پیش ازین گفته ایم که هر موجودی را کمالی است، و کمال بعضی موجودات در فطرت با وجود مقارن افتاده است و کمال بعضی از وجود متأخر. مثال صنف اول اجرام سماوی، و مثال صنف دوم مرکبات ارضی؛ و هر چه کمال او از وجود متأخر بود هراینه او را حرکتی بود از نقصان به کمال؛ و آن حرکت بی معونت اسبابی که بعضی مکملات باشند و بعضی معدات، نتواند بود، اما مکملات مانند صورتهایی که از واهب الصور فایض شود به طریق تعاقب بر نطفه، تا از حد نطفه ای به کمال انسانی برسد، و اما معدات مانند غذا که به اضافت ماده شود تا نما به غایتی که ممکن بود برسد.
و معونت در اصل بر سه وجه بود یکی آنکه معین جزوی گردد از آن چیز که به معونت محتاج بود، و این معونت ماده بود؛ و دوم آنکه معین متوسط شود میان آن چیز که به معونت محتاج بود و میان فعل او، و این معونت آلت بود؛ و سیم آنکه معین را به سر خود فعلی بود که آن فعل به نسبت با آن چیز که به معونت محتاج بود کمالی باشد، و این معونت خدمت بود؛ و این صنف به دو قسم شود: یکی آنکه معونت بالذات کند، یعنی غایت فعل او نفس معونت بود، و دوم آنچه معونت بالعرض کند، یعنی فعل او را غایتی دیگر بود و معونت به تبعیت حاصل آید.
مثال معونت ماده معونت نبات حیوانی را که ازو غذا یابد، و مثال معونت آلت معونت آب قوت غاذیه را در رسانیدن غذا به اعضا، و مثال معونت خدمت بالذات معونت مملوک مالک را، و مثال معونت خدمت بالعرض معونت شبان رمه را.
و حکیم ثانی ابونصر فارابی که اکثر این مقالت منقول از اقوال و نکت اوست گوید: افاعی خادم عناصرند بالذات چه ایشان را در لسع حیوانات که موجب انحلال ترکیب ایشان است نفعی نیست، و سباع خادم اند بالعرض که غرض ایشان از افتراس نفع خویش است، و انحلال با عناصر به تبعیت لازم آید.
و بعد از این تقریر این مقدمه گوییم: عناصر و نبات و حیوان هر سه معونت نوع انسان کنند، هم به طریق ماده و هم به طریق آلت و هم به طریق خدمت، و انسان معونت ایشان نکند الا به طریق ثالث و بالعرض، چه او شریف تر است و ایشان خسیس تر، و اخس شاید که هم خدمت اخس کند و هم خدمت اشرف کند، اما اشرف نشاید که خدمت کند الا مثل خویش را، و انسان معونت نوع خود کند به طریق خدمت نه به طریق ماده و نه به طریق آلت، و به طریق ماده خود معونت هیچ چیز نتواند کرد از روی انسانی، چه از آن روی جوهری مجرد است.
و همچنان که انسان به عناصر و مرکبات محتاج است تا به هر سه نوع معونت او دهند به نوع خود نیز محتاج است تا به طریق خدمت یکدیگر را معاونت کنند، و حیوانات به طبایع و نبات محتاج اند اما احتیاج ایشان به نوع خود مختلف باشد، چه بعضی از حیوانات مانند حیوانات تولدی،و مانند بیشتر حیوانات آب که در توالد به اجتماع نر و ماده محتاج نباشند، بی معاونت یکدیگر توانند بود و ایشان را از اجتماع فایده ای صورت نبندد، و بعضی دیگر مانند اکثر حیوانات توالدی در حفظ نوع اشخاص نر و ماده را به یکدیگر احتیاج بود، و در حفظ شخص بعد از تربیت به معاونت و جمعیت محتاج نباشند، پس اجتماع ایشان در وقت سفاد بود و در ایام نما، و بعد ازان هر یکی علی حده به کار خویش مشغول شود، و بعضی دیگر مانند نحل و نمل و چند صنف از طیور به معاونت و اجتماع محتاج باشند هم در حفظ شخص و هم در حفظ نوع.
و اما نباتیات را به عناصر و معدنیات احتیاج بود به هر سه نوع: به ماده خود ظاهر است، و به آلت مانند احتیاج تخم به چیزی که او را پوشیده دارد و از آفت سرما و گرما مصون تا بروید، و به خدمت مانند احتیاج آن به کوههایی که بر منابع چشمه ها مشتمل باشد. و نبات را به یکدیگر احتیاج بود در حفظ نوع مانند درختان خرما که ماده بی نر بار نگیرد، اما در حفظ شخص به یکدیگر محتاج نباشند الا بنادر.
و مرکبات به عناصر محتاج بود به هر سه نوع، و باشد که در این مراتب چهارگانه، یعنی عناصر و معادن و نبات و حیوان، بعضی خدمت بعضی کند که در رتبت ازو متأخر بود چنانکه در افاعی گفتیم، اما از آن روی آن چیز خسیس تر بود.
فی الجمله غرض از این تفصیل آنست که نوع انسان را که اشرف موجودات عالم است به معونت دیگر انواع و معاونت نوع خود حاجت است هم در بقای شخص و هم در بقای نوع؛ اما بیان آنکه به انواع دیگر محتاج است خود ظاهر است و در این مقام به استکشاف آن زیادت احتیاجی نه؛ و اما بیان آنکه به معاونت نوع خود محتاج است آنست که: اگر هر شخصی را به ترتیب غذا و لباس و مسکن و سلاح خود مشغول بایستی بود، تا اول ادوات درودگری و آهنگری بدست آوردی و بدان ادوات و آلات زراعت و حصاد و طحن و عجن و غزل و نسج و دیگر حرفتها و صناعتها مهیا کردی، پس بدین مهمات مشغول شدی بقای او بی غذا بدین مدت وفا نکردی و روزگار او اگر بر این اشغال موزع کردندی بر ادای حق یکی از این جمله قادر نبودی.
اما چون یکدیگر را معاونت کنند، و هر یکی به مهمی از این مهمات زیادت از قدر کفاف خود قیام نمایند، و به اعطای قدر زیادت و اخذ بدل از عمل دیگران قانون عدالت در معامله نگاه دارند، اسباب معیشت دست فراهم دهد و تعاقب شخص و بقای نوع میسر و منظوم گردد چنانکه هست؛ و همانا اشارت بدین معنی باشد آنچه در احادیث گویند که آدم، علیه السلام، چون بدنیا آمد و غذا طلب کرد او را هزار کا ببایست کرد تا نان پخته شد، و هزار و یکم آن بود که نان سرد کرد، آنگه بخورد، و در عبارت حکما همین معنی یافته شود بر این وجه که هزار شخص کارکن بباید تا یک شخص لقمه ای نان در دهن تواند نهاد.
و چون مدار کار انسان بر معاونت یکدیگر است، و معاونت بر آن وجه صورت می بندد که به مهمات یکدیگر به تکافی و تساوی قیام نمایند، پس اختلاف صناعات که از اختلاف عزایم صادر شد مقتضی نظام بود، چه اگر همه نوع بر یک صناعت توارد نمودندی محذور اول بازآمدی، از این جهت حکمت الهی اقتضای تباین همم و آرای ایشان کرد تا هر یکی به شغلی دیگر رغبت نمایند، بعضی شریف و بعضی خسیس و در مباشرت آن خرسند و خوشدل باشند.
و همچنین، احوال ایشان در توانگری و درویشی و کیاست و بلادت مختلف تقدیر کرد، که اگر همه توانگر باشند یکدیگر را خدمت نکنند، و اگر درویش باشند همچنین، در اول از جهت بی نیازی از یکدیگر و در دوم از جهت عدم قدرت بر ادای عوض خدمت یکدیگر، و چون صناعات در شرف و خساست مختلف بود اگر همه در قوت تمییز متساوی باشند یک نوع اختیار کنند و دیگر انواع معطل مانند و مطلوب حاصل نیاید. و اینست آنچه حکما گفته اند لو تساوی الناس لهلکوا جمیعا.
ولکن چون بعضی به تدبیر صائب ممتاز باشند و بعضی به فضل قوت، و بعضی به شوکت تمام و بعضی به فرط کفایت، و جماعتی ازتمییز و عقل خالی و به مثابت ادوات و آلات اهل تمییز را، همه کارها بر این وجه که مشاهده می افتد مقدر گردد و از قیام هر یک به مهم خویش قوام عالم و نظام معیشت بنی آدم به فعل آید.
و چون وجود نوع بی معاونت صورت نمی بندد، و معاونت بی اجتماع محال است، پس نوع انسان بالطبع محتاج بود به اجتماع؛ و این نوع اجتماع را که شرح دادیم تمدن خوانند، و تمدن مشتق از مدینه بود، و مدینه موضع اجتماع اشخاصی که به انواع حرفتها و صناعتها تعاونی که سبب تعیش بود می کنند. و چنانکه در حکمت منزلی گفتیم که غرض از منزل نه مسکن است بل اجتماع اهل مسکن است بر وجهی خاص، اینجا نیز غرض از مدینه نه مسکن اهل مدینه است بل جمعیتی مخصوص است میان اهل مدینه. و اینست معنی آنچه حکما گویند الانسان مدنی بالطبع یعنی محتاج بالطبع الی الاجتماع المسمی بالتمدن.
و چون دواعی افعال مردمان مختلف است و توجه حرکات ایشان به غایات متنوع، مثلا قصد یکی به تحصیل لذتی و قصد دیگری به اقتنای کرامتی، اگر ایشان را با طبایع ایشان گذارند تعاون ایشان صورت نبندد، چه متغلب همه را بنده خود گرداند و حریص همه مقتنیات خود را خواهد، و چون تنازع در میان افتد به افنا و افساد یکدیگر مشغول شوند، پس بالضروره نوعی از تدبیر باید که هر یکی را به منزلتی که مستحق آن باشد قانع گرداند و به حق خویش برساند، و دست هر یکی از تعدی و تصرف در حقوق دیگران کوتاه کند، و به شغلی که متکفل آن بود از امور تعاون مشغول کند؛ و آن تدبیر را سیاست خوانند.
و چنانکه در مقالت اول در باب عدالت گفتیم در سیاست به ناموس و حاکم و دینار احتیاج باشد، پس اگر این تدبیر بر وفق وجوب و قاعده حکمت اتفاق افتد و مؤدی بود به کمالی که در نوع و اشخاص بقوت است آن را سیاست الهی خوانند، و الا به چیزی دیگر که سبب آن سیاست بود اضافت کنند.
و حکیم اقسام سیاسات بسیطه چهار نهاده است: سیاست ملک و سیاست غلبه و سیاست کرامت و سیاست جماعت.
اما سیاست ملک، تدبیر جماعت بود بر وجهی که ایشان را فضایل حاصل آید، و آن را سیاست فضلا گویند؛ و اما سیاست غلبه، تدبیر امور اخسا بود و آن را سیاست خساست گویند؛ و اما سیاست کرامت، تدبیر جماعتی بود که به اقتنای کرامات موسوم باشند؛ و اما سیاست جماعت، تدبیر فرق مختلف بود بر قانونی که ناموس الهی وضع کرده باشد.
و سیاست ملک این سیاسات دیگر را بر اهالی آن موزع گرداند و هر صنفی را به سیاست خاص خود مؤاخذت کند تا کمال ایشان ازقوت به فعل آید، پس آن سیاست سیاست سیاسات بود.
و تعلق سیاست ملک و سیاست جماعت به یکدیگر بر این وجه بود که یاد کنیم. گوییم: سیاسات بعضی تعلق به اوضاع دارد مانند عقود و معاملات، و بعضی تعلق به احکام عقلی مانند تدبیر ملک و ترتیب مدینه، و هیچ شخص را نرسد که بی رجحان تمییزی و فضل معرفتی به یکی از این دو نوع قیام نماید، چه تقدم او بر غیر، بی وسیلت خصوصیتی، استدعای تنازع و تخالف کند، پس در تقدیر اوضاع به شخصی احتیاج باشد که به الهام الهی ممتاز بود از دیگران تا او انقیاد نمایند، و این شخص را در عبادت قدما صاحب ناموس گفته اند، و اوضاع او را ناموس الهی؛ و در عبارت محدثان او را شارع، و اوضاع او را شریعت؛ و افلاطون در مقالت پنجم از کتاب سیاست اشارت بدین طایفه بر این وجه کرده است که: هم اصحاب القوی العظیمه الفائقه. و ارسطاطالیس گفته است که هم الذین عنایه الله بهم اکثر.
و در تقدیر احکام به شخصی احتیاج افتد که به تأییدی الهی ممتاز بود از دیگران تا او تکمیل ایشان میسر شود، و آن شخص را در عبارت قدما ملک علی الاطلاق گفته اند، و احکام او را صناعت ملک؛ و در عبارت محدثان او را امام، و فعل او را امامت؛ و افلاطون او را مدبر عالم خواند؛ و ارسطو انسان مدنی، یعنی انسانی که قوام تمدن به وجود او و امثال او صورت بندد.
و باید که مقرر بود که مراد از ملک در این موضع نه آنست که او را خیل و حشمتی باشد، بلکه مراد آنست که مستحق ملک او بود در حقیقت و اگرچه به صورت هیچ کس بدو التفات نکند، و چون مباشر تدبیر غیر او باشد جور و عدل نظام شایع بود.
فی الجمله در هر روزگاری و قرنی به صاحب ناموسی احتیاج نبود چه یک وضع اهل ادوار بسیار را کفایت باشد، اما در هر روزگاری عالم را مدبری باید، چه اگر تدبیر منقطع شود نظام مرتفع گردد و بقای نوع بر وجه اکمل صورت نبندد، و مدبر به حفظ ناموس قیام نماید و مردمان را به اقامت مراسم آن تکلیف کند، و او را ولایت تصرف بود در جزویات بر حسب مصلحت هر وقت و روزگار.
و از اینجا معلوم شود که حکمت مدنی، و آن این علم است که مقاله مشتمل بر اوست، نظر بود در قوانینی کلی که مقتضی مصلحت عموم بود از آن جهت که به تعاون متوجه باشند به کمال حقیقی. و موضوع این علم هیأتی بود جماعت را که از جهت اجتماع حاصل آید و مصدر افاعیل ایشان شود بر وجه اکمل.
و به سبب آنکه هر صاحب صناعتی نظر در صناعت خود بر وجهی کند که تعلق بدان صناعت داشته باشد، نه از آن روی که خیر باشد یا شر، مثلا طبیب را نظر در معالجه دست بر آن وجه بود که دست را اعتدالی حاصل کند که بدان اعتدال بر بطش قادر بود، و بدانکه بطش او از قبیل خیرات بود یا از قبیل شرور التفات نکند، و صاحب این صناعت را نظر در جملگی افعال و اعمال اصحاب صناعات بود از آن جهت که خیرات باشند یا شرور، پس این صناعت رئیس همه صناعات بود، و نسبت این با دیگر صناعات چون نسبت علم الهی با دیگر علوم.
و چون اشخاص نوع انسان در بقای شخص و نوع به یکدیگر محتاج اند، و وصول ایشان به کمال بی بقا ممتنع، پس در وصول به کمال محتاج یکدیگر باشند، و چون چنین بود کمال و تمام هر شخصی به دیگر اشخاص نوع او منوط بود. پس بر او واجب بود که معاشرت و مخالطت ابنای نوع کند بر وجه تعاون، و الا از قاعده عدالت منحرف گشته باشد و به سمت جور متصف شده. و معاشرت و مخالطت بر این وجه آنگاه تواند بود که بر کیفیت آن و وجوهی که مؤدی بود به نظام و وجوهی که مؤدی بود به فساد وقوف یافته باشد، و علمی که ضامن تعریف یک یک نوع بود حاصل کرده، ولیکن آن علم حکمت مدنی است. پس همه کس مضطر بود به تعلم این علم تا بر اقتنای فضیلت قادر تواند بود، و الا معاملات و معاشرات او از جور خالی نماند و سبب فساد عالم گردد به قدر مرتبت و منزلت خود. و از این روی شمول منفعت این علم نیز معلوم شد.
و همچنان که صاحب علم طب چون در صناعت خود ماهر شود بر حفظ صحت بدن انسان و ازالت مرض قادر گردد صاحب این علم چون در صناعت خود ماهر شود بر صحت مزاج عالم، که آن را اعتدال حقیقی خوانند، و ازالت انحراف ازان قادر شود و او بحقیقت طبیب عالم بود.
و بر جمله، ثمره این علم اشاعت خیرات بود در عالم و ازالت شرور به قدر استطاعت انسانی.
و چون گفتیم موضوع این علم هیأت اجتماع اشخاص انسانی است و اجتماع اشخاص انسانی در عموم و خصوص مختلف افتد، پس معنی اجتماع اشخاص بر اعتباری باید کرد که معلوم بود. گوییم: اولا اجتماع نخستین که میان اشخاص باشد اجتماع منزلی بود، و شرح آن داده آمد، و اجتماع دوم اجتماع اهل محله باشد، و بعد ازان اجتماع اهل مدینه، و بعد ازان اجتماع امم کبار، و بعد ازان اجتماع اهل عالم. و چنانکه هر شخصی جزوی بود از منزل، هر منزلی جزوی بود از محله و هر محلتی جزوی بود از مدینه و هر مدینه ای جزوی بود از امت و هر امتی جزوی از اهل عالم.
و هر اجتماعی را رئیسی بود چنانکه در منزل گفتیم و رئیس منزل مرؤوس بود به نسبت با رئیس محله و رئیس محله مرؤوس به نسبت با رئیس مدینه و همچنین تا به رئیس عالم رسد که رئیس رؤسا او بود، و اوست ملک علی الاطلاق، و نظر او در حال عالم و در حال اجزای عالم همچون نظر طبیب بود در شخص و اجزای شخص و همچون نظر کدخدای منزل در حال منزل و اجزای منزل.
و هر دو شخص که میان ایشان در صناعتی یا علمی اشتراک بود میان ایشان ریاستی ثابت بود، یعنی یکی که از دیگر در آن صناعت کاملتر باشد رئیس او بود، و آن دیگر شخص را طاعت او باید داشت تا متوجه باشد به کمال، و انتهای همه اشخاص با شخصی بود که مطاع مطلق و مقتدای نوع باشد به استحقاق، یا اشخاصی که در حکم یک شخص باشند از جهت اتفاق آرای ایشان در مصلحت نوع. و چنانکه رئیس عالم ناظر است در اجزای عالم بحسب آنکه او را تعلقی است به عموم اجزا، رئیس هر اجتماعی را نظری باشد در عموم آن جماعت که او رئیس ایشان بود و در اجزای آن اجتماع، بر وجهی که مقتضی صلاح ایشان بود اولا و علی العموم، و مقتضی صلاح هر جزوی ثانیا و علی الخصوص.
و تعلق اجتماعات به یکدیگر سه نوع بود: اول آنکه اجتماعی جزو اجتماعی بود مانند منزل و مدینه، و دوم آنکه اجتماعی شامل اجتماعی بود مانند امت و مدینه، و سیم آنکه اجتماعی خادم و معین اجتماعی بود مانند قریه و مدینه، چه اجتماعات اهل قری اجتماعاتی ناقص بود که هر یک به نوعی دیگر خدمت اجتماعی تام مدنی کنند، و از این وجه اعانت اجتماعات یکدیگر را به ماده و آلت و خدمت مانند اعانت انواع بود یکدیگر را، چنانکه پیش ازین گفتیم.
و چون تألیف اهل عالم بر این نوع تقدیر کرده اند کسانی که از تألیف بیرون شوند و به انفراد و وحدت میل کنند از فضیلت بی بهره مانند، چه اختیار وحشت و عزلت و اعراض از معاونت ابنای نوع با احتیاج به مقتنیات ایشان محض جور و ظلم باشد؛ و از این طایفه بهری این فعل را به فضیلتی شمرند، مانند جماعتی که به ملازمت صوامع و نزول در شکاف کوهها متفرد باشند، و آن را زهد از دنیا نام نهند؛ و طایفه ای که مترصد معاونت خلق بنشینند و طریق اعانت بکلی مسدود گردانند، و آن را توکل نام نهند؛ و گروهی که بر سبیل سیاحت از شهرها به شهرها می شوند و به هیچ موضع مقامی و اختلاطی که مقتضی مؤانستی بود نکنند و گویند از حال عالم اعتبار می گیریم و آن را فضلی دانند. چه این قوم و امثال ایشان ارزاقی که « دیگران » به تعاون کسب کرده اند استعمال می کنند و در عوض و مجازات هیچ بدیشان نمی دهند، غذای ایشان می خورند و لباس ایشان می پوشند و بهای آن نمی گزارند و ازانچه مستدعی نظام و کمال نوع انسانست اعراض نموده اند، و چون به سبب عزلت و وحشت رذایل اوصافی که در طبیعت بقوت دارند بفعل نمی آرند جماعتی قاصرنظران ایشان را اهل فضایل می پندارند، و این توهمی خطا بود، چه عفت نه آن بود که ترک شهوت بطن و فرج گیرند من کل الوجوه، بل آن بود که هر چیزی را حدی و حقی که بود نگاه دارند و از افراط و تفریط اجتناب نمایند، و عدالت نه آن بود که مردمی را که نبینند بر او ظلم نکنند بل آن بود که معاملات با مردم بر قاعده انصاف کنند، و تا کسی با مردم مخالطت نکند سخاوت ازو چگونه صادر شود؟ و چون در معرض هولی نیفتد شجاعت کجا بکار دارد؟ و چون صورتی شهی نبیند اثر عفت او کی ظاهر گردد؟ و اگر تأمل کرده آید معلوم شود که این صنف مردم تشبه به جمادات و مردگان می کنند نه به اهل فضل و تمییز، چه اهل فضل و تمییز از تقدیری که مقدر اول، عز اسمه، کرده باشد انحراف نطلبند، و در سیر و عادات به قدر طاقت به حکمت او اقتدا کنند و ازو توفیق خواهند در آن باب، انه خیر موفق و معین.
برگردان به زبان ساده
پیش ازین گفته ایم که هر موجودی را کمالی است، و کمال بعضی موجودات در فطرت با وجود مقارن افتاده است و کمال بعضی از وجود متأخر. مثال صنف اول اجرام سماوی، و مثال صنف دوم مرکبات ارضی؛ و هر چه کمال او از وجود متأخر بود هراینه او را حرکتی بود از نقصان به کمال؛ و آن حرکت بی معونت اسبابی که بعضی مکملات باشند و بعضی معدات، نتواند بود، اما مکملات مانند صورتهایی که از واهب الصور فایض شود به طریق تعاقب بر نطفه، تا از حد نطفه ای به کمال انسانی برسد، و اما معدات مانند غذا که به اضافت ماده شود تا نما به غایتی که ممکن بود برسد.
هوش مصنوعی: هر موجودی دارای کمال خاصی است. برخی از موجودات به خاطر فطرت خود به کمال میرسند و برخی دیگر به تدریج و از طریق تغییرات به کمال میرسند. به عنوان مثال، اجرام سماوی به طور طبیعی دارای تمامی کمالات خود هستند، در حالی که مرکبات زمین باید از طریق رشد و تغییرات به کمال برسند. موجوداتی که به کمال خود از طریق تغییر و تحول میرسند، به حرکتی نیاز دارند که آنها را از نقص به کمال برساند. این حرکت بدون کمک عوامل و اسبابی که برخی مکمل و برخی آمادهساز هستند، ممکن نیست. عوامل مکمل مانند شکلها و صورتهایی هستند که از خالق به موجودات میرسند، و عوامل آمادهساز مانند غذا هستند که به موجودات کمک میکنند تا به حداکثر ممکن خود دست یابند.
و معونت در اصل بر سه وجه بود یکی آنکه معین جزوی گردد از آن چیز که به معونت محتاج بود، و این معونت ماده بود؛ و دوم آنکه معین متوسط شود میان آن چیز که به معونت محتاج بود و میان فعل او، و این معونت آلت بود؛ و سیم آنکه معین را به سر خود فعلی بود که آن فعل به نسبت با آن چیز که به معونت محتاج بود کمالی باشد، و این معونت خدمت بود؛ و این صنف به دو قسم شود: یکی آنکه معونت بالذات کند، یعنی غایت فعل او نفس معونت بود، و دوم آنچه معونت بالعرض کند، یعنی فعل او را غایتی دیگر بود و معونت به تبعیت حاصل آید.
هوش مصنوعی: معاونت به سه روش اصلی تقسیم میشود. اولین روش این است که یک شخص به عنوان جزئی از چیزی تبدیل شود که به کمک نیاز دارد و این نوع کمک به عنوان ماده شناخته میشود. روش دوم این است که شخص به عنوان واسطهای بین چیز نیازمند و عمل او عمل کند، و این نوع کمک به عنوان ابزار محسوب میشود. سومین روش این است که شخص خود به انجام عملی میپردازد که به نسبت به چیزی که به کمک نیاز دارد، باعث کمال آن چیز میشود و این نوع کمک به عنوان خدمت نامیده میشود. خدمت به دو نوع تقسیم میشود: نوع اول کمکی است که به صورت مستقیم انجام میشود و هدف آن خود کمک است، و نوع دوم کمکی است که به صورت غیرمستقیم انجام میشود و در این حالت هدف عمل، چیز دیگری است و کمک به صورت تبعی حاصل میشود.
مثال معونت ماده معونت نبات حیوانی را که ازو غذا یابد، و مثال معونت آلت معونت آب قوت غاذیه را در رسانیدن غذا به اعضا، و مثال معونت خدمت بالذات معونت مملوک مالک را، و مثال معونت خدمت بالعرض معونت شبان رمه را.
هوش مصنوعی: مثالی از کمک به مواد غذایی میتواند حیواناتی باشد که از گیاهان تغذیه میکنند. همچنین، مثالی دیگر از کمک به حفظ آب به عنوان منبع تغذیه برای رساندن غذا به قسمتهای مختلف بدن است. یک مثال دیگر کمک مستقیم میتواند به ارتباط مالک و متعلق او باشد، در حالی که مثالی از کمک غیرمستقیم میتواند به خدماتی اشاره کند که چوپان برای نگهداری از گله انجام میدهد.
و حکیم ثانی ابونصر فارابی که اکثر این مقالت منقول از اقوال و نکت اوست گوید: افاعی خادم عناصرند بالذات چه ایشان را در لسع حیوانات که موجب انحلال ترکیب ایشان است نفعی نیست، و سباع خادم اند بالعرض که غرض ایشان از افتراس نفع خویش است، و انحلال با عناصر به تبعیت لازم آید.
هوش مصنوعی: ابن سینا، حکیم و فیلسوف معروف، به این موضوع اشاره میکند که افعال، به معنای عملکردها و حرکات، به طور ذاتی خدمتگزار عناصر هستند. این به این معناست که این حرکات در موجودات زنده تأثیری نداشته و آنها تنها به ترکیب موجودات زنده مربوط میشوند. از سوی دیگر، جانوران شکارچی به طور غیرمستقیم به خدمات خود ادامه میدهند، زیرا هدفشان از شکار تنها تأمین منافع شخصی خود است. در این حالت، انحلال و تجزیه عناصر به تبعیت از این حرکات و نیازهای طبیعی ظاهر میشود.
و بعد از این تقریر این مقدمه گوییم: عناصر و نبات و حیوان هر سه معونت نوع انسان کنند، هم به طریق ماده و هم به طریق آلت و هم به طریق خدمت، و انسان معونت ایشان نکند الا به طریق ثالث و بالعرض، چه او شریف تر است و ایشان خسیس تر، و اخس شاید که هم خدمت اخس کند و هم خدمت اشرف کند، اما اشرف نشاید که خدمت کند الا مثل خویش را، و انسان معونت نوع خود کند به طریق خدمت نه به طریق ماده و نه به طریق آلت، و به طریق ماده خود معونت هیچ چیز نتواند کرد از روی انسانی، چه از آن روی جوهری مجرد است.
هوش مصنوعی: عناصر، گیاهان و حیوانات هر سه به نوع بشر کمک میکنند، هم از جنبههای مادی و هم به عنوان ابزار و هم از طریق خدمت. اما انسان تنها میتواند به شیوهای خاص به آنها کمک کند و این بدین خاطر است که انسان از نظر شرافت بالاتر و آنها پایینتر هستند. شاید که موجودات دیگر نیز بتوانند به خدمت موجودات پستتر بپردازند و همزمان به موجودات بالاتر خدمت کنند، اما انسان نمیتواند به موجودات پستتر خدمت کند مگر به هم نوعان خود. انسان در کمک به دیگران به شیوه خدمت عمل میکند و نه به شکل مادی یا به عنوان ابزار. از نظر جوهری، انسان نمیتواند به هیچ چیزی از جنبه انسانی خود کمک کند.
و همچنان که انسان به عناصر و مرکبات محتاج است تا به هر سه نوع معونت او دهند به نوع خود نیز محتاج است تا به طریق خدمت یکدیگر را معاونت کنند، و حیوانات به طبایع و نبات محتاج اند اما احتیاج ایشان به نوع خود مختلف باشد، چه بعضی از حیوانات مانند حیوانات تولدی،و مانند بیشتر حیوانات آب که در توالد به اجتماع نر و ماده محتاج نباشند، بی معاونت یکدیگر توانند بود و ایشان را از اجتماع فایده ای صورت نبندد، و بعضی دیگر مانند اکثر حیوانات توالدی در حفظ نوع اشخاص نر و ماده را به یکدیگر احتیاج بود، و در حفظ شخص بعد از تربیت به معاونت و جمعیت محتاج نباشند، پس اجتماع ایشان در وقت سفاد بود و در ایام نما، و بعد ازان هر یکی علی حده به کار خویش مشغول شود، و بعضی دیگر مانند نحل و نمل و چند صنف از طیور به معاونت و اجتماع محتاج باشند هم در حفظ شخص و هم در حفظ نوع.
هوش مصنوعی: انسان برای تأمین نیازهای خود به عناصر و ترکیبات مختلف نیاز دارد و همچنین به همکاری و حمایت دیگران وابسته است. حیوانات نیز به طبیعت و گیاهان نیاز دارند، اما این نیازها در بین گونههای مختلف متفاوت است. برخی از حیوانات، مانند برخی از آبزیان، به همدیگر نیازی ندارند و میتوانند به تنهایی زنده بمانند. در مقابل، برخی دیگر از حیوانات که برای تولید مثل به وجود نر و ماده نیاز دارند، به یکدیگر وابستهاند، اما پس از جفتگیری، میتوانند بهطور مستقل زندگی کنند. علاوه بر این، برخی جانداران مانند زنبورها و مورچهها برای زنده ماندن و حفظ نوع خود باید در اجتماع و همکاری با یکدیگر باشند.
و اما نباتیات را به عناصر و معدنیات احتیاج بود به هر سه نوع: به ماده خود ظاهر است، و به آلت مانند احتیاج تخم به چیزی که او را پوشیده دارد و از آفت سرما و گرما مصون تا بروید، و به خدمت مانند احتیاج آن به کوههایی که بر منابع چشمه ها مشتمل باشد. و نبات را به یکدیگر احتیاج بود در حفظ نوع مانند درختان خرما که ماده بی نر بار نگیرد، اما در حفظ شخص به یکدیگر محتاج نباشند الا بنادر.
هوش مصنوعی: نباتات برای رشد و بقای خود به عناصر و مواد معدنی نیاز دارند. این نیاز به صورتهای مختلفی ظهور میکند: اولاً، نیاز به ماده اولیهای که خود در آن مشاهده میشود، ثانیاً، نیاز به پوشش مناسب برای تخمها که آنها را از آسیبهای ناشی از سرما و گرما محافظت کند تا بتوانند رشد کنند، و ثالثاً، نیاز به محیطی مانند کوهها که منبع آب را تأمین کند. همچنین، نباتات به یکدیگر در حفظ نوع خود وابسته هستند، مانند درختان خرما که بدون وجود نر قادر به باروری نیستند، اما در حفظ هر یک از آنها به یکدیگر وابستگی خاصی ندارند مگر در شرایط خاص.
و مرکبات به عناصر محتاج بود به هر سه نوع، و باشد که در این مراتب چهارگانه، یعنی عناصر و معادن و نبات و حیوان، بعضی خدمت بعضی کند که در رتبت ازو متأخر بود چنانکه در افاعی گفتیم، اما از آن روی آن چیز خسیس تر بود.
هوش مصنوعی: مرکبات به سه نوع عنصر نیاز دارند، و ممکن است در چهار مرتبه مختلف، یعنی عناصر، معادن، گیاهان و حیوانات، برخی از آنها به دیگری کمک کنند، حتی اگر در رتبههای پایینتری قرار داشته باشند. همانگونه که در بحثهای قبلی اشاره شد، در اینجا به موضوعاتی که کمارزشتر هستند نیز پرداخته شده است.
فی الجمله غرض از این تفصیل آنست که نوع انسان را که اشرف موجودات عالم است به معونت دیگر انواع و معاونت نوع خود حاجت است هم در بقای شخص و هم در بقای نوع؛ اما بیان آنکه به انواع دیگر محتاج است خود ظاهر است و در این مقام به استکشاف آن زیادت احتیاجی نه؛ و اما بیان آنکه به معاونت نوع خود محتاج است آنست که: اگر هر شخصی را به ترتیب غذا و لباس و مسکن و سلاح خود مشغول بایستی بود، تا اول ادوات درودگری و آهنگری بدست آوردی و بدان ادوات و آلات زراعت و حصاد و طحن و عجن و غزل و نسج و دیگر حرفتها و صناعتها مهیا کردی، پس بدین مهمات مشغول شدی بقای او بی غذا بدین مدت وفا نکردی و روزگار او اگر بر این اشغال موزع کردندی بر ادای حق یکی از این جمله قادر نبودی.
هوش مصنوعی: هدف از این توضیحات این است که نشان دهیم نوع انسان، که برترین موجودات است، نیازمند همکاری با دیگر انواع موجودات و همچنین همکاری با همنوعان خود است. این نیاز هم به منظور بقای فردی و هم برای بقای نوع انسان ضروری است. نیاز به کمک از انواع دیگر موجودات به وضوح قابل درک است و نیازی به توضیح بیشتری ندارد. اما وقتی به نیاز انسان به همکاری با همنوعان خود میرسیم، دلیل این امر این است که اگر هر فرد مجبور باشد به تنهایی به تأمین نیازهای اولیه مانند غذا، لباس، مسکن و سلاح بپردازد، زمان زیادی برای به دست آوردن ابزارهای ضروری مانند ابزارهای کشاورزی و صنایع دستی خواهد گذاشت. در این صورت، او با کمبود غذا مواجه میشود و زمانش برای انجام این کارها کافی نخواهد بود و حتی قادر به انجام وظایف اساسی خود نخواهد بود.
اما چون یکدیگر را معاونت کنند، و هر یکی به مهمی از این مهمات زیادت از قدر کفاف خود قیام نمایند، و به اعطای قدر زیادت و اخذ بدل از عمل دیگران قانون عدالت در معامله نگاه دارند، اسباب معیشت دست فراهم دهد و تعاقب شخص و بقای نوع میسر و منظوم گردد چنانکه هست؛ و همانا اشارت بدین معنی باشد آنچه در احادیث گویند که آدم، علیه السلام، چون بدنیا آمد و غذا طلب کرد او را هزار کا ببایست کرد تا نان پخته شد، و هزار و یکم آن بود که نان سرد کرد، آنگه بخورد، و در عبارت حکما همین معنی یافته شود بر این وجه که هزار شخص کارکن بباید تا یک شخص لقمه ای نان در دهن تواند نهاد.
هوش مصنوعی: وقتی افراد به یکدیگر کمک کنند و هر یک در زمینهای از وظایف خود بیشتر از توانش عمل کند و در عین حال عدالت را در تعاملات خود رعایت کند، میتوانند شرایط مناسبی برای زندگی فراهم کنند و استمرار فردی و بقای نوع بشر را میسر سازند. به همین دلیل در احادیث آمده که زمانی که حضرت آدم، علیه السلام، به دنیا آمد و خواست غذا بخورد، لازم بود که هزار کارگر مشغول شوند تا نان آماده شود، و کارگر هزار و یکم نیز برای سرد کردن نان بود تا بتواند آن را بخورد. حکما نیز به همین معنا اشاره کردهاند که برای اینکه یک نفر یک لقمه نان به دهان بگذارد، باید هزار نفر کار کنند.
و چون مدار کار انسان بر معاونت یکدیگر است، و معاونت بر آن وجه صورت می بندد که به مهمات یکدیگر به تکافی و تساوی قیام نمایند، پس اختلاف صناعات که از اختلاف عزایم صادر شد مقتضی نظام بود، چه اگر همه نوع بر یک صناعت توارد نمودندی محذور اول بازآمدی، از این جهت حکمت الهی اقتضای تباین همم و آرای ایشان کرد تا هر یکی به شغلی دیگر رغبت نمایند، بعضی شریف و بعضی خسیس و در مباشرت آن خرسند و خوشدل باشند.
هوش مصنوعی: از آنجا که کار انسان بر مبنای همکاری و یاری یکدیگر است و این همکاری زمانی به خوبی انجام میشود که افراد به یکدیگر در نیازهای اساسی کمک کنند، تنوع در حرفهها که ناشی از تفاوت در خواستهها است، ضرورت نظام اجتماعی را به وجود آورده است. اگر همه افراد بر یک حرفه متمرکز میشدند، مشکلات اولیه دوباره به وجود میآمد. بنابراین، حکمت الهی سبب شده که افراد استعدادها و علایق متفاوتی داشته باشند تا هر کس به شغلی خاص تمایل پیدا کند. برخی شغلهای محترم و برخی دیگر کمتر محترم هستند و افراد در انجام کارهای خود راضی و خوشحال خواهند بود.
و همچنین، احوال ایشان در توانگری و درویشی و کیاست و بلادت مختلف تقدیر کرد، که اگر همه توانگر باشند یکدیگر را خدمت نکنند، و اگر درویش باشند همچنین، در اول از جهت بی نیازی از یکدیگر و در دوم از جهت عدم قدرت بر ادای عوض خدمت یکدیگر، و چون صناعات در شرف و خساست مختلف بود اگر همه در قوت تمییز متساوی باشند یک نوع اختیار کنند و دیگر انواع معطل مانند و مطلوب حاصل نیاید. و اینست آنچه حکما گفته اند لو تساوی الناس لهلکوا جمیعا.
هوش مصنوعی: همچنین، وضعیت افراد در زمینه ثروت و فقر و همچنین هوش و نادانی به گونهای متفاوت تقدیر شده است. اگر همه ثروتمند باشند، به همدیگر خدمت نمیکنند و اگر همگی فقیر باشند، باز هم به همین ترتیب، زیرا اولاً به خاطر بینیازی از یکدیگر و ثانیاً به دلیل ناتوانی در جبران خدمات یکدیگر. همچنین، چون صنایع و هنرها در بالندگی و خساست متفاوت هستند، اگر همه در قدرت تمییز برابر باشند، یک نوع انتخاب خواهند کرد و انواع دیگر نادیده انگاشته میشوند و به دست نخواهد آمد. و این همان چیزی است که حکما گفتهاند: اگر مردم برابر بودند، همه هلاک میشدند.
ولکن چون بعضی به تدبیر صائب ممتاز باشند و بعضی به فضل قوت، و بعضی به شوکت تمام و بعضی به فرط کفایت، و جماعتی ازتمییز و عقل خالی و به مثابت ادوات و آلات اهل تمییز را، همه کارها بر این وجه که مشاهده می افتد مقدر گردد و از قیام هر یک به مهم خویش قوام عالم و نظام معیشت بنی آدم به فعل آید.
هوش مصنوعی: اما وقتی برخی افراد به تدبیر مناسب شناخته میشوند، برخی دیگر به خاطر تواناییهای برترشان، بعضی به خاطر قدرت و عظمتشان، و تعدادی نیز به دلیل کفایت و استعداد خاصشان، همچنین گروهی که از نظر تفکر و عقل خالی هستند و به مانند ابزار و وسایل دیگران عمل میکنند، تمام کارها به طریقی که مشاهده میشود، مقدر میگردد و هر کدام با انجام وظایف خود، موجب برقراری نظم و معیشت انسانها میشوند.
و چون وجود نوع بی معاونت صورت نمی بندد، و معاونت بی اجتماع محال است، پس نوع انسان بالطبع محتاج بود به اجتماع؛ و این نوع اجتماع را که شرح دادیم تمدن خوانند، و تمدن مشتق از مدینه بود، و مدینه موضع اجتماع اشخاصی که به انواع حرفتها و صناعتها تعاونی که سبب تعیش بود می کنند. و چنانکه در حکمت منزلی گفتیم که غرض از منزل نه مسکن است بل اجتماع اهل مسکن است بر وجهی خاص، اینجا نیز غرض از مدینه نه مسکن اهل مدینه است بل جمعیتی مخصوص است میان اهل مدینه. و اینست معنی آنچه حکما گویند الانسان مدنی بالطبع یعنی محتاج بالطبع الی الاجتماع المسمی بالتمدن.
هوش مصنوعی: انسان به طور طبیعی نیازمند به اجتماع است، زیرا وجود او بدون همراهی دیگران ممکن نیست و همکاری بدون اجتماع امکانپذیر نیست. این نوع اجتماع که به آن تمدن میگویند، به معنای جمع شدن افراد برای انجام کارها و مشاغل مختلفی است که به زندگی کمک میکند. تمدن از واژه "مدینه" گرفته شده است، که به مکانی اشاره دارد که افراد با هم زندگی و همکاری میکنند. همانطور که در بحثهای فلسفی گفته شده، هدف از ایجاد چنین مکانهایی تنها سکونت نیست، بلکه هدف اصلی، گرد هم آمدن مردم برای هدفهای مشترک است. بنابراین، وقتی فیلسوفان میگویند انسان به طور طبیعی اجتماعی است، منظورشان این است که او به طور طبیعی به این نوع اجتماع و تمدن نیاز دارد.
و چون دواعی افعال مردمان مختلف است و توجه حرکات ایشان به غایات متنوع، مثلا قصد یکی به تحصیل لذتی و قصد دیگری به اقتنای کرامتی، اگر ایشان را با طبایع ایشان گذارند تعاون ایشان صورت نبندد، چه متغلب همه را بنده خود گرداند و حریص همه مقتنیات خود را خواهد، و چون تنازع در میان افتد به افنا و افساد یکدیگر مشغول شوند، پس بالضروره نوعی از تدبیر باید که هر یکی را به منزلتی که مستحق آن باشد قانع گرداند و به حق خویش برساند، و دست هر یکی از تعدی و تصرف در حقوق دیگران کوتاه کند، و به شغلی که متکفل آن بود از امور تعاون مشغول کند؛ و آن تدبیر را سیاست خوانند.
هوش مصنوعی: تنوع در انگیزهها و اهداف افراد باعث میشود که هر کس به خواستههای متفاوتی بپردازد. برای مثال، ممکن است یک شخص به دنبال لذت باشد و دیگری به دنبال کسب اعتبار. اگر این افراد صرفاً بر اساس طبیعت خود رفتار کنند، همکاری و همافزایی آنها ممکن نخواهد بود؛ چرا که در این صورت هر شخصی به خودخواهی و مالدوستی میپردازد و منازعه به وجود میآید که نتیجهاش تخریب و آسیب رساندن به یکدیگر خواهد بود. لذا نیاز است که تدبیری اندیشیده شود تا هر فرد به جایگاهی که شایستهاش است راضی شود و حقوق خود را به دست آورد، در عین حال که از تجاوز به حقوق دیگران جلوگیری شود و هر کس به وظایف خود در زمینه همکاری مشغول گردد. این تدبیر را سیاست مینامند.
و چنانکه در مقالت اول در باب عدالت گفتیم در سیاست به ناموس و حاکم و دینار احتیاج باشد، پس اگر این تدبیر بر وفق وجوب و قاعده حکمت اتفاق افتد و مؤدی بود به کمالی که در نوع و اشخاص بقوت است آن را سیاست الهی خوانند، و الا به چیزی دیگر که سبب آن سیاست بود اضافت کنند.
هوش مصنوعی: به این ترتیب، همانطور که در بخش اول درباره عدالت اشاره کردیم، در سیاست به قوانین، حاکم و منابع مالی نیاز داریم. اگر این تدابیر بر اساس اصول صحیح و حکمت انجام شود و به کمالی که در نوع و افراد وجود دارد منجر گردد، آن را سیاست الهی مینامند؛ و در غیر این صورت، به چیزی دیگر که باعث آن سیاست شده است، نسبت میدهند.
و حکیم اقسام سیاسات بسیطه چهار نهاده است: سیاست ملک و سیاست غلبه و سیاست کرامت و سیاست جماعت.
هوش مصنوعی: حکیم چهار نوع سیاست ساده را معرفی کرده است: سیاست مربوط به حکومت و اداره کشور، سیاست مبتنی بر تسلط و قدرت، سیاست بر پایه عزت و کرامت، و سیاست مربوط به اداره و همکاری گروهها و جمعیتها.
اما سیاست ملک، تدبیر جماعت بود بر وجهی که ایشان را فضایل حاصل آید، و آن را سیاست فضلا گویند؛ و اما سیاست غلبه، تدبیر امور اخسا بود و آن را سیاست خساست گویند؛ و اما سیاست کرامت، تدبیر جماعتی بود که به اقتنای کرامات موسوم باشند؛ و اما سیاست جماعت، تدبیر فرق مختلف بود بر قانونی که ناموس الهی وضع کرده باشد.
هوش مصنوعی: سیاست در جامعه به معنای مدیریت و تدبیر امور مردم است به گونهای که به فضایل و اخلاقیات مثبت دست یابند؛ این نوع سیاست را سیاست فضلا مینامند. از سوی دیگر، سیاستی که با هدف تسلط و کنترل بر افراد ضعیف انجام میشود، به سیاست خساست معروف است. همچنین، سیاستی که مربوط به گروههایی است که به ویژگیهای برجسته و کرامتها شناخته میشوند، تحت عنوان سیاست کرامت شناخته میشود. در نهایت، سیاستی که به مدیریت اختلافات میان گروههای مختلف میپردازد و بر اساس قوانین الهی طراحی شده است، به سیاست جماعت اطلاق میشود.
و سیاست ملک این سیاسات دیگر را بر اهالی آن موزع گرداند و هر صنفی را به سیاست خاص خود مؤاخذت کند تا کمال ایشان ازقوت به فعل آید، پس آن سیاست سیاست سیاسات بود.
هوش مصنوعی: سیاست حکومت باعث شد که انواع مختلف سیاستها بر مردم آن منطقه حاکم شود و هر گروه از مردم متناسب با نیاز و ویژگیهای خود تحت تأثیر سیاستهای خاصی قرار گیرد تا اینکه توانمندیهایشان به فعلیت برسد. در واقع، این نوع سیاست به معنای کش انداختن دیگر سیاستها بود.
و تعلق سیاست ملک و سیاست جماعت به یکدیگر بر این وجه بود که یاد کنیم. گوییم: سیاسات بعضی تعلق به اوضاع دارد مانند عقود و معاملات، و بعضی تعلق به احکام عقلی مانند تدبیر ملک و ترتیب مدینه، و هیچ شخص را نرسد که بی رجحان تمییزی و فضل معرفتی به یکی از این دو نوع قیام نماید، چه تقدم او بر غیر، بی وسیلت خصوصیتی، استدعای تنازع و تخالف کند، پس در تقدیر اوضاع به شخصی احتیاج باشد که به الهام الهی ممتاز بود از دیگران تا او انقیاد نمایند، و این شخص را در عبادت قدما صاحب ناموس گفته اند، و اوضاع او را ناموس الهی؛ و در عبارت محدثان او را شارع، و اوضاع او را شریعت؛ و افلاطون در مقالت پنجم از کتاب سیاست اشارت بدین طایفه بر این وجه کرده است که: هم اصحاب القوی العظیمه الفائقه. و ارسطاطالیس گفته است که هم الذین عنایه الله بهم اکثر.
هوش مصنوعی: سیاست ملک و سیاست جماعت به این ترتیب به یکدیگر وابسته است که باید به آن توجه کرد. بعضی از شیوههای سیاست به وضعیتهای خاص مربوط میشود، مانند قراردادها و معاملات، در حالی که برخی دیگر به اصول عقلانی مرتبط هستند، مانند مدیریت کشور و سازماندهی جامعه. هیچ فردی نمیتواند بدون داشتن تمایز و دانشی خاص در یکی از این دو حوزه فعالیت کند، زیرا برتری یک فرد بر دیگری بدون ویژگیهای خاص، سبب بروز تضاد و اختلاف خواهد شد. بنابراین، در سنجش اوضاع به فردی نیاز است که به واسطه الهام الهی از دیگران متمایز باشد تا دیگران به او تمکین کنند. این فرد در گذشته به نام صاحب قانون شناخته میشد و اوضاع او را قانون الهی مینامیدند؛ محدثان او را شارع و اوضاع را شریعت میخواندند. افلاطون در بخش پنجم کتاب سیاست خود به این موضوع اشاره کرده و بر قدرتهای فوقالعاده تأکید کرده است. ارسطو نیز میگوید که کسانی که مورد توجه خداوند قرار دارند بیشتر هستند.
و در تقدیر احکام به شخصی احتیاج افتد که به تأییدی الهی ممتاز بود از دیگران تا او تکمیل ایشان میسر شود، و آن شخص را در عبارت قدما ملک علی الاطلاق گفته اند، و احکام او را صناعت ملک؛ و در عبارت محدثان او را امام، و فعل او را امامت؛ و افلاطون او را مدبر عالم خواند؛ و ارسطو انسان مدنی، یعنی انسانی که قوام تمدن به وجود او و امثال او صورت بندد.
هوش مصنوعی: در زمینه تنظیم و اجرای احکام، به فردی نیاز است که با تأیید الهی از دیگران متمایز باشد تا بتواند به تکمیل امور بپردازد. این فرد در آثار قدیم به عنوان "ملک" شناخته شده و احکام او به "صنعت ملک" تعبیر میشود. همچنین، در کلام محدثان به او "امام" و به عمل او "امامت" گفته میشود. افلاطون این فرد را "مدبر عالم" و ارسطو او را "انسان مدنی" لقب داده است؛ به این معنا که وجود چنین فردی و همچنین افرادی مشابه او، پایهگذار تمدن و حیات اجتماعی هستند.
و باید که مقرر بود که مراد از ملک در این موضع نه آنست که او را خیل و حشمتی باشد، بلکه مراد آنست که مستحق ملک او بود در حقیقت و اگرچه به صورت هیچ کس بدو التفات نکند، و چون مباشر تدبیر غیر او باشد جور و عدل نظام شایع بود.
هوش مصنوعی: در اینجا منظور از "ملک" این نیست که فردی دارای جمعیت یا قدرت باشد، بلکه منظور این است که او در واقع مستحق این ملک است، حتی اگر دیگران به او توجه نکنند. اگر کسی غیر از او امور را مدیریت کند، ممکن است ظلم و عدالت در آن نظام حاکم شود.
فی الجمله در هر روزگاری و قرنی به صاحب ناموسی احتیاج نبود چه یک وضع اهل ادوار بسیار را کفایت باشد، اما در هر روزگاری عالم را مدبری باید، چه اگر تدبیر منقطع شود نظام مرتفع گردد و بقای نوع بر وجه اکمل صورت نبندد، و مدبر به حفظ ناموس قیام نماید و مردمان را به اقامت مراسم آن تکلیف کند، و او را ولایت تصرف بود در جزویات بر حسب مصلحت هر وقت و روزگار.
هوش مصنوعی: در هر زمان و دورهای نیازی به کسی که حافظ ناموس باشد وجود ندارد، زیرا وضعیت جامعهها ممکن است به گونهای باشد که خود به خود کافی باشد. اما در هر زمانی نیاز به مدیری برای جهان است، چرا که اگر مدیریت از بین برود، نظم جامعه فرو میریزد و بقای نوع بشر به بهترین شکل ممکن تحقق پیدا نمیکند. مدیر باید به نگهداری ناموس بپردازد و مردم را به انجام مراسم و وظایف مرتبط با آن تشویق کند. او نیز باید در مسائل جزئی، بر اساس مصلحت زمان و شرایط، تصرف و تصمیمگیری کند.
و از اینجا معلوم شود که حکمت مدنی، و آن این علم است که مقاله مشتمل بر اوست، نظر بود در قوانینی کلی که مقتضی مصلحت عموم بود از آن جهت که به تعاون متوجه باشند به کمال حقیقی. و موضوع این علم هیأتی بود جماعت را که از جهت اجتماع حاصل آید و مصدر افاعیل ایشان شود بر وجه اکمل.
هوش مصنوعی: این متن به اهمیت حکمت مدنی اشاره دارد که به بررسی قوانین کلی میپردازد که به نوعی به نفع جامعه و مصلحت عمومی است. هدف از این علم، توجه به همکاری و تعامل انسانها با یکدیگر است تا به کمال و پیشرفت واقعی برسند. موضوع اصلی این علم، گروهها و اجتماعاتی است که با هم جمع میشوند و عملهایشان بر پایههای کاملتری بنا شده است.
و به سبب آنکه هر صاحب صناعتی نظر در صناعت خود بر وجهی کند که تعلق بدان صناعت داشته باشد، نه از آن روی که خیر باشد یا شر، مثلا طبیب را نظر در معالجه دست بر آن وجه بود که دست را اعتدالی حاصل کند که بدان اعتدال بر بطش قادر بود، و بدانکه بطش او از قبیل خیرات بود یا از قبیل شرور التفات نکند، و صاحب این صناعت را نظر در جملگی افعال و اعمال اصحاب صناعات بود از آن جهت که خیرات باشند یا شرور، پس این صناعت رئیس همه صناعات بود، و نسبت این با دیگر صناعات چون نسبت علم الهی با دیگر علوم.
هوش مصنوعی: هر کارشناس یا صاحب حرفهای در حیطهی کاری خود به شکل خاصی توجه میکند که مختص آن حرفه است و نه به خاطر اینکه عمل او خوب یا بد است. به عنوان مثال، پزشک وقتی که به درمان دست میپردازد، هدفش این است که حالت سالم و متعادلی برای دست ایجاد کند تا بتواند به درستی عمل کند، بدون اینکه به این فکر کند که این عملکرد میتواند خوب یا بد باشد. در واقع، هر صاحب حرفهای به تمامی فعالیتها و کارهای حرفهای دیگران توجه میکند، بدون اینکه نگران خوبی یا بدی آنها باشد. این حرفه، بالاترین مقام را بین تمامی حرفهها دارد و رابطهاش با دیگر حرفهها همچون رابطه علم الهی با دیگر علوم است.
و چون اشخاص نوع انسان در بقای شخص و نوع به یکدیگر محتاج اند، و وصول ایشان به کمال بی بقا ممتنع، پس در وصول به کمال محتاج یکدیگر باشند، و چون چنین بود کمال و تمام هر شخصی به دیگر اشخاص نوع او منوط بود. پس بر او واجب بود که معاشرت و مخالطت ابنای نوع کند بر وجه تعاون، و الا از قاعده عدالت منحرف گشته باشد و به سمت جور متصف شده. و معاشرت و مخالطت بر این وجه آنگاه تواند بود که بر کیفیت آن و وجوهی که مؤدی بود به نظام و وجوهی که مؤدی بود به فساد وقوف یافته باشد، و علمی که ضامن تعریف یک یک نوع بود حاصل کرده، ولیکن آن علم حکمت مدنی است. پس همه کس مضطر بود به تعلم این علم تا بر اقتنای فضیلت قادر تواند بود، و الا معاملات و معاشرات او از جور خالی نماند و سبب فساد عالم گردد به قدر مرتبت و منزلت خود. و از این روی شمول منفعت این علم نیز معلوم شد.
هوش مصنوعی: آدمها برای بقا و پیشرفت شخصی و جمعی به یکدیگر وابسته هستند. دستیابی به کمال بدون وجود دیگران ممکن نیست و لذا در این مسیر به کمک یکدیگر نیاز دارند. بنابراین، کامل بودن هر فرد به دیگران بستگی دارد و به همین دلیل لازم است که انسانها با یکدیگر همکاری و تعامل داشته باشند؛ در غیر این صورت از عدالت منحرف میشوند و به ظلم نزدیک میگردند. این همکاری هنگامی به درستی صورت میگیرد که افراد به چگونگی آن و عواملی که موجب برقراری نظم یا ایجاد فساد میشوند، آگاه باشند. این آگاهی در زمینه حکمت مدنی حاصل میشود، که برای کسب فضیلت ضروری است و در غیر این صورت، رفتار و ارتباطات انسانها ممکن است منجر به ظلم و فساد در جامعه شود. بنابراین، اهمیت و سودمندی این علم نیز روشن میشود.
و همچنان که صاحب علم طب چون در صناعت خود ماهر شود بر حفظ صحت بدن انسان و ازالت مرض قادر گردد صاحب این علم چون در صناعت خود ماهر شود بر صحت مزاج عالم، که آن را اعتدال حقیقی خوانند، و ازالت انحراف ازان قادر شود و او بحقیقت طبیب عالم بود.
هوش مصنوعی: یک پزشک زمانی که در رشته خود مهارت پیدا کند، قادر به حفظ سلامت بدن انسان و درمان بیماریها میشود. به همین ترتیب، فردی که در علم عالم (زیست شناسی) مهارت دارد میتواند در بهبود وضعیت کلی عالم و حفظ تعادل واقعی آن که به آن اعتدال حقیقی میگویند، کمک کند و از انحرافات جلوگیری کند. این شخص در واقع طبیب عالم به شمار میآید.
و بر جمله، ثمره این علم اشاعت خیرات بود در عالم و ازالت شرور به قدر استطاعت انسانی.
هوش مصنوعی: نتیجه این دانش، گسترش خوبیها در جهان و کاهش بدیها به اندازه توان انسانی است.
و چون گفتیم موضوع این علم هیأت اجتماع اشخاص انسانی است و اجتماع اشخاص انسانی در عموم و خصوص مختلف افتد، پس معنی اجتماع اشخاص بر اعتباری باید کرد که معلوم بود. گوییم: اولا اجتماع نخستین که میان اشخاص باشد اجتماع منزلی بود، و شرح آن داده آمد، و اجتماع دوم اجتماع اهل محله باشد، و بعد ازان اجتماع اهل مدینه، و بعد ازان اجتماع امم کبار، و بعد ازان اجتماع اهل عالم. و چنانکه هر شخصی جزوی بود از منزل، هر منزلی جزوی بود از محله و هر محلتی جزوی بود از مدینه و هر مدینه ای جزوی بود از امت و هر امتی جزوی از اهل عالم.
هوش مصنوعی: وقتی میگوییم موضوع این علم به اجتماع افراد انسانی مربوط میشود و این اجتماع میتواند به طرق مختلفی صورت بگیرد، باید به نوعی به معنای این اجتماع توجه داشته باشیم. ابتدا، نخستین نوع اجتماع که بین افراد وجود دارد، اجتماع خانوادگی است که توضیحات آن قبلاً ارائه شده است. پس از آن، اجتماع ساکنین یک محله شکل میگیرد، و سپس اجتماع اهالی یک شهر، و بعد از آن اجتماع ملتها، و در نهایت اجتماع بشری در سطح جهانی. به همین ترتیب، هر فردی بخشی از خانوادهاش است، هر خانوادهای جزئی از محله است، هر محلهای جزئی از شهر است، هر شهر جزئی از ملت است و هر ملت نیز جزئی از جامعه جهانی محسوب میشود.
و هر اجتماعی را رئیسی بود چنانکه در منزل گفتیم و رئیس منزل مرؤوس بود به نسبت با رئیس محله و رئیس محله مرؤوس به نسبت با رئیس مدینه و همچنین تا به رئیس عالم رسد که رئیس رؤسا او بود، و اوست ملک علی الاطلاق، و نظر او در حال عالم و در حال اجزای عالم همچون نظر طبیب بود در شخص و اجزای شخص و همچون نظر کدخدای منزل در حال منزل و اجزای منزل.
هوش مصنوعی: هر جامعهای رئیس خاص خود را دارد، مانند آنچه در مورد خانواده گفتیم. رئیس خانواده تحت نظارت رئیس محله است و رئیس محله نیز زیر نظر رئیس شهر قرار دارد و این سلسله مراتب ادامه دارد تا به رئیس کل برسد که او بالاترین مقام است. او فرمانروای مطلق است و نظرات و احکام او بر تمام موجودات و اجزای آنها مانند نظارت یک پزشک بر بدن و اجزای بدن است و همچنین مانند نظارت یک کدخدای خانواده بر شرایط و اجزای خانه.
و هر دو شخص که میان ایشان در صناعتی یا علمی اشتراک بود میان ایشان ریاستی ثابت بود، یعنی یکی که از دیگر در آن صناعت کاملتر باشد رئیس او بود، و آن دیگر شخص را طاعت او باید داشت تا متوجه باشد به کمال، و انتهای همه اشخاص با شخصی بود که مطاع مطلق و مقتدای نوع باشد به استحقاق، یا اشخاصی که در حکم یک شخص باشند از جهت اتفاق آرای ایشان در مصلحت نوع. و چنانکه رئیس عالم ناظر است در اجزای عالم بحسب آنکه او را تعلقی است به عموم اجزا، رئیس هر اجتماعی را نظری باشد در عموم آن جماعت که او رئیس ایشان بود و در اجزای آن اجتماع، بر وجهی که مقتضی صلاح ایشان بود اولا و علی العموم، و مقتضی صلاح هر جزوی ثانیا و علی الخصوص.
هوش مصنوعی: هر دو نفر که در یک حرفه یا علم مشترک هستند، دارای رهبری مشخصاند؛ یعنی آنکه در آن زمینه توانمندتر باشد، به عنوان رئیس شناخته میشود و دیگر شخص باید به او احترام بگذارد تا به کمال برسد. در نهایت، تمامی افراد تحت سرپرستی شخصی قرار دارند که به طور کلی رهبری مطلق و استحقاق دارد، یا گروهی از افراد که نظرات مشترکی در زمینههای مربوط به مصلحت عمومی دارند. همانطور که رئیس کل جهان بر اجزای مختلف آن نظارت دارد به خاطر وابستگیاش به تمامی اجزا، رئیس یک گروه نیز باید بر کلیت آن گروه و جزئیات آن نظارت کند به گونهای که به صلاح آنها در سطح کلی و جزئی توجه کند.
و تعلق اجتماعات به یکدیگر سه نوع بود: اول آنکه اجتماعی جزو اجتماعی بود مانند منزل و مدینه، و دوم آنکه اجتماعی شامل اجتماعی بود مانند امت و مدینه، و سیم آنکه اجتماعی خادم و معین اجتماعی بود مانند قریه و مدینه، چه اجتماعات اهل قری اجتماعاتی ناقص بود که هر یک به نوعی دیگر خدمت اجتماعی تام مدنی کنند، و از این وجه اعانت اجتماعات یکدیگر را به ماده و آلت و خدمت مانند اعانت انواع بود یکدیگر را، چنانکه پیش ازین گفتیم.
هوش مصنوعی: اجتماعات به یکدیگر سه نوع تعلق دارند: نوع اول زمانی است که یک اجتماع بخشی از اجتماع دیگر باشد، مانند خانه و شهر. نوع دوم هنگامی است که یک اجتماع شامل اجتماع دیگر باشد، مانند ملت و شهر. نوع سوم زمانی است که یک اجتماع به عنوان کمککننده و حمایتکننده اجتماع دیگر عمل کند، مانند روستا و شهر. به این معنا، اجتماعات روستاها اجتماعات ناقصی هستند که هر یک به نوعی به جامعه بزرگتر خدمت میکنند. به همین دلیل، تعامل و همکاری بین اجتماعات مختلف مانند همکاری انواع مختلف به یکدیگر است.
و چون تألیف اهل عالم بر این نوع تقدیر کرده اند کسانی که از تألیف بیرون شوند و به انفراد و وحدت میل کنند از فضیلت بی بهره مانند، چه اختیار وحشت و عزلت و اعراض از معاونت ابنای نوع با احتیاج به مقتنیات ایشان محض جور و ظلم باشد؛ و از این طایفه بهری این فعل را به فضیلتی شمرند، مانند جماعتی که به ملازمت صوامع و نزول در شکاف کوهها متفرد باشند، و آن را زهد از دنیا نام نهند؛ و طایفه ای که مترصد معاونت خلق بنشینند و طریق اعانت بکلی مسدود گردانند، و آن را توکل نام نهند؛ و گروهی که بر سبیل سیاحت از شهرها به شهرها می شوند و به هیچ موضع مقامی و اختلاطی که مقتضی مؤانستی بود نکنند و گویند از حال عالم اعتبار می گیریم و آن را فضلی دانند. چه این قوم و امثال ایشان ارزاقی که « دیگران » به تعاون کسب کرده اند استعمال می کنند و در عوض و مجازات هیچ بدیشان نمی دهند، غذای ایشان می خورند و لباس ایشان می پوشند و بهای آن نمی گزارند و ازانچه مستدعی نظام و کمال نوع انسانست اعراض نموده اند، و چون به سبب عزلت و وحشت رذایل اوصافی که در طبیعت بقوت دارند بفعل نمی آرند جماعتی قاصرنظران ایشان را اهل فضایل می پندارند، و این توهمی خطا بود، چه عفت نه آن بود که ترک شهوت بطن و فرج گیرند من کل الوجوه، بل آن بود که هر چیزی را حدی و حقی که بود نگاه دارند و از افراط و تفریط اجتناب نمایند، و عدالت نه آن بود که مردمی را که نبینند بر او ظلم نکنند بل آن بود که معاملات با مردم بر قاعده انصاف کنند، و تا کسی با مردم مخالطت نکند سخاوت ازو چگونه صادر شود؟ و چون در معرض هولی نیفتد شجاعت کجا بکار دارد؟ و چون صورتی شهی نبیند اثر عفت او کی ظاهر گردد؟ و اگر تأمل کرده آید معلوم شود که این صنف مردم تشبه به جمادات و مردگان می کنند نه به اهل فضل و تمییز، چه اهل فضل و تمییز از تقدیری که مقدر اول، عز اسمه، کرده باشد انحراف نطلبند، و در سیر و عادات به قدر طاقت به حکمت او اقتدا کنند و ازو توفیق خواهند در آن باب، انه خیر موفق و معین.
هوش مصنوعی: انسانهایی که به تنهایی و انزوا گرایش پیدا میکنند، از فضیلتها بهرهای نمیبرند. انتخاب زندگی انفرادی و دوری از همکاری با دیگران به معنای ظالم بودن است، زیرا این افراد به کمکهای دیگران نیاز دارند، اما به آنها توجهی ندارند. برخی از این افراد به دوری از دنیا افتخار میکنند و خود را زاهد میدانند، در حالی که گروه دیگری خود را وابسته به مردم قرار میدهند و هرگونه همکاری را کنار میگذارند و به آن اعتماد میکنند. همچنین، عدهای از شهر به شهر میگردند و از هیچکجا بهطور جدی مقیم نمیشوند و این کار را ارزشی میدانند. این افراد از امکانات و منابعی که دیگران با همکاری به دست آوردهاند، استفاده میکنند، بدون اینکه تلاشی برای جبران یا کمک به آنها داشته باشند. وقتی از زندگی اجتماعی و تعاملات با مردم دور میشوند، ممکن است در نظر عدهای فرزانه و با فضیلت به نظر برسند، اما این تصورات اشتباه است. عفت واقعی به معنای کنترل خواستهها است، نه دوری از آنها. همچنین، عدالت به معنای رفتار منصفانه با دیگران است و نمیتواند در انزوا تحقق یابد. برای نشان دادن صفات مثبت مانند سخاوت و شجاعت، باید در تعامل با دیگران قرار گرفت و در معرض تجربیات و چالشها بود. در نهایت، این دسته از افراد بیشتر شبیه به موجودات بیجان هستند تا افراد با فضیلت و درک کننده، زیرا افراد با فضیلت در مسیر پیشبینیشده خدایی حرکت میکنند و سعی میکنند در زندگی خود از حکمت و الهامهای او پیروی کنند.