برگردان به زبان ساده
بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم
رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم
هوش مصنوعی: در مقابل مشکلات و دشواریها ایستادهایم و آمادهایم تا به تلاش و کوششی جدی بپردازیم و خود را برای مواجهه با خطرات و چالشها آماده کنیم.
لاشهٔ تن که به مسمار غم افتاد رواست
رخش جان را به دلش نعل سفر بربندیم
هوش مصنوعی: اگر بدن به خاطر غم به فنا میرود، اشکالی ندارد که جان را آماده سفر کنیم و دل را برای حرکت آماده سازیم.
بار محنت به دو بختی شب و روز کشیم
بختیان را جرس از آه سحر بربندیم
هوش مصنوعی: ما هر روز با درد و رنج زندگی را میگذرانیم و در میانهٔ این مشکلات، صبح را با ناله و آه شروع میکنیم، به طوری که خوشبختها نیز صدای زنگی که از نگرانی ما ناشی میشود را میشنوند.
کاغذین جامه هدفوار علیالله زنیم
تا به تیر سحری دست قدر بربندیم
هوش مصنوعی: ما با دقت و هدفمند، لباس کاغذی میپوشیم تا به وسیلهی تیر سحرگاه، به قدرت و اراده الهی دست یابیم.
گه چو سوفار دهان وقت فغان بگشاییم
گه چه پیکان کمر از بحر حذر بربندیم
هوش مصنوعی: گاهی همانند سوزنی در خفا به فریاد میزنیم و گاهی نیز همچون کمان که از دریا فاصله میگیرد، به دفاع و مقابله آماده میشویم.
گه ز آهی کمر کوه ز هم بگشاییم
گه ز دودی به تن چرخ کمر بربندیم
هوش مصنوعی: گاهی با نالهای قوی میتوانیم کوهها را از هم بگشاییم و گاهی با دودی که بلند میشود، چرخش زمان را متوقف کنیم.
چون جهان را نظری سوی وفا نیست ز اشک
دیده را سوی جهان راه نظر بربندیم
هوش مصنوعی: از آنجا که در جهان نشانی از وفا نیست، پس بهتر است که نگاه خود را از این دنیا برداریم و به اشکهایی که در چشمان ماست، توجه کنیم.
از سر نقد جوانی چه طرف بربستیم
کز بن کیسهٔ او سود دگر بربندیم
هوش مصنوعی: ما در دوران جوانی از چیزهایی که به دست آورده بودیم، بهرهبرداری کردیم، حالا دیگر چیزی برای استفاده از او نداریم و تمام ثروت او را به کار بردهایم.
ز آب آتش زده کز دیده رود سوی دهان
تنگنای نفس از موج شرر بربندیم
هوش مصنوعی: از آبی که به آتش تبدیل شده و از چشمانم سرازیر میشود، به سوی دهانم میرود و تنگنای نفس و شعلههای آتش را میچشانم.
چون قلم سرزده گرییم به خوناب سیاه
زیوری چون قلم از دود جگر بربندیم
هوش مصنوعی: زمانی که قلم به حرکت درآید و نوشتهای را به وجود آورد، ما نیز مانند آن قلم، در دریایی از غم و اندوه غرق میشویم. همانطور که قلم میسوزد و مینویسد، ما نیز با درد دل خود، احساساتمان را به تصویر میکشیم.
دل که بیمار گران است بکوشیم در آنک
روزن دیده به خوناب مگر بربندیم
هوش مصنوعی: دل بیمار و رنجور است، پس تلاش کنیم که از چشمها، اشک بریزیم و شاید بتوانیم روزنههای آن را ببندیم.
این سیه جامه عروسان را در پردهٔ چشم
حالی از اشک حلیهای گهر بربندیم
هوش مصنوعی: این عروسهای با لباسهای تیره را در پردهٔ چشممان با اشکهای درخشان و زیبا بپوشانیم.
تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه
نوک پیکان را قاروره به سر بربندیم
هوش مصنوعی: هم اکنون در صبحگاه، تیرهای آتشین آرزوها به سمت ما شلیک میشود، و ما باید سر خود را با شیشهای (نماد امنیت و حفاظت) بپوشانیم.
بام گردون بتوانیم شکست از تف آه
راه غم را نتوانیم که در بربندیم
هوش مصنوعی: میتوانیم آسمان را بشکنیم، اما نمیتوانیم راه غم را ببندیم.
نه نه ما را هنری نیست که گردون شکنیم
خویشتن چند به فتراک هنر بربندیم
هوش مصنوعی: ما هنر و استعدادی نداریم که بتوانیم چرخ گردون را متوقف کنیم، چرا باید خودمان را در دام هنرهای بیفایده گرفتار کنیم؟
ناله مرغی است به پر نامه بر غصهٔ ما
مرغ را نامهٔ سربسته به پر بربندیم
هوش مصنوعی: صدای ناله یک پرندهای است که به خاطر غصهاش میخواند. به این پرنده نامهای مینویسیم، اما آن را به شکل سربسته به او میدهیم تا به دستش برسد.
بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری
تا ز رخ پای تو را خردهٔ زر بربندیم
هوش مصنوعی: ای پرنده، خیلی بیپروا و سبکسر نباش! تو را مینوازیم تا از چهرهات ذراتی از طلا به پای تو بیفروشیم و زینتات کنیم.
چون سکندر پس ظلمات چه ماندیم کنون
سد خون پیش دو یاجوج بصر بربندیم
هوش مصنوعی: چون سکندر بعد از تاریکیها چه چیزی از ما باقی مانده است اکنون باید سد خونی را در برابر دو یاجوج ببندیم.
خاک را جای عروسی است که دردانه در اوست
نونوش عقد عروسانه به بر بربندیم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و اهمیت خاک میپردازد، جایی که در آن جواهری گرانبها وجود دارد. اشاره به اهمیت و ارزش زندگی و روابط انسانی دارد، و بیان میکند که در این محیط، به مناسبتهای خوشایند و شیرین مانند عروسی، باید جشن و شادی برپا کرد. در واقع، خاک نماد زندگی و عشق است و به ما یادآوری میکند که باید به لحظات خوب و ویژه اهمیت دهیم.
بگذاریم زر چهرهٔ خاقانی را
حلی آریم و به تابوت پسر بربندیم
هوش مصنوعی: بگذاریم طلا چهرهٔ خاقانی (شاعر) را زینت دهیم و آن را به تابوت پسر ببندیم.
گوهر دانش و گنجور هنر بود رشید
قبلهٔ مادر و دستور پدر بود رشید
هوش مصنوعی: رشید، هم مانند گوهری از دانش و گنجی از هنر است که به عنوان قبلهای برای مادر و الگویی برای پدرش محسوب میشود.
دارم آن درد که عیسیش به سر مینرسد
اینت دردی که ز درمانش اثر مینرسد
هوش مصنوعی: دردی دارم که حتی عیسی هم نمیتواند آن را درمان کند، این دردی است که هیچ نشانهای از درمانش وجود ندارد.
دل پر درد تهی دو به دوائی نرسید
خود دوا بر سر این درد مگر مینرسد
هوش مصنوعی: دل پر از درد و رنج، حتی با دوایی که به آن امید داشتم، درمان نشد. آیا ممکن است که خودم بتوانم بر این درد فایق آیم؟
اجری کام ز دیوان مرادم نرسید
چون برانند عجب داری اگر مینرسد
هوش مصنوعی: من به هدف و آرزوی خود که در دل داشتم، نرسیدم. حالا اگر تعجب میکنی که چطور به این نتیجه رسیدم، دلیلش این است که گاهی سرنوشتمان به گونهای رقم میخورد که منتظرش نیستیم.
چه عجب گر نرسد دست به فتراک مراد
کز بلندی است به جائی که نظر مینرسد
هوش مصنوعی: چه عجیب است اگر به خواستهام نرسم، چون این خواسته در جایی قرار دارد که از ارتفاعی بلند دیده نمیشود.
سیل خونین که به ساق آمد و تا ناف رسید
به لب آمد چکنم بو که به سر مینرسد
هوش مصنوعی: خونی که به پاهایم رسیده و تا کمرم آمده، به لبهای من نزدیک میشود، اما نمیدانم باید چه کنم، چون به سرم نمیرسد.
روز عمر است به شام آمده و من چو شفق
غرق خونم که شب غم به سحر مینرسد
هوش مصنوعی: روزهای عمر به انتها رسیده و من مانند افق غروب، در غم و اندوه فرورفتهام، زیرا شب پر از درد و غم به صبح نمیرسد.
ز آتش سینه مرا صبر چو سیماب پرید
صبر پران شده را مرغ به پر مینرسد
هوش مصنوعی: از شدت حسرت و سوز دل، آرامش من مانند سیماب ناچیز و ناپایدار شده است. وقتی صبر از دست برود، دیگر هیچ چیز نمیتواند به من آرامش بخشد.
کاشتم تخم امل برق اجل پاک بسوخت
کشتن تخم چه سود است چو بر مینرسد
هوش مصنوعی: من در دل امید و آرزوهایی را کاشتم، اما ناگهان مهلت زندگیام به پایان رسید و همه آنها نابود شدند. وقتی به ثمر رسیدن این آرزوها ممکن نیست، کاشتن آنها چه فایدهای دارد؟
ریژی از چاشنی کام به کامم نرسید
روزیی کان ننهاده است قدر مینرسد
هوش مصنوعی: روزهایی که به خوشی و لذت نرسیدم، مثل روزی که نتوانستم از عشق و زیبایی به طور کامل بهرهمند شوم، برایم تلخ و پوچ است.
خاک روزی است دلم گرچه هنر ریزه بسی است
ریزه بگذار که روزی به هنر مینرسد
هوش مصنوعی: دل من مانند خاک است و هرچند که کارهای هنری زیادی در آن وجود دارد، اما بگذارید که این کارها در نهایت به حقیقت و هنر واقعی دست نیابند.
شهر بند فلکم خستهٔ غوغای غمان
چون زیم گر به من از اشک حشر مینرسد
هوش مصنوعی: شهر و دیار من پر از درد و غم است و از این شلوغی و بیقراری خستهام. حتی اگر در روز قیامت اشکهای من هم به من نرسد، این وضعیت تغییر نخواهد کرد.
گریه گه گه نکند یاری از آن گریم خون
که چو خواهم مددی ساختهتر مینرسد
هوش مصنوعی: دوست من به ندرت برمیخیزد تا برایم اشکی بریزد، زیرا زمانی که نیاز به یاری او دارم، درخشندگیام بیشتر میشود و او به کمکم نخواهد آمد.
آه ازین گریه که گه بندد و گه بگشاید
که به کعب آید و گاهی به کمر مینرسد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که گریه و اندوه انسان گاه به شدت احساس میشود و گاه کمتر میشود. این گریه میتواند در موقعیتهای مختلف، از جمله موقعیتهای مقدس و معنوی، نمایان شود و در دیگر مواقع همچنان در دل انسان باقی بماند، بدون اینکه او بتواند به راحتی به آرامش برسد. در واقع، این احساسات در نوسان هستند و انسان در تلاش است تا به حالت روحی متعادلتری دست یابد.
به نمک ماند گریه به گه بست و گشاد
گرچه او را ز دی و تیر خبر مینرسد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که گریه مانند نمک میماند، که گاه کم و گاه زیاد میشود. حتی اگر گریهگر از سختیها و تلخیهای زندگی آگاه نباشد، باز هم احساسات و حالش دچار تغییر میشود.
گه که بگشاید جیحون سوی آموی شود
گه که بسته شود آتل به خزر مینرسد
هوش مصنوعی: گاه جیحون به سوی آموی میگردد، و در زمانی دیگر که بسته شود، آتل (آب) به دریای خزر نمیرسد.
گریه چون دایهٔ گه گیر کز او شیر سپید
به دو طفلان سیه پوش بصر مینرسد
هوش مصنوعی: گریه مانند یکی از آن مادران است که در حین حال که شیر سفید را به دو بچهٔ خود میدهد، نمیتواند به فرزندانش نگاه کند زیرا در حالتی از نگرانی و ناراحتی قرار دارد.
اشک چون طفل که ناخوانده به یک تک بدود
باز چون خوانمش از دیده به بر مینرسد
هوش مصنوعی: اشک مانند کودکی که هنوز نمیداند چطور بخواند، به سرعت میریزد؛ اما وقتی که نامش را صدا میزنم، دیگر از چشمانم دور نمیشود.
پشت دست از ستم چرخ به دندان خوردم
گه ز خوان پایهٔ غم قوت دگر مینرسد
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم زمانه به شدت آسیب دیدهام و دیگر توان تحمل غم و اندوه را ندارم.
از بن دندان خواهم که جگر هم بخورم
چکنم چون سر دندان به جگر مینرسد
هوش مصنوعی: از دل و جان میخواهم که از جگر هم بخورم، اما چون دندان به جگر نمیرسد، نمیتوانم این کار را انجام دهم.
گرچه بسیار غم آمد دل خاقانی را
هیچ غم در غم هجران پسر مینرسد
هوش مصنوعی: با اینکه خاقانی در زندگی خود غمهای زیادی را تجربه کرده، هیچکدام از آنها به اندازه درد و رنج ناشی از دوری پسرش نیست.
شمسهٔ گوهر و شمع دل سرگشتهٔ من
که زوال آمدش از طالع برگشتهٔ من
هوش مصنوعی: من در شب تار زندگیام، همچون شمعی هستم که در جستجوی نور و گرماست، اما سرنوشت و تقدیرم باعث شده که دچار بیثباتی و سردرگمی شوم.
مشکل حال چنان نیست که سر باز کنم
کار درهم شده بینم چو نظر بازکنم
هوش مصنوعی: وضعیت من آنقدر بد نیست که بخواهم از آن فرار کنم. وقتی به آن نگاه میکنم، متوجه میشوم که اوضاع پیچیدهتر از آن چیزی است که به نظر میرسد.
دارم از چرخ تهی دو گله چندان که مپرس
دو جهان پر شود ار یک گله سر باز کنم
هوش مصنوعی: من از زندگی و دنیا به قدری دلسرد و بیحوصلهام که اگر بخواهم یک ذره از این گله ناامیدیهایم را رها کنم، به راحتی میتوانم دو جهان را پر از امید و خوشبختی کنم.
شبروان بار ز منزل به سحر بربندند
من سر بار تظلم به سحر باز کنم
هوش مصنوعی: مسافران شب، در صبح زود بار و بنه خود را جمع میکنند و به راه میافتند، اما من در این صبح، بار گله و شکایتهایم را به دوش میکشم و آغاز میکنم.
ناله چون دود بپیچید و گره شد دربر
چکنم تا گرهٔ ناله ز بر باز کنم
هوش مصنوعی: صدای ناله مانند دود به اطراف پیچیده و در هم گره خورده است. چه کار کنم تا این گرهٔ ناله را از بین ببرم و راحت شوم؟
آه من حلقه شود در بر و من حلقهٔ آه
میزنم بر در امید مگر باز کنم
هوش مصنوعی: من از دلِ غم و اندوه خود فریاد میزنم و این اندوهی که در دلم وجود دارد، به شکل حلقهای در دستانم به وجود آمده. به امید اینکه شاید بتوانم درِ دل را به روی امید باز کنم و دوباره به زندگی خوشبین شوم.
زیرپوش است مرا آتش و بالاپوش آب
لاجرم گوی گریبان به حذر باز کنم
هوش مصنوعی: آتش در زیر پوشش من است و آب بر روی پوشش من. بنابراین، باید احتیاط کنم و دقت کنم که گریبانم را از خطرها دور نگهدارم.
صبر اگر رنگ جگر داشت جگر صبر نداشت
اهل کو تا سر خوناب جگر باز کنم
هوش مصنوعی: اگر صبر رنگ و بویی مثل جگر داشت، دیگر جگر نمیتوانست صبر کند. اهل کو چه میدانند که من چقدر در دل درد و رنج دارم و چطور میخواهم این درد را آشکار کنم؟
سلوت دل ز کدام اهل وفا دارم چشم
چشم همت به کدام اهل خبر باز کنم
هوش مصنوعی: من از کدام دوست وفادار دل خوشی دارم؟ و به کدام فرد باخبر و آگاه، به امید کمک و یاری، نگاه کنم و مشکلاتم را بیان کنم؟
رشتهٔ جان که چو انگشت همه تن گره است
به کدامین سر انگشت هنر باز کنم
هوش مصنوعی: زنجیرهٔ زندگی که به مانند انگشتان همهٔ وجودم را به هم وصل کرده است، به کدامین هنر و توانایی میتوانم این گره را باز کنم؟
غم که چون شیر به کشتی کمرم سخت گرفت
من سگجان ز کمر دامن تر باز کنم
هوش مصنوعی: غم، مانند شیر، به شدت بر گردنم فشار آورد، اما من با ارادهای قوی، تصمیم دارم که از این فشار رها شوم و دوباره به زندگی ادامه دهم.
با چنین شیر کمر گیر کمر چون بندم
تا نبرد کمر عمر کمر باز کنم
هوش مصنوعی: با چنین قدرت و توانمندی، خود را محکم نگهدارم تا آنقدر تلاش کنم که از سختیهای زندگی که بر دوش دارم رهایی یابم و به آزادی دست پیدا کنم.
نزنم بامزد لهو و در کام که من
سر به دیوار غم آرم چو بصر باز کنم
هوش مصنوعی: من هرگز نمیزنم به سرگرمی و شادمانی، زیرا وقتی که غم و اندوه را بر دوش میکشم، باز کردن چشمهایم فقط یادآور درد و رنج است.
کاه دیوار و گل بام به خون میشویم
پس در این حال چه درهای حذر بازکنم
هوش مصنوعی: در این شرایط که دیوارها از کاه و گلها به خون آغشته میشوند، چه فایدهای دارد که درها را ببندم یا از ورود دیگران جلوگیری کنم؟
خار غم در ره و پس شاد دلی ممکن نیست
کاژدها حاضر و من گنج گهر باز کنم
هوش مصنوعی: غمهای زندگی مانند خاری در مسیر هستند و اگر دل شاد نباشد، راهی برای از بین بردن این غمها وجود ندارد. اگرچه مشکلات و دردها وجود دارند، اما من به دنبال گنجی ارزشمند هستم که میتواند به من خوشحالی و آرامش بدهد.
خواستم کز پی صیدی بپرم باشه مثال
صر صر حادثه نگذاشت کهد پر باز کنم
هوش مصنوعی: خواستم برای به دست آوردن چیزی تلاش کنم، اما سختیها و مشکلات اجازه ندادند که به هدفم برسم.
بر جهان مینکنم باز به یک بار دو چشم
چشم درد عدمم باد اگر باز کنم
هوش مصنوعی: من دوباره به دنیا نگاه نمیکنم، چون با یک بار دیدن، درد و رنج عدم را احساس میکنم. اگر چشمانم را باز کنم، ممکن است این درد دوباره به سراغم بیاید.
از سر غیرت چشمی به خرد بردوزم
وز پی عبرت چشمی به خطر باز کنم
هوش مصنوعی: با حس غیرت، چشمی را به دور از خرد میدوزم و به دنبال عبرت، چشمی را به سوی خطر باز میکنم.
هفت در بستم بر خلق و اگر آه زنم
هفت پرده که فلک راست ز بر باز کنم
هوش مصنوعی: در قفل کردم درهای زیادی را به روی مردم و اگر نالهای بزنم، هفت پردهای که آسمان به من پوشانده را کنار میزنم.
مردم چشم مرا چشم بد مردم کشت
پس به مردم به چه دل چشم دگر باز کنم
هوش مصنوعی: مردم به چشم من آسیب رساندند و باعث آسیب دیدن من شدند، بنابراین دیگر چگونه میتوانم به مردم اعتماد کنم و نگاه جدیدی به آنها داشته باشم؟
ز آهنین جان که در این غم دل خاقانی راست
خانه آتش زده بینند چو در باز کنم
هوش مصنوعی: از دل آهنیام که در این غم، خاقانی به آتش نشسته است، وقتی در را باز کنم، این وضعیت را ببینند.
بروم با سر خاکین به سر خاک پسر
کفن خونین از روی پسر باز کنم
هوش مصنوعی: به سر خاک پسر بروم و بر سر مزارش، کفن خونین او را باز کنم.
ای مه نور ز شبستان پدر چون شدهای
وی عطارد ز دبستان پدر چون شدهای
هوش مصنوعی: ای ماه، تو چه شدهای که اینقدر درخشان و زیبا هستی، آیا از نور و فضیلت پدرت بهرهمند شدهای؟ ای عطارد (سیارهای که به سرعت در حال گردش است)، آیا تو هم از علم و دانش پدرت چنین شکوهی پیدا کردهای؟
پای تابوت تو چون تیغ به زر درگیرم
سر خاک تو چو افسر به گهر درگیرم
هوش مصنوعی: من در هنگام حمل تابوت تو، پای خود را به عنوان تیغی در گِل فرو میبرم و سر خاک تو را مانند افسری با جواهر در آغوش میگیرم.
این منم زنده که تابوت تو گیرم در زر
کرزو بد که دوات تو به زر درگیرم
هوش مصنوعی: این من هستم که به خاطر تو در زحمت و سختی هستم و در حالی که تو در رفاه و آسایش به سر میبری، من برای نوشتن یاد تو تلاش میکنم.
بر ترنج سر تابوت تو خون میگریم
تاش چون سیب به بیجاده مگر درگیرم
هوش مصنوعی: بر روی ترنج زیبا و خاصی که بر تابوت تو قرار دارد، اشک میریزم تا مانند سیب در بیابان، زیبایی و زندگیات را دوباره به دست آورم.
چون قلم تختهٔ زیر تو حلیدار کنم
لوح بالات به یاقوت و درر درگیرم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم برای تو حکایتی بنویسم، تختهای را زیر دستم قرار میدهم و هستیات را با جواهرات زیبا مثل یاقوت و مروارید تزیین میکنم.
خاک پای و خط دستت گهر و مشک منند
با چنین مشک و گهر عشق ز سر درگیرم
هوش مصنوعی: خاک پای تو و خط دست تو مانند جواهر و مشک هستند، با داشتن چنین جواهر و عطری، من عشق را فراموش نمیکنم و همچنان درگیرش هستم.
خاک پای تو پر تسبیح به رخ در عالم
خط دست تو چو تعویذ به بر درگیرم
هوش مصنوعی: خاک پای تو برای من اهمیت و ارزش بسیار دارد و مانند تسبیحی است که برکت و عبادت را به همراه دارد. در عین حال، دست تو برای من به اندازه یک تعویذ مقدس است و من خود را به آن میسپارم.
بیتو بستان و شبستان و دبستان بکنم
اول از کندن بنیاد هنر درگیرم
هوش مصنوعی: بیوجود تو، هر مکانی چون باغ و شبستان و مدرسه برایم بیمعناست. ابتدا باید تلاش کنم تا پایههای هنر را از نو بنا کنم.
چون نبد بر تو مبارک بر و بوم پدرت
آب و آتش به بر و بوم پدر درگیرم
هوش مصنوعی: چون سرزمین و lineage تو برای من خوشیمن نیست، من نیز در سرزمین پدر تو با آب و آتش درگیر نمیشوم.
هرچه دارم بنه و سکنه بسوزم ز پست
پیشتر سوختن از بهو وطزر درگیرم
هوش مصنوعی: هر چه دارم را به آتش بگذارم و بسوزانم، چون ترجیح میدهم از چیزهای ناچیز و پست بسوزم تا از خوشیها و لذتها.
بدرم خانگیان را جگر و سینه و جیب
اول از جیب وشاقان بطر درگیرم
هوش مصنوعی: من با قلب و جان و تمام وجودم به دل مشکلات خانگیان میافتم و مانند خمرهای پر از شراب، از دل و جانم مایه میگذارم.
پشت من چون قلم توست که مادر بشکست
که بدین پشت قباهای بطر درگیرم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد شخصی در این بیت در مورد سختیها و مشکلاتی که پشت سرش دارد سخن میگوید و اینکه آن مشکلات همچون قلمی هستند که مادرش شکسته است. او از این پشت به عنوان منبعی برای پوشاندن دردها و نگرانیهای خود یاد میکند و میگوید که با این پشت میتواند به نبرد با زندگی و چالشهای آن بپردازد.
چون شب آخر ماهم به سیاهی لباس
کی قبائی ز سپیدی قمر درگیرم
هوش مصنوعی: وقتی که شب آخر ماه به تاریکی میرسد، چگونه میتوانم پیراهنی از سفیدی ماه را به تن کنم؟
همچو صبح از پی شب ژاله ببارم چندان
که سپیدی به سیاهی بصر درگیرم
هوش مصنوعی: به مانند صبح که بعد از شب میرسد، من نیز خواهش دارم که باران ببارم، بهگونهای که سفیدی در برابر سیاهی چشمانم قرار بگیرد.
آفتاب منی و من به چراغت جویم
خاصه کز سینه چراغی به سحر درگیرم
هوش مصنوعی: تو مانند آفتاب من هستی و من به دنبال نور تو میگردم، به ویژه اینکه از قلبم شعلهای در سحرگاه روشن میشود.
هر چراغی که به باد نفسش بنشانم
باز هم در نفس از تف جگر درگیرم
هوش مصنوعی: هر چراغی که با نفس خود خاموش کنم، باز هم از درد درونم نمیتوانم رها شوم.
چه نشینم که قدر سوخت مرا در غم تو
برنشینم در میدان قدر درگیرم
هوش مصنوعی: در زندگی، چه کنم که در غم تو، دلسوختهام و نمیتوانم در آرامش بنشینم. باید در میدان زندگی با درد و غم دست و پنجه نرم کنم.
دارم از اشک پیاده، ز دم سرد سوار
در سلطان فلک زین دو حشر درگیرم
هوش مصنوعی: من از اشکهایم پیاده حرکت میکنم و در دنیای سرد و بیروح درگیر جنگی بزرگ هستم که به نظر میرسد مانند مبارزهای در آسمانها است.
در سیه کرده و جامه سیه و روی سیه
به سیه خانهٔ چرخ آیم و در درگیرم
هوش مصنوعی: به خاطر گناهان و ناهنجاریهایی که انجام دادهام، با ظاهری تاریک و غمگین به دنیای سخت و بیرحم میآیم و با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنم.
آرزوی تو مرا نوحهگری تلقین کرد
کرزوی تو کنم نوحهٔ تر درگیرم
هوش مصنوعی: آرزوهایت به من آموزش دادند که به سوگواری بپردازم و اکنون به خاطر تو میخواهم سوگواری جدیدی را آغاز کنم.
چند صف مویهگران نیز رسیدند مرا
هر زمان مویه به آئین دگر درگیرم
هوش مصنوعی: هر بار که گروهی از شیونکنندگان به من میرسند، من هم با شیوهای متفاوت شیون میکنم.
هر چه رفت از ورق عمر و جوانی و مراد
چون دریغش خورم اول ز پسر درگیرم
هوش مصنوعی: هر چیزی که از عمر و جوانی و آرزوهایم رفته، باعث حسرت و افسوسم میشود؛ پس قبل از اینکه این حسرت به سراغ من بیاید، باید اول آن را از پسرم بگیرم.
ای سهی سرو ندانم چه اثر ماند از تو
تو نماندی و در افاق خبر ماند از تو
هوش مصنوعی: ای سرو زیبا، نمیدانم از تو چه نشانهای باقی مانده است، چرا که تو نماندی و تنها خبرهایت در افقها باقی مانده است.
در فراق تو ازین سوختهتر باد پدر
بیچراغ رخ تو تیره بصر باد پدر
هوش مصنوعی: در دوری تو، حال من از آتش و سوختن بدتر شده است. ای کاش پدرم همیشه در روشنی چهره تو قرار میداشت و این تاریکی را تجربه نمیکرد.
تا شریکان تو را بیش نبیند در راه
از جهان بیتو فروبسته نظر باد پدر
هوش مصنوعی: تا زمانی که دیگران تو را در این دنیا نمیبینند، مانند اینکه دنیا از وجود تو خالی است. پدر این دنیا، در ناامیدی و غم به سر میبرد.
بیزبان لغت آرات به تازی و دری
گوش پر زیبق و چشم آمده گر باد پدر
هوش مصنوعی: آن که زبان ندارد، به زبان عربی و فارسی واژهها را میفهمد، و با گوش زیبا و چشمی روشن، اگر بادی از سمت پدر بیفتد، جایی نمیایستد.
چشمهٔ نورمنا خاک چه ماوی گه توست
که فدای سر خاک تو پدر باد پدر
هوش مصنوعی: من روشناییام و خاک تو پناهگاه من است. من حاضر هستم جانم را فدای خاک تو، ای پدر.
تا تو پالوده روان در جگر خاک شدی
بر سر خاک تو آلوده جگر باد پدر
هوش مصنوعی: زمانی که تو با درون پاک و خالص خود به خاک سپرده شدی، بر سر خاک تو، باد و گرد و غبار پدر به یاد تو نشسته است.
تا تو چون مهر گیا زیر زمین داری جای
بر زمین همچو گیا پای سپر باد پدر
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو مانند خورشید در دل زمین پنهان میمانی، بر روی زمین همچون گیاهی که ریشهاش از خاک بیرون است، پایدار و استوار بایست.
یوسفا! گرچه جهان آب حیات است، ازو
بیتو چون گرگ گزیده به حذر باد پدر
هوش مصنوعی: یوسف جان! هرچند جهان پر از زندگی و شادابی است، اما بدون تو، مانند گرگی که گزیده شده، باید محتاط و مواظب باشم.
تو چو گل خون به لب آورده شدی و چو رطب
خون به چشم آمده پر خار و خطر باد پدر
هوش مصنوعی: تو مثل گلی هستی که از درد و رنج به زحمت افتادهای و مانند رطب که با اشک به نظر میرسد، پر از مشکلات و خطراتی هستی که همچون خار به جانت افتادهاند.
با لب خونین چون کبک شدی و چو تذرو
چشم خونین ز تو بر سان پدر باد پدر
هوش مصنوعی: تو مانند کبک با لبهای خونی به حالت ناتوانی درآمدی، و چشمانت همانند پرندهای است که از پدرش خونی شده است. باد بر تو خواهد وزید.
غم تو دست مهین است و کنون پیش غمت
همچو انگشت کهین بسته کمر باد پدر
هوش مصنوعی: غم تو به دست جادوگری مهارت دارد و اکنون در برابر غمت مانند انگشتی که در کمربند بادی گیر کرده است، در تنگنا هستم.
تا که دست قدر از دست تو بربود قلم
کاغذین پیرهن از دست قدر باد پدر
هوش مصنوعی: تا زمانی که سرنوشت دست تو را از دست میگیرد، قلم و کاغذ و لباسها نیز در اختیار سرنوشت خواهد بود.
عید جان بودی و تا روزه گرفتی ز جهان
بیتو از دست جهان دست به سر باد پدر
هوش مصنوعی: عید مانند جان است و وقتی که روزه میگیری، از دنیا بیتو احساس بیکسی میکنم. انگار که دستانم از دنیا جدا شده باشد.
خاطرت جان هنر بود و خطت کان گهر
هم به جان گوهری از کان هنر باد پدر
هوش مصنوعی: یاد تو جان بخش هنر است و خطوطت چون جواهری از دل گنجی. پدر نیز باید گوهری از آن گنجینه هنر باشد.
ای غمت مادر رسوا شده را سوخته دل
از دل مادر تو سوخته تر باد پدر
هوش مصنوعی: ای غم تو باعث رسوایی شده و دل کسی که از عشق سوخته است، از دل مادر تو بیشتر بسوزد و پدر نیز در این سوختن شریک باشد.
چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت
هم چنین پشت به خم روی چو زر باد پدر
هوش مصنوعی: وقتی به شکل و حالتی دقت میکنی که مانند حلی و پارچهی کفن است، متوجه میشوی که پشت تو به شکلی خمیده است و مانند زری که در دامن پدر وجود دارد، زیبا و دلربا است.
زیر خاکی و فلک بر زبرت گرید خون
بیتو چون دور فلک زیر و زبر باد پدر
هوش مصنوعی: زیر خاک پنهانی و آسمان بر تو فریاد میکند. بیوجود تو، همچون چرخش فلک، روز و شب تغییر میکنند و پدر باد هم به تو آسیب میزند.
ز عذارت خط سبز و ز کفت خط سیاه
چون نبیند ز خط صبر بدر باد پدر
هوش مصنوعی: از غم تو نشانههای سبزی در دست دارم و از دستانت نشانههای سیاهی. چگونه میتوانم از خط صبر به آرامش برسم، پدر را فراموش کردهام.
بیچلیپای خم مویت و زنار خطت
راهب آسا همه تن سلسلهور باد پدر
هوش مصنوعی: با موهای خمیدهات و نوار زینتی که بر بدنت است، به آرامی و متانت قدم برمیداری، گویی که در حال نیایش هستی و همهی وجودت به بندهای عاشقانهای پیوند خورده است.
ز آنکه چون تو دگری نیست و نبیند دگرت
هر زمان نامزد درد دگر باد پدر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه هیچ کسی مثل تو وجود ندارد و هیچکس نمیتواند دردی را که تو میکشی درک کند، پس دیگران همیشه در انتظار درد دیگری هستند و پدرشان باید همیشه نگران این موضوع باشد.
پسری کرزوی جان پدر بود گذشت
تا ابد معتکف خاک پسر باد پدر
هوش مصنوعی: پسری که از جان پدرش آفریده شده بود، به سمت الفت و پیوند با خاک پدر رفت و تا ابد در آنجا ماندگار شد.