گنجور

فصل ششم

چون از فصل گذشته معلوم شد که نفس انسانی را کمالی و نقصانی است، و ذکر آن کمال بر طریق اجمال تقدیم یافت، واجب نمود در معرفت تفصیل آن کمال شرحی دادن، تا چون بر حقیقت آن واقف شوند در طلب آن غایت بذل جهد دریغ ندارند، پس گوییم: هر موجود که مرکب بود کمال او غیر کمال اجزا و بسایط او بود، چنانکه کمال سکنگبین غیر کمال سرکه و انگبین بود، و کمال خانه غیر کمال چوب و سنگ، و چون آدمی مرکب است کمال او نیز غیر کمال بسایط و اجزای او بود بلکه او را کمالی بود که هیچ موجود دران با او مشارکت نباشد، واکمل مردمان کسی بود که قادرترین ایشان باشد، بر اظهار آن خاصیت و ملازم ترین ایشان آن را، بی تهاونی و تلونی که راه یابد. و چون حال فضیلت و کمال معلوم شود حال رذیلت و نقصان که مقابل آن بود هم معلوم باشد.

اما کمال انسان دو نوع است از جهت آنکه نفس ناطقه او را دو قوت است، یکی قوت علمی و دیگر قوت عملی. کمال قوت علمی آنست که شوق او به سوی ادراک معارف و نیل علوم باشد تا بر مقتضای آن شوق احاطت به مراتب موجودات و اطلاع بر حقایق آن به حسب استطاعت حاصل کند، و بعد ازان به معرفت مطلوب حقیقی و غرض کلی، که انتهای جملگی موجودات با او بود، مشرف شود تا به عالم توحید بل مقام اتحاد برسد، و دل ساکن و مطمئن گردد، و غبار حیرت و زنگ شک از چهره ضمیر و آینه خاطر او سترده شود و حکمت نظری بأسرها مشتمل است بر تفصیل این نوع کمال. و اما کمال قوت عملی آنست که قوی و افعال خاص خویش را مرتب و منظوم گرداند چنانکه با یکدیگر موافق و مطابق شوند و بر یکدیگر تغلب ننمایند، پس به تسالم ایشان اخلاق او مرضی گردد، بعد ازان به درجه اکمال غیر، و آن تدبیر امور منازل و مدن باشد، برسد تا احوالی که به اعتبار مشارکت افتد منظوم گرداند، و همگنان به سعادتی که دران مساهم باشند برسند. و این نوع کمال است مطلوب در حکمت علمی، و این کتاب مشتمل بر اشاراتی بدان خواهد بود.

پس کمال اول که تعلق به نظر دارد به منزلت صورت است، و کمال دوم به مثابت ماده، و چنانکه صورت را بی ماده و ماده را بی صورت ثبات و ثبوت نتواند بود، همچنین علم بی عمل ضایع بود و عمل بی علم محال. پس علم مبدأ است، و عمل تمام. و کمالی که از هر دو مرکب باشد آنست که آن را غرض از وجود انسان خواندیم، چه کمال و غرض در معنی به یکدیگر نزدیک است، و فرق میان هر دو به اضافت ثابت شود؛ غرض آن بود که هنوز در حد قوت بود، و چون به حد فعل رسد کمال شود، چنانکه خانه تا مادام که وجود او در تصور بنا باشد غرض او بود، و چون در وجود خارجی حاصل آید به درجه کمال رسد. پس چون انسان بدین درجه برسد که بر مراتب کاینات بر وجه کلی واقف شود جزویات نامتناهی که در تحت کلیات مندرج باشد بر وجهی از وجوه در او حاصل آمده باشد، و چون عمل مقارن آن شود تا آثار و افعال او به حسب قوی و ملکات پسندیده حاصل آید، به انفراد خویش عالمی شود بر مثال این عالم کبیر، و استحقاق آنکه او را عالم صغیر خوانند بیابد؛ پس خلیفه خدای تعالی شود در میان خلق او، و از اولیای خالص او گردد؛ پس انسانی تام مطلق باشد، و تام مطلق آن بود که او را بقا و دوام بود؛ پس به سعادت ابدی و نعیم مقیم مستسعد گردد و قبول فیض خداوند خویش را مستعد شود؛ و بعد ازان میان او و معبود او حجابی حایل نیاید، بلکه شرف قربت حضرت بیابد، و این رتبه اعلی و سعادت اقصی باشد که نوع مردم را ممکن است، و اگر ممکن نبودی که بعضی از اشخاص این نوع بدین مقام رسند سبیل این نوع در فنا و استحالت چون سبیل دیگر حیوانات و نباتیات بودی، و او را بر ایشان هیچ شرف و مزیت صورت نبستی.

جماعتی که عقول ایشان از تصور این معنی قاصر بود حکم کردند به بطلان مردم بعد از تلاشی بنیت و تفرق اجزا، و از معاد او غافل ماندند پس همگی همت بر اکتساب لذات و توصل به شهوات مقصور کردند، و گمان بردند که وجود نفس ناطقه از جهت ترتیب افعالی و تهذیب اموریست که مؤدی بود به لذات دنیاوی. مثلا گفتند فایده و غرض از ذکر و فکر که دو قوتست از قوای نفس آنست تا تذکر لذتی کند که از مطعمی یا مشربی یا منکحی یافته باشد، و به تفکر در طریق تحصیل آن به مطلوب برسد. پس نفس نفیس را خادمی و مزدوری شمردند در خدمت شهوت خسیس، و ذات شریف را که شریک ملأ اعلی است در رتبت، بر بندگی اخس موالی، و آن نفس بهیمی است که قسیم دیگر حیواناتست در منزلت، فرو آوردند، و این رای بیشتر جهال و فرومایگان خلق است.

و بدین رای نزدیک است آنچه جمعی از معاد تصور کرده اند، که هم از جنس لذات و شهوات این جهانی باشد، تا از بهشت عدن و قربت حضرت الهی فرط قدرت بر تحصیل مطاعم لذیذ و تمکین از مناکح شهی و وصول به مشارب مرغوب طلبند، و در عبادات و دعوات از معبود خویش همین خواهند، و ترک دنیا و زهد در رغایب آن بر سبیل متاجره و مرابحه کنند، اندک عاجل برای بسیار آجل ترک گیرند، و حقیر فانی در طلب خطیر باقی بذل کنند؛ و بحقیقت این جماعت حریص ترین خلق باشند بر لذات و شهوات نه زاهدترین و قانع ترین ایشان و باز این همه اگر در حضور ایشان از عالم ملکوت و ملأ اعلی ذکری رود، و بشنوند که فریشتگان که مقربان حضرت قدس اند از این قاذورات و خسایس شهوات مقدس و مبرااند حکم کنند بر علو مرتبت ایشان، بل خود دانند که باری، سبحانه، که خالق خلایق و مبدع کل است منزه و متعالی است از این درجه، و لذت و تمتع به امثال این معانی برو روا نه، و ایشان در این باب مشارک سگ و خوک بل خنافس و دیدان اند، و در عقل و تمییز مشارک فریشتگان؛ و الحق جمع این عقیدت با رای اول در یک ضمیر از عجایب عالمست. و اگر فکر کردندی اندک مایه، ایشان را روشن شدی که تا به اول به ألم جوع مبتلا نشوند از لقمه ملایم طبع لذت نیابند، و تا به مشقت عطش گرفتار نیایند از شربت آب سرد راحت نیابند، و تا اسیر امتلای اوعیه منی نشوند از دغدغه مجرای استفراغ آن آسایشی بدیشان نرسد، و تا رنج سرما و گرما تحمل نکنند از زینت لباس تمتعی نبینند. پس چون از اصناف این نوع مداوات و علاج که سبب شفا باشد از آلام، و موجب سلامت از نکایت آن، آسایش یابند، و بدان از مقاسات شداید آن برهند، طعم آن لذت و راحت در مذاق تصور ایشان تمکن یابد، گمان برند که آن لذات کمال و سعادتی است، و از این مایه غافل مانند که اگر به لذت مطعوم مشتاق باشند اول به الم جوع مشتاق شده باشند، و اگر راحت مشروب را طلب کنند از پیش رنج عطش طلب کرده باشند؛ و هم بر این منوال.

و جالینوس گوید در حق این جماعت: این خبیثان که به تباه ترین سیرتی موسوم اند چون کسی یابند که با ایشان در این مذهب مساهم بود به نصرت او و به دعوت با او برخیزند تا مردمان را در غلط افگنند و فرانمایند که ما بدین طریقت متفرد نیستیم، پندارند که چون بعضی از اهل فضل و عقل را با خویشتن دران شرکت دهند عذر ایشان ظاهر شود، و تلبیس ایشان بر قومی دیگر روائی یابد، و این جماعت أحداث و نوآموزان را تباه کنند و در خواطر ایشان افگنند که فضائل ملکی حقیقی ندارد، یا اگر دارد ممکن الحصول نیست؛ و مردمان همه بطبع مایل شهوات اند، و این سخن را از هوای نفس خریدار، بدین سبب اتباع این جماعت بسیار شوند.

و اگر کسی بعضی را از ایشان تنبیه کند که این لذات به حسب ضرورات بدنست، از جهت آنکه بدن از طبایع متضاد چون حار و بارد و رطب و یابس مرکب است، و غلبه یکی از این اضداد بر دیگران موجب انحلال ترکیب باشد، و معالجت به اکل و شرب از جهت دفع آن حالت است که اقتضای انحلال بدن می کند تا باشد که بدن چندانکه ممکن بود باقی ماند، و علاج مرض سعادتی تام نتواند بود، و راحت از الم غایتی مطلوب و خیری محض نشود، چه سعید تام آن بود که او را خود هیچ رنج نبود تا به مداوات آن مشغول و محتاج نباید بود، و فریشتگان که مقربان حضرت الهی اند. از امثال این امراض فارغ و خالی اند، و حضرت عزت از اتصاف به چنین اوصاف منزه و متعالی؛ در معارضه گویند: مردم هست که از فریشته فاضل تر و کاملتر است، و خدای عز و علا را با خلق نسبتی نتوان داد. پس در سخن شغب و جدل آرند، و رای آن کس را که با ایشان این مباحثه کند به سفه منسوب دارند، و خواهند که شبهات بی اصل خویش را در ضمیر او وقعی افگنند، و از همه عجب تر آنکه با وجود چنین مذهب و رای اگر از کسی بازشنوند که ترک طریقت ایشان یعنی ایثار شهوات گرفته است، و استهانت می نماید به تمتع از لذات، و قناعت و کم خوردن و بی التفاتی به دیگر مشتهیات شعار خود ساخته، و بر کمتر لقمه ای و نامرغوب تر خرقه ای اقتصار نموده، از او تعجب بسیار کنند، و او را مستحق کرامات بزرگ شمرند، بل گویند او ولی خدای و صفی اوست و در میان خلق ازو فریشته سیرت تر و بزرگوارتر شخصی نیست، و چون او را بینند از تواضع و خضوع دقیقه ای مهمل نگذارند، و خویشتن را به اضافت با او از جمله اشقیا شمرند. و سبب این حالت هر چند مخالف عقاید ایشانست آن بود که با سفاهت رای و رذالت عادت هنوز در ایشان اثری ضعیف از قوت نفس شریف مانده است تا بدان بر فضیلت اهل فضل وقوف می یابند، پس به اکرام و تعظیم ایشان مضطر می شوند و تناقض مذهب خویش از آنجا که نمی دانند ارتکاب می کنند.

و روشن تر تنبیهی بر سخف رای و ضعف مقالت این جماعت آنست که: اگرچه نفس بهیمی چون بر نفس عاقله مستولی شود صاحبش بر شهوات ذمیمه اقدام نماید اما به قدر اندک انتعاشی که در قوت عقل باقی بود از اظهار آن معاملات شرم دارد، و فعل خویش را به دیوار خانه ها و حجاب ظلمات که مانع ابصار شود مستور گرداند. و اگر کسی آن حالت ازو مشاهده کند از خجالت و حیا حالتی به او درآید که مرگ به آرزو طلبد، مگر کسی که خساست طبع به غایتی بر او طاری شده باشد که انسانیت بتمامی ازو زایل شده بود، و وقاحت، که از لوازم تراضی بود به نقصان، او را ملکه شده. و اصلاح نفوس چنین کس خود امیدوار نبود، و علاج را در مرض مزمن و علت متمکن او تأثیری صورت نبندد.

اما قوم اول که هنوز اثر حیا در ایشان باقیست و اعاده صحت ایشان مرجو، باید که اندیشه کنند که حیا دلیل قبح بود، از بهر آنکه همه طبایع تظاهر به فعل جمیل دوست دارند، و سبب مباشرت آنچه متضمن قبحی بود و ازان شرم باید داشت لامحاله نقصانی تواند بود که لازم طبیعت بشر است، و ازالت آن به قدر وسع طاقت واجب، پس افحش اقبح بود، و اقبح به ستر و دفن محتاج تر، و هیچ ستر و دفن ورای قلع اثر آن از طبع نتواند بود.

و اگر کسی خواهد که امتحان کند تا بر ضعف عقیدت آن جماعت وقوف یابد بر ایشان سؤال کند که اگر این افعال خیر است چرا کتمان و استنکار آن از فضیلت و مروت می شمارید، و اظهار آن و اعتراف بدان برخساست و وقاحت حمل می کنید، ظهور انقطاع و تبلد ایشان در جواب او را کفایت بود در معرفت رداءت سیرت و خبث سریرت.

پس عاقل باید که همت بر ازالت این عیوب و نقصانات که بدان مبتلاست مقصور دارد، از غذا بر قدر حفظ اعتدال مزاج و قوام حیات قناعت نماید و در تناول آن تمتع به لذت نطلبد بل صحت طلبد، که خود لذت تابع افتد و بالعرض حاصل آید، و اگر از آن حد اندک تجاوزی نماید، از جهت حفظ مروت و رعایت قدر و مرتبت خویش در میان مردم و احتراز از بخل و دناءت، به شرط آنکه مؤدی نبود به رنجی و علتی، شاید: اما باید که به شایبه غرضی دیگر ملوث نشود. و از لباس به آن مقدار که دفع مضرت سرما و گرما کند و عورت پوشیده دارد راضی شود، و اگر اندک تجاوزی کند به قدر آنچه از حقارت و لوم ایمن شود با اقران و اکفان خویش، به شرط آنکه مؤدی نبود به مباهات و مفاخرت، شاید: اما باید که بر زیادت از قانون اعتدال اقدام ننماید. و از مباشرت بر قدر آنچه مقتضی حفظ نوع و طلب نسل بود اقتصار کند، و اگر اندک مایه ازان درگذرد باید که از طریقت سنت و قاعده حکمت بیرون نشود، و به حرمت مردمان و آنچه از حباله او خارج باشد دست درازی نکند. و در مسکن و دیگر چیزهایی که بدان احتیاج بود هم بر این سیاقت مجاوزت حد نکند. بعد ازان در طلب سعادت و فضیلتی که انسانیت او بدان درست شود و نفس عاقله را به کمال مطلوب برساند سعی نماید، و نقصانات او به قدر امکان زایل کند، چه آنست فضیلتی که حیا مقتضی کتمان آن نبود و به استار و دیوار خانه ها و ظلمت شب احتیاج نیفتد از جهت دفن آن.

و بر جمله در مردم سه قوت مرکب است چنانکه گفتیم ادون نفس بهیمی و اوسط نفس سبعی و اشرف نفس ملکی، و مشارک بهائم به ادون است و مباین ایشان به اشرف، و مشارک ملائکه به اشرف است و مباین به ادون. و عنان اختیار و زمام ایثار به دست او، اگر می خواهد به منزلگاه بهائم فروآید تا هم از ایشان یکی بود، و اگر می خواهد در محل سباع ساکن شود تا هم از ایشان یکی بود، و اگر می خواهد به مقام ملائکه شود و یکی از ایشان بود. و عبارت از این سه نفس در قرآن مجید به نفس اماره و نفس لوامه و نفس مطمئنه آمده است. نفس اماره به ارتکاب شهوات فرماید و بران اصرار نماید، و نفس لوامه بعد از ملابست آنچه مقتضای نقصان بود به ندامت و ملامت آن اقدام را در چشم بصیرت قبیح گرداند، و نفس مطمئنه جز به فعل جمیل و اثر مرضی راضی نشود.

و حکما گفته اند از این سه نفس یکی صاحب ادب و کرم است در حقیقت و جوهر، و آن نفس ملکی است. و دوم هر چند ادیب نیست اما قابل ادب است، و انقیاد مؤدب نماید در وقت تأدیب، و آن نفس سبعی است. و سیم عادم ادب است و عادم قبول آن، و آن نفس بهیمی است، و حکمت در وجود نفس بهیمی بقای بدن است که موضوع و مرکب نفس ملکی است مدتی که در آن مدت کمال خویش حاصل تواند کرد و به مقصد برسید؛ و حکمت در وجود نفس غضبی کسر و قهر نفس بهیمی است تا فسادی که از استیلای او متوقع است مندفع شود، چه بهیمی قابل ادب نیست. و این معنی نزدیک است به تأویل آنچه از تنزیل نقل افتاد. و افلاطون در اشارت به نفس سبعی و بهیمی گفته است: أما هذه فهی بمنزله الذهب فی اللین و الانعطاف، و أما تلک فبمنزله الحدید فی الصلابه و الامتناع، و همچنین در موضعی دیگر گفته است: ما أصعب فی الشهوانی أن یکون فاضلا. پس هر که ایثار فعل جمیل کند اگر قوت شهوانی با او مساعدت نکند استعانت باید جست برو به غضب که مهیج حمیت بود، تا او را قهر و کسر کند. پس اگر با وجود استعانت و استمداد، غلبه هم شهوت را بود، اگر بعد از تقدیم مقتضای او صاحبش را حسرت و پشیمانی دامنگیر شود، هنوز در طریق استصلاح بود و صلاحش امیدوار بود، امضای عزیمت در قطع طمع شهوت از معاودت مثل آن حالت استعمال باید کرد، و الا مثل او همچنان بود که حکیم اول گفت: بیشتر مردمان را چنان می بینم که دعوی محبت افعال جمیل می کنند و از تحمل مؤونتش با معرفت فضیلتش اعراض می نمایند تا کسالت و بطالت در ایشان تمکن می یابد، و آنگاه فرقی نیست میان ایشان و میان کسی که به محبت فعل جمیل و معرفت فضیلتش موسوم نبود، چه اگر بینایی و نابینایی در چاهی افتند هر دو هلاکت مساهم باشند، و بینا به استحقاق مذمت و ملامت متفرد.

و مثل این سه نفس، قدمای حکما چون مثل سه حیوان مختلف نهاده اند در یک مربط جمع کرده، فرشته ای و سگی و خوکی، تا هر کدام که غالب شود حکم او را بود. و بعضی گفته اند مثل مردم با این سه نفس چون مثل انسانی بود راکب بهیمه ای بقوت، که سگی یا یوزی با او راکب بود، و در طلب صید بیرون آیند، اگر حکم مردم را بود هم چهارپای و هم سبع را بر وجه اعتدال استعمال کند، و شرط استراحت ایشان و خویش به وقت حاجت رعایت کند، و ترتیب علوفه و مالابد همه جماعت بر قاعده عدالت کند، پس همگنان در مطعم و مشرب و دیگر مصالح معاش مزاح العله باشند؛ و اگر بهیمه غالب شود تمکین راکب نکند پس به هر موضع که علفی بهتر بیند از دور بدان جانب دویدن گیرد، و از ناهمواری حرکت در نشیب و بالا و تعسف از جاده و تعجیل نه به جایگاه، هم خویشتن را و هم یاران را رنجه کند، و چون به علف خویش رسد دیگران را بی برگ گذارد تا از گرسنگی ضعیف شوند و در معرض هلاکت افتند، و گاه بود که در اثنای دویدن به درختی یا خارستانی یا رودی جرف یا آبی هولناک رسد، به صدمه یا به سقطه یا آفتی دیگر، خود را و ایشان را هلاک کند؛ و همچنین اگر سبع غالب شود به وقت مشاهده صیدی راکب و مرکوب را به فضل قوت بر آن سوی میل دهد، و رنج و خوف تلف، مانند آنچه گفته آمد، حاصل آید، بلکه محتمل بود که در اثنای مقاومت و محاربت آن حیوان که مطلوب اوست جراحتی یا زخمی یابند که هلاک شوند؛ اما چون در فرمان حاکمی باشند که مستحق حکومت اوست، یعنی سوار، از این آفات و عوارض ایمن مانند.

و حال این سه قوت در تسالم و امتزاج به خلاف حال اجسام بود؛ چه از تدبیر نفس ملکی اتحاد آن دو نفس دیگر با او لازم آید چنانکه گویی هر سه در حقیقت یک چیزند. و با این بهم، قوی و آثار که از هر یکی متوقع باشد به وقت خویش صادر شود، چنانکه گویی هر یک بانفراده بر حالت اول اند، و از روی مطاوعت و مسالمت یکدیگر در آن حالت گویی مؤثر همان یک قوت تنهاست و هیچ منازع و ضد ندارد. و از اینجاست اختلاف علما در آنکه ایشان سه قوت یک نفس اند یا خود سه نفس. اما اگر تدبیر نه مفوض به نفس ملکی بود تنازع و تخالف پدید آید، و هر ساعت در تزاید بود، تا مؤدی شود به انحلال آلت و هلاکت هر سه. و هیچ حال نبود تباه تر از آنچه در ضمن آن بود اهمال سیاست ربانی و تضییع نعم او، که معنی فسق آن است، و کفران ایادی و انکار حقوق او، که کفر عبارت از آنست، و وضع اشیا در غیر مواضع، که ظلم بحقیقت همان است، و رئیس را مرؤوس و پادشاه را مملوک و خداوند را بنده گردانیدن، که انتکاس خلق اشارت بدان است، و این معنی مقتضای طاعت شیاطین و اقتفای سنت ابلیس و جنود او بود. نعوذ بالله منه و نسأله العصمه و التوفیق.

فصل پنجم: هر موجودی را از موجودات، نفیس یا خسیس، لطیف یا کثیف، خاصیتی است که هیچ موجود دیگر با او دران شرکت ندارد، و تعین و تحقق ماهیت او مستلزم آن خاصیت است، و تواند بود که او را افعال دیگر بود که غیر او چیزهای دیگر با او دران شریک باشند. مثالش: شمشیر را خاصیتی است در مضا و روانی در بریدن، و اسپ را خاصیتی است در مطاوعت سوار و سبکی در دویدن، که هیچ چیز دیگر را دران با ایشان مشارکت صورت نبندد، هر چند شمشیر با تیشه در تراشیدن، و اسپ با خر در بار کشیدن مشارکست، و کمال هر چیزی در تمامی صدور خاصیت اوست از او، و نقصان او در قصور آن صدور یا عدمش، چنانکه شمشیر چندانکه کاملتر در مضا و روانی بریدن، تا بی زیادت کلفتی و جهدی که صاحبش را بکار آید فعل او به اتمام رسد، در باب خویش کاملتر بود، و اسپ چندانکه دونده تر و در فرمان برداری سوار و طاعت لگام و قبول ادب به مبالغت تر به کمال خویش نزدیکتر بود؛ و همچنین در جانب نقصان، اگر شمشیر بدشواری برد یا خود نبرد، او را به جای آهنی دیگر بکار دارند، و دران انحطاط رتبت او بود، و اگر اسپ نیک ندود یا فرمان نبرد، او را پالانی کنند و با خران مساهمت دهند و آن را بر بی هنری و خساست او حمل کنند.فصل هفتم: چون هر فعلی را غایتی و غرضی است تکمیل نفس انسانی نیز از برای غرضی تواند بود، و غرض ازان، چنانکه در اثنای سخن گفته آمد، سعادت اوست که به اضافت با او خیر او آنست، پس أولی چنان بود که به معرفت ماهیت خیر و سعادت اشارتی رود، تا از وقوف بران در ناقص شوقی، که باعث او باشد بر طلب کمال، حادث شود، و در طالب آن شوق حادث غالب شود، و در کامل فرح و اهتزاز به ظفر بر مطلوب زیادت گردد.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون از فصل گذشته معلوم شد که نفس انسانی را کمالی و نقصانی است، و ذکر آن کمال بر طریق اجمال تقدیم یافت، واجب نمود در معرفت تفصیل آن کمال شرحی دادن، تا چون بر حقیقت آن واقف شوند در طلب آن غایت بذل جهد دریغ ندارند، پس گوییم: هر موجود که مرکب بود کمال او غیر کمال اجزا و بسایط او بود، چنانکه کمال سکنگبین غیر کمال سرکه و انگبین بود، و کمال خانه غیر کمال چوب و سنگ، و چون آدمی مرکب است کمال او نیز غیر کمال بسایط و اجزای او بود بلکه او را کمالی بود که هیچ موجود دران با او مشارکت نباشد، واکمل مردمان کسی بود که قادرترین ایشان باشد، بر اظهار آن خاصیت و ملازم ترین ایشان آن را، بی تهاونی و تلونی که راه یابد. و چون حال فضیلت و کمال معلوم شود حال رذیلت و نقصان که مقابل آن بود هم معلوم باشد.
هوش مصنوعی: در فصل گذشته مشخص شد که نفس انسانی دارای کمال و نقص است و به طور خلاصه به کمالات اشاره شده است. بنابراین لازم است که درک بهتری از این کمالات ارائه دهیم، تا افراد درک کنند و برای دستیابی به آن تلاش کنند. به این ترتیب می‌گوییم: هر موجودی که مرکب است، کمال آن با کمال اجزا و عناصرش متفاوت است. به عنوان مثال، کمال یک سرکه با کمال یک عسل فرق دارد، یا کمال یک خانه با کمال چوب و سنگ آن یکی نیست. از آنجا که انسان نیز یک موجود مرکب است، کمال او نیز با کمال اجزا و عناصرش متفاوت می‌باشد. بلکه انسان دارای کمالی است که هیچ موجود دیگری در آن شریک نیست. بهترین آدمیان کسی است که توانایی بیشتری در ابراز این کمال دارد و به آن نزدیک‌تر است و به راحتی و بدون تزلزل به آن دست می‌یابد. به همین ترتیب، وقتی فضیلت و کمال شناخته شود، حال رذیلت و نقص که در مقابل آن است نیز روشن خواهد بود.
اما کمال انسان دو نوع است از جهت آنکه نفس ناطقه او را دو قوت است، یکی قوت علمی و دیگر قوت عملی. کمال قوت علمی آنست که شوق او به سوی ادراک معارف و نیل علوم باشد تا بر مقتضای آن شوق احاطت به مراتب موجودات و اطلاع بر حقایق آن به حسب استطاعت حاصل کند، و بعد ازان به معرفت مطلوب حقیقی و غرض کلی، که انتهای جملگی موجودات با او بود، مشرف شود تا به عالم توحید بل مقام اتحاد برسد، و دل ساکن و مطمئن گردد، و غبار حیرت و زنگ شک از چهره ضمیر و آینه خاطر او سترده شود و حکمت نظری بأسرها مشتمل است بر تفصیل این نوع کمال. و اما کمال قوت عملی آنست که قوی و افعال خاص خویش را مرتب و منظوم گرداند چنانکه با یکدیگر موافق و مطابق شوند و بر یکدیگر تغلب ننمایند، پس به تسالم ایشان اخلاق او مرضی گردد، بعد ازان به درجه اکمال غیر، و آن تدبیر امور منازل و مدن باشد، برسد تا احوالی که به اعتبار مشارکت افتد منظوم گرداند، و همگنان به سعادتی که دران مساهم باشند برسند. و این نوع کمال است مطلوب در حکمت علمی، و این کتاب مشتمل بر اشاراتی بدان خواهد بود.
هوش مصنوعی: کمال انسان به دو نوع تقسیم می‌شود. اول، کمال علمی که به معنی اشتیاق انسان به یادگیری و درک معارف و علوم است. این اشتیاق او را به شناخت و آگاهی از موجودات و حقایق آن‌ها سوق می‌دهد و در نهایت به معرفت برتر و هدف نهایی هستی می‌رسد. این مرحله انسان را به آرامش و سکون درونی می‌رساند و شک و تردید را از ذهن او دور می‌کند. دوم، کمال عملی که به معنای تنظیم و هماهنگی اعمال و رفتارهای فرد است. در این مرحله، رفتارها به گونه‌ای سازماندهی می‌شود که با یکدیگر همخوانی داشته باشند و مانع یکدیگر نشوند. در نهایت، هدف این کمال بهبود زندگی اجتماعی و همکاری در دستیابی به سعادت همگان است. این دو نوع کمال در حکمت علمی مورد بررسی قرار می‌گیرد.
پس کمال اول که تعلق به نظر دارد به منزلت صورت است، و کمال دوم به مثابت ماده، و چنانکه صورت را بی ماده و ماده را بی صورت ثبات و ثبوت نتواند بود، همچنین علم بی عمل ضایع بود و عمل بی علم محال. پس علم مبدأ است، و عمل تمام. و کمالی که از هر دو مرکب باشد آنست که آن را غرض از وجود انسان خواندیم، چه کمال و غرض در معنی به یکدیگر نزدیک است، و فرق میان هر دو به اضافت ثابت شود؛ غرض آن بود که هنوز در حد قوت بود، و چون به حد فعل رسد کمال شود، چنانکه خانه تا مادام که وجود او در تصور بنا باشد غرض او بود، و چون در وجود خارجی حاصل آید به درجه کمال رسد. پس چون انسان بدین درجه برسد که بر مراتب کاینات بر وجه کلی واقف شود جزویات نامتناهی که در تحت کلیات مندرج باشد بر وجهی از وجوه در او حاصل آمده باشد، و چون عمل مقارن آن شود تا آثار و افعال او به حسب قوی و ملکات پسندیده حاصل آید، به انفراد خویش عالمی شود بر مثال این عالم کبیر، و استحقاق آنکه او را عالم صغیر خوانند بیابد؛ پس خلیفه خدای تعالی شود در میان خلق او، و از اولیای خالص او گردد؛ پس انسانی تام مطلق باشد، و تام مطلق آن بود که او را بقا و دوام بود؛ پس به سعادت ابدی و نعیم مقیم مستسعد گردد و قبول فیض خداوند خویش را مستعد شود؛ و بعد ازان میان او و معبود او حجابی حایل نیاید، بلکه شرف قربت حضرت بیابد، و این رتبه اعلی و سعادت اقصی باشد که نوع مردم را ممکن است، و اگر ممکن نبودی که بعضی از اشخاص این نوع بدین مقام رسند سبیل این نوع در فنا و استحالت چون سبیل دیگر حیوانات و نباتیات بودی، و او را بر ایشان هیچ شرف و مزیت صورت نبستی.
هوش مصنوعی: کمال اول به معنای جنبه ظاهری یا صورت است و کمال دوم به ماده یا جوهر مربوط می‌شود. همانطور که صورت بدون ماده و ماده بدون صورت نمی‌تواند وجود داشته باشد، علم نیز بدون عمل بی‌ارزش است و عمل بدون علم امکان‌پذیر نیست. علم، منبع و آغازگر است و عمل، تکمیل‌کننده. کمالی که از ترکیب این دو به دست می‌آید، هدف وجود انسان است، زیرا کمال و هدف به معنای نزدیک به هم هستند و تفاوت آن‌ها به ارتباط آن‌ها بستگی دارد. هدف، در مرحله بالقوه است و هنگامی که به عمل درآید، به کمال می‌رسد. برای مثال، تا زمانی که یک خانه فقط در تصور باشد، هدف آن است، اما زمانی که به وجود واقعی می‌آید، به کمال می‌رسد. انسان وقتی به سطحی برسد که به کلیات کائنات آگاهی یابد و جزئیات نامتناهی را در زیر این کلیات ببیند، و در این حالت عمل هم پای او باشد و آثار و رفتارهای او از نظر ویژگی‌ها و صفات پسندیده باشد، به یک عالم تبدیل می‌شود مثل عالم بزرگ. او شایستگی این را دارد که به عنوان عالم کوچک شناخته شود و خلیفه خداوند در میان مخلوقات می‌شود و از بندگان خاص خدا می‌گردد. این انسان به کمال مطلق می‌رسد، کمالی که به معنای بقا و استمرار است. او به سعادت ابدی و نعمت دائمی می‌رسد و برای دریافت فیض الهی شایستگی پیدا می‌کند. پس دیگر هیچ پرده‌ای میان او و معبودش نخواهد بود و به مقام قربت الهی نائل می‌شود. این رتبه‌ترین و بالاترین سعادت است که برای نوع انسان ممکن است و اگر غیر ممکن بود، برخی افراد به این مقام نمی‌رسیدند و زندگی آن‌ها مشابه دیگر موجودات زنده می‌شد و هیچ برتری یا امتیازی نسبت به آن‌ها نداشتند.
جماعتی که عقول ایشان از تصور این معنی قاصر بود حکم کردند به بطلان مردم بعد از تلاشی بنیت و تفرق اجزا، و از معاد او غافل ماندند پس همگی همت بر اکتساب لذات و توصل به شهوات مقصور کردند، و گمان بردند که وجود نفس ناطقه از جهت ترتیب افعالی و تهذیب اموریست که مؤدی بود به لذات دنیاوی. مثلا گفتند فایده و غرض از ذکر و فکر که دو قوتست از قوای نفس آنست تا تذکر لذتی کند که از مطعمی یا مشربی یا منکحی یافته باشد، و به تفکر در طریق تحصیل آن به مطلوب برسد. پس نفس نفیس را خادمی و مزدوری شمردند در خدمت شهوت خسیس، و ذات شریف را که شریک ملأ اعلی است در رتبت، بر بندگی اخس موالی، و آن نفس بهیمی است که قسیم دیگر حیواناتست در منزلت، فرو آوردند، و این رای بیشتر جهال و فرومایگان خلق است.
هوش مصنوعی: گروهی که توانایی درک این موضوع را نداشتند، به این نتیجه رسیدند که پس از انحلال و جدا شدن اجزای بدن، انسان دیگر وجود ندارد و از معاد غافل شدند. بنابراین تمام تلاش خود را صرف لذت‌طلبی و رسیدن به شهوات کردند و فکر کردند وجود عقلانی انسان تنها به دلیل انجام کارها و تجویز رفتارهایی است که به لذت‌های دنیوی منجر می‌شود. مثلاً گفتند هدف از ذکر و تفکر، که دو توانایی از توانمندی‌های نفس هستند، به یادآوری لذتی است که از غذایی یا نوشیدنی یا همسری به دست آمده، و از طریق تفکر در راه به دست آوردن آن لذت رسیدن به هدف ممکن است. به این ترتیب آن‌ها نفس را به عنوان خدمتکار و مزدوری در خدمت شهوات زودگذر تصور کردند و این ذات باارزش را که در مقام بلندی قرار دارد، در مقام بندگی چیزهایی پایین‌تر و پست‌تر آوردند. این دیدگاه بیشتر متعلق به جاهلان و افراد نادان جامعه است.
و بدین رای نزدیک است آنچه جمعی از معاد تصور کرده اند، که هم از جنس لذات و شهوات این جهانی باشد، تا از بهشت عدن و قربت حضرت الهی فرط قدرت بر تحصیل مطاعم لذیذ و تمکین از مناکح شهی و وصول به مشارب مرغوب طلبند، و در عبادات و دعوات از معبود خویش همین خواهند، و ترک دنیا و زهد در رغایب آن بر سبیل متاجره و مرابحه کنند، اندک عاجل برای بسیار آجل ترک گیرند، و حقیر فانی در طلب خطیر باقی بذل کنند؛ و بحقیقت این جماعت حریص ترین خلق باشند بر لذات و شهوات نه زاهدترین و قانع ترین ایشان و باز این همه اگر در حضور ایشان از عالم ملکوت و ملأ اعلی ذکری رود، و بشنوند که فریشتگان که مقربان حضرت قدس اند از این قاذورات و خسایس شهوات مقدس و مبرااند حکم کنند بر علو مرتبت ایشان، بل خود دانند که باری، سبحانه، که خالق خلایق و مبدع کل است منزه و متعالی است از این درجه، و لذت و تمتع به امثال این معانی برو روا نه، و ایشان در این باب مشارک سگ و خوک بل خنافس و دیدان اند، و در عقل و تمییز مشارک فریشتگان؛ و الحق جمع این عقیدت با رای اول در یک ضمیر از عجایب عالمست. و اگر فکر کردندی اندک مایه، ایشان را روشن شدی که تا به اول به ألم جوع مبتلا نشوند از لقمه ملایم طبع لذت نیابند، و تا به مشقت عطش گرفتار نیایند از شربت آب سرد راحت نیابند، و تا اسیر امتلای اوعیه منی نشوند از دغدغه مجرای استفراغ آن آسایشی بدیشان نرسد، و تا رنج سرما و گرما تحمل نکنند از زینت لباس تمتعی نبینند. پس چون از اصناف این نوع مداوات و علاج که سبب شفا باشد از آلام، و موجب سلامت از نکایت آن، آسایش یابند، و بدان از مقاسات شداید آن برهند، طعم آن لذت و راحت در مذاق تصور ایشان تمکن یابد، گمان برند که آن لذات کمال و سعادتی است، و از این مایه غافل مانند که اگر به لذت مطعوم مشتاق باشند اول به الم جوع مشتاق شده باشند، و اگر راحت مشروب را طلب کنند از پیش رنج عطش طلب کرده باشند؛ و هم بر این منوال.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی تصورات غلط برخی افراد درباره معاد و لذات آن پرداخته است. نویسنده معتقد است که این افراد تصور می‌کنند که بهشت و معاد به معنای تجربه لذت‌های دنیوی است، مانند خوشی‌ها و شهوت‌ها. آن‌ها به دنبال کسب لذات دنیوی و نیازهای جسمی هستند و در عبادات و دعاها نیز تنها به دنبال داشتن این لذات‌اند. این گروه حتی به نظر می‌رسد که به دنیا وابسته‌اند و در پی فرصت‌هایی هستند که می‌توانند از آن‌ها بهره‌برداری کنند. نویسنده این گروه را به گونه‌ای نقد می‌کند که آن‌ها نه تنها زاهدترین افراد نیستند بلکه حریص‌ترین آنان بر لذات دنیوی‌اند. او همچنین تأکید می‌کند که اگر این افراد به حقیقت و عواقب خواسته‌های خود فکر کنند، متوجه می‌شوند که لذت‌های واقعی به زحمت و مشقت نیاز دارند و نمی‌توان به سادگی به آن‌ها دست یافت. در واقع، لذت واقعی همراه با چالش‌ها و سختی‌هاست و بدون تحمل رنج‌های اولیه، نمی‌توان به راحتی و آسایش دست یافت. کسانی که به دنبال لذت‌های بی‌دردسرند، در واقع از حقیقت لذت و شادی غافلند.
و جالینوس گوید در حق این جماعت: این خبیثان که به تباه ترین سیرتی موسوم اند چون کسی یابند که با ایشان در این مذهب مساهم بود به نصرت او و به دعوت با او برخیزند تا مردمان را در غلط افگنند و فرانمایند که ما بدین طریقت متفرد نیستیم، پندارند که چون بعضی از اهل فضل و عقل را با خویشتن دران شرکت دهند عذر ایشان ظاهر شود، و تلبیس ایشان بر قومی دیگر روائی یابد، و این جماعت أحداث و نوآموزان را تباه کنند و در خواطر ایشان افگنند که فضائل ملکی حقیقی ندارد، یا اگر دارد ممکن الحصول نیست؛ و مردمان همه بطبع مایل شهوات اند، و این سخن را از هوای نفس خریدار، بدین سبب اتباع این جماعت بسیار شوند.
هوش مصنوعی: جالینوس درباره این گروه می‌گوید: این افراد خبیث که به بدترین رفتارها شهرت دارند، وقتی فردی را پیدا می‌کنند که با آن‌ها در این مذهب مشترک است، به حمایت و دعوت او برمی‌خیزند تا مردم را گمراه کنند و نشان دهند که ما تنها در این مسیر نیستیم. آن‌ها فکر می‌کنند اگر بعضی از افراد با فضل و عقل را به جمع خود راه دهند، عذر آن‌ها قابل قبول خواهد بود و گمراهی‌اشان بر دیگران قابل باور خواهد شد. این گروه، جوانان و تازه‌واردان را فریب می‌دهند و به آن‌ها القا می‌کنند که فضایل واقعی وجود ندارد یا اگر هم وجود داشته باشد، دست‌یابی به آن ممکن نیست؛ چرا که مردم به طور طبیعی به شهوات تمایل دارند. به همین دلیل، پیروان این گروه بسیار می‌شوند.
و اگر کسی بعضی را از ایشان تنبیه کند که این لذات به حسب ضرورات بدنست، از جهت آنکه بدن از طبایع متضاد چون حار و بارد و رطب و یابس مرکب است، و غلبه یکی از این اضداد بر دیگران موجب انحلال ترکیب باشد، و معالجت به اکل و شرب از جهت دفع آن حالت است که اقتضای انحلال بدن می کند تا باشد که بدن چندانکه ممکن بود باقی ماند، و علاج مرض سعادتی تام نتواند بود، و راحت از الم غایتی مطلوب و خیری محض نشود، چه سعید تام آن بود که او را خود هیچ رنج نبود تا به مداوات آن مشغول و محتاج نباید بود، و فریشتگان که مقربان حضرت الهی اند. از امثال این امراض فارغ و خالی اند، و حضرت عزت از اتصاف به چنین اوصاف منزه و متعالی؛ در معارضه گویند: مردم هست که از فریشته فاضل تر و کاملتر است، و خدای عز و علا را با خلق نسبتی نتوان داد. پس در سخن شغب و جدل آرند، و رای آن کس را که با ایشان این مباحثه کند به سفه منسوب دارند، و خواهند که شبهات بی اصل خویش را در ضمیر او وقعی افگنند، و از همه عجب تر آنکه با وجود چنین مذهب و رای اگر از کسی بازشنوند که ترک طریقت ایشان یعنی ایثار شهوات گرفته است، و استهانت می نماید به تمتع از لذات، و قناعت و کم خوردن و بی التفاتی به دیگر مشتهیات شعار خود ساخته، و بر کمتر لقمه ای و نامرغوب تر خرقه ای اقتصار نموده، از او تعجب بسیار کنند، و او را مستحق کرامات بزرگ شمرند، بل گویند او ولی خدای و صفی اوست و در میان خلق ازو فریشته سیرت تر و بزرگوارتر شخصی نیست، و چون او را بینند از تواضع و خضوع دقیقه ای مهمل نگذارند، و خویشتن را به اضافت با او از جمله اشقیا شمرند. و سبب این حالت هر چند مخالف عقاید ایشانست آن بود که با سفاهت رای و رذالت عادت هنوز در ایشان اثری ضعیف از قوت نفس شریف مانده است تا بدان بر فضیلت اهل فضل وقوف می یابند، پس به اکرام و تعظیم ایشان مضطر می شوند و تناقض مذهب خویش از آنجا که نمی دانند ارتکاب می کنند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد برخی از لذات را بر اساس نیازهای بدنی تنبیه کند، باید در نظر بگیرد که بدن انسان از طبیعت‌های متضاد تشکیل شده و غلبه یکی از این ویژگی‌ها بر دیگری می‌تواند باعث اختلال در ترکیب بدن شود. غذا و نوشیدنی به عنوان روشی برای مقابله با علائم این اختلال عمل می‌کند تا بدن تا حد امکان سالم بماند. با این حال، درمان بیماری نمی‌تواند به معنای حقیقی خود خوشبختی کامل باشد، زیرا خوشبختی واقعی در عدم وجود درد و رنج است. فرشتگان که در نزد پروردگارند از چنین بیماری‌ها و رنج‌هایی آزاد هستند. در مقابل، برخی افراد ادعا می‌کنند که ممکن است انسانی از فرشتگان برتر باشد و اعتقاد به عدم نسبت‌گذاری خدایی با مخلوقات دارند. آنها گاهی در بحث‌ها، نظرات مخالفان را بی‌معنا و نادان فرض می‌کنند و کوشش می‌کنند شبهات خود را به دیگران القا کنند. جالب است که وقتی افرادی را می‌بینند که به جای دنبال کردن لذات، به قناعت و کم‌خوری پرداخته‌اند، به شدت متعجب می‌شوند و او را مورد احترام و کرامت قرار می‌دهند و حتی او را ولی‌الله و شخصیت بزرگوار می‌شمارند. آن‌ها در برابر او تواضع می‌کنند و خود را نسبت به او از بدترین افراد می‌دانند. با اینکه این تفکر با عقایدشان در تضاد است، ولی هنوز کمی از فضایل انسان‌ها در درونشان باقی مانده که باعث می‌شود آنها ضمن احترام به دیگران، با تناقض در باورهای خود مواجه شوند.
و روشن تر تنبیهی بر سخف رای و ضعف مقالت این جماعت آنست که: اگرچه نفس بهیمی چون بر نفس عاقله مستولی شود صاحبش بر شهوات ذمیمه اقدام نماید اما به قدر اندک انتعاشی که در قوت عقل باقی بود از اظهار آن معاملات شرم دارد، و فعل خویش را به دیوار خانه ها و حجاب ظلمات که مانع ابصار شود مستور گرداند. و اگر کسی آن حالت ازو مشاهده کند از خجالت و حیا حالتی به او درآید که مرگ به آرزو طلبد، مگر کسی که خساست طبع به غایتی بر او طاری شده باشد که انسانیت بتمامی ازو زایل شده بود، و وقاحت، که از لوازم تراضی بود به نقصان، او را ملکه شده. و اصلاح نفوس چنین کس خود امیدوار نبود، و علاج را در مرض مزمن و علت متمکن او تأثیری صورت نبندد.
هوش مصنوعی: این متن بیان می‌کند که وقتی نفس حیوانی بر عقل انسان چیره می‌شود، شخص به وسوسه‌ها و خواسته‌های نادرست روی می‌آورد. با این حال، حتی در چنین حالتی، او هنوز مقداری از حس شرم و حیا را حفظ می‌کند و از به نمایش گذاشتن کارهای زشت خود خجالت می‌کشد. او سعی می‌کند رفتارهای ناپسند خود را پنهان کند. اگر کسی این وضعیت او را ببیند، ممکن است از خجالت به حالت درد و ناراحتی دچار شود و آرزو کند که کاش نمی‌بود. مگر اینکه فرد در برابر این احساسات به شدت مقاوم شده باشد، به طوری که نشانه‌های انسانی در او از بین رفته و وقاحت و بی‌شرمی تمام وجودش را پر کرده باشد. در چنین چرخه‌ای، اصلاح شخصیت و رفتار او خیلی سخت و حتی غیرممکن به نظر می‌رسد و درمان برای چنین مشکلاتی مؤثر نخواهد بود.
اما قوم اول که هنوز اثر حیا در ایشان باقیست و اعاده صحت ایشان مرجو، باید که اندیشه کنند که حیا دلیل قبح بود، از بهر آنکه همه طبایع تظاهر به فعل جمیل دوست دارند، و سبب مباشرت آنچه متضمن قبحی بود و ازان شرم باید داشت لامحاله نقصانی تواند بود که لازم طبیعت بشر است، و ازالت آن به قدر وسع طاقت واجب، پس افحش اقبح بود، و اقبح به ستر و دفن محتاج تر، و هیچ ستر و دفن ورای قلع اثر آن از طبع نتواند بود.
هوش مصنوعی: اما افرادی که هنوز اثر حیا در آن‌ها باقی مانده و امیدوار به بهبودی‌شان هستیم، باید توجه کنند که حیا نشانه ناپسندی است. زیرا همه انسان‌ها به دنبال انجام کارهای زیبا هستند و در نتیجه، ارتباط برقرار کردن با چیزهایی که ناپسند به شمار می‌رود و از آن‌ها شرم دارند، به طور طبیعی نقصی ایجاد می‌کند که بخشی از ذات بشر است. بنابراین، باید تلاش کرد تا این نقص را به حد توان کاهش داد. در این راستا، ناپسندترین کارها بدترین هستند و نیاز به پوشش و پنهان‌کاری بیشتری دارند و هیچ پوشش یا پنهان‌کاری نمی‌تواند اثر آن‌ها را به طور کامل از بین ببرد.
و اگر کسی خواهد که امتحان کند تا بر ضعف عقیدت آن جماعت وقوف یابد بر ایشان سؤال کند که اگر این افعال خیر است چرا کتمان و استنکار آن از فضیلت و مروت می شمارید، و اظهار آن و اعتراف بدان برخساست و وقاحت حمل می کنید، ظهور انقطاع و تبلد ایشان در جواب او را کفایت بود در معرفت رداءت سیرت و خبث سریرت.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد که پی ببرد که چه اندازه عقاید این گروه ضعیف است، می‌تواند از آن‌ها بپرسد که اگر کارهایشان خوب است، چرا آن‌ها را پنهان می‌کنند و انکار می‌نمایند، و چرا اعتراف به آن را نوعی بی‌شرمی و ناپسند می‌دانند. پاسخ‌های آن‌ها می‌تواند گویای ماهیت ناپسند و رفتار نادرستشان باشد.
پس عاقل باید که همت بر ازالت این عیوب و نقصانات که بدان مبتلاست مقصور دارد، از غذا بر قدر حفظ اعتدال مزاج و قوام حیات قناعت نماید و در تناول آن تمتع به لذت نطلبد بل صحت طلبد، که خود لذت تابع افتد و بالعرض حاصل آید، و اگر از آن حد اندک تجاوزی نماید، از جهت حفظ مروت و رعایت قدر و مرتبت خویش در میان مردم و احتراز از بخل و دناءت، به شرط آنکه مؤدی نبود به رنجی و علتی، شاید: اما باید که به شایبه غرضی دیگر ملوث نشود. و از لباس به آن مقدار که دفع مضرت سرما و گرما کند و عورت پوشیده دارد راضی شود، و اگر اندک تجاوزی کند به قدر آنچه از حقارت و لوم ایمن شود با اقران و اکفان خویش، به شرط آنکه مؤدی نبود به مباهات و مفاخرت، شاید: اما باید که بر زیادت از قانون اعتدال اقدام ننماید. و از مباشرت بر قدر آنچه مقتضی حفظ نوع و طلب نسل بود اقتصار کند، و اگر اندک مایه ازان درگذرد باید که از طریقت سنت و قاعده حکمت بیرون نشود، و به حرمت مردمان و آنچه از حباله او خارج باشد دست درازی نکند. و در مسکن و دیگر چیزهایی که بدان احتیاج بود هم بر این سیاقت مجاوزت حد نکند. بعد ازان در طلب سعادت و فضیلتی که انسانیت او بدان درست شود و نفس عاقله را به کمال مطلوب برساند سعی نماید، و نقصانات او به قدر امکان زایل کند، چه آنست فضیلتی که حیا مقتضی کتمان آن نبود و به استار و دیوار خانه ها و ظلمت شب احتیاج نیفتد از جهت دفن آن.
هوش مصنوعی: عاقل باید تلاش کند که عیوب و کاستی‌های خود را از بین ببرد. در مورد غذا، باید به اندازه‌ای بخورد که به سلامت و تعادل بدنش آسیب نرساند و هدفش از غذا خوردن فقط سلامت باشد، نه لذت. لذت به طور طبیعی از سلامت حاصل می‌شود. اگر کمی از این اندازه فراتر برود، باید به خاطر حفظ شخصیت و جایگاه اجتماعی‌اش در جمع مردم، از بخل و پستی دوری کند و هدفش فقط ازدیاد لذت نباشد. در مورد لباس، باید فقط به اندازه‌ای بپوشد که از سرما و گرما محافظت کند و عورتی نداشته باشد. اگر از این حد فراتر برود، باید مراقب باشد که به خودپسندی و فخر فروشی نیفتد و از قانون اعتدال خارج نشود. همچنین، باید در ارتباط با سایر انسان‌ها به حدی عمل کند که نسل بشر حفظ شود و در این زمینه نیز از چارچوب‌های سنت و حکمت خارج نشود و به حقوق دیگران تجاوز نکند. در زمینه مسکن و نیازهای دیگر هم باید همین اصول را رعایت کند و از حد عاقلانه فراتر نرود. بعد از این مراحل، باید در جستجوی سعادت و فضیلت‌هایی باشد که انسانیتش را ارتقا بخشد و عقلش را به کمال برساند و کاستی‌هایش را تا حد امکان رفع کند؛ چرا که این فضیلت‌ها به قدری هستند که نیازی به پنهان‌کاری ندارند و نیازی نیست برای حفظ آن‌ها به دیوارها و تاریکی شب پناه ببرد.
و بر جمله در مردم سه قوت مرکب است چنانکه گفتیم ادون نفس بهیمی و اوسط نفس سبعی و اشرف نفس ملکی، و مشارک بهائم به ادون است و مباین ایشان به اشرف، و مشارک ملائکه به اشرف است و مباین به ادون. و عنان اختیار و زمام ایثار به دست او، اگر می خواهد به منزلگاه بهائم فروآید تا هم از ایشان یکی بود، و اگر می خواهد در محل سباع ساکن شود تا هم از ایشان یکی بود، و اگر می خواهد به مقام ملائکه شود و یکی از ایشان بود. و عبارت از این سه نفس در قرآن مجید به نفس اماره و نفس لوامه و نفس مطمئنه آمده است. نفس اماره به ارتکاب شهوات فرماید و بران اصرار نماید، و نفس لوامه بعد از ملابست آنچه مقتضای نقصان بود به ندامت و ملامت آن اقدام را در چشم بصیرت قبیح گرداند، و نفس مطمئنه جز به فعل جمیل و اثر مرضی راضی نشود.
هوش مصنوعی: در انسان سه نوع قوه وجود دارد. یکی از آن‌ها به قوه حیوانی مربوط می‌شود، دیگری به قوه وحشی و سومی به قوه ملکوتی مربوط است. انسان در قوه حیوانی همسرای با حیوانات است و از سوی دیگر در قوه ملکوتی با ملائکه همسان می‌شود. انسان می‌تواند انتخاب کند که به رفتار و کردار حیوانات نزدیک شود یا در کنار درندگان زندگی کند و حتی می‌تواند به مقام ملائکه برسد. قرآن نیز به سه نوع نفس اشاره کرده است: نفس اماره، نفس لوامه و نفس مطمئنه. نفس اماره انسان را به سوی شهوات می‌کشاند و بر عمل به آنها اصرار ورزیده، در حالی که نفس لوامه پس از انجام کارهای ناپسند، انسان را به توبه و ملامت وامی‌دارد. اما نفس مطمئنه تنها به کارهای نیک و پسندیده قناعت می‌کند و در پی انجام اعمال خوب است.
و حکما گفته اند از این سه نفس یکی صاحب ادب و کرم است در حقیقت و جوهر، و آن نفس ملکی است. و دوم هر چند ادیب نیست اما قابل ادب است، و انقیاد مؤدب نماید در وقت تأدیب، و آن نفس سبعی است. و سیم عادم ادب است و عادم قبول آن، و آن نفس بهیمی است، و حکمت در وجود نفس بهیمی بقای بدن است که موضوع و مرکب نفس ملکی است مدتی که در آن مدت کمال خویش حاصل تواند کرد و به مقصد برسید؛ و حکمت در وجود نفس غضبی کسر و قهر نفس بهیمی است تا فسادی که از استیلای او متوقع است مندفع شود، چه بهیمی قابل ادب نیست. و این معنی نزدیک است به تأویل آنچه از تنزیل نقل افتاد. و افلاطون در اشارت به نفس سبعی و بهیمی گفته است: أما هذه فهی بمنزله الذهب فی اللین و الانعطاف، و أما تلک فبمنزله الحدید فی الصلابه و الامتناع، و همچنین در موضعی دیگر گفته است: ما أصعب فی الشهوانی أن یکون فاضلا. پس هر که ایثار فعل جمیل کند اگر قوت شهوانی با او مساعدت نکند استعانت باید جست برو به غضب که مهیج حمیت بود، تا او را قهر و کسر کند. پس اگر با وجود استعانت و استمداد، غلبه هم شهوت را بود، اگر بعد از تقدیم مقتضای او صاحبش را حسرت و پشیمانی دامنگیر شود، هنوز در طریق استصلاح بود و صلاحش امیدوار بود، امضای عزیمت در قطع طمع شهوت از معاودت مثل آن حالت استعمال باید کرد، و الا مثل او همچنان بود که حکیم اول گفت: بیشتر مردمان را چنان می بینم که دعوی محبت افعال جمیل می کنند و از تحمل مؤونتش با معرفت فضیلتش اعراض می نمایند تا کسالت و بطالت در ایشان تمکن می یابد، و آنگاه فرقی نیست میان ایشان و میان کسی که به محبت فعل جمیل و معرفت فضیلتش موسوم نبود، چه اگر بینایی و نابینایی در چاهی افتند هر دو هلاکت مساهم باشند، و بینا به استحقاق مذمت و ملامت متفرد.
هوش مصنوعی: حکما گفته‌اند که نفس انسان به سه دسته تقسیم می‌شود. نخست، نفسی است که دارای ادب و کرم واقعی است و این نفس از جنس ملکوتی است. دوم، نفسی است که اگرچه ادیب نیست، اما قابلیت ادب را دارد و در زمان تربیت می‌تواند پذیرای آموزش باشد؛ این نفس به نوعی وحشی است. سوم، نفسی وجود دارد که از ادب بی‌بهره است و قابل پذیرش آن ادب نیست و این نفس از نوع حیوانی است. حکمت وجود نفس حیوانی به بقای بدن بستگی دارد و این نفس باید مدتی در این دنیا زندگی کند تا به کمال برسد. همچنین حکمت در وجود نفس غضبی به این است که باید نفوس وحشی مهار شوند تا از فساد ناشی از تسلط آنها جلوگیری شود، زیرا نفس حیوانی قابل ادب نیست. افلاطون در توضیح نفس وحشی و حیوانی می‌گوید نفس وحشی مانند طلاست که نرم و انعطاف‌پذیر است، در حالی که نفس حیوانی مانند آهن است که سخت و مقاوم به شمار می‌رود. او همچنین اشاره کرده که شهوت در انسان، مانع خیر و نیکی است. پس اگر کسی بخواهد کار زیبایی انجام دهد و در این راه با شهوت خود مواجه شود، باید از غضب خود کمک بگیرد تا بتواند بر آن غلبه کند. اگر شهوت همچنان بر فرد غالب باشد، احساس پشیمانی و حسرت ناشی از آن می‌تواند او را به سوی اصلاح سوق دهد. حکیم اول گفته است که اکثر مردم ظاهراً ادعای محبت کارهای نیک را دارند، اما از تحمل زحمت‌های ناشی از آن دوری می‌کنند و این امر باعث تنبلی و بی‌تحرکی آن‌ها می‌شود. در این حالت، تفاوتی بین آنها و کسی که هیچ ادعایی به محبت کارهای نیک ندارد، وجود ندارد. اگر هر دو در چاهی بیفتند، هر دو دچار هلاکت خواهند شد، و آن یکی که بیناست به خاطر بی‌توجهی‌اش مورد سرزنش قرار می‌گیرد.
و مثل این سه نفس، قدمای حکما چون مثل سه حیوان مختلف نهاده اند در یک مربط جمع کرده، فرشته ای و سگی و خوکی، تا هر کدام که غالب شود حکم او را بود. و بعضی گفته اند مثل مردم با این سه نفس چون مثل انسانی بود راکب بهیمه ای بقوت، که سگی یا یوزی با او راکب بود، و در طلب صید بیرون آیند، اگر حکم مردم را بود هم چهارپای و هم سبع را بر وجه اعتدال استعمال کند، و شرط استراحت ایشان و خویش به وقت حاجت رعایت کند، و ترتیب علوفه و مالابد همه جماعت بر قاعده عدالت کند، پس همگنان در مطعم و مشرب و دیگر مصالح معاش مزاح العله باشند؛ و اگر بهیمه غالب شود تمکین راکب نکند پس به هر موضع که علفی بهتر بیند از دور بدان جانب دویدن گیرد، و از ناهمواری حرکت در نشیب و بالا و تعسف از جاده و تعجیل نه به جایگاه، هم خویشتن را و هم یاران را رنجه کند، و چون به علف خویش رسد دیگران را بی برگ گذارد تا از گرسنگی ضعیف شوند و در معرض هلاکت افتند، و گاه بود که در اثنای دویدن به درختی یا خارستانی یا رودی جرف یا آبی هولناک رسد، به صدمه یا به سقطه یا آفتی دیگر، خود را و ایشان را هلاک کند؛ و همچنین اگر سبع غالب شود به وقت مشاهده صیدی راکب و مرکوب را به فضل قوت بر آن سوی میل دهد، و رنج و خوف تلف، مانند آنچه گفته آمد، حاصل آید، بلکه محتمل بود که در اثنای مقاومت و محاربت آن حیوان که مطلوب اوست جراحتی یا زخمی یابند که هلاک شوند؛ اما چون در فرمان حاکمی باشند که مستحق حکومت اوست، یعنی سوار، از این آفات و عوارض ایمن مانند.
هوش مصنوعی: در این متن به تمثیلی اشاره شده است که سه نوع نفس انسانی، به هیئت سه حیوان مختلف در یک مکان گردآوری شده‌اند: فرشته، سگ و خوک. این تمثیل نشان‌دهنده این است که هر یک از این نفس‌ها (بُعدهای مختلف انسان) می‌توانند بر رفتار فرد غلبه کنند. در ادامه، به نوعی تشبیه شده است که انسان را به‌عنوان سوار یک حیوان در نظر می‌گیرد، در حالی که دارای سرنشینی (حیوان همراه) نیز هست. اگر انسان بر این سرنشین‌ها تسلط یابد، می‌تواند به‌خوبی از آن‌ها بهره‌برداری کند و در فعالیت‌های خود عدالت و تعادل را رعایت کند. اما اگر سرنشین غالب شود، ممکن است انسان را به سمت نادرستی و خطرات براند. این خطرات شامل انتخاب‌های نادرست و آسیب‌های جسمی می‌شود، که می‌تواند به نابودی خود و دیگران بینجامد. با این حال، اگر انسان تحت فرمان حکومتی مناسب باشد، می‌تواند از این خطرات و آسیب‌ها در امان بماند و به سوی موفقیت و سلامت حرکت کند.
و حال این سه قوت در تسالم و امتزاج به خلاف حال اجسام بود؛ چه از تدبیر نفس ملکی اتحاد آن دو نفس دیگر با او لازم آید چنانکه گویی هر سه در حقیقت یک چیزند. و با این بهم، قوی و آثار که از هر یکی متوقع باشد به وقت خویش صادر شود، چنانکه گویی هر یک بانفراده بر حالت اول اند، و از روی مطاوعت و مسالمت یکدیگر در آن حالت گویی مؤثر همان یک قوت تنهاست و هیچ منازع و ضد ندارد. و از اینجاست اختلاف علما در آنکه ایشان سه قوت یک نفس اند یا خود سه نفس. اما اگر تدبیر نه مفوض به نفس ملکی بود تنازع و تخالف پدید آید، و هر ساعت در تزاید بود، تا مؤدی شود به انحلال آلت و هلاکت هر سه. و هیچ حال نبود تباه تر از آنچه در ضمن آن بود اهمال سیاست ربانی و تضییع نعم او، که معنی فسق آن است، و کفران ایادی و انکار حقوق او، که کفر عبارت از آنست، و وضع اشیا در غیر مواضع، که ظلم بحقیقت همان است، و رئیس را مرؤوس و پادشاه را مملوک و خداوند را بنده گردانیدن، که انتکاس خلق اشارت بدان است، و این معنی مقتضای طاعت شیاطین و اقتفای سنت ابلیس و جنود او بود. نعوذ بالله منه و نسأله العصمه و التوفیق.
هوش مصنوعی: این سه نیرو در همکاری و ترکیب با یکدیگر متفاوت از وضعیت اجسام هستند؛ زیرا اگر نفس ملکی به خوبی این دو نفس دیگر را هدایت کند، در واقع گویی همه آن‌ها یک حقیقت واحد هستند. در این حالت، هر یک از آن‌ها به طور مستقل و به موقع اثرات خود را اعمال می‌کنند، به طوری که گویی هر کدام به تنهایی در وضعیت اولیه خود قرار دارند و به خاطر تطابق و همکاری با یکدیگر، تأثیرگذاری به شکل یک نیرو بدون هیچ مخالفت یا تضادی انجام می‌شود. این نکته باعث شده است که دانشمندان در این‌که آیا این سه نیرو یک نفس واحد هستند یا هر یک یک نفس مستقل، به اختلاف بپردازند. اما اگر هدایت به نفس ملکی سپرده نشود، ناگزیر درگیری و تضاد به وجود خواهد آمد و وضعیتی پیش خواهد آمد که ممکن است به انحلال ابزار و نابودی هر سه نیرو منجر شود. در هیچ حالتی بدتر از زمانی نیست که سیاست الهی به حال خود رها شده و نعمت‌های او ضایع گردد؛ این به معنای فساد و نادیده گرفتن حقوق اوست، و اگر امور در جای خود قرار نگیرند، به ظلم می‌انجامد، به طوری که رئیس به زیر دستان و پادشاه به رعیت و خداوند به بنده تبدیل گردد. این وضعیت نشان‌دهنده انحطاط خلق است و نشانه‌ای از پیروی از شیاطین و سنت‌های ابلیس و یاران اوست. از خداوند به دور باد و از او طلب هدایت و توفیق می‌کنیم.