گنجور

فصل هفتم

لفظ عدالت از روی دلالت منبی است از معنی مساوات، و تعقل مساوات بی اعتبار وحدت ممتنع، و چنانکه وحدت به مرتبه اقصی و درجه اعلی از مراتب و مدارج کمال و شرف مخصوص و ممتاز است، و سریان آثار او از مبدأ اول که واحد حقیقی اوست در جملگی معدودات مانند فیضان انوار وجود است از علت اولی که موجود مطلق اوست در جملگی موجودات، پس هر چه به وحدت نزدیکتر وجود او شریفتر و بدین سبب در نسب هیچ نسبت شریف تر از نسبت مساوات نیست، چنانکه در علم موسیقی مقرر شده است؛ و در فضایل هیچ فضیلت کاملتر از فضیلت عدالت نیست، چنانکه در صناعت اخلاق معلوم می شود؛ چه وسط حقیقی عدالت راست و هر چه جز اوست به نسبت با او اطراف اند و مرجع همه با او، و چنانکه وحدت مقتضی شرف بل موجب ثبات و قوام موجوداتست کثرت مقتضی خساست بل مستدعی فساد و بطلان موجودات است، و اعتدال ظل وحدت است که سمت قلت و کثرت و نقصان و زیادت از اصناف متباین برگیرد و به حلیت وحدت آن را از حضیض نقصان و رذیلت فساد با اوج کمال و فضیلت ثبات رساند، و اگر اعتدال نبودی دایره وجود با هم نرسیدی، چه تولد موالید ثلاثه از عناصر اربعه مشروط است به امتزاجات معتدل.

و فی الجمله سخن در این باب بسیار است و مؤدی به اطناب، اولی آنکه با سر مقصود شویم و گوییم: عدالت و مساوات مقتضی نظام مختلفات اند، و چنانکه در موسیقی، هر نسبت که نه نسبت مساوات بود به وجهی از وجوه انحلال راجع با نسبت مساوات شود، و الا از حد تناسب خارج افتد، در دیگر امور هر چه آن را نظامی بود به وجهی از وجوه، عدالت درو موجود بود، و الا مرجع آن با فساد و اختلال باشد.

بیانش: نسبت مساوات به عینها آنجا بود که مماثلت، که عبارتست از وحدت در جوهر یا کمیت، حاصل بود، و آنجا که مماثلت مفقود بود مساوات چنان بود که گویی نسبت اول با دوم چون نسبت دوم با سیم یا چون نسبت سیم با چهارم است، و اول را نسبت متصله گویند و دوم را نسبت منفصله، و در انواع منتسبات بر وجوه مختلف بکار دارند، مانند نسبت عددی و نسبت هندسی و نسبت تألیفی و دیگر نسب، چنانکه در علوم بیان کرده اند.

و قدما را در تعظیم امر نسبت و استخراج علوم شریف به توسط آن مبالغتی عظیم است. پس چون اعتبار عدالت کنند در اموری که مقتضی نظام معیشت بود و ارادت را دران مدخلی باشد « و » آن سه نوع بود: یکی آنچه تعلق به قسمت اموال و کرامات دارد، و دوم آنچه تعلق به قسمت معاملات و معاوضات دارد، و سیم آنچه تعلق به قسمت اموری دارد که تعدی را دران مدخلی بود چون تأدیبات و سیاسات.

اما در قسم اول گویند: چون نسبت این شخص با این کرامت یا با این مال مانند نسبت کسی است که در مثل رتبت او بود با کرامتی و مالی مانند قسط او، پس این کرامت و این مال حق اوست و او را مسلم باید داشت، و اگر زیادت و نقصانی بود تلافی فرمود، و این نسبت شبیه است به منفصله.

و اما در قسم دوم گاه بود که نسبت شبیه به منفصله افتد و گاه بود که شبیه به متصله افتد. منفصله چنانکه گویند: نسبت این بزاز با این جامه چون نسبت این نجار با این کرسی است، پس در معاوضه حیفی نیست؛ و متصله چنانکه گویند: نسبت این جامه با این زر چون نسبت این زر با این کرسی است پس در معاوضه جامه و کرسی حیفی نیست. و اما در قسم سیم نسبت شبیه به نسبت هندسی افتد چنانکه گویند: نسبت این شخص با رتبت خویش چون نسبت شخصی دیگر است با رتبت خویش، پس او اگر ابطال تساوی کند به حیفی یا ضرری که به دیگر شخص رساند حیفی یا ضرری مقابل آن به او باید رسانید تا عدالت و تکافی با حال اول شود.

و عادل کسی بود که مناسبت و مساوات می دهد چیزهای نامتناسب و نامتساوی را، مثلا اگر خطی مستقیم به دو قسمت مختلف کنند و خواهند که با حد مساوات برند هراینه مقداری از زاید نقصان باید کرد و بر ناقص زیادت کرد تا تساوی حاصل آید و قلت و کثرت و نقصان و زیادت منتفی گردد، و این کسی را میسر شود که بر طبیعت وسط واقف باشد تا رد اطراف کند با او، و همچنین در خفت و ثقل و ربح و خسران و دیگر انحرافات. پس اگر در خفت و ثقل چیزی بر خفیف نهد و از ثقیل بردارد تکافی حاصل آید، و اگر متکافی باشند که از یک طرف نقصان کند خفیف شود، و چون در دیگر طرف زیادت کند ثقیل گردد، و در ربح و خسران اگر کمتر از حق برگیرد در خسران افتد و اگر زیادت گیرد در ربح. و تعیین کننده اوساط در هر چیزی، تا به معرفت آن رد چیزها با اعتدال صورت بندد، ناموس الهی باشد. پس بحقیقت واضع تساوی و عدالت ناموس الهی است، چه منبع وحدت اوست، تعالی ذکره.

و چون مردم مدنی بالطبع است و معیشت او جز به تعاون ممکن نه، چنانکه بعد ازین به شرح تر گفته آید، و تعاون موقوف بود برانکه بعضی خدمت بعضی کنند، و از بعضی بستانند و به بعضی دهند تا مکافات و مساوات و مناسبت مرتفع نشود؛ چه نجار چون عمل خود به صباغ دهد و صباغ عمل خود به او، تکافی حاصل بود، و تواند بود که عمل نجار از عمل صباغ بیشتر بود یا بهتر و برعکس، پس بضرورت به متوسطی و مقومی احتیاج افتاد، و آن دینار است، پس دینار عادل و متوسط است میان خلق، لکن عادلی صامت و احتیاج به عادلی ناطق باقی، تا اگر استقامت متعاوضان به دینار که صامت است حاصل نیاید از عادل ناطق استعانت طلبند، و او اعانت دینار کند تا نظام و استقامت بالفعل موجود شود، و ناطق انسان است. پس، از این روی به حاکمی حاجت افتاد و از این مباحثه معلوم شد که حفظ عدالت در میان خلق بی این سه چیز صورت نبندد، یعنی ناموس الهی و حاکم انسانی و دینار.

و ارسطاطالیس گفته است: دینار ناموسی عادل است و معنی « ناموس » در لغت او تدبیر و سیاست بود و آنچه بدین ماند و از این جهت شریعت را ناموس الهی خوانند و در کتاب نیقوماخیا گفته است: ناموس اکبر من عندالله تواند بود، و ناموس دوم از قبل ناموس اکبر، و ناموس سیم دینار بود پس ناموس خدای مقتدای نوامیس باشد، و ناموس دوم حاکم بود و او را اقتدا به ناموس الهی باید کرد، و ناموس سیم اقتدا کند به ناموس دوم. و در نتزیل قرآن همین معنی بعینه یافته می شود آنجا که فرموده است: و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس، الایه.

و به دینار که مساوات دهنده مختلفاتست احتیاج از آن سبب افتاد که اگر تقویم مختلفات به اثمان مختلفه نبودی مشارکت و معاملت و وجوه أخذ و اعطا مقدر و منظوم نگشتی، اما چون دینار از بعضی بکاهد و در بعضی افزاید اعتدال حاصل آید، و معامله فلاح با نجار متساوی شود، و این آن عدل مدنی بود که گفته اند عمارت دنیا به عدل مدنی است و خرابی دنیا به جور مدنی. و بسیار باشد که عملی اندک با عملهای بسیار متساوی باشد، مانند نظر مهندس که در مقابل رنجها و مشقتهای کارکنان بسیار افتد، و مانند تدبیر صاحب لشکر که در مقابل محاربت مبارزان بیشمار افتد؛ و به ازای عادل جائر بود و آن کسی باشد که ابطال تساوی کند.

و بر منوال سخن ارسطاطالیس و قواعد گذشته جائر سه نوع بود: اول جائر اعظم و آن کسی بود که ناموس الهی را منقاد نباشد، و دوم جائر اوسط و آن کسی بود که حاکم را مطاوعت نکند، و سیم جائر اصغر و آن کسی بود که بر حکم دینار نرود؛ و فسادی که از جور این مرتبه حاصل آید غصب و نهب اموال و انواع دزدی و خیانت باشد، و فسادی که از جور دو مرتبه دیگر باشد عظیم تر از این فسادها بود.

و ارسطاطالیس گفته است کسی که به ناموس متمسک باشد عمل به طبیعت مساوات کند، و اکتساب خیر و سعادت از وجوه عدالت و ناموس الهی جز به محمود نفرماید، چه از قبل خدای، تعالی، جز جمیل صادر نشود و امر ناموس به خیر بود و به چیزهایی که مؤدی به سعادت باشد، و نهی او از فسادهای بدنی بود، پس به شجاعت فرماید حفظ ترتیب در مصاف جهاد، و به عفت فرماید حفظ فروج از ناشایستها، و از فسق و افترا و شتم و بدگفتن بازدارد، و فی الجمله بر فضیلت حث کند و از رذیلت منع. و عادل استعمال عدالت کند اول در ذات خویش، پس در شرکای خویش از اهل مدینه. پس گفته است عدالت جزوی نبود از فضیلت، بلکه همه فضیلت بود بأسرها، و جور که ضد اوست جزوی نبود از رذیلت بلکه همه رذیلت بود بأسرها، ولکن بعضی انواع جور از بعضی ظاهرتر بود، مثلا آنچه در بیع و شرا و کفالات و عاریتها افتد ظاهرتر بود به نزدیک اهل مدن از دزدیها و فجور و قیادت و مخادعت ممالیک و گواهی دروغ، و این صنف به جفا نزدیکتر افتد؛ و بعضی باشد که به تغلب نزدیکتر بود مانند تعذیب به قیود و اغلال و آنچه جاری مجرای آن بود.

و اما عادل حاکم به سویت باشد که رفع و ابطال این فسادها کند و خلیفه ناموس الهی بود در حفظ مساوات، پس خویشتن را از خیرات بیشتر از دیگران ندهد و از شرور کمتر. و از اینجا گفته اند: الخلافه تطهر. بعد ازان گفته است: عوام مرتبه حکومت کسی را دانند که به شرف جنس و نسب مشهور بود یا کسی را که به یسار بسیار مستظهر باشد. و اهل عقل و تمییز حکمت و فضیلت را از شرایط استعداد این منزلت شناسند، چه این دو فضیلت سبب ریاسات و سیادت حقیقی بود و مرتب مرتبه هر یکی در درجه خویش.

و اسباب جملگی اصناف مضرات محصور است در چهار نوع: اول شهوت، و رداءت تابع آن افتد، و دوم شرارت، و جور تابع آن افتد، و سیم خطا، و حزن تابع آن افتد، و چهارم شقا، و حیرت مقارن مذلت و اندوه تابع آن افتد. اما شهوت چون باعث شود بر اضرار به غیر، مردم را در آن اضرار التذاذی و ایثاری صورت نیفتد مگر آنکه چون در طریق توصل به مشتهی واقع شده باشد بالعرض به آن رضا دهد، و گاه بود که کراهیت آن اضرار، و تألم بدان، احساس کند، و مع ذلک قوت شهوت بر ارتکاب آن مکروه حمل کند. و اما شریر که تعمد اضرار غیر کند بر سبیل ایثار کند و ازان التذاذ یابد، مانند کسی که غمز و سعایت کند به نزدیک ظلمه تا به توسط او نعمت غیری ازالت کند بی آنکه منفعتی به او رسد، لکن او را در مکروهی که به آن کس رسد لذتی حاصل آید بر وجه تشفی، از حسد یا سببی دیگر.

و اما خطا، چون سبب اضرار غیر شود نه از وجه قصد و ایثار بود و نه مقتضای التذاذ، بلکه قصد به فعلی دیگر بود که آن فعل مؤدی شود به ضرر، مانند تیری که نه به قصد بر شخصی آید، و هراینه حزنی و اندوهی تابع این حالت بود. و اما شقا، و مبدأ فعل درو سببی خارج باشد از ذات صاحبش و او را دران اختیاری و قصدی نه، مانند آنکه آسیب صدمه ستوری ریاضت نایافته که شخصی بر نشسته بود به کسی رسد که آن شخص را درو دل بستگی باشد و او را هلاک کند، و چنین شخصی شقی و مرحوم بود و در آن واقعه غیرملوم؛ و اما کسی که به سبب مستی یا خشم یا غیرت بر قبیحی اقدام نماید عقوبت و عتاب ازو ساقط نشود، چه مبدأ آن افعال یعنی تناول مسکر و انقیاد قوت غضبی و شهوی، که صدور قبیح به تبعیت آن لازم آمد، به ارادت و اختیار او بوده است.

اینست شرح عدالت و اسباب آن. و اما اقسامش در افعال، گوییم: حکیم اول عدالت را به سه قسم کرده است: یکی آنچه مردم را بدان قیام باید نمود از حق حق، تعالی، که واهب خیرات است و مفیض کرامات. بل سبب وجود و هر نعمت که تابع وجود است اوست، و عدالت چنان اقتضا کند که بنده به قدر طاقت در اموری که میان او و معبود او باشد طریق افضل مسلوک دارد، و در رعایت شرایط وجوب مجهود بذل کند؛ و دوم آنچه مردم را بدان قیام باید نمود از حقوق ابنای جنس و تعظیم رؤسا و ادای امانات و انصاف در معاملات؛ و سیم آنچه بدان قیام باید نمود از ادای حقوق اسلاف مانند قضای دیون و انفاذ وصایای ایشان و آنچه بدان ماند.

تا اینجا معنی سخن حکیم است. و تحقیق این سخن در بیان وجوب ادای حق خدای، جل جلاله، آنست که چون شریطت عدالت می باید که در اخذ و اعطای اموال و کرامات و غیر آن ظاهر باشد پس باید که به ازای آنچه به ما می رسد از عطیات خالق، عزاسمه، و نعم نامتناهی او حقی ثابت بود که به نوعی از انواع قدرت در ادای آن حق بذل کنند، چه اگر کسی به اندک مایه انعامی مخصوص شود از غیری، و آن را مجازاتی نکند به وجهی، به وصمت جور منسوب باشد. فکیف اگر به عطاهای نامتناهی و نعمتهای بی اندازه تخصیص یافته باشد، و بعد ازان بر تواتر و توالی به لواحق ایادی لحظه فلحظه آن را مددی می رسد، و او در مقابل به اندیشه شکر نعمتی یا قیام به حقی یا ادای معروفی مشغول نشود؛ لابل که سیرت عدالت چنان اقتضا کند که جد و اجتهاد بر مجازات و مکافات مقصور دارد و در اهمال و تقصیر خویشتن را نامعذور شناسد، چه بمثل اگر پادشاهی عادل فاضل باشد که از آثار سیاست او مسالک و ممالک ایمن و معمور گردد و عدل او در آفاق و اقطار ظاهر و مشهور، و در حمایت حریم و ذب از بیضه ملک و منع ابنای جنس از ظلم بر یکدیگر، و تمهید اسباب مصالح معاش و معاد خلق، هیچ دقیقه مهمل و مختل نگذارد، تا هم خیر او عموم رعایا و زیر دستان را شامل بود و، هم احسان او به هر یک از اقویا و ضعفا علی الخصوص واصل، و استحقاق آنکه هر یک را از اهل مملکت او علی حده به نوعی از مکافات قیام باید نمود که تقاعد ازان مستدعی اتصاف بود به سمت جور او را حاصل؛ و هر چند، به سبب استغنای او از صنایع رعیت، مکافات ایشان جز به اخلاص دعا و نشر ثنا و ذکر مناقب و مآثر و شرح مساعی و مفاخر و شکر جمیل و محبت صافی و بذل طاعت و نصیحت و ترک مخالفت در سر و علانیت و سعی در اتمام سیرت او به قدر طاقت و اندازه استطاعت و اقتدا به او در تدبیر منزل و ترتیب اهل و عشیرت، که نسبت او با ایشان چون نسبت ملک باشد با ملک، نتواند بود، اغماض ایشان از اقامت این مراسم و قیام بدین شرایط، با قدرت و اختیار، جز ظلم و جور حقیقی و انحراف از سنن عدالت نبود؛ چه اخذ بی اعطا از قانون انصاف خارج افتد، و چندانکه افادت نعمت و افاضت معروف بیشتر، جوری که در مقابل آن باشد فاحش تر؛ چه ظلم اگر چند قیبح است در نفس خود، اما بعضی از بعضی قبیح تر باشد، چنانکه ازالت نعمتی از ازالت نعمتی و انکار حقی از انکار حقی شنیع تر بود.

و چون قبح تقصیر در مکافات حقوق ملوک و رؤسا به بذل طاعت و شکر و محبت و سعی صالح تا این غایت معلوم است بنگر که در قیام به حقوق مالک الملک بحقیقت، که هر ساعت بل هر لحظه چندان نعم و ایادی نامتناهی از فیض جود او به نفوس و اجسام ما می رسد که در حد عد و حیز حصر نتوان آورد اهمال و تقاعد تا چه غایت مذموم و منکر تواند بود.

اگر از نعمت اول گوییم که وجود است آن را بدلی در تصور نمی آید، و اگر از ترکیب بنیت و تهذیب صورت گوییم مصنف کتاب تشریح و مؤلف کتاب منافع اعضا زیادت از یک هزار ورق در احصای آنچه وهم ضعیف بشری بدان تواند رسید سیاه کرده اند و هنوز از دریایی قطره ای در معرض تعریف نیاورده و از عهده معرفت یک نکته چنانکه باید بیرون نیامده و به کنه حقیقت یک دقیقه نرسیده، و اگر از نفوس و قوی و ملکات و ارواح گوییم و خواهیم که شرح دهیم مددی که از فیض عقل و نور و بها و مجد و سنا و برکات و خیرات او به نفس می رسد عبارت و اشارت را در آن باب مجال نیابیم و زبان و بیان و فهم و وهم را از تصرف در حقایق و دقایق آن عاجز و قاصر شمردیم، و اگر از نعمت بقای ابدی و ملک سرمدی و جوار حضرت احدی گوییم که ما را در معرض تحصیل و اقتنای استعداد و استیجاب آن آورده است جز عجز و حیرت و قصور و دهشت حاصلی نیابیم. لا لعمری ما یجهل هذه النعم الا النعم؛ و اگر باری، عز و علا، از مساعی ما بی نیاز است سخت فاحش و شنیع بود که ما التزام ادای حقی و بذل جهدی، که به وسیلت آن وصمت جور و سمت خروج از شریطت عدل از خود محو کنیم، نکنیم.

حکیم ارسطاطالیس در بیان عبادتی که بندگان را بدان قیام باید نمود چنین گفته است که: مردمان را خلاف است در آنچه مخلوق را بدان قیام باید کرد از جهت خالق، تعالی؛ بعضی گفته اند ادای صیام و صلوات و خدمت هیاکل و مصلیات و تقرب به قربانها به تقدیم باید رسانید؛ و قومی گفته اند بر اقرار به ربوبیت او و اعتراف به احسان و تمجید او بر حسب استطاعت اقتصار باید کرد؛ و طایفه ای گفته اند تقرب به حضرت او به احسان باید نمود، اما با نفس خود به تزکیت و حسن سیاست، و اما با اهل نوع خود به مواسات و حکمت و موعظت؛ و جماعتی گفته اند حرص باید نمود بر تفکر و تدبر درالهیات و تصرف در محاولاتی که موجب مزید معرفت باری، سبحانه، بود تا به واسطه آن معرفت او به کمال رسد و توحید او به حد تحقیق انجامد؛ و گروهی گفته اند آنچه خدای را، جل و عز، بر خلق واجب است یک چیز معین نیست که آن را ملتزم شوند و بر یک نوع و مثال نیست، بلکه به حسب طبقات و مراتب مردمان درعلوم مختلف است. این سخن تا اینجا حکایت الفاظ اوست که نقل کرده اند، و ازو در ترجیح بعضی از این اقوال بر بعضی اشارتی منقول نیست.

و طبقه متأخر از حکما گفته اند: عبادت خدای، تعالی، در سه نوع محصور تواند بود، یکی آنچه تعلق به ابدان دارد مانند صلوات و صیام و وقوف به مواقف شریفه از جهت دعا و مناجات، و دوم آنچه تعلق به نفوس دارد مانند اعتقادات صحیح چون توحید و تمجید حق و تفکر در کیفیت افاضت جود و حکمت او بر عالم و آنچه از این باب بود، و سیم آنچه واجب شود در مشارکات خلق مانند انصاف در معاملات و مزارعات و مناکحات و ادای امانات و نصیحت ابنای جنس و جهاد با اعدای دین و حمایت حریم. و از ایشان گروهی که به اهل تحقیق نزدیکترند گفته اند که عبادت خدای، تعالی، سه چیز است، اعتقاد حق و قول صواب و عمل صالح، و تفصیل هر یک در هر وقت و زمانی و به هر اضافتی و اعتباری بر وجهی دیگر بود که انبیا، و علمای مجتهد که ورثه انبیااند، بیان آن می کنند؛ و بر عموم خلق واجب بود انقیاد و متابعت ایشان تا محافظت امر حق، جل جلاله، کرده باشند.

و بباید دانست که نوع انسان را در قربت به حضرت إلهیت منازل و مقامات است. مقام اول مقام اهل یقین است که ایشان را موقنان خوانند، و آن مرتبه حکمای بزرگ و علمای کبار باشد؛ و مقام دوم مقام اهل احسان است که ایشان را محسنان گویند؛ و آن مرتبه کسانی بود که با کمال علم به حلیت عمل متحلی باشند و به فضایلی که برشمردیم موصوف؛ و مقام سیم مقام ابرار بود، و ایشان جماعتی باشند که به اصلاح عباد و بلاد مشغول باشند، و سعی ایشان بر تکمیل خلق مقصور؛ و مقام چهارم مقام اهل فوز بود، که ایشان را فایزان خوانند و مخلصان نیز گویند، و نهایت این مرتبه منزل اتحاد باشد.

و ورای این نوع انسان را هیچ مقام و منزلت صورت نبندد و استعداد این منازل به چهار خصلت باشد: اول حرص و نشاط در طلب، و دوم اقتنای علوم حقیقی و معارف یقینی، و سیم حیا از جهل و نقصان قریحتی که نتیجه اهمال بود، و چهارم ملازمت سلوک طریق فضائل به حسب طاقت؛ و این اسباب را اسباب اتصال خوانند به حضرت عزت.

و اما اسباب انقطاع از آن حضرت که لعنت عبارت ازانست هم چهار بود: اول سقوطی که موجب اعراض بود، و استهانت به تبعیت لازم آید، و دوم سقوطی که مقتضی حجاب بود، و استخفاف به تبعیت لازم آید، و سیم سقوطی که موجب طرد بود، و مقت به تبعیت لازم آید، و چهارم سقوطی که موجب خساءت بود، یعنی دوری از حضرت، و بغض به تبعیت لازم آید.

و اسباب شقاوت ابدی که بدین انقطاعات مؤدی باشد چهار بود: اول کسل و بطالت، و تضییع عمر تابع آن افتد، و دوم جهل و غباوتی که از ترک نظر و ریاضت نفس به تعلیم خیزد، و سیم و قاحتی که از اهمال نفس و خلاعت عذار او در تتبع شهوات تولد کند، و چهارم از خود راضی شدن به رذایل که از استمرار قبایح و ترک انابت لازم آید. و در الفاظ تنزیل زیغ و رین و غشاوت و ختم آمده است، و معانی این چهار لفظ به معانی این چهار سبب نزدیک است، و هر یکی را از این شقاوتها علاجی بود که بعد ازین بر وجه اجمال یاد کرده آید، انشاءالله.

اینست سخن حکما در عبادت خدای، تعالی. و افلاطون الهی گفته است: چون عدالت حاصل آید نور قوی و اجزای نفس بر یکدیگر درفشد، چه عدالت مستلزم همه فضائل بود، پس نفس بر ادای فعل خاص خود بر فاضل ترین وجهی که ممکن بود قادر شود، و این حال غایت قرب نوع انسان بود از اله، تعالی.

و نیز گفته است که: توسط عدالت مانند توسط دیگر فضایل نیست، از جهت آنکه هر دو طرف عدالت جور است و هر دو طرف هیچ فضیلت یک رذیلت نیست. بیانش آنست که جور هم طلب زیادت بود و هم طلب نقصان، چه جائر درانچه نافع بود خویشتن را زیادت طلبد و دیگران را نقصان، و درانچه ضار بود خویشتن را نقصان طلبد و دیگران را زیادت، و چون عدالت تساوی است و دو طرف تساوی زیادت و نقصان بود پس هر دو طرف عدالت جور است، و هر چند هر فضیلتی را از جهت توسط اعتدالی لازم است، اما عدالت عام و شامل است جملگی اعتدالات را.

و عدالت هیأتی نفسانی بود که ازو صادر شود تمسک به ناموس الهی، چه مقدر مقادیر و معین اوضاع و اوساط ناموس الهی باشد، پس صاحب عدالت را به هیچ نوع مضادت و مخالفت صاحب ناموس حق در طبیعت نیاید بل همگی همت او به موافقت و معاونت و متابعت او مصروف بود، چه مساوات ازو یابد، و طبع او طالب مساوات بود، و اقل مساوات میان دو شخص بود و در چیزی مشترک میان هر دو یا در دو چیز، پس ارکان نسبت متصل یا منفصل معین شود.

و بباید دانست که این هیأت نفسانی امری بود غیرفعل و غیرمعرفت و غیرقوت، چه فعل بی این هیأت صادر شود، چنانکه گفتیم که افعال عدول از غیر عدول صادر شود، و قوت و معرفت به ضدین تعلق یکسان گیرند چه علم به ضدین و قدرت بر ضدین یکی بود. اما هر هیأت که قابل ضدی بود غیر هیأتی بود که قابل ضد دیگر بود و این معنی در جملگی فضائل و ملکات تصور باید کرد که از اسرار این علم است.

و عدالت را با حریت اشتراک است در باب معاملات و اخذ و اعطا، چه عدالت در اکتساب مال افتد به شرط مذکور، و حریت در انفاق مال هم بدان شرایط، و اکتساب اخذ بود، پس به انفعال نزدیکتر بود، و انفاق اعطا بود پس به فعل نزدیکتر بود، و مردمان، حر را از عادل دوست تر دارند، بدین سبب، باز آنکه نظام عالم به عدالت بیشتر ازان بود که به حریت، چه خاصیت فضیلت فعل خیر است نه ترک شر، و خاصیت محبت مردمان و محمدت گفتن ایشان در بذل معروف بود نه در جمع مال، و حر جمع مال نه برای مال کند لکن برای صرف و انفاق کند و درویش بنماند، چه کسوب بود از وجوه جمیله، و تکاسل نکند در کسب، چه توصل او به فضیلت خویش به توسل مال است، و از تضییع و تبذیر و بخل و تقتیر احتراز نماید. پس هر حدی عادل بود اما هر عادلی حر نبود.

و اینجا شکی ایراد کنند و ازان جوابی گفته اند، و آن آنست که چون عدالت امری اختیاری است که از جهت تحصیل فضیلت و استحقاق محمدت کسب کنند باید که جور که ضد اوست امری بود اختیاری که از جهت تحصیل رذیلت و استحقاق مذمت کسب کنند، و اختیار عاقل رذیلت و مذمت را بعید تواند بود، پس وجود جور ممتنع بود. و در جواب گفته اند: هر که ارتکاب فعلی کند که مؤدی بود به ضرری ظالم نفس خویش باشد، از آن جهت که با قدرت بر نفع نفس اختیار بد و ترک مشاورت عقل ایثار کرده باشد.

و استاد ابوعلی، رحمه الله، بهتر از این جواب جوابی دیگر گفته است، و آن آنست که چون مردم را قوتهای مختلف است ممکن بود که بعضی ازان باعث شود بر فعلی مخالف مقتضای قوتی دیگر، مانند آنکه صاحب غضب، یا صاحب شهوت بافراط، یا کسی که در مستی عربده کند، افعالی اختیار کنند بی مشاورت عقل که بعد از معاودتش پشیمان شوند، و سبب آن بود که در حالتی که غلبه قوتی را باشد که مقتضی آن فعل است آن فعل جمیل نماید، و چون آن قوت استخدام عقل و استعماش او کرده باشد عقل را مجال اعتراض نبود، و بعد از سکون سورت قوت، قبح و فساد ظاهر گردد. اما کسانی که به سعادت فضیلت موسوم باشند به هیچ وقت عقل ایشان مغلوب نگردد و صدور فعل جمیل ایشان را ملکه شود.

و سؤالی دیگر ایراد کنند از سؤال اول مشکل تر، و آن آنست که تفضل محمود است و داخل نیست در عدالت، چه عدالت مساوات بود و تفضل زیادت، و ما گفته ایم که عدالت مستجمع فضایل است و او را مرتبه وسط است، پس چنانکه نقصان از وسط مذموم بود زیادت هم مذموم بود پس تفضل مذموم بود و این خلف باشد.

و جواب آنست که تفضل احتیاط بود در عدالت تا از وقوع نقصان ایمن شوند، و توسط فضایل بر یک منوال نتواند بود، چه سخا باز آنکه وسط است میان اسراف و بخل، زیادت درو به احتیاط نزدیکتر از نقصان، و عفت با آنکه وسط است میان شره و خمود، نقصان درو به احتیاط نزدیکتر از زیادت، و تفضل صورت نبندد الا بعد از رعایت شرایط عدالت، که اول آنچه استحقاق واجب کند ادا کرده باشد پس زیادت نیز احتیاط را با آن اضافت کنند. و اگر بمثل همه مال به نامستحق دهد و مستحق را ضایع گذارد متفضل نبود بلکه مبذر بود، چه اهمال عدالت کرده است.

پس معلوم شد که تفضل عدالت است و زیادت، و متفضل عادلی است محتاط در عدالت، و سیرت او آن بود که در نافع خود را کمتر دهد و دیگران را بیشتر، و در ضار خود را بیشتر دهد و دیگران را کمتر به ضد جور. و معلوم شد که تفضل از عدالت شریفتر است از آن جهت که مبالغت است در عدالت نه از آن جهت که خارجست از عدالت. و اشارت صاحب ناموس به عدالت اشارتی کلی بود نه جزوی، چه عدالت که مساواتست، گاه بود که در جوهر بود و گاه بود که در کم بود و گاه بود که در کیف بود، و همچنین در دیگر مقولات، و بیانش آنست که آب و هوا متکافی اند در کیفیت نه در کمیت، که اگر در کمیت متکافی بودندی مساحت هر دو متساوی بودی، و در کیفیت تفاضل افتادی، پس به کیفیت فاضل بر مفضول غالب شدی و مفضول فاسد شدی، و همچنین در آتش و هوا. و اگر عناصر متکافی نبودندی و افساد یکدیگر توانستندی عالم نیست شدی در کمترین مدتی. ولکن باری، عز و علا، به فضل عنایت و رحمت خویش چنان تقدیر کرده است که هر چهار در قوت و کیفیت متکافی و متساوی افتاده اند، تا یکدیگر را بکلی افنا نتوانند کرد، ولکن جزوی را که برطرف افتد جزوی که بدو محیط شود افنا کند تا انواع حکمت پیدا گردد. و اشارت بدین معنی است قول صاحب شریعت، علیه السلام، آنجا که گفته است: بالعدل قامت السموات و ألارض. غرض آنکه ناموس به عدالت کلی فرماید تا اقتدا کرده باشد به سیرت الهی، و به تفضل کلی نفرماید که تفضل کلی نامحصور بود و عدالت کلی محصور، از جهت آنکه تساوی را حدی معین باشد، و زیادت محدود نبود بلکه با تفضل خواند و بران حث و تحریض کند، چه تفضل عام و شامل نتواند بود چنانکه عدالت عام و شامل بود. و آنچه گفتیم تفضل احتیاط و مبالغت است در عدالت هم قولی عام نیست، چه این احتیاط عادل را جز در نصیب خود نتواند بود، مثلا اگر حاکم شود میان دو خصم در هیچ طرف تفضل نتواند کرد، و جز رعایت عدل محض و تساوی مطلق ازو قبیح آید.

و آنچه گفتیم عدالت هیأتی نفسانی است منافی آن نبود که گفتیم عدالت فضیلتی نفسانی است، چه آن هیأت نفسانی را به سه وجه اعتبار کنند: یکی به نسبت با ذات آن هیأت، و دیگر به اعتبار با ذات صاحب هیأت، و سیم به اعتبار با کسی که معامله بدان هیأت با او اتفاق افتد. پس به اعتبار اول آن را ملکه نفسانی خوانند، و به اعتبار دوم فضیلت نفسانی، و به اعتبار سیم عدالت. و در جملگی اخلاق و ملکات همین اعتبارات رعایت باید کرد.

و بر عاقل واجب بود استعمال عدالت کلی بر آن وجه که، اول در نفس خود بکار دارد، و آن به تعدیل قوی و تکمیل ملکات باشدگفتیم، چه اگر به عدالت تعدیل قوی نکند شهوت او را باعث شود چنانکه بر امری ملایم طبیعت خویش، و غضب بر امری مخالف آن، تا به دواعی مختلف طالب اصناف شهوات و انواع کرامات گردد، و از اضطراب و انقلاب این احوال و تجاذب قوی اجناس شر و ضرر حادث شود؛ و حال همین بود هر کجا کثرتی فرض کنند بی رئیسی قاهر که آن را منظوم گرداند و به یمن وحدت که ظل إله است ثبات و قوام دهد.

و ارسطاطالیس کسی را که حال او در تجاذب قوی بر این صفت بود تشبیه کرده است به شخصی که او را از دو جانب می کشند تا به دو نیمه شود یا از جوانب مختلف تا پاره پاره شود، ولکن چون قوت تمییز را که خلیفه خدای، جل جلاله، است در ذات انسان حاکم قوی کند تا او شرایط اعتدال و تساوی نگاه دارد هر یکی با حق خود رسند و سوء نظامی که از کثرت متوقع بود مرتفع شود. پس چون از تعدیل نفس بر این وجه فارغ شود واجب بود تعدیل دوستان و اهل و عشیرت هم بر این صفت، و بعد ازان تعدیل اجانب و اباعد، و بعد ازان تعدیل دیگر حیوانات، تا شرف این شخص بر ابنای جنس او ظاهر شود و عدالت او تمام گردد. و چنین شخصی که در عدالت تا این غایت برسد ولی خدای، تعالی، و خلیفت او و بهترین خلق او بود، و به ازای این، بترین خلق خدای کسی بود که اول بر خود جور کند، و بعد ازان بر دوستان و پیوستگان، و بعد ازان بر باقی مردمان و اصناف حیوان، به اهمال سیاسات، چه علم به ضدین یکی بود، پس بهترین مردمان عادل بود و بدترین جائر.

و جماعتی از حکما گفته اند: قوام موجودات و نظام کاینات به محبت است، و اضطرار مردم به اقتنای فضیلت عدالت از جهت فوات شرف محبت، چه اگر اهل معاملات به محبت یکدیگر موسوم باشند انصاف یکدیگر بدهند و خلاف مرتفع شود و نظام حاصل آید. و چون این بحث به حکمت مدنی و منزلی لایق تر است در شرح امر محبت توقف أولی، والله اعلم.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لفظ عدالت از روی دلالت منبی است از معنی مساوات، و تعقل مساوات بی اعتبار وحدت ممتنع، و چنانکه وحدت به مرتبه اقصی و درجه اعلی از مراتب و مدارج کمال و شرف مخصوص و ممتاز است، و سریان آثار او از مبدأ اول که واحد حقیقی اوست در جملگی معدودات مانند فیضان انوار وجود است از علت اولی که موجود مطلق اوست در جملگی موجودات، پس هر چه به وحدت نزدیکتر وجود او شریفتر و بدین سبب در نسب هیچ نسبت شریف تر از نسبت مساوات نیست، چنانکه در علم موسیقی مقرر شده است؛ و در فضایل هیچ فضیلت کاملتر از فضیلت عدالت نیست، چنانکه در صناعت اخلاق معلوم می شود؛ چه وسط حقیقی عدالت راست و هر چه جز اوست به نسبت با او اطراف اند و مرجع همه با او، و چنانکه وحدت مقتضی شرف بل موجب ثبات و قوام موجوداتست کثرت مقتضی خساست بل مستدعی فساد و بطلان موجودات است، و اعتدال ظل وحدت است که سمت قلت و کثرت و نقصان و زیادت از اصناف متباین برگیرد و به حلیت وحدت آن را از حضیض نقصان و رذیلت فساد با اوج کمال و فضیلت ثبات رساند، و اگر اعتدال نبودی دایره وجود با هم نرسیدی، چه تولد موالید ثلاثه از عناصر اربعه مشروط است به امتزاجات معتدل.
هوش مصنوعی: واژه عدالت به معنای برابری اشاره دارد و مفهوم برابری بدون وجود وحدت معنا ندارد. وحدت در عالی‌ترین سطح کمال و شرف قرار دارد و آثار آن از منبع اصلی خود به تمامی موجودات انتشار می‌یابد. هرچه به وحدت نزدیک‌تر باشیم، وجود آن باارزش‌تر است و از این رو، هیچ نسبتی شریف‌تر از نسبت برابری نیست. همچنین در زمینه فضیلت، عدالت کامل‌ترین فضیلت محسوب می‌شود. عدالت در مرکز و نقطه توازن قرار دارد، در حالی که دیگر ویژگی‌ها در مقایسه با آن در حواشی قرار دارند. قدرت وحدت، موجب ثبات و قوام وجود است، در حالی که کثرت می‌تواند سبب نقصان و فساد شود. در واقع، اعتدال سایه وحدت است که می‌تواند تفاوت‌های میان کم و زیاد را تعدیل کند و موجودات را از نقص و فساد به کمال و ثبات برساند. اگر اعتدال وجود نداشت، وجود نمی‌توانست به طور یکپارچه در کنار هم باشد، زیرا تولد موجودات به ترکیبات متعادل عناصر وابسته است.
و فی الجمله سخن در این باب بسیار است و مؤدی به اطناب، اولی آنکه با سر مقصود شویم و گوییم: عدالت و مساوات مقتضی نظام مختلفات اند، و چنانکه در موسیقی، هر نسبت که نه نسبت مساوات بود به وجهی از وجوه انحلال راجع با نسبت مساوات شود، و الا از حد تناسب خارج افتد، در دیگر امور هر چه آن را نظامی بود به وجهی از وجوه، عدالت درو موجود بود، و الا مرجع آن با فساد و اختلال باشد.
هوش مصنوعی: موضوعات زیادی در این زمینه وجود دارد و لازم است به طور مختصر به اصل موضوع بپردازیم. عدالت و برابری برای نظم و ترتیب در امور مختلف ضروری هستند. به طور مشابه، در موسیقی، هر نسبتی که برابر نباشد، به شکلی به نسبت برابر برمی‌گردد و در غیر این صورت از توازن خارج می‌شود. در دیگر زمینه‌ها نیز، هر موضوعی که نظم داشته باشد، باید عدالت در آن وجود داشته باشد، وگرنه نتیجه‌اش فساد و بی‌نظمی خواهد بود.
بیانش: نسبت مساوات به عینها آنجا بود که مماثلت، که عبارتست از وحدت در جوهر یا کمیت، حاصل بود، و آنجا که مماثلت مفقود بود مساوات چنان بود که گویی نسبت اول با دوم چون نسبت دوم با سیم یا چون نسبت سیم با چهارم است، و اول را نسبت متصله گویند و دوم را نسبت منفصله، و در انواع منتسبات بر وجوه مختلف بکار دارند، مانند نسبت عددی و نسبت هندسی و نسبت تألیفی و دیگر نسب، چنانکه در علوم بیان کرده اند.
هوش مصنوعی: بیان می‌شود که نسبت مساوات زمانی برقرار است که دو چیز از نظر جوهر یا کمیت مشابهت داشته باشند. اما در صورتی که مشابهت وجود نداشته باشد، نسبت مساوات به گونه‌ای خواهد بود که رابطه اول با دوم شبیه رابطه دوم با سوم یا رابطه سوم با چهارم است. در این حالت، نسبت اول به عنوان نسبت متصله و نسبت دوم به عنوان نسبت منفصله نامیده می‌شود. این نوع نسبت‌ها در اشکال مختلفی مانند نسبت عددی، نسبت هندسی، نسبت تألیفی و سایر نسبت‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرند، مانند آنچه که در علوم مختلف توضیح داده شده است.
و قدما را در تعظیم امر نسبت و استخراج علوم شریف به توسط آن مبالغتی عظیم است. پس چون اعتبار عدالت کنند در اموری که مقتضی نظام معیشت بود و ارادت را دران مدخلی باشد « و » آن سه نوع بود: یکی آنچه تعلق به قسمت اموال و کرامات دارد، و دوم آنچه تعلق به قسمت معاملات و معاوضات دارد، و سیم آنچه تعلق به قسمت اموری دارد که تعدی را دران مدخلی بود چون تأدیبات و سیاسات.
هوش مصنوعی: دانشمندان قدیمی برای احترام به مسائل مربوط به نسب و استخراج دانش‌های ارزشمند، زحمات زیادی کشیده‌اند. وقتی که به عدالت در مسائلی که به نظام زندگی مربوط می‌شود، توجه می‌شود و اراده نیز در این زمینه تأثیر دارد، این مسائل را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد: اول، مسائلی که به تقسیم اموال و شایستگی‌ها مربوط می‌شود، دوم، مسائلی که به معاملات و مبادلات ارتباط دارد، و سوم، مسائلی که به موضوعاتی مرتبط است که در آن‌ها تخلف و تجاوز ممکن است، مانند تربیت و مدیریت.
اما در قسم اول گویند: چون نسبت این شخص با این کرامت یا با این مال مانند نسبت کسی است که در مثل رتبت او بود با کرامتی و مالی مانند قسط او، پس این کرامت و این مال حق اوست و او را مسلم باید داشت، و اگر زیادت و نقصانی بود تلافی فرمود، و این نسبت شبیه است به منفصله.
هوش مصنوعی: در قسمت اول گفته می‌شود که اگر ارتباط این شخص با این ویژگی یا این مال به گونه‌ای باشد که مانند ارتباط کسی باشد که در همان سطح و مقام با ویژگی‌ها و مال مشابه آن دارد، پس این ویژگی و مال حق او محسوب می‌شود و باید به آن اعتراف کرد. اگر تغییری در کمیت یا کیفیت آن وجود داشته باشد، باید جبران شود و این نوع ارتباط به ارتباط‌های جداشده شباهت دارد.
و اما در قسم دوم گاه بود که نسبت شبیه به منفصله افتد و گاه بود که شبیه به متصله افتد. منفصله چنانکه گویند: نسبت این بزاز با این جامه چون نسبت این نجار با این کرسی است، پس در معاوضه حیفی نیست؛ و متصله چنانکه گویند: نسبت این جامه با این زر چون نسبت این زر با این کرسی است پس در معاوضه جامه و کرسی حیفی نیست. و اما در قسم سیم نسبت شبیه به نسبت هندسی افتد چنانکه گویند: نسبت این شخص با رتبت خویش چون نسبت شخصی دیگر است با رتبت خویش، پس او اگر ابطال تساوی کند به حیفی یا ضرری که به دیگر شخص رساند حیفی یا ضرری مقابل آن به او باید رسانید تا عدالت و تکافی با حال اول شود.
هوش مصنوعی: در مورد قسم دوم، گاهی نسبت‌ها به گونه‌ای است که کاملاً جدا از هم هستند و گاهی به صورت متصل و مرتبط قرار می‌گیرند. برای مثال، وقتی گفته می‌شود نسبت این فروشنده با این لباس مانند نسبت این نجار با این صندلی است، در این حالت مشکلی در معاوضه وجود ندارد. اما وقتی گفته می‌شود نسبت این لباس با این طلا مانند نسبت این طلا با این صندلی است، در اینجا نیز مشکلی برای معاوضه لباس و صندلی وجود نخواهد داشت. در قسم سوم، نسبت‌ها به نوعی شبیه به نسبت‌های هندسی هستند؛ برای مثال، نسبت یک فرد با مقامش مانند نسبت یک شخص دیگر با مقام خود اوست. حال اگر یکی از این نسبت‌ها نابرابر شود و به دیگری آسیب بزند، باید خسارتی معادل آن به او جبران شود تا عدالت و توازن برقرار گردد.
و عادل کسی بود که مناسبت و مساوات می دهد چیزهای نامتناسب و نامتساوی را، مثلا اگر خطی مستقیم به دو قسمت مختلف کنند و خواهند که با حد مساوات برند هراینه مقداری از زاید نقصان باید کرد و بر ناقص زیادت کرد تا تساوی حاصل آید و قلت و کثرت و نقصان و زیادت منتفی گردد، و این کسی را میسر شود که بر طبیعت وسط واقف باشد تا رد اطراف کند با او، و همچنین در خفت و ثقل و ربح و خسران و دیگر انحرافات. پس اگر در خفت و ثقل چیزی بر خفیف نهد و از ثقیل بردارد تکافی حاصل آید، و اگر متکافی باشند که از یک طرف نقصان کند خفیف شود، و چون در دیگر طرف زیادت کند ثقیل گردد، و در ربح و خسران اگر کمتر از حق برگیرد در خسران افتد و اگر زیادت گیرد در ربح. و تعیین کننده اوساط در هر چیزی، تا به معرفت آن رد چیزها با اعتدال صورت بندد، ناموس الهی باشد. پس بحقیقت واضع تساوی و عدالت ناموس الهی است، چه منبع وحدت اوست، تعالی ذکره.
هوش مصنوعی: عادل شخصی است که بین چیزهای نامتناسب و نابرابر توازن و انصاف برقرار می‌کند. به عنوان مثال، اگر یک خط مستقیم را به دو قسمت نامساوی تقسیم کنیم و بخواهیم آن‌ها را به تساوی برسانیم، باید از مقدار زائد کم کنیم و به مقدار ناقص اضافه کنیم تا تساوی برقرار شود و تفاوت‌ها از بین برود. این کار فقط از کسی برمی‌آید که به حقیقت میانه آگاه باشد تا بتواند اطراف را متوازن سازد. این اصل در زمینه‌های دیگر مانند سبکی و سنگینی، سود و زیان و دیگر اختلافات نیز صدق می‌کند. اگر در سبکی و سنگینی چیزی را به سبکی اضافه کنیم و از سنگینی کم کنیم، توازن برقرار می‌شود و بالعکس. همچنین در سود و زیان اگر کمتر از حق بگیریم به زیان می‌افتیم و اگر بیشتر بگیریم به سود می‌رسیم. تعیین کننده میانه‌ها در هر چیزی همان قانون الهی است که با شناخت آن می‌توان تعادل را برقرار کرد. بنابراین، حقیقتاً تساوی و عدالت به عنوان قانون الهی تعریف می‌شود، زیرا منبع وحدت اوست.
و چون مردم مدنی بالطبع است و معیشت او جز به تعاون ممکن نه، چنانکه بعد ازین به شرح تر گفته آید، و تعاون موقوف بود برانکه بعضی خدمت بعضی کنند، و از بعضی بستانند و به بعضی دهند تا مکافات و مساوات و مناسبت مرتفع نشود؛ چه نجار چون عمل خود به صباغ دهد و صباغ عمل خود به او، تکافی حاصل بود، و تواند بود که عمل نجار از عمل صباغ بیشتر بود یا بهتر و برعکس، پس بضرورت به متوسطی و مقومی احتیاج افتاد، و آن دینار است، پس دینار عادل و متوسط است میان خلق، لکن عادلی صامت و احتیاج به عادلی ناطق باقی، تا اگر استقامت متعاوضان به دینار که صامت است حاصل نیاید از عادل ناطق استعانت طلبند، و او اعانت دینار کند تا نظام و استقامت بالفعل موجود شود، و ناطق انسان است. پس، از این روی به حاکمی حاجت افتاد و از این مباحثه معلوم شد که حفظ عدالت در میان خلق بی این سه چیز صورت نبندد، یعنی ناموس الهی و حاکم انسانی و دینار.
هوش مصنوعی: انسان‌ها به طور طبیعی اجتماعی هستند و برای تأمین معیشت خود نیاز به همکاری دارند. این همکاری به این صورت است که هر فردی بخشی از کار خود را به دیگری می‌سپارد و در عوض از آن‌ها خدماتی دریافت می‌کند. به این ترتیب، تعامل و توازن لازم بین افراد برقرار می‌شود. برای مثال، وقتی یک نجار کار خود را به یک رنگ‌زن می‌دهد و در عوض گرفتن کار رنگ‌زن، نوعی توازن ایجاد می‌شود. اما ممکن است ارزش کار یکی بیشتر و بهتر از دیگری باشد و در اینجا نیاز به یک معیار برای برقراری تعادل احساس می‌شود که این معیار همان پول است. پول به عنوان یک ابزار منصفانه، امکان تبادل و توازن را فراهم می‌کند، اما برای حفظ عدالت در این مبادلات، به یک قانون‌گذار یا حاکم نیز نیاز است. در نتیجه، برای برقراری عدالت در جامعه، وجود قوانین الهی، حاکم انسانی و پول ضروری است.
و ارسطاطالیس گفته است: دینار ناموسی عادل است و معنی « ناموس » در لغت او تدبیر و سیاست بود و آنچه بدین ماند و از این جهت شریعت را ناموس الهی خوانند و در کتاب نیقوماخیا گفته است: ناموس اکبر من عندالله تواند بود، و ناموس دوم از قبل ناموس اکبر، و ناموس سیم دینار بود پس ناموس خدای مقتدای نوامیس باشد، و ناموس دوم حاکم بود و او را اقتدا به ناموس الهی باید کرد، و ناموس سیم اقتدا کند به ناموس دوم. و در نتزیل قرآن همین معنی بعینه یافته می شود آنجا که فرموده است: و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس، الایه.
هوش مصنوعی: در این متن به نظرات ارسطو درباره مفهوم "ناموس" و ارتباط آن با عدالت و شریعت اشاره شده است. او معتقد است که ناموس به نوعی تدبیر و سیاست است و شریعت الهی را به عنوان ناموس بزرگ تلقی می‌کند. به گفته او، ناموس دوم به عنوان حاکم به ناموس الهی اقتدا می‌کند و ناموس سوم به ناموس دوم پیروی می‌کند. همچنین در قرآن نیز این مفهوم به وضوح وجود دارد، جایی که به ارسال کتاب و تراز و نیاز به ایجاد عدالت میان مردم اشاره شده است.
و به دینار که مساوات دهنده مختلفاتست احتیاج از آن سبب افتاد که اگر تقویم مختلفات به اثمان مختلفه نبودی مشارکت و معاملت و وجوه أخذ و اعطا مقدر و منظوم نگشتی، اما چون دینار از بعضی بکاهد و در بعضی افزاید اعتدال حاصل آید، و معامله فلاح با نجار متساوی شود، و این آن عدل مدنی بود که گفته اند عمارت دنیا به عدل مدنی است و خرابی دنیا به جور مدنی. و بسیار باشد که عملی اندک با عملهای بسیار متساوی باشد، مانند نظر مهندس که در مقابل رنجها و مشقتهای کارکنان بسیار افتد، و مانند تدبیر صاحب لشکر که در مقابل محاربت مبارزان بیشمار افتد؛ و به ازای عادل جائر بود و آن کسی باشد که ابطال تساوی کند.
هوش مصنوعی: نیاز به دینار به عنوان ابزاری برای ایجاد توازن و برابری به این دلیل است که اگر نظام‌های مختلف مالی به شکل‌های متفاوت نبودند، امکان تبادل و معامله معین و مشخص نمی‌شد. اما با وجود دینار، اگر در بخشی کاهش یابد و در بخشی دیگر افزایش یابد، توازن ایجاد می‌شود و این باعث می‌شود که معاملات میان افراد برابر شود. این همان انصاف اجتماعی است که گفته‌اند بقای جامعه به عدالت اجتماعی وابسته است و نابودی آن به ستم اجتماعی مرتبط است. همچنین ممکن است که یک عمل کوچک به اندازه عمل‌های بزرگ اهمیت داشته باشد، مانند نظارت یک مهندس بر کارهای سخت کارگران، یا تدبیر یک فرمانده در برابر جنگجویان بسیار. در اینجا، عادل کسی است که باید برابری را برقرار کند، در حالی که ستمگر کسی است که این برابری را نادیده می‌گیرد.
و بر منوال سخن ارسطاطالیس و قواعد گذشته جائر سه نوع بود: اول جائر اعظم و آن کسی بود که ناموس الهی را منقاد نباشد، و دوم جائر اوسط و آن کسی بود که حاکم را مطاوعت نکند، و سیم جائر اصغر و آن کسی بود که بر حکم دینار نرود؛ و فسادی که از جور این مرتبه حاصل آید غصب و نهب اموال و انواع دزدی و خیانت باشد، و فسادی که از جور دو مرتبه دیگر باشد عظیم تر از این فسادها بود.
هوش مصنوعی: سه نوع ظلم وجود دارد: اول ظلم بزرگ، که به کسی اطلاق می‌شود که به قوانین الهی احترام نمی‌گذارد. دوم ظلم متوسط، که به کسی گفته می‌شود که حاکم را قبول ندارد و از او اطاعت نمی‌کند. سوم ظلم کوچک، که به کسی تعلق دارد که به مسائل مادی و دنیوی اولویت می‌دهد و برای مال و ثروت خود عادلانه عمل نمی‌کند. فساد ناشی از ظلم در این سطح شامل غصب، دزدی و خیانت است، در حالی که فساد ناشی از دو نوع ظلم دیگر بزرگ‌تر و خطرناک‌تر از این نوع فسادها می‌باشد.
و ارسطاطالیس گفته است کسی که به ناموس متمسک باشد عمل به طبیعت مساوات کند، و اکتساب خیر و سعادت از وجوه عدالت و ناموس الهی جز به محمود نفرماید، چه از قبل خدای، تعالی، جز جمیل صادر نشود و امر ناموس به خیر بود و به چیزهایی که مؤدی به سعادت باشد، و نهی او از فسادهای بدنی بود، پس به شجاعت فرماید حفظ ترتیب در مصاف جهاد، و به عفت فرماید حفظ فروج از ناشایستها، و از فسق و افترا و شتم و بدگفتن بازدارد، و فی الجمله بر فضیلت حث کند و از رذیلت منع. و عادل استعمال عدالت کند اول در ذات خویش، پس در شرکای خویش از اهل مدینه. پس گفته است عدالت جزوی نبود از فضیلت، بلکه همه فضیلت بود بأسرها، و جور که ضد اوست جزوی نبود از رذیلت بلکه همه رذیلت بود بأسرها، ولکن بعضی انواع جور از بعضی ظاهرتر بود، مثلا آنچه در بیع و شرا و کفالات و عاریتها افتد ظاهرتر بود به نزدیک اهل مدن از دزدیها و فجور و قیادت و مخادعت ممالیک و گواهی دروغ، و این صنف به جفا نزدیکتر افتد؛ و بعضی باشد که به تغلب نزدیکتر بود مانند تعذیب به قیود و اغلال و آنچه جاری مجرای آن بود.
هوش مصنوعی: ارسطو می‌گوید که کسی که به قوانین پایبند باشد، مطابق با طبیعت رفتار می‌کند و سعادت و خیر را از طریق عدالت و قوانین الهی به دست می‌آورد. زیرا هر چیزی که از خداوند صادر می‌شود، زیبا و نیکوست و قوانین نیز به سمت خوبی‌ها و چیزهایی که به سعادت انسان منتهی می‌شود، اشاره دارد و او را از فسادهای جسمانی منع می‌کند. در این راستا، او بر شجاعت تأکید می‌کند که باید در میدان جنگ نظم و ترتیب را حفظ کرد و در مورد عفت، به حفظ حریم‌ها از ناپسندها پرداخته و افراد را از گناه، افترا و بدگویی نهی می‌کند. در کل، او به فضایل تأکید کرده و از رذایل دوری می‌جسته است. فرد عادل ابتدا عدالت را در خود به کار می‌برد و سپس آن را در بین هم‌رزمان و هم‌میهنان خود پیاده می‌کند. او معتقد است که عدالت جزئی از فضیلت نیست، بلکه خود کل فضیلت است و ظلم که مخالف آن است، جزئی از رذیلت نیست، بلکه تمام رذیلت است. البته بعضی از انواع ظلم واضح‌تر از دیگران هستند، مانند فساد در معاملات و معاملاتی که به دزدی و فجور منتهی می‌شود، که به نظر مردم محسوس‌تر است و برخی دیگر از انواع ظلم، مانند شکنجه و محدودیت‌ها، بیشتر به صورت ظاهری بروز می‌کنند.
و اما عادل حاکم به سویت باشد که رفع و ابطال این فسادها کند و خلیفه ناموس الهی بود در حفظ مساوات، پس خویشتن را از خیرات بیشتر از دیگران ندهد و از شرور کمتر. و از اینجا گفته اند: الخلافه تطهر. بعد ازان گفته است: عوام مرتبه حکومت کسی را دانند که به شرف جنس و نسب مشهور بود یا کسی را که به یسار بسیار مستظهر باشد. و اهل عقل و تمییز حکمت و فضیلت را از شرایط استعداد این منزلت شناسند، چه این دو فضیلت سبب ریاسات و سیادت حقیقی بود و مرتب مرتبه هر یکی در درجه خویش.
هوش مصنوعی: عادل باید حاکم باشد و به اصلاح و برطرف کردن فسادها بپردازد و به عنوان نماینده حق الهی در حفظ عدالت عمل کند. او نباید از دیگران بیشتر از خیرها بهره‌مند شود و از شرها کمتر. به همین دلیل گفته‌اند که خلافت موجب پاکیزگی است. سپس بیان شده که عوام، حاکم را معمولاً کسی می‌دانند که به اعتبار خاندان و نسب معروف باشد یا کسی که دارای ثروت فراوان است. اما اهل دانش و درک، حکمت و فضیلت را از جمله شرایط لازم برای دستیابی به این مقام می‌دانند، زیرا این دو ویژگی باعث دستیابی به رهبری و ریاست واقعی می‌شود و هر کس باید در جایگاه خود باشد.
و اسباب جملگی اصناف مضرات محصور است در چهار نوع: اول شهوت، و رداءت تابع آن افتد، و دوم شرارت، و جور تابع آن افتد، و سیم خطا، و حزن تابع آن افتد، و چهارم شقا، و حیرت مقارن مذلت و اندوه تابع آن افتد. اما شهوت چون باعث شود بر اضرار به غیر، مردم را در آن اضرار التذاذی و ایثاری صورت نیفتد مگر آنکه چون در طریق توصل به مشتهی واقع شده باشد بالعرض به آن رضا دهد، و گاه بود که کراهیت آن اضرار، و تألم بدان، احساس کند، و مع ذلک قوت شهوت بر ارتکاب آن مکروه حمل کند. و اما شریر که تعمد اضرار غیر کند بر سبیل ایثار کند و ازان التذاذ یابد، مانند کسی که غمز و سعایت کند به نزدیک ظلمه تا به توسط او نعمت غیری ازالت کند بی آنکه منفعتی به او رسد، لکن او را در مکروهی که به آن کس رسد لذتی حاصل آید بر وجه تشفی، از حسد یا سببی دیگر.
هوش مصنوعی: تمامی عوامل آسیب‌زا به چهار دسته اصلی تقسیم می‌شوند: اول، شهوت که باعث بروز فسادهایی می‌شود؛ دوم، شرارت که منجر به ظلم و ستم می‌گردد؛ سوم، خطا که به ناراحتی و اندوه می‌انجامد؛ و چهارم، شقاوت که با حیرت و ذلت همراه است و اندوه را به دنبال دارد. در مورد شهوت، هنگامی که فرد به ضرر دیگران دست می‌زند، به طور معمول از این آسیب‌ها لذت نمی‌برد، مگر اینکه در مسیر دستیابی به خواسته خود قرار گیرد. در این صورت ممکن است به طور موقت از انجام آن ضرر رضایت پیدا کند، هرچند که بعد از آن احساس ناخوشایندی نسبت به آن داشته باشد. با این حال، قدرت شهوت او را به انجام کارهای ناپسند وادار می‌کند. از سوی دیگر، فردی که به عمد به دیگران آسیب می‌رساند، احتمالاً از این کار لذت می‌برد، مانند کسی که با شورش و بدگویی به نزد ظالمی می‌رود تا باعث حذف نعمت دیگری شود، بدون اینکه نفعی برای خود ببرد. اما او در عوض از درد و آسیب‌دیدگی دیگران به نوعی لذت می‌برد که ناشی از حسد یا دلایل دیگر است.
و اما خطا، چون سبب اضرار غیر شود نه از وجه قصد و ایثار بود و نه مقتضای التذاذ، بلکه قصد به فعلی دیگر بود که آن فعل مؤدی شود به ضرر، مانند تیری که نه به قصد بر شخصی آید، و هراینه حزنی و اندوهی تابع این حالت بود. و اما شقا، و مبدأ فعل درو سببی خارج باشد از ذات صاحبش و او را دران اختیاری و قصدی نه، مانند آنکه آسیب صدمه ستوری ریاضت نایافته که شخصی بر نشسته بود به کسی رسد که آن شخص را درو دل بستگی باشد و او را هلاک کند، و چنین شخصی شقی و مرحوم بود و در آن واقعه غیرملوم؛ و اما کسی که به سبب مستی یا خشم یا غیرت بر قبیحی اقدام نماید عقوبت و عتاب ازو ساقط نشود، چه مبدأ آن افعال یعنی تناول مسکر و انقیاد قوت غضبی و شهوی، که صدور قبیح به تبعیت آن لازم آمد، به ارادت و اختیار او بوده است.
هوش مصنوعی: خطا زمانی رخ می‌دهد که به دیگران آسیب برسد، اما نه از روی قصد و نیت بد، بلکه به دلیل اقدام به عمل دیگری که به ضرر منتهی می‌شود. به عنوان مثال، تیرهایی که به طور اتفاقی به شخصی اصابت می‌کنند، بدون اینکه هدف شلیک کننده آن شخص بوده باشد، مصداق این نوع خطا هستند. در کنار این، شقاوت هم به وضعیتی اشاره دارد که منبع اقدام از خود فرد نیست و او هیچ اختیاری در آن ندارد؛ مثل این که شخصی به دلیل آسیبی ناخواسته یا شرایطی خاص آسیب ببیند. اما اگر فردی به خاطر مستی، خشم یا غیرت رفتارهای ناپسند از خود نشان دهد، مسئولیت و عواقب ناشی از آن از او ساقط نمی‌شود، چون منشأ آن اعمال، همانطور که موجب رفتار زشت شده، از اراده و اختیار خود او نشأت می‌گیرد.
اینست شرح عدالت و اسباب آن. و اما اقسامش در افعال، گوییم: حکیم اول عدالت را به سه قسم کرده است: یکی آنچه مردم را بدان قیام باید نمود از حق حق، تعالی، که واهب خیرات است و مفیض کرامات. بل سبب وجود و هر نعمت که تابع وجود است اوست، و عدالت چنان اقتضا کند که بنده به قدر طاقت در اموری که میان او و معبود او باشد طریق افضل مسلوک دارد، و در رعایت شرایط وجوب مجهود بذل کند؛ و دوم آنچه مردم را بدان قیام باید نمود از حقوق ابنای جنس و تعظیم رؤسا و ادای امانات و انصاف در معاملات؛ و سیم آنچه بدان قیام باید نمود از ادای حقوق اسلاف مانند قضای دیون و انفاذ وصایای ایشان و آنچه بدان ماند.
هوش مصنوعی: این متن به توضیح عدالت و اصول آن می‌پردازد و اقسام مختلف آن را در اعمال انسان‌ها بررسی می‌کند. حکیم اول عدالت را به سه دسته تقسیم کرده است: اول، آنچه که مردم باید به خاطر خداوند که منبع خیرات و کرامت‌هاست، انجام دهند. در اینجا عدالت ایجاب می‌کند که بندگان به اندازه توان خود در کارهایی که بین آنها و خداوند است، بهترین راه را انتخاب کنند و در رعایت شرایط واجب تلاش کنند. دوم، آنچه که مردم باید نسبت به حقوق یکدیگر رعایت کنند، مانند احترام به مقام‌های اجتماعی، پرداخت امانت‌ها و انصاف در معاملات. سوم، آنچه که باید نسبت به حقوق اجداد رعایت شود، مانند پرداخت دیون و اجرای وصایای آن‌ها و دیگر مسائل مشابه.
تا اینجا معنی سخن حکیم است. و تحقیق این سخن در بیان وجوب ادای حق خدای، جل جلاله، آنست که چون شریطت عدالت می باید که در اخذ و اعطای اموال و کرامات و غیر آن ظاهر باشد پس باید که به ازای آنچه به ما می رسد از عطیات خالق، عزاسمه، و نعم نامتناهی او حقی ثابت بود که به نوعی از انواع قدرت در ادای آن حق بذل کنند، چه اگر کسی به اندک مایه انعامی مخصوص شود از غیری، و آن را مجازاتی نکند به وجهی، به وصمت جور منسوب باشد. فکیف اگر به عطاهای نامتناهی و نعمتهای بی اندازه تخصیص یافته باشد، و بعد ازان بر تواتر و توالی به لواحق ایادی لحظه فلحظه آن را مددی می رسد، و او در مقابل به اندیشه شکر نعمتی یا قیام به حقی یا ادای معروفی مشغول نشود؛ لابل که سیرت عدالت چنان اقتضا کند که جد و اجتهاد بر مجازات و مکافات مقصور دارد و در اهمال و تقصیر خویشتن را نامعذور شناسد، چه بمثل اگر پادشاهی عادل فاضل باشد که از آثار سیاست او مسالک و ممالک ایمن و معمور گردد و عدل او در آفاق و اقطار ظاهر و مشهور، و در حمایت حریم و ذب از بیضه ملک و منع ابنای جنس از ظلم بر یکدیگر، و تمهید اسباب مصالح معاش و معاد خلق، هیچ دقیقه مهمل و مختل نگذارد، تا هم خیر او عموم رعایا و زیر دستان را شامل بود و، هم احسان او به هر یک از اقویا و ضعفا علی الخصوص واصل، و استحقاق آنکه هر یک را از اهل مملکت او علی حده به نوعی از مکافات قیام باید نمود که تقاعد ازان مستدعی اتصاف بود به سمت جور او را حاصل؛ و هر چند، به سبب استغنای او از صنایع رعیت، مکافات ایشان جز به اخلاص دعا و نشر ثنا و ذکر مناقب و مآثر و شرح مساعی و مفاخر و شکر جمیل و محبت صافی و بذل طاعت و نصیحت و ترک مخالفت در سر و علانیت و سعی در اتمام سیرت او به قدر طاقت و اندازه استطاعت و اقتدا به او در تدبیر منزل و ترتیب اهل و عشیرت، که نسبت او با ایشان چون نسبت ملک باشد با ملک، نتواند بود، اغماض ایشان از اقامت این مراسم و قیام بدین شرایط، با قدرت و اختیار، جز ظلم و جور حقیقی و انحراف از سنن عدالت نبود؛ چه اخذ بی اعطا از قانون انصاف خارج افتد، و چندانکه افادت نعمت و افاضت معروف بیشتر، جوری که در مقابل آن باشد فاحش تر؛ چه ظلم اگر چند قیبح است در نفس خود، اما بعضی از بعضی قبیح تر باشد، چنانکه ازالت نعمتی از ازالت نعمتی و انکار حقی از انکار حقی شنیع تر بود.
هوش مصنوعی: این متن به تبیین مفهوم عدالت و ضرورت ادای حقوق در برابر نعمت‌ها و الطاف خداوند می‌پردازد. نویسنده بر این باور است که باید در برابر نعمت‌ها و عطایا، به ویژه نعمت‌های نامتناهی که از جانب خداوند به انسان می‌رسد، حق و وظیفه‌ای ثابت وجود داشته باشد. در صورتی که این حق اداء نشود، می‌تواند به معنای ظلم و بی‌عدالتی باشد. همچنین، نویسنده با مثال آوردن از پادشاهی عادل، توضیح می‌دهد که اگر یک حاکم در ظاهر و باطن به عدالت و حمایت از رعایا بپردازد، باید در برابر احسانات و خدمات خود از آنها انتظار قدردانی و پاسخ مناسب داشته باشد. ترک این وظیفه به معنای جلوگیری از تحقق عدالت است و نشان‌دهنده انحراف از اصول انصاف و حقوق بشر است. در نهایت، نویسنده به این نتیجه می‌رسد که عدم ادای حق در برابر نعمت‌ها و خدمات، نوعی ظلم به شمار می‌آید.
و چون قبح تقصیر در مکافات حقوق ملوک و رؤسا به بذل طاعت و شکر و محبت و سعی صالح تا این غایت معلوم است بنگر که در قیام به حقوق مالک الملک بحقیقت، که هر ساعت بل هر لحظه چندان نعم و ایادی نامتناهی از فیض جود او به نفوس و اجسام ما می رسد که در حد عد و حیز حصر نتوان آورد اهمال و تقاعد تا چه غایت مذموم و منکر تواند بود.
هوش مصنوعی: از آنجا که نادیده گرفتن حقوق پادشاهان و رهبران باعث نارضایتی و مشکلات می‌شود، باید توجه کنید که در ادای حقوق خداوندی، که در هر لحظه بر ما نعمت‌های فراوان و بی‌پایانی نازل می‌شود، اهمال و سستی چه عواقب ناپسند و نادرستی می‌تواند داشته باشد.
اگر از نعمت اول گوییم که وجود است آن را بدلی در تصور نمی آید، و اگر از ترکیب بنیت و تهذیب صورت گوییم مصنف کتاب تشریح و مؤلف کتاب منافع اعضا زیادت از یک هزار ورق در احصای آنچه وهم ضعیف بشری بدان تواند رسید سیاه کرده اند و هنوز از دریایی قطره ای در معرض تعریف نیاورده و از عهده معرفت یک نکته چنانکه باید بیرون نیامده و به کنه حقیقت یک دقیقه نرسیده، و اگر از نفوس و قوی و ملکات و ارواح گوییم و خواهیم که شرح دهیم مددی که از فیض عقل و نور و بها و مجد و سنا و برکات و خیرات او به نفس می رسد عبارت و اشارت را در آن باب مجال نیابیم و زبان و بیان و فهم و وهم را از تصرف در حقایق و دقایق آن عاجز و قاصر شمردیم، و اگر از نعمت بقای ابدی و ملک سرمدی و جوار حضرت احدی گوییم که ما را در معرض تحصیل و اقتنای استعداد و استیجاب آن آورده است جز عجز و حیرت و قصور و دهشت حاصلی نیابیم. لا لعمری ما یجهل هذه النعم الا النعم؛ و اگر باری، عز و علا، از مساعی ما بی نیاز است سخت فاحش و شنیع بود که ما التزام ادای حقی و بذل جهدی، که به وسیلت آن وصمت جور و سمت خروج از شریطت عدل از خود محو کنیم، نکنیم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم از نعمت وجود صحبت کنیم، این مفهوم را نمی‌توان به سادگی در تصور آورد. وقتی به ترکیب و تهذیب می‌پردازیم، نویسنده کتاب‌هایی مانند «تشریح» و «منافع اعضا» بیش از هزار ورق نوشته است تا آنچه ذهن محدود بشر می‌تواند تصور کند را به تصویر بکشد. اما هنوز هم نتوانسته است حتی یک قطره از دریای عظیم حقیقت را تعریف کند و به عمق یک نکته از آن بپردازد. همچنین، وقتی بخواهیم در مورد نفس و قوای آن و نعمت‌هایی که از عقل و نور و عظمت او به ما می‌رسد، سخن بگوییم، در این زمینه افراد نمی‌توانند به خوبی بیان کرده و فهمی از حقایق و جزئیات آن پیدا کنند. در مورد نعمت بقای ابدی و ملک جاودانی و نزدیکی به خداوند نیز، تنها عجز و شگفتی و محدودیت دیده می‌شود. حقیقت این است که هیچ‌کس به خوبی نمی‌تواند درک کند که این نعمت‌ها چیست، مگر خود این نعمت‌ها. اگر خداوند از تلاش‌های ما بی‌نیاز باشد، این بسیار زشت و ناپسند است که ما تلاشی نکنیم تا حقی را ادا کنیم و از ظلم و خارج شدن از عدالت خود را دور کنیم.
حکیم ارسطاطالیس در بیان عبادتی که بندگان را بدان قیام باید نمود چنین گفته است که: مردمان را خلاف است در آنچه مخلوق را بدان قیام باید کرد از جهت خالق، تعالی؛ بعضی گفته اند ادای صیام و صلوات و خدمت هیاکل و مصلیات و تقرب به قربانها به تقدیم باید رسانید؛ و قومی گفته اند بر اقرار به ربوبیت او و اعتراف به احسان و تمجید او بر حسب استطاعت اقتصار باید کرد؛ و طایفه ای گفته اند تقرب به حضرت او به احسان باید نمود، اما با نفس خود به تزکیت و حسن سیاست، و اما با اهل نوع خود به مواسات و حکمت و موعظت؛ و جماعتی گفته اند حرص باید نمود بر تفکر و تدبر درالهیات و تصرف در محاولاتی که موجب مزید معرفت باری، سبحانه، بود تا به واسطه آن معرفت او به کمال رسد و توحید او به حد تحقیق انجامد؛ و گروهی گفته اند آنچه خدای را، جل و عز، بر خلق واجب است یک چیز معین نیست که آن را ملتزم شوند و بر یک نوع و مثال نیست، بلکه به حسب طبقات و مراتب مردمان درعلوم مختلف است. این سخن تا اینجا حکایت الفاظ اوست که نقل کرده اند، و ازو در ترجیح بعضی از این اقوال بر بعضی اشارتی منقول نیست.
هوش مصنوعی: حکیم ارسطاطالیس در مورد نوع عبادتی که بندگان باید به آن پرداخته و به خالق خود نزدیک شوند، نظرات مختلفی را بیان کرده است. برخی معتقدند که باید به انجام مناسکی مانند روزه و نماز و همچنین قربانی رسیدگی شود. در حالی که عده‌ای دیگر، آنچه را که برای نزدیک‌تر شدن به خدا لازم است، محدود به اقرار به ربوبیت و اعتراف به نعمت‌های او می‌دانند. گروهی نیز بر این باورند که باید با تهذیب نفس و حسن تعامل با دیگران به او نزدیک شد، در حالی که بعضی دیگر بر تفکر و تعمق در مباحث دینی و تجربیات که به شناخت بیشتر خداوند منجر می‌شود، تأکید دارند. همچنین، گروهی بر این اعتقادند که آنچه خداوند بر بندگان واجب کرده‌است یک چیز مشخص نیست و بسته به مراحل و سطوح مختلف علم و درک افراد متفاوت می‌باشد. این گفت‌وگو تنها نقل قول‌هایی از نظرات اوست و درباره تأکید بر بعضی از این نظرات بر دیگری، چیزی از او ذکر نشده است.
و طبقه متأخر از حکما گفته اند: عبادت خدای، تعالی، در سه نوع محصور تواند بود، یکی آنچه تعلق به ابدان دارد مانند صلوات و صیام و وقوف به مواقف شریفه از جهت دعا و مناجات، و دوم آنچه تعلق به نفوس دارد مانند اعتقادات صحیح چون توحید و تمجید حق و تفکر در کیفیت افاضت جود و حکمت او بر عالم و آنچه از این باب بود، و سیم آنچه واجب شود در مشارکات خلق مانند انصاف در معاملات و مزارعات و مناکحات و ادای امانات و نصیحت ابنای جنس و جهاد با اعدای دین و حمایت حریم. و از ایشان گروهی که به اهل تحقیق نزدیکترند گفته اند که عبادت خدای، تعالی، سه چیز است، اعتقاد حق و قول صواب و عمل صالح، و تفصیل هر یک در هر وقت و زمانی و به هر اضافتی و اعتباری بر وجهی دیگر بود که انبیا، و علمای مجتهد که ورثه انبیااند، بیان آن می کنند؛ و بر عموم خلق واجب بود انقیاد و متابعت ایشان تا محافظت امر حق، جل جلاله، کرده باشند.
هوش مصنوعی: حکما در دوره‌های مختلف به این نتیجه رسیده‌اند که عبادت خداوند به سه دسته تقسیم می‌شود. دسته اول شامل اعمالی است که مربوط به جسم و جسمانیت انسان است، مانند نماز، روزه و حضور در مکان‌های مقدس برای دعا و مناجات. دسته دوم به روح و نفس انسان ارتباط دارد، مثلاً اعتقادات صحیحی مانند باور به یگانگی خدا، ستایش او و تفکر در مورد رحمت و حکمت خدا بر جهان. دسته سوم شامل وظایفی است که در تعاملات با دیگران مورد نیاز است، از جمله انصاف در معاملات، پرداخت امانات، نصیحت دیگران و دفاع از دین. گروهی از اندیشمندان که در زمینه تحقیق عمیق‌تری هستند، عبادت را به سه اصل اصلی تقسیم کرده‌اند: اعتقاد به حق، گفتار صحیح و عمل نیک. تفصیل این مفاهیم در زمان‌ها و شرایط مختلف متفاوت است و پیامبران و علمای مجتهد که وارثان پیامبران هستند، مسئولیت توضیح این اصول را دارند. بر تمام مردم واجب است که از آنها پیروی کنند تا از حقیقت و اصول الهی محافظت نمایند.
و بباید دانست که نوع انسان را در قربت به حضرت إلهیت منازل و مقامات است. مقام اول مقام اهل یقین است که ایشان را موقنان خوانند، و آن مرتبه حکمای بزرگ و علمای کبار باشد؛ و مقام دوم مقام اهل احسان است که ایشان را محسنان گویند؛ و آن مرتبه کسانی بود که با کمال علم به حلیت عمل متحلی باشند و به فضایلی که برشمردیم موصوف؛ و مقام سیم مقام ابرار بود، و ایشان جماعتی باشند که به اصلاح عباد و بلاد مشغول باشند، و سعی ایشان بر تکمیل خلق مقصور؛ و مقام چهارم مقام اهل فوز بود، که ایشان را فایزان خوانند و مخلصان نیز گویند، و نهایت این مرتبه منزل اتحاد باشد.
هوش مصنوعی: انسان‌ها در نزد خداوند دارای درجات و مقامات مختلفی هستند. اولین مقام مختص افرادی است که به یقین رسیده‌اند و آن‌ها را موقن می‌نامند. این مقام به کارشناسان بزرگ و علمای برجسته اختصاص دارد. مقام دوم، مقام اهل احسان است که به محسنان شهرت دارند و شامل افرادی می‌شود که با دانش کامل به کارهای خوب پرداخته و دارای فضایل ذکر شده هستند. مقام سوم مقام ابرار است، که شامل کسانی است که تلاش می‌کنند تا به اصلاح جامعه و مردم بپردازند و هدف آن‌ها بهبود خلق و افزایش کمال است. مقام چهارم نیز مقام اهل فوز است، که به فایزان و مخلصان شناخته می‌شوند و اوج این مقام به مرحله اتحاد نزدیک می‌شود.
و ورای این نوع انسان را هیچ مقام و منزلت صورت نبندد و استعداد این منازل به چهار خصلت باشد: اول حرص و نشاط در طلب، و دوم اقتنای علوم حقیقی و معارف یقینی، و سیم حیا از جهل و نقصان قریحتی که نتیجه اهمال بود، و چهارم ملازمت سلوک طریق فضائل به حسب طاقت؛ و این اسباب را اسباب اتصال خوانند به حضرت عزت.
هوش مصنوعی: هیچ مقام و منزلتی برای انسان بالاتر از این وجود ندارد، و برای رسیدن به این منازل، چهار ویژگی ضروری است: اول، اشتیاق و فعالیت در جستجوی علم و دانش؛ دوم، کسب علم واقعی و شناخت‌های مطمئن؛ سوم، حیا از جهل و ناپختگیی که ناشی از غفلت است؛ و چهارم، پایبندی به رفتارهای نیک و فضائل با توجه به توانایی‌ها. این ویژگی‌ها به عنوان راه‌هایی برای ارتباط نزدیک با مقام اعلی شناخته می‌شوند.
و اما اسباب انقطاع از آن حضرت که لعنت عبارت ازانست هم چهار بود: اول سقوطی که موجب اعراض بود، و استهانت به تبعیت لازم آید، و دوم سقوطی که مقتضی حجاب بود، و استخفاف به تبعیت لازم آید، و سیم سقوطی که موجب طرد بود، و مقت به تبعیت لازم آید، و چهارم سقوطی که موجب خساءت بود، یعنی دوری از حضرت، و بغض به تبعیت لازم آید.
هوش مصنوعی: دلایل جدایی از آن حضرت چهار دسته هستند: اول، سقوطی که باعث بی‌توجهی و اعراض می‌شود، در نتیجه به تحقیر و عدم پیروی منجر می‌گردد. دوم، سقوطی که موجب حجاب و پوشیدگی می‌شود و به دنبال آن، تحقیر و عدم احترام به پیروی لازم می‌آید. سوم، سقوطی که باعث طرد و دوری از آن حضرت می‌گردد و همچنین به عدم پذیرش او منتهی می‌شود. و چهارم، سقوطی که به خسران و بی‌اعتباری منجر می‌شود، که به دوری از آن حضرت و نفرت نیز انجامیده و لازم است.
و اسباب شقاوت ابدی که بدین انقطاعات مؤدی باشد چهار بود: اول کسل و بطالت، و تضییع عمر تابع آن افتد، و دوم جهل و غباوتی که از ترک نظر و ریاضت نفس به تعلیم خیزد، و سیم و قاحتی که از اهمال نفس و خلاعت عذار او در تتبع شهوات تولد کند، و چهارم از خود راضی شدن به رذایل که از استمرار قبایح و ترک انابت لازم آید. و در الفاظ تنزیل زیغ و رین و غشاوت و ختم آمده است، و معانی این چهار لفظ به معانی این چهار سبب نزدیک است، و هر یکی را از این شقاوتها علاجی بود که بعد ازین بر وجه اجمال یاد کرده آید، انشاءالله.
هوش مصنوعی: بررسی دلایل شقاوت ابدی می‌تواند به چهار عامل اصلی اشاره کند: اولین عامل، تنبلی و بی‌تحرکی است که منجر به تلف شدن عمر می‌شود. دومین عامل، نادانی و بی‌خودبودن ناشی از غفلت و عدم تمرین نفس در یادگیری است. عامل سوم، بی‌توجهی و سستی در کنترل نفس و افتادن در دام شهوات است. و عامل چهارم، رضایت به رذایل شخصی است که ناشی از استمرار در کارهای زشت و ترک بازگشت به مسیر درست می‌باشد. در متون دینی نیز به مفاهیم مشابهی اشاره شده و هر یک از این عوامل راه‌حل‌هایی دارد که به زودی به طور خلاصه ارائه خواهد شد.
اینست سخن حکما در عبادت خدای، تعالی. و افلاطون الهی گفته است: چون عدالت حاصل آید نور قوی و اجزای نفس بر یکدیگر درفشد، چه عدالت مستلزم همه فضائل بود، پس نفس بر ادای فعل خاص خود بر فاضل ترین وجهی که ممکن بود قادر شود، و این حال غایت قرب نوع انسان بود از اله، تعالی.
هوش مصنوعی: این سخن بزرگان در مورد عبادت خداوند است. افلاطون نیز بیان کرده که وقتی عدالت محقق می‌شود، نور قوی و اجزای نفس به یکدیگر پیوند می‌خورند. چرا که عدالت همه فضائل را در خود دارد، بنابراین، نفس قادر می‌شود تا کارهای خود را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و این وضعیت، نزدیک‌ترین حالت انسان به خداوند است.
و نیز گفته است که: توسط عدالت مانند توسط دیگر فضایل نیست، از جهت آنکه هر دو طرف عدالت جور است و هر دو طرف هیچ فضیلت یک رذیلت نیست. بیانش آنست که جور هم طلب زیادت بود و هم طلب نقصان، چه جائر درانچه نافع بود خویشتن را زیادت طلبد و دیگران را نقصان، و درانچه ضار بود خویشتن را نقصان طلبد و دیگران را زیادت، و چون عدالت تساوی است و دو طرف تساوی زیادت و نقصان بود پس هر دو طرف عدالت جور است، و هر چند هر فضیلتی را از جهت توسط اعتدالی لازم است، اما عدالت عام و شامل است جملگی اعتدالات را.
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده است که عدالت با سایر فضایل تفاوت دارد، زیرا هر دو طرف عدالت به نوعی ناعادلانه هستند. این امر به این معناست که جائر (کسی که ظلم می‌کند) همواره در پی افزایش منافع خود و کاهش منافع دیگران است و در موقعیت‌های مختلف به نفع خود عمل می‌کند. در مقابل، عدالت به معنی تساوی است و هر دو طرف این تساوی می‌تواند به صورت افزایش یا کاهش باشد، بنابراین در هر دو طرف عدالت میزان نابرابری وجود دارد. در حالی که برای هر فضیلتی اعتدال لازم است، عدالت به نوعی جامع‌ترین و فراگیرترین مفهوم اعتدال است که تمامی ابعاد آن را در بر می‌گیرد.
و عدالت هیأتی نفسانی بود که ازو صادر شود تمسک به ناموس الهی، چه مقدر مقادیر و معین اوضاع و اوساط ناموس الهی باشد، پس صاحب عدالت را به هیچ نوع مضادت و مخالفت صاحب ناموس حق در طبیعت نیاید بل همگی همت او به موافقت و معاونت و متابعت او مصروف بود، چه مساوات ازو یابد، و طبع او طالب مساوات بود، و اقل مساوات میان دو شخص بود و در چیزی مشترک میان هر دو یا در دو چیز، پس ارکان نسبت متصل یا منفصل معین شود.
هوش مصنوعی: عدالت یک ویژگی روحی است که بر اساس قانون الهی شکل می‌گیرد. این قانون شامل تعیین مقادیر و مشخص کردن وضعیّت‌ها و حالاتی است که بر اساس آن قانون الهی تعریف می‌شود. بنابراین، فردی که عادل است، هیچ‌گاه در تضاد یا مخالفت با این قانون الهی قرار نمی‌گیرد. تمام تلاش او بر همکاری و تبعیت از این قانون متمرکز است، زیرا عدالت به برابری منجر می‌شود و طبیعت او نیز به سمت برابری تمایل دارد. این برابری می‌تواند در مقایسه دو نفر یا در میان دو چیز باشد، به‌طوری‌که روابط بین آن‌ها اعم از متصل یا منفصل مشخص شود.
و بباید دانست که این هیأت نفسانی امری بود غیرفعل و غیرمعرفت و غیرقوت، چه فعل بی این هیأت صادر شود، چنانکه گفتیم که افعال عدول از غیر عدول صادر شود، و قوت و معرفت به ضدین تعلق یکسان گیرند چه علم به ضدین و قدرت بر ضدین یکی بود. اما هر هیأت که قابل ضدی بود غیر هیأتی بود که قابل ضد دیگر بود و این معنی در جملگی فضائل و ملکات تصور باید کرد که از اسرار این علم است.
هوش مصنوعی: باید دانست که این حالت روحی، نه عملی است و نه شناخت و نه قدرت. زیرا عمل از این حالت صادر می‌شود، همان‌طور که گفتیم که اعمال از غیرعدول نیز برمی‌آید. همچنین شناخت و قدرت به دو ضد تعلق می‌گیرد و علم و توانایی نسبت به دو چیز متضاد یکسان است. اما هر حالتی که قابلیت یک ضد را دارد، نمی‌تواند قابلیت ضد دیگر را داشته باشد، و این مفهوم باید در تمامی فضائل و ویژگی‌ها در نظر گرفته شود که از رازهای این علم است.
و عدالت را با حریت اشتراک است در باب معاملات و اخذ و اعطا، چه عدالت در اکتساب مال افتد به شرط مذکور، و حریت در انفاق مال هم بدان شرایط، و اکتساب اخذ بود، پس به انفعال نزدیکتر بود، و انفاق اعطا بود پس به فعل نزدیکتر بود، و مردمان، حر را از عادل دوست تر دارند، بدین سبب، باز آنکه نظام عالم به عدالت بیشتر ازان بود که به حریت، چه خاصیت فضیلت فعل خیر است نه ترک شر، و خاصیت محبت مردمان و محمدت گفتن ایشان در بذل معروف بود نه در جمع مال، و حر جمع مال نه برای مال کند لکن برای صرف و انفاق کند و درویش بنماند، چه کسوب بود از وجوه جمیله، و تکاسل نکند در کسب، چه توصل او به فضیلت خویش به توسل مال است، و از تضییع و تبذیر و بخل و تقتیر احتراز نماید. پس هر حدی عادل بود اما هر عادلی حر نبود.
هوش مصنوعی: عدالت و آزادی در زمینه معاملات و دریافت و پرداخت با هم ارتباط دارند. زیرا عدالت در کسب مال به شرایط خاصی وابسته است و نیز آزادی در انفاق مال تحت همان شرایط است. کسب مال به معنای دریافت است که به نوعی به حالت انفعالی نزدیک‌تر است، در حالی که انفاق به معنای بخشیدن است و به فعل نزدیک‌تر می‌باشد. مردم به طور کلی آزادی را بیشتر از عدالت دوست دارند. این امر به این دلیل است که نظام عالم بیشتر به عدالت وابسته است تا به آزادی، زیرا فضیلت در انجام کارهای خیری است که به دیگران نفع می‌رساند نه فقط در پرهیز از بدی‌ها. محبت واقعی مردم و ارادت آن‌ها به کسانی است که به دیگران نیکی می‌کنند و نه به جمع‌آوری ثروت. فرد آزادی‌خواه معمولا ثروت را برای انفاق و کمک به دیگران جمع می‌کند و نباید در جمع‌آوری مال به شدت بخیل یا خسیس باشد. او باید با دقت و تلاش در کسب و کار خود عمل کند و از اسراف، تبذیر و بخل پرهیز کند. به این ترتیب، هر شخص عادل ممکن است باشد، اما هر فرد عادل لزوماً آزاد نیست.
و اینجا شکی ایراد کنند و ازان جوابی گفته اند، و آن آنست که چون عدالت امری اختیاری است که از جهت تحصیل فضیلت و استحقاق محمدت کسب کنند باید که جور که ضد اوست امری بود اختیاری که از جهت تحصیل رذیلت و استحقاق مذمت کسب کنند، و اختیار عاقل رذیلت و مذمت را بعید تواند بود، پس وجود جور ممتنع بود. و در جواب گفته اند: هر که ارتکاب فعلی کند که مؤدی بود به ضرری ظالم نفس خویش باشد، از آن جهت که با قدرت بر نفع نفس اختیار بد و ترک مشاورت عقل ایثار کرده باشد.
هوش مصنوعی: در این متن، نگران این هستند که عدالت به عنوان یک ویژگی اختیاری در نظر گرفته شده است و بر این اساس، ظلم نیز باید یک ویژگی اختیاری باشد که به هدف کسب رذیلت و شایستگی منفور انجام می‌شود. اما از آنجا که عقل نمی‌تواند به دنبال رذیلت و مذمت باشد، بنابراین وجود ظلم غیرمحتمل به نظر می‌رسد. در پاسخ به این نگرانی گفته شده که اگر کسی عملی انجام دهد که به خود آسیب می‌زند، این به دلیل آن است که او با وجود توانایی در انتخاب نفع خود، به اختیار بدی دست زده و عقل را نادیده گرفته است.
و استاد ابوعلی، رحمه الله، بهتر از این جواب جوابی دیگر گفته است، و آن آنست که چون مردم را قوتهای مختلف است ممکن بود که بعضی ازان باعث شود بر فعلی مخالف مقتضای قوتی دیگر، مانند آنکه صاحب غضب، یا صاحب شهوت بافراط، یا کسی که در مستی عربده کند، افعالی اختیار کنند بی مشاورت عقل که بعد از معاودتش پشیمان شوند، و سبب آن بود که در حالتی که غلبه قوتی را باشد که مقتضی آن فعل است آن فعل جمیل نماید، و چون آن قوت استخدام عقل و استعماش او کرده باشد عقل را مجال اعتراض نبود، و بعد از سکون سورت قوت، قبح و فساد ظاهر گردد. اما کسانی که به سعادت فضیلت موسوم باشند به هیچ وقت عقل ایشان مغلوب نگردد و صدور فعل جمیل ایشان را ملکه شود.
هوش مصنوعی: استاد ابوعلی، رحمه الله، پاسخی بهتر از این را ارائه کرده است. او بیان می‌کند که انسان‌ها دارای قوت‌های گوناگون هستند و ممکن است برخی از این قوت‌ها باعث انجام کارهایی شوند که با اقتضای قوت‌های دیگر در تضاد باشد. به عنوان مثال، فردی که دچار خشم یا شهوت مفرط است یا کسی که در حالت مستی به عربده‌کشی می‌پردازد، ممکن است بدون در نظر گرفتن عقل، اقداماتی انجام دهد که بعداً از آن‌ها پشیمان شود. در این حال، وقتی یکی از قوت‌ها بر دیگران غالب است، آن عمل برای او زیبا جلوه می‌کند و عقل در چنین شرایطی امکان اعتراض ندارد. اما زمانی که آن قوت فروکش می‌کند، ناپسندی و فساد آن عمل نمایان می‌شود. اما افرادی که به فضیلت و سعادت مشهورند، هرگز عقل‌شان تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد و همیشه اعمال نیکو را به طور طبیعی انجام می‌دهند.
و سؤالی دیگر ایراد کنند از سؤال اول مشکل تر، و آن آنست که تفضل محمود است و داخل نیست در عدالت، چه عدالت مساوات بود و تفضل زیادت، و ما گفته ایم که عدالت مستجمع فضایل است و او را مرتبه وسط است، پس چنانکه نقصان از وسط مذموم بود زیادت هم مذموم بود پس تفضل مذموم بود و این خلف باشد.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی مفهوم تفضل و عدالت می‌پردازد. سوال دیگر این است که تفضل محمود چگونه با مفهوم عدالت سازگار است. عدالت به معنای برابری و مساوات است، در حالی که تفضل به معنای برتری و افزونگی است. نویسنده بیان می‌کند که عدالت شامل فضایل مختلف است و در واقع در میانه قرار دارد. بنابراین، هر گونه نقص یا زیادتی از این میانه، مذموم و نامطلوب است. در نتیجه، تفضل نیز به نوعی نادرست و نامناسب تلقی می‌شود.
و جواب آنست که تفضل احتیاط بود در عدالت تا از وقوع نقصان ایمن شوند، و توسط فضایل بر یک منوال نتواند بود، چه سخا باز آنکه وسط است میان اسراف و بخل، زیادت درو به احتیاط نزدیکتر از نقصان، و عفت با آنکه وسط است میان شره و خمود، نقصان درو به احتیاط نزدیکتر از زیادت، و تفضل صورت نبندد الا بعد از رعایت شرایط عدالت، که اول آنچه استحقاق واجب کند ادا کرده باشد پس زیادت نیز احتیاط را با آن اضافت کنند. و اگر بمثل همه مال به نامستحق دهد و مستحق را ضایع گذارد متفضل نبود بلکه مبذر بود، چه اهمال عدالت کرده است.
هوش مصنوعی: جواب این موضوع این است که احتیاط در عدالت از اهمیت بالایی برخوردار است تا از بروز کمبودها جلوگیری شود. فضایل به یک شکل نمی‌توانند عمل کنند؛ به عنوان مثال، سخاوت در واقع حالت میانه‌ای بین اسراف و بخل است. افزایش در سخاوت به احتیاط نزدیک‌تر از کمبود آن است. همچنین، عفت نیز میان زیاده‌خواهی و سستی قرار دارد و کمبود در آن نیز به احتیاط نزدیک‌تر از زیاده‌روی است. تفضل یا بخشش تنها زمانی می‌تواند به درستی انجام شود که شرایط عدالت رعایت شده باشد. اولین شرط این است که فرد آنچه را که مستحق است، به درستی ادا کند و سپس اگر بخواهد چیزی بیشتر بدهد، باید با احتیاط باشد. اگر کسی تمام اموال خود را به فرد نالایق بدهد و فرد مستحق را نادیده بگیرد، این عمل تفضل نیست بلکه اسراف و زوال عدالت به حساب می‌آید.
پس معلوم شد که تفضل عدالت است و زیادت، و متفضل عادلی است محتاط در عدالت، و سیرت او آن بود که در نافع خود را کمتر دهد و دیگران را بیشتر، و در ضار خود را بیشتر دهد و دیگران را کمتر به ضد جور. و معلوم شد که تفضل از عدالت شریفتر است از آن جهت که مبالغت است در عدالت نه از آن جهت که خارجست از عدالت. و اشارت صاحب ناموس به عدالت اشارتی کلی بود نه جزوی، چه عدالت که مساواتست، گاه بود که در جوهر بود و گاه بود که در کم بود و گاه بود که در کیف بود، و همچنین در دیگر مقولات، و بیانش آنست که آب و هوا متکافی اند در کیفیت نه در کمیت، که اگر در کمیت متکافی بودندی مساحت هر دو متساوی بودی، و در کیفیت تفاضل افتادی، پس به کیفیت فاضل بر مفضول غالب شدی و مفضول فاسد شدی، و همچنین در آتش و هوا. و اگر عناصر متکافی نبودندی و افساد یکدیگر توانستندی عالم نیست شدی در کمترین مدتی. ولکن باری، عز و علا، به فضل عنایت و رحمت خویش چنان تقدیر کرده است که هر چهار در قوت و کیفیت متکافی و متساوی افتاده اند، تا یکدیگر را بکلی افنا نتوانند کرد، ولکن جزوی را که برطرف افتد جزوی که بدو محیط شود افنا کند تا انواع حکمت پیدا گردد. و اشارت بدین معنی است قول صاحب شریعت، علیه السلام، آنجا که گفته است: بالعدل قامت السموات و ألارض. غرض آنکه ناموس به عدالت کلی فرماید تا اقتدا کرده باشد به سیرت الهی، و به تفضل کلی نفرماید که تفضل کلی نامحصور بود و عدالت کلی محصور، از جهت آنکه تساوی را حدی معین باشد، و زیادت محدود نبود بلکه با تفضل خواند و بران حث و تحریض کند، چه تفضل عام و شامل نتواند بود چنانکه عدالت عام و شامل بود. و آنچه گفتیم تفضل احتیاط و مبالغت است در عدالت هم قولی عام نیست، چه این احتیاط عادل را جز در نصیب خود نتواند بود، مثلا اگر حاکم شود میان دو خصم در هیچ طرف تفضل نتواند کرد، و جز رعایت عدل محض و تساوی مطلق ازو قبیح آید.
هوش مصنوعی: در این متن گفته شده که تفضل به معنای بخشش و برتری بر دیگران است و به نوعی با عدالت مرتبط می‌باشد. فردی که با انصاف رفتار می‌کند، برای خود کمتر از دیگران می‌دهد و در زیان‌ها، برای خود بیشتر می‌گذارد و به دیگران کمتر می‌دهد تا از ظلم پرهیز کند. تفضل، به خاطر افراط در اعمال عدالت، به نوعی بزرگتر از خود عدالت به حساب می‌آید، نه به این دلیل که خارج از عدالت است. عدالت به معنای مساوات است و می‌تواند در جنبه‌های مختلفی مثل ماهیت یا کمیت وجود داشته باشد. همچنین، اگر عناصر مختلف افراطی باشند، می‌توانند به یکدیگر آسیب بزنند، اما خداوند به گونه‌ای تقدیر کرده که آنها در قدرت و کیفیت با هم متعادل باشند تا نتوانند یکدیگر را کاملاً نابود کنند. در نهایت، فقط در موارد خاص و در تعادل با دیگران می‌توان تفضل به کار برد، و برقراری تساوی و رعایت عدالت همیشه واجب و ضروری است.
و آنچه گفتیم عدالت هیأتی نفسانی است منافی آن نبود که گفتیم عدالت فضیلتی نفسانی است، چه آن هیأت نفسانی را به سه وجه اعتبار کنند: یکی به نسبت با ذات آن هیأت، و دیگر به اعتبار با ذات صاحب هیأت، و سیم به اعتبار با کسی که معامله بدان هیأت با او اتفاق افتد. پس به اعتبار اول آن را ملکه نفسانی خوانند، و به اعتبار دوم فضیلت نفسانی، و به اعتبار سیم عدالت. و در جملگی اخلاق و ملکات همین اعتبارات رعایت باید کرد.
هوش مصنوعی: عدالت به عنوان یک ویژگی روحانی، با تعریف فضیلت روحانی تناقض ندارد. این ویژگی روحانی را می‌توان از سه جنبه بررسی کرد: اول، از نظر خود ویژگی؛ دوم، از نظر فردی که این ویژگی را دارد؛ و سوم، از نظر کسی که با این فرد تعامل دارد. بنابراین، از نظر اول به آن ملکه روحانی می‌گویند، از نظر دوم به آن فضیلت روحانی و از نظر سوم به آن عدالت. در تمامی اخلاق و ویژگی‌ها باید این دیدگاه‌ها را در نظر داشت.
و بر عاقل واجب بود استعمال عدالت کلی بر آن وجه که، اول در نفس خود بکار دارد، و آن به تعدیل قوی و تکمیل ملکات باشدگفتیم، چه اگر به عدالت تعدیل قوی نکند شهوت او را باعث شود چنانکه بر امری ملایم طبیعت خویش، و غضب بر امری مخالف آن، تا به دواعی مختلف طالب اصناف شهوات و انواع کرامات گردد، و از اضطراب و انقلاب این احوال و تجاذب قوی اجناس شر و ضرر حادث شود؛ و حال همین بود هر کجا کثرتی فرض کنند بی رئیسی قاهر که آن را منظوم گرداند و به یمن وحدت که ظل إله است ثبات و قوام دهد.
هوش مصنوعی: عقل‌مند باید به عدالت کلی عمل کند و ابتدا آن را در وجود خود پیاده‌سازی نماید. این به معنای تعدیل قوای درونی و تکمیل ویژگی‌های خوب است. اگر کسی نتواند قوای خود را با عدالت تنظیم کند، ممکن است دچار وسوسه و شهوت شود و در نتیجه به اموری که مطابق با طبیعت او هستند روی آورد و نسبت به چیزهایی که با خواسته‌هایش در تضاد هستند دچار خشم و غضب گردد. این وضعیت می‌تواند او را به دنبال انواع شهوات و لذت‌ها و همچنین به سوی مشکلات و خطرات بکشاند. در حقیقت، هر کجا که کثرتی وجود داشته باشد، اگر رهبری قوی وجود نداشته باشد که آن را منظم کند، بی‌ثباتی و بی‌قوامی ناشی از این انحرافات بروز خواهد کرد و تنها با اتحاد و یکپارچگی که نتیجه‌ی عنایت الهی است، می‌توان به ثبات و قوام دست یافت.
و ارسطاطالیس کسی را که حال او در تجاذب قوی بر این صفت بود تشبیه کرده است به شخصی که او را از دو جانب می کشند تا به دو نیمه شود یا از جوانب مختلف تا پاره پاره شود، ولکن چون قوت تمییز را که خلیفه خدای، جل جلاله، است در ذات انسان حاکم قوی کند تا او شرایط اعتدال و تساوی نگاه دارد هر یکی با حق خود رسند و سوء نظامی که از کثرت متوقع بود مرتفع شود. پس چون از تعدیل نفس بر این وجه فارغ شود واجب بود تعدیل دوستان و اهل و عشیرت هم بر این صفت، و بعد ازان تعدیل اجانب و اباعد، و بعد ازان تعدیل دیگر حیوانات، تا شرف این شخص بر ابنای جنس او ظاهر شود و عدالت او تمام گردد. و چنین شخصی که در عدالت تا این غایت برسد ولی خدای، تعالی، و خلیفت او و بهترین خلق او بود، و به ازای این، بترین خلق خدای کسی بود که اول بر خود جور کند، و بعد ازان بر دوستان و پیوستگان، و بعد ازان بر باقی مردمان و اصناف حیوان، به اهمال سیاسات، چه علم به ضدین یکی بود، پس بهترین مردمان عادل بود و بدترین جائر.
هوش مصنوعی: ارسطو انسان‌هایی را که تحت فشار شدید هستند به کسانی تشبیه کرده که از دو طرف کشیده می‌شوند تا دو نیمه شوند یا از جهات مختلف برای تکه‌تکه شدن. اما زمانی که قدرت درک و تمییز، که نماینده خداوند است، در وجود انسان به طرز قوی عمل کند، او می‌تواند شرایط تعادل و برابری را حفظ کند و هر کس به حق خود برسد و مشکلات ناشی از کثرت از بین برود. بنابراین، زمانی که فرد از ایجاد توازن در نفس خود فارغ می‌شود، لازم است که توازن را در روابط با دوستان و خانواده‌اش نیز برقرار کند و بعد از آن در رابطه با دیگران و حیوانات، تا مرتبه‌اش در میان هم‌نوعانش نمایان شود و عدالت او کامل گردد. شخصی که به این درجه از عدالت برسد، به حقیقت بهترین مخلوق خدا و نماینده اوست، و به همین ترتیب، بهترین مخلوق کسی است که اول بر خود عدالت برقرار کند، سپس بر دوستان و بعد بر باقی افراد و انواع حیوانات. از این رو، بهترین مردمان عادل هستند و بدترین آنان ستمگران.
و جماعتی از حکما گفته اند: قوام موجودات و نظام کاینات به محبت است، و اضطرار مردم به اقتنای فضیلت عدالت از جهت فوات شرف محبت، چه اگر اهل معاملات به محبت یکدیگر موسوم باشند انصاف یکدیگر بدهند و خلاف مرتفع شود و نظام حاصل آید. و چون این بحث به حکمت مدنی و منزلی لایق تر است در شرح امر محبت توقف أولی، والله اعلم.
هوش مصنوعی: گروهی از اندیشمندان بر این باورند که وجود موجودات و نظام کائنات به محبتی که بین آنها وجود دارد وابسته است. آنها معتقدند که مردم برای دستیابی به فضیلت عدالت نیازمند محبت هستند، زیرا اگر افراد در تعاملات خود به یکدیگر محبت داشته باشند، می‌توانند انصاف را رعایت کرده و مشکلات را حل کنند که در نتیجه جامعه در نظم قرار می‌گیرد. از آنجا که این موضوع به حکمت اجتماعی و زندگی شهری بیشتر مربوط می‌شود، بهتر است در بحث محبت تأمل بیشتری صورت گیرد.