گنجور

فصل هفتم

چون هر فعلی را غایتی و غرضی است تکمیل نفس انسانی نیز از برای غرضی تواند بود، و غرض ازان، چنانکه در اثنای سخن گفته آمد، سعادت اوست که به اضافت با او خیر او آنست، پس أولی چنان بود که به معرفت ماهیت خیر و سعادت اشارتی رود، تا از وقوف بران در ناقص شوقی، که باعث او باشد بر طلب کمال، حادث شود، و در طالب آن شوق حادث غالب شود، و در کامل فرح و اهتزاز به ظفر بر مطلوب زیادت گردد.

وحکیم ارسطاطالیس افتتاح کتاب اخلاق بدین فصل کرده است و الحق رای صواب در این باب همانست که او را روی نموده است چه اول فکر آخر عمل بود. و آخر فکر اول عمل، چنانکه در جملگی صناعات مقرر است، چه نجار تا نخست تصور فایده تخت نکند فکر را در کیفیت عمل صرف نکند، و تا کیفیت عمل به تمامت در خیال نیارد ابتدای عمل نکند و تا عمل تمام نشود فایده تخت، که فکر اول آن بود، صورت نبندد. همچنین تا عاقل تصور خیر و سعادت، که نتیجه کمال نفس اند، نکند اندیشه تحصیل کمال در خاطر او تمکن نیابد، و تا آن تحصیل میسر نشود آن خیر و سعادت او را دست ندهد. و استاد ابوعلی رحمه الله گوید که: ارسطاطالیس گفته است در کتاب اخلاق که « أحداث را، یا کسانی را که طبیعت احداث بود، از این کتاب زیادت منفعتی نبود» پس گفته است « به احداث، نه احداث عمر می خواهم، که عمر را در این معنی تأثیری نیست، بلکه به احداث کسانی را می خواهم که سیرت ایشان ملابست شهوات حسی بود و میل بدان بر طباع ایشان مستولی باشد». و من می گویم یعنی استاد ابوعلی ایراد این فصل که مشتمل بر بحث از سعادت و خیر است در کتاب اخلاق نه از آن جهت کردم تا احداث بدان رسند بل از جهت آنکه این معنی بر سمع ایشان گذر یابد و بدانند که مردم را چنین مرتبه ای هست و می تواند که بدان مرتبه برسد تا شوقی در ایشان پدید آید بعد ازان، اگر توفیق مساعدت کند، بدان درجه برسد. و او رحمه الله در آغاز فصل فرق میان خیر و سعادت بیان کرده است پس رای هر صنفی از حکما نقل کرده و بعد ازان مذهب متأخران و آنچه مقتضای عقل او بوده است تقریر داده، چنانکه خلاصه آن معانی شرح داده آید ان شاء الله.

می گوییم: حکمای متقدم گفته اند « خیر دو نوع است: یکی مطلق، و یکی به اضافت؛ خیر مطلق آن معنی است که مقصود از وجود موجودات آنست و غایت همه غایتها اوست، و خیر به اضافت چیزهایی که در وصول بدان غایت نافع باشد. و اما سعادت هم از قبیل خیر است، و لیکن به اضافت با هر شخصی، و آن رسیدن اوست به حرکت ارادی نفسانی به کمال خویش، پس از این روی سعادت هر شخصی غیر سعادت شخصی دیگر بود؛ و خیر در همه اشخاص یکسان باشد.»

و جماعتی، در حیوانات دیگر اطلاق لفظ سعادت کرده اند، و اصل آنست که آن اطلاق به مجاز بود، چه رسیدن حیوانات به کمال خویش نه سبب رای و رویتی بود که از ایشان صادر شود، بلکه به سبب استعدادی بود که از طبیعت یافته باشند. پس سعادت حقیقی نبود، و آنچه بعضی حیوانات را میسر شود، از ملایمت مآکل و مشارب، و راحت و آسایش، از باب سعادت نبود، بلکه آن و امثال آن چیزهایی بود که به بخت و اتفاق تعلق دارد، و در مردم نیز همچنین.

اما سبب آنکه گفتیم خیر مطلق یک معنی است که همه اشخاص دران اشتراک دارند آنست که هر حرکتی از جهت رسیدن به مقصدی بود، و همچنین هر فعلی از جهت حصول غرضی باشد، و در عقل جایز نیست که کسی حرکتی و سعیی بی نهایت می کند نه از برای ادراک مطلوبی، و آنچه غرض بود در هر فعل باید که فاعل را دران خیری متصور باشد، و الا عبث افتد و عقل آن را قبیح شمرد. پس اگر آن غرض در نفس خویش خیر بود خیر مطلق آن بود، و اگر سبب بود در حصول خیری که خیریت آن خیر زیادت بود آن خیر به اضافت بود، و آن خیر خیر مطلق؛ و چون صناعتها و رویتهای همه عاقلان متوجه به سوی چنین خیری است پس خیر مطلق در همه یک معنی مشترک بود، و واجب بود معرفت آن معنی تا همه کس همت بر طلب آن مقصور دارند، و از توجه به خیرات پراگنده اضافی احتراز نمایند و از غلط ایمن شوند، چیزی که نه خیر بود بخیر نشمرند تا بدان مرتبه یا مرتبه نزدیک بدان برسند، انشاء الله.

قسمت خیر: فرفوریوس از ارسطاطالیس نقل کرده است که او خیرات را بر این وجه قسمت کرده است که: خیرات بعضی شریف بود و بعضی ممدوح و بعضی خیر بقوت و بعضی نافع در طریق خیر. اما شریف، بعضی آنست که شرف او ذاتی است و دیگر چیزها را شرف ازو عارض شود، و آن دو چیز است: عقل و حکمت. واما ممدوح، انواع فضایل و اقسام افعال جمیله است. و اما خیر بقوت استعداد این خیراتست. و اما نافع در خیر، چیزهائیست که لذاته مطلوب نبود لکن به سبب چیزی دیگر مطلوب بود چون ثروت و مکنت.

و به وجهی دیگر: خیرات یا غایات اند یا نه غایات، و غایات یا تام اند یا غیر تام، آنچه تام است سعادتی است که چون حاصل آید صاحبش طالب مزیدی نبود بران، و آنچه غیر تام است مانند صحت و یسار بود، که چون حاصل آید بران اقتصار نیفتد بلکه با آن چیزهای دیگر بباید، و غیر غایت مانند تعلم بود و علاج و ریاضت.

و به وجهی دیگر: خیرات یا نفسانی بود یا بدنی یا خارج از هر دو، و معقول بود یا محسوس. و بعضی در مقولات عشره که اصناف موجودات را شامل است خیرات تعیین کرده اند، گفته اند: خیر در جواهر مانند جوهر عقل بود که مبدع اول اوست و همه موجودات را در طریق کمال انتها با او، و انتهای او با حضرت غزت. و در کم مانند مقدار معتدل و عدد تام. و در کیف مانند لذات نفسانی و جسمانی. و در اضافت مانند ریاست و صداقت. و در أین مانند مکان نزه. و در متی مانند زمان موافق. و در وضع مانند تناسب اجزاء. و در ملک مانند منافع ملبوسات. و در فعل مانند نفاذ امر. و در انفعال مانند احساس محسوسات ملایم چون آواز خوش و صورت نیکو. اینست اقسام خیر بر حسب آنچه حکما گفته اند.

قسمت سعادت: و اما اقسام سعادت به چند وجه اعتبار کرده اند، جماعتی از حکمای قدما که در روزگار پیشین بوده اند، مانند فیثاغورس و سقراط و افلاطون و غیر ایشان که بر ارسطاطالیس سابق بوده اند، سعادت راجع با نفس نهاده اند، و بدن را دران حظی و نصیبی نشمرده، پس رای همه جماعت بران مجتمع شده است که سعادت مشتمل بر چهار جنس است که آن را اجناس فضایل خوانند؛ و آن حکمت و شجاعت و عفت و عدالت بود، چنانکه اکثر قسم دوم از این مقالت مشتمل بر شرح آن خواهد بود. و گفتند حصول این فضایل کافی بود در حصول سعادت، و به دیگر فضایل بدنی و غیر بدنی حاجتی نیفتد، چه اگر صاحب این فضایل خامل الذکر بود یا درویش یا ناقص اعضا یا به جملگی امراض و محن مبتلا، ازان به سعادت او نرسد، مگر مرضی که نفس را از فعل خاص خویش بازدارد، چون فساد عقل و رداءت ذهن، که با وجود آن حصول کمال متعذر بود، و بر این رای از جهت آن اتفاق کرده اند که بدن به نزدیک ایشان آلتی است نفس را، و تمامی ماهیت انسان نفس ناطقه او را نهاده اند.

و جماعتی که بعد از ارسطاطالیس بوده اند، چون رواقیان از اتباع او و بعضی از طبیعیان، که بدن را جزوی از اجزای انسان نهاده اند، سعادت به دو قسم کرده اند: قسمی نفسانی و قسمی جسمانی. و گفته اند سعادت نفسانی تا با سعادت جسمانی منضم نباشد اسم تمامی بر او نیفتد، و چیزهایی را که خارج بدن باشد و به بخت و اتفاق تعلق دارد در قسم جسمانی شمرده اند. و این رای به نزدیک محققان حکما ضعیف است، چه بخت و اتفاق را ثبات و بقایی نبود، و فکر و رویت را در حصول آن مدخلی و مجالی نه. پس سعادت که اشرف و اکرم چیزهاست و از شایبه تغیر و زوال معرا و تحصیل آن بر رویت و عقل مقدر، چگونه در معرض اخس اشیا توان آورد.

و اما ارسطاطالیس چون نظر کرد و اختلاف اصناف مردم و تحیر ایشان در معنی سعادت دید چه درویش سعادت خود در یسار و ثروت داند، و بیمار در سلامت و صحت، و ذلیل در جاه و رفعت، و حریص درتمکن از راندن شهوت، و غضوب در استیلا و شدت صولت، و عاشق در ظفر بر معشوق، و فاضل در افاضت معروف، و بر این قیاس از روی حکمت واجب دانست ترتیب مراتب هر صنفی به حسب آنچه مقتضای عقل بود. از بهر آنکه هر چیزی به جای خویش و در وقت خویش به اضافت با شخصی معین سعادتیست جزوی. و نظر فیلسوف باید که تحقیق جملگی حقایق را شامل بود. پس بدین سبب جملگی سعادات را در پنج قسم مرتب کرد: قسم اول آنچه به صحت بدن و سلامت حواس و اعتدال مزاج تعلق دارد؛ و قسم دوم آنچه به مال و اعوان تعلق دارد تا به توسل آن افشای کرم و مواسات با اهل خیر و دیگر افعال که مقتضی استحقاق مدح بود حاصل کنند؛ و قسم سیم آنچه تعلق به حسن حدیث و ذکر به خیر دارد در میان مردمان، تا به حسب احسان و فضیلت، ثنا و محمدت شایع شود؛ و قسم چهارم آنچه تعلق به انجاح اغراض و حصول مقتضای رویت برحسب امل و ارادت داشته باشد؛ و قسم پنجم آنچه تعلق به جودت رای و صحت فکر و وقوف بر صواب در مشورت و سلامت عقیدت از خطا در معارف علی العموم و در امور دینی علی الخصوص داشته باشد. پس هر که این هر پنج قسم او را حاصل باشد سعید کامل بود علی الاطلاق، و به قدر نقصان در بعضی ابواب و به بعضی اضافات ناقص بود.

و همین حکیم می گوید: دشوار بود مردم را که افعال شریف ازو صادر شود بی ماده ای مانند فراخ دستی و دوستان بسیار و بخت نیک، و از اینجاست که حکمت در اظهار شرف خویش محتاج است به صناعت ملک، و بدین سبب گفتیم که اگر عطیتی یا موهبتی از خدای، تعالی، به خلق می رسد سعادت محض از آن جمله است، چه سعادت عطیتی و موهبتی است ازو، سبحانه، در اشرف منازل و اعلی مراتب خیرات، و آن خاص است به انسان تام، که غیر تام را مانند کودکان با او مشارکتی نیست دران.

و همچنین خلاف افتاد حکما را تا سعادت عظمی که انسان را بود، در ایام حیات او بالفعل حاصل آید یا بعد از وفات او. طایفه اول از حکمای قدما، که بدن را در سعادت حظی ندیدند، گفتند مادام که نفس مردم متصل بود به بدن و به کدورت طبیعت و نجاست جسم مبتلا و ملوث، و ضرورات حاجات او به چیزهای بسیار شاغل او، سعید مطلق نبود، بلکه، چنانکه حقایق معقولات بر وجه اتم به ظلمت هیولی و نقصان و قصور ماده محجوب است، چون از این کدورت مفارقت کند از جهل پاک شود و به صفا و خلوص جوهر قابل انوار الهی گردد، و اسم عقل تام بر او افتد. پس سعادت حقیقی به نزدیک ایشان بعد از وفات تواند بود.

و ارسطاطالیس و جماعتی که متابعت او کردند گفتند: قبیح و شنیع بود که گوییم شخصی باشد در این عالم معتقد آرای حق و مواظب بر اعمال خیر و مستجمع انواع فضایل، کامل به ذات و مکمل غیر، به خلاف رب العرش موسوم و به اصلاح اصناف کاینات مشغول، با این همه شرف و منقبت، شقی و ناقص بود، و چون بمیرد و این آثار و افعال باطل شود، سعید تام گردد. بلکه رای ایشان بر آن مقرر است که سعادت را مدارج و مراتب بود و به قدر سعی حاصل می آید بتدریج، تا چون به درجه اقصی رسد سعید تام شود و اگرچه در قید حیات باشد. و چون سعادت تام حاصل آمده باشد به انحلال بدن زایل نشود. اینست اقوال متقدمان در این باب.

و چون متأخران در این دو طریقت نظر کردند و آن را با قواعد حکمی و قوانین عقلی مقابل کردند گفتند: مردم را فضیلتی روحانی می تواند بود که بدان مناسب ملائکه کرام بود، و فضیلتی جسمانی که بدان مشارک بهایم و انعام بود، و از جهت اقتنای آنچه موجب کمال جزو روحانیست روزی چند به جزو جسمانی در این عالم سفلی مقیم است تا آن را عمارت کند و نظام دهد و اکتساب فضیلت کند، پس به جزو روحانی به عالم علوی انتقال کند و در صحبت ملاء اعلی می باشد ابدالابد و مراد ایشان از عالم علوی و سفلی نه علو و سفل مکانی است به حسب حس، بلکه هر چه محسوس بود اسفل بود بدین اعتبار و اگرچه در مکان اعلی بود، و هر چه معقول بود اعلی بود و هر چند در مکان اسفل تعقل او کنند و مردم مادام که در این عالم باشد اطلاق اسم سعادت برو مشروط بود به استجماع هر دو فضیلت، تا هم چیزهایی که در وصول به سعادت ابدی نافع بود او را حاصل باشد و هم در اثنای ملابست امور مادی به مطالعه جواهر شریف عالی و به بحث ازان و اشتیاق بدان موسوم و مایل، و این مرتبه اول بود از مراتب سعادت؛ پس چون انتقال کند بدان عالم از سعادت بدنی مستغنی شود و سعادت او بر مشاهده جمال مقدس علویات، که عبارت ازان حکمت حقیقی است، مقصور گردد تا مستغرق حضرت عزت شود و به اوصاف جلال حق متحلی گردد، به مرتبه دوم از مراتب سعادت رسیده باشد.

و اصحاب مرتبه اول را نیز دو مرتبه است: مرتبه ادنی جماعتی را که در رتبت جسمانیات باشند و فضایل این طرف در ایشان مستوفی و از غلبه شوق بر اسرار و ضمایر ایشان بر حرکت در جهت آن عالم مواظب؛ و مرتبه اقصی جماعتی را که در رتبت روحانیت باشند و سعادات آن جناب در ایشان بالفعل حاصل، و از فرط کمال به استکمال جواهری که مباشر ماده اند بالذات، و به تنظیم امور عالم بالعرض، ملتفت، و مع ذلک به نظر در دلایل قدرت الهی و اطلاع بر علامات حکمت نامتناهی و اقتدا بدان به قدر طاقت و استطاعت متمتع و مبتهج.

و هر که از این دو صنف خارج افتد از اشخاص نوع انسانی، در زمره بهائم و سباع معدود باشد، اولئک کالانعام بل هم اصل، چه انعام در معرض چنین کمالی نیامده اند و به خساست نفس و دناءت همت ازان معرض شده، بل هر طایفه ای به قدر استعدادی که از موهبت در بدو فطرت یافته اند به کمال خویش رسیده اند، و این گروه را طریق رسیدن به کمال برایشان گشاده اند، و ایشان را به چندین ترغیب و ترهیب با آن دعوت کرده و اسباب تیسیر و ازاحت علل به تقدیم رسانیده، و ایشان در سعی و جهد اهمال کرده اند، بلکه ایثار طرف ضد را شعار ساخته و روزگار در استعمال قوای شریفه در مکاسب دنیه مصروف داشته. پس انعام را در حرمان از مجاورت ارواح مقدس و وصول به سعادت اشرف عذر واضح است و استحقاق مذمت و ملامت و حسرت و ندامت این جماعت را لازم، چنانکه گفته آمد در مثل بینا و نابینا، که از جاده منحرف شوند تا در چاه افتند، چه هر چند در هلاکت مشارکت دارند اما بینا ملوم است و نابینا مرحوم.

پس ظاهر شد که سعادت انسان مادام که انسان است در دو مرتبه مرتب است، و مرتبه اول از شایبه آلام و حسرات مستخلص نبود، چه به سبب حرمان از درجه اقصی و چه از جهت اشتغال به خدایع طبیعی و زخارف حسی. پس آن سعادت به حقیقت ناقص باشد و سعادت تام اهل مرتبه دوم را بود که از این معانی خالی اند و به استنارت انوار الهی و استفاضت آثار نامتناهی حالی، و هر که بدان منزلت رسد به نهایت مدراج سعادت رسیده باشد. پس او را نه به فراق محبوبی مبالات افتد و نه بر فوات لذتی یا نعمتی تحسر نماید، بلکه جملگی اموال و مآثر و خیرات دنیاوی، تا بدن او که نزدیکترین چیزی است بدو، وبالی باشد براو، و نجات و خلاص ازان بزرگترین غبطتی شمرد؛ و اگر اندک تصرفی کند در مواد فانی به حسب ضرورت این بنیت باشد که مربوط است برو و او را در انحلال و ازالت آن مجال اختیاری نه؛ پس ازو به خلاف آنچه مقتضای ارادت و مشیت باری، عز و علا، بود چیزی صادر نشود، و مخادعت طبیعت و مخالفت هوا و شهوت را درو اثری صورت نبندد؛ پس نه از فقد محبوبی اندوهگین شود، و نه بر فوت مطلوبی جزع نماید، و نه به ظفر بر مرادی اهتزاز کند، و نه به ادراک ملایمی منبسط گردد. و در فصلی از کتابی که حکیم ارسطاطالیس راست در فضایل نفس، و ابوعثمان دمشقی از یونانی به عربی نقل کرده است به احتیاطی هر چه تمامتر، و استاد ابوعلی آن فصل بعینه در کتاب طهارت ایراد کرده، اشارتی ظاهر است بدین حال و درجه، و آن فصل را همچنان با پارسی نقل کرده شد و آن اینست:

اول مراتب فضایل که آن را سعادت نام کرده اند آنست که مردم ارادت و طلب در مصالح خویش اندر این عالم محسوس و امور حسی که تعلق به نفس و بدن دارد، و آنچه بدان متصل و باز آن مشارک بود، صرف کند، و تصرف او در احوال محسوس از اعتدالی که ملایم آن احوال بود خارج نشود، و در این حال مردم هنوز ملابس اهوا و شهوات بود، الا آنکه اعتدال نگه دارد و از افراط تجاوز نماید، و او در این مقام با آنچه بران اقدام باید نمود نزدیکتر بود از آنچه احتراز ازان واجب بود، چه امور او متوجه بود به صواب تدبیری متوسط در فضیلت، و از تقدیر فکر خارج نیفتد هر چند مشوب بود به تصرف در محسوسات.

پس مرتبه دوم، و آن چنان بود که ارادت و همت در امر افضل از اصلاح حال نفس و بدن صرف کند بی آنکه ملابس اهوا و شهوات بود، و به مقتنیات حسی التفاتی نماید، مگر آنچه ضروری و ناگزیر بود، پس فضیلت مردم در این نوع رتبت متزاید می شود، چه مراتب و منازل این نوع بسیار است، بعضی از بعضی بلندتر، و سبب آن تکثر، اما اولا از جهت اختلاف طبایع بود، و ثانیا از جهت اختلاف عادات، و ثالثا از جهت تفاوت مدارج در علم و معرفت و فهم، و رابعا از جهت اختلاف همتها، و خامسا به حسب تفاوتی که در شوق و تحمل مشقت طلب افتد. و گفته اند نیز که: از جهت اختلاف بخت و اتفاق، انتقال از آخر مراتب این صنف فضیلت به فضیلت الهی محض باشد، که در آن مرتبه نه التفات افتد به منتظری، و نه نظر بر آینده ای، و نه مشایعت گذشته ای، و نه میل به دوری، و نه بخل به نزدیکی، و نه خوف و فزع از حالی، و نه شوق و شعف به چیزی، و نه رغبت به حظی از حظوظ انسانی یا از حظوظ نفسانی؛ ولکن به جزو عقلی متصرف باشد در مراتب اعالی از فضایل، و آن صرف همت بود به امور الهی و محاولت و طلب آن بی انتظار عوضی، یعنی تصرف او دران؛ و طلب او آن را برای ذات و حقیقت آن معنی بود نه از برای چیزی دیگر، و این رتبت نیز در اشخاص مردمان مختلف افتد به حسب شوقها و همتها و فضل عنایت و طلب و قوت طبع و صحت عقیدت؛ و تشبه هر کسی به علت اولی و اقتدای او به افعال او به حسب منزلت و مرتبت آن کس بود در این احوال که در این فصل برشمردیم. و آخر مراتب فضیلت آن بود که افعال مردم همه الهی محض شود، و افعال الهی خیر محض بود، و فعل که خیر محض بود فاعلش نه از برای غرضی دیگر کند جز نفس فعل، چه خیر محض غایتی بود مطلوب لذاته و مقصود لنفسه، و آنچه غایت بود، و خاصه که در غایت نفاست بود، نه از برای چیزی دیگر بود. پس افعال مردم چون جمله الهی شود صادر از لباب و حقیقت ذات او بود که آن عقل الهی او باشد، و دیگر دواعی طبیعت بدنی و عوارض هر دو نفس بهیمی و سبعی و عوارض تخیلاتی که از هر دو نفس و از دواعی نفس حسی متولد شود، جمله درو منتفی و ناچیز شوند؛ پس آنگاه او را هیچ ارادت و همت خارج آن فعل که مطلوب او بود باقی نماند، بلکه تصرف او در افعال بی ارادت و قصد بود به چیزی دیگر، یعنی غرض او در هر فعلی جز ذات آن فعل نبود، و اینست سبیل فعل الهی.

پس این حال آخر مراتب فضایلی است که مردم دران اقتدا کند به افعال مبدأ اول که خالق کل است، عز و جل، یعنی در افعال خویش طالب حظی و مجازاتی و عوضی و زیادتی نباشد، بلکه فعل او بعینه غرض او بود، پس فعل او نه برای چیزی بود که آن چیز غیر ذات فعل بود و غیرذات او، و ذات فعل حقیقت فعل بود، و ذات او نفس او که آن حقیقت عقل الهی است، و افعال باری، عز و جل، همچنین از برای ذات او بود نه از برای چیزی دیگر خارج، پس فعل مردم در این حال خیر محض و حکمت محض بود، و غرض ازان اظهار فعل بود نه به سوی غایتی دیگر که خواهد که آن غایت به فعل آید، و افعال خاص خدای، سبحانه، همین حکم دارد که به قصد اول متوجه نیست به سوی چیزی خارج از ذات او، یعنی نه از برای سیاست چیزهائیست که ما بعضی ازان باشیم، چه اگر چنین بودی افعال او حاصل و تمام به حصول امور خارجی و تدبیر آن امور و تدبیر احوال آن امور و قصد به سوی آن بودی، پس امور خارجی اسباب و علل افعال او شدی، و آن شنیع و قبیح بود، تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا. لکن عنایت او، عز و علا، به خارجیات و فعلی که اقتضای تدبیر و ترتیب آن امور کند از او به قصد ثانی صادر شود، و آن را هم نه از برای آن چیزها کند، بلکه هم برای ذات مقدس خویش کند، چه فضل ذات او هم به ذات اوست نه به سوی چیزهایی که مفضل علیه است، و غیر آن.

همچنین بود سبیل مردمی که به غایت قصوی برسد در اقتدای که او را ممکن بود به باری، سبحانه، تا افعال او به قصد اول هم از برای ذات او بود، که آن عقل الهی باشد، و از برای نفس فعل، و اگر فعلی کند که سبب فایده و نفع غیر باشد در قصد اول از برای آن غیر نکند، بلکه توجه به غیر قصدی ثانی باشد، چه فعل او به قصد اول برای نفس فعل بود، یعنی نفس فضیلت و نفس خیر، چه فعل او فضیلت و خیر محض بود، پس فعل او نه از برای جذب منفعتی بود و نه از برای دفع مضرتی و نه به جهت مباهاتی و طلب ریاستی و محبت کرامتی. و اینست غرض حکمت و منتهای سعادت، الا آن است که مردم بدین درجه نرسد تا جملگی ارادت خویش که تعلق به امور خارجی دارد و جملگی عوارض نفسانی را نیست نگرداند، و خواطری که از آن عوارض طاری شود درو بتمامت منتفی و مفقود نشود، و تا اندرون او از شعار الهی و همت الهی ممتلی نشود، و آن امتلا بعد ازان تواند بود که از امور طبیعی صافی شود و ازان پاک گردد، پاکیی تمام، پس آنگاه از معرفت الهی و شوق الهی ممتلی شود، و به امور الهی متیقن گردد، و آنچه در نفس ذات او که عقل محض است حاصل شود همچون قضایای اولی، که آن را علوم اوایل عقلی خوانند، مقرر شود، الا آنکه تصور عقل و رویت او در آن حال امور الهی را، و تیقن او بدان، بر وجهی شریفتر و لطیف تر و ظاهرتر و منکشف تر و مبین تر بود از قضایای اولی، که علوم اوایل عقلی است.

این فصل تا اینجا حکایت سخن حکیم است و در مطاوی این کلمات فواید بسیار است دراین باب و نوع، والله اعلم.

و بباید دانست که کسانی که عنایت ایشان براصلاح بعضی قوی مقصور شود دون بعضی، یا در وقتی دون وقتی، ایشان را سعادت حاصل نیاید، همچنان که ترتیب مدن و تدبیر منازل به نظر در حال طایفه ای دون طایفه ای، و اصلاح امور ایشان در وقتی دون وقتی، صورت نبندد. و حکیم ارسطاطالیس مثل زده است که یک خطاف که ظاهر شود مبشر نبود به فصل بهار، و یک روز که معتدل افتد دلیل نباشد بر معاودت موسم اعتدال، پس سبیل طالب سعادت آنست که طلب التذاذ کند به لذتی که در سیرت حکمت باشد تا آن را شعار خویش سازد، و به چیزی دیگر مایل نشود، و آن سیرت ثابت و دائم گردد، چه سعید مطلق آنگاه بود که سعادت او را زوال و انتقال نباشد، و از انتکاس و انحطاط ایمن شود، و تقلب احوال و گردش روزگار را در او اثری زیادت باقی نماند، از جهت آنکه صاحب سعادت مادام که در این عالم باشد در تحت تصرف طبایع، و اجرام فلک و کواکب سعد و نحس او بدو محیط و برو دایر، و در نکبات و نوایب و محن و مصایب شریک دیگر ابنای جنس خویش بود، الا آنکه این احوال او را ذلیل و شکسته نگردانند، و در احتمال آن به مقاسات مشقتی که دیگران را رسد مبتلا نشود، چه مستعد تأثر و تمکن نبود مانند ایشان، پس نه جزع و قلق برو طاری شود و نه ناسپاسی و بی صبری ازو صادر گردد، و اگر بمثل به مصائب و آلام ایوب پیغامبر علیه السلام مأخوذ و ممتحن شود از حد سعادت مایل نشود، و افعال اشقیا ارتکاب نکند، چه محافظت شجاعت و شرایط صبر و ثبات قدم که او را ملکه باشد، و وثوق به عاقبت محمود، و قلت مبالات به عوارض دنیاوی که ضمیر او متمکن شده باشد، او را ازان بازدارد، و از کسانی که بدین فضایل منسوب نباشند ممتاز گرداند.

و آن جماعت یا به سبب ضعف طبیعت و غلبه جبن بر غریزت منفعل آن آثار شوند، تا به اضطراب فاحش و جزع بر احساس الم خویشتن را فضیحت کنند و در معرض زحمت اجانب و دلسوزی دوستان و شماتت دشمنان آرند، و یا اگر به اهل سعادت تشبه کنند، و بظاهر صبر و سکون به تکلف استعمال فرمایند، در باطن متألم و مضطرب باشند و از غمری و عدم معرفت و واثق نابودن به سلامت عاقبت حرکات نامتناسب از ایشان صادر شود، بلکه مثال افعال و حرکات ایشان افعال و حرکات عضو مفلوج بود که، از عدم مطاوعت آلت، چون تحریکش به جانب یمین کنند حرکات به طرف شمال حادث شود و برعکس همچنین. و کسی که نفس او مرتاض نباشد از تجاوز حد اعتدال و میل به طرف افراط یا تفریط ایمن نبود.

و ارسطاطالیس گفته است: سعادت چیزی ثابت غیر متغیر است چنانکه گفتیم، و مردم در معرض تغیرات مختلف، پس گاه بود که کسی که خوش عیش ترین خلق بود به مصیبتهای عظیم مبتلا شود، چنانکه در حال برنامس به رمز گفته اند. و اگر چنین شخص در اثنای آن بلیه متوفی شود مردم او را سعید نشمرند. پس بر این قیاس مردم را سعید نتوان گفت تا معلوم نشود که حال او در آخر عمر چگونه خواهد بود، و این سخنی بس شنیع است.

بعد ازان در جواب این شبهت گفته است که سیرت مردم چون محمود باشد در هر حال که برو عارض شود فاضل ترین فعلی که مناسب آن حال بود ایثار کند، مانند صبر در وقت شدت، و سخا در حال ثروت، و حسن تحمل در ایام فاقت، تا در همه احوال سعید باشد و سعادت او منتقل نشود، و چون چنین بود اگر نحوستی عظیم برو وارد شود به صبر و مدارا آن را تلقی کند تا سیرت او اقتضای مزید سعادت کند، چه اگر بخلاف این بود سعادت او مکدر و منغص شود، و احزان و هموم تضاعف پذیرد، تا از افعال جمیل ممنوع شود، و افعال جمیل چون از سعید در امثال این احوال صادر شود اشراق و حسن آن زیادت بود، چه احتمال مصائب عظام و خرد شمردن وقایع صعب، چون نه از جهت عدم احساس یا نقصان فهم بود بلکه از غایت شهامت ذات و کبر نفس و ارتفاع همت بود، نیکوترین سیرتی باشد. پس گفته است: و چون قوام سیرت به صدور افعال بود، چنانکه گفتیم، پس هیچ سعید شقی نشود، چه به هیچ وقت ارتکاب فعلی رکیک نکند، و چون چنین بود سعید همیشه مغبوط باشد و اگر چه مصیبتهای که به برنامس رسید بدو رسد. از جهت آنکه هیچ آفت سعید را از سعادت خویش منتقل نتواند کرد و در همه احوال بر سنت و سیرت خویش باشد. تا اینجا سخن حیکم است.

و چون گفتیم که سعادت آنگاه حاصل آید که صاحبش از لذتی که در سیرت حکمت بود بهره یابد. واجب نمود که بیان اقسام سیرتها و شرح لذتی که سعدا را باشد با این قواعد اضافت کنیم تا این باب تمام باشد در نوع خویش، پس گوییم: سیرتهای اصناف خلق به حسب بساطت سه صنفست، از جهت آنکه غایات افعال ایشان سه نوع است؛ اول سیرت لذت که غایت افعال نفس شهوی بود، و دوم سیرت کرامت که غایت افعال غضبی بود، و سیم سیرت حکمت که غایت افعال نفس عاقله بود، و سیرت حکمت اشرف و اتم سیرتهاست و او شامل بود کرامت و لذت را؛ اما کرامتی و لذتی ذاتی نه عرضی به خلاف دو سیرت دیگر؛ چه آنچه از حکیم صادر شود جمله مختار و ممدوح باشد، و از حال انتقال نکند، و چون هر کسی را لذت در ادراک مطلوب خویش بود پس لذت عدل درعدالت تواند بود، و لذت حکیم در حکمت، و چون نفس فاضل را غایت مطالب نیل فضایل است پس حصول آن او را لذیذترین چیزها باشد پس سعادت لذیذترین چیزها بود، و چون انتقال نکند ذاتی بود. و اما لذت شهوت چون از تواتر سبب عین آلم می شود پس عرضی بود، و همچنین در کرامت.

و رای این حکیم، یعنی ارسطاطالیس، چنانکه گفتیم آنست که هر چند سعادت الهی اشرف چیزهاست و سیرت او لذیذترین سیرتها، اما از جهت اظهار فضیلت او به دیگر سعادات خارج احتیاج افتد، و الا آن شرف پوشیده ماند، و چون چنین بود صاحبش مانند فاضلی خفته بود که فعل او ظاهر نشود، اما اگر بااطلاع بر حقیقت آن شرف متمکن شود از اظهار آثارش لذت او لذتی تام و بالفعل باشد، و سرور او سروری حقیقی بود منزه از تمویه و مبرا از میل به زخارف و اباطیل، و در آن حال محبت کمالی که در دل او راسخ بود به حد شیفتگی و عشق رسد، و ننگ دارد که سلطان عالی را مسخر سلطان بطن و فرج کند، تا به اشرف اجزا خدمت اخس اجزا کند، و سرور مزخرف به لذتی بود که دیگر حیوانات را دران شرکت است، چه آن لذت حسی باشد و در معرض زوال و انتقال، و از تواتر و تعاقب مؤدی به ملامت و کراهت، و مقتضی الم، و لذت عقلی به خلاف این، پس ظاهر شد که لذت عقلی ذاتی است و حسی عرضی.

و کسی که لذت حقیقی ادراک نکرده باشد چگونه بدان مایل شود، و تا ریاست ذاتی فهم نکند از کجا طالب آن باشد. همچنین تا برخیر مطلق و فضیلت تام وقوف نیابد نشاط و ارتیاح او بدان صورت نبندد. و حکمای قدیم را مثلی بوده است که در هیاکل و مساجد آن را اثبات کردندی و آن اینست که: فریشته ای که مؤکل است بر دنیا می گوید: « در دنیا خیری هست و شری هست و چیزی هست نه خیر و نه شر؛ هر که این هر سه را بشناسد چنانکه بباید شناخت از من خلاص یابد و به سلامت بماند، و هر که نشناسد او را بکشم به تباه ترین کشتنی، و آن چنان بود که من او را بیکبار نکشم تا از من برهد، بلکه او را آهسته آهسته می کشم در زمان دراز.» و اگر کسی در این مثل تأمل کند بر معانی مسائل گذشته تنبیه یابد.

و اما شرح لذت سعادت، گوییم: لذت دو نوع بود یکی فعلی و دیگر انفعالی. لذت فعلی به حسب نظر اول از روی مجاز مانند لذت ذکور در مباشرت، و لذت انفعالی مانند لذت اناث. و لذت انفعالی سریع الزوال باشد، چه از طریان احوال مختلف منفعل و متبدل شود، و لذت فعلی ذاتی بود و از جهت امتناع او از انفعال متغیر نشود. پس لذات حیوانی و حسی علی الاطلاق از قبیل لذات انفعالی بود در حقیقت، چه زوال را بدان راه است و انقضا و تبدل بران درآید، و همان لذات بعینها در حالتی آلام باشند و مستکره شمرند، و لذت سعادت که مخالف آنست چه ذاتیست نه عرضی، و عقلی است نه حسی، و الهی است نه بهیمی لذت فعلی بود، و از اینجا گفته اند حکما که لذت صحیح صاحبش را از نقصان به تمام رساند و از بیماری به صحت و از رذیلت به فضیلت.

و حال این دو صنف لذت در بدایت و نهایت مختلف افتاده است. اما لذت حسی در مبدأ به نزدیک طبیعت مرغوب بود، و شوق بدو به حسب استیلای قوت حیوانی در تزاید باشد، و چون ممارست حاصل آید انفعال طبع روی نماید، تا گاه بود که به اندراس قوت غریزت قبیح را مستحسن شمرد و شنیع را جمیل بیند، و چون بنهایت رسد التذاذ منتفی شود و نظر بصیرت زشتی و فضیحت آن را ظاهر گرداند و وخامت عاقبتش در نظر آرد، پس آن را معادی نبود، و لذت عقلی مخالف این لذت بود هم در مبدأ و هم در معاد، چه در بدایت طبع آن را کراهت دارد و به صبر و ریاضت و ثبات و مجاهدت بدست آید، و بعد از حصول کشف حسن و بها و شرف و فضل آن ظاهر شود. و لذتی که ورای همه لذات بود روی نماید و عاقبت محمود و معاد حقیقی او معاینه شود. و از اینجاست که مردم را در عنفوان عمر به تأدیب پدر و مادر احتیاج است، بعد ازان به سیاست شریعت، بعد ازان به تهذیب عقیدت و تقویم طریقت بر وفق حکمت، و چون بدین مرتبه رسد اگر لزوم آن سیرت را مقتدا سازد، بر سیاقی که موجب سعادت بود و مخالف آن مقتضی شقاوت، تربیت یافته باشد.

و چون معلوم شد که لذت سعادت لذت فعلی است پس چنانکه لذت انفعالی تعلق به اخذ و قبول دارد لذت فعلی را تعلق با عطا و ادا بود، و از اینجا معلوم شود که سعادت مستلزم جود باشد، چه استیفای لذت سعادت در افشای فضیلت و اظهار حکمت بود، چنانکه فرط لذت صاحب خط نیکو در اظهار کتابت، و غایت لذت صاحب الحان در ممارست آلت باشد؛ و از جهت آنکه جود سعید به کریم ترین نفایس و شریفترین رغائب بود، یعنی اکمال غیر، لذت او از همه لذات بیشتر تواند بود. و عجب آنست که این جود را جود حقیقی است، با شرف منزلت و علو مرتبت، خاصیتی است ضد خاصیت جود مجازی، چه اموال و اعراض دنیاوی به بذل ناقص شود و تبذیر دران موجب قلت ذات ید و نیستی ذخایر و خزاین باشد، و در جود حقیقی چندانکه بذل و تبذیر بیشتر افتد نما و زیادت ذخایر بیشتر بود و از نقصان و زوال محفوظ تر ماند، باز آنکه مواد جود مجازی در معرض حرق و غرق و نهب و تسلط اضداد و اعدا و دزدان باشد، و مواد جود حقیقی از تصرف صروف و تطرق آفات و تسلط حساد و اضداد ایمن.

و چون حال لذت سعادت معلوم شد الم شقاوت که ضد آنست و درد حسرت و ندامت بر فوات چنین کرامتی نیز هم از آنجا معلوم شود. و حکما را خلاف است تا سعادت ممدوح باشد یا نه. حکیم ارسطاطالیس گفته است: چیزهایی که در غایت فضل بود آن را مدح نتوان گفت بلکه چیزهای دیگر را مدح بدان توان گفت. مثالش باری، عز و علا، و خیر محض که فیض ذات مقدس اوست، چه مدح چیزهای دیگر یا به اضافت با حضرت او یا به اتصاف به خیریت تواند بود، اما ذات و صفات او از مدح متعالی بود. پس او را تمجید کنند نه مدح. و چون سعادت از قبیل خیر است، چه امری الهی است، سزاوار تمجید بود و از مدح منزه. و مردم را به سعادت یا به صفتی که مؤدی به سعادت بود مدح توان گفت، چنانکه به عدالت که مقتضی سعادت بود مدح گویند. پس معلوم شد که سعادت مفید مدح است نه اهل مدح، والله اعلم.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون هر فعلی را غایتی و غرضی است تکمیل نفس انسانی نیز از برای غرضی تواند بود، و غرض ازان، چنانکه در اثنای سخن گفته آمد، سعادت اوست که به اضافت با او خیر او آنست، پس أولی چنان بود که به معرفت ماهیت خیر و سعادت اشارتی رود، تا از وقوف بران در ناقص شوقی، که باعث او باشد بر طلب کمال، حادث شود، و در طالب آن شوق حادث غالب شود، و در کامل فرح و اهتزاز به ظفر بر مطلوب زیادت گردد.
هوش مصنوعی: هر عملی به هدفی انجام می‌شود و رشد و کمال انسان نیز می‌تواند به خاطر دست‌یابی به همین اهداف باشد. هدف نهایی انسان، که در طول بحث به آن اشاره شد، سعادت است؛ و سعادت به نوعی با خیر مرتبط است. بنابراین، مهم است که به شناخت صحیح از ماهیت خیر و سعادت پرداخت تا فهمیدن این مسائل، انسان را به نوعی شوق و اشتیاق برای دستیابی به کمال برساند. این شوق در جستجوی کمال در او تقویت می‌شود و برای فرد کامل، این فرح و لذت به عنوان پاداش به دنبال حصول خواسته‌هایش، افزایش می‌یابد.
وحکیم ارسطاطالیس افتتاح کتاب اخلاق بدین فصل کرده است و الحق رای صواب در این باب همانست که او را روی نموده است چه اول فکر آخر عمل بود. و آخر فکر اول عمل، چنانکه در جملگی صناعات مقرر است، چه نجار تا نخست تصور فایده تخت نکند فکر را در کیفیت عمل صرف نکند، و تا کیفیت عمل به تمامت در خیال نیارد ابتدای عمل نکند و تا عمل تمام نشود فایده تخت، که فکر اول آن بود، صورت نبندد. همچنین تا عاقل تصور خیر و سعادت، که نتیجه کمال نفس اند، نکند اندیشه تحصیل کمال در خاطر او تمکن نیابد، و تا آن تحصیل میسر نشود آن خیر و سعادت او را دست ندهد. و استاد ابوعلی رحمه الله گوید که: ارسطاطالیس گفته است در کتاب اخلاق که « أحداث را، یا کسانی را که طبیعت احداث بود، از این کتاب زیادت منفعتی نبود» پس گفته است « به احداث، نه احداث عمر می خواهم، که عمر را در این معنی تأثیری نیست، بلکه به احداث کسانی را می خواهم که سیرت ایشان ملابست شهوات حسی بود و میل بدان بر طباع ایشان مستولی باشد». و من می گویم یعنی استاد ابوعلی ایراد این فصل که مشتمل بر بحث از سعادت و خیر است در کتاب اخلاق نه از آن جهت کردم تا احداث بدان رسند بل از جهت آنکه این معنی بر سمع ایشان گذر یابد و بدانند که مردم را چنین مرتبه ای هست و می تواند که بدان مرتبه برسد تا شوقی در ایشان پدید آید بعد ازان، اگر توفیق مساعدت کند، بدان درجه برسد. و او رحمه الله در آغاز فصل فرق میان خیر و سعادت بیان کرده است پس رای هر صنفی از حکما نقل کرده و بعد ازان مذهب متأخران و آنچه مقتضای عقل او بوده است تقریر داده، چنانکه خلاصه آن معانی شرح داده آید ان شاء الله.
هوش مصنوعی: ارسطو در آغاز کتاب اخلاق خود به این موضوع پرداخته است که تفکر در ابتدا و انتهای عمل تأثیرگذار است. ابتدا باید تصور صحیحی از عمل داشت و بعد از آن، اقدام به عمل کرد. به عنوان مثال، یک نجار باید ابتدا مفهوم و مزیت ساخت یک تخت را در ذهن خود تصور کند تا بتواند به کیفیت ساخت آن بپردازد. همچنین، تا زمانی که انسان تصور نکند که چه نوع خیری و چه نوع سعادتی برای او وجود دارد، نمی‌تواند به دنبال کمال خود برود. استاد ابوعلی نیز به ارسطو استناد می‌کند و بیان می‌کند که او در کتاب اخلاق معتقد است که جوانان یا کسانی که به شهوات حسی تمایل دارند، از این کتاب بهره‌ای نخواهند برد. ابوعلی اضافه می‌کند که او این مباحث را مطرح کرده تا آگاهی از این مسائل برای افراد ایجاد شود و شوقی در آنان برای رسیدن به درجات بالاتر بوجود آید. او در ادامه، تفاوت میان خیر و سعادت را توضیح داده و نظرات مختلف فلاسفه را مطرح می‌کند و سپس دیدگاه‌های خود را بر اساس عقل بیان می‌کند.
می گوییم: حکمای متقدم گفته اند « خیر دو نوع است: یکی مطلق، و یکی به اضافت؛ خیر مطلق آن معنی است که مقصود از وجود موجودات آنست و غایت همه غایتها اوست، و خیر به اضافت چیزهایی که در وصول بدان غایت نافع باشد. و اما سعادت هم از قبیل خیر است، و لیکن به اضافت با هر شخصی، و آن رسیدن اوست به حرکت ارادی نفسانی به کمال خویش، پس از این روی سعادت هر شخصی غیر سعادت شخصی دیگر بود؛ و خیر در همه اشخاص یکسان باشد.»
هوش مصنوعی: حکمای قدیم می‌گویند که خیر دو نوع دارد: خیر مطلق و خیر به اضافت. خیر مطلق به آن چیزی اشاره دارد که هدف وجود موجودات است و نهایت تمامی اهداف محسوب می‌شود. از سوی دیگر، خیر به اضافت شامل مواردی است که در دستیابی به آن هدف نافع به شمار می‌روند. سعادت نیز نوعی خیر است، اما به هر فرد به طور جداگانه مربوط می‌شود. سعادت به معنای رسیدن فرد به کمال خود از طریق حرکتی ارادی است. بنابراین، سعادت هر فرد با سعادت فرد دیگر متفاوت است، اما خیر برای همه افراد یکسان است.
و جماعتی، در حیوانات دیگر اطلاق لفظ سعادت کرده اند، و اصل آنست که آن اطلاق به مجاز بود، چه رسیدن حیوانات به کمال خویش نه سبب رای و رویتی بود که از ایشان صادر شود، بلکه به سبب استعدادی بود که از طبیعت یافته باشند. پس سعادت حقیقی نبود، و آنچه بعضی حیوانات را میسر شود، از ملایمت مآکل و مشارب، و راحت و آسایش، از باب سعادت نبود، بلکه آن و امثال آن چیزهایی بود که به بخت و اتفاق تعلق دارد، و در مردم نیز همچنین.
هوش مصنوعی: برخی بر این باورند که می‌توان واژه «سعادت» را به حیوانات دیگر نیز نسبت داد، اما این نسبت بیشتر به نوعی مجاز است. زیرا رسیدن حیوانات به کمال خود نه به‌واسطه تفکر و اراده آن‌هاست، بلکه ناشی از استعدادی است که از طبیعت به دست آورده‌اند. بنابراین، این نوع سعادت واقعی محسوب نمی‌شود. همچنین آنچه برای برخی از حیوانات حاصل می‌شود، مانند تطابق با غذاها و نوشیدنی‌ها و آرامش و آسایش، نه به معنی سعادت است، بلکه این موارد بیشتر به شانس و تصادف مربوط می‌شود، و این وضعیت در انسان‌ها نیز مشابه است.
اما سبب آنکه گفتیم خیر مطلق یک معنی است که همه اشخاص دران اشتراک دارند آنست که هر حرکتی از جهت رسیدن به مقصدی بود، و همچنین هر فعلی از جهت حصول غرضی باشد، و در عقل جایز نیست که کسی حرکتی و سعیی بی نهایت می کند نه از برای ادراک مطلوبی، و آنچه غرض بود در هر فعل باید که فاعل را دران خیری متصور باشد، و الا عبث افتد و عقل آن را قبیح شمرد. پس اگر آن غرض در نفس خویش خیر بود خیر مطلق آن بود، و اگر سبب بود در حصول خیری که خیریت آن خیر زیادت بود آن خیر به اضافت بود، و آن خیر خیر مطلق؛ و چون صناعتها و رویتهای همه عاقلان متوجه به سوی چنین خیری است پس خیر مطلق در همه یک معنی مشترک بود، و واجب بود معرفت آن معنی تا همه کس همت بر طلب آن مقصور دارند، و از توجه به خیرات پراگنده اضافی احتراز نمایند و از غلط ایمن شوند، چیزی که نه خیر بود بخیر نشمرند تا بدان مرتبه یا مرتبه نزدیک بدان برسند، انشاء الله.
هوش مصنوعی: دلیل اینکه می‌گوییم خیر مطلق یک معنا دارد که همه افراد بر سر آن توافق دارند این است که هر حرکت و عملی به منظور رسیدن به یک هدف است. عقل نمی‌تواند قبول کند که کسی تلاشی بی‌هدف و بدون دستیابی به چیزی انجام دهد. هر عملی باید به نحوی حاوی خیری برای فاعل باشد، در غیر این صورت بی‌معنا خواهد بود و عقل آن را ناپسند می‌داند. بنابراین اگر آن هدف به خودی خود خوب باشد، به عنوان خیر مطلق شناخته می‌شود و اگر به بهبود خیری دیگر کمک کند، آن خیر نسبی است. از آنجا که همه انسان‌های عاقل به سمت این نوع خیر می‌روند، بنابراین خیر مطلق یک مفهوم مشترک است. شناخت این مفهوم ضروری است تا همه افراد تلاش خود را بر رسیدن به آن متمرکز کنند و از توجه به خیرات دلبخواهی و اضافی پرهیز کنند و از اشتباه در تشخیص خیر و شر دور بمانند تا به آن حقیقت نزدیک شوند، ان‌شاءالله.
قسمت خیر: فرفوریوس از ارسطاطالیس نقل کرده است که او خیرات را بر این وجه قسمت کرده است که: خیرات بعضی شریف بود و بعضی ممدوح و بعضی خیر بقوت و بعضی نافع در طریق خیر. اما شریف، بعضی آنست که شرف او ذاتی است و دیگر چیزها را شرف ازو عارض شود، و آن دو چیز است: عقل و حکمت. واما ممدوح، انواع فضایل و اقسام افعال جمیله است. و اما خیر بقوت استعداد این خیراتست. و اما نافع در خیر، چیزهائیست که لذاته مطلوب نبود لکن به سبب چیزی دیگر مطلوب بود چون ثروت و مکنت.
هوش مصنوعی: فرفوریوس از ارسطو نقل می‌کند که او خیرات را به چند دسته تقسیم کرده است: برخی از خیرات از نظر اعتبار و شرافت بالاتر هستند، برخی دیگر شایسته ستایش‌اند، برخی خیراتی هستند که به خاطر قابلیت و استعدادشان خوب محسوب می‌شوند و برخی دیگر نافع‌اند در رسیدن به خیر. در میان خیرات شریف، آن‌هایی قرار دارند که شرافت ذاتی دارند و دیگر خیرات از آن‌ها نشأت می‌گیرند، که شامل عقل و حکمت می‌شود. همچنین خیرات ممدوح، شامل انواع فضایل و کارهای نیکو هستند. خیراتی که به خاطر قابلیت‌هایشان خوبند، بر اساس استعدادشان تعریف می‌شوند، و نافع در خیر به چیزهایی اشاره دارد که در ذات خود مطلوب نیستند، اما به دلایل دیگری مانند ثروت و قدرت، مورد توجه قرار می‌گیرند.
و به وجهی دیگر: خیرات یا غایات اند یا نه غایات، و غایات یا تام اند یا غیر تام، آنچه تام است سعادتی است که چون حاصل آید صاحبش طالب مزیدی نبود بران، و آنچه غیر تام است مانند صحت و یسار بود، که چون حاصل آید بران اقتصار نیفتد بلکه با آن چیزهای دیگر بباید، و غیر غایت مانند تعلم بود و علاج و ریاضت.
هوش مصنوعی: خیرات ممکن است به هدف‌هایی اشاره داشته باشند یا نداشته باشند. آن دسته از هدف‌ها که کامل یا تام هستند، به نوعی سعادت محسوب می‌شوند که وقتی به دست می‌آید، فرد دیگر خواهان چیزی بیشتر از آن نیست. اما هدف‌هایی که کامل نیستند، مانند سلامتی و ثروت، به گونه‌ای هستند که وقتی به دست می‌آیند، انسان به آن‌ها اکتفا نمی‌کند و به دنبال دستیابی به چیزهای دیگری نیز می‌رود. همچنین، مقاصدی مانند یادگیری، درمان و تمرین بدنی، به خاطر اینکه خود به عنوان هدف نهایی نیستند، غیرغایت معرفی می‌شوند.
و به وجهی دیگر: خیرات یا نفسانی بود یا بدنی یا خارج از هر دو، و معقول بود یا محسوس. و بعضی در مقولات عشره که اصناف موجودات را شامل است خیرات تعیین کرده اند، گفته اند: خیر در جواهر مانند جوهر عقل بود که مبدع اول اوست و همه موجودات را در طریق کمال انتها با او، و انتهای او با حضرت غزت. و در کم مانند مقدار معتدل و عدد تام. و در کیف مانند لذات نفسانی و جسمانی. و در اضافت مانند ریاست و صداقت. و در أین مانند مکان نزه. و در متی مانند زمان موافق. و در وضع مانند تناسب اجزاء. و در ملک مانند منافع ملبوسات. و در فعل مانند نفاذ امر. و در انفعال مانند احساس محسوسات ملایم چون آواز خوش و صورت نیکو. اینست اقسام خیر بر حسب آنچه حکما گفته اند.
هوش مصنوعی: خیرات به دسته‌های مختلفی تقسیم می‌شوند که شامل خیرات نفسانی، بدنی و یا خارج از این دو می‌شود. همچنین خیرات می‌توانند معقول یا محسوس باشند. برخی از محققان با توجه به ده نوع مقوله وجود، خیرات را مشخص کرده‌اند. آن‌ها می‌گویند خیر در جواهر مشابه عقل است که آغازکننده است و دیگر موجودات را به سمت کمال نهایی هدایت می‌کند. در مقدار، خیر به تناسب و عدد کامل مربوط می‌شود. از نظر کیفیت، خیر می‌تواند شامل لذت‌های روحی و جسمی باشد. در ارتباطات، همچنین میراث و صداقت را دربر می‌گیرد. در مکان، می‌توان به مکان‌های خوشایند اشاره کرد و در زمان، زمان‌های مناسب و در ترکیب اجزاء، تناسب اجزا اهمیت دارد. در زمینه مالکیت، مادیات مانند منافع لباس و در عمل، موفقیت و انجام کارها مورد توجه قرار می‌گیرد. در نهایت، در واکنش‌ها، احساسات مناسب مانند صدای دلنشین و تصویر زیبا بررسی می‌شود. این تقسیم‌بندی‌ها به تشریح اقسام خیر طبق نظریات حکما کمک می‌کند.
قسمت سعادت: و اما اقسام سعادت به چند وجه اعتبار کرده اند، جماعتی از حکمای قدما که در روزگار پیشین بوده اند، مانند فیثاغورس و سقراط و افلاطون و غیر ایشان که بر ارسطاطالیس سابق بوده اند، سعادت راجع با نفس نهاده اند، و بدن را دران حظی و نصیبی نشمرده، پس رای همه جماعت بران مجتمع شده است که سعادت مشتمل بر چهار جنس است که آن را اجناس فضایل خوانند؛ و آن حکمت و شجاعت و عفت و عدالت بود، چنانکه اکثر قسم دوم از این مقالت مشتمل بر شرح آن خواهد بود. و گفتند حصول این فضایل کافی بود در حصول سعادت، و به دیگر فضایل بدنی و غیر بدنی حاجتی نیفتد، چه اگر صاحب این فضایل خامل الذکر بود یا درویش یا ناقص اعضا یا به جملگی امراض و محن مبتلا، ازان به سعادت او نرسد، مگر مرضی که نفس را از فعل خاص خویش بازدارد، چون فساد عقل و رداءت ذهن، که با وجود آن حصول کمال متعذر بود، و بر این رای از جهت آن اتفاق کرده اند که بدن به نزدیک ایشان آلتی است نفس را، و تمامی ماهیت انسان نفس ناطقه او را نهاده اند.
هوش مصنوعی: سعادت به چندین نوع تقسیم شده است. برخی از حکما در گذشته، مانند فیثاغورس، سقراط و افلاطون، سعادت را به نفس مرتبط دانسته و بدن را در این خصوص اهمیت زیادی ندادند. بر اساس نظر این گروه، سعادت شامل چهار نوع فضیلت است که به آن‌ها حکمت، شجاعت، عفت و عدالت گفته می‌شود. آن‌ها معتقدند که دستیابی به این فضایل برای رسیدن به سعادت کافی است و به دیگر فضایل، چه بدنی و چه غیر بدنی، نیازی نیست. حتی اگر فردی دارای این فضایل باشد ولی از نظر مالی در تنگدستی باشد یا دچار نقص عضو یا بیماری‌های مختلف، باز هم سعادت او تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد، به جز در مواردی که عقل و ذهن او مختل باشد، زیرا در این صورت توانایی رسیدن به کمال ممکن نیست. این حکما بر این باورند که بدن وسیله‌ای برای نفس است و ماهیت انسان در نفس ناطقه او قرار دارد.
و جماعتی که بعد از ارسطاطالیس بوده اند، چون رواقیان از اتباع او و بعضی از طبیعیان، که بدن را جزوی از اجزای انسان نهاده اند، سعادت به دو قسم کرده اند: قسمی نفسانی و قسمی جسمانی. و گفته اند سعادت نفسانی تا با سعادت جسمانی منضم نباشد اسم تمامی بر او نیفتد، و چیزهایی را که خارج بدن باشد و به بخت و اتفاق تعلق دارد در قسم جسمانی شمرده اند. و این رای به نزدیک محققان حکما ضعیف است، چه بخت و اتفاق را ثبات و بقایی نبود، و فکر و رویت را در حصول آن مدخلی و مجالی نه. پس سعادت که اشرف و اکرم چیزهاست و از شایبه تغیر و زوال معرا و تحصیل آن بر رویت و عقل مقدر، چگونه در معرض اخس اشیا توان آورد.
هوش مصنوعی: گروهی که بعد از ارسطو آمده‌اند، مانند رواقیون و برخی از فلسفه‌دانان طبیعی، سعادت را به دو دسته تقسیم کرده‌اند: یکی سعادت روحانی و دیگری سعادت جسمانی. آن‌ها بر این باورند که برای آنکه سعادت روحانی کامل و جامع باشد، باید با سعادت جسمانی همراه باشد. همچنین، چیزهایی که خارج از بدن هستند و به شانس و تصادف مربوط می‌شوند، در دسته‌ی سعادت جسمانی قرار داده می‌شوند. اما این نظر در نظر علمای معتبر فلسفی ضعیف تلقی می‌شود، زیرا شانس و تصادف از ثبات و استمرار برخوردار نیستند و فکر و ادراک انسان تاثیری در کسب آن‌ها ندارند. بنابراین، با توجه به اینکه سعادت بالاترین و ارزشمندترین چیزهاست و از تغییر و زوال مبرا است، چگونه ممکن است در معرض موارد پست‌تر قرار گیرد.
و اما ارسطاطالیس چون نظر کرد و اختلاف اصناف مردم و تحیر ایشان در معنی سعادت دید چه درویش سعادت خود در یسار و ثروت داند، و بیمار در سلامت و صحت، و ذلیل در جاه و رفعت، و حریص درتمکن از راندن شهوت، و غضوب در استیلا و شدت صولت، و عاشق در ظفر بر معشوق، و فاضل در افاضت معروف، و بر این قیاس از روی حکمت واجب دانست ترتیب مراتب هر صنفی به حسب آنچه مقتضای عقل بود. از بهر آنکه هر چیزی به جای خویش و در وقت خویش به اضافت با شخصی معین سعادتیست جزوی. و نظر فیلسوف باید که تحقیق جملگی حقایق را شامل بود. پس بدین سبب جملگی سعادات را در پنج قسم مرتب کرد: قسم اول آنچه به صحت بدن و سلامت حواس و اعتدال مزاج تعلق دارد؛ و قسم دوم آنچه به مال و اعوان تعلق دارد تا به توسل آن افشای کرم و مواسات با اهل خیر و دیگر افعال که مقتضی استحقاق مدح بود حاصل کنند؛ و قسم سیم آنچه تعلق به حسن حدیث و ذکر به خیر دارد در میان مردمان، تا به حسب احسان و فضیلت، ثنا و محمدت شایع شود؛ و قسم چهارم آنچه تعلق به انجاح اغراض و حصول مقتضای رویت برحسب امل و ارادت داشته باشد؛ و قسم پنجم آنچه تعلق به جودت رای و صحت فکر و وقوف بر صواب در مشورت و سلامت عقیدت از خطا در معارف علی العموم و در امور دینی علی الخصوص داشته باشد. پس هر که این هر پنج قسم او را حاصل باشد سعید کامل بود علی الاطلاق، و به قدر نقصان در بعضی ابواب و به بعضی اضافات ناقص بود.
هوش مصنوعی: ارسطو با مشاهده ی تفاوت‌های مردم و سردرگمی آنها در مفهوم سعادت، دریافت که هر قشری از جامعه تعریف خاصی از سعادت دارد. برای مثال، فرد درویش سعادت را در ثروت می‌بیند، بیمار در صحت و سلامتی، و شخص ذلیل در مقام و اعتبار. همچنین، افراد حریص سعادت را در کنترل شهوت و کسانی که غضبناک هستند، در تسلط و قدرت می‌جویند. عاشقان سعادت را در پیروزی بر معشوق و افراد فاضل در ارائه نیکو می‌پندارند. بر این اساس، ارسطو تصمیم گرفت به‌منظور درک بهتر، مراتب سعادت را به پنج دسته تقسیم کند. دسته اول به سلامت جسمانی و اعتدال مزاج مربوط است. دسته دوم به مال و یاری دیگران ارتباط دارد که می‌تواند منجر به احسان و نیکی شود. دسته سوم مربوط به حسن رفتار و ذکر خوبی در میان مردم است. دسته چهارم به تحقق خواسته‌ها و دستیابی به آرزوها مربوط می‌شود. و دسته پنجم به روشن‌فکری، صحت عقیده و درستی در مشورت‌های دینی و عمومی مربوط است. بنابراین، کسی که تمام این پنج دسته را داشته باشد به‌طور کامل سعید است و هر نقصی در یکی از این ابعاد باعث نقصان سعادت او می‌شود.
و همین حکیم می گوید: دشوار بود مردم را که افعال شریف ازو صادر شود بی ماده ای مانند فراخ دستی و دوستان بسیار و بخت نیک، و از اینجاست که حکمت در اظهار شرف خویش محتاج است به صناعت ملک، و بدین سبب گفتیم که اگر عطیتی یا موهبتی از خدای، تعالی، به خلق می رسد سعادت محض از آن جمله است، چه سعادت عطیتی و موهبتی است ازو، سبحانه، در اشرف منازل و اعلی مراتب خیرات، و آن خاص است به انسان تام، که غیر تام را مانند کودکان با او مشارکتی نیست دران.
هوش مصنوعی: این حکیم بیان می‌کند که نشان دادن کارهای نیک و شایسته انسان‌ها بدون وجود عناصری مانند generosity، دوستان بسیار و خوش‌شانسی، دشوار است. به همین دلیل، حکمت برای ابراز شرافت خود نیازمند به هنر و رفتاری سلطنتی است. بر این اساس، اگر هدیه یا موهبتی از جانب خداوند به مردم داده شود، آن را بهترین نوع سعادت می‌دانیم. چرا که سعادت، نوعی عطا و بخشش از سوی خداوند است که در بالاترین درجات و عالی‌ترین مرتبه‌های خیر و خوبی قرار دارد و این خصیصه مختص انسان کامل است؛ چرا که انسان‌های ناقص مانند کودکان نمی‌توانند در این زمینه شریک باشند.
و همچنین خلاف افتاد حکما را تا سعادت عظمی که انسان را بود، در ایام حیات او بالفعل حاصل آید یا بعد از وفات او. طایفه اول از حکمای قدما، که بدن را در سعادت حظی ندیدند، گفتند مادام که نفس مردم متصل بود به بدن و به کدورت طبیعت و نجاست جسم مبتلا و ملوث، و ضرورات حاجات او به چیزهای بسیار شاغل او، سعید مطلق نبود، بلکه، چنانکه حقایق معقولات بر وجه اتم به ظلمت هیولی و نقصان و قصور ماده محجوب است، چون از این کدورت مفارقت کند از جهل پاک شود و به صفا و خلوص جوهر قابل انوار الهی گردد، و اسم عقل تام بر او افتد. پس سعادت حقیقی به نزدیک ایشان بعد از وفات تواند بود.
هوش مصنوعی: حکیمان قدیم بر این باور بودند که سعادت واقعی انسان در زمان حیات او به طور کامل به دست نمی‌آید، بلکه ممکن است پس از مرگ به دست آید. آن‌ها معتقد بودند که در حالی که روح انسان به بدن متصل است و درگیر نقص‌ها و آلودگی‌های دنیوی، نمی‌تواند به سعادت واقعی دست یابد. به عقیده آن‌ها، همان‌طور که حقیقت‌های معنوی به وسیله ماده و کاستی‌های آن پنهان می‌شود، با جدایی از این آلودگی‌ها، روح از جهل رهایی می‌یابد و به حالت خلوص و صفا می‌رسد و می‌تواند نورهای الهی را دریافت کند. بنابراین، سعادت حقیقی در نظر آن‌ها پس از مرگ امکان‌پذیر است.
و ارسطاطالیس و جماعتی که متابعت او کردند گفتند: قبیح و شنیع بود که گوییم شخصی باشد در این عالم معتقد آرای حق و مواظب بر اعمال خیر و مستجمع انواع فضایل، کامل به ذات و مکمل غیر، به خلاف رب العرش موسوم و به اصلاح اصناف کاینات مشغول، با این همه شرف و منقبت، شقی و ناقص بود، و چون بمیرد و این آثار و افعال باطل شود، سعید تام گردد. بلکه رای ایشان بر آن مقرر است که سعادت را مدارج و مراتب بود و به قدر سعی حاصل می آید بتدریج، تا چون به درجه اقصی رسد سعید تام شود و اگرچه در قید حیات باشد. و چون سعادت تام حاصل آمده باشد به انحلال بدن زایل نشود. اینست اقوال متقدمان در این باب.
هوش مصنوعی: ارسطو و برخی از پیروانش بر این باور بودند که نابخردانه است که بگوییم فردی در این دنیا می‌تواند همزمان دارای افکار درست، متعهد به انجام کارهای نیک و دارای ویژگی‌های مثبت بسیار باشد، اما همچنان شقاوت‌زده و ناقص باشد، در حالی که خدای بزرگ و اداره‌کننده جهان به چنین فردی توجه دارد. آنها معتقد بودند که سعادت دارای درجات و مراتب است که به تدریج با تلاش فرد به دست می‌آید و هرچه فرد به مراحل بالاتری برسد، به سعادت کامل نزدیک‌تر خواهد شد، حتی اگر هنوز زنده باشد. طبق این دیدگاه، زمانی که سعادت کامل به دست آید، از بین رفتن بدن تأثیری بر آن نخواهد داشت. این دیدگاه‌ها متعلق به اندیشمندان پیشین است.
و چون متأخران در این دو طریقت نظر کردند و آن را با قواعد حکمی و قوانین عقلی مقابل کردند گفتند: مردم را فضیلتی روحانی می تواند بود که بدان مناسب ملائکه کرام بود، و فضیلتی جسمانی که بدان مشارک بهایم و انعام بود، و از جهت اقتنای آنچه موجب کمال جزو روحانیست روزی چند به جزو جسمانی در این عالم سفلی مقیم است تا آن را عمارت کند و نظام دهد و اکتساب فضیلت کند، پس به جزو روحانی به عالم علوی انتقال کند و در صحبت ملاء اعلی می باشد ابدالابد و مراد ایشان از عالم علوی و سفلی نه علو و سفل مکانی است به حسب حس، بلکه هر چه محسوس بود اسفل بود بدین اعتبار و اگرچه در مکان اعلی بود، و هر چه معقول بود اعلی بود و هر چند در مکان اسفل تعقل او کنند و مردم مادام که در این عالم باشد اطلاق اسم سعادت برو مشروط بود به استجماع هر دو فضیلت، تا هم چیزهایی که در وصول به سعادت ابدی نافع بود او را حاصل باشد و هم در اثنای ملابست امور مادی به مطالعه جواهر شریف عالی و به بحث ازان و اشتیاق بدان موسوم و مایل، و این مرتبه اول بود از مراتب سعادت؛ پس چون انتقال کند بدان عالم از سعادت بدنی مستغنی شود و سعادت او بر مشاهده جمال مقدس علویات، که عبارت ازان حکمت حقیقی است، مقصور گردد تا مستغرق حضرت عزت شود و به اوصاف جلال حق متحلی گردد، به مرتبه دوم از مراتب سعادت رسیده باشد.
هوش مصنوعی: با توجه به نظرات متأخران در این دو روش، آنان به این نتیجه رسیدند که انسان می‌تواند دو نوع فضیلت داشته باشد: یکی فضیلت روحانی که به ملائکه نزدیک‌تر است و دیگری فضیلت جسمانی که با حیوانات و مخلوقات دیگر مشترک است. برای رسیدن به کمال روحانی، انسان مدتی در این دنیای مادی زندگی می‌کند تا جسم خود را آباد کند، نظام‌مند نماید و فضیلت کسب کند. سپس او می‌تواند به بعد روحانی منتقل شود و در جمع ملائکه در عالم بالاتر باقی بماند. این دو عالم به معنای فیزیکی و مکانی تقسیم نمی‌شود، بلکه بر اساس ادراک و فهم تقسیم‌بندی می‌شود. از این رو، هر آنچه که محسوس است در زمره عالم پایین و هر آنچه که معقول و غیرمحسوس است در عالم بالا قرار دارد. انسان‌ها در این جهان باید هر دو فضیلت را در خود جمع کنند تا به سعادت کامل دست یابند؛ یعنی هم آنچه ضروری برای رسیدن به سعادت ابدی است را داشته باشند و هم در کنار امور مادی، به جستجوی ارزش‌های بالاتر بپردازند. این اولین مرحله از سعادت است. پس از آن، وقتی که فرد به عالم بالاتر منتقل می‌شود، دیگر به سعادت جسمانی نیازی ندارد و سعادت او محدود به دیدن زیبایی‌های الهی و حکمت حقیقی می‌گردد و در وصف جلال الهی غرق می‌شود. این مرحله دوم از مراتب سعادت است.
و اصحاب مرتبه اول را نیز دو مرتبه است: مرتبه ادنی جماعتی را که در رتبت جسمانیات باشند و فضایل این طرف در ایشان مستوفی و از غلبه شوق بر اسرار و ضمایر ایشان بر حرکت در جهت آن عالم مواظب؛ و مرتبه اقصی جماعتی را که در رتبت روحانیت باشند و سعادات آن جناب در ایشان بالفعل حاصل، و از فرط کمال به استکمال جواهری که مباشر ماده اند بالذات، و به تنظیم امور عالم بالعرض، ملتفت، و مع ذلک به نظر در دلایل قدرت الهی و اطلاع بر علامات حکمت نامتناهی و اقتدا بدان به قدر طاقت و استطاعت متمتع و مبتهج.
هوش مصنوعی: اصحاب مرتبه اول را به دو دسته تقسیم می‌کنیم: دسته اول، افرادی هستند که در دنیا مادی قرار دارند و دقیقاً به ویژگی‌های آن پرداخته‌اند و به خاطر شوقی که نسبت به اسرار و درون خود دارند، موفق به پیشرفت در این مسیر می‌شوند. دسته دوم، افرادی هستند که در سطح روحانی بالاتری قرار دارند و خوشبختی و کمالات آن‌ها به صورت بالفعل در آن‌ها وجود دارد. این افراد به واسطه کمالات خود، ناظر به امور دنیوی و نیز نشانه‌های قدرت و حکمت الهی هستند و سعی دارند به مقدار توانایی و ظرفیت خود از این نشانه‌ها بهره‌مند شوند و به شادی و نشاط بپردازند.
و هر که از این دو صنف خارج افتد از اشخاص نوع انسانی، در زمره بهائم و سباع معدود باشد، اولئک کالانعام بل هم اصل، چه انعام در معرض چنین کمالی نیامده اند و به خساست نفس و دناءت همت ازان معرض شده، بل هر طایفه ای به قدر استعدادی که از موهبت در بدو فطرت یافته اند به کمال خویش رسیده اند، و این گروه را طریق رسیدن به کمال برایشان گشاده اند، و ایشان را به چندین ترغیب و ترهیب با آن دعوت کرده و اسباب تیسیر و ازاحت علل به تقدیم رسانیده، و ایشان در سعی و جهد اهمال کرده اند، بلکه ایثار طرف ضد را شعار ساخته و روزگار در استعمال قوای شریفه در مکاسب دنیه مصروف داشته. پس انعام را در حرمان از مجاورت ارواح مقدس و وصول به سعادت اشرف عذر واضح است و استحقاق مذمت و ملامت و حسرت و ندامت این جماعت را لازم، چنانکه گفته آمد در مثل بینا و نابینا، که از جاده منحرف شوند تا در چاه افتند، چه هر چند در هلاکت مشارکت دارند اما بینا ملوم است و نابینا مرحوم.
هوش مصنوعی: هر کسی که از این دو دسته خارج شود، به نوعی از انسانیت فاصله می‌گیرد و به شمار حیوانات و درندگان درمی‌آید. این افراد مانند دام‌ها هستند، بلکه ممکن است وضعیت‌شان حتی بدتر باشد، زیرا دام‌ها به چنین کمالی نرسیده‌اند و از خساست نفس و پست‌فطرتی دور شده‌اند. بلکه هر گروه، به میزان استعدادی که از نعمت‌های فطری در آغاز زندگی خود دارند، به کمال می‌رسند. برای این گروه، راه‌های رسیدن به کمال نیز فراهم شده و با ترغیب و ترساندن به راه دعوت شده‌اند و امکاناتی برای آسان کردن این مسیر به آنها داده شده است. اما آنها در تلاش و کوشش سهل‌انگاری کرده و حتی به ضد خود، ایثار گروهی را شعار قرار داده و زمان خود را در استفاده از نیروهای شریف برای امورات دنیوی صرف کرده‌اند. بنابراین، محرومیت دام‌ها از نزدیکی به ارواح مقدس و دسترسی به سعادت‌های برتر، دلیل روشنی است بر مستحق بودن آنها برای سرزنش، ملامت، حسرت و پشیمانی. همان‌طور که در مثالی میان بینا و نابینا گفته شده، اگر هر دو در سقوط به چاه شرکت کنند، بینا مورد سرزنش قرار می‌گیرد در حالی که نابینا معذور است.
پس ظاهر شد که سعادت انسان مادام که انسان است در دو مرتبه مرتب است، و مرتبه اول از شایبه آلام و حسرات مستخلص نبود، چه به سبب حرمان از درجه اقصی و چه از جهت اشتغال به خدایع طبیعی و زخارف حسی. پس آن سعادت به حقیقت ناقص باشد و سعادت تام اهل مرتبه دوم را بود که از این معانی خالی اند و به استنارت انوار الهی و استفاضت آثار نامتناهی حالی، و هر که بدان منزلت رسد به نهایت مدراج سعادت رسیده باشد. پس او را نه به فراق محبوبی مبالات افتد و نه بر فوات لذتی یا نعمتی تحسر نماید، بلکه جملگی اموال و مآثر و خیرات دنیاوی، تا بدن او که نزدیکترین چیزی است بدو، وبالی باشد براو، و نجات و خلاص ازان بزرگترین غبطتی شمرد؛ و اگر اندک تصرفی کند در مواد فانی به حسب ضرورت این بنیت باشد که مربوط است برو و او را در انحلال و ازالت آن مجال اختیاری نه؛ پس ازو به خلاف آنچه مقتضای ارادت و مشیت باری، عز و علا، بود چیزی صادر نشود، و مخادعت طبیعت و مخالفت هوا و شهوت را درو اثری صورت نبندد؛ پس نه از فقد محبوبی اندوهگین شود، و نه بر فوت مطلوبی جزع نماید، و نه به ظفر بر مرادی اهتزاز کند، و نه به ادراک ملایمی منبسط گردد. و در فصلی از کتابی که حکیم ارسطاطالیس راست در فضایل نفس، و ابوعثمان دمشقی از یونانی به عربی نقل کرده است به احتیاطی هر چه تمامتر، و استاد ابوعلی آن فصل بعینه در کتاب طهارت ایراد کرده، اشارتی ظاهر است بدین حال و درجه، و آن فصل را همچنان با پارسی نقل کرده شد و آن اینست:
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خوشبختی انسان در دو مرحله تقسیم می‌شود. مرحله اول خوشبختی به دلیل دردها و ناامیدی‌هایی که انسان تجربه می‌کند، ناقص است. این دردها ناشی از از دست دادن فرصتی برای دستیابی به بالاترین درجات و همچنین مشغولیت به امور مادی و ظاهری است. بنابراین، این نوع خوشبختی واقعی نیست و تنها در مرحله دوم، خوشبختی کامل وجود دارد که از این مسائل رهایی یافته و تحت تأثیر روشنایی الهی و آثار بی‌پایان الهی قرار دارد. کسی که به این مرتبه برسد، به اوج خوشبختی دست یافته و دیگر نگران جدایی از محبوب خود نخواهد بود و نیز بر از دست دادن لذت‌ها یا نعمت‌ها غصه نخواهد خورد. بلکه تمام دارایی‌ها و خوبی‌های دنیایی برای او بار سنگینی خواهند بود و رهایی از آن‌ها بزرگ‌ترین نعمت به حساب می‌آید. اگر او به طور ضروری دست به کاری بزند، این عمل ارتباطی به او ندارد و هیچ اختیاری در تغییر وضعیت آن نخواهد داشت. او هرگز بر اساس خواسته‌ها و تمایلات خود، کاری انجام نمی‌دهد و بدین ترتیب، نه از دست دادن محبوبی ناراحت می‌شود و نه بر از دست دادن چیزی اشک می‌ریزد. حتی اگر به آرزویی برسد، خوشحال نمی‌شود و در صورت دستیابی به چیزی مطلوب، دچار انبساط نمی‌گردد. در فصلی از کتابی که ارسطو در مورد فضایل نفس نوشته و ابوعثمان دمشقی آن را به عربی ترجمه کرده است، به این حالت اشاره شده و استاد ابوعلی نیز آن فصل را به دقت در کتاب طهارت آورده است.
اول مراتب فضایل که آن را سعادت نام کرده اند آنست که مردم ارادت و طلب در مصالح خویش اندر این عالم محسوس و امور حسی که تعلق به نفس و بدن دارد، و آنچه بدان متصل و باز آن مشارک بود، صرف کند، و تصرف او در احوال محسوس از اعتدالی که ملایم آن احوال بود خارج نشود، و در این حال مردم هنوز ملابس اهوا و شهوات بود، الا آنکه اعتدال نگه دارد و از افراط تجاوز نماید، و او در این مقام با آنچه بران اقدام باید نمود نزدیکتر بود از آنچه احتراز ازان واجب بود، چه امور او متوجه بود به صواب تدبیری متوسط در فضیلت، و از تقدیر فکر خارج نیفتد هر چند مشوب بود به تصرف در محسوسات.
هوش مصنوعی: اولین مرحله از فضایل که آن را سعادت می‌نامند، این است که انسان‌ها باید در پی منافع و نیازهای خود در این جهان محسوس و دنیای ملموس باشند؛ یعنی به اموری که به جان و بدنشان مربوط می‌شود، توجه کنند. آنها باید تصرفاتی در این امور داشته باشند که از اعتدالی که با آن سازگار است، خارج نشود. در این مرحله، مردم هنوز تحت تأثیر خواسته‌ها و تمایلات خود قرار دارند، اما باید اعتدال را حفظ کرده و از افراط و زیاده‌روی دوری کنند. در این جایگاه، افراد به اقداماتی نزدیک‌ترند که مطلوب است و باید انجام دهند، نسبت به مسائلی که باید از آنها اجتناب کنند. زیرا امور آنها متوجه تدبیر صحیحی در فضیلت است و باید در دامان تفکر درست باقی بمانند، هرچند که این تفکر ممکن است با مشغولیت‌ در امور محسوس پیچیده شود.
پس مرتبه دوم، و آن چنان بود که ارادت و همت در امر افضل از اصلاح حال نفس و بدن صرف کند بی آنکه ملابس اهوا و شهوات بود، و به مقتنیات حسی التفاتی نماید، مگر آنچه ضروری و ناگزیر بود، پس فضیلت مردم در این نوع رتبت متزاید می شود، چه مراتب و منازل این نوع بسیار است، بعضی از بعضی بلندتر، و سبب آن تکثر، اما اولا از جهت اختلاف طبایع بود، و ثانیا از جهت اختلاف عادات، و ثالثا از جهت تفاوت مدارج در علم و معرفت و فهم، و رابعا از جهت اختلاف همتها، و خامسا به حسب تفاوتی که در شوق و تحمل مشقت طلب افتد. و گفته اند نیز که: از جهت اختلاف بخت و اتفاق، انتقال از آخر مراتب این صنف فضیلت به فضیلت الهی محض باشد، که در آن مرتبه نه التفات افتد به منتظری، و نه نظر بر آینده ای، و نه مشایعت گذشته ای، و نه میل به دوری، و نه بخل به نزدیکی، و نه خوف و فزع از حالی، و نه شوق و شعف به چیزی، و نه رغبت به حظی از حظوظ انسانی یا از حظوظ نفسانی؛ ولکن به جزو عقلی متصرف باشد در مراتب اعالی از فضایل، و آن صرف همت بود به امور الهی و محاولت و طلب آن بی انتظار عوضی، یعنی تصرف او دران؛ و طلب او آن را برای ذات و حقیقت آن معنی بود نه از برای چیزی دیگر، و این رتبت نیز در اشخاص مردمان مختلف افتد به حسب شوقها و همتها و فضل عنایت و طلب و قوت طبع و صحت عقیدت؛ و تشبه هر کسی به علت اولی و اقتدای او به افعال او به حسب منزلت و مرتبت آن کس بود در این احوال که در این فصل برشمردیم. و آخر مراتب فضیلت آن بود که افعال مردم همه الهی محض شود، و افعال الهی خیر محض بود، و فعل که خیر محض بود فاعلش نه از برای غرضی دیگر کند جز نفس فعل، چه خیر محض غایتی بود مطلوب لذاته و مقصود لنفسه، و آنچه غایت بود، و خاصه که در غایت نفاست بود، نه از برای چیزی دیگر بود. پس افعال مردم چون جمله الهی شود صادر از لباب و حقیقت ذات او بود که آن عقل الهی او باشد، و دیگر دواعی طبیعت بدنی و عوارض هر دو نفس بهیمی و سبعی و عوارض تخیلاتی که از هر دو نفس و از دواعی نفس حسی متولد شود، جمله درو منتفی و ناچیز شوند؛ پس آنگاه او را هیچ ارادت و همت خارج آن فعل که مطلوب او بود باقی نماند، بلکه تصرف او در افعال بی ارادت و قصد بود به چیزی دیگر، یعنی غرض او در هر فعلی جز ذات آن فعل نبود، و اینست سبیل فعل الهی.
هوش مصنوعی: در مرتبه دوم، انسان اراده و تلاش خود را در امور مهمتر از اصلاح حال خود و بدنش صرف می‌کند، بدون اینکه تحت تأثیر تمایلات و شهوات قرار گیرد و به نیازهای حسی جز در موارد ضروری توجهی داشته باشد. فضیلت انسان‌ها در این مرتبه بیشتر می‌شود و مراتب و مکان‌ها در این نوع بسیار است. بعضی از افراد بالاتر از دیگران قرار دارند و این تفاوت به چند علت است: اول، تفاوت در طبیعت‌ها؛ دوم، تفاوت در عادات؛ سوم، تفاوت در سطح علم و معرفت و درک؛ چهارم، تفاوت در اراده‌ها؛ و پنجم، تفاوت در اشتیاق و تحمل سختی‌های طلب. همچنین گفته شده که از نظر شانس و اتفاق، انتقال از پایین‌ترین مرتبه این فضیلت به مرتبه‌ای خالص الهی ممکن است، جایی که دیگر به گذشته یا آینده توجهی نیست و نیازی به تمایلات دنیوی و انسانی احساس نمی‌شود. در این حالت، توجه و تلاش انسان تنها به امور الهی معطوف می‌گردد بدون انتظار پاداشی، چرا که هدف فقط خود فعل است و نه چیز دیگری. این مرتبه در افراد مختلف متفاوت است و بستگی به اشتیاق‌ها، اراده‌ها، و توانایی‌های هر شخص دارد. در پایان، بالاترین مرتبه فضیلت به جایی می‌رسد که تمام اعمال انسان‌ها به طور خالص الهی انجام می‌شود و این اعمال نه برای هدفی جز خود فعل صورت می‌گیرد، بلکه ذات فعل خود هدف و مقصود است. در این فرآیند، همه تمایلات انسانی و خواسته‌های دیگر کنار گذاشته می‌شود و انسان فقط بر حسب حقیقت و وجود الهی خود عمل می‌کند.
پس این حال آخر مراتب فضایلی است که مردم دران اقتدا کند به افعال مبدأ اول که خالق کل است، عز و جل، یعنی در افعال خویش طالب حظی و مجازاتی و عوضی و زیادتی نباشد، بلکه فعل او بعینه غرض او بود، پس فعل او نه برای چیزی بود که آن چیز غیر ذات فعل بود و غیرذات او، و ذات فعل حقیقت فعل بود، و ذات او نفس او که آن حقیقت عقل الهی است، و افعال باری، عز و جل، همچنین از برای ذات او بود نه از برای چیزی دیگر خارج، پس فعل مردم در این حال خیر محض و حکمت محض بود، و غرض ازان اظهار فعل بود نه به سوی غایتی دیگر که خواهد که آن غایت به فعل آید، و افعال خاص خدای، سبحانه، همین حکم دارد که به قصد اول متوجه نیست به سوی چیزی خارج از ذات او، یعنی نه از برای سیاست چیزهائیست که ما بعضی ازان باشیم، چه اگر چنین بودی افعال او حاصل و تمام به حصول امور خارجی و تدبیر آن امور و تدبیر احوال آن امور و قصد به سوی آن بودی، پس امور خارجی اسباب و علل افعال او شدی، و آن شنیع و قبیح بود، تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا. لکن عنایت او، عز و علا، به خارجیات و فعلی که اقتضای تدبیر و ترتیب آن امور کند از او به قصد ثانی صادر شود، و آن را هم نه از برای آن چیزها کند، بلکه هم برای ذات مقدس خویش کند، چه فضل ذات او هم به ذات اوست نه به سوی چیزهایی که مفضل علیه است، و غیر آن.
هوش مصنوعی: این حالت نهایی، بهترین درجه از فضایل است که انسان‌ها می‌توانند به آن اقتدا کنند، و آن اقتداء به اعمال مبدأ اول، یعنی خالق جهان، است. این به این معناست که انسان‌ها در عمل خود به دنبال پاداش، جزا یا چیز دیگری نیستند، بلکه عمل آنها به‌طور کامل با هدف واقعی آنها هماهنگ است. بنابراین، عمل آنها صرفاً به خاطر خود عمل است و نه به خاطر چیزی که خارج از ذات عمل باشد. در واقع، ذات عمل خود همان جوهر عمل است و ذات خداوند و حقیقت عقل الهی نیز همین‌طور است. همچنین اعمال خداوند، صرفاً به خاطر ذات او است و نه به خاطر چیزی بیرونی. در این حالت، اعمال انسان‌ها تنها خیر و حکمت هستند و هدف آنها نمایش عمل است، نه رسیدن به هدفی دیگر. اعمال خاص خداوند نیز همین ویژگی را دارند و با هدف اولیه خود به چیزهای خارج از ذاتش متوجه نمی‌شوند. اگر این‌گونه بود، اعمال او به امور خارجی وابسته می‌شدند و این عمل ناپسند است. لكن رحمت خداوند به امور خارج و تدبیری که برای آن می‌شود، به عنوان هدف ثانوی صادر می‌شود، اما این نیز به خاطر آن موضوعات نیست، بلکه برای ذات مقدس خود اوست. چرا که کرامت و فضل او به ذات خودش مربوط می‌شود و نه به چیزهایی که مورد پسند او هستند.
همچنین بود سبیل مردمی که به غایت قصوی برسد در اقتدای که او را ممکن بود به باری، سبحانه، تا افعال او به قصد اول هم از برای ذات او بود، که آن عقل الهی باشد، و از برای نفس فعل، و اگر فعلی کند که سبب فایده و نفع غیر باشد در قصد اول از برای آن غیر نکند، بلکه توجه به غیر قصدی ثانی باشد، چه فعل او به قصد اول برای نفس فعل بود، یعنی نفس فضیلت و نفس خیر، چه فعل او فضیلت و خیر محض بود، پس فعل او نه از برای جذب منفعتی بود و نه از برای دفع مضرتی و نه به جهت مباهاتی و طلب ریاستی و محبت کرامتی. و اینست غرض حکمت و منتهای سعادت، الا آن است که مردم بدین درجه نرسد تا جملگی ارادت خویش که تعلق به امور خارجی دارد و جملگی عوارض نفسانی را نیست نگرداند، و خواطری که از آن عوارض طاری شود درو بتمامت منتفی و مفقود نشود، و تا اندرون او از شعار الهی و همت الهی ممتلی نشود، و آن امتلا بعد ازان تواند بود که از امور طبیعی صافی شود و ازان پاک گردد، پاکیی تمام، پس آنگاه از معرفت الهی و شوق الهی ممتلی شود، و به امور الهی متیقن گردد، و آنچه در نفس ذات او که عقل محض است حاصل شود همچون قضایای اولی، که آن را علوم اوایل عقلی خوانند، مقرر شود، الا آنکه تصور عقل و رویت او در آن حال امور الهی را، و تیقن او بدان، بر وجهی شریفتر و لطیف تر و ظاهرتر و منکشف تر و مبین تر بود از قضایای اولی، که علوم اوایل عقلی است.
هوش مصنوعی: نویسنده به بیان ویژگی‌های افعال الهی و جایگاه آن‌ها در عالم وجود می‌پردازد. او توضیح می‌دهد که افعال خداوند به طور خالص و بدون هیچ گونه تکیه بر منافع فردی یا اجتماعی انجام می‌شود. این اعمال نه به خاطر جذب منفعت یا دوری از ضرر، بلکه به خاطر ذات خود عمل و فضیلت آن صورت می‌گیرد. همچنین، رسیدن به این مرتبه از خلوص و نیت الهی برای انسان‌ها دشوار است؛ زیرا برای این کار باید تمایلات و خواسته‌های دنیاستی را کنار بگذارند و از عوارض نفسانی خود فاصله بگیرند. سپس باید به شناخت و محبت خداوند دست یابند و به طور کامل از امور طبیعی پاک شوند. در این مرحله، معرفت الهی در وجود آنان شکل می‌گیرد و آنچه در نهاد انسانی و عقل آن‌ها است، درک عمیق‌تری از حقایق الهی به دست می‌آورد. این درک در مقایسه با علوم ابتدایی عقل، در مرتبه‌ای بالاتر و روشن‌تر خواهد بود.
این فصل تا اینجا حکایت سخن حکیم است و در مطاوی این کلمات فواید بسیار است دراین باب و نوع، والله اعلم.
هوش مصنوعی: این فصل تا کنون داستان سخن حکیم را بیان می‌کند و در محتوای این کلمات نکات و فواید زیادی در این زمینه وجود دارد و خداوند بهتر می‌داند.
و بباید دانست که کسانی که عنایت ایشان براصلاح بعضی قوی مقصور شود دون بعضی، یا در وقتی دون وقتی، ایشان را سعادت حاصل نیاید، همچنان که ترتیب مدن و تدبیر منازل به نظر در حال طایفه ای دون طایفه ای، و اصلاح امور ایشان در وقتی دون وقتی، صورت نبندد. و حکیم ارسطاطالیس مثل زده است که یک خطاف که ظاهر شود مبشر نبود به فصل بهار، و یک روز که معتدل افتد دلیل نباشد بر معاودت موسم اعتدال، پس سبیل طالب سعادت آنست که طلب التذاذ کند به لذتی که در سیرت حکمت باشد تا آن را شعار خویش سازد، و به چیزی دیگر مایل نشود، و آن سیرت ثابت و دائم گردد، چه سعید مطلق آنگاه بود که سعادت او را زوال و انتقال نباشد، و از انتکاس و انحطاط ایمن شود، و تقلب احوال و گردش روزگار را در او اثری زیادت باقی نماند، از جهت آنکه صاحب سعادت مادام که در این عالم باشد در تحت تصرف طبایع، و اجرام فلک و کواکب سعد و نحس او بدو محیط و برو دایر، و در نکبات و نوایب و محن و مصایب شریک دیگر ابنای جنس خویش بود، الا آنکه این احوال او را ذلیل و شکسته نگردانند، و در احتمال آن به مقاسات مشقتی که دیگران را رسد مبتلا نشود، چه مستعد تأثر و تمکن نبود مانند ایشان، پس نه جزع و قلق برو طاری شود و نه ناسپاسی و بی صبری ازو صادر گردد، و اگر بمثل به مصائب و آلام ایوب پیغامبر علیه السلام مأخوذ و ممتحن شود از حد سعادت مایل نشود، و افعال اشقیا ارتکاب نکند، چه محافظت شجاعت و شرایط صبر و ثبات قدم که او را ملکه باشد، و وثوق به عاقبت محمود، و قلت مبالات به عوارض دنیاوی که ضمیر او متمکن شده باشد، او را ازان بازدارد، و از کسانی که بدین فضایل منسوب نباشند ممتاز گرداند.
هوش مصنوعی: شایسته است بدانیم که اگر توجه و اهتمام کسی به اصلاح گروهی خاص محدود شود، نه تنها سعادت او به دست نخواهد آمد، بلکه مانند تدارک امور جامعه و مدیریت خانه‌ها، باید به تفاوت‌های زمانی و گروهی توجه شود. حکیم ارسطو به این نکته اشاره کرده است که ظهور نشانه‌هایی که در یک روز معتدل ظاهر می‌شود، نمی‌تواند به ما اطمینان دهد که فصل بهار آمده است. بنابراین، کسی که در جستجوی سعادت است باید به لذتی که در پی حکمت وجود دارد، بپردازد و به چیز دیگری تمایل نداشته باشد، تا این لذت برای او دائمی شود. سعادت واقعی زمانی است که فرد از زوال و تغییرات مصون باشد و تحت تأثیر حوادث و تغییرات روزگار قرار نگیرد. افراد خوشبخت در این دنیا همچنان در معرض تأثیرات طبیعی و مشکلات زندگی هستند، اما این مسائل آنها را خراب و شکست نخواهند کرد. آن‌ها باید توانایی مقاومت در برابر مشکلات را داشته باشند و به جای ناامیدی و نارضایتی، ثبات و صبر را در خود تقویت کنند. حتی اگر دچار مصیبت‌های بزرگی شوند، باید به سعادتشان پایبند بمانند و از اعمال ناپسند دوری گزینند. این موضوع نشان می‌دهد که صبر و عقلانیت فرد می‌تواند او را از تأثیرات منفی دور نگه دارد و باعث تمایز او از دیگران شود.
و آن جماعت یا به سبب ضعف طبیعت و غلبه جبن بر غریزت منفعل آن آثار شوند، تا به اضطراب فاحش و جزع بر احساس الم خویشتن را فضیحت کنند و در معرض زحمت اجانب و دلسوزی دوستان و شماتت دشمنان آرند، و یا اگر به اهل سعادت تشبه کنند، و بظاهر صبر و سکون به تکلف استعمال فرمایند، در باطن متألم و مضطرب باشند و از غمری و عدم معرفت و واثق نابودن به سلامت عاقبت حرکات نامتناسب از ایشان صادر شود، بلکه مثال افعال و حرکات ایشان افعال و حرکات عضو مفلوج بود که، از عدم مطاوعت آلت، چون تحریکش به جانب یمین کنند حرکات به طرف شمال حادث شود و برعکس همچنین. و کسی که نفس او مرتاض نباشد از تجاوز حد اعتدال و میل به طرف افراط یا تفریط ایمن نبود.
هوش مصنوعی: این گروه یا به علت ضعف طبیعی و تسلط ترس بر شخصیتشان تحت تاثیر قرار می‌گیرند و دچار اضطراب و ناامیدی می‌شوند، به‌طوری‌که احساس درد و رنج خود را به وضوح نشان می‌دهند و در معرض زحمت دیگران و نگرانی دوستان و سرزنش دشمنان قرار می‌گیرند. یا این‌که اگر خود را به اهل سعادت شبیه کنند و به ظاهر صبر و آرامش را با زحمت حفظ کنند، در درون به شدت در درد و اضطراب هستند و به دلیل نداشتن شناخت و احساس ناامنی، حرکات نامناسبی از آن‌ها سر می‌زند. اعمال و حرکات آن‌ها مانند حرکات فردی است که فلج است و به علت عدم توانایی در کنترل اعضا، وقتی به سمت راست حرکت می‌کند، حرکاتش به سمت چپ اتفاق می‌افتد. کسی که نفس خود را کنترل نکرده باشد، از تجاوز به حد اعتدال و افتادن به سمت افراط یا تفریط در امان نخواهد بود.
و ارسطاطالیس گفته است: سعادت چیزی ثابت غیر متغیر است چنانکه گفتیم، و مردم در معرض تغیرات مختلف، پس گاه بود که کسی که خوش عیش ترین خلق بود به مصیبتهای عظیم مبتلا شود، چنانکه در حال برنامس به رمز گفته اند. و اگر چنین شخص در اثنای آن بلیه متوفی شود مردم او را سعید نشمرند. پس بر این قیاس مردم را سعید نتوان گفت تا معلوم نشود که حال او در آخر عمر چگونه خواهد بود، و این سخنی بس شنیع است.
هوش مصنوعی: ارسطو می‌گوید که سعادت یک حالت ثابت و تغییرناپذیر است. از آنجا که زندگی انسان‌ها دستخوش تغییرات مختلف است، ممکن است فردی که در بهترین شرایط زندگی می‌کند، ناگهان با مصیبت‌های بزرگی روبرو شود. اگر چنین فردی در میانه‌ی این مصیبت‌ها درگذرد، مردم او را خوشبخت نمی‌دانند. بنابراین، نمی‌توان گفت که کسی واقعاً خوشبخت است مگر اینکه مشخص شود در پایان عمرش چه حالتی دارد. این کار به نوعی ناروا و نادرست است.
بعد ازان در جواب این شبهت گفته است که سیرت مردم چون محمود باشد در هر حال که برو عارض شود فاضل ترین فعلی که مناسب آن حال بود ایثار کند، مانند صبر در وقت شدت، و سخا در حال ثروت، و حسن تحمل در ایام فاقت، تا در همه احوال سعید باشد و سعادت او منتقل نشود، و چون چنین بود اگر نحوستی عظیم برو وارد شود به صبر و مدارا آن را تلقی کند تا سیرت او اقتضای مزید سعادت کند، چه اگر بخلاف این بود سعادت او مکدر و منغص شود، و احزان و هموم تضاعف پذیرد، تا از افعال جمیل ممنوع شود، و افعال جمیل چون از سعید در امثال این احوال صادر شود اشراق و حسن آن زیادت بود، چه احتمال مصائب عظام و خرد شمردن وقایع صعب، چون نه از جهت عدم احساس یا نقصان فهم بود بلکه از غایت شهامت ذات و کبر نفس و ارتفاع همت بود، نیکوترین سیرتی باشد. پس گفته است: و چون قوام سیرت به صدور افعال بود، چنانکه گفتیم، پس هیچ سعید شقی نشود، چه به هیچ وقت ارتکاب فعلی رکیک نکند، و چون چنین بود سعید همیشه مغبوط باشد و اگر چه مصیبتهای که به برنامس رسید بدو رسد. از جهت آنکه هیچ آفت سعید را از سعادت خویش منتقل نتواند کرد و در همه احوال بر سنت و سیرت خویش باشد. تا اینجا سخن حیکم است.
هوش مصنوعی: پس از آن در پاسخ به این سؤال بیان شده که رفتار و شخصیت انسان‌ها باید به گونه‌ای باشد که در هر شرایطی بهترین عمل مناسب را انجام دهند. مثلاً در زمان سختی صبر نشان دهند، در شرایط رفاه بخشنده باشند و در زمان فقر و تنگ‌دستی با صبر و شکیبایی برخورد کنند. اینگونه می‌توانند در تمام حالات خوشبخت و سعادتمند بمانند و سعادتشان تحت تأثیر منفی قرار نگیرد. اگر در زمان‌های سختی با صبر و آرامش مواجه شوند، شخصیت آن‌ها به سوی سعادت بیشتر هدایت می‌شود. در غیر این صورت، ممکن است سعادتشان تحت تأثیر قرار گیرد و دچار مشکلات و ناراحتی‌های بیشتری شوند که آن‌ها را از انجام اعمال نیک باز می‌دارد. وقتی اعمال زیبای انسان‌ها در این شرایط صادر می‌شود، زیبایی و درخشندگی بیشتری دارد، زیرا که این مواجهه با مشکلات به دلیل کمبود ادراک نیست، بلکه از شجاعت و بلندی همت ناشی می‌شود. بنابراین، اگر رفتار و شخصیت افراد به اعمالشان بستگی داشته باشد، هیچ فرد خوشبختی هرگز شقی و بدبخت نخواهد شد، زیرا او هرگز مرتکب اعمال زشت نخواهد شد. در نتیجه، چنین فردی هرگز تحت تأثیر مصیبت‌ها قرار نخواهد گرفت و همواره به اصول و رفتار خود پایبند خواهد بود.
و چون گفتیم که سعادت آنگاه حاصل آید که صاحبش از لذتی که در سیرت حکمت بود بهره یابد. واجب نمود که بیان اقسام سیرتها و شرح لذتی که سعدا را باشد با این قواعد اضافت کنیم تا این باب تمام باشد در نوع خویش، پس گوییم: سیرتهای اصناف خلق به حسب بساطت سه صنفست، از جهت آنکه غایات افعال ایشان سه نوع است؛ اول سیرت لذت که غایت افعال نفس شهوی بود، و دوم سیرت کرامت که غایت افعال غضبی بود، و سیم سیرت حکمت که غایت افعال نفس عاقله بود، و سیرت حکمت اشرف و اتم سیرتهاست و او شامل بود کرامت و لذت را؛ اما کرامتی و لذتی ذاتی نه عرضی به خلاف دو سیرت دیگر؛ چه آنچه از حکیم صادر شود جمله مختار و ممدوح باشد، و از حال انتقال نکند، و چون هر کسی را لذت در ادراک مطلوب خویش بود پس لذت عدل درعدالت تواند بود، و لذت حکیم در حکمت، و چون نفس فاضل را غایت مطالب نیل فضایل است پس حصول آن او را لذیذترین چیزها باشد پس سعادت لذیذترین چیزها بود، و چون انتقال نکند ذاتی بود. و اما لذت شهوت چون از تواتر سبب عین آلم می شود پس عرضی بود، و همچنین در کرامت.
هوش مصنوعی: سعادت زمانی به دست می‌آید که فرد از لذتی که در رفتار حکیمانه وجود دارد بهره‌مند شود. بنابراین، لازم است که انواع رفتارها و لذتی که افراد خوشبخت تجربه می‌کنند، بیان شود تا این بحث به طور کامل‌تری ارائه شود. به این صورت، می‌توان گفت که رفتارهای انسان‌ها بر اساس سادگی به سه نوع تقسیم می‌شوند، زیرا اهداف اعمال آن‌ها سه گونه است: اول، رفتار لذت‌طلبی که هدف آن لذت از خواسته‌های شهوانی است؛ دوم، رفتار شرف و کرامت که ناشی از خشم و عواطف شدید است؛ و سوم، رفتار حکمت که از عقل نشأت می‌گیرد. در واقع، رفتار حکیمانه بالاترین و کامل‌ترین نوع رفتارها به شمار می‌رود و شامل شرافت و لذت به صورت ذاتی است، نه به صورت عرضی، برخلاف دو نوع دیگر. هر چیزی که از حکیم به وجود آید، همواره اختیار و نیکویی را به همراه دارد و دچار تغییر نمی‌شود. به علاوه، هر کس لذت را در دستیابی به خواسته‌اش احساس می‌کند، بنابراین لذت عدالت در عدالت و لذت حکیم در حکمت قابل تصور است. از آن‌جایی که هدف نفس فاضل کسب فضایل است، رسیدن به آن برای او لذیذترین تجربه خواهد بود، پس سعادت نیز عملاً لذیذترین چیزها محسوب می‌شود و چون تغییر نمی‌کند، ذاتی است. اما لذت ناشی از خواسته‌های شهوانی به دلیل تکرار و تنوع در علت خود، عرضی است و این موضوع همچنین در مورد شرافت نیز صدق می‌کند.
و رای این حکیم، یعنی ارسطاطالیس، چنانکه گفتیم آنست که هر چند سعادت الهی اشرف چیزهاست و سیرت او لذیذترین سیرتها، اما از جهت اظهار فضیلت او به دیگر سعادات خارج احتیاج افتد، و الا آن شرف پوشیده ماند، و چون چنین بود صاحبش مانند فاضلی خفته بود که فعل او ظاهر نشود، اما اگر بااطلاع بر حقیقت آن شرف متمکن شود از اظهار آثارش لذت او لذتی تام و بالفعل باشد، و سرور او سروری حقیقی بود منزه از تمویه و مبرا از میل به زخارف و اباطیل، و در آن حال محبت کمالی که در دل او راسخ بود به حد شیفتگی و عشق رسد، و ننگ دارد که سلطان عالی را مسخر سلطان بطن و فرج کند، تا به اشرف اجزا خدمت اخس اجزا کند، و سرور مزخرف به لذتی بود که دیگر حیوانات را دران شرکت است، چه آن لذت حسی باشد و در معرض زوال و انتقال، و از تواتر و تعاقب مؤدی به ملامت و کراهت، و مقتضی الم، و لذت عقلی به خلاف این، پس ظاهر شد که لذت عقلی ذاتی است و حسی عرضی.
هوش مصنوعی: نظر ارسطو این است که هرچند سعادت الهی بالاترین چیزهاست و بهترین نوع زندگی را شامل می‌شود، اما برای نشان دادن فضیلت‌های آن، به دیگر سعادت‌ها نیاز است. در غیر این صورت، این برتری پنهان می‌ماند. اگر صاحب آن سعادت از حقیقت این شرف آگاه شود و بتواند آثار آن را بروز دهد، لذت او کامل و واقعی خواهد بود و شادی‌اش حقیقی و پاک خواهد بود. در این حالت، عشق و محبتی که در دل او وجود دارد به شدت افزایش می‌یابد و او از این که خود را به چیزهای پست و زودگذر شکل بدهد، شرمنده می‌شود. او نمی‌خواهد که بنده و تابع لذت‌های زودگذر و حیوانی شود، زیرا چنین لذتی می‌تواند به زوال و نارضایتی بینجامد، در حالی که لذت‌های عقلانی دائمی و حقیقی هستند. در نتیجه، مشخص می‌شود که لذت عقلانی ذاتی انسان است و بر خلاف لذت‌های حسی که زودگذر و موقتی هستند، پایدارتر و با ارزش‌تر است.
و کسی که لذت حقیقی ادراک نکرده باشد چگونه بدان مایل شود، و تا ریاست ذاتی فهم نکند از کجا طالب آن باشد. همچنین تا برخیر مطلق و فضیلت تام وقوف نیابد نشاط و ارتیاح او بدان صورت نبندد. و حکمای قدیم را مثلی بوده است که در هیاکل و مساجد آن را اثبات کردندی و آن اینست که: فریشته ای که مؤکل است بر دنیا می گوید: « در دنیا خیری هست و شری هست و چیزی هست نه خیر و نه شر؛ هر که این هر سه را بشناسد چنانکه بباید شناخت از من خلاص یابد و به سلامت بماند، و هر که نشناسد او را بکشم به تباه ترین کشتنی، و آن چنان بود که من او را بیکبار نکشم تا از من برهد، بلکه او را آهسته آهسته می کشم در زمان دراز.» و اگر کسی در این مثل تأمل کند بر معانی مسائل گذشته تنبیه یابد.
هوش مصنوعی: اگر کسی لذت واقعی را درک نکرده باشد، چگونه می‌تواند به آن تمایل پیدا کند؟ تا زمانی که انسان به درستی به فهمی در مورد مقام و اساس خود نرسد، چگونه می‌تواند آن را طلب کند؟ همچنین، تا زمانی که او به خیر مطلق و فضیلت کامل پی نبرد، نشاط و خوشحالی او به آن شکل نخواهد بود. حکمای قدیم مثالی را مطرح کرده‌اند که در مکان‌ها و مساجد به اثبات رسانده‌اند: موجودی که مسئول دنیا است، می‌گوید: «در دنیا خوشی و بدی وجود دارد و همچنین چیزهایی وجود دارد که نه خوشی هستند و نه بدی؛ کسی که این سه را به درستی بشناسد، از من رهایی می‌یابد و در امان خواهد ماند. اما اگر کسی اینها را نشناسد، من او را به بدترین شکل می‌کشم و این فرآیند یکباره نخواهد بود. بلکه به آرامی و در طول زمان او را نابود می‌کنم.» و اگر کسی به این مثال دقت کند، می‌تواند به معانی مسائل قبلی پی ببرد.
و اما شرح لذت سعادت، گوییم: لذت دو نوع بود یکی فعلی و دیگر انفعالی. لذت فعلی به حسب نظر اول از روی مجاز مانند لذت ذکور در مباشرت، و لذت انفعالی مانند لذت اناث. و لذت انفعالی سریع الزوال باشد، چه از طریان احوال مختلف منفعل و متبدل شود، و لذت فعلی ذاتی بود و از جهت امتناع او از انفعال متغیر نشود. پس لذات حیوانی و حسی علی الاطلاق از قبیل لذات انفعالی بود در حقیقت، چه زوال را بدان راه است و انقضا و تبدل بران درآید، و همان لذات بعینها در حالتی آلام باشند و مستکره شمرند، و لذت سعادت که مخالف آنست چه ذاتیست نه عرضی، و عقلی است نه حسی، و الهی است نه بهیمی لذت فعلی بود، و از اینجا گفته اند حکما که لذت صحیح صاحبش را از نقصان به تمام رساند و از بیماری به صحت و از رذیلت به فضیلت.
هوش مصنوعی: لذت به دو دسته تقسیم می‌شود: لذت فعلی و لذت انفعالی. لذت فعلی، مانند لذت ناشی از فعالیت‌های مختلف، وابسته به شرایط خارجی نیست و ثابت می‌ماند. اما لذت انفعالی، مانند لذت ناشی از روابط عاطفی، زودگذراست و تحت تأثیر تغییرات مختلف قرار می‌گیرد. لذات حسی و حیوانی معمولاً از نوع انفعالی هستند و به همین دلیل دوران زوال و تغییر را تجربه می‌کنند. این در حالی است که لذت‌های مرتبط با سعادت و کمال، ذاتی، عقلی و الهی هستند و تغییرپذیر نیستند. حکما بر این باورند که چنین لذت‌هایی می‌توانند انسان را از نقص به کمال و از بیماری به صحت برسانند.
و حال این دو صنف لذت در بدایت و نهایت مختلف افتاده است. اما لذت حسی در مبدأ به نزدیک طبیعت مرغوب بود، و شوق بدو به حسب استیلای قوت حیوانی در تزاید باشد، و چون ممارست حاصل آید انفعال طبع روی نماید، تا گاه بود که به اندراس قوت غریزت قبیح را مستحسن شمرد و شنیع را جمیل بیند، و چون بنهایت رسد التذاذ منتفی شود و نظر بصیرت زشتی و فضیحت آن را ظاهر گرداند و وخامت عاقبتش در نظر آرد، پس آن را معادی نبود، و لذت عقلی مخالف این لذت بود هم در مبدأ و هم در معاد، چه در بدایت طبع آن را کراهت دارد و به صبر و ریاضت و ثبات و مجاهدت بدست آید، و بعد از حصول کشف حسن و بها و شرف و فضل آن ظاهر شود. و لذتی که ورای همه لذات بود روی نماید و عاقبت محمود و معاد حقیقی او معاینه شود. و از اینجاست که مردم را در عنفوان عمر به تأدیب پدر و مادر احتیاج است، بعد ازان به سیاست شریعت، بعد ازان به تهذیب عقیدت و تقویم طریقت بر وفق حکمت، و چون بدین مرتبه رسد اگر لزوم آن سیرت را مقتدا سازد، بر سیاقی که موجب سعادت بود و مخالف آن مقتضی شقاوت، تربیت یافته باشد.
هوش مصنوعی: این دو نوع لذت در ابتدا و انتها با هم تفاوت دارند. لذت حسی در شروع به طبیعت نزدیک‌تر است و تمایل به آن به دلیل تسلط قدرت حیوانی افزایش می‌یابد. وقتی فرد نسبت به آن لذت عادت می‌کند، تغییراتی در طبیعت او به وجود می‌آید. به طوری که گاهی او چیزهای ناپسند را پسندیده و چیزهای زشت را زیبا می‌بیند. اما وقتی به نهایت برسد، این لذت از بین می‌رود و واقعیات منفی و عواقب بدش نمایان می‌شود. بنابراین، دیگر جذابیتی ندارد. اما لذت عقلانی کاملاً متفاوت است؛ هم در آغاز و هم در انتها. در ابتدا، این نوع لذت مورد تنفر قرار می‌گیرد و تنها با صبر، تمرین و تلاش به دست می‌آید. بعد از به دست آوردن این لذت، زیبایی و ارزش و فضیلت آن نمایان می‌شود و لذتی فراتر از همه لذت‌ها آشکار می‌گردد. در نهایت، خوشی واقعی و عاقبت نیک آن قابل مشاهده خواهد بود. از این رو، مردم در سنین جوانی به تربیت والدین نیاز دارند، سپس به پیروی از دستورهای دینی و بعد به اصلاح عقاید و نظم بخشیدن به روش‌های زندگی بر اساس حکمت، می‌پردازند. اگر به این درجه برسند و این رفتار را الگوی خود قرار دهند، به راهی می‌روند که موجب سعادت می‌شود و برعکس، اگر خلاف آن عمل کنند، دچار شقاوت خواهند شد.
و چون معلوم شد که لذت سعادت لذت فعلی است پس چنانکه لذت انفعالی تعلق به اخذ و قبول دارد لذت فعلی را تعلق با عطا و ادا بود، و از اینجا معلوم شود که سعادت مستلزم جود باشد، چه استیفای لذت سعادت در افشای فضیلت و اظهار حکمت بود، چنانکه فرط لذت صاحب خط نیکو در اظهار کتابت، و غایت لذت صاحب الحان در ممارست آلت باشد؛ و از جهت آنکه جود سعید به کریم ترین نفایس و شریفترین رغائب بود، یعنی اکمال غیر، لذت او از همه لذات بیشتر تواند بود. و عجب آنست که این جود را جود حقیقی است، با شرف منزلت و علو مرتبت، خاصیتی است ضد خاصیت جود مجازی، چه اموال و اعراض دنیاوی به بذل ناقص شود و تبذیر دران موجب قلت ذات ید و نیستی ذخایر و خزاین باشد، و در جود حقیقی چندانکه بذل و تبذیر بیشتر افتد نما و زیادت ذخایر بیشتر بود و از نقصان و زوال محفوظ تر ماند، باز آنکه مواد جود مجازی در معرض حرق و غرق و نهب و تسلط اضداد و اعدا و دزدان باشد، و مواد جود حقیقی از تصرف صروف و تطرق آفات و تسلط حساد و اضداد ایمن.
هوش مصنوعی: زمانی که مشخص شد لذت سعادت از نوع لذت‌های فعلی است، متوجه می‌شویم که لذت‌های انفعالی به دریافت و پذیرش مرتبط می‌شوند، در حالی که لذت‌های فعلی با بخشش و ادا در ارتباط‌اند. از این نکته درمی‌یابیم که سعادت نیازمند نوعی بخشش است؛ زیرا بهره‌مندی از لذت سعادت به نمایش فضیلت و حکمت وابسته است، همان‌طور که خوشی شدید نویسنده‌ای با خط زیبا در نمایش نوشته‌هایش و لذت عمیق نوازنده‌ای در تمرین با سازش نمایان می‌شود. همچنین باید گفت که بخشش در سعادت به ارزشمندترین و شریف‌ترین خواسته‌ها تعلق دارد، یعنی به کمال رساندن دیگران، که می‌تواند لذتی بیشتر از تمام لذت‌ها به ارمغان بیاورد. نکته جالب این است که این نوع بخشش، بخشش حقیقی و با منزلتی والا است و ویژگی آن برعکس بخشش‌های سطحی است، زیرا اموال و دارایی‌های دنیوی وقتی بخشیده می‌شوند، از مقدارشان کاسته می‌شود و تبذیر در آن‌ها سبب کاهش و نابودی ذخایر می‌گردد. اما در بخشش حقیقی، هرچقدر که بیشتر ببخشید، نمایان‌تر و ذخایر بیشتر خواهند شد و از نقصان و آسیب مصون خواهند ماند. در حالی که منابع بخشش‌های ظاهری ممکن است در معرض آسیب، دزدیده شدن و تسلط دشمنان قرار بگیرند، مواد بخشش‌های حقیقی از تأثیرات منفی و حسادت‌ها در امان هستند.
و چون حال لذت سعادت معلوم شد الم شقاوت که ضد آنست و درد حسرت و ندامت بر فوات چنین کرامتی نیز هم از آنجا معلوم شود. و حکما را خلاف است تا سعادت ممدوح باشد یا نه. حکیم ارسطاطالیس گفته است: چیزهایی که در غایت فضل بود آن را مدح نتوان گفت بلکه چیزهای دیگر را مدح بدان توان گفت. مثالش باری، عز و علا، و خیر محض که فیض ذات مقدس اوست، چه مدح چیزهای دیگر یا به اضافت با حضرت او یا به اتصاف به خیریت تواند بود، اما ذات و صفات او از مدح متعالی بود. پس او را تمجید کنند نه مدح. و چون سعادت از قبیل خیر است، چه امری الهی است، سزاوار تمجید بود و از مدح منزه. و مردم را به سعادت یا به صفتی که مؤدی به سعادت بود مدح توان گفت، چنانکه به عدالت که مقتضی سعادت بود مدح گویند. پس معلوم شد که سعادت مفید مدح است نه اهل مدح، والله اعلم.
هوش مصنوعی: زمانی که مفهوم لذت و سعادت روشن می‌شود، درد و رنج ناشی از شقاوت و حسرت به خاطر از دست دادن چنین کرامتی نیز مشخص می‌گردد. در میان حکما دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد که آیا سعادت شایسته ستایش است یا نه. ارسطو می‌گوید که نمی‌توان چیزهایی که در بالاترین مقام فضیلت قرار دارند را مدح کرد، بلکه می‌توان دیگر چیزها را به نسبت به آنها ستایش کرد. به عنوان مثال، وجود خداوند و خیر مطلق که از ذات او نشأت می‌گیرد، خلاصه اینکه مدح سایر چیزها تنها به خاطر ارتباطشان با او یا ویژگی‌های نیکویی آنهاست، ولی ذات و صفات او از ستایش فراتر است. بنابراین، او شایسته تمجید است، نه مدح. همچنین از آنجا که سعادت نوعی خیر است و به طور الهی وجود دارد، سزاوار تمجید است و از مدح جداست. مردم ممکن است به خاطر سعادت یا ویژگی‌هایی که به سعادت منجر می‌شود، مورد ستایش قرار بگیرند، مانند عدالت که مقدمه سعادت است. بنابراین، مشخص است که سعادت خود شایسته ستایش است، نه کسانی که آن را دارند.

حاشیه ها

1403/06/07 22:09
اشتیاق

کتاب از نظر مفهومی سنگینه این متنش واقعا زیباست: و کسی که لذت حقیقی ادراک نکرده باشد چگونه بدان مایل شود، و تا ریاست ذاتی فهم نکند از کجا طالب آن باشد. همچنین تا برخیر مطلق و فضیلت تام وقوف نیابد نشاط و ارتیاح او بدان صورت نبندد. و حکمای قدیم را مثلی بوده است که در هیاکل و مساجد آن را اثبات کردندی و آن اینست که: فریشته ای که مؤکل است بر دنیا می گوید: « در دنیا خیری هست و شری هست و چیزی هست نه خیر و نه شر؛ هر که این هر سه را بشناسد چنانکه بباید شناخت از من خلاص یابد و به سلامت بماند، و هر که نشناسد او را بکشم به تباه ترین کشتنی، و آن چنان بود که من او را بیکبار نکشم تا از من برهد، بلکه او را آهسته آهسته می کشم در زمان دراز.» و اگر کسی در این مثل تأمل کند بر معانی مسائل گذشته تنبیه یابد.