گنجور

شمارهٔ ۶ - در مرثیهٔ خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه

این جان ز دام گلخن تن درگذشتنی است
وین دل به بام گلشن جان برگذشتنی است
ای پیر عاشقان که در این چنبری گرو
چون طفل غازیانت ز چنبر گذشتنی است
صبح خرد دمید در این خواب‌گاه غول
بختی فرو مدار کز ایدر گذشتنی است
در خشک سال مردمی از کشت‌زار دیو
بردار طمع خوشه که بی‌بر گذشتنی است
هر پل که بود بر دل خاصان شکست چرخ
زین آبگون پل‌شکن اندر گذشتنی است
طاق فلک ز زلزلهٔ صور درشکست
زین طاق در شکسته سبک‌تر گذشتنی است
زالی است گرگ دل که تو را دنبه می‌نهد
زین دامگاه گرگ فسونگر گذشتنی است
عمر تو چیست عطسهٔ ایام جان ستان
بس تن مزن که عطسه سبک درگذشتنی است
بهر دوباره زادن جانت ز امهات
زین واپسین مشیمهٔ دیگر گذشتنی است
تو در میان نیل و همه لاف ملک مصر
زین سرگذشت بس که از آن سر گذشتنی است
روزی ازین خراس بیابی خلاص جان
فالی بزن به خیر که آخر گذشتنی است
در ششدری و مهره به کف مانده هان و هان
مهره نشاندنی و ز ششدر گذشتنی است
ای بر در زمانه به دریوزهٔ امان
زان در خدا دهاد کز این درگذشتنی است
خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک
بر خاک این شهنشه کشور گذشتنی است
ادریس خانه گور منوچهر صفدر است
عیسی‌کده حظیرهٔ خاقان اکبر است
دربند چار آخور سنگین چه مانده‌ای
در زیر هفت آینه خود بین چه مانده‌ای
جان شهربند طبع و خرد ده کیای کون
در خون این غریب نوآئین چه مانده‌ای
ای بسته دیو نفس تو را بر عروس عقل
تو پای‌بست بستن آذین چه مانده‌ای
آمد سماع زیور دوشیزگان غیب
بی‌رقص و حال چو کر عنین چه مانده‌ای
زرین همای چتر سپهر است بالشت
بی‌بال چون حواصل آگین چه مانده‌ای
نی زر خالصی ز پی همسری جو
موقوف حکم نامهٔ شاهین چه مانده‌ای
روزت صلای شام هم از بامداد زد
تو در نماز دیگر و پیشین چه مانده‌ای
این چرخ زهرفام چو افعی است پیچ پیچ
در بند گنج و مهرهٔ نوشین چه مانده‌ای
در کام افعی از لب و دندان زهر پاش
در آرزوی بوسهٔ شیرین چه مانده‌ای
گر چرخ را کلیچهٔ سیم است و قرص زر
گو باش چشم گرسنه چندین چه مانده‌ای
مرگ از پی خلاص تو غم‌خوار واسطه است
جان کن نثار واسطه، غمگین چه مانده‌ای
مرگ است چهره شوی حیات تو همچو می
می بر کف است چهره پر از چین چه مانده‌ای
خاقانیا نه تشنه دلانند زیر خاک
کاریز دیده بی‌نم خونین چه مانده‌ای
گر جان سگ نداری از این چرخ سنگ‌سار
بعد از وفات تاج سلاطین چه مانده‌ای
پنداری این سخن به اراجیف رانده‌اند
یا خاصگانش در پس پرده نشانده‌اند
ای خاصگان خروش سحرگه بر آورید
آوازهٔ وفات شهنشه بر آورید
تابوت او که چار ملک بر کتف برند
بر چار سوی مملکه یک ره برآورید
این رایت نگون سر و رخش بریده دم
بر غافلان هفت خطرگه برآورید
اندر سکاهن شب و نیلاب آسمان
نو جامهٔ دو رنگ بهر مه برآورید
هر لحظه بر موافقت جامه آه را
نیلی کند در دل و آن گه برآورید
خاکین رخ چو کاه به خونابه گل کنید
دیوار دخمه را به گل و که برآورید
از جور این سپهر که کژ چون دم سگ است
چون سگ فغان زار سحرگه برآورید
ای روزتان فروشده حق است اگر چو شب
هنگام صبح زهره ز ناگه برآورید
یا لاف رستمی مزنید ای یگانگان
یا بیژن دوم را از چه برآورید
ای طاق ابروان بدر آئید جفت جفت
در طاق نیم خایه علی‌الله برآورید
ای روز پیکران به مه چارده شبه
ناخن چو ماه یک شبه ده ده برآورید
سرهای ناخن از رخ و رخ از سرشک گرم
چون نقش بر زر و چو زر از گه برآورید
اندر سه دست ندبه زنان بر سر دو پای
شیون به بام و باغ خورنگه برآورید
خرگاه عیش در شکنید و به تف آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید
گر خون کنید خاک به اشک روان رواست
کاین خاک خواب‌گاه منوچهر پادشاست
کو آن سپه کشیدن و توران شکستنش
یال یلان و گردن گردان شکستنش
ز آب سنان بر آن نی چون شاخ خیزران
بازار آتل ونی خزران شکستنش
ز آن هندی چو آینهٔ چین به چین و هند
رایات رای و قدر قدرخان شکستنش
کو آن خراج ری ز عراق آوریدنش
کو آن مصاف غز به خراسان شکستنش
کو رای کعبه کردن و قندیل زر زدن
و آن زور دست مجلس و میدان شکستنش
نقش طراز خامهٔ توفیق بستنش
مهر سجل نامهٔ خذلان شکستنش
از نیزه طاق ابروی گردون گشادنش
وز حمله کرسی سر کیوان شکستنش
چون خور بر اسب قلهٔ سنجان برآمدن
از نعل قله قلة ثهلان شکستنش
از خنجر دو رویه سه کشور گرفتنش
وز برچخ سه پایه دو سلطان شکستنش
نی آتش از شهاب و نه قاروره از فلک
از آب تیغ لشکر شیطان شکستنش
بازارگان عیش و ز جام بدخش جرم
بازارگان جرم و بدخشان شکستنش
در حجلهٔ طرب ز پری پیکران چین
ناموس نوعروس سلیمان شکستنش
بر لعلشان ز گاز نهادن هزار مهر
وز گاز مهر صفوت ایشان شکستنش
زینسان هزار کام دل و آرزوی جان
در چشم و دل بماندن و در جان شکستنش
در خانه رایتش ملک الموت چون شکست
سودی نداشت رایت خصمان شکستنش
بر خاکش از حواری و حوران ترحم است
خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است
شاها سریر و تاج کیان چون گذاشتی
سی ساله ملک و ملک جهان چون گذاشتی
پرویز عهد بودی و نوشیروان وقت
ایوان سیم کرده چنان چون گذاشتی
در انتظار قطرهٔ عدل تو ملک را
همچون صدف گشاده دهان چون گذاشتی
ناگه سپر فکندی و یادت نیامد آنک
بر پهلوی زمانه سنان چون گذاشتی
خط بر جهان زدی و ز خال سیاه ظلم
بر هفت عضو ملک نشان چون گذاشتی
از مه چهار هفته گذشت آن دو هفته ماه
زیر خسوف خاک نهان چون گذاشتی
ملک تو را جهان به جهان صیت رفته بود
این ملک را زمان به زمان چون گذاشتی
ما را چو دست سوخته می‌داشتی به عدل
در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی
این گلبنان نه دست نشان دل تو اند
بادامشان شکوفه فشان چون گذاشتی
آسیب زمهریر دریغ و سموم داغ
بر گلبنان دست نشان چون گذاشتی
چشم سیاهشان گه زردآب ریختن
نرگس مثال در یرقان چون گذاشتی
ما را خبر ده از شب اول که زیر خاک
شب با سیاست ملکان چون گذاشتی
نه گنج نطق داشتی آن روز وقت نزع
مهر سکوت زیر زبان چون گذاشتی
دانم که کوچ کردی ازین کوچهٔ خطر
ره بر چهار سوی امان چون گذاشتی
این راه غول‌دار و پل هفت طاق را
تا چار سوی هشت جنان چون گذاشتی
رفتی و در جهان سخن از کاروبار توست
خاقانی غریب سخن یادگار توست
نا روشنا چراغ هنر کز تو بازماند
نا فرخا همای ظفر کز تو بازماند
شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت
شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند
زرین ترنج خیمهٔ افلاک میخ‌وار
در خاک باد کوفته سر کز تو بازماند
باد از پی کباب جگرهای روشنان
کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند
کردت قمار چرخ مسخر به دستخون
مسخش کناد دور قمر کز تو بازماند
بعد از تو زر ز سکه نپذرفت هیچ نقش
سکه نداد نقش به زر کز تو بازماند
آن تیغ را که آینه دیدی زبان نمای
دندان نگر ز شانه بتر کز تو باز ماند
در کیسه‌های کان و کمرهای کوهسار
خونابه باد لعل و گهر کز تو بازماند
کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک
زمزم فسرده شد چو حجر کز تو بازماند
خاکی دلم بدین تن چون بید سوخته
راوق کناد خون جگر کز تو بازماند
بر بخت من که کورتر از میم کاتب است
بگریست چشم‌های هنر کز تو بازماند
گر بر تو رنج خاطر من ناخجسته بود
از بود من مباد اثر کز تو بازماند
ور در عذاب جسم تو دل زد تظلمی
بس بادش این عذاب دگر کز تو بازماند
از تف آه بر لب خاقانی آبله است
تب خال حسرت است مگر کز تو بازماند
زین پس تو و ترحم روحانیان خلد
خاقانی و عذاب سقر کز تو بازماند

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این جان ز دام گلخن تن درگذشتنی است
وین دل به بام گلشن جان برگذشتنی است
هوش مصنوعی: این جان به زودی از قید و بند تن رهایی می‌یابد و این دل نیز به آرامش و شادی‌های روحانی می‌رسد.
ای پیر عاشقان که در این چنبری گرو
چون طفل غازیانت ز چنبر گذشتنی است
هوش مصنوعی: ای پیر عاشقان، تو که در این محفل از عشق و محبت هستی، مانند کودکی که در آغوش والدینش قرار دارد، گروهی از عشق‌ورزان پیشرفت کرده و از این محدودیت‌ها عبور کرده‌اند.
صبح خرد دمید در این خواب‌گاه غول
بختی فرو مدار کز ایدر گذشتنی است
هوش مصنوعی: صبح به خوبی و نورانیت خود در این مکان ناراحت‌کننده و بی‌تحرک دمید. اما مراقب باش که بخت و اقبال تو در حال گذر است و نباید آن را از دست بدهی.
در خشک سال مردمی از کشت‌زار دیو
بردار طمع خوشه که بی‌بر گذشتنی است
هوش مصنوعی: در سال‌های خشک، مردمی که به کشت و کار مشغولند، نباید به برداشت خوشه‌های دیوخو و بی‌ثمر امید ببندند، زیرا اینها تنها در گذر زمان از بین خواهند رفت و نتیجه‌ای نخواهند داشت.
هر پل که بود بر دل خاصان شکست چرخ
زین آبگون پل‌شکن اندر گذشتنی است
هوش مصنوعی: هر نوع ارتباط یا پیوندی که بین افراد خاص وجود دارد، ممکن است به دلیل حوادثی که خارج از کنترل آن‌هاست، دچار شکست و تزلزل شود. در این دنیا، مسائل و حوادثی وجود دارد که می‌توانند به راحتی این پیوندها را از هم بگسلند.
طاق فلک ز زلزلهٔ صور درشکست
زین طاق در شکسته سبک‌تر گذشتنی است
هوش مصنوعی: آسمان از زلزلهٔ صور درهم شکسته شده است و از این طاق شکسته، عبور کردن به سادگی میسر است.
زالی است گرگ دل که تو را دنبه می‌نهد
زین دامگاه گرگ فسونگر گذشتنی است
هوش مصنوعی: سگی درنده وجود دارد که به تو فریبی می‌دهد. این دامگاه به زودی گذشته خواهد بود و تو از آن عبور خواهی کرد.
عمر تو چیست عطسهٔ ایام جان ستان
بس تن مزن که عطسه سبک درگذشتنی است
هوش مصنوعی: عمر تو مانند عطسه‌ای است که به سرعت می‌گذرد. پس برای خودت تلاش نکن و خود را خسته نکن، زیرا این عمر کوتاه و گذراست.
بهر دوباره زادن جانت ز امهات
زین واپسین مشیمهٔ دیگر گذشتنی است
هوش مصنوعی: برای دوباره زنده شدن روحت از مادران، اکنون باید از این رحم به دنیا بیایی که مربوط به یک مرحلهٔ دیگر است.
تو در میان نیل و همه لاف ملک مصر
زین سرگذشت بس که از آن سر گذشتنی است
هوش مصنوعی: تو در سرزمین نیل و در میان همه ادعاهای پادشاهی مصر، داستانی داری که از آن بسیار گذشته‌ای.
روزی ازین خراس بیابی خلاص جان
فالی بزن به خیر که آخر گذشتنی است
هوش مصنوعی: روزی از این وضعیت نجات پیدا خواهی کرد، پس با امید و خوش‌بینی به آینده نگاه کن، چون این وضعیت نیز مانند همه چیزهای دیگر گذراست و سرانجام تمام خواهد شد.
در ششدری و مهره به کف مانده هان و هان
مهره نشاندنی و ز ششدر گذشتنی است
هوش مصنوعی: در این صورت، باید به یاد داشته باشید که در زندگی، لحظات و فرصت‌هایی وجود دارد که می‌توانیم از آن‌ها بهره‌برداری کنیم. فرصتی که در دست داریم ممکن است از دست برود، بنابراین باید از آن استفاده کنیم و آن را به کار بگیریم.
ای بر در زمانه به دریوزهٔ امان
زان در خدا دهاد کز این درگذشتنی است
هوش مصنوعی: ای کسی که در برابر زمانه به نیازمندی افتاده‌ای، از خدایی که پشت این در است کمک بخواه، زیرا این موانع به زودی از بین خواهند رفت.
خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک
بر خاک این شهنشه کشور گذشتنی است
هوش مصنوعی: ای خاقان، بدان که سرنوشت ناپاک آسمان بر این زمین و این پادشاهی که بر آن فرمانروا هستی، گذرا و فانی است.
ادریس خانه گور منوچهر صفدر است
عیسی‌کده حظیرهٔ خاقان اکبر است
هوش مصنوعی: ادریس مکانی است که در آن آرامگاه منوچهر صفدر قرار دارد و عیسی‌کده نیز به منزلی تعلق دارد که متعلق به خاقان اکبر است.
دربند چار آخور سنگین چه مانده‌ای
در زیر هفت آینه خود بین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: در چارچوب محدودیت‌های زندگی، چه چیز با ارزش و سنگینی را در دلت نگه داشته‌ای؟ در حالی که در هفت آینه‌ی وجودت، فقط تصویر خود را می‌بینی، چه چیزی از وجودت باقی مانده است؟
جان شهربند طبع و خرد ده کیای کون
در خون این غریب نوآئین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از وضعیت بحرانی و تیره‌روزی سخن می‌گوید. او به نوعی نگرانی و تاسف اشاره می‌کند که چگونه فکر و ذوق یک فرد خاص در خون و سرنوشت یک انسان نجیب و تازه‌وارد چه سرنوشتی پیدا کرده و هنوز چقدر در این وضعیت غم‌انگیز باقی مانده است. این عبارت نشان‌دهنده احساس ناتوانی و ناامیدی در برابر وضعیتی دشوار و نابسامان است.
ای بسته دیو نفس تو را بر عروس عقل
تو پای‌بست بستن آذین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: تو که تحت تأثیر نفس پلید خود قرار گرفته‌ای، چرا عقل و درک خود را به زنجیر کشیده‌ای؟ چه چیزی باقی مانده است که بتوانی از آن بهره‌مند شوی؟
آمد سماع زیور دوشیزگان غیب
بی‌رقص و حال چو کر عنین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: سماع و شادی خاص دختران آسمانی آغاز شده، اما بدون رقص و حالتی شبیه به کر که نمی‌تواند هیچ کاری انجام دهد، حالا چه چیزی دیگر باقی مانده است؟
زرین همای چتر سپهر است بالشت
بی‌بال چون حواصل آگین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در آسمان به زرق و برق درخشان شهرت دارد، گویی بالشی بدون بال است که در تاریکی محاصره شده. حالا چه چیزی برای تو باقی مانده است؟
نی زر خالصی ز پی همسری جو
موقوف حکم نامهٔ شاهین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: به دنبال همسری خوب و مناسب باش، زیرا ناپختگی و اعمال نادرست تو را از قضاوت درست و دستیابی به خواسته‌های قلبی‌ات بازمی‌دارد.
روزت صلای شام هم از بامداد زد
تو در نماز دیگر و پیشین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: روز تو مانند اذان شام از صبح زود به صدا درآمده است؛ اکنون در نمازی دیگر، چه چیزی از نمازه‌های قبلی‌ات باقی مانده است؟
این چرخ زهرفام چو افعی است پیچ پیچ
در بند گنج و مهرهٔ نوشین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: این دنیا مانند افعی‌ای است که در عین زیبایی، سمی و خطرناک است. زندگی در آن پر از دشواری‌ها و زحمت‌هاست و در این میان، چه چیز ارزشمندی باقی مانده که بتوان به آن دل بست؟
در کام افعی از لب و دندان زهر پاش
در آرزوی بوسهٔ شیرین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: در دل افعی که دندان و زهرش همیشه آماده آسیب زدن است، چه امیدی به بوسه‌ای شیرین و خوشاست.
گر چرخ را کلیچهٔ سیم است و قرص زر
گو باش چشم گرسنه چندین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: اگر دنیا مثل یک کیک نقره‌ای و قرص طلا باشد، چرا اینقدر در آرزوی آن‌ها باشی و از شوق و درماندگی خود رنج ببری؟
مرگ از پی خلاص تو غم‌خوار واسطه است
جان کن نثار واسطه، غمگین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: مرگ به عنوان یک واسطه می‌آید تا تو را از درد و رنج آزاد کند. پس جان خود را برای این واسطه فدای کن، چرا که در نگرانی و غم نماندی.
مرگ است چهره شوی حیات تو همچو می
می بر کف است چهره پر از چین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: مرگ، مانند مسکنی است که صورت زندگی تو را می‌پوشاند، درست مانند می‌ که در دست است. حالا چهره‌ات پر از چین و چروک است؛ پس چه چیز باقی مانده است؟
خاقانیا نه تشنه دلانند زیر خاک
کاریز دیده بی‌نم خونین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: خاقان‌ها و انسان‌ها دل‌های تشنه‌ای دارند، حتی در زیر خاک. وقتی چشمانم خشک و بی‌خبر از اشک است، چه چیزی از آن خونین باقی مانده است؟
گر جان سگ نداری از این چرخ سنگ‌سار
بعد از وفات تاج سلاطین چه مانده‌ای
هوش مصنوعی: اگر مانند یک سگ هم روح و جان نداشته باشی، پس از مرگ و در این دنیا چه چیزی از تاج و تخت پادشاهان برایت باقی می‌ماند؟
پنداری این سخن به اراجیف رانده‌اند
یا خاصگانش در پس پرده نشانده‌اند
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که این حرف‌ها بی‌مقدار و بی‌اساس شده‌اند و یا اینکه فقط بعضی از افراد خاص آن‌ها را در پس پرده نگه داشته‌اند.
ای خاصگان خروش سحرگه بر آورید
آوازهٔ وفات شهنشه بر آورید
هوش مصنوعی: ای برجستگان، در صبح زود ندا کنید که خبر مرگ پادشاه را اعلام کنید.
تابوت او که چار ملک بر کتف برند
بر چار سوی مملکه یک ره برآورید
هوش مصنوعی: تابوت او را چهار فرشته بر دوش می‌برند و در چهار سمت مملکت یک مسیر می‌سازند.
این رایت نگون سر و رخش بریده دم
بر غافلان هفت خطرگه برآورید
هوش مصنوعی: این پرچم فرو افتاده و چهره‌اش زخمی است، بر بی‌خبران هفت خطر را نمایان کرده است.
اندر سکاهن شب و نیلاب آسمان
نو جامهٔ دو رنگ بهر مه برآورید
هوش مصنوعی: در دل شب و در زیر آسمان، جامه‌ای دو رنگ برای ماه آماده کرده‌اید.
هر لحظه بر موافقت جامه آه را
نیلی کند در دل و آن گه برآورید
هوش مصنوعی: هر لحظه با هماهنگی، لباس غم را به رنگ آبی در دل خود می‌زند و سپس آن را برمی‌گرداند.
خاکین رخ چو کاه به خونابه گل کنید
دیوار دخمه را به گل و که برآورید
هوش مصنوعی: چهره و ظاهرتان را از خاک و کاه بپوشانید و دیوارهای اتاق تاریک را با گل و رنگ تزیین کنید تا زیباتر شود.
از جور این سپهر که کژ چون دم سگ است
چون سگ فغان زار سحرگه برآورید
هوش مصنوعی: از ظلم و سختی‌های زندگی که مانند دم سگی کج و معوج است، مانند سگی در صبح زود ناله و فریاد برآورید.
ای روزتان فروشده حق است اگر چو شب
هنگام صبح زهره ز ناگه برآورید
هوش مصنوعی: ای روز شما نابود شده است، حق با شماست اگر مانند شب، ناگهان صبح به زهره (ستاره) جلوه دهید.
یا لاف رستمی مزنید ای یگانگان
یا بیژن دوم را از چه برآورید
هوش مصنوعی: ای افراد یکتای خود را با ادعای رستم و بزرگ‌منشی فریب ندهید، یا اینکه چگونه می‌خواهید بیژن دومی بسازید؟
ای طاق ابروان بدر آئید جفت جفت
در طاق نیم خایه علی‌الله برآورید
هوش مصنوعی: ای ابروان زیبا، همچون قوس‌های خوش‌فرم، با جفت‌جفت ظاهر شوید و در زیر نور خداوند، خود را به نمایش بگذارید.
ای روز پیکران به مه چارده شبه
ناخن چو ماه یک شبه ده ده برآورید
هوش مصنوعی: ای روزی که شبیه شب چهاردهم ماه پرنور هستی، ناخن‌های ماه را یک شبه ده مرتبه به نمایش بگذارید.
سرهای ناخن از رخ و رخ از سرشک گرم
چون نقش بر زر و چو زر از گه برآورید
هوش مصنوعی: ناخن‌های سرخ، مانند چهره‌ای زیبا و درخشان، جلوه‌گری می‌کنند و چون نقش‌های طلایی بر روی زر، درخشانی و زیبایی خاصی از خود نشان می‌دهند.
اندر سه دست ندبه زنان بر سر دو پای
شیون به بام و باغ خورنگه برآورید
هوش مصنوعی: در اینجا افرادی که در حال ناله و زاری هستند، در سه مکان مختلف، بر روی پاهای خود ایستاده و از غم و اندوه خود می‌گویند. همچنین، آنها با چشمان خود به بام و باغ، نگاهی حسرت‌بار و اندوهناک دارند.
خرگاه عیش در شکنید و به تف آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید
هوش مصنوعی: محل خوشی و شادی و سرور از هم پاشیده شد و با آه و ناله‌ای دلخراش، شعله‌های آتش از آنجا بیرون زنده شد.
گر خون کنید خاک به اشک روان رواست
کاین خاک خواب‌گاه منوچهر پادشاست
هوش مصنوعی: اگر خاک را با اشک‌های خود خونی کنید، اشکالی ندارد، زیرا این خاک محل آرامش و خواب منوچهر پادشاه است.
کو آن سپه کشیدن و توران شکستنش
یال یلان و گردن گردان شکستنش
هوش مصنوعی: کجاست آن زمان که قهرمانان سپاه شکست می‌دادند و یال‌های اسبان و گردن‌های آنان را به چالش می‌کشیدند؟
ز آب سنان بر آن نی چون شاخ خیزران
بازار آتل ونی خزران شکستنش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی می‌پردازد که در آن نی به شکلی زیبا و باریک به وجود می‌آید، اما در عین حال، نشانه‌ی ضعف و آسیب‌پذیری آن نیز مشهود است. به نوعی می‌توان گفت که زیبایی و ظرافت، گاهی اوقات با شکنندگی همراه است.
ز آن هندی چو آینهٔ چین به چین و هند
رایات رای و قدر قدرخان شکستنش
هوش مصنوعی: ز آن هندی مانند آینه در چین و هند، پرچم و قدرت درصحنه‌های مختلف دیده می‌شود و قدر و منزلت فردی در شکست دادن رقبایش نمایان می‌شود.
کو آن خراج ری ز عراق آوریدنش
کو آن مصاف غز به خراسان شکستنش
هوش مصنوعی: کجا است آن مالی که از ری به عراق آورند و کجا است آن نبردی که غزها در خراسان شکست خوردند؟
کو رای کعبه کردن و قندیل زر زدن
و آن زور دست مجلس و میدان شکستنش
هوش مصنوعی: کسی که می‌تواند خداوند را به اندازه‌ای بزرگ و محترم بداند که برای جلب توجه او به کارهای زیبا و ارزشمند بپردازد، اما در عین حال به ضعف و ناتوانی‌اش نیز اعتراف کند؛ او به حقیقت نزدیک‌تر است.
نقش طراز خامهٔ توفیق بستنش
مهر سجل نامهٔ خذلان شکستنش
هوش مصنوعی: نقش و نگارهایی که با قلم موفقیت ترسیم شده، مهر تأیید را بر برگه‌ی شکست‌های زندگی می‌زند.
از نیزه طاق ابروی گردون گشادنش
وز حمله کرسی سر کیوان شکستنش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف قدرت و زیبایی می‌پردازد. شاعر به نوعی از قدرت و عظمت آسمان و همچنین شکست و ضعف در برابر زیبایی و عظمت آن اشاره می‌کند. به عبارتی، از زیبایی چهره و سرشت آسمان سخن می‌گوید و به تصویر کشیدن قدرتی که می‌تواند از آن تجاوز کند و آن را بشکند، پرداخته است. در واقع، این بیت ترکیبی از زیبایی و قوت را به تصویر می‌کشد که همزمان می‌توانند وجود داشته باشند.
چون خور بر اسب قلهٔ سنجان برآمدن
از نعل قله قلة ثهلان شکستنش
هوش مصنوعی: خورشید مانند اسبی بر قلهٔ سنجان درخشید و با طلوع خود قلهٔ ثهلان را شکست و نمایان کرد.
از خنجر دو رویه سه کشور گرفتنش
وز برچخ سه پایه دو سلطان شکستنش
هوش مصنوعی: از یک طرف، با خنجر دو لبه می‌توان سه کشور را به دست آورد و از طرف دیگر، با شکستن سه پایه، دو سلطان را می‌توان مغلوب کرد.
نی آتش از شهاب و نه قاروره از فلک
از آب تیغ لشکر شیطان شکستنش
هوش مصنوعی: در اینجا به آتش و شهاب و فلک اشاره شده و گفته می‌شود که هیچ یک از این‌ها نمی‌توانند در برابر تیغ لشکر شیطان شکست بخورند. در واقع، این جمله تأکید دارد بر قدرت و شدت نیروی شیطان و اینکه ابزارهای معمولی نمی‌توانند در برابر آن مقاومت کنند.
بازارگان عیش و ز جام بدخش جرم
بازارگان جرم و بدخشان شکستنش
هوش مصنوعی: بازار تجملات و لذت‌ها، همچون جامی سرشار از زیبایی و شادی است، اما اگر کسی با آن به خیانت یا آسیب بپردازد، نه تنها خود را در دام گزند می‌اندازد، بلکه هر چه را در آن بازار دارد، از دست خواهد داد.
در حجلهٔ طرب ز پری پیکران چین
ناموس نوعروس سلیمان شکستنش
هوش مصنوعی: در اتاق شادی، وجود پریان ایستاده است و زیبایی‌های آنچنانی دارد که می‌توان به نوعروس سلیمان نسبت داد. این زیبایی آن‌قدر تاثیرگذار است که حتی ناموس سلیمان را هم به چالش می‌کشد.
بر لعلشان ز گاز نهادن هزار مهر
وز گاز مهر صفوت ایشان شکستنش
هوش مصنوعی: برایشان گاز زدن همانند هزار مهر است و شکستن مهر صفا و پاکی آنها.
زینسان هزار کام دل و آرزوی جان
در چشم و دل بماندن و در جان شکستنش
هوش مصنوعی: به این شکل است که هزاران آرزو و خواسته در دل و چشمان ما باقی مانده و در عمق وجودمان، احساس شکست و ناامیدی داریم.
در خانه رایتش ملک الموت چون شکست
سودی نداشت رایت خصمان شکستنش
هوش مصنوعی: زمانی که در خانه‌ی کسی مرگ (ملک الموت) وارد می‌شود و بادبان‌های او (رایت) شکست می‌خورد، این شکست به هیچ دردی نمی‌خورد و نمی‌تواند از نابودی حریفان جلوگیری کند.
بر خاکش از حواری و حوران ترحم است
خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است
هوش مصنوعی: خاک او، هم از رحمت و محبت فرشتگان و زیبایی‌های بهشتی پر است و هم اینکه این خاک بهشت هشتم و دنیای برتر و عالی‌تری به حساب می‌آید.
شاها سریر و تاج کیان چون گذاشتی
سی ساله ملک و ملک جهان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: ای پادشاه، وقتی که تاج و تخت پادشاهی را بر سر گذاشتی، سی سال این ملک و جهان را اداره کردی.
پرویز عهد بودی و نوشیروان وقت
ایوان سیم کرده چنان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: در زمان پرویز و نوشیروان، اوضاع و احوال به گونه‌ای بود که زندگی و حکومت به شکل خاصی جریان داشت و زیبایی‌ها و شکوه آن زمان به گونه‌ای به یادگار مانده که از آن زمان خوب یاد می‌شود.
در انتظار قطرهٔ عدل تو ملک را
همچون صدف گشاده دهان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: در انتظار این هستم که قطره‌ای از عدالت تو بر ما نازل شود، مثل صدفی که دهانش را برای دریافت چیزی باز کرده است.
ناگه سپر فکندی و یادت نیامد آنک
بر پهلوی زمانه سنان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: ناگهان از خود محافظت را کنار گذاشتی و فراموش کردی که همانطور که با چاقو بر پهلوی زمانه زدی، حالا در چه وضعیتی قرار داری.
خط بر جهان زدی و ز خال سیاه ظلم
بر هفت عضو ملک نشان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: تو بر جهان حکاکی کردی و با نشانه‌ی خال سیاه ظلم، علامتی بر هفت عضو کشور گذاشتی.
از مه چهار هفته گذشت آن دو هفته ماه
زیر خسوف خاک نهان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: دو هفته از ماه گذشته است و آن دو هفته‌ای که در سایه ناپیدا شده، به زیر خاک رفته است. زمانی که این را پشت سر گذاشتی.
ملک تو را جهان به جهان صیت رفته بود
این ملک را زمان به زمان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: به خاطر شهرت و نام خوبی که داشتی، مردم در سراسر جهان درباره‌ات صحبت می‌کردند. اما حالا که زمان می‌گذرد و تو خودت را چگونه نشان دادی؟
ما را چو دست سوخته می‌داشتی به عدل
در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: تو ما را مانند دستی سوخته می‌پنداشتی، در حالی که با عدلت در برابر ظلم برپا شده‌ای و جان‌مان را زیر پای این ظلم گذاشته‌ای.
این گلبنان نه دست نشان دل تو اند
بادامشان شکوفه فشان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: درختان گل‌فشان گلبن همچون دل تو نیستند، چراکه تو آنگونه که خواستی، آنها را شکوفا کردی.
آسیب زمهریر دریغ و سموم داغ
بر گلبنان دست نشان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: سرما و گرمای نامطبوع به گل‌های لطیف آسیبی رسانده‌اند، چگونه می‌توانی بر نشان آنها دست بگذاری و از این وضع بی‌خبر باشی؟
چشم سیاهشان گه زردآب ریختن
نرگس مثال در یرقان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: چشمان سیاه آن‌ها گاهی مانند زردآب می‌ریزد، همچنان که نرگس در فصلی که به یرقان مبتلا می‌شود، گل می‌دهد.
ما را خبر ده از شب اول که زیر خاک
شب با سیاست ملکان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: به ما بگو از شب اولی که زیر خاک بودیم و چگونه با تدبیر و تدبیر شاهان گذرانیدی.
نه گنج نطق داشتی آن روز وقت نزع
مهر سکوت زیر زبان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: در آن روز که در حال جدایی بودی، نتوانستی به خوبی صحبت کنی، زیرا سکوتی عمیق و سنگین بر زبانت حاکم شده بود.
دانم که کوچ کردی ازین کوچهٔ خطر
ره بر چهار سوی امان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: می‌دانم که از این کوچه خطرناک رفتی و حالا در همه جهات به آرامش رسیده‌ای.
این راه غول‌دار و پل هفت طاق را
تا چار سوی هشت جنان چون گذاشتی
هوش مصنوعی: این مسیر پر از خطرات و چالش‌هاست و تا وقتی که از پل هفت طاق عبور کنی، می‌توانی به چهار گوشه بهشت دست یابی.
رفتی و در جهان سخن از کاروبار توست
خاقانی غریب سخن یادگار توست
هوش مصنوعی: تو رفتی و در دنیا هنوز درباره‌ی فعالیت‌ها و کارهای تو صحبت می‌شود. خاقانی، شاعر غریب، یادگار سخنان توست.
نا روشنا چراغ هنر کز تو بازماند
نا فرخا همای ظفر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: چراغ هنر که می‌توانست از تو روشن شود، خاموش ماند و پرنده خوشبختی که باید به تو می‌رسید، دور ماند.
شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت
شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: تخت و نگینی که در گذشته به خاطر تو از دست رفت، اکنون پایمال شده است. کسی که قبلاً تاج و کمرش به خاطر تو بود، امروزه در خاک سر فرود آورده است.
زرین ترنج خیمهٔ افلاک میخ‌وار
در خاک باد کوفته سر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: میوهٔ طلایی درخت آسمان بر اثر باد به زمین افتاده و حالا سرگشته و پریشان مانده است.
باد از پی کباب جگرهای روشنان
کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند
هوش مصنوعی: باد در جستجوی کباب جگرهای روشنی‌چهره‌ای از کیوان می‌وزد، آتش زبانه می‌کشد و از تو دور شده است.
کردت قمار چرخ مسخر به دستخون
مسخش کناد دور قمر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: تو با قمار زدن به دور چرخ گردون، سرنوشت خود را به خطر انداخته‌ای؛ اما با دست خود می‌توانی تقدیرت را تغییر دهی و کاری کنی که دیگر ماهی که از تو دور شده، باز نگردد.
بعد از تو زر ز سکه نپذرفت هیچ نقش
سکه نداد نقش به زر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: پس از تو هیچ سکه‌ای از زروان ارزش ندارد و هیچ تصویری را بر سکه نمی‌زنند، چون نقش تو که بر دل من باقی مانده، به هیچ چیز دیگر تبدیل نمی‌شود.
آن تیغ را که آینه دیدی زبان نمای
دندان نگر ز شانه بتر کز تو باز ماند
هوش مصنوعی: وقتی به آینه نگاه می‌کنی، آن تیغی را که می‌بینی، به یاد داشته باش که دندان‌هایش را نیز تماشا کنی، زیرا ممکن است از تو دور بماند و به تو آسیب برساند.
در کیسه‌های کان و کمرهای کوهسار
خونابه باد لعل و گهر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: در دل کوه‌ها و در بطن کیسه‌هایی که از سنگ و خاک تشکیل شده‌اند، نشانه‌هایی از زیبایی و ارزش‌ها وجود دارد که از تو باقی مانده‌اند.
کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک
زمزم فسرده شد چو حجر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: کعبه پس از تو به شدت گریه کرد و چشمه زمزم از اندوهی عمیق پر از اشک شد، مانند سنگی که از تو دور مانده و به افسردگی افتاده است.
خاکی دلم بدین تن چون بید سوخته
راوق کناد خون جگر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: دل من مانند خاک است و تن من همچون بید سوخته، می‌سوزد و ویران شده. از درد و رنجی که از تو به جانم مانده، خون جگرم می‌ریزد.
بر بخت من که کورتر از میم کاتب است
بگریست چشم‌های هنر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: چشم‌هایم به حال من گریان است، زیرا تو را که باید هنری بیافرینی، از دست داده‌ام. بخت من چنان تاریک و کور است که حتی نمی‌تواند خوشی‌ها را ببیند.
گر بر تو رنج خاطر من ناخجسته بود
از بود من مباد اثر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: اگر نارضایتی من از وجود تو بر دل تو رنجی می‌آورد، ای کاش هیچ اثری از من بر تو باقی نماند.
ور در عذاب جسم تو دل زد تظلمی
بس بادش این عذاب دگر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: اگر دل تو از درد جسمت شکایت کند، این آزار دیگری است که از تو دور مانده است.
از تف آه بر لب خاقانی آبله است
تب خال حسرت است مگر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: از غم و اندوهی که در دل خاقانی وجود دارد، می‌توان درد و داغی را حس کرد که همانند زخم‌ها و آفت‌های جسمی است. حسرتی از تو بر دل او باقی مانده که گویی نمی‌تواند آن را فراموش کند.
زین پس تو و ترحم روحانیان خلد
خاقانی و عذاب سقر کز تو بازماند
هوش مصنوعی: از این به بعد تو و رحمت روحانیان در بهشت خالق و عذاب دوزخ که از تو دور است، تنها خواهید بود.