گنجور

شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان

برقع زرنگار بندد صبح
نقش رخسار یار بندد صبح
از جنیبت فرو گشاید ساخت
آینه بر عذار بندد صبح
دم گرگ است یا دم آهو
که همه مشک بار بندد صبح
بدرد جیب آسمان و بر او
گوی زر آشکار بندد صبح
ببرد نقب در حصار فلک
و آتش اندر حصار بندد صبح
جویباری کند ز دامن چرخ
چشمه در جویبار بندد صبح
از برای یک اسبه شاه فلک
بیرق شاهوار بندد صبح
کتف کوه را ردا بافد
که زر اندود تار بندد صبح
بهر دریاکشان بزم صبوح
کشتی زرنگار بندد صبح
پردهٔ عاشقان درد و آنگه
جرم بر روزگار بندد صبح
بر گلو گاه مرغ رنگین تاج
زیور ناله دار بندد صبح
برگ ریز خزان کند انجم
باز نقش بهار بندد صبح
روز را بکر چون برون آید
عقد بر شهریار بندد صبح
خسرو اعظم آفتاب ملوک
ظل حق مالک الرقاب ملوک
مرغ خوش می‌زند نوای صبوح
بشنو از مرغ هین صلای صبوح
نورهان دو صبح یک نفس است
آن نفس صرف کن برای صبوح
راح ریحانی ار به دست آری
تو و ریحان و راح و رای صبوح
پی غولان روزگار مرو
تو و بیغولهٔ سرای صبوح
ساغری پیش از آفتاب بخواه
از می آفتاب زای صبوح
رطل پرتر بران که خواهد راند
روز یک اسبه در قفای صبوح
روز آن سوی کوه سرمست است
از نفس‌های جان‌فزای صبوح
چه عجب گر موافقت را کوه
رقص درگیرد از قوای صبوح
زهد بس کن رکاب باده بگیر
که نگیرد صلاح جای صبوح
یک رکابی مپای بر سر زهد
چون شود دل عنان گرای صبوح
روز اگر رهزن صبوح شود
چاشت تا شام کن قضای سبوح
دیدهٔ روز را چو روی شفق
لعل گردان به جرعه‌های صبوح
خوانچه کن باده کش چو خاقانی
یاد شه گیر در صفای صبوح
شاه ایرانیان جلال الدین
سر سامانیان جلال الدین
عاشقان جان فشان کنند همه
شاهدان کار جان کنند همه
در قماری که با ملامتیان
داو عشرت روان کنند همه
جرعه ریزند بر سلامتیان
که صبوح از نهان کنند همه
ور کسی توبه بر زبان راند
خاکش اندر دهان کنند همه
بر سر تخت نرد چون طفلان
لعبت از استخوان کنند همه
کعبتین بر مثال پروین است
که بر او شش نشان کنند همه
وآنچه در بزمگه حریفانند
رخ ز می گلستان کنند همه
بدرند از سماع دخمهٔ چرخ
سخره بردخمه‌بان کنند همه
مطربان از زبان بربط گنگ
زخمه را ترجمان کنند همه
چنگ را با همه برهنه سری
پای گیسو کشان کنند همه
چون به کف برنهند ساغر می
ز انس صید روان کنند همه
در بر دف هر آنچه حیوانند
یاد شاه اخستان کنند همه
پشت ملت خدایگان امم
روی دولت نگاهبان عجم
خاصگان جهد آن کنید امروز
کب عشرت روان کنید امروز
تا به شب هم صبوح نوروز است
روز در کار آن کنید امروز
انسیان را هم از مصحف انس
روضهٔ انس و جان کنید امروز
ز آن گلی کز حجر، نه از شجر است
حجره چون گلستان کنید امروز
هست روی هوا کبوترفام
ز آتش ارزن فشان کنید امروز
زآتشی کآفتاب ذرهٔ اوست
آسمان را نهان کنید امروز
وز میی کآسمان پیالهٔ اوست
آفتابی عیان کنید امروز
بید را چون زکال کرد آتش
باده راوق بدان کنید امروز
از پی آن تذرو زرین پر
آهنین آشیان کنید امروز
بهر مریخ آفتاب علم
حصن بام آسمان کنید امروز
رومیان چون عرب فرو گیرند
قبله از رویمان کنید امروز
ران خورشید را بدان آتش
داغ شاه جهان کنید امروز
بازوی زهره را به نیل فلک
بوالمظفر نشان کنید امروز
بحر جود اخستان گوهر بخش
شاه گیتی‌ستان کشور بخش
داد عمر از زمانه بستانیم
جام به وام از چمانه بستانیم
ساقیا اسب چار گامه بران
تا رکاب سه‌گانه بستانیم
اسب درتاز تا جهان طرب
به سر تازیانه بستانیم
نسیه داریم بر خزانهٔ عیش
همه نقد از خزانه بستانیم
ساتگینی دهیم و جور خوریم
دورها در میانه بستانیم
یک دو دم بر سه قول کاسه‌گری
چار کاس مغانه بستانیم
عقل اگر در میانه کشته شود
دیت از باده‌خانه بستانیم
به سفالی ز خانهٔ خمار
آتشی بی‌زبانه بستانیم
لب ساقی چو نوش نوش کند
نقل از آن ناردانه بستانیم
با جراحت بساز خاقانی
تا قصاص از زمانه بستانیم
زین سیه کاسه دست کفچه کنیم
طعمهٔ بی‌بهانه بستانیم
در شکر ریز نوعروس بقا
بهر خسرو نشانه بستانیم
ملک الملک کشور پنجم
قامع اوج اختر پنجم
ناامیدان غصه‌خور ماییم
عبرت کار یکدگر ماییم
ماهی‌آسا میان دام بلا
همه سرگوش و بی‌خبر ماییم
کعبتین‌وار پیش نقش قضا
همه تن چشم و بی‌بصر ماییم
زین دو تا کعبتین و سی مهره
گرو رقعهٔ قدر ماییم
دستخون است و هفده خصل حریف
وه که در ششدر خطر ماییم
غرق طوفان وحشتیم ایراک
نوح ایام را پسر ماییم
باد نسبت به ما کند زیراک
هیچ بن هیچ را پدر ماییم
کم ز هیچ‌اند جمله هیچ کسان
وز همه کم‌عیارتر ماییم
جرعه چینان مجلس همه‌ایم
چه عجب خاک پی سپر ماییم
دست غیری مبر که در همه شهر
قلب کاران کیسه بر ماییم
همچو آیینه از نفاق درون
تازه روی و سیه جگر ماییم
چند گوئی که کس به ده در نیست
آنکه کس نیست مختصر ماییم
هر زمان گویی از سگان که‌اید
سگ خاقان تاجور ماییم
شاه ایرانیان مظفر ازوست
جاه سلجوقیان موفر ازوست
عشقت آتش ز جان برانگیزد
رستخیز از جهان برانگیزد
باد سودات بگذرد بر دل
زمهریر از روان برانگیزد
خیل عشقت به جان فرود آید
سیل خون از میان برانگیزد
تا قیامت غلام آن عشقم
که قیامت ز جان برانگیزد
از برونم زبان فروبندد
وز درونم فغان برانگیزد
تب پنهانی غم تو مرا
لرزه از استخوان برانگیزد
ناله پیدا از آن کنم که غمت
تب عشق از نهان برانگیزد
هجر بر سر موکل است مرا
از سرم گرد از آن برانگیزد
شحنهٔ وصل کو که هجر تو را
از سرم یک زمان برانگیزد
آه خاقانی از تف عشقت
آتش از آسمان برانگیزد
چون حدیثی کند دل از دهنش
باد آتش فشان برانگیزد
فر شروان شهی ز راه زبان
آب آتش نشان برانگیزد
بی‌خلافی خلیفهٔ خرد اوست
مستحق الخلافتین خود اوست
آفتاب از وبال جست آخر
یوسف از چاه و دلو رست آخر
چاه را سر فرو گرفت الحق
دلو را ریسمان گسست آخر
چشمهٔ خور به حوض ماهی دان
آمد و در فکند شست آخر
چون سلیمان نبود ماهی‌گیر
خاتم آورد باز دست آخر
با وشاقان خاص گیسو دار
شاه افلاک برنشست آخر
بیست و یک خیلتاش سقلا بیش
خیل دی ماه را شکست آخر
خایهٔ زر پرید مرغ‌آسا
از پی این کبود طست آخر
چرخ را چون سمند نعل افکند
تنگ بر نقره خنگ بست آخر
روز پرواز کرد و بالا شد
شب به کاهش فتاد پست آخر
بر قراسنقر اوفتاد شکست
وآقسنقر ز بیم جست آخر
قدر گیتی بهار بفزاید
پیش دارای دین پرست آخر
درجی در رقم شود مرفوع
چون دقایق رسد به شصت آخر
از کیومرث کاولین ملک است
هر نیائیش بر زمین ملک است
عرشیان سایهٔ حقش دانند
اختران نور مطلقش دانند
چون فریدون مظفرش گویند
چون سکندر موفقش دانند
خاطب او را به ملک هفت اقلیم
گر کند خطبه بر حقش دانند
ور گواهی به چار حد جهان
بگذراند مصدقش دانند
در کف بحر کف او گردون
گر محیط است زورقش دانند
چرخ اخضر چو در شود به شفق
از خم تیغ ازرقش دانند
دود آن آتش مجسم اوست
اینکه چرخ مطبقش دانند
چرخ را خود همین تفاخر بس
کاخور خاص ابلقش دانند
این جهان راز رای او حصنی است
کنجهان حد خندقش دانند
کوه را ز اژدهای بیرق او
لرزهٔ برق بیرقش دانند
دشمنش داغ کردهٔ زحل است
از سعادت چه رونقش دانند
هرکه جوش تنور طوفان دید
نان در او بست احمقش دانند
راوی من که مدح شه خواند
صد جریر و فزردقش دانند
بر بساطش به مدحت اندیشی
عنصری را دهم سه شش پیشی
شاه انجم غلام او زیبد
سکهٔ دین به نام او زیبد
تیغ هندیش صیقل کفر است
لاجرم روم رام او زیبد
با سکندر برابرش ننهم
که سکندر غلام او زیبد
کب حیوان کجا سکندر جست
تشنهٔ فیض جام او زیبد
آنچه نخاس ارز یوسف کرد
ار ز گفتار خام او زیبد
نسر طائر بیفکند شهپر
که پرش بر سهام او زیبد
ماه منجوق گوهر سلجوق
در ظلال حسام او زیبد
مدد پاس دودهٔ عباس
سایهٔ احتشام او زیبد
صورت عدل تنگ قافیه است
که ردیف دوام او زیبد
آسمان گرنه سرنگون خیزد
درع بالای تام او زیبد
فرخ آن شاه‌باز کز پی صید
ساعد شه مقام او زیبد
بخ بخ آن بختیی که کتف رسول
جایگاه زمام او زیبد
دولت تیز مرغ تیز پر است
عدل شه پایدام او زیبد
چنبر کوس او خم فلک است
ساقی کاس او صف ملک است
گرنه دریاست گوهر تیغش
موج خون چون زند سر تیغش
کوه را چون سفینه بشکافد
موج دریای اخضر تیغش
زهره از حلق اژدهای فلک
می برآید برابر تیغش
ماهی چرخ بفگند دندان
از نهنگ زبان‌ور تیغش
گر ز نصرت نه حامله است چرا
نقطه نقطه است پیکر تیغش
بفسرد چون نمک ز چشمهٔ خور
چشمهٔ خور ز آذر تیغش
سنگ البرز را کند آهک
آتش آب‌پرور تیغش
دورها بوده در زمین بهشت
تیغ حیدر برادر تیغش
این به هند اوفتاد و آن به عرب
زان به هند است مفخر تیغش
همچو آدم به هند عریان بود
ماند پوشیده اختر تیغش
برگ انجیر بر تنش بستند
سبز از آن گشت منظر تیغش
زحل آن را کشد که زخم زند
سر مریخ گوهر تیغش
گویی اندر کف زحل موشی است
یا پلنگی است بر سر تیغش
در حبش سنقر آورد عدلش
در خزر پیل پرورد عدلش
وصف خلقش به جان در آویزد
دست جودش به کان در آویزد
عدلش از آسمان ندارد عار
سلسله ز آسمان در آویزد
آسمان را به موئی از سر قهر
بر سر دشمنان در آویزد
دست ظلم جهان ببرد شاه
وز گلوی جهان در آویزد
بکشد شخص بخل را کرمش
سرنگون ز آستان در آویزد
چون شود بحر آتشین از تیغ
با نهنگ دمان در آویزد
خصم شاه ار کمان کشد حلقش
به زه آن کمان در آویزد
از کیان است چرخ سرپنجه
که به شاه کیان در آویزد
مرد شهباز گوشت‌خوار کجاست
زاغ کز استخوان در آویزد
رای باریک اوست قائد حلم
که سماک از سنان در آویزد
رای او چون میان معشوق است
کوهی از موی از آن در آویزد
شعر من معجزی است در مدحش
که چو قرآن به جان در آویزد
بر در کعبه شاید ار شعرم
خادم کعبه‌بان در آویزد
چون منی را مگو که مثل کم است
مثل من خود هنوز در عدم است
نقش بختش بر آسمان بستند
عقد اقبالش اختران بستند
خسروانش سزند غاشیه‌دار
کمر حکم او از آن بستند
سینه چون چنگ بر کتف بردند
دیده چون نای بر میان بستند
بخت را کوست بکر دولت زای
عقد بر شاه کامران بستند
بهر تهدید سگ‌دلان نفاق
شیر چرخش بر آستان بستند
چرخ را خود بر آستانش چو سگ
بر درخت گل امان بستند
سگ دیوانهٔ ضلالت را
هم سگان درش دهان بستند
آن کسان کاسمانش میخواندند
نام قصاب بر شبان بستند
کآسمان را به حکم هارونش
ز اختران زنگل زوان بستند
خسروان گرز گاوسارش را
زیور چتر کاویان بستند
اختران پیش گرز گاو سرش
رخت بر گاو آسمان بستند
سائلان را ز نعمت جودش
در جگر سدهٔ گران بستند
شاعران را ز رشک گفتهٔ من
ضفدع اندر بن زبان بستند
تخت شاه افسر سماک شده است
سر خصمانش تخت خاک شده است
از حقش ظل حق خطاب رساد
ظل چترش به آفتاب رساد
هر غلامیش را ز سلطانان
پهلوان جهان خطاب رساد
وحی نصرت ز آسمان ظفر
به شه مصطفی رکاب رساد
از ملایک به قدر لشکر مور
نجدهٔ شاه کامیاب رساد
دشمنانی که آب و جاهش راست
نامهٔ عمرشان به آب رساد
زین دو رنگین کبوتر شب و روز
به عدو نامهٔ عذاب رساد
شاه را سورهٔ فتوح رسید
خصم را آیت عقاب رساد
همه ساله به دستش از می و جام
آفتاب هوا نقاب رساد
ز آتش تیغ او به اهرمنان
تف قارورهٔ شهاب رساد
ز آسمان کان کبود کیمختی است
تیغ برانش را قراب رساد
هر کجا باد موکبش بگذشت
همه نیلوفر از سراب رساد
از پی امن حصن دولت او
نقب ایام بر خراب رساد
وز پی جان ربودن خصمش
ملک الموت را شتاب رساد
این دعا رفت و ساق عرش گرفت
نه فلک ز اتفاق عرش گرفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برقع زرنگار بندد صبح
نقش رخسار یار بندد صبح
هوش مصنوعی: صبح با نور خود زیبایی چهره معشوق را پوشانده و جلوه‌ای خاص به آن می‌بخشد.
از جنیبت فرو گشاید ساخت
آینه بر عذار بندد صبح
هوش مصنوعی: از سوی تو، صبح آینه‌ای نورانی می‌سازد و بر چهره‌ام می‌افتد.
دم گرگ است یا دم آهو
که همه مشک بار بندد صبح
هوش مصنوعی: در وقت طلوع صبح، زمان خوبی است که حیواناتی مثل گرگ و آهو به شکار و فعالیت می‌پردازند که ممکن است نشانه‌ای از بهار یا شادی باشد. این زمان، زمانی است که همه چیز برای فراهم کردن نعمت و برکت آماده می‌شود.
بدرد جیب آسمان و بر او
گوی زر آشکار بندد صبح
هوش مصنوعی: در صبح، طلای درخشان و روشن در آسمان ظاهر می‌شود و جیب آسمان را زینت می‌بخشد.
ببرد نقب در حصار فلک
و آتش اندر حصار بندد صبح
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر کشیده شده که از دیوارهای آسمان عبور می‌کنیم و آتش را در داخل حصار به دام می‌افکنیم، و صبح را به نحوی از خواب بیدار می‌سازیم.
جویباری کند ز دامن چرخ
چشمه در جویبار بندد صبح
هوش مصنوعی: چشمه‌ای از سمت آسمان به جویبار می‌ریزد و صبح را در دل خود جای می‌دهد.
از برای یک اسبه شاه فلک
بیرق شاهوار بندد صبح
هوش مصنوعی: به خاطر یک اسب، به فرمانروایی آسمان پرچم شاهانه‌ای برپا می‌شود صبحگاه.
کتف کوه را ردا بافد
که زر اندود تار بندد صبح
هوش مصنوعی: کوه از طلای صبحگاهی به زیبایی پوشیده شده است و مانند یک جامه بافتی دل‌انگیز دارد.
بهر دریاکشان بزم صبوح
کشتی زرنگار بندد صبح
هوش مصنوعی: برای دریانوردان، مهمانی صبحانه با نوشیدنی را برپا می‌کنند و صبح به زیبایی و جلال شروع می‌شود.
پردهٔ عاشقان درد و آنگه
جرم بر روزگار بندد صبح
هوش مصنوعی: عاشقان احساس درد را تجربه می‌کنند و در نهایت این احساسات و تجربیات را به روزگار می‌سپارند تا صبحی تازه و نو آغاز شود.
بر گلو گاه مرغ رنگین تاج
زیور ناله دار بندد صبح
هوش مصنوعی: صبح که می‌رسد، مرغی با تاج زیبا و رنگین، ناله‌ای آغاز می‌کند و این صدا مانند زنجیری بر گردن او می‌افتد.
برگ ریز خزان کند انجم
باز نقش بهار بندد صبح
هوش مصنوعی: در فصل پاییز، وقتی برگ‌ها می‌ریزند، ستاره‌ها دوباره به زندگی باز می‌گردند و صبح، زیبایی‌های بهار را به تصویر می‌کشد.
روز را بکر چون برون آید
عقد بر شهریار بندد صبح
هوش مصنوعی: روز تازه و نیکو زمانی آغاز می‌شود که صبح به میهمانی پادشاه بیاید.
خسرو اعظم آفتاب ملوک
ظل حق مالک الرقاب ملوک
هوش مصنوعی: خسرو بزرگ، که مانند خورشید برتر از تمامی پادشاهان است، سایه‌ای از حق و صاحب اختیار بر تمامی پادشاهان است.
مرغ خوش می‌زند نوای صبوح
بشنو از مرغ هین صلای صبوح
هوش مصنوعی: پرنده‌ای خوش‌صدا آهنگ صبحگاهی می‌خواند، به صدای آن گوش بده و نغمه صبح را بشنو.
نورهان دو صبح یک نفس است
آن نفس صرف کن برای صبوح
هوش مصنوعی: نورهان دو صبح به یک نفس می‌ماند، پس این نفس را برای صبحانه صرف کن.
راح ریحانی ار به دست آری
تو و ریحان و راح و رای صبوح
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی گل خوشبو را به دست آوری، به همراه آن می‌توانی لذت و شادی را هم تجربه کنی.
پی غولان روزگار مرو
تو و بیغولهٔ سرای صبوح
هوش مصنوعی: به دنبال مشکلات و سختی‌های زندگی نرو و در جاهای ناامن و خطرناک وقت خود را تلف نکن.
ساغری پیش از آفتاب بخواه
از می آفتاب زای صبوح
هوش مصنوعی: قبل از طلوع آفتاب، از شراب صبحگاهی درخواست کن که از زیر نور آفتاب به وجود آمده است.
رطل پرتر بران که خواهد راند
روز یک اسبه در قفای صبوح
هوش مصنوعی: بیشتر از آنچه که هست، در خود بیفزا، که روزی خواهد آمد که مثل یک اسب در پی خوشی‌های صبحگاه حرکت خواهی کرد.
روز آن سوی کوه سرمست است
از نفس‌های جان‌فزای صبوح
هوش مصنوعی: روز در آن سوی کوه شاداب و پر انرژی است و نفس‌های تازه‌ای از سحرگاه جانش را زنده کرده است.
چه عجب گر موافقت را کوه
رقص درگیرد از قوای صبوح
هوش مصنوعی: عجب نیست اگر در این روزهای خوش و شاد، عاشقانه‌ها و شادی‌ها مانند کوه به جنبش درآیند و زندگی را پر از نشاط کنند.
زهد بس کن رکاب باده بگیر
که نگیرد صلاح جای صبوح
هوش مصنوعی: از خودسازی و پرهیزکاری دست بکش و بگذار تا سراغ نوشیدن شراب بروی، زیرا تدبیر و صلاح نمی‌تواند جای لذت و خوشی را بگیرد.
یک رکابی مپای بر سر زهد
چون شود دل عنان گرای صبوح
هوش مصنوعی: بر خود زحمت نزن که به ظاهر زهد و دیانت خود را به نمایش بگذاری، زیرا وقتی دل انسان به می‌گساری و عشق گرایش پیدا کند، دیگر به ظاهر اهمیت نمی‌دهد.
روز اگر رهزن صبوح شود
چاشت تا شام کن قضای سبوح
هوش مصنوعی: اگر روز به شیرینی صبحگاهان تبدیل شود، پس تا شب باید از آن بهره‌برداری کرد و زمان‌های خوب را غنیمت شمرد.
دیدهٔ روز را چو روی شفق
لعل گردان به جرعه‌های صبوح
هوش مصنوعی: چشمان روز را مانند رنگ قرمز صبحگاهی زیبا کن، با جرعه‌هایی از شراب صبحگاهی.
خوانچه کن باده کش چو خاقانی
یاد شه گیر در صفای صبوح
هوش مصنوعی: باده بنوش و لذت ببر، مانند خاقانی که یاد پادشاهی را زنده می‌کند، در زیبایی و صفای صبحگاه.
شاه ایرانیان جلال الدین
سر سامانیان جلال الدین
هوش مصنوعی: شاه ایرانیان، جلال‌الدین، از خاندان سامانیان است و دارای شکوه و عظمت خاصی است.
عاشقان جان فشان کنند همه
شاهدان کار جان کنند همه
هوش مصنوعی: عاشقان برای عشق خود جان می‌دهند و تمام معشوقان نیز در این راه تلاش می‌کنند.
در قماری که با ملامتیان
داو عشرت روان کنند همه
هوش مصنوعی: در بازی‌ای که ملامتیان سرگرم لذت و خوشی هستند، همه چیز به صورت قمار پیش می‌رود.
جرعه ریزند بر سلامتیان
که صبوح از نهان کنند همه
هوش مصنوعی: مشروب‌خوران به سلامت دوستان خود نوشیدنی می‌ریزند، چون همه صبحانه را در پنهانی صرف می‌کنند.
ور کسی توبه بر زبان راند
خاکش اندر دهان کنند همه
هوش مصنوعی: اگر کسی به زبان خودش توبه کند، همه او را زیر فشار قرار می‌دهند و نمی‌گذارند از اشتباهاتش بیرون بیاید.
بر سر تخت نرد چون طفلان
لعبت از استخوان کنند همه
هوش مصنوعی: بر فراز تخت نرد، مانند کودکان بازی را آغاز می‌کنند و از چیزهای بی‌ارزش همچون استخوان بهره می‌برند.
کعبتین بر مثال پروین است
که بر او شش نشان کنند همه
هوش مصنوعی: دو کعبه مانند ستاره‌های خوشه پروین هستند که بر روی آن‌ها شش علامت مشخص قرار داده‌اند.
وآنچه در بزمگه حریفانند
رخ ز می گلستان کنند همه
هوش مصنوعی: آنچه در دورهمی‌ها و مهمانی‌ها زیبایی و جذابیت دارد، مانند گل‌های خوشبو و زیباست که در باغستان می‌درخشند.
بدرند از سماع دخمهٔ چرخ
سخره بردخمه‌بان کنند همه
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که افراد از شنیدن صدای ناله‌ها و زجرهای دنیا خسته و ناامید شده‌اند و همه به نوعی به سمت فرار از این وضعیت می‌روند. به عبارت دیگر، آن‌ها به دنبال رهایی از مشکلات و ناامیدی‌ها هستند.
مطربان از زبان بربط گنگ
زخمه را ترجمان کنند همه
هوش مصنوعی: موسیقی‌دانان از صدای ساز خود به بهترین شکل احساسات و معانی را بیان می‌کنند.
چنگ را با همه برهنه سری
پای گیسو کشان کنند همه
هوش مصنوعی: چنگ را که ساز موسیقی است، با زیبایی و سادگی خود، همگان را جذب می‌کند و با کشش و زیبایی موهایش، توجه همه را به خود جلب می‌کند.
چون به کف برنهند ساغر می
ز انس صید روان کنند همه
هوش مصنوعی: وقتی که جام شراب را به دست می‌سپارند، همه به دنبال لذت و خوشی می‌روند.
در بر دف هر آنچه حیوانند
یاد شاه اخستان کنند همه
هوش مصنوعی: در دامان هر موجود زنده‌ای، یاد و نام شاه همیشه محفوظ است و به آن احترام گذاشته می‌شود.
پشت ملت خدایگان امم
روی دولت نگاهبان عجم
هوش مصنوعی: پشت‌گرم و پشتیبان ملت، خدایان و سران اقوام هستند و حفاظت از دولت و حکومت از آن‌هاست.
خاصگان جهد آن کنید امروز
کب عشرت روان کنید امروز
هوش مصنوعی: امروز تلاش کنید تا از خوشی‌ها بهره‌مند شوید و لذت ببرید.
تا به شب هم صبوح نوروز است
روز در کار آن کنید امروز
هوش مصنوعی: امروز را غنیمت شمارید و در کارهای خود کوشش کنید، چون که به شب و پایان روز، زمان برای شادی نوروز باقی است.
انسیان را هم از مصحف انس
روضهٔ انس و جان کنید امروز
هوش مصنوعی: امروز می‌توانید دل‌ها را با زیباترین کلام و داستان‌های دلنشین پر کنید و روح و جان آن‌ها را شاد کنید.
ز آن گلی کز حجر، نه از شجر است
حجره چون گلستان کنید امروز
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی آن گلی که از سنگ به دست آمده و نه از درخت، امروز این اتاق را مانند گلستان کنید.
هست روی هوا کبوترفام
ز آتش ارزن فشان کنید امروز
هوش مصنوعی: امروز، آسمان به رنگ کبوتر است و با شعله‌های آتش، دانه‌های ارزن را پاشیده‌اند.
زآتشی کآفتاب ذرهٔ اوست
آسمان را نهان کنید امروز
هوش مصنوعی: امروز آسمان را به خاطر آتشی که ذره‌ای از نور خورشید است، بپوشانید.
وز میی کآسمان پیالهٔ اوست
آفتابی عیان کنید امروز
هوش مصنوعی: امروز با نگاهی به آسمان، روشنایی و تابش آفتاب را در ظرفی که از شراب الهی پر شده است، ببینید.
بید را چون زکال کرد آتش
باده راوق بدان کنید امروز
هوش مصنوعی: اگر درخت بید را آتش بزنند، زغال می‌شود، امروز هم باید باده را با آن زغال داغ کنید.
از پی آن تذرو زرین پر
آهنین آشیان کنید امروز
هوش مصنوعی: امروز به دنبال ساختن آشیانه‌ای طلاگون با پایه‌ای آهنین بروید.
بهر مریخ آفتاب علم
حصن بام آسمان کنید امروز
هوش مصنوعی: برای فرایند یادگیری و دانش، امروز باید مانند آفتابی که بر فراز آسمان می‌تابد، از قدرت و روشنی علم استفاده کنیم.
رومیان چون عرب فرو گیرند
قبله از رویمان کنید امروز
هوش مصنوعی: رومی‌ها اگر مانند عرب‌ها به سوی ما روی آورند، امروز قبله را از سمت ما قرار دهید.
ران خورشید را بدان آتش
داغ شاه جهان کنید امروز
هوش مصنوعی: امروز در سایه آتش داغ خورشید، برتری و سلطنت پادشاهی جهانی را به نمایش بگذارید.
بازوی زهره را به نیل فلک
بوالمظفر نشان کنید امروز
هوش مصنوعی: امروز، بازوی زهره را که نمادی از زیبایی و شگفتی است، به آسمان آبی نشان دهید تا همه آن را ببینند و تحسین کنند.
بحر جود اخستان گوهر بخش
شاه گیتی‌ستان کشور بخش
هوش مصنوعی: دریای بزرگواری و بخشش، گوهرهای ارزشمندی را به مردم می‌دهد و شاهی که در این جهان بخشنده است، سرزمین را سرشار از خیر و برکت می‌کند.
داد عمر از زمانه بستانیم
جام به وام از چمانه بستانیم
هوش مصنوعی: بیایید عمر خود را از زمان بگیریم و از زندگی لذت ببریم. با هم می‌توانیم از زیبایی‌ها و شادی‌های طبیعت بهره‌مند شویم.
ساقیا اسب چار گامه بران
تا رکاب سه‌گانه بستانیم
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و سریع‌تر بران که ما بتوانیم سه نوع نوشیدنی را از تو بگیریم.
اسب درتاز تا جهان طرب
به سر تازیانه بستانیم
هوش مصنوعی: به تندرفتن اسب ادامه بده تا اینکه شادی و لذت در جهان را با ضربه تازیانه به دست آوریم.
نسیه داریم بر خزانهٔ عیش
همه نقد از خزانه بستانیم
هوش مصنوعی: ما از خوشی‌ها یادداشت کرده‌ایم و همه‌ی لذت‌ها را باید به‌زودی به دست آوریم.
ساتگینی دهیم و جور خوریم
دورها در میانه بستانیم
هوش مصنوعی: ما در میانه کار با دقت و صداقت عمل می‌کنیم و هرگونه سختی را تحمل می‌کنیم.
یک دو دم بر سه قول کاسه‌گری
چار کاس مغانه بستانیم
هوش مصنوعی: برای مدتی کوتاه، بر روی سه موضوع یا مسئله‌ای خاص تمرکز کنیم و از فرهنگ و آداب مغان بهره‌مند شویم و لذت ببریم.
عقل اگر در میانه کشته شود
دیت از باده‌خانه بستانیم
هوش مصنوعی: اگر عقل و منطق در وسط میدان نابود شود، باید غرامت آن را از میخانه بگیریم.
به سفالی ز خانهٔ خمار
آتشی بی‌زبانه بستانیم
هوش مصنوعی: از خانه‌ای که حال و هوای آن تحت تأثیر غم و اندوه است، شعله‌ای بی‌هیاهو و آرام به‌دست آوریم.
لب ساقی چو نوش نوش کند
نقل از آن ناردانه بستانیم
هوش مصنوعی: لب‌های ساقی مانند نوشی گوارا هستند، پس بیایید ما نیز از آن دانه‌های خوشبو بهره‌مند شویم.
با جراحت بساز خاقانی
تا قصاص از زمانه بستانیم
هوش مصنوعی: با زخم‌هایی که بر تو می‌زنند، بساز و مدارا کن، تا بتوانیم از زمانه کینه و انتقام بگیریم.
زین سیه کاسه دست کفچه کنیم
طعمهٔ بی‌بهانه بستانیم
هوش مصنوعی: از این کاسهٔ سیاه، که در دست داریم، استفاده کرده و بی‌دلیل، طعمه‌ای را به دست می‌آوریم.
در شکر ریز نوعروس بقا
بهر خسرو نشانه بستانیم
هوش مصنوعی: در شیرینی نوعروس، پیوندی برای زندگی خوب و خوشبختی و همچنین نشانه‌ای برای خوشی و سرسبزی فراهم می‌کنیم.
ملک الملک کشور پنجم
قامع اوج اختر پنجم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف مقام و جایگاه با شکوه یک پادشاه اشاره دارد که در مرتبه‌ای عالی قرار دارد و در عین حال بر فراز همه ستاره‌ها و سیاره‌ها سلطنت می‌کند. او در یک کشور بزرگ و باشکوه فرمانروایی می‌کند که به عنوان بالاترین مقام، قدرت و عظمت ویژه‌ای دارد.
ناامیدان غصه‌خور ماییم
عبرت کار یکدگر ماییم
هوش مصنوعی: ما افرادی هستیم که از ناامیدی و غم رنج می‌بریم و به نوعی درسی که از حال یکدیگر می‌گیریم، عبرتی برای هم هستیم.
ماهی‌آسا میان دام بلا
همه سرگوش و بی‌خبر ماییم
هوش مصنوعی: مانند ماهیانی که در دام بلا گرفتار شده‌اند، ما هم در حالی که در اطراف خود حادثه‌ها را مشاهده می‌کنیم، بی‌خبر و غافل هستیم.
کعبتین‌وار پیش نقش قضا
همه تن چشم و بی‌بصر ماییم
هوش مصنوعی: ما همچون کعبه که به عنوان قبله شناخته می‌شود، به سرنوشت و تقدیر خویش توجه داریم، اما با وجود اینکه تنها به آن می‌نگریم، در حقیقت از درک و بینش واقعی خود بی‌بهره‌ایم.
زین دو تا کعبتین و سی مهره
گرو رقعهٔ قدر ماییم
هوش مصنوعی: از این دو کعبه و سی عدد مهره، ما به نشانهٔ مقام و ارزش خود پیچیده‌ایم.
دستخون است و هفده خصل حریف
وه که در ششدر خطر ماییم
هوش مصنوعی: دست‌های ما سرشار از مهارت و ویژگی‌های ارزشمند است، اما در شرایط خطرناکی قرار داریم که ممکن است به مشکل بربخوریم.
غرق طوفان وحشتیم ایراک
نوح ایام را پسر ماییم
هوش مصنوعی: ما در وسط طوفان وحشت غرق شده‌ایم، ای نوح، فرزند روزگار.
باد نسبت به ما کند زیراک
هیچ بن هیچ را پدر ماییم
هوش مصنوعی: باد به ما نیکی نمی‌کند، زیرا ما هیچگونه نسبتی با او نداریم؛ ما پدر هیچ‌چیز نیستیم.
کم ز هیچ‌اند جمله هیچ کسان
وز همه کم‌عیارتر ماییم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از میان همه افراد کم‌ارزش‌تر از ما نیست و ما بسیار کم‌ارزش و فاقد ارزش هستیم.
جرعه چینان مجلس همه‌ایم
چه عجب خاک پی سپر ماییم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به جمع کسانی اشاره می‌کند که در مجلس و محفل‌های شاد و خوش می‌نوشند و از نوشیدنی‌ها لذت می‌برند. او تعجب می‌کند که ما در این حال و هوای خوش و سرور، در واقع به نشانه تواضع و خاکساری خود، به مایه‌های زمین و خاک پناه می‌بریم. این نکته نشان‌دهنده حالی است که حتی در لذت و شادابی نیز وجود ما به نوعی به خاک و ریشه‌های ساده‌ زندگی مرتبط است.
دست غیری مبر که در همه شهر
قلب کاران کیسه بر ماییم
هوش مصنوعی: دست هیچ کس را از خود دور مکن، زیرا در تمام شهر کسانی که عاشقند، ما همیشه در دست داریم.
همچو آیینه از نفاق درون
تازه روی و سیه جگر ماییم
هوش مصنوعی: ما همچون آیینه‌ای هستیم که از درون درگیر نفاق و تزویریم، اما ظاهری زیبا و روشن داریم و در دل، غم و کدورت را حمل می‌کنیم.
چند گوئی که کس به ده در نیست
آنکه کس نیست مختصر ماییم
هوش مصنوعی: از چه کسی باید بگویی که افراد در ده نیستند؟ در واقع، هیچ‌کس در آنجا نیست و ما هم تنها و کم هستیم.
هر زمان گویی از سگان که‌اید
سگ خاقان تاجور ماییم
هوش مصنوعی: هر وقت می‌گویید که از کدام سگان هستید، ما سگ‌های شاه تاجور هستیم.
شاه ایرانیان مظفر ازوست
جاه سلجوقیان موفر ازوست
هوش مصنوعی: شاه ایرانیان از سوی او موفق است و بزرگی و عظمت سلجوقیان نیز به خاطر اوست.
عشقت آتش ز جان برانگیزد
رستخیز از جهان برانگیزد
هوش مصنوعی: عشقت همچون آتش جان را روشن می‌کند و باعث برانگیختن تغییرات و تحولات بزرگی در دنیا می‌شود.
باد سودات بگذرد بر دل
زمهریر از روان برانگیزد
هوش مصنوعی: بادهای خوشی به دل‌های یخ‌زده می‌وزند و جان را به جنب و جوش وا می‌دارند.
خیل عشقت به جان فرود آید
سیل خون از میان برانگیزد
هوش مصنوعی: عشق تو به جانم چنان وارد می‌شود که سیل خونی از دل برمی‌خیزد و نور دردناکی را به همراه دارد.
تا قیامت غلام آن عشقم
که قیامت ز جان برانگیزد
هوش مصنوعی: من تا پایان عمر بنده عشق خودم هستم که در روز قیامت جان مرا زنده خواهد کرد.
از برونم زبان فروبندد
وز درونم فغان برانگیزد
هوش مصنوعی: خارج از وجودم، محافظم ساکت است و در درونم، ناله و ضیافتی از درد و احساسات برپا است.
تب پنهانی غم تو مرا
لرزه از استخوان برانگیزد
هوش مصنوعی: عشق و غم تو در درونم شعله‌ور است، به طوری که احساس می‌کنم از شدت آن تمام وجودم به لرزه می‌افتد.
ناله پیدا از آن کنم که غمت
تب عشق از نهان برانگیزد
هوش مصنوعی: این ناله‌ای که از دل برمی‌خیزد به این خاطر است که دلتنگی و غم عشق تو در وجودم شعله‌ور شده و درونم را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
هجر بر سر موکل است مرا
از سرم گرد از آن برانگیزد
هوش مصنوعی: فراق و جدایی به من سخت فشار می‌آورد و باعث می‌شود که افکارم به هم بریزد و نتوانم آرامش پیدا کنم.
شحنهٔ وصل کو که هجر تو را
از سرم یک زمان برانگیزد
هوش مصنوعی: کسی که بتواند مرا از یاد جدایی تو یک لحظه بیرون آورد، کجاست؟
آه خاقانی از تف عشقت
آتش از آسمان برانگیزد
هوش مصنوعی: آه خاقانی از محبت تو چنان شعله‌وری دارد که آتش را از آسمان به حرکت درمی‌آورد.
چون حدیثی کند دل از دهنش
باد آتش فشان برانگیزد
هوش مصنوعی: زمانی که دلش چیزی بگوید، کلماتش مانند آتشی که از دهانش فوران می‌کند، اثرات شدیدی به همراه خواهد داشت.
فر شروان شهی ز راه زبان
آب آتش نشان برانگیزد
هوش مصنوعی: وقتی که شیرینی و زیبایی یک سخن، مانند فرش گرانبهایی از شروان است، می‌تواند از طریق کلمات و گفتار، احساسات عمیقی را در دل برانگیزد و آتش عشق و هیجان را روشن کند.
بی‌خلافی خلیفهٔ خرد اوست
مستحق الخلافتین خود اوست
هوش مصنوعی: خلیفه‌ای که بی‌تردید و بی‌اشکال است، شایستهٔ مقام خلافت است و خود او قابلیت این مقام را دارد.
آفتاب از وبال جست آخر
یوسف از چاه و دلو رست آخر
هوش مصنوعی: خورشید به تدریج از سایه بیرون آمد و یوسف نیز در نهایت از چاه آزاد شد و به بالای دلو رسید.
چاه را سر فرو گرفت الحق
دلو را ریسمان گسست آخر
هوش مصنوعی: چاه عمیق به قدری عمیق است که هر بار که کسی سعی می‌کند آب از آن بکشد، عمق چاه مانع می‌شود و دلو نمی‌تواند به بالا برود. به این ترتیب، شرایط به گونه‌ای است که امید به دست آوردن آب از چاه کمتر می‌شود.
چشمهٔ خور به حوض ماهی دان
آمد و در فکند شست آخر
هوش مصنوعی: چشمه نور خورشید بر حوضی که در آن ماهی‌ها هستند تابید و در آخرین لحظه، انگشت خود را در آن فرو کرد.
چون سلیمان نبود ماهی‌گیر
خاتم آورد باز دست آخر
هوش مصنوعی: چون سلیمان، که دارای قدرت و حکمت بود، دیگر ماهی‌گیر نیست، و در نهایت، آنچه از این کار نصیبش شده، خاتم است که نشان‌دهنده‌ی افتخار و مقام است.
با وشاقان خاص گیسو دار
شاه افلاک برنشست آخر
هوش مصنوعی: در نهایت، به آرامی و زیبایی با کسانی که دارای زیبایی و رازهای خاص هستند، در کنار یکدیگر نشسته و از زندگی لذت می‌برند.
بیست و یک خیلتاش سقلا بیش
خیل دی ماه را شکست آخر
هوش مصنوعی: در روز بیست و یکم ماه دی، برف و باران به شدت همه جا را پوشانده و زمستان خود را به اوج رسانده است.
خایهٔ زر پرید مرغ‌آسا
از پی این کبود طست آخر
هوش مصنوعی: زردی خایه مانند پرواز پرنده‌ای از پی این کبود رنگ بدی به سوی مقصد آخر می‌رود.
چرخ را چون سمند نعل افکند
تنگ بر نقره خنگ بست آخر
هوش مصنوعی: چرخ را مانند سمندی که با دقت و محکم بر نقره‌ای سنگین نعل بندند، به سختی و با تلاش بر افرازند.
روز پرواز کرد و بالا شد
شب به کاهش فتاد پست آخر
هوش مصنوعی: روز به پایان رسید و شب شروع به کاهش پیدا کرد و به وضعیت پایین‌تری رسید.
بر قراسنقر اوفتاد شکست
وآقسنقر ز بیم جست آخر
هوش مصنوعی: در دشت قراسنقر شکست خورد و در نهایت، آقسنقر از ترس به سمت دیگر فرار کرد.
قدر گیتی بهار بفزاید
پیش دارای دین پرست آخر
هوش مصنوعی: بهار دنیا ارزش و زیبایی بیشتری پیدا می‌کند زمانی که به ارزش‌های دینی و معنوی توجه شود.
درجی در رقم شود مرفوع
چون دقایق رسد به شصت آخر
هوش مصنوعی: زمانی که دقایق به شصت می‌رسند، ساعت به صورت خودکار حرکت می‌کند و تغییر می‌کند.
از کیومرث کاولین ملک است
هر نیائیش بر زمین ملک است
هوش مصنوعی: کیومرث، نخستین پادشاه و انسان، سلطنتی را که بر زمین برقرار کرده، به ارث گذاشته است و تمام زادگان او نیز از همان نسل هستند.
عرشیان سایهٔ حقش دانند
اختران نور مطلقش دانند
هوش مصنوعی: فرشتگان او را مورد لطف و رحمت می‌دانند و ستاره‌ها نور او را خالص و بی‌نقص می‌شمارند.
چون فریدون مظفرش گویند
چون سکندر موفقش دانند
هوش مصنوعی: وقتی از فریدون به عنوان کسی که پیروز و دارای شجاعت است یاد می‌شود، مانند آن است که از سکندر به عنوان یک فرد موفق و پیروز سخن گفته شود.
خاطب او را به ملک هفت اقلیم
گر کند خطبه بر حقش دانند
هوش مصنوعی: اگر کسی برای او از سرزمین‌های هفت‌گانه سخنرانی کند، او را به عنوان فردی راستین و درستکار می‌شناسند.
ور گواهی به چار حد جهان
بگذراند مصدقش دانند
هوش مصنوعی: اگر کسی به تمام مرزهای جهان هم شهادت دهد، او را تأیید شده می‌دانند.
در کف بحر کف او گردون
گر محیط است زورقش دانند
هوش مصنوعی: اگر دریا را در نظر بگیریم، کف دست او مثل سعی و تلاش است و اگر دنیا دور او بچرخد، قایقش را به عنوان وسیله‌ای برای عبور از این دریا می‌شناسند.
چرخ اخضر چو در شود به شفق
از خم تیغ ازرقش دانند
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان سبز به رنگ سرخ درآید، از خم تیغ آبی رنگش می‌دانند.
دود آن آتش مجسم اوست
اینکه چرخ مطبقش دانند
هوش مصنوعی: دود ناشی از آتش او به صورت واضحی در حال نمایان شدن است، همانطور که برخی به چرخش و حرکت او اشاره می‌کنند.
چرخ را خود همین تفاخر بس
کاخور خاص ابلقش دانند
هوش مصنوعی: چرخ (دوران زمان) به خاطر تفاخر و خودبرتر بینی ما، فقط به خاطر این که به خودمان را خاص و متفاوت بدانیم، به ما می‌چرخد و توجهی به دیگران ندارد.
این جهان راز رای او حصنی است
کنجهان حد خندقش دانند
هوش مصنوعی: این دنیا به عنوان قلعه‌ای از تدبیر و اراده اوست، که مرز آن مانند خندقی شناخته می‌شود.
کوه را ز اژدهای بیرق او
لرزهٔ برق بیرقش دانند
هوش مصنوعی: کوه به خاطر پرچم او به لرزش می‌افتد و این لرزش را به خاطر قدرت و شکوه پرچم او می‌دانند.
دشمنش داغ کردهٔ زحل است
از سعادت چه رونقش دانند
هوش مصنوعی: دشمن او از غم و ناراحتی به شدت آسیب‌دیده است، حالا دیگران چطور می‌توانند از خوشبختی او باخبر شوند؟
هرکه جوش تنور طوفان دید
نان در او بست احمقش دانند
هوش مصنوعی: هرکس که طوفان و آشفتگی‌های شدید را تجربه کند، در نهایت به نتیجه‌ای نیکو و مثبتی می‌رسد، اما برخی او را نادان می‌پندارند.
راوی من که مدح شه خواند
صد جریر و فزردقش دانند
هوش مصنوعی: راوی من که شعر ستایش گویای شه است، همانند جریر و فرزدق معروف است.
بر بساطش به مدحت اندیشی
عنصری را دهم سه شش پیشی
هوش مصنوعی: بر روی بساطش، اگر در ستایش او فکر کنی، به عنصری یک امتیاز سه شش می‌دهم.
شاه انجم غلام او زیبد
سکهٔ دین به نام او زیبد
هوش مصنوعی: پادشاهی که در آسمان‌هاست، شایستهٔ خدمت و بندگی اوست و سکه‌هایی که به نام او ضرب می‌شود، سزاوار اوست.
تیغ هندیش صیقل کفر است
لاجرم روم رام او زیبد
هوش مصنوعی: تیغ هندیه به عنوان نمادی از کفر و ناباوری شناخته می‌شود، بنابراین، روم باید تحت تأثیر آن قرار گیرد و به طریقی به آن تسلیم شود.
با سکندر برابرش ننهم
که سکندر غلام او زیبد
هوش مصنوعی: من او را در برابر سکندر قرار نمی‌دهم، چرا که سکندر در برابر او باید مانند یک غلام باشد.
کب حیوان کجا سکندر جست
تشنهٔ فیض جام او زیبد
هوش مصنوعی: کجا می‌توان خری را پیدا کرد که سکندر در جستجوی نوشیدن جام فیض او باشد؟
آنچه نخاس ارز یوسف کرد
ار ز گفتار خام او زیبد
هوش مصنوعی: چیزی که ارز یوسف را تحت تأثیر قرار داد، به خاطر سخنان ناپخته او بود.
نسر طائر بیفکند شهپر
که پرش بر سهام او زیبد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در آسمان پرواز می‌کند، در زمان مناسب بال‌هایش را به سمت زمین می‌آورد تا بر روی تیرک‌های او فرود آید.
ماه منجوق گوهر سلجوق
در ظلال حسام او زیبد
هوش مصنوعی: ماه مانند منجوقی از گوهر درخشان سلجوقی است که در سایه‌ی شمشیری به نام حسام، زیبایی بیشتری پیدا می‌کند.
مدد پاس دودهٔ عباس
سایهٔ احتشام او زیبد
هوش مصنوعی: کمک به پاس خاندان عباس، سایهٔ بزرگواری او سزاوار است.
صورت عدل تنگ قافیه است
که ردیف دوام او زیبد
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و نیکویی وصف می‌کند که عدالت، همچون صورتی زیبا و تنگ در قافیه است و استقامت و پایداری آن شایسته و مناسب است.
آسمان گرنه سرنگون خیزد
درع بالای تام او زیبد
هوش مصنوعی: اگر آسمان به زمین بیفتد، بر تن بالای او که در آنجا قرار دارد، شایسته است.
فرخ آن شاه‌باز کز پی صید
ساعد شه مقام او زیبد
هوش مصنوعی: یک شاه‌باز خوشبخت که به دنبال شکار است، جایگاه او شایسته‌ی آن مقام است.
بخ بخ آن بختیی که کتف رسول
جایگاه زمام او زیبد
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن بختی که شایسته‌اش باشد که فرمان امام را بر دوش گیرد.
دولت تیز مرغ تیز پر است
عدل شه پایدام او زیبد
هوش مصنوعی: ثروت و خوشبختی برندگان وابسته به انصاف و عدالت حاکم است و تنها در سایه‌ی چنین عدلی است که آن ثروت و خوشبختی پایدار خواهد ماند.
چنبر کوس او خم فلک است
ساقی کاس او صف ملک است
هوش مصنوعی: ساقی، جام او در دست دارد و در حقیقت، همانند قوس و قزح است که در آسمان دیده می‌شود. جام او نمایانگر سلطنت و شکوه است.
گرنه دریاست گوهر تیغش
موج خون چون زند سر تیغش
هوش مصنوعی: اگر دریا باشد، جواهری که در آن قرار دارد، امواج خونین است که وقتی تیغ آن به سطح آب می‌رسد، به وجود می‌آید.
کوه را چون سفینه بشکافد
موج دریای اخضر تیغش
هوش مصنوعی: موج دریا مانند یک کشتی بزرگ می‌تواند کوه را بشکافد و از هم بگسلد. تیغ تند و برّان آن، قدرتی بی‌نظیر دارد.
زهره از حلق اژدهای فلک
می برآید برابر تیغش
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و عظمت آسمان، ستاره زهره همچون گوهری درخشنده و زیبا به نمایش گذاشته می‌شود و در مقابل تیزی و خطرات آن، ایستادگی می‌کند.
ماهی چرخ بفگند دندان
از نهنگ زبان‌ور تیغش
هوش مصنوعی: ماهی در چرخ می‌فندد و دندان نهنگ زبان‌ور را تیغ می‌زند.
گر ز نصرت نه حامله است چرا
نقطه نقطه است پیکر تیغش
هوش مصنوعی: اگر تیغ او به خاطر نصرت و پیروزی شکاف‌دار و نقطه‌نقطه است، پس نشان می‌دهد که هنوز نتوانسته است حامل و پرتوان باشد.
بفسرد چون نمک ز چشمهٔ خور
چشمهٔ خور ز آذر تیغش
هوش مصنوعی: در اثر گرمای خورشید، چشمه‌ای که نمک دارد، به حالتی خراب و ناخوشایند درمی‌آید، زیرا که تیغ سوزان آتش آن را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
سنگ البرز را کند آهک
آتش آب‌پرور تیغش
هوش مصنوعی: آهک که حاصل آتش و آب است، می‌تواند سنگ‌های سخت البرز را نرم کند و آن‌ها را تبدیل به ماده‌ای جدید کند.
دورها بوده در زمین بهشت
تیغ حیدر برادر تیغش
هوش مصنوعی: در طول تاریخ، در زمین جایی شبیه به بهشت وجود داشته که قدرت و توانایی حیدر (حضرت علی) در آنجا نمایان بوده است.
این به هند اوفتاد و آن به عرب
زان به هند است مفخر تیغش
هوش مصنوعی: این به هند افتاد و آن به عرب، از این روست که تیغش به هند افتخار می‌کند.
همچو آدم به هند عریان بود
ماند پوشیده اختر تیغش
هوش مصنوعی: مانند آدمی که در هند بی‌پوشش است، او هم به گونه‌ای پنهان است که تنها ستاره‌ای که نماد تیغش است، نمایان است.
برگ انجیر بر تنش بستند
سبز از آن گشت منظر تیغش
هوش مصنوعی: برگ‌های انجیر را به بدنش دوختند و به خاطر سبزی آن، نمای تیغش تغییر کرد.
زحل آن را کشد که زخم زند
سر مریخ گوهر تیغش
هوش مصنوعی: زحل به آن چیزی آسیب می‌زند که سر مریخ با تیغش مجروح کرده است.
گویی اندر کف زحل موشی است
یا پلنگی است بر سر تیغش
هوش مصنوعی: گویی در دست زحل، یا موشی وجود دارد یا پلنگی بر روی نوک شمشیری.
در حبش سنقر آورد عدلش
در خزر پیل پرورد عدلش
هوش مصنوعی: در سرزمین حبشه، حکمتی مانند سنقر (پرنده‌ای بزرگ) به وجود آمده و در سرزمین خزر، قدرت و عظمت حکمتش همچون فیل پرورش یافته است.
وصف خلقش به جان در آویزد
دست جودش به کان در آویزد
هوش مصنوعی: شخصیت و خلق او به قدری زیبا و دلرباست که دل‌ها را به خود جلب می کند، و generosity و بخشندگی او به گونه ای است که به هر جایی سر می‌زند و همه جا از آن بهره‌مند می‌شوند.
عدلش از آسمان ندارد عار
سلسله ز آسمان در آویزد
هوش مصنوعی: عدل او از آسمان برتر است و هیچ شرمی از این ندارد که این سلسله را به آسمان متصل کند.
آسمان را به موئی از سر قهر
بر سر دشمنان در آویزد
هوش مصنوعی: آسمان را به نازکی یک مو بر سر دشمنانش در نمایی از خشم بیفکند.
دست ظلم جهان ببرد شاه
وز گلوی جهان در آویزد
هوش مصنوعی: دست ظلم جهان شاه را به قتل رساند و او از گلوی جهان آویزان شد.
بکشد شخص بخل را کرمش
سرنگون ز آستان در آویزد
هوش مصنوعی: اگر کسی به نوعی بخل و سخت‌گیری داشته باشد، در نهایت خود را به زمین می‌زند و دیگران از او دور می‌شوند.
چون شود بحر آتشین از تیغ
با نهنگ دمان در آویزد
هوش مصنوعی: وقتی دریا به خاطر تیغ داغ آتشین، به تلاطم درآید، نهنگ در آن لحظه درگیر می‌شود.
خصم شاه ار کمان کشد حلقش
به زه آن کمان در آویزد
هوش مصنوعی: اگر دشمن شاه کمان بکشد، او را به حلقه‌ای از آن کمان می‌آویزند.
از کیان است چرخ سرپنجه
که به شاه کیان در آویزد
هوش مصنوعی: چرخ فلک از کجا آمده است که به شاهان کیان چنگ می‌زند؟
مرد شهباز گوشت‌خوار کجاست
زاغ کز استخوان در آویزد
هوش مصنوعی: کجاست آن مرد شجاع و نیرومند که مانند باز به شکار می‌رود و از زاغی صحبت می‌کند که به استخوان‌ها آویزان شده است؟
رای باریک اوست قائد حلم
که سماک از سنان در آویزد
هوش مصنوعی: استعداد و هوش او به قدری باریک و دقیق است که مانند ستارهٔ سماک که به سنان (چیزی نوک‌تیز) آویخته شده، به کمال می‌رسد. این تصویر نشان‌دهندهٔ تسلط و توانایی او در رهبری و فکر کردن است.
رای او چون میان معشوق است
کوهی از موی از آن در آویزد
هوش مصنوعی: عشق او به اندازه کوهی بزرگ است که در آن، خرواری مو آویزان شده است.
شعر من معجزی است در مدحش
که چو قرآن به جان در آویزد
هوش مصنوعی: شعر من در توصیف او چنان اثرگذار است که مانند قرآن به دل می‌نشیند و روح را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
بر در کعبه شاید ار شعرم
خادم کعبه‌بان در آویزد
هوش مصنوعی: شاید در درگاه کعبه، اگر شعرم را به درستی بیان کنم، نگهبان کعبه آن را بشنود.
چون منی را مگو که مثل کم است
مثل من خود هنوز در عدم است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نمی‌توان کسی را با من مقایسه کرد، زیرا من خودم در مرتبه‌ای خاص و یکتایی هستم و کسانی مانند من هنوز وجود ندارند یا در حالت عدم هستند.
نقش بختش بر آسمان بستند
عقد اقبالش اختران بستند
هوش مصنوعی: سرنوشت او را در آسمان رقم زدند و خوشبختی‌اش را تحت تاثیر ستارگان قرار دادند.
خسروانش سزند غاشیه‌دار
کمر حکم او از آن بستند
هوش مصنوعی: پادشاهان در زیر سایه‌سار او زندگی می‌کنند و فرمانش را به دوش می‌کشند.
سینه چون چنگ بر کتف بردند
دیده چون نای بر میان بستند
هوش مصنوعی: سینه مانند چنگی است که به دوش گرفته شده و چشم‌ها مانند نای بر روی صورت قرار گرفته‌اند.
بخت را کوست بکر دولت زای
عقد بر شاه کامران بستند
هوش مصنوعی: فرصت و شانس را به کجا می‌توان برد، که ثروت و خوشبختی به همراه خود به شاهی خوشبخت پیوند زده شده است.
بهر تهدید سگ‌دلان نفاق
شیر چرخش بر آستان بستند
هوش مصنوعی: برای مقابله با تهدید افرادی که نفاق دارند، قدرت و شجاعت خود را به نمایش گذاشته‌اند.
چرخ را خود بر آستانش چو سگ
بر درخت گل امان بستند
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرگری از نوعی وفاداری و تسلیم اشاره شده است. چرخ (که می‌تواند نماد زمان یا سرنوشت باشد) به دست خودش در جایی محبوس شده است، مشابه اینکه سگ به درخت گل پناه می‌برد و از آن محافظت می‌کند. این تصویر نشان‌دهنده‌ی محدودیت و وابستگی به یک نقطه خاص است.
سگ دیوانهٔ ضلالت را
هم سگان درش دهان بستند
هوش مصنوعی: سگ‌های دیگر دهان سگ دیوانه‌ای را که گمراه بود، بستند.
آن کسان کاسمانش میخواندند
نام قصاب بر شبان بستند
هوش مصنوعی: آن‌هایی که او را با نام قصاب می‌شناختند، حالا شبانش نامیده‌اند.
کآسمان را به حکم هارونش
ز اختران زنگل زوان بستند
هوش مصنوعی: آسمان را به فرمان هارون، مانند جواهرات زینت دادند و ستاره‌ها را همچون زینتی برایش قرار دادند.
خسروان گرز گاوسارش را
زیور چتر کاویان بستند
هوش مصنوعی: پادشاهان، زینت چتری که بر دوش یال گاو دارند را به خود آراسته‌اند.
اختران پیش گرز گاو سرش
رخت بر گاو آسمان بستند
هوش مصنوعی: ستاره‌ها پیش از گرز گاو سرشان را به آسمان گره زده‌اند.
سائلان را ز نعمت جودش
در جگر سدهٔ گران بستند
هوش مصنوعی: بخش بزرگی از ثروت و نعمت او در دل سائلان جا گرفته و آن‌ها را به خود وابسته کرده است.
شاعران را ز رشک گفتهٔ من
ضفدع اندر بن زبان بستند
هوش مصنوعی: شاعران به خاطر سخنان من حسد ورزیدند و باعث شدند تا یک قورباغه درون زبان من سکوت کند.
تخت شاه افسر سماک شده است
سر خصمانش تخت خاک شده است
هوش مصنوعی: تخت پادشاهی به رنگ و شکوه ستاره‌ها در آمده، در حالی که دشمنانش به خاک و ذلت افتاده‌اند.
از حقش ظل حق خطاب رساد
ظل چترش به آفتاب رساد
هوش مصنوعی: او به حق خود دست یافته و به زیر سایه حمایت حق قرار گرفته است، چنانکه سایه‌اش در برابر آفتاب تابان قرار گرفته است.
هر غلامیش را ز سلطانان
پهلوان جهان خطاب رساد
هوش مصنوعی: هر خدمتگزار او را به عنوان یک قهرمان از سوی پادشاهان بزرگ معرفی کرد.
وحی نصرت ز آسمان ظفر
به شه مصطفی رکاب رساد
هوش مصنوعی: فواید و یاری از سوی آسمان به پیامبر اکرم داده شده است تا او را در پیروزی‌ها یاری کند.
از ملایک به قدر لشکر مور
نجدهٔ شاه کامیاب رساد
هوش مصنوعی: از فرشتگان به تعداد لشکری از مور، یاری و کمک شاه پیروز فراهم کرده است.
دشمنانی که آب و جاهش راست
نامهٔ عمرشان به آب رساد
هوش مصنوعی: دشمنانی که زندگی و امکاناتشان در خطر است، سرنوشتشان به زودی به پایان می‌رسد.
زین دو رنگین کبوتر شب و روز
به عدو نامهٔ عذاب رساد
هوش مصنوعی: از این دو کبوتر رنگین، یکی در شب و دیگری در روز، پیامی از عذاب به دشمن ارسال شد.
شاه را سورهٔ فتوح رسید
خصم را آیت عقاب رساد
هوش مصنوعی: پیامبر بزرگوار به پیروزی و فتح رسید، در حالی که دشمنان به مجازات سختی دچار شدند.
همه ساله به دستش از می و جام
آفتاب هوا نقاب رساد
هوش مصنوعی: هر ساله به دست او، با شراب و جامی که نماد تابش آفتاب است، پرده‌ای از زیبایی و خوشی به وجود می‌آید.
ز آتش تیغ او به اهرمنان
تف قارورهٔ شهاب رساد
هوش مصنوعی: تیغ او همچون آتش، به دشمنان آسیب می‌زند و به آن‌ها آسیب‌های مهیبی وارد می‌کند.
ز آسمان کان کبود کیمختی است
تیغ برانش را قراب رساد
هوش مصنوعی: این بیت به شکلی زیبا تصویر می‌کند که مانند تیغی بران از آسمان، رنگ آبی آن مانند آسمان به نظر می‌رسد. به نوعی احساس قدرت و تیزی را در توصیف آسمان بیان می‌کند.
هر کجا باد موکبش بگذشت
همه نیلوفر از سراب رساد
هوش مصنوعی: هر جا که باد در حال عبور است، همه گل‌های نیلوفر از آب زلال سر بر می‌آورند.
از پی امن حصن دولت او
نقب ایام بر خراب رساد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که پس از ایجاد امنیت و استحکام در حکومت او، زمان‌ها و روزگار بر ویرانه‌ها و مشکلات گذشته سایه می‌افکند.
وز پی جان ربودن خصمش
ملک الموت را شتاب رساد
هوش مصنوعی: به دنبال جان گرفتن، دشمن او را ملک الموت با شتاب انجام عملیات می‌بخشد.
این دعا رفت و ساق عرش گرفت
نه فلک ز اتفاق عرش گرفت
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که این دعا و درخواست به مقام والایی رسید و به جایگاهی بزرگتر از عالم افلاک دست یافت؛ این به معنای آن است که دعای او به حدی قدرت و ارزش داشته که از اتفاقات معمولی آسمان فراتر رفته و به عرش خدا نزدیک شده است.