شمارهٔ ۸ - در مرثیهٔ خواجه ابوالفارس
کارم از دست پایمرد گذشت
آهم از چرخ لاجورد گذشت
همه عالم شب است خاصه مراک
روزم از آفتاب زرد گذشت
روز روشن ندیدهام ماناک
همه عمرم به چشم درد گذشت
زین دو تا مهرهٔ سپید و سیاه
که بر این سبز تخت نرد گذشت
به فغانم ز روزگار وصال
که چو باد آمد و چو گرد گذشت
هیچ حاصل به جز دریغم نیست
ز آنچه بر من ز گرم و سرد گذشت
همه آفاق آگهند که باز
کار خاقانی از نورد گذشت
خاصه کز گردش جهان ز جهان
آن جوان عمر راد مرد گذشت
جان پاکش به باغ قدس رسید
زین مغیلان سالخورد گذشت
شاهد عقل و انس روح او بود
دیده را از جهان فتوح او بود
ز آفت روزگار بر خطرم
هرچه روز است تیره روزترم
همچو خرچنگ طالع خویشم
که همه راه باز پس سپرم
دور گردون گسست بیخ و بنم
مرگ یاران شکست بال و پرم
که فروشد به قدر یک جو صبر
تا به نرخ هزار جان بخرم
چند گوئی که غم مخور ای مرد
غم مرا خورد، غم چرا نخورم
با چنین غم محال باشد اگر
خویشتن را ز زندگان شمرم
گرچه از احولی که چشم مراست
غم یک روزه را دو مینگرم
چابک استادهام به زیر فلک
مگر از چنبرش برون گذرم
من که خاقانیم به باغ جهان
عندلیبم ولیک نوحهگرم
شمع گویای من خموش نشست
من چرا بانگ بر فلک نبرم
شیر میدان و شمسهٔ مجلس
قرة العین جان ابوالفارس
مایه زهر است نوش عالم را
میوه مرگ است تخم آدم را
ای حریف عدم قدم درنه
کم زن این عالم کم از کم را
صبح محشر دمید و ما در خواب
بانگ زن خفتگان عالم را
هین که فرش فنا بگستردند
درنورد این بساط خرم را
رخنه گردان به ناوک سحری
این معلق حصار محکم را
پس به دست خروش بر تن دهر
چاک زن این قبای معلم را
رستخیز است خیز و باز شکاف
سقف ایوان و طاق طارم را
یک دم از دود آه خاقانی
نیلگون کن لباس ماتم را
گر به غربت سموم قهر اجل
خشک کرد آن، نهال پر نم را
خیز تا ز آب دیده آب زنیم
روی این تربت معظم را
دوستانش نگر که نوحهگرند
دوستانش چه که دشمنان بترند
کو مهی که آفتاب چاکر اوست
نقطهٔ خاک تیره خاور اوست
جان پاکان نثار آن خاکی
کان لطیف جهان مجاور اوست
حقهٔ گوهرار چه در خاک است
مرغ عرشی است آنچه گوهر اوست
سر تابوت باز گیر و ببین
که چه رنگ است آنچه پیکر اوست
سوسن او به گونهٔ سنبل
لالهٔ او به رنگ عبهر است
این ز گردون مبین که گردون نیز
با لباس کبود غمخور اوست
بر در آن کسی تظلم کن
که فلک شکل حلقهٔ در اوست
به سفر شد، کجا؟ به باغ بهشت
طوبی و سدره سایه گستر اوست
نزد ما هم خیال او باشد
آن کبوتر که نامهآور اوست
او خود آسود در کنار پدر
انده ما برای مادر اوست
پس ازین در روان دشمن باد
آنچه در سینهٔ برادر اوست
همه شروان شریک این دردند
دشمنان هم دریغ او خوردند
یوسفی از برادران گم شد
آفتاب از میان انجم شد
ای سلیمان بیار نوحهٔ نوح
که پری از میان مردم شد
گوهری گم شد از خزانهٔ ما
چه ز ما کز همه جهان گم شد
عیسی دوم آمده به زمین
باز بر اسمان چارم شد
موکب شهسوار خوبان رفت
لاشهٔ صبر ما دمادم شد
عالم از زخم مار فرقت او
دست بر سر زنان چو کژدم شد
نه سپهر از برای مرثیتش
ده زبان چون درخت گندم شد
در شبستان مرگ شد ز آن پیش
که به بستان به صد تنعم شد
تا کی از هجر او تظلم ما
عمر ما در سر تظلم شد
شو ترحم فرست خاقانی
خاصه کو عالم ترحم شد
دیده از شرم بر جهان نگماشت
هم ندیده جهان گذشت و گذاشت
سال عمرش دو ده نبوده هنوز
دور نه چرخ نازموده هنوز
نالهٔ زار دوستان بشنود
نغمهٔ زیر ناشنوده هنوز
به هلاکش بیازموده جهان
او جهان را نیازموده هنوز
شد به ناگه ربودهٔ ایام
بر ز ایام ناربوده هنوز
دید نیرنگ چرخ آینه رنگ
آینهٔ عیش نا زدوده هنوز
کفن مرگ را بسود تنش
خلعت عمر نا بسوده هنوز
روز عمرش خط فنا برخواند
خط شبرنگ نانموده هنوز
هست در چشم عالمی مانده
نقش آن پیکر ستوده هنوز
دلبرانند بر سر گورش
زلف ببریده رخ شخوده هنوز
رفت چون دود و دود حسرت او
کم نشد زین بزرگ دوده هنوز
ای عزیزان بر جهان این است
زهرش اندر گیای شیرین است
روی فریاد نیست دم مزنید
رفته رفته بود جزع مکنید
نتوانید هیچ درمان کرد
گر جهان سوز و آسمان شکنید
غلطم من چراغ دلتان مرد
شاید ار سوکوار و ممتحنید
ماهتان در صفر سیاه شده است
ز آن چو گردون کبود پیرهنید
گر صفر باز در جهان آید
رگ او را ز بیخ و بن بکنید
گر زمانه به عذرتان کوشد
خاک در دیدهٔ زمانه زنید
ور فلک شربت غرور دهد
سنگ بر ساغر فلک فکنید
رخصهتان میدهم به دود نفس
پرده بر روی آفتاب تنید
هیچ تقصیر در معزایش
مکنید ار موافقان منید
بشنوید از زبان خاقانی
این سخنها که مقصد سخنید
باز پرسید هم خیالش را
تا چه حال است زلف و خالش را
ای به صورت ندیم خاک شده
به صفت ساکن سماک شده
از جمال تو وقت جان ستدن
مالک الموت شرمناک شده
جان پاک تو در صحیفهٔ خاک
جسته از نار و نور پاک شده
حور پیش آمده به استقبال
عقد بگشاده، حله چاک شده
رسته از چه چو یوسف و چو مسیح
بر فلک بینهیب و باک شده
نفست آنجا خلیفهٔ ارواح
نقشت اینجا اسیر خاک شده
مرکب از چوب کرده کودک وار
پس به دروازهٔ هلاک شده
بیتماشای چشم روشن تو
چشم خورشید در مغاک شده
شعر خاقانی از مراثی تو
سنگ خون کرده هر کجاک شده
شمارهٔ ۷ - در مرثیهٔ امیر عضد الدین فریبرز و خواهر او، دو فرزند شروان شاه: ای روز رفتگان جگر شب فرو دریدشمارهٔ ۹ - در مرثیهٔ فرزند خود رشید الدین: بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کارم از دست پایمرد گذشت
آهم از چرخ لاجورد گذشت
هوش مصنوعی: کارم از توان و قدرت من فراتر رفت و آه من از چرخ آسمان عبور کرد.
همه عالم شب است خاصه مراک
روزم از آفتاب زرد گذشت
هوش مصنوعی: دنیا به مانند شب تار است و در این میان، من تنها در روزم ماندهام که نور آفتاب زردی از آن عبور کرده است.
روز روشن ندیدهام ماناک
همه عمرم به چشم درد گذشت
هوش مصنوعی: من هرگز روز روشنی را ندیدهام و تمام عمرم به خاطر درد چشم سپری شده است.
زین دو تا مهرهٔ سپید و سیاه
که بر این سبز تخت نرد گذشت
هوش مصنوعی: از دو مهره سفید و سیاه که بر صفحه سبز نرد قرار دارند و حرکت میکنند.
به فغانم ز روزگار وصال
که چو باد آمد و چو گرد گذشت
هوش مصنوعی: من از روزگار عشق و وصال به شدت نالانم، زیرا که مانند بادی آمد و زود گذشت.
هیچ حاصل به جز دریغم نیست
ز آنچه بر من ز گرم و سرد گذشت
هوش مصنوعی: هر چه در زندگی بر من گذشته، از سختیها و شیرینیها، هیچ چیز جز اندوه نصیبم نشده است.
همه آفاق آگهند که باز
کار خاقانی از نورد گذشت
هوش مصنوعی: همه جا میدانند که خاقانی دوباره به اوج خود بازگشته است.
خاصه کز گردش جهان ز جهان
آن جوان عمر راد مرد گذشت
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه از چرخش روزگار، آن جوان که عمرش به سر رسید، از دنیا رفت.
جان پاکش به باغ قدس رسید
زین مغیلان سالخورد گذشت
هوش مصنوعی: روح پاک او به باغ بهشت راه یافت و از این دنیای پر از مشکلات و سختیها عبور کرد.
شاهد عقل و انس روح او بود
دیده را از جهان فتوح او بود
هوش مصنوعی: چشمان ما به دلیل وجود عقل و انسانیت او، به جهانی باز و پیروزمندانه مشغول هستند.
ز آفت روزگار بر خطرم
هرچه روز است تیره روزترم
هوش مصنوعی: به خاطر سختیها و مشکلات زندگی، هر روز به روزهای دشوارتر نزدیکتر میشوم و وضعیت من هر روز بدتر میشود.
همچو خرچنگ طالع خویشم
که همه راه باز پس سپرم
هوش مصنوعی: مانند خرچنگی هستم که همیشه مسیرهای خود را به عقب برمیگردانم و پیش نمیروم.
دور گردون گسست بیخ و بنم
مرگ یاران شکست بال و پرم
هوش مصنوعی: زمانه به شدت تغییر کرده و از ریشههای من جدا شدهام، از دست دادن دوستانم مرا بسیار آسیبدیده کرده و به شدت غمگینم.
که فروشد به قدر یک جو صبر
تا به نرخ هزار جان بخرم
هوش مصنوعی: کسی که یک ذره صبر را به بهای ناچیزی میفروشد، چطور میتواند جانهای بسیاری را با قیمت بالا خریداری کند؟
چند گوئی که غم مخور ای مرد
غم مرا خورد، غم چرا نخورم
هوش مصنوعی: چند بار به من میگویی که نگران نباشم، اما غم من را از بین برده است. چرا نباید غمگین باشم؟
با چنین غم محال باشد اگر
خویشتن را ز زندگان شمرم
هوش مصنوعی: با این همه غمی که دارم، اصلاً ممکن نیست که خود را جزء زندهها حساب کنم.
گرچه از احولی که چشم مراست
غم یک روزه را دو مینگرم
هوش مصنوعی: هرچند که حال و روزم به گونهای است که چشمانم را میبیند، اما غم یک روزه را به دو چشم مینگرم.
چابک استادهام به زیر فلک
مگر از چنبرش برون گذرم
هوش مصنوعی: من با سرعت و چابکی در زیر آسمان ایستادهام، اما نمیتوانم از چنگال و محدودیتهای آن رها شوم.
من که خاقانیم به باغ جهان
عندلیبم ولیک نوحهگرم
هوش مصنوعی: من که پادشاهی بزرگ هستم و در باغ دنیا مانند بلبل میخوانم، اما در واقع صدای من به نوحهگری شبیه است.
شمع گویای من خموش نشست
من چرا بانگ بر فلک نبرم
هوش مصنوعی: شمع من خاموش است و حرفی نمیزند، اما چرا من صدایم را به آسمان نمیرسانم؟
شیر میدان و شمسهٔ مجلس
قرة العین جان ابوالفارس
هوش مصنوعی: شیر میدان و خورشید مجلس، محبوب و دلنشین جان ابوالفارس.
مایه زهر است نوش عالم را
میوه مرگ است تخم آدم را
هوش مصنوعی: درخت دانش برای انسانها مایهی زهر است و میوهای که از آن میروید، برای آدمی مرگآور است.
ای حریف عدم قدم درنه
کم زن این عالم کم از کم را
هوش مصنوعی: ای دوست! از ورود به این دنیا بپرهیز، چرا که این جهان چندان ارزش ندارد.
صبح محشر دمید و ما در خواب
بانگ زن خفتگان عالم را
هوش مصنوعی: صبح قیامت فرا رسید و ما در خواب بودیم، در حالی که صدای بیدارباش همه انسانها به گوش میرسید.
هین که فرش فنا بگستردند
درنورد این بساط خرم را
هوش مصنوعی: ببینید که زین دنیا و لذتهای آن، چیزی جز فنا باقی نمیماند و همه چیز به زودی برباد میرود.
رخنه گردان به ناوک سحری
این معلق حصار محکم را
هوش مصنوعی: نابودکنندگان با تیرهای سحرآمیز، این حصار مستحکم را به راحتی سوراخ میکنند.
پس به دست خروش بر تن دهر
چاک زن این قبای معلم را
هوش مصنوعی: پس با قدرت و هیجان، دنیای خسته کننده و بیروح را تغییر بده و این لباس معلمی را بر تن کن.
رستخیز است خیز و باز شکاف
سقف ایوان و طاق طارم را
هوش مصنوعی: زمان بیداری و جستوجو است، حرکت کن و دوباره در سقف ایوان و طاق طارم شکاف ایجاد کن.
یک دم از دود آه خاقانی
نیلگون کن لباس ماتم را
هوش مصنوعی: لحظهای از غم و اندوه خاقانی غافل نشو و لباس سوگ را آبی کن.
گر به غربت سموم قهر اجل
خشک کرد آن، نهال پر نم را
هوش مصنوعی: اگر در غربت، بادی سخت و کشنده باعث شود که درختی تر و سرسبز خشک و پژمرده شود،
خیز تا ز آب دیده آب زنیم
روی این تربت معظم را
هوش مصنوعی: بیا از اشکهای خود آب بر روی این خاک مقدس بریزیم.
دوستانش نگر که نوحهگرند
دوستانش چه که دشمنان بترند
هوش مصنوعی: دوستانش را ببین که چقدر غمگین و نگران هستند. دوستانش چه اهمیتی دارد، وقتی که دشمنانش از او میترسند.
کو مهی که آفتاب چاکر اوست
نقطهٔ خاک تیره خاور اوست
هوش مصنوعی: کدام ماه را داریم که خورشید در خدمت اوست و نقطهٔ تاریک خاک شرق از آن اوست؟
جان پاکان نثار آن خاکی
کان لطیف جهان مجاور اوست
هوش مصنوعی: جان پاکان به خاطر آن خاکی که دنیای لطیف و زیبایی در مجاورتش قرار دارد، فدای میشود.
حقهٔ گوهرار چه در خاک است
مرغ عرشی است آنچه گوهر اوست
هوش مصنوعی: در زیر خاک، چیزی با ارزش و قیمتی وجود دارد که نمیتوان به سادگی از آن گذشت. آنچه در دل این گوهر نهفته است، به روحی بزرگ و والا تعلق دارد، همانند پرندهای که از آسمانها میآید.
سر تابوت باز گیر و ببین
که چه رنگ است آنچه پیکر اوست
هوش مصنوعی: بسته را باز کن و نگاهی به رنگ آن بانداز که چه نمایی از پیکر او دارد.
سوسن او به گونهٔ سنبل
لالهٔ او به رنگ عبهر است
هوش مصنوعی: سوسن او شکل سنبل را دارد و لالهاش به رنگ آبی است.
این ز گردون مبین که گردون نیز
با لباس کبود غمخور اوست
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه نکن، زیرا آسمان هم به رنگ غم و اندوه او در آمده است.
بر در آن کسی تظلم کن
که فلک شکل حلقهٔ در اوست
هوش مصنوعی: به در خانهی کسی شکایت کن که آسمان به شکل حلقهای در آن قرار دارد.
به سفر شد، کجا؟ به باغ بهشت
طوبی و سدره سایه گستر اوست
هوش مصنوعی: او به سفر رفته است، به کجا؟ به باغ بهشت، جایی که درختان طوبی و سدره سایهای گسترده دارند.
نزد ما هم خیال او باشد
آن کبوتر که نامهآور اوست
هوش مصنوعی: در دل ما هم به یاد او پرندهای است که پیامآور اوست.
او خود آسود در کنار پدر
انده ما برای مادر اوست
هوش مصنوعی: او در کنار پدرش آرامش دارد، اما برای ما، این اندوه تنها برای مادر اوست.
پس ازین در روان دشمن باد
آنچه در سینهٔ برادر اوست
هوش مصنوعی: بعد از این، چیزهایی که در دل برادر وجود دارد، برای دشمن مانند سم میشود.
همه شروان شریک این دردند
دشمنان هم دریغ او خوردند
هوش مصنوعی: همه مردم شروان در این درد و غم شریک هستند و حتی دشمنان نیز از این موضوع ناراضیاند.
یوسفی از برادران گم شد
آفتاب از میان انجم شد
هوش مصنوعی: یوسف از برادرانش دور افتاد، مانند اینکه آفتاب از میان ستارهها ناپدید شده باشد.
ای سلیمان بیار نوحهٔ نوح
که پری از میان مردم شد
هوش مصنوعی: ای سلیمان، بیا و نوحهای را که نوح سر داد، بیاور؛ زیرا که پری از میان مردمان رفت و دور شد.
گوهری گم شد از خزانهٔ ما
چه ز ما کز همه جهان گم شد
هوش مصنوعی: یک گوهر باارزش از خزانهٔ من گم شده است، چنان که از همهٔ جهان، چیزی که ارزش دارد، ناپدید شده است.
عیسی دوم آمده به زمین
باز بر اسمان چارم شد
هوش مصنوعی: عیسی دوم دوباره به زمین آمده و به آسمان چهارم صعود کرده است.
موکب شهسوار خوبان رفت
لاشهٔ صبر ما دمادم شد
هوش مصنوعی: سپر جنگجویان نیک، آرامش ما را به چالش کشید و همواره در حال تغییر است.
عالم از زخم مار فرقت او
دست بر سر زنان چو کژدم شد
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر جدایی او مانند مار زخمی شده است و افرادی که از این جدایی رنج میبرند، با ناامیدی و درد سرشان را میزنند.
نه سپهر از برای مرثیتش
ده زبان چون درخت گندم شد
هوش مصنوعی: نه آسمان برای سوگواریاش بلکه مثل درخت گندم در سرزمینش پر از برکت و باروری است.
در شبستان مرگ شد ز آن پیش
که به بستان به صد تنعم شد
هوش مصنوعی: در هنگام مرگ، قبل از آنکه به خوشی و راحتی در زندگی بپردازیم، به خاطر مشکلات و سختیها، دچار اندوه و ناامیدی شدهایم.
تا کی از هجر او تظلم ما
عمر ما در سر تظلم شد
هوش مصنوعی: تا کی باید از دوری او گلایه کنیم؟ زندگی ما در فریاد و شکایت از این دوری سپری شده است.
شو ترحم فرست خاقانی
خاصه کو عالم ترحم شد
هوش مصنوعی: شما به من رحمت و لطفی عطا کن، به ویژه کسی که در دنیا به دلسوزی و محبت مشهور است.
دیده از شرم بر جهان نگماشت
هم ندیده جهان گذشت و گذاشت
هوش مصنوعی: چشمها به خاطر شرم از دیدن، نتوانستند به دنیا نگاه کنند. با این حال، دنیا بدون اینکه توجهی به این شرم داشته باشد، به راه خود ادامه داد و گذشت.
سال عمرش دو ده نبوده هنوز
دور نه چرخ نازموده هنوز
هوش مصنوعی: او هنوز به دو دهه از عمرش نرسیده و هنوز تجربههایی چون گردشهای زندگی را نداشته است.
نالهٔ زار دوستان بشنود
نغمهٔ زیر ناشنوده هنوز
هوش مصنوعی: دوستان با درد و ناراحتیهای خود ناله میکنند، اما هنوز آهنگی را میشنوند که برایشان ناشناخته و جدید است.
به هلاکش بیازموده جهان
او جهان را نیازموده هنوز
هوش مصنوعی: او بیآنکه جهان را به خوبی بشناسد، خود را به هلاکت انداخته و از تجربیات زندگی استفاده نکرده است.
شد به ناگه ربودهٔ ایام
بر ز ایام ناربوده هنوز
هوش مصنوعی: ناگهان زمان بر او غلبه کرد و او هنوز بهطور کامل از دست روزگار گیر نیفتاده است.
دید نیرنگ چرخ آینه رنگ
آینهٔ عیش نا زدوده هنوز
هوش مصنوعی: به نظرم میرسد که با وجود تلاشی که برای خوشبختی و لذت داریم، هنوز هم تحت تاثیر فریبها و نقشههای زندگی هستیم و این حالت تغییر نکرده است.
کفن مرگ را بسود تنش
خلعت عمر نا بسوده هنوز
هوش مصنوعی: زندگی هنوز لباسی برای پوشیدن ندارد و به مرگ نزدیک است.
روز عمرش خط فنا برخواند
خط شبرنگ نانموده هنوز
هوش مصنوعی: زندگی او به سرعت در حال گذر است و نشانههایی از پایان و فنا به چشم میخورد، در حالی که هنوز نشانی از شب و تاریکی در کارهایش وجود ندارد.
هست در چشم عالمی مانده
نقش آن پیکر ستوده هنوز
هوش مصنوعی: در چشم جهانیان، هنوز تصویری از آن شخصیت برجسته باقی مانده است.
دلبرانند بر سر گورش
زلف ببریده رخ شخوده هنوز
هوش مصنوعی: دلبرانی که زلفهای خود را بریدهاند، هنوز بر سر مزار او نشستهاند و چهرههایشان درخشان و زیباست.
رفت چون دود و دود حسرت او
کم نشد زین بزرگ دوده هنوز
هوش مصنوعی: او رفت و مانند دودی ناپدید شد، اما حسرت او همچنان در دلها باقیمانده و از بین نرفته است. این اندوه و یاد او همچنان در بین مردم میماند.
ای عزیزان بر جهان این است
زهرش اندر گیای شیرین است
هوش مصنوعی: ای دوستان، در جهان اینگونه است که زهر در حقیقت در دل چیزهای شیرین نهفته است.
روی فریاد نیست دم مزنید
رفته رفته بود جزع مکنید
هوش مصنوعی: دیگر فریاد نزنید و آرام باشید، چون به تدریج آرامش پیدا میکنید و بیدلیل نگرانی به خود راه ندهید.
نتوانید هیچ درمان کرد
گر جهان سوز و آسمان شکنید
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای درمان وجود ندارد، حتی اگر دنیا بسوزد و آسمان بشکند.
غلطم من چراغ دلتان مرد
شاید ار سوکوار و ممتحنید
هوش مصنوعی: شاید من در اشتباهی بزرگ هستم و قلبتان روشناییاش را از دست داده، اگر شما در حال آزمایش و سنجش من هستید.
ماهتان در صفر سیاه شده است
ز آن چو گردون کبود پیرهنید
هوش مصنوعی: ماه شما در زمان صفر به سیاهی گراییده است، زیرا همچون آسمان کبود، به شما لباس سیاه پوشاندهاند.
گر صفر باز در جهان آید
رگ او را ز بیخ و بن بکنید
هوش مصنوعی: اگر دوباره نفی و وجود به طور کامل از بین برود، باید ریشههای آن را از بیخ و بن قطع کنیم.
گر زمانه به عذرتان کوشد
خاک در دیدهٔ زمانه زنید
هوش مصنوعی: اگر روزگار به شما سخت بگیرد، با خاک در چشمش بپاشید.
ور فلک شربت غرور دهد
سنگ بر ساغر فلک فکنید
هوش مصنوعی: اگر آسمان به ما شربت غرور بدهد، سنگ را به سوی آسمان بیفکنید.
رخصهتان میدهم به دود نفس
پرده بر روی آفتاب تنید
هوش مصنوعی: اجازه میدهم که از نفس خود بهعنوان پردهای برای پوشاندن آفتاب استفاده کنید.
هیچ تقصیر در معزایش
مکنید ار موافقان منید
هوش مصنوعی: هیچ گناهی در جدایی او بر من مگذارید اگر شما هم طرفدار من هستید.
بشنوید از زبان خاقانی
این سخنها که مقصد سخنید
هوش مصنوعی: این کلمات را از خاقانی بشنوید، زیرا هدف این سخنها بیان مفهوم مهمی است.
باز پرسید هم خیالش را
تا چه حال است زلف و خالش را
هوش مصنوعی: دوباره از او پرسید که حال و روز زلف و چهرهاش چطور است.
ای به صورت ندیم خاک شده
به صفت ساکن سماک شده
هوش مصنوعی: ای کسی که زیباییات باعث شده تا به خاک بیفتی و به صفتی ثابت و مستحکم مانند ستارهای در آسمان قرار گرفتهای.
از جمال تو وقت جان ستدن
مالک الموت شرمناک شده
هوش مصنوعی: زمانی که جانم را میگیرند، زیبایی تو باعث شرمندگی مالک مرگ میشود.
جان پاک تو در صحیفهٔ خاک
جسته از نار و نور پاک شده
هوش مصنوعی: روان پاک تو از زمین برآمده و از آتش و نور خالص شده است.
حور پیش آمده به استقبال
عقد بگشاده، حله چاک شده
هوش مصنوعی: حوری به استقبال آمده و برای جشن عروسی آماده شده، در حالی که لباسش چاک خورده است.
رسته از چه چو یوسف و چو مسیح
بر فلک بینهیب و باک شده
هوش مصنوعی: آزاد و رها شده همچون یوسف و مسیح، بیهیچ ترس و نگرانی در آسمان به سر میبرند.
نفست آنجا خلیفهٔ ارواح
نقشت اینجا اسیر خاک شده
هوش مصنوعی: روح تو در جایی مسلط و سرور دیگر ارواح است، اما در اینجا در بند و محدود به ماده و خاک شدهای.
مرکب از چوب کرده کودک وار
پس به دروازهٔ هلاک شده
هوش مصنوعی: یک کودک با اسب چوبیاش به سمت دروازهای میرود که به هلاکت منتهی میشود.
بیتماشای چشم روشن تو
چشم خورشید در مغاک شده
هوش مصنوعی: چشمهای روشنت را نمیبینم و برای همین، حتی نور خورشید هم در تاریکی به نظر میرسد.
شعر خاقانی از مراثی تو
سنگ خون کرده هر کجاک شده
هوش مصنوعی: شعرهای خاقانی به قدری غمانگیز و دلسوز است که هر جا به آن نگاه میکنی، احساس درد و رنج را به وجود میآورد.