شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان
خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح را
گوئی به عود سوخته شستند دندان صبح را
یا نخل بندی کرد شب، زان خوشهٔ پروین رطب
کان صنعت نغز ای عجب کرده است خندان صبح را
گردون ز مشک و زعفران سازد حنوط اختران
بر سوک آن دامن تران درد گریبان صبح را
یا آه عاشق بود خود بر صبح سوزی نامزد
کان تیر آتش پاش زد بدرید خفتان صبح را
کو ساقی دریاکشان، کو ساغر دریا نشان
کز عکس آن گوهر فشان بینی صدف سان صبح را
دریاب عیش صبح دم تا نگذرد بگذر ز غم
کانگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را
مرد از دو رنگی طاق به، این رنگها بر طاق نه
هم دور خود هم دور ده و انصاف بستان صبح را
با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان
کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را
بر روی صبح از ژاله خوی، خوی سرد بین بر روی وی
گوئی زدش زنبور دی چون دید عریان صبح را
بستان ز ساقی جام زر، هم بر رخ ساقی بخور
وقت دو صبح آن لعلتر در ده سه گردان صبح را
کیخسروانه جام می خون سیاوش رنگ وی
چون آتش کاوس کی کرده زر افشان صبح را
از جرعه ریز شاه بین، بر خاک عقد عنبرین
گوئی بدان عنبر زمین آلود دامان صبح را
فرمان ده اسلامیان، دارای دوران اخستان
عادلتر از بهرامیان، پرویز ایران اخستان
نزل صباحی پیش خوان تا حور برخوان آیدت
خون صراحی بیش ران تا نور در جان آیدت
ز آن سوی کوه است آفتاب از بوی می مست و خراب
از سر برآرد نیم خواب افتان و خیزان آیدت
در بزم عیش افروختن کوه از سماع آموختن
همچون سپند از سوختن در رقص و افغان آیدت
چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران
همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت
دل بر سر خوان طرب چون مرغ فردوسی طلب
یک نیمه گویا ای عجب یک نیمه بریان آیدت
هست این زمین را نه به نو کاس کریمان آرزو
یک جرعه کن در کار او آخر چه نقصان آیدت
چون جرعهها رانی گران باری بهش باش آن زمان
کز زیر خاک دوستان آواز عطشان آیدت
آن نازنینان زیر خاک افکندهٔ چرخاند پاک
ای بس که نالی دردناک ار یاد ایشان آیدت
گر داد آزادی دهی قد خم کنی در خم جهی
ور پی ز خود بیرون نهی آتش گلستان آیدت
چون از نیازت بوی نه، کعبه پرستی روی نه
چون آبت اندر جوی نه، پل کردن آسان آیدت
تا زهد تو زرق است بس، بر کفر داری دست رس
می گیر و صافی کن نفس، تا کفر ایمان آیدت
بگذار زهد بینمک، هل تا فرود آید فلک
هر رخنه کید یک به یک، بر طاق ویران آیدت
بر یاد خاقان کبیر ار می خوری جان بخشدت
بل کان شه اقلیم گر، اقلیم توران بخشدت
مجلس پری خانه شمر، بزم سلیمان بین در او
در صفهها بستان نگر، صفهای مرغان بین در او
کام قنینه خون فشان چون اشک داود از نشان
مرغ صراحی جان کنان داودی الحان بین در او
گر فاسقان را از گنه در باغ رضوان نیست ره
در روی ساقی کن نگه صد باغ رضوان بین در او
ور بت پرستان را به جان ندهند در کعبه امان
کوی بتان را کعبه دان، زمزم خمستان بین در او
چون شد هوا سنجابگون، گیتی فنک دارد کنون
در طارم آتش کن فزون روباه خزران بین در او
شکل تنوره چون قفس طاوس و زاغش همنفس
چون ذروهٔ افلاک بس مریخ و کیوان بین در او
خیک است شش پستان زنی رومی دل زنگی تنی
مریم صفت آبستنی عیسی دهقان بین در او
چون نیش چوبین را کنون رگهای زرین شد زبون
خیز از رگ خم ریز خون قوت رگ جان بین در او
بربط، تنی بیجان نگر، موزون به چار ارکان نگر
هر هشت رگ میزان نگر، زهره به میزان بین در او
نالان رباب از بسزدن هم کفچه سر هم کاسه تن
چو بین خرش زرین رسن بس تنگ میدان بین در او
چنگ است عریان وش سرش صدرهٔ بریشم در برش
بسته پلاسین میزرش، زانوش پنهان بین در او
نایست چون طفل حبش ده دایگانش ترک وش
نه چشم دارد شوخ و خوش، صد چشم حیران بین در او
دف را خم چوگان شه با صورت ایوان شه
همچون شکارستان شه اجناس حیوان بین در او
کیخسرو آرش کمان، شاه جهانبان چون پدر
اسکندر آتش سنان خضر نهان دان چون پدر
شرطی کز اول داشتی با عشق خوبان تازه کن
با یوسفان گرگ آشتی پیش آر و پیمان تازه کن
ای عاشق جان بر میان، با دوست نه جان در میان
نقش زر سودائیان از مهر سلطان تازه کن
ساقی فریب آمیز بین مطرب نشاط انگیز بین
بازار می زان تیز بین مرسوم جان زان تازه کن
ز انگشت ساقی خون رز بستان وز آن انگشت مز
بر زاهدان انگشت گز، با شاهدان جان تازه کن
در پهلوی خم پشت خم بنشین و دریاکش بدم
برچین به مژگان جرعه هم از خاک مژگان تازه کن
میساز تسکین هر زمان عید طرب بین هر زمان
از گاو سیمین هر زمان خون ریز و قربان تازه کن
خوش عطسهٔ روز است می، ریحان نوروز است می
در شب افروز است می، زان در شبستان تازه کن
این گنبد نارنج گون بازیچه دارد ز اندرون
ز آه سحرگاهش کنون رو سنگباران تازه کن
از صور آه اخترشکن، طاق فلکها درشکن
بند طبایع برشکن هر چار طوفان تازه کن
خاقانیا سگجان شدی، کانده کش جانان شدی
در عشق سر دیوان شدی، نامت به دیوان تازه کن
عشق آتشی کابت ربود از عشق نگریزی چه سود
آن دل که در بغداد بود اکنون به شروان تازه کن
چون جام گیری داد ده، می تا خط بغداد ده
بغداد ما را یاد ده سودای خوبان تازه کن
بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش
روزی به بغداد این مثل در وصف خوبان گفتمش
تا بر کنار دجله دوش آن آفت جان دیدهام
از خون کنارم دجله شد تا خود چرا آن دیدهام
سروی ز بستان ارم، شمع شبستان حرم
رویش گلستان عجم کویش دلستان دیدهام
بغداد جانها روی او، طرار دلها موی او
دل دل کنان در کوی او چون خود فراوان دیدهام
باشد به بغداد اندرون طرار پنهان از فسون
در زلف طرارش کنون بغداد پنهان دیدهام
دجله ز زلفش مشک دم زلفش چو دال دجله خم
نازک تنش چون دجله هم کش کش خرامان دیدهام
آمیخته مه با قصب، انگیخته طوق از غبب
دستارچه بسته ز شب بر ماه تابان دیدهام
افتاده چون اشک منش نور غبب بر دامنش
زان نور سیمین گردنش زرین گریبان دیدهام
زلفش چلیپا خم شده لعلش مسیحا دم شده
زلف و لبش باهم شده ظلمات و حیوان دیدهام
جان از تنش تیمار کش چون چشم او بیمار و خوش
دل چون دهانش پستهوش خونین و خندان دیدهام
او سرگران با گردنان من در پیش بر سر زنان
دلها دوان دندانکنان دامن به دندان دیدهام
تیز است چون بازار او، عاجز شدم در کار او
جان در خط دلدار او مدهوش و حیران دیدهام
زلفش بسان زنگیان درهم شده بر هر کران
بر عارضش بازیکنان افتان و خیزان دیدهام
دجله ز تف آه خود کردم تیممگاه خود
بغداد را در راه خود از دیده طوفان دیدهام
خاقانیا جان برفشان در من یزید عاشقان
کان گوهر ار بخری به جان ارزد که ارزان دیدهام
چون عزم داری راه را چون دل دهی دلخواه را
فرمان شروان شاه را بر جان نگهبان دیدهام
فردوس مجلس داوری کارواح دربان زیبدش
اجرام مرکب صفدری کافلاک میدان زیبدش
نی نی ز خوبان غافلم در کار ایشان نیستم
آزاد کرد همتم در بند خوبان نیستم
خود کوی سودا نسپرم خود روی زیبا ننگرم
بر دام خوبان نگذرم چون مرغ ایشان نیستم
یاد بتان تا کی کنم، فرش هوس را طی کنم
این اسب چوبین پی کنم چون مرد میدان نیستم
شیدای هر مهوش نیم، جویای هر دلکش نیم
پروانهٔ آتش نیم، مرغ سلیمان نیستم
بس نقب کافکندم نهان بر حقهٔ لعل بتان
صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم
ساقی غم را ز اندرون چون سوخته بیدم کنون
تا چند بارم اشک خون گر رواق افشان نیستم
هستم به چشم دوستان هستی که پیدا نیست آن
بهر چه هستم بینشان، گر وصل جانان نیستم
گر کس بود سگجان منم این چرخ سگدل دشمنم
تا کی زید زرین تنم گر آهنین جان نیستم
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان، دیدم مسلمان نیستم
مانم به خاک کم بها، لب تشنهٔ آب وفا
کز جرعهٔ هیچ آشنا آلوده دامان نیستم
برد آبرویم آرزو، ایمه کدام آب و چه رو
روی از کجا و آب کو، خود در غم آن نیستم
سلطان برنائی مگر بهر سواری شد بدر
تا کی پیاده بر اثر پویم که سگبان نیستم
هرکس به قدر کام خود جوید به دیوان نام خود
من باز جستم نام خود در هیچ دیوان نیستم
آتش ز من بنهفت دم گر زند خوانم دید کم
مصحف ز من بگریخت هم کز اهل ایمان نیستم
نه، کعبه را محرم نیم، مرد کنیسه هم نیم
نه، بابت زمزم نیم، مرد خمستان نیستم
گر کعبه میدانی نیم ور دیر میخوانی نیم
مشغول خاقانی نیم، مقبول خاقان نیستم
یاد جلال الدین کنم تا سنگ حیوان گرددم
خاک درش بالین کنم تا چوب ثعبان گرددم
گردون علم برخوانمش انجم سپه ران بینمش
طاس از مه نو دانمش پرچم ز کیوان بینمش
ضرغام زهره گوهرش، بهرام دهره لشکرش
بینام بهره ز اخترش فتحی که توران بینمش
نپسندم از خود اینقدر کز دولت او ما حضر
زیر نگین و خطبه در بلغار و خزران بینمش
خواهم ز بخت یک دلش، در عرش بینم منزلش
زرادخانه بابلش مر بط خراسان بینمش
لفظم کند گوهرفشان کز فتح شه یابم نشان
چون گردن گردنکشان در طوق فرمان بینمش
چون کاسهٔ یوزش جهان حلقه به گوش آمد چنان
کو تاج شیر سیستان نعلین سگبان بینمش
نعلی که افکند ادهمش شمشیر سازد رستمش
مومی که گیرد خاتمش حرز سلیمان بینمش
اسبی کبود است آسمان هرای زرین اختران
باشد به نام اخستان داعی که بر ران بینمش
چون با رضا گردد قرین جبریل بینم بر زمین
ور در فلک بیند بکین هر چار طوفان بینمش
از بس که لبهای سران بوسد سم اسبش عیان
چون جویم از نعلش نشان مسمار مرجان بینمش
انجم بریزند از حسد جانها گریزند از جسد
کاید چو شمس اندر اسد وز چرخ میدان بینمش
آن پیل مست انگیخته وز دست شست آمیخته
با بحر دست آمیخته تمساح پیچان بینمش
جوزا لگام مرکبش وز گرد قلب عقربش
روی آفتاب و تن شبش دم جو ز هر سان بینمش
خورشید چون مولای او بوسه زند بر پای او
هر صبح از سودای او بر خاک غلطان بینمش
گویم که باد چرخ زین زیر سلیمان میرود
در موکب روحالامین دیوی پریسان میرود
امید عدلش ملک را چون عقل در جان پرورد
خورشید فضلش خلق را چون لعل در کان پرورد
خلقش که گل را برد آب از تابش رای صواب
آن گلشکردان کافتاب اندر صفاهان پرورد
اقبال او خزران ستان با عدل شد همداستان
پیل آرد از هندوستان آنگه به خزران پرورد
بستان دولت کشورش در دست صلت گسترش
شمشیر صولت پرورش ابری که بستان پرورد
جنت گهر بر تیغ او دوزخ شرر در تیغ او
گوئی به گوهر تیغ عقل است کیمان پرورد
در مکتب مردیش دان از لوح شادی عشر خوان
هر طفل دولت کاسمان در مهد دوران پرورد
خود نیست دولت را گزیر از مهر خاقان کبیر
آری مبارز بارگیر از بهر میدان پرورد
شاه جهان مهدی ظفر، یعنی شبان دادگر
ایام دجال دگر، گرگ ستم زان پرورد
ایام بدعهدی کند امروز ناگه دی کند
کار هدی مهدی کند دجال طغیان پرورد
خصمش به اصل است از بشر شیطانش پرورده بشر
هم خوی سگ باشد بتر شیری که سگبان پرورد
فرش چو خور مهتاب را اراست باب الباب را
چون درسه ظلمت آب را انوار یزدان پرورد
آن را که شر سرکش کند ظلمش ز آب آتش کند
نه ظلم دلها خوش کند نه کرم دندان پرورد
چوپان سپهر و رم سپه، فحل رم است اقبال شه
کز بهر رم دارد نگه فحلی که چوپان پرورد
دولت برآرد داد او، چون خلد کایمان بردهد
راحت قزاید یاد او چون شکر کاحسان بردهد
شاه اولین مهدی است خود ثانی سلیمان باد هم
انسش به خدمت نامزد جنش به فرمان باد هم
گردون غلام است از خطر خورشید جام است از گهر
کیوان حسام است از ظفر بهرام پیکان باد هم
دین روشن ایام است ازو، دولت نکونام است ازو
ملکت به اندام است ازو، ملت به سامان باد هم
بزمش چو روضه است از لطف، صحنش چو سدره است از کنف
صدرش چو کعبه است از شرف حکمش چو فرمان باد هم
نور است بخت روشنش، سر در گریبان تنش
چون سایه اندر دامنش، پیوسته دامان باد هم
جام و کفش چو بنگری هست آفتاب و مشتری
جام آینه است اسکندری می آب حیوان باد هم
شمشیر ضرغام افکنش هردم به خون دشمنش
چون ابر گرید بر تنش در گریه خندان باد هم
شمشیر خصم از بخت بد، بسته زبانی بود و خود
چون آینه زنگار زد چون شانه دندان باد هم
عزمش همه بال است و پر بزمش همه فال است و فر
بذلش همه مال است و زر فضلش همه جان بادهم
از رفتن مهد شرف خزران شود رضوان کنف
بس شاد بخت است آن طرف شادی شروان باد هم
نوروز عذرائی است کش چون دولت شه روح وش
حالش چو جنت هست خوش فالش چو قرآن باد هم
پیش ملک ز اقبال نو، نوروزی آرد سال نو
گیرد ز دولت فال نو صد سال ازینسان باد هم
بادش سعادت دستیار، ارواح قدسی دوستدار
اجرام علوی پیشکار، ایزد نگهبان باد هم
مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس
در هر دعا آمین کند ادریس و رضوان هر نفس
شمارهٔ ۱ - در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم: دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شوشمارهٔ ۳ - در مدح رکنالدین ارسلان شاه بن طغرل: الطرب ای خاصگان خاصه به هنگام صبح
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح را
گوئی به عود سوخته شستند دندان صبح را
هوش مصنوعی: ساقیان در حال شادی و خنده، صبح زیبایی را مشاهده کردند، گویی صبح خود را با عود سوخته شستهاند و دندانهایش را به این ترتیب تمیز کردهاند.
یا نخل بندی کرد شب، زان خوشهٔ پروین رطب
کان صنعت نغز ای عجب کرده است خندان صبح را
هوش مصنوعی: شبیه به اینکه نخلستان را با خوشههای پروین تزیین کردهاند، این خوشهها به قدری زیبا و دلنشین هستند که گویا صبح را به خنده واداشتهاند.
گردون ز مشک و زعفران سازد حنوط اختران
بر سوک آن دامن تران درد گریبان صبح را
هوش مصنوعی: آسمان با عطر مشک و زعفران، برای ستارگان خوابآور درست میکند و دامن آن، صبح را در آغوش دردها و غمها میفشارد.
یا آه عاشق بود خود بر صبح سوزی نامزد
کان تیر آتش پاش زد بدرید خفتان صبح را
هوش مصنوعی: آه عاشقانهای بود که بر صبح سرد و سوزان پرتاب شد. این تیر آتشین، پرده خواب صبح را درید.
کو ساقی دریاکشان، کو ساغر دریا نشان
کز عکس آن گوهر فشان بینی صدف سان صبح را
هوش مصنوعی: کجاست آن ساقی که از دل دریا میآید و آن لیوانی که جلوه دریا را نشان میدهد؟ زیرا با دیدن آن دُر گرانبها، مثل صدفی، میتوانی درخشندگی صبح را ببینی.
دریاب عیش صبح دم تا نگذرد بگذر ز غم
کانگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را
هوش مصنوعی: از لحظات خوش صبح استفاده کن و از غم دوری کن، زیرا در این لحظات، فرصت لذت را درک نمیکنی و دیگر نمیتوانی صبح را مانند همین لحظه تجربه کنی.
مرد از دو رنگی طاق به، این رنگها بر طاق نه
هم دور خود هم دور ده و انصاف بستان صبح را
هوش مصنوعی: مرد باید از دغلکاری و دو رنگی دوری کند و به دور از این رنگها زندگی کند. او باید با انصاف و صداقت رفتار کند و به زمان صبح که نماد تازگی و روشنی است، توجه ویژهای داشته باشد.
با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان
کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را
هوش مصنوعی: در صبح دلنشین و زیبا، با شتاب و نشاط پیش برو و از زندگی لذت ببر، زیرا فضای زندگی در این دنیا بسیار محدود و تنگ است.
بر روی صبح از ژاله خوی، خوی سرد بین بر روی وی
گوئی زدش زنبور دی چون دید عریان صبح را
هوش مصنوعی: بر روی صبح، قطرات شبنم مانند یک لایه سرد دیده میشود. انگار که صبح به صورت عریان و بدون پوشش نمایان شده است و در این حالت، زنبوری به او نزدیک میشود.
بستان ز ساقی جام زر، هم بر رخ ساقی بخور
وقت دو صبح آن لعلتر در ده سه گردان صبح را
هوش مصنوعی: از ساقی، جام زرین بگیر و همزمان بر چهرهاش نگاه کن. در دو وقت صبح، آن دانههای قرمز را بچش و سه بار صبح را در دهان خود بچرخان.
کیخسروانه جام می خون سیاوش رنگ وی
چون آتش کاوس کی کرده زر افشان صبح را
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری از یک مجلس باشکوه اشاره شده است که در آن جامی پر از شراب به رنگ خون سیاوش، که خود نمادی از فراق و غم است، به دست است. این جام به مانند آتش کاوس میدرخشد، و در این صحنه صبح به تدریج طلوع کرده و زیبایی خاصی به فضا میبخشد. به طور کلی، تصویرساز از ترکیب رنگین و درخشان و حال و هوای عاطفی این مجلس سخن میگوید.
از جرعه ریز شاه بین، بر خاک عقد عنبرین
گوئی بدان عنبر زمین آلود دامان صبح را
هوش مصنوعی: از جام میِ شاهانهای که دارای بوی خوش عطر عنبر است، به زمین بیفکن، گویی که صبح با دامن آغشته به این عطر، در حال وزیدن است.
فرمان ده اسلامیان، دارای دوران اخستان
عادلتر از بهرامیان، پرویز ایران اخستان
هوش مصنوعی: فرمانروای مسلمانان، که دوران او از دوران بهرامیان و پرویز، پادشاهان ایرانی، عادلتر است.
نزل صباحی پیش خوان تا حور برخوان آیدت
خون صراحی بیش ران تا نور در جان آیدت
هوش مصنوعی: صبحی را به میکده بیاور و برایت بخوانند تا معشوق به نزد تو بیاید. شراب را بیشتر بریز تا نور وجودت روشن شود.
ز آن سوی کوه است آفتاب از بوی می مست و خراب
از سر برآرد نیم خواب افتان و خیزان آیدت
هوش مصنوعی: آفتاب از طرف دیگر کوه به سمت ما میآید و بوی شراب مستی و خرابی را به همراه دارد. در حالی که هنوز نیمهخواب هستی، به آرامی و با نغمهخوانی به سمت تو نزدیک میشود.
در بزم عیش افروختن کوه از سماع آموختن
همچون سپند از سوختن در رقص و افغان آیدت
هوش مصنوعی: در مهمانی و جشن، مانند کوه که از موسیقی و رقص الهام میگیرد، تو نیز باید از آتش شوق و اشتیاق برای شادی آموختن بیاموزی. همچنان که آتش به خودی خود زنده و پرشور است، تو هم باید در رقص و نغمهخوانی خود جلوهگر باشی.
چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران
همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت
هوش مصنوعی: زمانی که بارها و سنگینیها را از دوش خود برداری، شادی و نشاط از هر سو به سمت تو میآید و همچون تصاویری از دلبران غیرمنتظره به سراغت میآید.
دل بر سر خوان طرب چون مرغ فردوسی طلب
یک نیمه گویا ای عجب یک نیمه بریان آیدت
هوش مصنوعی: دل مثل پرندهای در کنار سفره خوشی، مانند فردوسی که چیزهای خوب را میطلبد، به دنبال یک تکه زیبا و لذیذ است و بهش میگوید: عجب، یک تکه بریان به دست میآوری.
هست این زمین را نه به نو کاس کریمان آرزو
یک جرعه کن در کار او آخر چه نقصان آیدت
هوش مصنوعی: این زمین برای ما نیست، بلکه برای بزرگان است. آرزو کن که یک جرعه از لطف او بگیری، زیرا در این کار هیچ کمبودی بر تو نمیآید.
چون جرعهها رانی گران باری بهش باش آن زمان
کز زیر خاک دوستان آواز عطشان آیدت
هوش مصنوعی: زمانی که یاد و خاطره دوستانت را گرامی بداری، صدای عطش و longing آنها از زیر خاک به گوشت خواهد رسید.
آن نازنینان زیر خاک افکندهٔ چرخاند پاک
ای بس که نالی دردناک ار یاد ایشان آیدت
هوش مصنوعی: آن عزیزانی که به خاک سپرده شدهاند، تحت تأثیر سرنوشتاند. ای کاش به خاطر یاد آنها، به شدت نگریانی و درد تو زیاد شود.
گر داد آزادی دهی قد خم کنی در خم جهی
ور پی ز خود بیرون نهی آتش گلستان آیدت
هوش مصنوعی: اگر تو برای دیگران آزادی بدهی و در برابرشان خم شوی، در واقع در ورطهای خود را گرفتار کردهای. اما اگر از خودخواهی و خودآگاهی فراتر بروی، آتش عشق و غم پدیدار خواهد شد و زیبایی را به ارمغان میآورد.
چون از نیازت بوی نه، کعبه پرستی روی نه
چون آبت اندر جوی نه، پل کردن آسان آیدت
هوش مصنوعی: اگر احساس نیاز به تو نباشد، دیگر به مکانهای مقدس هم توجهی نخواهم کرد. وقتی که آب در جوی نباشد، عبور از روی پل هم برایت سادهتر خواهد بود.
تا زهد تو زرق است بس، بر کفر داری دست رس
می گیر و صافی کن نفس، تا کفر ایمان آیدت
هوش مصنوعی: زهد تو تنها ظاهر فریبندهای است، پس اگر به کفر دسترسی داری، آن را رها کن و خود را پاک کن تا ایمان واقعی به تو دست یابد.
بگذار زهد بینمک، هل تا فرود آید فلک
هر رخنه کید یک به یک، بر طاق ویران آیدت
هوش مصنوعی: بگذار زهد بیخاصیت باشد، تا آسمان به زمین فرود آید. هر شیطنت و فریبی که داشته باشی، یکی یکی بر ویرانیات تأثیر میگذارد.
بر یاد خاقان کبیر ار می خوری جان بخشدت
بل کان شه اقلیم گر، اقلیم توران بخشدت
هوش مصنوعی: اگر به یاد شاه بزرگ شراب بنوشی، جانت را میدهد. ولی اگر آن شاهی که بر سرزمینهای بزرگ حکومت میکند، بر تو نظر کند، سرزمین توران را نیز به تو میدهد.
مجلس پری خانه شمر، بزم سلیمان بین در او
در صفهها بستان نگر، صفهای مرغان بین در او
هوش مصنوعی: در این متن به تصویری زیبا از یک مجلس میپردازد که شبیه به بزم سلیمان است. در این مجلس، میتوان صفهای منظم و مرتب پرندگان را مشاهده کرد که همگی در کنار هم جمع شدهاند. این تصویر به زیبایی و جلال این محفل اشاره دارد و بیانگر هماهنگی و نظم در آن است.
کام قنینه خون فشان چون اشک داود از نشان
مرغ صراحی جان کنان داودی الحان بین در او
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از حالتی صحبت میکند که دل و جان او برای رسیدن به عشق و زیبایی داغ و پرشور شده است. اشکهایی که از چشم داود میریزد، به خاطر عمق احساسات و عشق اوست. شاعر این حالت عاطفی را با صدای خوش آهنگ و پر لطافت داود مربوط میکند، به طوری که آن صدا و غم، در وجودش طنینانداز است. این تصویر نشاندهندهی ارتباط عمیق عشق و هنر موسیقی و همچنین تأثیر احساسات بر روح و جان آدمی است.
گر فاسقان را از گنه در باغ رضوان نیست ره
در روی ساقی کن نگه صد باغ رضوان بین در او
هوش مصنوعی: اگر فاسقان (افراد گناهکار) به بهشت راهی ندارند، پس بر روی ساقی (کسی که شراب میریزد) نگاه کن و ببین که در او چقدر باغهای بهشت وجود دارد.
ور بت پرستان را به جان ندهند در کعبه امان
کوی بتان را کعبه دان، زمزم خمستان بین در او
هوش مصنوعی: اگر به پرستندگان بتها در کعبه امان ندهند، پس چگونه میتوان کعبه را مکانی برای پرستش بتان دانست؟ در این میان، چشمه زمزم را در خمستان ببینید.
چون شد هوا سنجابگون، گیتی فنک دارد کنون
در طارم آتش کن فزون روباه خزران بین در او
هوش مصنوعی: زمانی که هوا مثل سنجاب تغییر رنگ میدهد، دنیا اکنون در آتش و دودی سنگین است. در بالای این دودی، روباههای خزدار را مشاهده کن.
شکل تنوره چون قفس طاوس و زاغش همنفس
چون ذروهٔ افلاک بس مریخ و کیوان بین در او
هوش مصنوعی: شکل این تنوره همچون قفس طاووس است و زاغ آن همدمی دارد که به فراز آسمانها میرسد. در آنجا مریخ و کیوان را نیز میتوان دید.
خیک است شش پستان زنی رومی دل زنگی تنی
مریم صفت آبستنی عیسی دهقان بین در او
هوش مصنوعی: این عبارت اشاره به زنی دارد که مانند یک خیک (ظرفی برای نگهداری مایع) با شش پستان، باروری و توانمندی خود را نمایش میدهد. او زنی رومی و با زیباییهای خاص است و در دل او عشق و احساس موج میزند. او همچنین با ویژگیهای خاصی که دارد، همچون مریم (مادر عیسی)، نشانهای از بارداری و پرورش یک شخصیت بزرگ است. در نهایت، به کشاورز (دهقان) اشاره میشود که در حال مشاهده و درک این وضعیت است.
چون نیش چوبین را کنون رگهای زرین شد زبون
خیز از رگ خم ریز خون قوت رگ جان بین در او
هوش مصنوعی: زمانی که نیش چوبی باعث شده رگهای طلاگون (زرین) به لبها برسند، خون از رگ خم به پایین میریزد و قدرت رگ جان را در آنجا مشاهده کن.
بربط، تنی بیجان نگر، موزون به چار ارکان نگر
هر هشت رگ میزان نگر، زهره به میزان بین در او
هوش مصنوعی: به ساز بربط نگاهی بینداز که بیجان است، اما با چهار ارکان خود هماهنگ است. هر هشت رگ بدن را بررسی کن و زهره (قلب یا روح) را در آن ببین.
نالان رباب از بسزدن هم کفچه سر هم کاسه تن
چو بین خرش زرین رسن بس تنگ میدان بین در او
هوش مصنوعی: رباب به خاطر نواختن زیادش در حال ناله است، زیرا که بر سر هم کاسه کردن مشکلها و دردها، تنش به شدت تحت فشار قرار گرفته است. در میان این همه سختی، این موجود زینتی با زنجیر زرینش مانند یک خر به تنگنا افتاده، در میانه میدان به تماشا میرسد.
چنگ است عریان وش سرش صدرهٔ بریشم در برش
بسته پلاسین میزرش، زانوش پنهان بین در او
هوش مصنوعی: درختی است که به زیبایی برهنه است و سرش مانند کلاهی از ابریشم بر رویش قرار دارد. در اطراف آن پارچهای نرم و زینتی پیچیده شده است و اگر از گوشهها نگاه کنی، میتوانی زیبایی و رازهای آن را ببینی.
نایست چون طفل حبش ده دایگانش ترک وش
نه چشم دارد شوخ و خوش، صد چشم حیران بین در او
هوش مصنوعی: به مانند کودک در عشق خود نایست، زیرا دایگانش به او ترک و ناز میدهد. او نه چشمی برای بازیگوشی دارد و نه خوشحال است؛ صد چشم حیرتزده در او وجود دارد.
دف را خم چوگان شه با صورت ایوان شه
همچون شکارستان شه اجناس حیوان بین در او
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به دو تصویر زیبا اشاره میکند. اول، دف را که به باری که بر دوش جوانان است تشبیه کرده و قدرت و زیبایی را در آن میبیند. دوم، شه را که با زیبایی به مثابه شکارگاهی پر از حیوانات مختلف توصیف میکند، نشاندهنده فروغ و عظمت او است. در نتیجه، بین این دو تصویر شباهتهایی وجود دارد که به زیبایی، قدرت و شکوه اشاره دارد.
کیخسرو آرش کمان، شاه جهانبان چون پدر
اسکندر آتش سنان خضر نهان دان چون پدر
هوش مصنوعی: کیخسرو، آرش کماندار و شاهی که مانند پدر اسکندر بزرگ است، دارای نیرویی نهفته و شگرف مانند آتش خضر است.
شرطی کز اول داشتی با عشق خوبان تازه کن
با یوسفان گرگ آشتی پیش آر و پیمان تازه کن
هوش مصنوعی: هر آن شرطی که در ابتدا با عشق خوبان داشتی، دوباره تجدید کن. با یوسفها به صلح برسان و پیمانی نو ببند.
ای عاشق جان بر میان، با دوست نه جان در میان
نقش زر سودائیان از مهر سلطان تازه کن
هوش مصنوعی: ای عاشق، جان خود را در دل دوست نگهدار و نشان محبت را با او تازه کن، نه اینکه جان خود را در میان سوداگران و دنیاپرستان بگذاری.
ساقی فریب آمیز بین مطرب نشاط انگیز بین
بازار می زان تیز بین مرسوم جان زان تازه کن
هوش مصنوعی: ای ساقی فریبنده، ببین چقدر سازندگان نشاط میآفرینند! به بازاری که پر از شراب است نگاه کن و آن را با دقت بشناس. این کار به زندگیات طراوت میبخشد و جان تازهای به تو میدهد.
ز انگشت ساقی خون رز بستان وز آن انگشت مز
بر زاهدان انگشت گز، با شاهدان جان تازه کن
هوش مصنوعی: از انگشت ساقی، خون گل سرخ باغ را بریز و با آن، دل زاهدان را با اشارهای زنده کن و جان تازهای به آنها بده.
در پهلوی خم پشت خم بنشین و دریاکش بدم
برچین به مژگان جرعه هم از خاک مژگان تازه کن
هوش مصنوعی: به کنار کسی که خم شده نشسته است برو و با دقت و زیبایی به او نگاه کن. با چشمانت آهسته چیزهایی را از او بگیر و به خاطر داشته باش که هر چه دریافت میکنی، مانند خاک تازه و بارور است.
میساز تسکین هر زمان عید طرب بین هر زمان
از گاو سیمین هر زمان خون ریز و قربان تازه کن
هوش مصنوعی: در هر زمان، تسلی و آرامش را خلق میکند، و شادی را در هر لحظه وارد زندگی میسازد. همچنین در هر دورهای از نعمتهای طبیعی و روشهای تازه برای قربانی کردن بهره میبرد.
خوش عطسهٔ روز است می، ریحان نوروز است می
در شب افروز است می، زان در شبستان تازه کن
هوش مصنوعی: عطر دلپذیر روز، مانند بوی خوش ریحان در نوروز است. در شب، این میافزودنی روشنیبخش است، پس از آن در شبستان تازگی بیاور.
این گنبد نارنج گون بازیچه دارد ز اندرون
ز آه سحرگاهش کنون رو سنگباران تازه کن
هوش مصنوعی: این گنبد نارنجی رنگ (آسمان) در درون خود بازیچههایی دارد که به ما نشان میدهد. از صبح زود، با آه و نالههایش، اکنون زمان آن است که سنگبارانی تازه آغاز شود.
از صور آه اخترشکن، طاق فلکها درشکن
بند طبایع برشکن هر چار طوفان تازه کن
هوش مصنوعی: از زیباییهای بینظیر و شگفتانگیز آسمان بهرهمند شو، دیوارهای کهنه و محدودیتها را بشکن و هر نوع چالشی را به فرصتی تازه برای خود تبدیل کن.
خاقانیا سگجان شدی، کانده کش جانان شدی
در عشق سر دیوان شدی، نامت به دیوان تازه کن
هوش مصنوعی: ای خاقان! تو به حالت دلبستگی و عشق به معشوق، همچون یک سگ وفادار درآمدهای. در این عشق، عقل و سر عقل خود را از دست دادهای و دیوانه شدهای. پس نام خود را در دیوان عشق ثبت کن و به آن بپیوست.
عشق آتشی کابت ربود از عشق نگریزی چه سود
آن دل که در بغداد بود اکنون به شروان تازه کن
هوش مصنوعی: عشق مانند آتشی است که تمام وجودت را میگیرد، اگر از عشق فرار کنی، هیچ فایدهای نخواهد داشت. دلهایی که در بغداد بودند، اکنون باید دوباره جوانی و نشاط خود را در شروان پیدا کنند.
چون جام گیری داد ده، می تا خط بغداد ده
بغداد ما را یاد ده سودای خوبان تازه کن
هوش مصنوعی: وقتی که به تو جامی از شراب میدهند، به من هم از خیر و برکت شهر بغداد بگو و روحیهام را با یاد خوبان تازه کن.
بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش
روزی به بغداد این مثل در وصف خوبان گفتمش
هوش مصنوعی: بغداد به مانند باغی زیباست، همانطور که باغ رضوان وصف شده است. روزی به بغداد گفتم که این مثال را درباره زیباییها و خوبیها بگویم.
تا بر کنار دجله دوش آن آفت جان دیدهام
از خون کنارم دجله شد تا خود چرا آن دیدهام
هوش مصنوعی: در کنار دجله، دیشب درد و رنجی را دیدم که جانم را به آتش کشید؛ تا آنجا که خون من کنار دجله جاری شد. نمیدانم چرا آن درد را دیدهام.
سروی ز بستان ارم، شمع شبستان حرم
رویش گلستان عجم کویش دلستان دیدهام
هوش مصنوعی: در باغ ارم، سرو بلندی را دیدهام که مانند شمعی در شبستان حرمی میدرخشد و چهرهاش به زیبایی گلستان عجم میماند، جایی که دلها را شاد میکند.
بغداد جانها روی او، طرار دلها موی او
دل دل کنان در کوی او چون خود فراوان دیدهام
هوش مصنوعی: بغداد به محبوبیتی که دارد، جانها را جلب میکند و دلها را به خود مشغول میسازد. در کوی او که پر از زیبایی و جذابیت است، دلهای عاشق به وفور دیده میشوند.
باشد به بغداد اندرون طرار پنهان از فسون
در زلف طرارش کنون بغداد پنهان دیدهام
هوش مصنوعی: در بغداد، شخصی زیرک و رازدار وجود دارد که در پنهان ماندن از فریبها و نیرنگها مهارت دارد. من اکنون در بغداد به وجود چنین فردی پی بردهام.
دجله ز زلفش مشک دم زلفش چو دال دجله خم
نازک تنش چون دجله هم کش کش خرامان دیدهام
هوش مصنوعی: رودی پررنگ و خوشبو به خاطر زیباییهای آن شخص به تصویر کشیده شده است. زلفهای او مانند آب روان و نرم هستند و جذابیت تنش، به دجله شباهت دارد که به آرامی و ناز حرکت میکند. من او را در حالتی زیبا و دلربا دیدهام.
آمیخته مه با قصب، انگیخته طوق از غبب
دستارچه بسته ز شب بر ماه تابان دیدهام
هوش مصنوعی: ماه را که مانند یک ظرف شفاف میدانم، در میان نیهای زرد و سرسبز دیدهام. بر گردن ماه، مانند یک گردنبند، نوار تاریکی از شب آویزان است که زیباییاش را دوچندان کرده است.
افتاده چون اشک منش نور غبب بر دامنش
زان نور سیمین گردنش زرین گریبان دیدهام
هوش مصنوعی: افتاده مانند اشک، درخشش نور بر دامنش وجود دارد؛ آن نور، نقرهای است که گردن او به مانند طلا جلوهگری میکند و من به این زیبایی نگاه میکنم.
زلفش چلیپا خم شده لعلش مسیحا دم شده
زلف و لبش باهم شده ظلمات و حیوان دیدهام
هوش مصنوعی: موهای او به شکل صلیب درآمده و لبهایش مانند مسیح نورانی شده است. زلف و لبش به هم پیوستهاند و همچون تاریکی و موجودات زندهای که دیدهام، به نظر میرسند.
جان از تنش تیمار کش چون چشم او بیمار و خوش
دل چون دهانش پستهوش خونین و خندان دیدهام
هوش مصنوعی: جانش به شدت از تنش رنج میبرد، مانند چشمی که بیمار است. اما دلش شاد و پرامید است، مانند دهانی که رنگ پسته را دارد و همزمان خونین و خندان به نظر میرسد.
او سرگران با گردنان من در پیش بر سر زنان
دلها دوان دندانکنان دامن به دندان دیدهام
هوش مصنوعی: او با گردنهای بلند و زیبا در جلو، دلها را به چنگ میآورد و با دندانهای تیز و شگفتانگیزش، دامن عشق را در دلها میطلبد.
تیز است چون بازار او، عاجز شدم در کار او
جان در خط دلدار او مدهوش و حیران دیدهام
هوش مصنوعی: او چنان تیز و پرمشغله است که من از پس کارهایش برنمیآیم و در عشق و دلدادگیام نسبت به او کاملاً گیج و مبهوت شدهام.
زلفش بسان زنگیان درهم شده بر هر کران
بر عارضش بازیکنان افتان و خیزان دیدهام
هوش مصنوعی: موهای او مانند زنگهای تنگ و درهم است که به هر سو دور چهرهاش به طرز زیبایی در حرکت هستند.
دجله ز تف آه خود کردم تیممگاه خود
بغداد را در راه خود از دیده طوفان دیدهام
هوش مصنوعی: از شدت اندوه و افسردگیام، به رود دجله که مینگرم، به جای وضو گرفتن، تیمم میکنم. بغداد، شهر خودم را در راه زندگیام بهگونهای میبینم که طوفانی درون چشمانم وجود دارد.
خاقانیا جان برفشان در من یزید عاشقان
کان گوهر ار بخری به جان ارزد که ارزان دیدهام
هوش مصنوعی: ای خاقانی، جانم را برای تو به عرصه میکشانم. من یزید عاشقان هستم، چرا که آن گوهر (محبت) اگر بخری، جانم را میارزد؛ زیرا من آن را با چشمانی بصیرتدیده گردهام.
چون عزم داری راه را چون دل دهی دلخواه را
فرمان شروان شاه را بر جان نگهبان دیدهام
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم به سفر داری و به دل خود گوش میکنی، لذت راه را تجربه میکنی. همچنین، من نظارهگر افرادی هستم که از فرمان فرمانروای خود پیروی میکنند و جان خود را در این راستا حفظ میکنند.
فردوس مجلس داوری کارواح دربان زیبدش
اجرام مرکب صفدری کافلاک میدان زیبدش
هوش مصنوعی: در بهشت و فضای دلانگیز، افرادی که در کنار هم نشستهاند، به عنوان داوران عادل به قضاوت میپردازند. در اینجا، اجرام آسمانی و زیباییهای خارقالعادهای وجود دارد که هر کدام به نوبه خود، جلوهای از قدرت بینهایت خداوند را به نمایش میگذارند. آنها در این میدان، به زیباییهای کیهانی و لحظات خاص زندگی توجه میکنند و به دور از دغدغههای دنیوی، سعادتی را تجربه میکنند که در انتظار آنهاست.
نی نی ز خوبان غافلم در کار ایشان نیستم
آزاد کرد همتم در بند خوبان نیستم
هوش مصنوعی: من از زیباییهای آنها غافل هستم و به امورشان توجهی ندارم، چرا که آزاد شدهام و دیگر در بند زیباییهای آنها نیستم.
خود کوی سودا نسپرم خود روی زیبا ننگرم
بر دام خوبان نگذرم چون مرغ ایشان نیستم
هوش مصنوعی: من خود را به عشق و شور رها نمیکنم و به زیباییهای ظاهری توجهی ندارم. از گرداب جذابیتهای زیبا نمیگذرم، چون مانند پرندهای از آنها نیستم و در این دنیا جایی برای خود ندارم.
یاد بتان تا کی کنم، فرش هوس را طی کنم
این اسب چوبین پی کنم چون مرد میدان نیستم
هوش مصنوعی: چقدر میخواهم به یاد معشوقان گذشته باشم و در دنیای آرزوها بگذرانم. اما نمیتوانم چون در برابر چالشها و جنگهای واقعی ناتوان هستم و نمیتوانم بر اسب چوبیام سوار شوم.
شیدای هر مهوش نیم، جویای هر دلکش نیم
پروانهٔ آتش نیم، مرغ سلیمان نیستم
هوش مصنوعی: من عاشق هر زیبایی هستم، دنبال هر دلفریبی میگردم. اما من پروانهای در آتش نیستم و مانند مرغ سلیمان نیستم.
بس نقب کافکندم نهان بر حقهٔ لعل بتان
صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم
هوش مصنوعی: من به شدت تلاش کردم تا راز زیباییهای پنهان را کشف کنم، اما وقتی صبح زود حقیقت نمایان شد، دیگر نمیتوانستم پنهان بمانم.
ساقی غم را ز اندرون چون سوخته بیدم کنون
تا چند بارم اشک خون گر رواق افشان نیستم
هوش مصنوعی: ای ساقی، غم را از دل من بیرون کن، چون سوختهای هرازگاهی اشک میریزم. تا کی باید این طور در عذاب باشم، اگر به جمع ما نمیپیوندی و در جمع ما حاضر نمیشوی؟
هستم به چشم دوستان هستی که پیدا نیست آن
بهر چه هستم بینشان، گر وصل جانان نیستم
هوش مصنوعی: من در چشمان دوستان، وجود و هویتی دارم که به راحتی قابل مشاهده نیست. هرچند که برای آنچه هستم، نشانی وجود ندارد و اگر به معشوق متصل نیستم، بیدلیل و بیهدف نیستم.
گر کس بود سگجان منم این چرخ سگدل دشمنم
تا کی زید زرین تنم گر آهنین جان نیستم
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به من لقب سگ را بدهد، من همانند سگی هستم که به شدت به زندگی وابسته است. اما این دنیا که دشمن من است، با سیاهدلی خود چه مدت میتواند مرا تحت فشار قرار دهد، زیرا اگر من روحی آهنین نداشته باشم، چه فایدهای دارد؟
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان، دیدم مسلمان نیستم
هوش مصنوعی: در جستجوی همهجا و تمام بالا و پایینهای آسمان بودم، اما اگر در این دنیا کسی را پیدا کنم که اهلی و آرام باشد، دیگر خود را مسلمان نمیدانم.
مانم به خاک کم بها، لب تشنهٔ آب وفا
کز جرعهٔ هیچ آشنا آلوده دامان نیستم
هوش مصنوعی: من در جایی بیارزش و خشکسال ماندهام، با دلی تشنه به وفا و صداقت. من از هیچ کسی که آشناست، آلوده به نداشتن وفا نیستم.
برد آبرویم آرزو، ایمه کدام آب و چه رو
روی از کجا و آب کو، خود در غم آن نیستم
هوش مصنوعی: من در پی حفظ آبرو و اعتبار خود هستم، اما نمیدانم از کجا و با چه وسایلی میتوانم به این هدف برسم. در واقع، درگیر غم این مسئله هستم.
سلطان برنائی مگر بهر سواری شد بدر
تا کی پیاده بر اثر پویم که سگبان نیستم
هوش مصنوعی: سلطان برنائی فقط برای سواری به محلی میرود و من همچنان پیاده به دنبال او هستم، چون من به عنوان یک نگهبان یا خدمتکار نیستم.
هرکس به قدر کام خود جوید به دیوان نام خود
من باز جستم نام خود در هیچ دیوان نیستم
هوش مصنوعی: هر کسی به اندازه نیاز و خواستهاش به دنبال چیزی میگردد. من هم در تلاش بودم تا نام خود را در کتابها و آثار مختلف پیدا کنم، اما متوجه شدم که در هیچ یک از آنها نیستم.
آتش ز من بنهفت دم گر زند خوانم دید کم
مصحف ز من بگریخت هم کز اهل ایمان نیستم
هوش مصنوعی: اگر دم آتشین من بلند شود، دیگر نخواهم خواند، زیرا کتاب مقدس همچون یک پرنده از دستم فرار خواهد کرد، چرا که من از اهل ایمان نیستم.
نه، کعبه را محرم نیم، مرد کنیسه هم نیم
نه، بابت زمزم نیم، مرد خمستان نیستم
هوش مصنوعی: نه، من امانتدار کعبه نیستم و نه مثل مردان کلیسا. نه من به آب زمزم وابستهام و نه اینکه از مردان خمستان هستم.
گر کعبه میدانی نیم ور دیر میخوانی نیم
مشغول خاقانی نیم، مقبول خاقان نیستم
هوش مصنوعی: اگر کعبه را مکان مقدسی میدانی، نمیتوانی نیموقت آن را عبادت کنی و نیمه دیگر به کارهای دنیوی مشغول باشی. من نه به طور کامل در اختیار مقام بالا قرار دارم و نه از نظر آنان مورد پذیرشم.
یاد جلال الدین کنم تا سنگ حیوان گرددم
خاک درش بالین کنم تا چوب ثعبان گرددم
هوش مصنوعی: به یاد جلالالدین میافتم و خودم را به حالت نجیب و فروتن در میآورم، طوری که حتی ممکن است به خاک پای او برسم و در کنار او آرام بگیرم، اینگونه میخواهم به خودم پایانی محترم بدهم.
گردون علم برخوانمش انجم سپه ران بینمش
طاس از مه نو دانمش پرچم ز کیوان بینمش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویری از آسمان و ستارهها اشاره میکند. او مانند یک صفحه علم، آسمان را وصف میکند و ستارههای درخشان را میبیند که همچون سپاهیان میدرخشند. او با اشاره به ماه نو، این احساس را دارد که درخشش و نور آن را میشناسد و پرچم کیوان (زحل) را میبیند که در آسمان قرار دارد. به طور کلی، این بیت حال و هوای شاعری را به تصویر میکشد که در زیباییهای آسمان و نجوم غرق شده است.
ضرغام زهره گوهرش، بهرام دهره لشکرش
بینام بهره ز اخترش فتحی که توران بینمش
هوش مصنوعی: در این عبارت به قدرت و شجاعت یک شخصیت قهرمان اشاره میشود. او به مانند یک درنده، دارای جواهرات و ویژگیهای برجسته است. همچنین لشکری که او دارد، بینام و نشان بوده و به طور خاص موفقیت و پیروزیهایی را از آن خود کرده است. در نهایت، اشاره به این دارد که این قهرمان در آینده احتمالاً بر سرزمین توران پیروز خواهد شد.
نپسندم از خود اینقدر کز دولت او ما حضر
زیر نگین و خطبه در بلغار و خزران بینمش
هوش مصنوعی: من از این که خودم را اینقدر بزرگ تصور کنم و به خاطر خوشی و نعمتهای او، در حالتی باشم که دیگران را زیر سلطه ببرم و خود را در جایگاههای رفیع ببینم، خوشنود نیستم.
خواهم ز بخت یک دلش، در عرش بینم منزلش
زرادخانه بابلش مر بط خراسان بینمش
هوش مصنوعی: من ارزو دارم که به لطف بخت، یک دل از او را ببینم، در بهشت جایگاهش را مشاهده کنم و زادگاه او را، یعنی زرادخانه بابل و مرز خراسان را ببینم.
لفظم کند گوهرفشان کز فتح شه یابم نشان
چون گردن گردنکشان در طوق فرمان بینمش
هوش مصنوعی: کلامم مانند جواهر میدرخشد، چون نشانهای از پیروزی پادشاه به دست آورم. مانند گردنکشان که در حلقه فرمان، خود را نمایان میکنند.
چون کاسهٔ یوزش جهان حلقه به گوش آمد چنان
کو تاج شیر سیستان نعلین سگبان بینمش
هوش مصنوعی: وقتی که یوز در حال شکار به دور خود حلقه میزند، دنیا نیز به گوش میآید، درست مانند اینکه تاج شیر سیستان را بر پای سگبان میبینم.
نعلی که افکند ادهمش شمشیر سازد رستمش
مومی که گیرد خاتمش حرز سلیمان بینمش
هوش مصنوعی: نمادی از نعلی که افکنده شده، به قدرت و شجاعت فردی مثل رستم اشاره دارد و میگوید که این نعل میتواند به سلاحی تبدیل شود. همچنین، مومی که استفاده میشود تا انگشتری را محکم کند، نشاندهندهی قدرت حفاظت و امنیتی است که شبیه به حرز سلیمان است. به طور کلی، این متن به نمادها و معناهایی اشاره دارد که قدرت و حکمت را در دو وجه مختلف به تصویر میکشد.
اسبی کبود است آسمان هرای زرین اختران
باشد به نام اخستان داعی که بر ران بینمش
هوش مصنوعی: آسمان همچون اسبی آبی رنگ است و ستارههای طلاییاش به نام اخستان میدرخشند. من تنها نام او را بر ران این آسمان مشاهده میکنم.
چون با رضا گردد قرین جبریل بینم بر زمین
ور در فلک بیند بکین هر چار طوفان بینمش
هوش مصنوعی: وقتی که رضایت و آرامش بر من حاکم شود، احساس میکنم که جبرئیل را بر زمین مشاهده میکنم. و اگر در آسمان هم به تماشا بنشینم، هر چهار طوفان را در کنار هم میبینم.
از بس که لبهای سران بوسد سم اسبش عیان
چون جویم از نعلش نشان مسمار مرجان بینمش
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه لبهای افراد مهم آنچنان فراوان بوسیده شده که زخمهای حاصل از سم اسب بر آنها نمایان است، وقتی به دنبال نشانهای از نعل برمیگردم، تنها میتوانم علامتهای خوبی را ببینم که مانند مروارید در میان ساحل پیدا میشود.
انجم بریزند از حسد جانها گریزند از جسد
کاید چو شمس اندر اسد وز چرخ میدان بینمش
هوش مصنوعی: ستارهها از حسادت به زمین میریزند و جانها از بدن فرار میکنند، همچنان که خورشید در میان شیر قرار دارد و من در میدان آسمان او را میبینم.
آن پیل مست انگیخته وز دست شست آمیخته
با بحر دست آمیخته تمساح پیچان بینمش
هوش مصنوعی: شیر مست و پرانرژی را میبینم که در حالی که به دریا وارد شده و با آب آغشته شده، در کنار تمساحی که در حال چرخش است، در حال حرکت است.
جوزا لگام مرکبش وز گرد قلب عقربش
روی آفتاب و تن شبش دم جو ز هر سان بینمش
هوش مصنوعی: در این ابیات، به توصیف یک تصویر زیبا و خیالانگیز پرداخته شده است. شخصیت اصلی، یعنی جوزا، سوار بر مرکب خود است و از دور بر زندگی و احساساتش نظارت میکند. در این توصیف، قلب عقرب به عنوان نمادی از مشکلات و چالشها، در برابر تابش آفتاب و روشنایی زندگی قرار دارد. همچنین، وجود شب و آرامش آن نشاندهنده جنبههای مختلف و متفاوت زندگی است که در کنار هم جمع شدهاند و به تماشای جهان و تجربیات اطراف میپردازند. این تصویر به خوبی دنیای متنوع و تضادهای حاکم بر زندگی را به نمایش میگذارد.
خورشید چون مولای او بوسه زند بر پای او
هر صبح از سودای او بر خاک غلطان بینمش
هوش مصنوعی: خورشید هر صبح مانند مولای خود، بر پای او بوسه میزند و من او را در حالی میبینم که از عشقش بر زمین در حال غلطیدن است.
گویم که باد چرخ زین زیر سلیمان میرود
در موکب روحالامین دیوی پریسان میرود
هوش مصنوعی: میگویم که باد چرخ، از زیر سلطنت سلیمان عبور میکند و در حال حاضر، موجودی روحانی و مانند پری به راه میرود.
امید عدلش ملک را چون عقل در جان پرورد
خورشید فضلش خلق را چون لعل در کان پرورد
هوش مصنوعی: امید به عدالت او، مانند عقل که جان را رشد میدهد، سرزمین را زنده نگه میدارد. همچنین، نعمتها و فضیلتهای او مانند لعل که در دل زمین پرورش مییابد، بندگان را به کمال میرساند.
خلقش که گل را برد آب از تابش رای صواب
آن گلشکردان کافتاب اندر صفاهان پرورد
هوش مصنوعی: آفریدن او به قدری زیبا و دلنواز است که گل را از آب و تابش زیبای خورشید میرباید. در اصفهان، درخشندگی و زیبایی او مانند خورشید است، که گل را در آغوش خود پرورش میدهد.
اقبال او خزران ستان با عدل شد همداستان
پیل آرد از هندوستان آنگه به خزران پرورد
هوش مصنوعی: این بیت به همترازی و همسازی عدالت و قدرت اشاره دارد. در آن، بر این نکته تأکید شده که با عدل و انصاف، محصولاتی با کیفیت و مطلوب از سرزمینهای دور، مانند هندوستان، به مناطق دیگر نظیر خزران منتقل میشود. به نوعی، اشاره به هماهنگی و تأثیر مثبت عدالت بر زندگی و رفاه جامعه دارد.
بستان دولت کشورش در دست صلت گسترش
شمشیر صولت پرورش ابری که بستان پرورد
هوش مصنوعی: دولت کشورش در اختیار کسی است که با قدرت شمشیر، به گسترش و پیشرفت آن کمک میکند. این مانند ابری است که باغ را رشد و پرورش میدهد.
جنت گهر بر تیغ او دوزخ شرر در تیغ او
گوئی به گوهر تیغ عقل است کیمان پرورد
هوش مصنوعی: بهشت و جنت مانند جواهر بر تیغ او درخشان است و دوزخ همچون آتش در تیغ او میتابد. گویی که عقل او مانند یک گوهر باارزش در این تیغ قرار دارد و این اسلحه به دست او، نشانی از پرورش و تربیت اوست.
در مکتب مردیش دان از لوح شادی عشر خوان
هر طفل دولت کاسمان در مهد دوران پرورد
هوش مصنوعی: در مکانی که مردانگی حاکم است، از شادی و خوشی آموخته میشود. هر کودک در آغوش زمان، بهگونهای پرورش مییابد که به دولت و قدرت آسمانها نزدیک شود.
خود نیست دولت را گزیر از مهر خاقان کبیر
آری مبارز بارگیر از بهر میدان پرورد
هوش مصنوعی: دولت و سرنوشت نمیتواند از عشق و محبت امپراتور بزرگ فرار کند. بله، فرد مبارز باید خود را آماده و مجهز کند تا در میدان نبرد به خوبی عمل کند.
شاه جهان مهدی ظفر، یعنی شبان دادگر
ایام دجال دگر، گرگ ستم زان پرورد
هوش مصنوعی: در اینجا به ستایش مهدی (عج) پرداخته شده است، که او را به عنوان یک رهبر و نجاتدهنده توصیف میکند. او در زمانی پر از ظلم و فساد به یاری مردم میشتابد و عدالت را برقرار میکند. همچنین به نمادهایی از ظلم و کژی اشاره شده است، ولی در نهایت بر آمدن مهدی به عنوان یک روشنایی در این تاریکیها تاکید شده است.
ایام بدعهدی کند امروز ناگه دی کند
کار هدی مهدی کند دجال طغیان پرورد
هوش مصنوعی: امروز به یکباره زمان بدعهدی فرامیرسد و در این موقع، کارهای مهم و هدایتگرانهای انجام میشود که نتیجه آن ظهور دجال و طغیان او خواهد بود.
خصمش به اصل است از بشر شیطانش پرورده بشر
هم خوی سگ باشد بتر شیری که سگبان پرورد
هوش مصنوعی: به طور کلی، این بیت به این موضوع اشاره دارد که انسانها از ازل دارای ویژگیهای مختلفی هستند و بعضی از آنها تحت تأثیر تربیت و محیط قرار میگیرند. در آن، نوعی تنقید از خویهای ناپسند انسانی مطرح میشود که ممکن است ناشی از تربیت نادرست یا تأثیرات منفی باشد. در انتها هم به مقایسهای بین انسان و برخی از ویژگیهای حیوانات، مانند سگ و شیر، پرداخته میشود تا نشان دهد که منشاء برخی رفتارها و صفات میتواند به تربیت و شرایطی که فرد در آن قرار دارد، مرتبط باشد.
فرش چو خور مهتاب را اراست باب الباب را
چون درسه ظلمت آب را انوار یزدان پرورد
هوش مصنوعی: فرش شهر به زیبایی مهتاب آراسته شده است. در ورود به این مکان، زمانی که در تاریکی به آن پا میگذارید، نورهای الهی به شکلی دلانگیز تابیدهاند.
آن را که شر سرکش کند ظلمش ز آب آتش کند
نه ظلم دلها خوش کند نه کرم دندان پرورد
هوش مصنوعی: اگر کسی شرارت و نافرمانی کند، ظلم او با آب و آتش یکسان است و نه ظلم او دلها را شاد میکند و نه بخشش او کسی را سیراب میسازد.
چوپان سپهر و رم سپه، فحل رم است اقبال شه
کز بهر رم دارد نگه فحلی که چوپان پرورد
هوش مصنوعی: چوپان آسمان و سپاه، فحل رم از سرنوشت پادشاه است که به خاطر رم، به نگاه آن فحل که چوپان تربیت کرده، توجه دارد.
دولت برآرد داد او، چون خلد کایمان بردهد
راحت قزاید یاد او چون شکر کاحسان بردهد
هوش مصنوعی: خوشبختی و نعمتها به او میرسد، مانند بهشت که راحتی را برایش به ارمغان میآورد. یاد او مانند شکر میماند که لذت و شیرینی را در زندگی به ارمغان میآورد.
شاه اولین مهدی است خود ثانی سلیمان باد هم
انسش به خدمت نامزد جنش به فرمان باد هم
هوش مصنوعی: شاه اول، مهدی است و خود، مانند سلیمان دوم. وجود او همواره در خدمت کسانی است که به او نامزد و پیرو هستند و در برابر فرمان او آمادهاند.
گردون غلام است از خطر خورشید جام است از گهر
کیوان حسام است از ظفر بهرام پیکان باد هم
هوش مصنوعی: جهان در برابر خطرات خورشید مانند یک خدمتگزار است، ظرفی از مروارید نجیب در کنار کیوان وجود دارد، و سلاحی از پیروزی به نام بهرام در این میدان قرار دارد. همچنین، تیر باد هم وجود دارد که اشاره به سرعت و نیروی هوس دارد.
دین روشن ایام است ازو، دولت نکونام است ازو
ملکت به اندام است ازو، ملت به سامان باد هم
هوش مصنوعی: زندگی و خوشبختی از دین نشأت میگیرد، و از آن دولت و حکومتی با نیکنامی به وجود میآید. سرزمینها با زیبایی و شایستگی ساخته میشوند و ملتها در آرامش و نظم خواهند بود.
بزمش چو روضه است از لطف، صحنش چو سدره است از کنف
صدرش چو کعبه است از شرف حکمش چو فرمان باد هم
هوش مصنوعی: محل تجمع او به مانند بهشتی سرشار از خوبیهاست، حیاطش به زیبایی درختان سدره است و مقامش به عظمت کعبه میباشد. دستوراتش مانند فرمانی است که به باد داده میشود، مقتدر و نافذ.
نور است بخت روشنش، سر در گریبان تنش
چون سایه اندر دامنش، پیوسته دامان باد هم
هوش مصنوعی: بخت او مانند نوری درخشان است، و چون سایهای که در دامن خود دارد، همواره دامنش با نسیم همراه است.
جام و کفش چو بنگری هست آفتاب و مشتری
جام آینه است اسکندری می آب حیوان باد هم
هوش مصنوعی: وقتی به جام و کفش نگاه میکنی، بندرت متوجه میشوی که در پس آنها آفتاب و مشتری وجود دارد. این جام به مانند آینهای است که نشاندهنده شکوه اسکندر و نوشیدنی حیات از آب حیوان است. بادی که از این نوشیدنی به وجود میآید، نیز وزیده است.
شمشیر ضرغام افکنش هردم به خون دشمنش
چون ابر گرید بر تنش در گریه خندان باد هم
هوش مصنوعی: شمشیر ضرغام هر لحظه به خون دشمنش میریزد، مانند ابری که بر بدن او گریان است، اما در عین حال مبتنی بر شادی نیز میباشد.
شمشیر خصم از بخت بد، بسته زبانی بود و خود
چون آینه زنگار زد چون شانه دندان باد هم
هوش مصنوعی: شمشیر دشمن به دلیل بدشانسی، دستنخورده و بیاستفاده مانده است، و خود او مانند آینهای است که زنگ زده و دندانهایش نیز مانند شانهای در معرض باد خراب شدهاند.
عزمش همه بال است و پر بزمش همه فال است و فر
بذلش همه مال است و زر فضلش همه جان بادهم
هوش مصنوعی: عزم او همچون بالیست که او را به پرواز در میآورد و جشن و پایکوبیهایش به مانند فال و نشانههایی است که شادی و خوشبختی را نوید میدهند. بخششهای او همه از ثروت و مال است، و فضیلت و خوبیهایش به قدری زیاد است که جان انسان را نیز تحت تأثیر قرار میدهد.
از رفتن مهد شرف خزران شود رضوان کنف
بس شاد بخت است آن طرف شادی شروان باد هم
هوش مصنوعی: وقتی به باغهای زیبای خزر میرویم، حس خوبی در ما ایجاد میشود و احساس شادابی و خوشبختی در آنجا موج میزند. در آن سو، با شادی و خوشحالی، حال و هوای لذتبخشی بر فضا حاکم است.
نوروز عذرائی است کش چون دولت شه روح وش
حالش چو جنت هست خوش فالش چو قرآن باد هم
هوش مصنوعی: نوروز، روزی است که به شادابی و تازگی میانجامد. چون دولت و خوشی از روح و روان حکایت دارد، حال و هوایش شبیه به بهشت است و پیشبینیهای آن مانند قرآن مبارک و نیکوست.
پیش ملک ز اقبال نو، نوروزی آرد سال نو
گیرد ز دولت فال نو صد سال ازینسان باد هم
هوش مصنوعی: در ابتدای سال جدید، نوروز با خوشیمنی و خوشحالی فرا میرسد و این آغاز، نویدبخش سال تازهای است که از برکت و نعمت همراه است. امیدواریم که سالها به همین روال پرخیر و برکت ادامه یابد.
بادش سعادت دستیار، ارواح قدسی دوستدار
اجرام علوی پیشکار، ایزد نگهبان باد هم
هوش مصنوعی: باد موجب خوشبختی و یاریدهنده است، و ارواح پاک دوستدار اجرام آسمانی به عنوان خدمتکاران مشغولند. خداوند نیز ناظر و محافظ باد است.
مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس
در هر دعا آمین کند ادریس و رضوان هر نفس
هوش مصنوعی: ستایش او باعث میشود که در هر لحظه احساسی الهامبخش از سوی خداوند در من بوجود آید و هر بار که دعا میکنم، فرشتگان ادریس و رضوان بر آن آمین میگویند.
حاشیه ها
1394/07/21 12:10
یکی
این بهترین شعر زبان فارسیست.