطه کمک میکند تا شرایط و نظم میان آنها حفظ شود. منظور این است که پادشاه باید در رافت، محبت و توجه به رعیت خود مانند پدر مهربان عمل کند و رعیت نیز باید در اطاعت و احترام به پادشاه مانند فرزندی عاقل رفتار کند. همچنین در محبت و نیکی به یکدیگر باید مانند برادران عمل کنند و هر یک به اندازه استحقاق خود مورد احترام قرار گیرند. در غیر این صورت، اگر عدالت دچار اختلال شود و نقصان یا زیادتی پیش آید، فساد پدیدار شده و روابط به هم خواهد خورد. در این صورت، ریاست پادشاه به سلطهگری تبدیل میشود و محبت تبدیل به دشمنی و توافق به مخالفت میانجامد. هر فرد تنها به خیر خود نگاه خواهد کرد، حتی اگر به ضرر دیگران باشد، و در نتیجه هرج و مرج به وجود خواهد آمد، که این خود مخالف نظم و نظام خواهد بود.
و محبتی که از شایبه انفعالات و کدورات آفات منزه بود محبت مخلوق بود خالق را، و آن محبت جز عالم ربانی را نتواند بود، و دعاوی غیر او به بطلان و تمویه موصوف باشد، چه محبت بر معرفت موقوف بود، و محبت کسی که بدو عارف نباشد و بر ضرورب انعام متواتر و وجوه احسان متوالی او که به نفس و بدن می رسد واقف نه، صورت چگونه بندد؟ بلی، تواند بود که در توهم خود بتی نصب کنند و او را خالق و معبود شناسند، پس به محبت و طاعت او مشغول شوند، و آن را محض توحید و مجرد ایمان شمرند. کلا و حاشا، و ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم مشرکون.
هوش مصنوعی: محبتی که از اثرات منفی و مشکلات فاصله داشته باشد، محبت مخلوق به خالق است و این نوع محبت فقط از سوی اهل علم و تقوی قابل درک است. باورها و ادعاهای دیگر به باطل و دور از حقیقت منتهی میشود، زیرا محبت حقیقی به معرفت و شناخت وابسته است. اگر کسی به خالق خود آگاه نباشد و از نعمتها و احسانهای مداوم او بیخبر باشد، چگونه میتواند به محبت واقعی دست یابد؟ ممکن است فرد از روی توهم، چیزی را به عنوان خالق و معبود بپذیرد و به محبت و اطاعت از آن بپردازد و آن را به عنوان توحید و ایمان خالص تصور کند. اما این کاملاً نادرست است و اکثر افرادی که به خدا ایمان دارند، در واقع شریکانی برای او قائل هستند.
و مدعیان این محبت بسیارند، ولیکن محققان ایشان سخت اندک، بلکه از اندک اندک تر، و طاعت و تعظیم از این محبت حقیقی مفارقت نکند، و قلیل من عبادی الشکور. و محبت والدین در مرتبه ای تالی این محبت باشد، و هیچ محبت دیگر در مرتبه بدین دو محبت نرسد الا محبت معلم به نزدیک متعلم، چه آن محبت متوسط بود در مرتبه میان این دو محبت مذکور. و علت آنست که محبت اول اگرچه در نهایت شرف و جلالت بود به جهت آنکه محبوب سبب وجود و نعمی است که تابع وجود بود، و محبت دوم با آن مناسبتی دارد که پدر سبب محسوس و علت قریب باشد و لیکن معلمان که در تربیت نفوس به مثابت پدران اند در تربیت اجسام، به وجهی که متمم وجود و مبقی ذوات اند، به سبب اول مقتدی اند، و به وجهی که تربیت ایشان فرع است بر اصل وجود به پدران متشبه؛ پس محبت ایشان دون محبت اول بود و فوق محبت دوم، چه تربیت ایشان بر اصل وجود متفرع است و از تربیت آبا شریفتر، و بحقیقت معلم ربی جسمانی و أبی روحانی بود، و مرتبه او در تعظیم دون مرتبه علت اولی و فوق مرتبه آبای بشری.
هوش مصنوعی: در میان افرادی که ادعای محبت دارند، تعداد کمی از آنها واقعاً جایگاه این محبت را درک کردهاند. محبت واقعی همراه با اطاعت و احترام است و تعداد کسانی که شکرگزار این محبت هستند، بسیار کم است. محبت والدین در سطحی مشابه این محبت قرار دارد و هیچ محبتی به اندازه محبت والدین و عشق معلم به شاگردش به این دو محبت نزدیک نیست. علت این موضوع این است که محبت والدین، با وجود عظمت و ارزشش، به این دلیلست که آنها سبب وجود و نعمتهایی هستند که این وجود را تحت تأثیر قرار میدهند. از سوی دیگر، محبت معلم به شاگرد، در تربیت روح و جسم، به عنوان پدران روحانی و جسمانی تلقی میشود. در نهایت، محبت معلم از محبت والدین برتر است زیرا تربیت او بر اساس وجود والدین است و او میتواند به ارتقای معنوی و علمی شاگردان کمک کند. بنابراین، معلم در مقام خود محترمتر از پدران عادی است.
از اسکندر پرسیدند که پدر را دوست تر داری یا استاد را، گفت استاد را، لان أبی کان سببا لحیاتی الفانیه، و معلمی کان سببا لحیاتی الباقیه. پس به قدر فضل رتبت نفس بر جسم حق معلم از حق پدر بیشتر است، و باید که در محبت و تعظیم او با محبت و تعظیم پدر همین نسبت محفوظ بود، و محبت معلم متعلم را در طریق خیر، شریفتر از محبت پدر بود فرزند را به همین نسبت، از جهت آنکه تربیت او به فضیلت تام و تغذیه او به حکمت خالص بود و نسبت او با پدر چون نسبت نفس با جسم.
هوش مصنوعی: از اسکندر پرسیدند که کدام را بیشتر دوست داری، پدر یا استاد؟ اسکندر پاسخ داد که استاد را، زیرا پدر فقط سبب حیات دنیوی است، اما معلم سبب حیات جاودانی. بنابراین، از نظر مقام و ارزش، معلم از پدر بالاتر است. لذا باید در محبت و احترام به معلم، همانند محبت و احترام به پدر عمل کرد. همچنین، محبت دانشآموز به معلم در راه نیکی، باارزشتر از محبت فرزند به پدر است، چون تربیت او به فضیلت کامل و آموزش او به حکمت ناب است و نسبت او با پدر مانند نسبت روح به تن است.
و تا مراتب محبتها به نزدیک عادل متصور نباشد به شرایط عدالت قیام نتواند نمود، چه آن محبت که اله را واجب بود شرکت دادن غیر را دران شرک صرف باشد، و تعظیم والد در باب رئیس، و اکرام صدیق در حق سلطان، و دوستی فرزند در باب عشیرت و پدر و مادر استعمال کردن جهل محض و سخف مطلق باشد؛ و این تخلیطات موجب اضطراب و فساد تربیت و مستلزم ملامات و شکایات بود، و چون قسط هر کسی از محبت و خدمت و نصیحت ایفا کنند مؤانست اصحاب و خلطا و معاشرت بواجب و توفیت حقوق هر مستحقی تقدیم یابد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که درجات محبت به شخص عادل دست نیابد، نمیتوان به شرایط عدالت عمل کرد. محبت واقعی که باید به خدا داده شود، اگر با محبت به غیر ترکیب شود، به نوعی شرک خواهد بود. همچنین احترام به والدین در مورد رهبری، احترام به دوستان در حق سلطان، و محبت به فرزندان در مورد خویشاوندان و والدین، همگی نشانههای جهل و نادانی است. این اختلاطها باعث ایجاد اضطراب و فساد در تربیت میشود و به انتقاد و شکایت منجر میگردد. وقتی هر کسی سهم خود از محبت، خدمت و نصیحت را انجام دهد، ارتباط و دوستی با دوستان و آشنایان بر اساس وظایف و رعایت حقوق هر ذی حقی پیش میرود.
و خیانت در صداقت از خیانت زر و سیم تباه تر بود و حکیم اول در این معنی گوید: محبت مغشوش زود انحلال پذیرد چنانکه درم و دینار مغشوش زود تباه شود.
هوش مصنوعی: خیانت به صداقت از خیانت به مال و ثروت بدتر است. حکیم اول میگوید که محبت نامعتبر و آلوده به زودی از بین میرود، مانند پولهای تقلبی که سریعاً خراب میشوند.
پس باید که عاقل در هر بابی نیت خیر دارد و حد و مرتبه آن باب رعایت کند، پس اصدقا را به منزلت نفس خود داند و ایشان را در خیرات خویش شریک شمرد، و معارف و آشنایان را به منزلت دوستان دارد و جهد کند که ایشان ار از حد معرفت به درجه صداقت رساند به قدر امکان، تا سیرت خیر در نفس خود و رؤسا و اهل و عشیرت و اصدقا نگاه داشته باشد.
هوش مصنوعی: انسان هوشمند باید در هر موضوعی نیت خوبی داشته باشد و مرزها و اصول آن موضوع را رعایت کند. او باید دوستان خود را بر اساس شخصیت و مقامشان مورد توجه قرار دهد و در کارهای نیک آنها را شریک بداند. همچنین باید معارف و آشنایان را به عنوان دوستان واقعی در نظر بگیرد و تلاش کند که آنها را از سطح آشنایی به مرتبه صداقت برساند؛ به اندازه ای که امکان دارد، تا بتواند ویژگیهای نیک را در خویش و در میان نزدیکان و دوستانش حفظ کند.
و شریر که از این سیرت نفور بود و محبت بطالت و کسالت بر او مستولی، و از تمییز میان خیر و شر غافل، آنچه نه خیر بود بخیر دارد و رداءت هیأتی که در ذات او متمکن بود مبدأ احتراز او شود از نفس او، چه رداءت مهروب عنها بود طبعا، و چون از نفس خود گریزان باشد از کسی که مشاکل نفس او بود هم گریزان بود، پس پیوسته طالب چیزی بود که او را از آنکه با خود افتد مشغول دارد، و ولوع به چیزی نماید که مانند ملاهی و اسباب لذات عرضی او را بیخود گرداند، چه از فراغت او لازم آید که با خود افتد، و چون با خود باشد از خود متأذی شود، و محبت او دوستانی را بود که او را ازو دور دارند، و لذت او در چیزهایی باشد که او را بی خود کند و سعادات فنای عمر شود دران و امثال آن، که او را اضطراب و قلقی که در نفس او، از تجاذب قوتهای متضاد غیرمرتاض، چون التماس شهوات ردیه و طلب کرامات بی استحقاق، حادث شود و امراضی که ازان تجاذب لازم آید، مانند حزن و غضب و خوف و غیر آن، بی خبر دارند. و سبب آن بود که تألیف اضداد در یک حال صورت نبندد، و انتقال از یکی به یکی، که اضطراب عبارت ازان باشد، موذی بود، و مخالطت و مجالست امثال او وممارست و ملابست ملاهی خیال او را از احساس آن حال مصروف دارند تا فی الوقت از آن اذیت خلاصی بیند، و از وبال و نکالی که به عاقبت لاحق شود غافل باشد، پس بدان حال غبطت نماید و آن را سعادت داند.
هوش مصنوعی: شخصی که از ویژگیهای منفی بیزار بود و به خاطر تنبلی و بیحوصلگی دچار محبت به چیزهای بیفایده شده بود، در تشخیص خوبی از بدی غافل بود. او چیزهایی را که خیر نبود به عنوان خوب میپنداشت و پوششی که در ذاتش وجود داشت، او را از نفس خود دور میکرد، چرا که طبیعی بود که به آن احساس خوبی نداشته باشد. او همچنین به خاطر دوری از نفس خود، از افرادی که با او مشترک بودند نیز فاصله میگرفت. این باعث میشد که او همیشه به دنبال چیزی باشد که او را مشغول کند و از خود دور نگهدارد. او به چیزهایی گرایش پیدا میکرد که مانند تفریحات یا لذتهای زودگذر، او را از خود بیخود کرده و در نتیجه باعث میشد که در آرامش خود غرق شود. از آنجایی که فراغت از خود باعث آزارش میشد، دوستانش هم او را دور نگه میداشتند و لذتش در چیزهایی بود که او را بیخود کنند. عمر او در این کارها هدر میرفت و از آثار منفی که به دنبال این رفتارها به وجود میآمد، مانند نگرانی و ترس، بیخبر بود. این نمایش نماد تضادهایی بود که در درونش وجود داشت و انتقال از یک حالت به حالت دیگر، منجر به اضطراب میشد. او به همین دلیل به ارتباط و معاشرت با افرادی میپرداخت که خیال او را از درک آن وضعیت، منحرف میکردند و در نتیجه از آثار منفی آینده بیخبر باقی میماند. پس خود را در آن حالت خوشحال مییافت و آن را نوعی سعادت به حساب میآورد.
و چنین کس بحقیقت محب ذات خود نبود و الا مفارقت او نجستی، و محب هیچ کس نبود چه محبت دیگران بر محبت خود مرتب باشد، و چون او محب هیچ کس نبود هیچ کس نیز محب او نبود، و او را ناصح و نیکخواه نباشد تا به حدی که نفس او هم نیکخواه او نبود، و سرانجام آن حالت ندامت و حسرت بی نهایت تواند بود.
هوش مصنوعی: کسی که به حقیقت خود را دوست ندارد، نمیتواند از خود جدا باشد. او هیچ علاقهای به دیگران ندارد چون محبتش به خود برتر از محبت به دیگران است. از آنجا که او هیچ محبتی به کسی ندارد، دیگران نیز محبتی به او نخواهند داشت. حتی نفس خود او هم نیکخواهی برایش نخواهد داشت. در نهایت، چنین کسی دچار ندامت و حسرت بیپایانی خواهد شد.
اما خیر فاضل که از ذات خود متمتع بود و بدان مسرور، هراینه ذات خود را دوست دارد، و غیر او ذات او را هم دوست دارد، چه شریف محبوب بود، و چون او را دوست دارد مصادقت و مواصلت او اختیار کند، پس هم او صدیق خود بود و هم دیگران صدیق او، و این سیرت ملازم احسان باشد با غیر، چه به قصد و چه بی قصد، و سبب آن بود که افعال او لذیذ و محبوب باشند لذاتها، و لذیذ و محبوب مختار بود، پس او را مرید و مقتدی بسیار گردد و احسان او همه را شامل باشد، و این احسان از زوال و فنا مصون بود و پیوسته در تزاید، بخلاف احسانی که عرضی بود، و مبدأ آن حالتی غیر معتاد، تا زوال آن حالت انقطاع آن احسان اقتضا کند، و انقطاع مستجلب ملامت و شکایت بود، و بدین علت صاحب احسان عرضی به تربیت آن موصی و مأمور است، که رب الصنیعه أصعب من ابتدائها، و محبتی که عارض این احسان بود لوامه باشد.
هوش مصنوعی: فاضل که از ذات خود لذت میبرد، طبیعت خود را دوست دارد و دیگران نیز او را دوست دارند، چرا که او شخصیتی شریف و محبوب است. او چون دیگران را دوست دارد، انتخاب میکند که با آنها دوستی و نزدیکی داشته باشد. در نتیجه، او هم خود را صدیق میداند و هم دیگران او را صدیق خود میشمارند. این رفتار او به احسان به دیگران گره خورده است، خواه با قصد و خواه بیقصد. بنابراین، کارهای او به خودی خود لذتبخش و محبوب هستند و به همین دلیل، او پیروان و مریدان زیادی خواهد داشت و احسان او شامل حال همه میشود. این نوع احسان همیشه پابرجا و در حال افزایش است، بر خلاف احسانی که به طور موقت و فقط به دلیل یک وضعیت خاص ایجاد میشود و وقتی آن وضعیت از بین برود، آن احسان نیز پایان مییابد و گاهی موجب ملامت و شکایت میشود. به همین دلیل، کسی که احسانش موقتی است، نیاز به آموزش و راهنمایی دارد، چرا که ایجاد دوستی و محبت دشوارتر از حفظ آن است و محبتی که ناشی از احسان است، معمولاً به چالش خواهد کشید.
و اما محبتی که میان محسن و محسن الیه باشد متفاوت بود، یعنی محبت محسن محسن الیه را بیشتر از محبت محسن الیه بود او را، و دلیل برین آنست که حکیم اول گفته است که قرض دهنده و معروف کننده اهتمام نمایند به حال قرض ستاننده و معروف پذیرنده، و همت بر سلامت ایشان مقصور دارند؛ اما قرض دهنده باشد که سلامت قرض ستاننده به جهت استرداد مال خود خواهد نه از جهت محبت او، یعنی او را به سلامت و بقا و ثروت و کفایت دعا می کند تا باشد که با حق خود رسد، و قرض ستاننده را به قرض دهنده این عنایت نبود و او را مانند این دعا نکند؛ و اما معروف کننده معروف پذیرنده را دوست دارد و اگرچه متوقع منفعتی نباشد ازو، و سبب آن بود که هر که فعلی محمود کند مصنوع خود را دوست دارد، و چون مصنوع او مستقیم بود محبت او بغایت برسد، و اما محسن الیه را میل به احسان بود نه به محسن، پس محسن محبوب او بالعرض باشد؛ و نیز محبتی که به احسان اکتساب کنند و به روزگار آن را تربیت دهند جاری مجرای منافعی بود که به تعب و مشقت بسیار بدست آرند، یعنی همچنان که کسی که مال به مقاسات شداید و تعب سفرها کسب کند در صرف آن صرفه نگاه دارد و ضنت کند، به خلاف کسی که مال بآسانی بدست آرد مانند وارث، آن کس نیز که محبتی به تجشم تعبی اکتساب کرده باشد بران مشفق تر، و از زوال آن خائف تر بود از کسی که او را در اکتساب آن به فضل تعبی حاجت نیامده باشد، و از این جا بود که مادر فرزند را از پدر دوست تر دارد و حنین و وله او بدو زیادت بود، چه رنج در تربیت او بیشتر برده است، و شاعر شعر خود را دوست دارد و اعجاب او بدان زیادت بود از اعجاب غیر او؛ و همچنین هر صانعی که در صنعت خود زیادت کلفتی استعمال کرده باشد. و معلوم است که تعب منفعل چون تعب فاعل نبود و آخذ، منفعل است و معطی، فاعل.
هوش مصنوعی: محبت بین محسن و محسن الیه تفاوتی دارد؛ بدین معنا که محبت محسن به محسن الیه بیشتر از محبت محسن الیه به محسن است. دلیل این موضوع آن است که طبق گفته حکیم اول، قرضدهنده و معروفکننده باید به حال قرضگیرنده و معروفپذیر توجه کنند و به سلامت آنها اهمیت بدهند. اما قرضدهنده در حقیقت سلامت قرضگیرنده را به خاطر بازپسگیری مال خود میخواهد نه به خاطر محبت به او. او برای وی دعا میکند که سالم و ثروتمند باشد تا بدهیاش را بیابد، در حالی که قرضگیرنده این محبت را به قرضدهنده ندارد و برای او دعا نمیکند. معروفکننده واقعاً معروفپذیر را دوست دارد، حتی اگر از او هیچ منفعتی نداشته باشد، زیرا هر کسی که کاری خوب انجام میدهد، نسبت به اثر خود محبت پیدا میکند. یاریگر به احسان علاقه دارد اما به یاریکننده نه به خاطر خود او. عشق واقعی که بر اساس احسان شکل میگیرد، ارزش بیشتری دارد و این عشق به خاطر زحمتی که در آن کشیده شده، بیشتر از عشقی است که به راحتی به دست میآید. به همین دلیل، مادر نسبت به فرزند خود بیشتر از پدر احساس محبت میکند چرا که زحمات بیشتری در تربیت او متحمل شده است. همچنین شاعر نسبت به شعر خود و هر صانعی نسبت به ساختههای خود ابراز محبت بیشتری میکند، چرا که زحمت بیشتری در خلق آنها کشیدهاند. در نهایت، مشخص است که زحمتی که فردی در یک کار میکشد از زحمتی که فرد دیگر در دریافت آن تحمل کرده، متفاوت است.
پس از این وجوه روشن شد که محبت محسن از محبت محسن الیه بیشتر بود. و محسن گاه بود که احسان از روی حریت کند، و گاه بود که به جهت کسب ذکر جمیل کند، و گاه بود که از جهت ریا کند؛ و اشرف انواع آن بود که از خلق حریت کند، چه ذکر جمیل و ثنای باقی و محبت عموم مردم خود به تبعیت حاصل شود و اگرچه مقصود نیت او نبوده باشد.
هوش مصنوعی: بعد از این مسائل روشن شد که محبت محسن بیشتر از محبت کسی است که محسن به او محبت دارد. محسن در بعضی مواقع از روی آزادی و بدون انتظار پاداش، کارهای نیک انجام میدهد و در مواقعی دیگر برای به دست آوردن ثنای خوب عمل میکند و گاهی هم ممکن است به خاطر ریاکاری به انجام کار نیک بپردازد. بهترین نوع محبت، احسان و کمک به دیگران از روی آزادگی است، زیرا این گونه محبت باعث میشود که علاوه بر ذکر خوب و ستایش ماندگار، عشق و محبت مردم نیز به طور طبیعی به او تعلق بگیرد، حتی اگر این نیت اصلی او نبوده باشد.
و گفته ایم که هر کسی نفس خود را دوست دارد و خواهد که با آن کس که او را دوست دارد احسان کند، پس هر کسی خواهد که با نفس خود احسان کند؛ و چون اسباب دوستی خیر است یا لذت یا نفع، کسی که میان این اقسام تفضیل نکند و بر رجحان یکی بر دیگری واقف نبود نداند که با نفس خود احسان چگونه باید کرد، و از اینجاست که بعضی مردمان نفس را سیرت لذت اختیار کنند و بعضی سیرت منفعت و بعضی سیرت کرامت، چه از طبیعت سیرت خیر خبردار نباشند و خطا کنند، و آن کس که از لذت خیر آگاه بود به لذات خارج فانی راضی نشود، بل بلندترین و تمامترین و عظیم ترین انواع لذات گزیند، و آن لذت جزو إلهی بود، و صاحب آن سیرت مقتدی باشد به افعال إله، عز و علا، و متمتع از لذات حقیقی و نافع اصدقا و غیراصدقا به سماحت و بذل و مواسات، و قادر بر آنچه اکفا ازان عاجز باشند از فرط شهامت و کبر نفس.
هوش مصنوعی: هر انسانی خود را دوست دارد و میخواهد با کسانی که دوستش دارند، نیکی کند. بنابراین، هر فرد تمایل دارد که به خود نیکی کند. اما چون عوامل دوستی شامل خیر، لذت یا منفعت هستند، اگر کسی بین این گزینهها تفاوتی قائل نشود و برتری یکی بر دیگری را نفهمد، نمیداند که چگونه باید به خود نیکی کند. از این رو، بعضی افراد به دنبال لذت، برخی به دنبال منفعت و عدهای به دنبال کرامت میروند، چرا که از ماهیت حقیقی خیر بیخبرند و دچار اشتباه میشوند. اما کسی که به لذتهای واقعی آگاه است، تنها به لذتهای زودگذر دنیوی قناعت نخواهد کرد و به دنبال بزرگترین و حقیقیترین لذتها خواهد بود که این لذتها از جنبه الهی سرچشمه میگیرد. صاحب چنین روحی به اعمال الهی اقتدا میکند و از لذتهای واقعی و سودمند برخوردار میشود، خواه در این مسیر با دیگران همکاری کند یا نه، و در تمام این امور از آنچه که دیگران از آن عاجزند، برمیآید و تواناییهایش به خاطر شجاعت و بزرگنوازیاش میدرخشد.
و چون سخن در محبت می گوییم، و محبت حکمت و خیر داخل می افتد در این مقال، اشارتی بدان نیز از لوازم باشد. گوییم: محبت حکمت و انصراف به امور عقلی و استعمال رایهای الهی به جزو الهی که در انسان موجود است مخصوص باشد، و از آفات که به دیگر محبات متطرق شود محفوظ، نه نمیمت را بدان راهی بود و نه شریر دران مدخلی تواند کرد، چه سبب آن خیر محض بود و خیر محض از ماده و شرور ماده منزه باشد، و مادام که مردم مستعمل اخلاق و فضایل انسانی بود از حقیقت آن خیر ممنوع بود و از سعادت إلهی محجوب، الا آنست که در تحصیل این فضیلت بدان فضایل احتیاج بود، و چون بعد از تحصیل آن فضایل به فضیلت الهی مشغول گردد بحقیقت با ذات خود پرداخته باشد، از مجاهدت طبیعت و آلام آن و مجاهدت نفس و ریاضت قوای او فارغ شده و با ارواح پاکان و فریشتگان مقرب اختلاط یافته، تا چون از وجود فانی به وجود باقی انتقال کند به نعیم ابدی و سرور سرمدی رسد.
هوش مصنوعی: زمانی که درباره محبت صحبت میکنیم، ضروری است که به حکمت و خیر نیز اشاره کنیم. محبت حقیقی به معنای توجه و تمرکز بر امور عقلانی و استفاده از عقل الهی است که در وجود انسان نهفته است. این نوع محبت از آسیبها و آفات دیگر محبتها محافظت میشود و نه غیبت در آن راه دارد و نه شرارت میتواند در آن نفوذ کند، زیرا این محبت مبتنی بر خیر محض است که از مواد و شرور آن جداست. تا زمانی که افراد به دنبال فضائل انسانی هستند، از درک واقعی این خیر محروم هستند و از سعادت الهی دور خواهند بود. البته برای کسب این فضائل، نیازمند تلاش و کوشش هستند. وقتی که فرد پس از دستیابی به این فضائل، به فضیلت الهی مشغول میشود، به درک عمیقتری از ذات خود میرسد و از زحمات و دردهای طبیعی فاصله میگیرد. او با روحهای پاک و فرشتگان مقرب ارتباط میگیرد و در نهایت، از وجود زودگذر به وجودی پایدار و ابدی منتقل میشود و به نعمت و خوشی جاویدان دست مییابد.
و ارسطاطالیس گوید: سعادت تام خالص، مقربان حضرت خدای، تعالی، راست، و نشاید که فضایل انسانی با ملائکه اضافت کنیم، چه ایشان با یکدیگر معامله نکنند و به نزدیک یکدیگر ودیعت ننهند و به تجارت حاجت ندارند تا به عدالت محتاج شوند، و از چیزی نترسند تا شجاعت به نزدیک ایشان محمود بود، و از انفاق منزه باشند و به زر و سیم آلوده نشوند، و از شهوات فارغ باشند تا به عفت مفتقر گردند، و از اسطقسات اربعه مرکب نیستند تا به غذا مشتاق شوند، پس این ابرار مطهر از میان خلق خدای مستغنی باشند از فضایل انسانی. و خدای، عز و جل، از ملائکه بزرگوارتر و به تقدیس و تنزیه از امثال این معانی اولی، بل وصف او به چیزی بسیط که امور عقلی و اصناف خیرات بدو متشبه باشند، تشبهی بعید، لایق تر، وحقی که دران ارتیاب نتواند بود، به هیچ وجه، آنست که او را دوست ندارد الا سعید خیر از مردمانی که بر سعادت و خیر حقیقی واقف باشند، و بدو تقرب نمایند به اندازه طاقت، و طلب مرضات او کنند بحسب استطاعت، و به افعال او اقتدا کنند به قدر قدرت، تا به رحمت و رضا و جوار او نزدیک شوند و استحقاق اسم محبت او اکتساب کنند.
هوش مصنوعی: ارسطو میگوید که مقربترین افراد به خداوند، کسانی هستند که به بهترین نوع سعادت دست یافتهاند و نمیتوان فضایل انسانی را به ملائکه اضافه کرد. چرا که ملائکه نیازی به تعامل، وام و تجارت ندارند و از هیچ چیز نمیترسند که به شجاعت نیاز داشته باشند. آنها از انفاق و مادیات پاکاند و به شهوات وابسته نیستند، در نتیجه به عفت نیازی ندارند. همچنین، آنها از چهار عنصر تشکیل نشدهاند که بخواهند به غذا اشتهای بیشتری داشته باشند. به همین دلیل، این افراد نیکوکار از فضایل انسانی بینیازند. خداوند نیز فراتر از ملائکه است و از ویژگیهای انسانی دور است. او تنها کسانی را که در جستجوی سعادت و خیر حقیقی هستند دوست دارد و به آنها نزدیک میشود، به شرطی که تلاش کنند و خواهان رضایت او باشند، و در اعمال خود به او اقتدا کنند تا به رحمت و محبت او دست یابند.
بعد ازان لفظی اطلاق کرده است که در لغت ما اطلاق نکنند، گفته است که: هر که خدای، تعالی، او را دوست دارد تعاهد او کند چنانکه دوستان تعاهد دوستان کنند و با او احسان کند، و از اینجا بود که حکیم را لذتی عجیب و فرحهایی غریب باشد، و کسی که به حقیقت حکمت برسد داند که لذت آن بالای همه لذتهاست، پس به لذتی دیگر التفات ننماید و بر هیچ حالت غیرحکمت مقام نکند، و چون چنین بود حکیمی که حکمت او تمامترین همه حکمتها بود خدای، تعالی، بود و دوست ندارد بحقیقت او را الا حکیم سعید از بندگان او، چه شبیه به شبیه، شادمان شود. و از این جهت است که این سعادت بلندترین همه سعادات مذکور است و این سعادات انسانی نبود، چه از حیات طبیعی و قوای نفسانی منزه و مبرا باشد، و با آن در غایت مباینت و بعد بود، و آن موهبتی الهی است که خدای، تعالی، به کسی دهد که او را برگزیده باشد از بندگان خود، بعد ازان به کسی که در طلب آن مجاهده کند و مدت حیات بر رغبت دران و احتمال تعب و مشقت مقصور دارد، چه کسی که بر تعب مداومت صبر نکند به بازی مشتاق شود از جهت آنکه بازی با راحت ماند، و راحت نه غایت سعادات بود و نه از اسباب سعادت، و مایل به راحت بدنی کسی بود که طبیعی الشکل بهیمی الاصل بود مانند بندگان و کودکان و بهایم، و این اصناف به سعادت موسوم نتوانند بود، و عاقل و فاضل همت به بلندترین مراتب مصروف دارد.
هوش مصنوعی: پس از آن، واژهای به کار برده شده که در زبان ما بهراحتی به آن اطلاق نمیشود. گفته شده که هر کس خداوند او را دوست داشته باشد، او را مورد محبت قرار دهد، همانطور که دوستان به یکدیگر محبت میکنند. این موضوع باعث میشود که حکیم از لذتی عمیق و شادیهای غیرمعمول برخوردار شود و کسی که به درک واقعی حکمت برسد میداند که این لذت بالاتر از همه لذات است. بنابراین، او به هیچ لذت دیگری توجه نمیکند و هیچ حالی غیر از حکمت را نمیپذیرد. چنانچه اینگونه باشد، حکیمی که از همه حکمتها بهترین را داشته باشد، تنها خداوند است و فقط کسانی که سعادت حقیقی دارند، میتوانند او را دوست داشته باشند، زیرا مشابه با مشابه خوشحال میشود. از این رو، این سعادت، بلندترین سعادتها محسوب میشود و این نوع سعادت انسانی نیست، زیرا از حیات طبیعی و نیروهای نفسانی جدا و خالی است و با آن در تضاد کامل است. این نوع سعادت، لطفی الهی است که خداوند به هیچکس جز برگزیدهای از بندگانش عطا نمیکند. همچنین، کسانی که در طلب آن هستند نیاز به تلاش و صبر دارند و باید عمر خود را در آرزوی آن و تحمل سختیها بگذرانند. چرا که کسی که در برابر مشقتها صبر نکند، به راحتی تمایل پیدا میکند، و این راحتی نه هدف سعادت است و نه وسیلهای برای رسیدن به آن. تمایل به راحتی بدنی، نشانهای از طبیعت حیوانی است، مشابه به بقیه بندگان، کودکان و حیوانات، و این گروه نمیتوانند به سعادت واقعی دست یابند. اما فردی عاقل و بافضیلت، همت خود را برای رسیدن به بالاترین درجات مصروف میدارد.
و هم حکیم اول گوید: نشاید که همت انسانی إنسی بود و اگرچه او إنسی است، و نه آنکه به همتهای حیوانات مرده راضی شود و اگرچه عاقبت او مرگ خواهد بود، بل باید که به جملگی قوای خود منبعث شود بر آنکه حیاتی إلهی بیابد، که اگر چند مردم به جثه خرد است به حکمت بزرگ است و به عقل شریف، و عقل از کافه خلایق بزرگوارتر، چه اوست جوهری رئیس و مستولی بر همه به امر باری، تعالی و تقدس. و اگرچه مردم تا در این عالم بود به حسن حالی خارجی محتاج بود لکن همگی همت بدان مصروف نباید داشت، و در استکثار ثروت و یسار جهد بسیار ننمود، چه مال به فضیلت نرساند، و بسیار درویش بود که افعال کریمان کند. و از اینجاست آنچه حکما گفته اند که سعید آن کسانی باشند که از خیرات خارج نصیب ایشان اقتصاد بود، و ازیشان صادر نشود الا افعالی که فضیلت اقتضا کند و هر چند مایه ایشان اندکی بود.
هوش مصنوعی: حکیم اول بیان می کند که انسان نباید تنها به چیزهای مادی و حیوانی اکتفا کند، بلکه باید تمام تلاش خود را به کار گیرد تا به زندگی الهی و معنوی دست یابد. اگرچه انسانها از نظر جسمی کوچک هستند، ولی با توجه به حکمت و عقل بزرگ خود، مقام بالاتری دارند. عقل انسان برتر از دیگر موجودات است و آن را به عنوان جوهری ارزشمند می شناسیم که بر همه چیز تسلط دارد. هر چند انسانها در این دنیا به شرایط ظاهری و آسایش نیازمندند، اما نباید تمام همت خود را صرف جمع آوری ثروت کنند چون ثروت به خودی خود ارزش آفرینی نمی کند. حتی بسیاری از افراد فقیر هستند که کارهای نیکو و کریمانه انجام می دهند. به همین خاطر، حکما مطرح کردهاند که انسانهای خوشبخت کسانی هستند که از خیرات بهرهمند میشوند و فقط اقداماتی انجام میدهند که با فضیلت همخوانی داشته باشد، حتی اگر دارایی آنها کم باشد.
و این همه سخن حکیم است، بعد ازان گوید: معرفت فضایل کافی نیست بل که کفایت در عمل و استعمال آن بود، و از مردمان بعضی به فضایل و خیرات راغب باشند و مواعظ را در ایشان اثری بود، و ایشان به عدد اندک اند که امتناع از رداءت و شرور به غریزت پاک و طبع نیک کنند، و بعضی از رداءت و شرور به وعید و تقریع و انذار و انکار امتناع کنند و خوف ایشان از دوزخ و عذاب و انکال بود و از اینجاست که بعضی مردمان اخیار بطبع اند و بعضی اخیار بشرع و به تعلم، و شریعت این صنف را مانند آب بود کسی را که لقمه در گلو گیرد، و اگر به شریعت مؤدب نشوند مانند کسی بود که او را آب در گلو گیرد و لامحاله هلاک شود، و در اصلاح ایشان حیلتی صورت نبندد، پس خیر بطبع و فاضل بغریزت محب خدای، تعالی، بود، و امر او به دست و تدبیر ما برنیاید، بلکه خدای، سبحانه، متولی و مدبر کار او بود.
هوش مصنوعی: این سخن حکیمانه میگوید که دانستن فضایل کافی نیست، بلکه مهمترین چیز عمل به آنها و به کار بردن آنهاست. عدهای از مردم به فضایل و کارهای خیر تمایل دارند و مواعظ بر آنها تأثیر خوبی میگذارد، اما این افراد بسیار کم هستند و فقط به علت طبیعت پاک و نیکشان از کارهای زشت و شر جلوگیری میکنند. بعضی هم از بدیها با ترس از عذاب و عواقب آن پرهیز میکنند. به این ترتیب، برخی افراد به طور طبیعی خوبند و برخی دیگر از طریق یادگیری و شرع به خوبی میرسند. تأثیر شریعت بر این افراد مانند آبی است که در گلوی کسی گیر کرده باشد؛ اگر به تعالیم شریعت نرسند، مثل کسی میمانند که آب در گلویش مانده و بالاخره هلاک میشود. برای اصلاح این دسته، راهی وجود ندارد. بنابراین، خوبی به طور طبیعی و مربوط به فطرت انسان و محبت به خداوند است و هدایت آن به دست ما نیست، بلکه خداوند خود متولی و مدیر امور این افراد است.
و از این مقدمات معلوم شد که سعدا سه صنف اند: اول کسی که از مبدأ اثر نجابت درو ظاهر بود و باحیا و کرم طبیعت باشد و به تربیت موافق مخصوص گردد و به مجالست اخیار و مؤانست فضلا میل کند و از اضداد ایشان احتراز؛ و دوم کسی که از ابتدای حالت بر این صفت نبوده باشد، بل به سعی و جهد طلب حق کند چون اختلاف مردمان بیند، و بر طلب حق مواظبت نماید تا به مرتبه حکما برسد، یعنی علم او صحیح و عمل او صواب گردد، و آن به تفلسف و اطراح عصبیت دست دهد؛ و سیم کسی که به اکراه او را برین دارند به تأدب شرعی یا به تعلم حکمی.
هوش مصنوعی: از این مقدمات مشخص میشود که افراد به سه دسته تقسیم میشوند: دسته اول کسانی هستند که به وضوح تأثیر نجابت در وجود آنها دیده میشود. این افراد با حیا و کرم طبیعی متولد شدهاند و تحت تربیتی خاص قرار گرفتهاند و تمایل دارند با افراد بافضیلت و نیکوکار همنشینی داشته باشند و از افراد نادرست فاصله بگیرند. دسته دوم افرادی هستند که از ابتدا در این وضعیت نبودهاند، اما به تلاش و کوشش در جستجوی حقیقت میپردازند، در حالی که اختلافات میان مردم را مشاهده میکنند و در پی حقیقت ثابت قدم میمانند تا به مقام حکما برسند. این به معنای صحیح بودن علم و درست بودن عمل آنهاست که به واسطه فلسفه و دوری از تعصبات به دست میآید. دسته سوم افرادی هستند که به زور وادار به رعایت آداب شرعی یا یادگیری حکمت میشوند.
و معلومست که مطلوب از این اقسام قسم دوم است، چه مبادی اتفاق سعادت در اصل ولادت و اکراه بر تأدب نه از ذات طالب مجتهد بود بلکه از خارجیات باشد، و سعادت تام حقیقی مجتهد را بود، و اوست که محبت خدای، تعالی، خالص او را بود و شقی هالک ضد او بود والله، تعالی، اعلم و احکم.
هوش مصنوعی: مشخص است که هدف از این دسته بندی، قسم دوم است، چرا که اصول دستیابی به سعادت در ابتدای تولد و اجبار به تربیت ناشی از خود شخص مجتهد نیست، بلکه از عوامل خارجی است. سعادت حقیقی و کامل مجتهد متعلق به اوست و تنها اوست که محبت خداوند را به صورت خالص دارد، در حالی که کسی که شقاوت دارد و به ضد اوست، نابود میشود. و خداوند عالمتر و حکیمتر است.