گنجور

شمارهٔ ۷ - در مرثیهٔ امیر عضد الدین فریبرز و خواهر او، دو فرزند شروان شاه

ای روز رفتگان جگر شب فرو درید
آن آفتاب از آن جگر شب برآورید
شب چیست خاک خاک نگر آفتاب خوار
خاکی که آفتاب خورد خون او خورید
ای رفته آفتاب شما در کسوف خاک
چون تختهٔ محاسب از آن خاک بر سرید
رفت آفتاب و صبح ره غیب درنوشت
چو میغ و شب پلاس مصیبت بگسترید
نه چرخ گوشهٔ جگر شاهتان بخورد
هین زخم آه و گردهٔ چرخ ار دلاورید
رمح سماک و دهرهٔ بهرام بشکنید
چتر سحاب و بیرق خورشید بردرید
چشم ار ز گریه ناخنه آرد به ناخنان
پلپل در او کنید و به خونش بپرورید
تابوت اوست غرقهٔ زیور عروس‌وار
هر هفت کرده هشت بهشت است بنگرید
تشنه است خاک او ز سرچشمهٔ جگر
خون سوی حوض دیده ز کاریز می‌برید
در پیش گنبدش فلک آید جنیبه‌دار
گاه جنیبتان بکشید ارنه سنجرید
شبدیز و نقره خنگ فلک را به مرگ او
پی برکشید و دم ببرید ار وفا گرید
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
بر خاک روضه‌وار فریبرز بگذرید
تا با شما صریح بگوید که هان و هان
عبرت ز خاک ما که نه از ما جوانترید
آنگه به نوحه باز پس آیید و پیش حق
بهر بقای شاه تضرع برآوردید
کامروز رسته‌اید به جان از سموم ظلم
کاندر ظلال دولت خاقان اکبرید
شه زاده رفت باغ بقا باد جای شاه
خون کرد چرخ، قصاصش بقای شاه
گیتی ز دست نوحه به پای اندر آمده
رخنه به سقف هفت سرای اندر آمده
از اشک گرم تفته دلان در سواد خاک
طوفان آب آتش زای اندر آمده
این زال گوژپشت که دنیاست همچو چنگ
از سر بریده موی و به پای اندر آمده
ناهید دست بر سر ازین غم رباب‌وار
نوحه‌کنان نشید سرای اندر آمده
تا شاه باز بیضهٔ شاهی گرفته مرگ
نا فرخی به فر همای اندر آمده
تا نور جان و ظل خدائی نهفته خاک
بی‌رونقی به خلق خدای اندر آمده
رمحش به حمله حلقهٔ مه درربوده باز
رخنه به رمح حلقه ربای اندر آمده
بر گرد نعش آن مه لشکر بنات نعش
صدره شکاف و جعد گشای اندر آمده
بر خاک او ز مشک شب و دهن آفتاب
دست زمانه غالیه‌سای اندر آمده
تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت
سستی به دست مارفسای اندر آمده
آه خدایگان که فلک زیر کعب اوست
جذر اصم شنیده به وای اندر آمده
مسکین طبیب را که سیه دیده روی حال
کاهش به عقل نور فزای اندر آمده
شریانش دیده چون رگ بربط، نه خون نه حس
خال و خسش به دیدهٔ رای اندر آمده
گردون قبا زره زده بر انتقام مرگ
مرگش ز راه درز قبای اندر آمده
گوئی شبی به خنجر روز و عمود صبح
بینیم پای مرگ ز جای اندر آمده
یا تیغ شاه گردن مرگ آنچنان زده
کسیب آن ز حلق بنای اندر آمده
اختر شد، آفتاب امم تا ابد زیاد
بیدق برفت، شاه کرم تا ابد زیاد
ای گوهر از صفای تو دریا گریسته
بر ماهت آفتاب و ثریا گریسته
اجرام هفت خانهٔ زرین به سوک تو
بر هفت بام خانهٔ مینا گریسته
از رفتنت ز بیضهٔ آفاق کوه قاف
بر نوپران بیضهٔ عنقا گریسته
از حسرت کلاه تو دریای حامله
چون ابر بر جواهر عذرا گریسته
تا کشوری در آب و در آتش نهفت خاک
شش کشور از وفات تو بر ما گریسته
مردم به جای اشک به یکدم دو مردمک
بر خاک تو جنابه چو جوزا گریسته
رزم از پیت به دیدهٔ درع و دهان تیر
الماس خورده، لعل مصفا گریسته
بزم از پست به دست رباب و به چشم نای
ساغر شکسته بر سر و صهبا گریسته
این سبز غاشیه که سیاهش کناد مرگ
بر زین سرنگون تو صد جا گریسته
بر بند موی و حلقهٔ زرین گوش تو
سنگین دلان حلقهٔ خضرا گریسته
ما را بصر ز چشمهٔ حسن تو خورده آب
آن آب نوش زهر شده تا گریسته
گریند بر تو جانوران تا به حد آنک
عقرب ز راه نیش و زبانا گریسته
چندان گریسته دل خارا به سوک تو
تا آبگینه بر دل خارا گریسته
اکنون به ناز در تتق خلد پیش تو
خندیده گل قنینهٔ حمرا گریسته
شاه جهان گشاده اقالیم را به تیغ
تیغش به خنده زهره بر اعدا گریسته
آن، ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست
الجیجک آنکه حجرهٔ جنات جای اوست
ای چرخ از آن ستارهٔ رعنا چه خواستی
و ای باد از آن شکوفهٔ زیبا چه خواستی
ای روزگار گرگ دل، افغان ز دست تو
تا تو ز جان یوسف دلها چه خواستی
ای زال مستحاضه که آبستنی ز شر
ز آن خوش عذار غنچهٔ عذرا چه خواستی
ما را جگر دریغ نبود از تو هیچوقت
آخر ز گوشهٔ جگر ما چه خواستی
گیرم که آتش سده در جان ما زدی
ز آن مشک‌ریز شاخ چلیپا چه خواستی
گر دیده داشتی و نداری بدیدمت
ز آن نو هلال ناشده پیدا چه خواستی
بر سقف چرخ نرگسه داری هزار صف
از بند آن دو نرگس شهلا چه خواستی
ز آن بر که بادریسه هنوز نخسته بود
ای بادریسه چشم بگو تا چه خواستی
گوهر شکن کسی وگرت آب شرم بود
ز آن گوهرین دو آتش گویا چه خواستی
آخر تو آسمان شکنی یا گوهرشکن
از درج در و برج ثریا چه خواستی
چون خاتم ارنه دیدهٔ دجال داشتی
پس ز آن نگین لعل مسیحا چه خواستی
ای کم ز موی عاریه آخر ز چهره‌ای
گلگونه نارسیده به سیما چه خواستی
ای اژدهادم ارنه چو ضحاک خون خوری
از طفل پادشاه جم آسا چه خواستی
گر زانکه چون ترازوی دونان دو سر نه‌ای
زآن شیرزاد سنبله بالا چه خواستی
قاف از تو رخنه سر شد و عنقا شکسته پر
از زال خرد یک تنه تنها چه خواستی
دست تو بر نژاد زبردست چون رسید
بد گوهرا گوهر والا چه خواستی
هان تا حسام شاه کشد کینه از تو باش
از غو غصه صفر کند سینه از تو باش
ای بر سر ممالک دهر افسر آمده
وی گوهرت در افسر دین گوهر آمده
ای صاحب افسران گرو پای بوس تو
تو افسر سر همه را افسر آمده
ای هر که افسری است سرش را چو کوکنار
پیشت چو لاله بی‌سر و دامن‌تر آمده
ای خاک بارگاه تو و خوک پایگاه
هم قصر قیصریه و هم قیصر آمده
بر هر دو روی سکهٔ ایام نام تو
خاقان عدل ورز و هنر پرور آمده
آورده‌ام سه بیت به تضمین ز شعر خویش
در مرثیه به نام نریمان آمده
آباد عدل تو که مطرا کند جهان
آیینه‌ای است صیقل خاکستر آمده
از بیم زخم گرز تو بانگ شکستگی
از پهلوی زمانهٔ مردم‌خور آمده
ای ز آسمان به صد درجه سرشناس‌تر
سر دقایق ازلت از برآمده
عالم همه به سوک جگر گوشهٔ تواند
ای از چهار گوشهٔ عالم سرآمده
پیش سپید مهرهٔ مرگ اصفیا نگر
از مهره‌های نرد پریشان‌تر آمده
تضمین کنم ز شهر خود آن بیت را که هست
با اشک چشم سوز دلت درخور آمده
کشتی ز صبر ساز که داری ز سوز و اشک
دل چون تنور گشته و طوفان برآمده
دیوان عمر تو ز فنا بی‌گزند باد
ای ملک را بقای تو سر دفتر آمده
ملکت چو ملک‌سام و سکندر بساز و تو
همسان سام و همسر اسکندر آمده
نی خوش نگفته‌ام ز در بارگاه تو
هم‌سام و هم سکندرت اجرا خور آمده
نعل سم سمند تو را نام در جهان
کحال دیدهٔ ملک اکبر آمده
حکم تو دیوبند و حسامت جهان گشای
اقبال بر در تو در آسمان گشای

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای روز رفتگان جگر شب فرو درید
آن آفتاب از آن جگر شب برآورید
هوش مصنوعی: ای روزی که گذشتگان را به درد آورد، آن خورشید از دل شب تیرگی‌ها را زدود و روشنایی را به ارمغان آورد.
شب چیست خاک خاک نگر آفتاب خوار
خاکی که آفتاب خورد خون او خورید
هوش مصنوعی: شب چه چیزی است؟ نگاهی به خاک بینداز. همچنین، آفتاب بر خاک سایه انداخته است، خاکی که آفتاب، اثرش را می‌بلعد و خون او را نیز در خود می‌گنجاند.
ای رفته آفتاب شما در کسوف خاک
چون تختهٔ محاسب از آن خاک بر سرید
هوش مصنوعی: ای خورشید که در خاکِ غم به خواب رفته‌ای، مانند تخته‌محاسبه‌ای که از آن خاک سر خورده و افتاده‌ای.
رفت آفتاب و صبح ره غیب درنوشت
چو میغ و شب پلاس مصیبت بگسترید
هوش مصنوعی: خورشید غروب کرد و صبح به آرامی به سوی ناشناخته‌ها حرکت کرد، مانند ابر که شب، لباس اندوه را پخش کرده است.
نه چرخ گوشهٔ جگر شاهتان بخورد
هین زخم آه و گردهٔ چرخ ار دلاورید
هوش مصنوعی: به جای اینکه زخم‌ها و دردهای ناشی از زندگی شما را شکست دهد، باید با勇ت و شجاعت روبرو شوید و با آنها مقابله کنید.
رمح سماک و دهرهٔ بهرام بشکنید
چتر سحاب و بیرق خورشید بردرید
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کنید و زیبایی‌های آن را بشکنید؛ زمانهٔ شگفت‌انگیز را زیر پا بگذارید و از درخشش خورشید بهره ببرید.
چشم ار ز گریه ناخنه آرد به ناخنان
پلپل در او کنید و به خونش بپرورید
هوش مصنوعی: اگر چشمت از گریه به حالت ناخن بزند، پلک‌هایت را به هم فشار بده و بگذار خونش جاری شود.
تابوت اوست غرقهٔ زیور عروس‌وار
هر هفت کرده هشت بهشت است بنگرید
هوش مصنوعی: تابوت او پر از زیورهای زیبا و زینتی مانند عروس‌ها است و هر طرف آن نشان از هفت آسمان و هشت بهشت دارد. به این منظره خوب توجه کنید.
تشنه است خاک او ز سرچشمهٔ جگر
خون سوی حوض دیده ز کاریز می‌برید
هوش مصنوعی: خاک او به شدت تشنه است و در جستجوی منبع حیات خود، به چشم‌هایش که همچون حوضی پر از آب است، نگاه می‌کند. این خاک برای سیراب شدن، به مشکلات و رنج‌های عاطفی اشاره می‌کند.
در پیش گنبدش فلک آید جنیبه‌دار
گاه جنیبتان بکشید ارنه سنجرید
هوش مصنوعی: در برابر گنبد او، آسمان به نظر می‌رسد که در حال حرکت است. اما اگر جنیبتان را به دوش نمی‌کشید، ممکن است شما را مورد سنجش قرار دهند.
شبدیز و نقره خنگ فلک را به مرگ او
پی برکشید و دم ببرید ار وفا گرید
هوش مصنوعی: شبدیز و نقره، که اشاره به زیبایی و قدرت دارد، فلک را به معنای آسمان و سرنوشت به چالش می‌کشد و با مرگ او، به نوعی تسلط بر شرایط را نشان می‌دهد. اگر وفا و صداقت وجود داشته باشد، آن‌گاه ممکن است دمی آرامش حاصل شود.
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
بر خاک روضه‌وار فریبرز بگذرید
هوش مصنوعی: اگر گوش‌هایتان به نشانه‌های پنهان توجه نمی‌کنند، بر روی زمین زیبا مانند بهشت فریبرز حرکت کنید.
تا با شما صریح بگوید که هان و هان
عبرت ز خاک ما که نه از ما جوانترید
هوش مصنوعی: این شعر می‌خواهد بگوید که شما باید به یاد داشته باشید که ما هم از خاک این دنیا هستیم و به مرور زمان به سرنوشت مشابهی دچار خواهیم شد. بنابراین، هرگز خود را بالاتر از دیگران یا جوان‌تر از آنان ندانید، زیرا همه ما در برابر زمان و طبیعت یکسان هستیم.
آنگه به نوحه باز پس آیید و پیش حق
بهر بقای شاه تضرع برآوردید
هوش مصنوعی: سپس به گریه و زاری بازمی‌گردید و در حضور خداوند برای حفظ پادشاه دعا و توسل می‌کردید.
کامروز رسته‌اید به جان از سموم ظلم
کاندر ظلال دولت خاقان اکبرید
هوش مصنوعی: امروز از درد و رنج ظلم نجات پیدا کرده‌اید و در سایه‌ی حکومت بزرگ خودتان به آرامش رسیده‌اید.
شه زاده رفت باغ بقا باد جای شاه
خون کرد چرخ، قصاصش بقای شاه
هوش مصنوعی: شاهزاده به باغ زندگی رفت و باد به جای شاه خونریزی کرد، چرخ زمان قصاص او را در ماندگاری شاه قرار داد.
گیتی ز دست نوحه به پای اندر آمده
رخنه به سقف هفت سرای اندر آمده
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر ناله و زاری به زیر افتاده و شکافی در سقف آسمان ایجاد شده است.
از اشک گرم تفته دلان در سواد خاک
طوفان آب آتش زای اندر آمده
هوش مصنوعی: از اشک‌های داغ و سوزان دل‌های عاشق، در دل خاک، طوفانی از آب و آتش به وجود آمده است.
این زال گوژپشت که دنیاست همچو چنگ
از سر بریده موی و به پای اندر آمده
هوش مصنوعی: این زال که در دنیا موجود است، شباهت به سازی دارد که بدون سرش باقی مانده و موهایش به هم ریخته و بر روی زمین افتاده است.
ناهید دست بر سر ازین غم رباب‌وار
نوحه‌کنان نشید سرای اندر آمده
هوش مصنوعی: ناهید (سیاره زهره) با حالتی غمگین و مانند یک خواننده محزون، در اینجا به سراغ سرای کلام آمده است. او در حال گریه و نواختن نغمه‌هایی است که رنج و اندوهش را بیان می‌کند.
تا شاه باز بیضهٔ شاهی گرفته مرگ
نا فرخی به فر همای اندر آمده
هوش مصنوعی: تا زمانی که شاه باز، تخم و تن خود را در اختیار دارد، مرگ ناگهانی خوشبختی به زندگی او وارد شده است.
تا نور جان و ظل خدائی نهفته خاک
بی‌رونقی به خلق خدای اندر آمده
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که وجود انسانی که به خدا وابسته است و نور جانش از خدا سرچشمه می‌گیرد، می‌تواند در دنیای خاکی و بی‌فروغ وجود انسان‌ها، تجلی الهی را به نمایش بگذارد. به عبارت دیگر، انسان‌هایی که در خود نور خداوند را دارند، می‌توانند در دنیایی که ممکن است بی‌روح به نظر برسد، زندگی معنوی و الهی بیاورند.
رمحش به حمله حلقهٔ مه درربوده باز
رخنه به رمح حلقه ربای اندر آمده
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبای او مانند دایره‌ای از مه است که با حمله‌اش دل را می‌رباید و این زیبایی همچنان در دل‌ها نفوذ می‌کند.
بر گرد نعش آن مه لشکر بنات نعش
صدره شکاف و جعد گشای اندر آمده
هوش مصنوعی: دور بدن آن معشوقه بایستید و در حالی که قامت او را نگاه می‌کنید، به زیبایی‌های او توجه کنید؛ موهایش را باز کنید و در این لحظه به او نگریسته و دلتنگی‌تان را ابراز کنید.
بر خاک او ز مشک شب و دهن آفتاب
دست زمانه غالیه‌سای اندر آمده
هوش مصنوعی: بر روی خاک او، عطر مشکی از شب و نور خورشید در حال تأثیرگذاری است و دست زمانه همچون پرده‌ای زیبا بر روی آن کشیده شده است.
تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت
سستی به دست مارفسای اندر آمده
هوش مصنوعی: یک کژدم تب کرده و زخم از نیش مار خورده، به شدت ضعیف و ناتوان شده و به دام مار بزرگتری افتاده است.
آه خدایگان که فلک زیر کعب اوست
جذر اصم شنیده به وای اندر آمده
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، چگونه آسمان در برابر او فروتنی می‌کند و این زمین ناشنوا از عذاب فریاد او آگاه شده است.
مسکین طبیب را که سیه دیده روی حال
کاهش به عقل نور فزای اندر آمده
هوش مصنوعی: آدمی که به مشکل و درد دچار شده، در حالی که پزشک در کنار اوست، به خاطر چهره‌ي تیره‌اش در شرایطی قرار گرفته که عقل و دانش او نمی‌توانند کمک زیادی به حل مشکلش بکنند.
شریانش دیده چون رگ بربط، نه خون نه حس
خال و خسش به دیدهٔ رای اندر آمده
هوش مصنوعی: چشمش مانند رگ‌های ساز بربط است، بی‌آنکه در آن خون یا حس وجود داشته باشد، تنها زیبایی‌اش در نظر می‌آید.
گردون قبا زره زده بر انتقام مرگ
مرگش ز راه درز قبای اندر آمده
هوش مصنوعی: آسمان به عنوان یک زره پوش برای انتقام مرگ آماده شده است و مرگ به طریقی ناخواسته و از راهی نادیده به ما نزدیک شده است.
گوئی شبی به خنجر روز و عمود صبح
بینیم پای مرگ ز جای اندر آمده
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در یک شب تاریک، روز به صورت ناگهانی و با شدت به سمت ما می‌آید و نشانه‌ای از مرگ به وضوح دیده می‌شود. احساس می‌شود که مرگ به طور ناگهانی و بی‌خبر به نزدیکی ما رسیده است.
یا تیغ شاه گردن مرگ آنچنان زده
کسیب آن ز حلق بنای اندر آمده
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که کسی به شدت و به طرز خشن و بی‌رحمانه‌ای با مرگ مواجه شده است، به طوری که انگار مرگ به مانند تیغی از سر او عبور کرده و او دیگر هیچ راه فراری ندارد. به نوعی این تصویر به ما نشان می‌دهد که او به نهایت مرگ و نابودی رسیده است.
اختر شد، آفتاب امم تا ابد زیاد
بیدق برفت، شاه کرم تا ابد زیاد
هوش مصنوعی: ستاره‌ای ظهور کرد و خورشید امّت برای همیشه روشن شد. برکت و رحمت به‌طور دائمی وجود خواهد داشت.
ای گوهر از صفای تو دریا گریسته
بر ماهت آفتاب و ثریا گریسته
هوش مصنوعی: ای گوهر، از روشنی و زیبایی تو، دریا به خاطر ماهت اشک ریخته و آفتاب و ستاره‌ها نیز برای تو غمگین شده‌اند.
اجرام هفت خانهٔ زرین به سوک تو
بر هفت بام خانهٔ مینا گریسته
هوش مصنوعی: اجرام آسمانی هفت خانه‌ی زرین به خاطر تو بر هفت بام خانه‌ی مینا اشک می‌ریزند.
از رفتنت ز بیضهٔ آفاق کوه قاف
بر نوپران بیضهٔ عنقا گریسته
هوش مصنوعی: از زمانی که تو رفتی، کوه قاف به حال نوپایانی که در گرداب مشکلات و ناتوانی‌ها قرار دارند، گریان است.
از حسرت کلاه تو دریای حامله
چون ابر بر جواهر عذرا گریسته
هوش مصنوعی: از دلتنگی و آرزوی دیدن کلاه تو، دریا مانند ابرهایی که باران می‌بارند، بر مروارید زیبای دختران اشک می‌ریزد.
تا کشوری در آب و در آتش نهفت خاک
شش کشور از وفات تو بر ما گریسته
هوش مصنوعی: کشوری که در آب و آتش پنهان شده، اکنون به خاطر مرگ تو، بر ما هفت کشور گریه می‌کند.
مردم به جای اشک به یکدم دو مردمک
بر خاک تو جنابه چو جوزا گریسته
هوش مصنوعی: مردم به جای اشک، دو چشمشان را بر خاک تو رها کرده‌اند و مانند ستاره جوزا گریه می‌کنند.
رزم از پیت به دیدهٔ درع و دهان تیر
الماس خورده، لعل مصفا گریسته
هوش مصنوعی: رزم را با چشمان خود دیده‌ام که در میدان جنگ، در حالی که زره بر تن دارد و تیر الماس بر دهانش نشسته، لعل باصفا اشک می‌ریزد.
بزم از پست به دست رباب و به چشم نای
ساغر شکسته بر سر و صهبا گریسته
هوش مصنوعی: محفل با ساز رباب رونق گرفته و در نگاهی به نای، جامی شکسته و در حالتی از غم، شراب بر سر می‌ریزد.
این سبز غاشیه که سیاهش کناد مرگ
بر زین سرنگون تو صد جا گریسته
هوش مصنوعی: این سبزِ دور، که به رنگ سیاه درآورده، بر مرگ تو و از روی زین افتادن‌ات در جاهای زیادی گریه کرده است.
بر بند موی و حلقهٔ زرین گوش تو
سنگین دلان حلقهٔ خضرا گریسته
هوش مصنوعی: بر این موی و گوشوارهٔ زرین تو، دل‌های سنگی و بی‌احساس از غم حلقه‌ای سبز به گریه درآمده‌اند.
ما را بصر ز چشمهٔ حسن تو خورده آب
آن آب نوش زهر شده تا گریسته
هوش مصنوعی: چشم ما از زیبایی تو سیراب شده است، اما این آب شیرین تبدیل به زهر شده و به همین خاطر گریه کرده‌ایم.
گریند بر تو جانوران تا به حد آنک
عقرب ز راه نیش و زبانا گریسته
هوش مصنوعی: جانداران به حدی برای تو گریه می‌کنند که حتی عقرب نیز به خاطر نیش و زهرش به زاری می‌افتد.
چندان گریسته دل خارا به سوک تو
تا آبگینه بر دل خارا گریسته
هوش مصنوعی: دل سنگی من به خاطر تو آنقدر گریه کرده که مثل یک شیشه نازک و شکننده شده است.
اکنون به ناز در تتق خلد پیش تو
خندیده گل قنینهٔ حمرا گریسته
هوش مصنوعی: اکنون با ناز و شادی در باغ بهشت، گل سرخ با زیبایی خود لبخند می‌زند و همزمان می‌تواند بر حالتی خاص، اشک بریزد.
شاه جهان گشاده اقالیم را به تیغ
تیغش به خنده زهره بر اعدا گریسته
هوش مصنوعی: سرور جهان، سرزمین‌ها را با شمشیرش گشوده و از تهدید دشمنان، در حالی که می‌خندد، به گونه‌ای گریسته که زهره (سیاره یا مفهوم زیبایی و تابش) نیز به او حسرت می‌خورد.
آن، ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست
الجیجک آنکه حجرهٔ جنات جای اوست
هوش مصنوعی: این بیت به غم و دلتنگی برای یک معشوق می‌پردازد. شاعر از جایی صحبت می‌کند که در آن معشوق به مانند ماه نو زیبا و دلنشین است. در ادامه به وصف مقام و منزلت او می‌پردازد و اشاره می‌کند که او در جایی نشسته که بهشتی به نظر می‌رسد. به طور کلی، شاعر از دوری و نبودن معشوق احساس درد و longing می‌کند و توصیفاتی زیبا از او دارد.
ای چرخ از آن ستارهٔ رعنا چه خواستی
و ای باد از آن شکوفهٔ زیبا چه خواستی
هوش مصنوعی: ای گردونهٔ آسمانی از آن ستارهٔ درخشان چه می‌خواهی و ای نسیم از آن شکوفهٔ دل‌فریب چه در نظر داری؟
ای روزگار گرگ دل، افغان ز دست تو
تا تو ز جان یوسف دلها چه خواستی
هوش مصنوعی: ای روزگار بی‌رحم، ناله‌ها و افسوس‌ها از دست توست. تو چه هدفی از جان یوسف دل‌ها داشتی؟
ای زال مستحاضه که آبستنی ز شر
ز آن خوش عذار غنچهٔ عذرا چه خواستی
هوش مصنوعی: ای زال نازپرورده، که در حال باروری هستی و از شرّ آن زیبای خوش‌رو (غنچهٔ ناز) چه خواستی؟
ما را جگر دریغ نبود از تو هیچوقت
آخر ز گوشهٔ جگر ما چه خواستی
هوش مصنوعی: ما هیچ وقت از دل و جانمان برای تو دریغ نکردیم، اما تو از دل ما چه چیزی می‌خواستی؟
گیرم که آتش سده در جان ما زدی
ز آن مشک‌ریز شاخ چلیپا چه خواستی
هوش مصنوعی: بگذار بگوییم که اگر از آتش سده در جان ما دمیده‌ای، از آن مشک‌ریز شاخ چلیپا چه هدفی داشتی؟
گر دیده داشتی و نداری بدیدمت
ز آن نو هلال ناشده پیدا چه خواستی
هوش مصنوعی: اگر چشمی داشتی و اکنون نداری، من را از آن نیمه هلال نو که هنوز شکل نگرفته است، می‌دیدی. چه آرزویی داشتی؟
بر سقف چرخ نرگسه داری هزار صف
از بند آن دو نرگس شهلا چه خواستی
هوش مصنوعی: بر فراز آسمان، نرگس‌هایی زیبا و خیره‌کننده وجود دارند که با هزاران زیبایی در کنار هم قرار گرفته‌اند. در میان این زیبایی‌ها، به آن دو نرگس دلبر اشاره می‌شود و از خود می‌پرسیم که چه آرزویی از این همه زیبایی داریم.
ز آن بر که بادریسه هنوز نخسته بود
ای بادریسه چشم بگو تا چه خواستی
هوش مصنوعی: از آنجا که بادریسه هنوز نشسته است، ای بادریسهٔ چشم، بگو چه می‌خواهی.
گوهر شکن کسی وگرت آب شرم بود
ز آن گوهرین دو آتش گویا چه خواستی
هوش مصنوعی: کسی که به گوهر و ارزش خود آسیب می‌زند، حتی اگر دارای عفت و حیای زیادی باشد، باز هم گرفتار دو آتش می‌شود. حالا تو چه چیزی از او می‌خواهی؟
آخر تو آسمان شکنی یا گوهرشکن
از درج در و برج ثریا چه خواستی
هوش مصنوعی: در پایان، آیا تو می‌خواهی آسمان را بشکنی یا جواهرات را لمس کنی؟ از ستاره‌ها و آسمان چه انتظاری داری؟
چون خاتم ارنه دیدهٔ دجال داشتی
پس ز آن نگین لعل مسیحا چه خواستی
هوش مصنوعی: اگر مانند خاتم می‌نمودی، نشان دجال را در چشمانت داشتید، پس از آن نگین قرمز مسیح چه انتظاری داشتی؟
ای کم ز موی عاریه آخر ز چهره‌ای
گلگونه نارسیده به سیما چه خواستی
هوش مصنوعی: تو که موی عاشقانه‌ات به دلبر درختی شبیه است، چه چیزی از چهره‌ای زیبا اما ناپخته و نارسیده می‌خواهی؟
ای اژدهادم ارنه چو ضحاک خون خوری
از طفل پادشاه جم آسا چه خواستی
هوش مصنوعی: من به مانند اژدها هستم، اگر مانند ضحاک عمل کنم که از خون کودکان می‌خورد، چه چیزی از پادشاه جم خواسته‌ام؟
گر زانکه چون ترازوی دونان دو سر نه‌ای
زآن شیرزاد سنبله بالا چه خواستی
هوش مصنوعی: اگر مانند ترازوی افرادی که از جایگاه پایینی برخوردارند، در وسط قرار نداری، پس از آن کودک شیرخوار که در اوج است، چه چیزی می‌خواهی؟
قاف از تو رخنه سر شد و عنقا شکسته پر
از زال خرد یک تنه تنها چه خواستی
هوش مصنوعی: پرنده‌ای با پرهای زیبا و نادر، در پی تو به مشکلاتی دچار شد و از هر سو شکست‌های ناشی از خرد و اندیشه تو را تجربه کرد. تو در این مسیر تنها چه خواستی؟
دست تو بر نژاد زبردست چون رسید
بد گوهرا گوهر والا چه خواستی
هوش مصنوعی: وقتی که دست تو به افرادی با استعداد و برجسته می‌رسد، دیگر نیازی به چیزهای بی‌ارزش نیست. از این افراد با ارزش چه توقعی داری؟
هان تا حسام شاه کشد کینه از تو باش
از غو غصه صفر کند سینه از تو باش
هوش مصنوعی: بخروش تا زمانى که حسام، کینه‌ی خود را از تو بزداید و قلبت را از غم و اندوه پاک کند.
ای بر سر ممالک دهر افسر آمده
وی گوهرت در افسر دین گوهر آمده
هوش مصنوعی: ای کسی که بر سر کشورهای دنیا تاجگذاری کرده‌ای، بدان که سنگ‌انگشرت، گوهر دین و دیانت را به دوش دارد.
ای صاحب افسران گرو پای بوس تو
تو افسر سر همه را افسر آمده
هوش مصنوعی: ای مردی که سر آستین‌ها و مقام‌ها به تو وابسته است، همگان به پای تو احترام می‌گذارند و تو آقایی که بر همه سروری.
ای هر که افسری است سرش را چو کوکنار
پیشت چو لاله بی‌سر و دامن‌تر آمده
هوش مصنوعی: ای کسی که مقام بلندی داری، سرش را همچون کوکنار به پیشت آورده، چون لاله‌ای بی‌سر و بدون دامن، در نزد تو حاضر شده است.
ای خاک بارگاه تو و خوک پایگاه
هم قصر قیصریه و هم قیصر آمده
هوش مصنوعی: ای خاکی که زیر پای تو هستم، من در کنار خوک‌ها به زندگی خود ادامه می‌دهم. هم در کاخ قیصر و هم در کنار سلطنت او، من در وجود و حضور تو هستم.
بر هر دو روی سکهٔ ایام نام تو
خاقان عدل ورز و هنر پرور آمده
هوش مصنوعی: در هر دو جنبهٔ زمان، نام تو به عنوان پادشاهی عادل و خلاق شناخته شده است.
آورده‌ام سه بیت به تضمین ز شعر خویش
در مرثیه به نام نریمان آمده
هوش مصنوعی: من سه بیت از شعر خودم را در قالب مرثیه‌ای با نام نریمان آورده‌ام.
آباد عدل تو که مطرا کند جهان
آیینه‌ای است صیقل خاکستر آمده
هوش مصنوعی: سرزمین عدل و انصاف تو، که می‌تواند دنیا را به شکلی زیبا و درخشان جلوه دهد، همچون آینه‌ای است که خاکستر را صیقل می‌زند و از آن جلوه‌ای تازه می‌سازد.
از بیم زخم گرز تو بانگ شکستگی
از پهلوی زمانهٔ مردم‌خور آمده
هوش مصنوعی: از ترس ضربه‌های سخت تو، صدای شکستن از دل زمانه‌ای که مردم را می‌خورد، به گوش می‌رسد.
ای ز آسمان به صد درجه سرشناس‌تر
سر دقایق ازلت از برآمده
هوش مصنوعی: ای کسی که از آسمان به مقام والایی رسیده‌ای و در دقایق و زمان‌های ازلی، با شایستگی و شناخته‌شدگی بیشتری ظاهر شده‌ای.
عالم همه به سوک جگر گوشهٔ تواند
ای از چهار گوشهٔ عالم سرآمده
هوش مصنوعی: همهٔ این دنیا به خاطر درد فراق توست، ای بهترین و برترین موجود که از همهٔ دنیا بی‌نظیری.
پیش سپید مهرهٔ مرگ اصفیا نگر
از مهره‌های نرد پریشان‌تر آمده
هوش مصنوعی: به درستی به آثار مرگ و فانی بودن انسان توجه کن؛ زیرا ما در این دنیا حتی از مهره‌های نرد هم بیشتر در هم ریخته و آشفته‌ایم.
تضمین کنم ز شهر خود آن بیت را که هست
با اشک چشم سوز دلت درخور آمده
هوش مصنوعی: من اطمینان می‌دهم که آن شعر از دیار من، به خاطر سوز دل و اشک‌هایی که در چشمانت جاری شده، مناسب تو خواهد بود.
کشتی ز صبر ساز که داری ز سوز و اشک
دل چون تنور گشته و طوفان برآمده
هوش مصنوعی: کشتی صبر خود را بساز، زیرا دل تو مانند تنوری در حال سوختن است و طوفانی در حال وزیدن است.
دیوان عمر تو ز فنا بی‌گزند باد
ای ملک را بقای تو سر دفتر آمده
هوش مصنوعی: عمر تو از زوال و نابودی در امان باد، ای ملک! بقا و ماندگاری تو در صفحات زندگی ثبت شده است.
ملکت چو ملک‌سام و سکندر بساز و تو
همسان سام و همسر اسکندر آمده
هوش مصنوعی: شما باید مانند سام و اسکندر، سلطنت و قدرتی را ایجاد کنید و به مانند سام و همسر اسکندر زندگی و مقام خود را ارتقا دهید.
نی خوش نگفته‌ام ز در بارگاه تو
هم‌سام و هم سکندرت اجرا خور آمده
هوش مصنوعی: نی به زیبایی از دربار تو سخن نگفته‌ام، چون هم‌نواز و هم‌سکنت تو در اینجا حضور دارند.
نعل سم سمند تو را نام در جهان
کحال دیدهٔ ملک اکبر آمده
هوش مصنوعی: نعل اسب تو در دنیا به قدری معروف است که مانند چشم ملک اکبر شناخته شده است.
حکم تو دیوبند و حسامت جهان گشای
اقبال بر در تو در آسمان گشای
هوش مصنوعی: دیوبند به عنوان یک مقام و قدرت، باعث می‌شود که جهان به دقت و با حسادت به فعالیت‌های تو بنگرد و اقبال و شانس به درگاه تو نازل شوند.