گنجور

شمارهٔ ۳ - در مدح رکن‌الدین ارسلان شاه بن طغرل

الطرب ای خاصگان خاصه به هنگام صبح
کاینک بوی بهشت می‌دمد از کام صبح
باغ شما روی دوست، صحن فلک روی باغ
صبح شما جام می، حلقهٔ مه جام صبح
رنگ خم عیسی است بادهٔ گلرنگ جام
اشک تر مریم است ژالهٔ درفام صبح
قد چو قدح خم دهید پس همه در خم جهید
پیش که بیرون جهد آتش از اندام صبح
مرغ صراحی زند یک دم بر دام ما
تا فلک آن مرغ روز بستن بر دام صبح
کعبهٔ ما طرف خم زمزم ما درد خام
مصحف ما خط جام سبحهٔ‌ما نام صبح
مرغ بهنگام زد نعرهٔ هنگامه گیر
کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح
تا دو نفس حاصل است عمر قضا کن به می
کز دو نفس بیش نیست اول و انجام صبح
می به قدح در چنانک شیرین در مهد زر
باربدی‌وار کوس برزده گل‌بام صبح
پرچم نصرت نمود لشکر سلطان چرخ
در جل زرین کشید ابلق خوش‌گام صبح
خسرو روی زمین سنجر عهد ارسلان
مهدی آخر زمان داور عهد ارسلان
شاه فلک بین به صبح پرده بر انداخته
پیر خردبین به می خرقه در انداخته
کم زن کوی مغان برده به می ره به ده
رسته دل از شهر بند جان بدر انداخته
عالم خاکی به خاک باخته زیر فلک
مشتی خاک قمار در قمر انداخته
ساقی می توبه را برده پس کوه قاف
بلکه ز کوه عدم ز آستر انداخته
بر لب باریک جام عاشق لب دوخته
بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته
خط و لب ساقیان عیسی زنار دار
بر خط زنار جام جم کمر انداخته
عقرب مه دزدشان چشم فلک را به سحر
داس سر سنبله در بصر انداخته
خانه خدای مسیح یعنی سلطان چرخ
بر در سلطان عهد تاج زر انداخته
مه حلی زهره را کرده به زر نثار
در سم شب رنگ شاه سربه‌سر انداخته
از سر تیغش که هست سبز چو پر مگس
کرکس گردون ز هول شاه‌پر انداخته
خسرو اقلیم بخش تاج ستان ملوک
رستم خورشید رخش مالک جان ملوک
آتش عیاره‌ای آب عیارم ببرد
سیم بناگوش او رونق کارم ببرد
لعل مسیحا دمش در بن دیرم نشاند
زلف چلیپا خمش بر سر دارم ببرد
در گرو نرد عشق جان و دلی داشتم
در سه ندب دستخون هر دو نگارم ببرد
ناله‌کنان می‌روم سنگی در بر چو آب
کب من و سنگ من غمزهٔ یارم ببرد
رفت قراری بر آنک دل به دو زلفش دهم
دل به قراری که بود رفت و قرارم ببرد
جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جوی است
این دل مسکین چو دید خر شد و بارم ببرد
عشق برون آورد مهره ز دندان مار
آمد و دندان‌کنان در دم مارم ببرد
دید دلم وقف عشق خانهٔ بام آسمان
خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد
گفتی خاقانیا آب رخت چون نماند
آب رخم هم به آب گریهٔ زارم ببرد
از مژه گوهر نثار کردم و اکنون به قدر
خاک در شهریار آب نثارم ببرد
پادشه بحر و بر خسرو اقلیم بخش
شاه سخا ارسلان افسر و دیهیم بخش
شقهٔ چارم فلک چتر سیاهش سزد
وز گهر آفتاب لعل کلاهش سزد
حید فاروق عدل جعفر فرقان پناه
کز شرف او سماک رمح سیاهش سزد
عیسی اگر عطسه بود از دم آدم کنون
آدم از الهام او عطسهٔ جاهش سزد
اوست فریدون ظفر بلکه دماوند حلم
عالم ضحاک فعل بستهٔ چاهش سزد
قبلهٔ بخت سفید تیغ کبودش بس است
خال رخ سلطنت چتر سیاهش سزد
پیش بر و یال او چیست پر و بال خصم
کز پی کوری ظفر قائد راهش سزد
بر سر کیوان رسد پای کمیتش چنانک
بر سر روح القدس پایهٔ گاهش سزد
هست کمیتش سپهر جوزهری بر دمش
پاردم جوزهر چنبر ماهش سزد
زلف و زنخدان حور پرچم و طاسش رسد
کوثر و مدهامتان آب و گیاهش سزد
سلطنت امروز ختم بر پسر طغرل است
کیت حق پروری در گهر طغرل است
داور روی زمین خواندش اکنون فلک
کز همه سلجوقیان داندش افزون ملک
رویش طغرای سعد، رایش خضرای فتح
اینت مبارک همای، آنت همایون فلک
ز آب حسامش فلک رنگ برد چون زمین
ز آتش خشمش زمین دود شود چون فلک
جوف فلک تاکنون پر نشد از کاینات
از هنر شهریار پر شد اکنون فلک
وز پی آن تا زند سکه به نام بقاش
می‌زند از افتاب آقچه موزون فلک
وز پی آن تا کند جامهٔ بختش سپید
می‌کند از قرص ماه قرصهٔ صابون فلک
رشوت حلمش دهد جوشن مریخ را
چون به کف شاه دید تیغ زحل‌گون فلک
خامهٔ مصریش راست در دهن افیون مصر
فتنه که خیزد از آن بردهد افیون فلک
دید که در لشکرش قیصر هارون شده است
زانگلهٔ زهره ساخت زنگل هارون فلک
چون گه کین بنگرند زیر کف و راه شاه
ابلق پر خون زمین، ازرق پر خون فلک
از پی عید ظفر پوشند از گرد و خون
شقهٔ اطلس زمین کسوت اکسون فلک
فتح و ظفر با بقاش عهد فرو بسته‌اند
دولت دوشیزه را عقد فرو بسته‌اند
هیبت او کوه را بند کمر درشکست
صولت او چرخ را سقف قمر در شکست
طالعش افکند دست در کمر آسمان
چون زحلش طوق دید طرف کمر درشکست
خسرو مهدی نیت آصف غوغای عدل
بر در دجال ظلم آمد و در درشکست
تیرش جبریل رنگ باد و پر از فتح و نصر
خانهٔ اهریمنان زیر وزبر درشکست
گر به دو پر درشکست ملک خسان را چه شد
ملک سبا جبرئیل هم به دو پر درشکست
راند بسی رود خون از پی خصمان و خصم
زیر پل مکه شد پول به سر درشکست
تا خفقان علم خندهٔ شمشیر دید
درد عدو چون فواق گریه به بر درشکست
بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر
برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست
صرصر قهرش گذشت بر خط ابخاز و روم
چون دو ورق کرد راست یک به دگر درشکست
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت
در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست
همتش آورد پای بر سر هفت آسمان
هیبتش افکند قفل بر در هفت آسمان
چون تو جهان خسروی چشم جهان دیده نیست
چون تو زمان داوری صرف زمان دیده نیست
ای ز فلک بیش بس وز تو فلک دیده آنک
دهر ز پیشینیان صد یک آن دیده نیست
عقل که اقطاع اوست شهر ستان وجود
شهره‌تر از تیغ تو شهر ستان دیده نیست
روز نشد کآفتاب تیغ تو را چون شفق
از دل مریخ چرخ سرخ سنان دیده نیست
گو ز تف تیغ تو زهرهٔ شیران نگر
آنکه لعاب گوزن در طیران دیده نیست
دیدهٔ چرخ کهن بر چمن و باغ ملک
تازه‌تر از بخت تو سرو جوان دیده نیست
از سبکی مغز خصم گر هوسی می‌پزد
هست ورا عذر از آنک گرز گران دیده نیست
موکب بخت عدوت همچو سفینه است از آنک
جز محل پاردم جای عنان دیده نیست
شاه جهان ارسلان داند کاندر جهان
پیشتر از من جهان زین سخنان دیده نیست
رایت سلطان نگر تا نکنی یاد از آنک
صورت سیمرغ را کس به جهان دیده نیست
قاصد بختش جهان در دو قدم درنوشت
چرخ و زمین چون سجل هر دو به هم درنوشت
شهر گشایا، جهان بستهٔ کام تو باد
بحر نوالا، فلک تشنهٔ جام تو باد
خطبهٔ این دار ملک وقف بر القاب توست
سکهٔ این دار ضرب تازه به نام تو باد
ناصیهٔ حور عین پرچم شب‌رنگ توست
شهپر روح الامین پر سهام تو باد
بیرق سلطان عقل صورت طغرای توست
ابلق میدان چرخ زیر لگام تو باد
تا دهی انصاف خلق روزی در هفته‌ای
هفتهٔ دار السلام روز سلام تو باد
ثانی اسکندری آینهٔ تو حسام
صیقل زنگار ظلم برق حسام تو باد
مهر به زوبین زرد دیلم درگاه توست
ماه به لون سیاه هندوی بام تو باد
چرخ سفالی است سبز فتح تو ریحان او
شمهٔ ریحان فتح بهر مشام تو باد
خاطر خاقانی است مدح‌گر خاص تو
یاور خاقان چین شفقت عام تو باد
این سخنان در عراق هست ز من یادگار
زان که به عالم نماند به ز سخن یادگار

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الطرب ای خاصگان خاصه به هنگام صبح
کاینک بوی بهشت می‌دمد از کام صبح
هوش مصنوعی: در بامداد، شوق و شادی خاصی وجود دارد، زیرا بوی بهشت از دهان صبح به مشام می‌رسد.
باغ شما روی دوست، صحن فلک روی باغ
صبح شما جام می، حلقهٔ مه جام صبح
هوش مصنوعی: باغ شما به زیبایی چهره محبوبتان می‌ماند، در حالی که آسمان مانند باغ شماست. صبح‌ها، جام می‌ای در دست دارید که به گرد حلقهٔ مه، زیبا شده است.
رنگ خم عیسی است بادهٔ گلرنگ جام
اشک تر مریم است ژالهٔ درفام صبح
هوش مصنوعی: رنگ شراب گلی، همانند رنگ خم عیسی، است و اشک های مریم، که به صورت قطرات شبنم بر گل ها نشسته، به جام این باده شباهت دارد.
قد چو قدح خم دهید پس همه در خم جهید
پیش که بیرون جهد آتش از اندام صبح
هوش مصنوعی: به قد بلند خود مانند یک جام خم شوید، سپس همه به درون خم بروید. زیرا آتش صبح از وجود شما بیرون می‌آید.
مرغ صراحی زند یک دم بر دام ما
تا فلک آن مرغ روز بستن بر دام صبح
هوش مصنوعی: پرنده‌ای از عالم خیال لحظه‌ای بر دام ما نشسته است تا اینکه آسمان آن پرنده روز را در دام صبح بیندازد.
کعبهٔ ما طرف خم زمزم ما درد خام
مصحف ما خط جام سبحهٔ‌ما نام صبح
هوش مصنوعی: معبد و کعبه ما، جایی است که در کنار چشمهٔ زمزم قرار دارد. درد و مشکلاتی که داریم، مانند نوشیدنی خام و ناپخته است. نوشته‌های ما در کتاب‌های مقدس همانند خطوطی زیبایی هستند و دعاها و ذکرهای ما، همانند نامی هستند که صبح را می‌سازند.
مرغ بهنگام زد نعرهٔ هنگامه گیر
کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح
هوش مصنوعی: پرنده در زمان صبح با صدای بلند آواز می‌خواند، زیرا هیچ چیز در دنیا به اندازه‌ٔ لحظه‌های صبح و بوی خوش آن لذت‌بخش نیست.
تا دو نفس حاصل است عمر قضا کن به می
کز دو نفس بیش نیست اول و انجام صبح
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی ادامه دارد، وقت را با نوشیدن شراب بگذران، چرا که این زندگی در واقع تنها دو نفس است که یکی آغاز و دیگری پایان آن را شکل می‌دهد.
می به قدح در چنانک شیرین در مهد زر
باربدی‌وار کوس برزده گل‌بام صبح
هوش مصنوعی: در جام پر از شراب، همچون شهد شیرین در گهواره، مانند باربدی که با نغمه‌اش، صبح را به زیبایی گل‌آرایی می‌کند.
پرچم نصرت نمود لشکر سلطان چرخ
در جل زرین کشید ابلق خوش‌گام صبح
هوش مصنوعی: پرچم پیروزی نشان از قدرت ارتش پادشاه به اهتزاز درآمد و در آسمان، نور طلایی صبح مانند اسبی چموش و خوش‌رو به حرکت درآمد.
خسرو روی زمین سنجر عهد ارسلان
مهدی آخر زمان داور عهد ارسلان
هوش مصنوعی: خسرو، که به عنوان حاکم یا پادشاه معروف است، در زمین اورا به سنجر نسبت می‌دهند. او در دوره‌ پادشاهی ارسلان، مهدی را به عنوان نجات‌دهنده پایان زمان می‌شناسد.
شاه فلک بین به صبح پرده بر انداخته
پیر خردبین به می خرقه در انداخته
هوش مصنوعی: خداوند عالم در صبحگاه، پرده‌ها را برداشته و نور حقیقت را نمایان کرده است، و خردمند سالخورده نیز با در دست داشتن شیوۀ مهر و محبت، لباس خود را به نشانه وجود خود در می‌افکند.
کم زن کوی مغان برده به می ره به ده
رسته دل از شهر بند جان بدر انداخته
هوش مصنوعی: در کوی می‌پرستان، کم‌کم دل را از زندگی شهری رها کن و به سراغ می برو، تا از بندهای جان آزاد شوی.
عالم خاکی به خاک باخته زیر فلک
مشتی خاک قمار در قمر انداخته
هوش مصنوعی: دنیا پر از انسان‌های خاکی است که تحت تأثیر شرایط و سرنوشت‌های خود قرار دارند؛ زندگی آن‌ها همچون قماری است که در برابر ماه و زمانه قرار گرفته و ریسک‌هایی را می‌پذیرند که ممکن است به آن‌ها آسیب بزند.
ساقی می توبه را برده پس کوه قاف
بلکه ز کوه عدم ز آستر انداخته
هوش مصنوعی: ساقی، می‌نوشی را که باعث شکستن عهد و پیمان است، به جای دوری از کوه قاف به پایین آورده، بلکه از وجود عدم، پرده برداشته است.
بر لب باریک جام عاشق لب دوخته
بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته
هوش مصنوعی: دریاچه‌ای کوچک پر از عشق، بر لب آن، جامی به دست عاشق است که لبهایش را به هم دوخته. زهره، با گیسوانش، به آرامی سرش را خم کرده است.
خط و لب ساقیان عیسی زنار دار
بر خط زنار جام جم کمر انداخته
هوش مصنوعی: ساقیانی که جامی در دست دارند، خط و نقشی زیبا و دلچسب دارند و همچون عیسی، زنجیری بر دور کمر وضع کرده‌اند. آنها با زیبایی و ظرافت، گویی کمره‌ای را به دور خود بسته‌اند که نشان از شامه و جذابیت زیاد آن‌هاست.
عقرب مه دزدشان چشم فلک را به سحر
داس سر سنبله در بصر انداخته
هوش مصنوعی: در سحرگاه، خائنان به نور ماه، چشمان آسمان را فریب می‌دهند و داس برداشت سنبله را به تماشای در می‌آورند.
خانه خدای مسیح یعنی سلطان چرخ
بر در سلطان عهد تاج زر انداخته
هوش مصنوعی: خانه‌ای که خداوند مسیح در آن جای دارد، به معنای سلطنت و قدرت الهی است که بر دروازه‌های دوام و زمان ایستاده و سلطنت بر جهان و زندگی را با شکوهی همچون تاج طلا بر سر دارد.
مه حلی زهره را کرده به زر نثار
در سم شب رنگ شاه سربه‌سر انداخته
هوش مصنوعی: ماه مانند حلی برای زهره (سیارهٔ زهره) به صورت زر در شب پاشیده شده و رنگ شاه را در تاریکی شب به طور کامل پوشانده است.
از سر تیغش که هست سبز چو پر مگس
کرکس گردون ز هول شاه‌پر انداخته
هوش مصنوعی: از نوک تیغ او که سبز است مانند پر مگس، عقاب آسمانی به خاطر ترس، بال‌هایش را فرو انداخته است.
خسرو اقلیم بخش تاج ستان ملوک
رستم خورشید رخش مالک جان ملوک
هوش مصنوعی: خسرو، فرمانروای سرزمین‌ها که تاج و نشان پادشاهان را دارد، مانند رستم در شجاعت و قدرت است و مانند خورشید، درخشانی و روشنی‌اش بر جان پادشاهان حاکم است.
آتش عیاره‌ای آب عیارم ببرد
سیم بناگوش او رونق کارم ببرد
هوش مصنوعی: آتشِ عیاره، آبِ خالص مرا می‌برد و زیبایی گوشش رونق فعالیت و کارم را می‌حذف می‌کند.
لعل مسیحا دمش در بن دیرم نشاند
زلف چلیپا خمش بر سر دارم ببرد
هوش مصنوعی: بیت به تصویر رمانتیکی از زیبایی و عشق اشاره دارد. در آن، زیبایی و جذابیت فردی شبیه به مسیح، به تصویر کشیده شده که نماد رحمت و عشق است. زلف و موی آن شخص به نوعی به صلیب اشاره دارد و در نهایت، نویسنده احساس می‌کند که این زیبایی او را تحت تأثیر قرار داده و به نوعی بر سر دار یا در موقعیتی دشوار قرار گرفته است. در کل، این متن به زیبایی، عشق و اثرات عمیق آن بر زندگی افراد می‌پردازد.
در گرو نرد عشق جان و دلی داشتم
در سه ندب دستخون هر دو نگارم ببرد
هوش مصنوعی: در عشق، من جان و دل خود را به بازی گذاشته‌ام و در سه بار تاس‌ریزی، هر دو معشوقه‌ام را از دست می‌دهم.
ناله‌کنان می‌روم سنگی در بر چو آب
کب من و سنگ من غمزهٔ یارم ببرد
هوش مصنوعی: با اندوه و ناله در حال حرکت هستم، مانند سنگی که در آغوش دارم. چشمان من و سنگ من تحت تأثیر زیبایی محبوبم قرار گرفته و می‌گرایند.
رفت قراری بر آنک دل به دو زلفش دهم
دل به قراری که بود رفت و قرارم ببرد
هوش مصنوعی: به توافقی رسیدم که دل خود را به دو زلف او بسپارم، اما او رفت و آرامشم را نیز با خود برد.
جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جوی است
این دل مسکین چو دید خر شد و بارم ببرد
هوش مصنوعی: عشق جوجو آن‌قدر قوی و جذاب است که چهره‌اش مانند جویی از مشک است. دل من که بی‌پناه و بی‌گناه است، وقتی این زیبایی را می‌بیند، از شدت شوق و هیجان به حماقت و دیوانگی دچار می‌شود و بار سنگین عشق را به دوش می‌کشد.
عشق برون آورد مهره ز دندان مار
آمد و دندان‌کنان در دم مارم ببرد
هوش مصنوعی: عشق باعث شد تا مهره‌ای از دندان مار بیرون بیفتد و در همان لحظه، دندان‌های مار مرا بگزد.
دید دلم وقف عشق خانهٔ بام آسمان
خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد
هوش مصنوعی: دلم از عشق به آسمان وابسته شده است، اما خانه‌های عشق به فروش گذاشته شده‌اند و دل من از کنارم رفته است.
گفتی خاقانیا آب رخت چون نماند
آب رخم هم به آب گریهٔ زارم ببرد
هوش مصنوعی: گفتی که ای پادشاه، وقتی که آب رخت تمام شود، دیگر از چهره من هم آبی نمی‌ماند و اشک‌های غم‌انگیزم آن را خواهد برد.
از مژه گوهر نثار کردم و اکنون به قدر
خاک در شهریار آب نثارم ببرد
هوش مصنوعی: من از چشمانم جواهرات گرانبها را نثار کردم و حالا به اندازه‌ی خاک در برابر شاه، آب می‌ریزم.
پادشه بحر و بر خسرو اقلیم بخش
شاه سخا ارسلان افسر و دیهیم بخش
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف یک پادشاه عظیم و بخشنده می‌پردازد که فرمانروایی بر دریا و خشکی دارد. او به عنوان یک شخصیت شاهانه و سخاوتمند معرفی شده که تاج و افسر سلطنتی به دوش دارد و به طور کلی نماد قدرت و بخشش است.
شقهٔ چارم فلک چتر سیاهش سزد
وز گهر آفتاب لعل کلاهش سزد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و بزرگی آسمان اشاره می‌کند و می‌گوید که پوشش سیاه آن شایسته است. همچنین از درخشش خورشید و زیبایی لعلین مانند آن می‌گوید که بر سر یک کلاه نهاده شده، و این نشان‌دهنده‌ی ارزش و زیبایی خورشید است. به طور کلی، شاعر از زیبایی‌های آسمان و خورشید سخن می‌گوید و به تناسب آن‌ها می‌پردازد.
حید فاروق عدل جعفر فرقان پناه
کز شرف او سماک رمح سیاهش سزد
هوش مصنوعی: حیدر که فاروق و عدل و جعفر است، نقطه‌ی اتکای ماست. شایستگی او به قدری است که ستاره‌ی درخشان سماک هم به او می‌بالد.
عیسی اگر عطسه بود از دم آدم کنون
آدم از الهام او عطسهٔ جاهش سزد
هوش مصنوعی: اگر عیسی مثل عطسه‌ای بود که از دم آدم ایجاد شده، اکنون آدم باید از الهام او به یاد بیاورد که به یادش عطسه‌ای پیش بیاید.
اوست فریدون ظفر بلکه دماوند حلم
عالم ضحاک فعل بستهٔ چاهش سزد
هوش مصنوعی: فریدون، نماینده پیروزی و موفقیت است و دماوند، نماد صبر و استقامت در جهان به شمار می‌رود. همچنین، ضحاک، کسی است که در زنجیرهای بدی گرفتار شده و این وضعیت او نتیجهٔ اعمال ناپسندش است.
قبلهٔ بخت سفید تیغ کبودش بس است
خال رخ سلطنت چتر سیاهش سزد
هوش مصنوعی: روح و سرنوشت خوشبختی‌ام به خاطر آن تیغ آبی‌رنگی که دارد، کافی است. نشان زیبای چهره‌ی پادشاهی‌اش به خاطر دیدن سایه‌ی سیاه او سزاوار است.
پیش بر و یال او چیست پر و بال خصم
کز پی کوری ظفر قائد راهش سزد
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که به جلو برو و ببین یال و موی او چیست؛ زیرا دشمنی که به خاطر نادانی و کوری‌اش در پی پیروزی است، شایسته رهبری و راهنمایی نیست.
بر سر کیوان رسد پای کمیتش چنانک
بر سر روح القدس پایهٔ گاهش سزد
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر زیبایی اشاره شده است که نشان می‌دهد قدرت و عظمت شخصی همان‌گونه که بر سر کیوان قرار می‌گیرد، بر روح القدس نیز قابل توجه و مناسب است. به عبارتی، این شخص به قدری برجسته و قابل احترام است که مقام و جایگاه او با بزرگ‌ترین و مقدس‌ترین موجودات قابل مقایسه است.
هست کمیتش سپهر جوزهری بر دمش
پاردم جوزهر چنبر ماهش سزد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و بزرگی یک شخص می‌پردازد. شخصیتی که مانند ستاره‌ای در آسمان می‌درخشد و بسان ماه درخشانی دارد. این توصیف نشان‌دهنده عظمت و جذابیت آن فرد است که به دیگران فراتر از تصور می‌آید و شایسته تحسین و ستایش است.
زلف و زنخدان حور پرچم و طاسش رسد
کوثر و مدهامتان آب و گیاهش سزد
هوش مصنوعی: زلف و زنخدان حوری مثل پرچم و کاسه‌ای است که می‌توان آن را با آب و گیاه کوثر و مدهامتان مقایسه کرد. این تصویر نشان‌دهنده زیبایی و جذابیت خاص این عناصر است.
سلطنت امروز ختم بر پسر طغرل است
کیت حق پروری در گهر طغرل است
هوش مصنوعی: امروز حکومت به پسر طغرل ختم می‌شود، زیرا اصل و نسب او نشان‌دهنده‌ی حق‌مداری و صلاحیت اوست.
داور روی زمین خواندش اکنون فلک
کز همه سلجوقیان داندش افزون ملک
هوش مصنوعی: داور روی زمین او را به حقیقت شناخت، و حالا آسمان نیز می‌داند که او از همه‌ی سلجوقیان بزرگ‌تر و معتبرتر است.
رویش طغرای سعد، رایش خضرای فتح
اینت مبارک همای، آنت همایون فلک
هوش مصنوعی: ظاهر و چهره‌ی زیبا و منحصر به فرد تو، نشانه‌ای از پیروزی و خوشبختی است. این موفقیت و خوشحالی را به تو تبریک می‌گویم، ای پرنده‌ی خوشبختی که در آسمان درخشانی.
ز آب حسامش فلک رنگ برد چون زمین
ز آتش خشمش زمین دود شود چون فلک
هوش مصنوعی: به دلیل خشم و قدرتی که دارد، آسمان به رنگ آب درآمده و زمین به خاطر آتش خشم او دچار دود و آلودگی شده است.
جوف فلک تاکنون پر نشد از کاینات
از هنر شهریار پر شد اکنون فلک
هوش مصنوعی: فلک تا کنون از کاینات پر نشده است، اما حالا با هنر شهریار پر شده است.
وز پی آن تا زند سکه به نام بقاش
می‌زند از افتاب آقچه موزون فلک
هوش مصنوعی: برای دستیابی به خواسته‌اش، سکه‌ای به نام او ضرب می‌کند و از نور خورشید و زیبایی آسمان بهره می‌برد.
وز پی آن تا کند جامهٔ بختش سپید
می‌کند از قرص ماه قرصهٔ صابون فلک
هوش مصنوعی: به دنبال آن، تا بختش را سفید کند، از نور ماه، فلک به سبکی صابون می‌عطراندازید.
رشوت حلمش دهد جوشن مریخ را
چون به کف شاه دید تیغ زحل‌گون فلک
هوش مصنوعی: رشوه مانند زره‌ای است که به انسان آرامش و شجاعت می‌دهد، زمانی که پادشاه تیغ شومی را در دست می‌بیند که به رنگ زحل است.
خامهٔ مصریش راست در دهن افیون مصر
فتنه که خیزد از آن بردهد افیون فلک
هوش مصنوعی: قلم مصری به زیبایی و همچون افیون در دهن شیرینی وجود دارد و از آن فتنه‌ای بی‌نظیر برمی‌خیزد که می‌تواند حتی آسمان‌ها را تحت تأثیر قرار دهد.
دید که در لشکرش قیصر هارون شده است
زانگلهٔ زهره ساخت زنگل هارون فلک
هوش مصنوعی: دید که در سپاهش قیصر تبدیل به هارون شده است، از زاویهٔ زهره، زنگ هارون در آسمان ایجاد شده است.
چون گه کین بنگرند زیر کف و راه شاه
ابلق پر خون زمین، ازرق پر خون فلک
هوش مصنوعی: زمانی که نفرت را مشاهده کنند، زمین، زیر پای شاه ابلق، سرخ و آغشته به خون است و آسمان نیز، لباسی آبی و سرخ از خون به خود دارد.
از پی عید ظفر پوشند از گرد و خون
شقهٔ اطلس زمین کسوت اکسون فلک
هوش مصنوعی: پس از پیروزی، مردم لباس‌های زیبا و پرزرق و برق می‌پوشند، و زمین نیز با خون و غبار آغشته می‌شود، مانند سرپوشی که بر سر آسمان قرار می‌گیرد.
فتح و ظفر با بقاش عهد فرو بسته‌اند
دولت دوشیزه را عقد فرو بسته‌اند
هوش مصنوعی: پیروزی و موفقیت با بقای عشق پیمان دارند، و دولت و حکومت جوان به نوعی به قرارداد و عهدی متصل شده است.
هیبت او کوه را بند کمر درشکست
صولت او چرخ را سقف قمر در شکست
هوش مصنوعی: عظمت و قدرت او به حدی است که مانند کوهی بر قامت خود فشار می‌آورد و به زمین می‌زند، و نیروی او به اندازه‌ای است که آسمان را به لرزه می‌اندازد و نور قمر را کمرنگ می‌کند.
طالعش افکند دست در کمر آسمان
چون زحلش طوق دید طرف کمر درشکست
هوش مصنوعی: سرنوشت او، به مانند سیاره زحل، سیاهی آسمان را به دور کمرش می‌اندازد و این منظر سبب می‌شود که کمرش بشکند.
خسرو مهدی نیت آصف غوغای عدل
بر در دجال ظلم آمد و در درشکست
هوش مصنوعی: خسرو مهدی، به نیت آصف، با غوغای عدالت بر دجال و ظلم وارد شد و در نهایت، کمر ظلم را شکست.
تیرش جبریل رنگ باد و پر از فتح و نصر
خانهٔ اهریمنان زیر وزبر درشکست
هوش مصنوعی: فرشته‌ای با تیرهایش که نشانه‌ای از پیروزی و موفقیت دارند، به جنگ با موجودات اهریمنی رفته و سرزمین آنها را ویران کرده است.
گر به دو پر درشکست ملک خسان را چه شد
ملک سبا جبرئیل هم به دو پر درشکست
هوش مصنوعی: اگر قدرتی که در دو بال آن شکست وجود دارد، سرنوشت مردم بدبخت چگونه خواهد بود، وسعت ملک سبا نیز تحت تأثیر جبرئیل قرار می‌گیرد که او هم به دو بال خود آسیب دیده است.
راند بسی رود خون از پی خصمان و خصم
زیر پل مکه شد پول به سر درشکست
هوش مصنوعی: بسیاری از خون‌ها به خاطر دشمنان ریخته شد و در زیر پل مکه، دشمن به ناچار با مشکلاتی مواجه شد و به سرنوشتش دچار گردید.
تا خفقان علم خندهٔ شمشیر دید
درد عدو چون فواق گریه به بر درشکست
هوش مصنوعی: زمانی که ظلم و ستم بر علم و آگاهی سایه افکنده است و تیغ تیز دشمن به جای خنده، تنها درد و رنج می‌آورد، دشمن به حالتی از دلتنگی و ناله می‌افتد که مانند فراق و جدایی اشک می‌ریزد.
بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر
برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به یادآوری یک شخصیت معنوی یا تاریخی اشاره می‌کند که بر سر گورش حسرت و اندوه بسیار وجود دارد. فلک یا آسمان با رنگ لاجوردی‌اش، نشانی از غم و اندوه را به تصویر می‌کشد. در نهایت، نشان می‌دهد که این شخصیت بزرگ، با تقدیر و سرنوشت مواجه شده و تحت تأثیر قدرتی فرا‌طبیعی قرار گرفته که باعث شکسته شدن سنگ و حالت ناتوانی آن شخصیت می‌شود. این معنا به نوعی به عدم پایایی و گذرای زندگی اشاره دارد.
صرصر قهرش گذشت بر خط ابخاز و روم
چون دو ورق کرد راست یک به دگر درشکست
هوش مصنوعی: باد سرد و خشمگینش بر سر سرزمین‌های ابخاز و روم گذشت، مانند دو ورق که برعکس شده و شکسته‌اند.
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت
در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست
هوش مصنوعی: شیر نیستان با قدرت و سرعت بر نی می‌گذرد و در انتهای یک ناخن او صد نی دیگر شکسته می‌شود.
همتش آورد پای بر سر هفت آسمان
هیبتش افکند قفل بر در هفت آسمان
هوش مصنوعی: با اراده و عزم راسخ خود، به درجات بلندی رسید و شکوه و عظمت او به قدری بود که دروازه‌های هفت آسمان را مسدود کرد.
چون تو جهان خسروی چشم جهان دیده نیست
چون تو زمان داوری صرف زمان دیده نیست
هوش مصنوعی: چون تو به عنوان یک خسرو و پادشاه در جهان وجود داری، هیچ چیزی به اندازه‌ی تو قابل دیدن و ارزشمند نیست. همچنین، در زمینه‌ی قضاوت و داوری، هیچ زمان دیگری به اهمیت و قدرت زمان تو نمی‌رسد.
ای ز فلک بیش بس وز تو فلک دیده آنک
دهر ز پیشینیان صد یک آن دیده نیست
هوش مصنوعی: ای که از آسمان فراتر هستی و فراتر از تو، آسمان نیز به تو می‌نگرد، بدان که زمان و دنیا آنچه از گذشتگان دیده است، یک بار هم نتوانسته تو را درک کند.
عقل که اقطاع اوست شهر ستان وجود
شهره‌تر از تیغ تو شهر ستان دیده نیست
هوش مصنوعی: عقل، که منطقه و قلمرو او است، به اندازه‌ای برای وجود انسان اهمیت دارد که در مقایسه با تیغ تو، برای کسانی که می‌خواهند ببینند، نمایان‌تر و واضح‌تر است.
روز نشد کآفتاب تیغ تو را چون شفق
از دل مریخ چرخ سرخ سنان دیده نیست
هوش مصنوعی: هرگز روزی نخواهد بود که پرتو آفتاب تیغ تو را مانند شفق از دل مریخ ببیند، چهره‌ای که زخم سرخ را در نگاهی به نمایش بگذارد.
گو ز تف تیغ تو زهرهٔ شیران نگر
آنکه لعاب گوزن در طیران دیده نیست
هوش مصنوعی: با نگاهی به قدرت و عظمت تو، شجاعت و دلیری شیران را ببین و به یاد داشته باش که زیبایی ظاهری مانند لعاب گوزن در پرواز، در واقع فریبنده و گذراست.
دیدهٔ چرخ کهن بر چمن و باغ ملک
تازه‌تر از بخت تو سرو جوان دیده نیست
هوش مصنوعی: چشم کهنسال آسمان، به باغ و چمن نگاه می‌کند، اما در این سرزمین، هیچ درخت جوانی به زیبایی بخت تو مشاهده نمی‌شود.
از سبکی مغز خصم گر هوسی می‌پزد
هست ورا عذر از آنک گرز گران دیده نیست
هوش مصنوعی: اگر دشمنی به دلیل سبکی فکرش به دنبال آرزویی باشد، از او عذرخواهی نکنید، زیرا قدرت واقعی او دیده نمی‌شود.
موکب بخت عدوت همچو سفینه است از آنک
جز محل پاردم جای عنان دیده نیست
هوش مصنوعی: موکب شانس و بختی كه دشمن تو دارد، مانند یک کشتی است. از آنجا که جز محلی برای پارو زدن، جایی برای کنترل و رهبری آن دیده نمی‌شود.
شاه جهان ارسلان داند کاندر جهان
پیشتر از من جهان زین سخنان دیده نیست
هوش مصنوعی: شاه بزرگ ارسلان می‌داند که هیچ چیزی در جهان به اندازه این سخنان من، پیش از این وجود نداشته است.
رایت سلطان نگر تا نکنی یاد از آنک
صورت سیمرغ را کس به جهان دیده نیست
هوش مصنوعی: نگاه کن به پرچم پادشاهی تا فراموش نکنی که هیچ‌کس در دنیا، صورت سیمرغ را ندیده است.
قاصد بختش جهان در دو قدم درنوشت
چرخ و زمین چون سجل هر دو به هم درنوشت
هوش مصنوعی: پیام‌آور خوش‌شانس، آینده‌اش را با دو قدم نوشت. روزگار و زمین نیز به مانند سندی، به هم پیوسته‌اند و سرنوشت را رقم زده‌اند.
شهر گشایا، جهان بستهٔ کام تو باد
بحر نوالا، فلک تشنهٔ جام تو باد
هوش مصنوعی: شهر به گشایش درآمده، تمام دنیا زیرنظرِ خواسته‌های توست. دریا پر از نعمت، و آسمان مشتاقِ لبخند توست.
خطبهٔ این دار ملک وقف بر القاب توست
سکهٔ این دار ضرب تازه به نام تو باد
هوش مصنوعی: اینجا بیان شده که همه‌ی چیزهای این سرزمین به نام و عنوان تو اختصاص یافته است و به نوعی می‌توان گفت که همه‌ی ارزش‌ها و نشانه‌ها با نام تو تازه و معتبر هستند.
ناصیهٔ حور عین پرچم شب‌رنگ توست
شهپر روح الامین پر سهام تو باد
هوش مصنوعی: نخستین نشانهٔ زیبایی تو، حجاب خاص و دلربا و پرچم شب‌مانندت است. به‌طوری که فرشتگان در آسمان نیز تحت تأثیر زیبایی و جذبهٔ تو قرار می‌گیرند.
بیرق سلطان عقل صورت طغرای توست
ابلق میدان چرخ زیر لگام تو باد
هوش مصنوعی: پرچم فرمانروایی عقل، تصویر زیبای توست؛ امیدوارم چرخ سیاست زیر کنترل تو باشد.
تا دهی انصاف خلق روزی در هفته‌ای
هفتهٔ دار السلام روز سلام تو باد
هوش مصنوعی: به خاطر انصاف و عدالت در میان مردم، هر هفته یک روز را در نظر بگیر که روز سلام و محبت باشد؛ روزی که به نام دار السلام (خانهٔ آرامش) شناخته می‌شود.
ثانی اسکندری آینهٔ تو حسام
صیقل زنگار ظلم برق حسام تو باد
هوش مصنوعی: شما مانند آینه‌ای هستید که شکوه و عظمت اسکندر را نشان می‌دهد و تبر شما مانند ابزار تیزی است که زنگار ظلم و ستم را از بین می‌برد.
مهر به زوبین زرد دیلم درگاه توست
ماه به لون سیاه هندوی بام تو باد
هوش مصنوعی: عشق و محبت همچون نیزه‌ای طلایی در آستانه تو قرار دارد، و زیبایی تو مانند ماهی است که در تاریکی بام تو می‌تابد.
چرخ سفالی است سبز فتح تو ریحان او
شمهٔ ریحان فتح بهر مشام تو باد
هوش مصنوعی: چرخ سفالی سبز به معنای زیبایی و لطافت است و این فتح تو، همچون عطر خوش ریحان، می‌تواند بوی خوبی برای تو به همراه داشته باشد.
خاطر خاقانی است مدح‌گر خاص تو
یاور خاقان چین شفقت عام تو باد
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش کسی می‌پردازد که مورد محبت و توجه ویژه‌ای قرار دارد. شاعر به نوعی به این فرد اشاره می‌کند که او به عنوان یاور خاقان چین، در قلوب عموم مردم هم محبتی عام و همگانی دارد. در واقع، شاعر اهمیت و مقام این شخص را در زندگی اجتماعی و سیاسی بیان می‌کند.
این سخنان در عراق هست ز من یادگار
زان که به عالم نماند به ز سخن یادگار
هوش مصنوعی: این سخنانی که در عراق از من به یادگار مانده است، به این خاطر است که هیچ چیزی در دنیا به پای یادگار سخن نمی‌رسد.