گنجور

شمارهٔ ۱ - در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم

دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شو
بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو
خرد را از سر غیرت قفای خاک پاشان زن
هوا را از بن دندان حریف آب دندان شو
تو را هم کفر و هم ایمان حجاب است ار تو عیاری
نخست از کفر بیرون آی و پس در خون ایمان شو
اگر با خاک پاشانت سواری آرزو باشد
تو از دیوان دیوان خیز و زی قصر سلیمان شو
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید
چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو
گر او شب رنگ در تازد تو خود را خاک میدان کن
ور او چوگان به کف گیرد تو همچون گوی غلتان شو
تو را یک زخم پیکانش ز بند خود برون آرد
به صد فرسنگ استقبال آ، یک زخم پیکان شو
چو در جایی همه او باش و چون از جای بگذشتی
چه داری آرزو آن کن، چه بینی خوب‌تر آن شو
تو آن مشنو که مرغ شوم خواهد جای ویران را
گرت گنج دل آباد است سوی گنج ویران شو
تو بیرون از حرم زانی که خاقانی است بند تو
ز خاقانی برون آی و ندیم خاص خاقان شو
وگر خواهی کز این منزل امان آن سرا یابی
امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو
رسول کائنات احمد، شفیع خلق، ابوالقاسم
جمال جوهر آدم، کمال گوهر هاشم
به راه عاشقی شرط است راه عقل نارفتن
چو درد عشق پیش آید به صد جان پیشوا رفتن
به کوی عشق هم عشق است رهبر زآن که مردان را
به امر پادشا باید به صدر پادشا رفتن
هوا را راه ده لیکن نه آن راهی که دل خواهد
که نزد عاشقان کفر است بر راه هوا رفتن
به ترکستان اصلی شو برای مردم معنی
به چین صورتی تا کی پی مردم گیا رفتن
دل اندر بند جان نتوان به وصل دوست پیوستن
بت اندر آستین نتوان به درگاه خدا رفتن
طریق عاشقی چبود؟ به دست بی‌خودی خود را
به فتراک عدم بستن، به دنبال فنا رفتن
گه از سوز جگر در سور سر دلبران بودن
گه از راه صفت برخوان اخوان الصفا رفتن
جرس وار ار تو را دردی است، تا کی ناله کردن
نجیب آسا گرت باری است، تا کی راه نارفتن
هنوز اندر بیابان باشی آن ساعت که جانت را
ازین کرخ فنا باید به بغداد بقا رفتن
ز تو تا غایت مقصد چه یک روزه چه صد ساله
چو راهی در میان داری که می‌باید تو را رفتن
اگر نه دشمن خویشی چه می‌باید همه خود را
درون‌سو شسته جان کندن برون‌سو ناروا رفتن
در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی
که ره پر لشکر جادوست نتوان بی‌عصا رفتن
به ترک نفس‌گوی از خاصهٔ عشقی که زشت آید
رفیق بولهب بودن، طریق مصطفی رفتن
مدار عالم خلقت، مراد خلقت آدم
قوام مرکز سفلی، امام حضرت اعظم
اگر پای طلب داری قدم در نه که راه اینک
شمار ره نمایان را قلم درکش که ماه اینک
نخست از عاشقی خود را به راه بی‌خودی گم کن
که خود ز آنجا ندا آید که ای گم گشته راه اینک
به سر بازی توان دیدن بساط بارگاه او
اگر داری سر این سر، در آن بارگاه اینک
سری چبود؟ برو درباز آندر کوی وصل او
سری را صد سراست و هر سری را صد کلاه اینک
تو را چون عشق او پذرفت دعوی بر دو عالم کن
که بر تحقیق آن دعوی قبول او گواه اینک
چو دارالملک جانت را به مهر مهر او بینی
مترس از زحمت غوغا به میدان آی، شاه اینک
تو در چاه تحیر مانده وز بهر خلاص تو
خیال او رسن در دست بر بالای چاه اینک
برون تاز اسب همت را، کجا بیرون ازین گنبد
وگر چرب آخورش خواهی هم آب و هم گیاه اینک
بیار آهی که چون از تنگنای لب رها گردد
تو را گویند بر کیوان نگر کایوان ماه اینک
ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر
که از رندان شاه دل سپاه اندر سپاه اینک
به غفلت گر ز خاقانی گناهی در وجود آمد
به استغفار آن خرده بزرگی عذر خواه اینک
حریف خاص اوادنی محمد کز پی جاهش
سر آهنگان کونینند سرهنگان درگاهش
شهنشاهی که درع شرع هم‌بالای او آمد
قدر دستی که فرق عرش نطع پای او آمد
ز درگاه قدم در تاخت تیغ و نطق همراهش
ازل دستور او گشت و ابد مولای او آمد
ملایک باروار و در لوای عصمت او شد
خلایق با هزاهز در رکاب رای او آمد
به دست لااله افکند شادروان الا الله
که توقیع رسول الله بر طغرای او آمد
تبارک خطبهٔ او کرد و سبحان نوبت او زد
لعمرک تاج او شد، قاب قوسین جای او آمد
کبوتر پردهٔ او داشت، سایه خیمهٔ او شد
زبان کشتهٔ پر زهر هم گویای او آمد
قلم بیگانه بود از دست گوهر بار او لیکن
قدم پیمانهٔ نطق جهان پیمای او آمد
شب خلوت که موجودات بر وی عرضه کرد ایزد
جهان چون ذره‌ای در دیدهٔ بینای او آمد
مهیا کرد پنج ارکان ملت را به چار ارکان
که هر یک جدولی بوده است کز دریای او آمد
کنون جز ناصر الدین کیست کز بهر نیابت را
ز بعد چار تن در چار بالش‌های او آمد
سراندازی که تا بود از برای گردن ملت
نظام عقد شرع از کلک گوهر زای او آمد
امام شرع و سلطان طریقت ناصر الدین، آن
که تارایات او آمد نگون شد چتر بد دینان
ابو اسحق ابراهیم کاندر جنب انعامش
به یک ذره نمی‌سنجد سپهر و هفت اجرامش
بدان ژنده که او دارد طراز خلعت است آری
که نفس زندهٔ پخته است زیر ژندهٔ خامش
به طفلی بت شکست از عقل در بتخانهٔ شهوت
برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش
بلی در معجز و برهان براهیم این چنین باید
که نه صیدش کند اختر نه دامن گیرد اصنامش
اگر دجال شکلی سنگ زد بر کعبهٔ جاهش
هم‌اکنون ز آفت گردون بگردد نقش ایامش
که بود آن کس که پیل آورد وقتی بر در کعبه
که مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامش
گرفتم کآتش ناب است قدح حاسدان در وی
چو آتش نام او داند کجا سوزاند اندامش
من اندر طالعش دیدم سعادت‌ها و می‌دانم
که گر ادریس زنده استی همین گفتی در احکامش
چه باک ار یک جهان خصم است آن کس را که گر خواهد
جهانی نو پدید آرد جهاندار از پی کامش
دریغا گنجهٔ خرم که اکنون جای ماتم شد
که از فر چنین صدری فراق افتاد فرجامش
اگر در جنبش آید باز خاک او عجب نبود
گر این کوه شریعت بود چندین گاه آرامش
نباتش هر زمانی از زبان حال می‌گوید
کس کن ابر ما گم کرد، گم باد از جهان نامش
زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند
نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند
مبارک حضرتا، ایام در ظل تو آساید
مقدس خاطرا، اسلام را رای تو پیراید
روان صاحب الاعراف موقوف است تا محشر
میان دوزخ و فردوس که تا رایت چه فرماید
کسی کز خیل اعدای تو شد، بر روزگار او
قضا خندان همی آید، قدر دندان همی خاید
بفرساید ز سوز دولت تو سد اسکندر
چه باشد جان یاجوجی کز آن آتش نفرساید
حسودان تو گرچه دیگ‌ها پختند، می‌دانم
که در وی نیست آن چیزی که زا شهر شما زاید
حدیث و فعلشان بی‌حرف گویی صفر بر جانش
چو گفتم در دگر جایش دگر گفتن چه می‌باید
عروسان سر کلک تو در پرده شدند از من
مرا هم هدیه‌ای باید که هر یک روی بنماید
من این تحفه طرازیدم به دندان مزدشان آری
عروس آخر چو هدیه دید دانم روی بگشاید
چو یزدان وحی کرد از غیب سوی نحل، می‌شایست
اگر تو سوی خاقانی فرستی نامه‌ای شاید
اگر ذات تو یزدان وار فیض فضل می‌بارد
ضمیرم نیز نحل آسا شفای جان می‌افزاید
به جان تو که گردون را ولیعهد است جاه تو
اگر درعهد تو چون من سخن‌گویی پدید آید
سخن پیرایهٔ کهنه است و طبع من مطرا گر
مرا بنمای استادی کز این سان کهنه آراید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شو
بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو
هوش مصنوعی: ای دل، از جان چه می‌تازی؟ برای پیدا کردن محبوب خود، باید در جستجوی او باشی. اگر عاشق هستی، باید به راحتی از زجر عشق بگذر که گاهی این عشق می‌تواند باعث رنجش روح تو شود.
خرد را از سر غیرت قفای خاک پاشان زن
هوا را از بن دندان حریف آب دندان شو
هوش مصنوعی: عقل و درایت را با غیرت و شجاعت تقویت کن و برای مقابله با دشواری‌ها خود را به طرز قاطع و محکم آماده کن.
تو را هم کفر و هم ایمان حجاب است ار تو عیاری
نخست از کفر بیرون آی و پس در خون ایمان شو
هوش مصنوعی: تو هم به خاطر کفر و هم ایمان، دچار حجاب و مانع شده‌ای. اگر می‌خواهی به حقیقت برسی، ابتدا از کفر خارج شو و سپس در ژرفای ایمان غوطه‌ور شو.
اگر با خاک پاشانت سواری آرزو باشد
تو از دیوان دیوان خیز و زی قصر سلیمان شو
هوش مصنوعی: اگر آرزوی تو رسیدن به جایی بزرگ و مهم باشد، پس باید از فرشتگان و نیروهای الهی کمک بگیری و خود را به مقام والایی برسانی.
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید
چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو
هوش مصنوعی: اگر در برابر کاخ او آرزوی سوار شدن داشته باشی، مانند کودکان خواب را فراموش کن و به میدان مردانگی برو.
گر او شب رنگ در تازد تو خود را خاک میدان کن
ور او چوگان به کف گیرد تو همچون گوی غلتان شو
هوش مصنوعی: اگر او در شب مانند رنگی به خود بگیرد، تو باید خود را به خاک میدان ببری و اگر او چوگان را به دست گرفت، تو باید مانند گوی غلتان رفتار کنی.
تو را یک زخم پیکانش ز بند خود برون آرد
به صد فرسنگ استقبال آ، یک زخم پیکان شو
هوش مصنوعی: اگر به تو یک زخم از پیکان بزند، آن زخم می‌تواند تو را از همه قید و بندها رها کند و به تو اجازه دهد که به هزار فرسنگ دورتر بروی، پس به یک زخم پیکان تبدیل شو.
چو در جایی همه او باش و چون از جای بگذشتی
چه داری آرزو آن کن، چه بینی خوب‌تر آن شو
هوش مصنوعی: هرگاه در مکانی هستی، تمام توجه و وجودت را به آنجا معطوف کن و زمانی که آن مکان را ترک کردی، دیگر به آنجا فکر نکن. هر آنچه آرزوی آن را داری، در ذهن داشته باش و اگر چیزی را از دور می‌بینی که بهتر به نظر می‌رسد، سعی کن آن را به دست آوری.
تو آن مشنو که مرغ شوم خواهد جای ویران را
گرت گنج دل آباد است سوی گنج ویران شو
هوش مصنوعی: به خاطر نداشته باش که مرغ شوم به جای ویران پرواز خواهد کرد، اگر دل تو گنجی آباد است، آن را به سمت گنج ویران ببر.
تو بیرون از حرم زانی که خاقانی است بند تو
ز خاقانی برون آی و ندیم خاص خاقان شو
هوش مصنوعی: تو از حرم و دنیای خاصی که داری دور هستی، مانند کسی که به خاقان (سلطان) وابسته است. حالا از این وابستگی بیرون بیا و دوست خاص خاقان شو، تا به مقام بالاتری دست یابی.
وگر خواهی کز این منزل امان آن سرا یابی
امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از این جهان به سلامت عبور کنی و به سرای دیگر برسی، باید امانت‌دار خداوند باشی و در زندگیت به راستی و درستی عمل کنی.
رسول کائنات احمد، شفیع خلق، ابوالقاسم
جمال جوهر آدم، کمال گوهر هاشم
هوش مصنوعی: پیامبر بزرگوار اسلام، احمد، که شفیع مخلوقات است و پدر خانواده هاشمی است، جلوه‌ای از زیبایی و کمال انسانیت و سرچشمه فضایل است.
به راه عاشقی شرط است راه عقل نارفتن
چو درد عشق پیش آید به صد جان پیشوا رفتن
هوش مصنوعی: در مسیر عاشقی، نباید به عقل و اندیشه تکیه کرد. وقتی عشق در دل انسان شعله‌ور می‌شود، باید با تمام وجود به‌سوی آن پیش برویم، حتی اگر با درد و سختی همراه باشد.
به کوی عشق هم عشق است رهبر زآن که مردان را
به امر پادشا باید به صدر پادشا رفتن
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، خود عشق راهنمایی می‌کند، چون مردان برای رسیدن به مقام پادشاهی باید به درگاه پادشاه بروند.
هوا را راه ده لیکن نه آن راهی که دل خواهد
که نزد عاشقان کفر است بر راه هوا رفتن
هوش مصنوعی: اجازه بده که به دلخواه خود در فضای زندگی حرکت کنیم، اما نه به راهی که دل می‌خواهد؛ زیرا راهی که دل عاشقان انتخاب می‌کند، برای آنها کفر است و نمی‌توانند با خواسته‌های نفسانی خود پیش بروند.
به ترکستان اصلی شو برای مردم معنی
به چین صورتی تا کی پی مردم گیا رفتن
هوش مصنوعی: به سرزمین ترکستان برو و برای مردم معنای واقعی زندگی را توضیح بده. تا کی می‌خواهی برای دیگران به سبک ظاهری زندگی کنی و از حقیقت دور باشی؟
دل اندر بند جان نتوان به وصل دوست پیوستن
بت اندر آستین نتوان به درگاه خدا رفتن
هوش مصنوعی: دل نمی‌تواند به وصال دوست برسد، چون نیروی جان در بند است و همچنین نمی‌توان به درگاه خداوند رفت، چون بت در آستین وجود دارد.
طریق عاشقی چبود؟ به دست بی‌خودی خود را
به فتراک عدم بستن، به دنبال فنا رفتن
هوش مصنوعی: راه عاشقی چیست؟ به دست آوردن حالت بی‌خودی و رهایی از خود، و پیوستن به عدم، یعنی به دنبال فنا و فناپذیری رفتن.
گه از سوز جگر در سور سر دلبران بودن
گه از راه صفت برخوان اخوان الصفا رفتن
هوش مصنوعی: گاهي از شدت آتش دل و غم، در محفل دلبران نشسته‌ام و گهگاهی نیز برای طلب صفا و دوستی، به سراغ دوستان خوب رفته‌ام.
جرس وار ار تو را دردی است، تا کی ناله کردن
نجیب آسا گرت باری است، تا کی راه نارفتن
هوش مصنوعی: اگر درد و زحمتی از تو می‌رسد، تا کجا باید به آرامی ناله کرد؟ اگر بار سنگینی بر دوش داری، تا کی باید از مسیر مستقیم دوری کنی؟
هنوز اندر بیابان باشی آن ساعت که جانت را
ازین کرخ فنا باید به بغداد بقا رفتن
هوش مصنوعی: اگر هنوز در بیابان‌ها در سرگردانی و در حالی که جانت به پایان می‌رسد، باید به بغداد، سرزمین جاودانگی بروی.
ز تو تا غایت مقصد چه یک روزه چه صد ساله
چو راهی در میان داری که می‌باید تو را رفتن
هوش مصنوعی: هرچند ممکن است به مقصدت نزدیک شوی، چه یک روزه و چه صد ساله، اما تا وقتی راهی در میانساز وجود دارد، تو باید به سفر ادامه دهی.
اگر نه دشمن خویشی چه می‌باید همه خود را
درون‌سو شسته جان کندن برون‌سو ناروا رفتن
هوش مصنوعی: اگر با دشمنی نزدیک نیستی، چرا باید خود را به زحمت بیندازید و به درون خود بنگرید، در حالی که بیرون رفتن از خود نادرست است؟
در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی
که ره پر لشکر جادوست نتوان بی‌عصا رفتن
هوش مصنوعی: در این مکان که پر از جنگ و درگیری است، خاقانی به دنبال جایی برای آرامش می‌گردد، چون راهی که پر از لشکر جادو است، بدون عصا و کمک نمی‌توان از آن عبور کرد.
به ترک نفس‌گوی از خاصهٔ عشقی که زشت آید
رفیق بولهب بودن، طریق مصطفی رفتن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید از خواص عشق سخن گفت و به جای دوستی با کسانی که ناپسند هستند، باید در مسیر شخصیتی مانند مصطفی (پیامبر اسلام) حرکت کرد. در واقع، نشان می‌دهد که باید با عشق واقعی تلاش کرد تا از رفاقت‌های نادرست و ناپسند کناره‌گیری کرد و به اخلاق و رفتار نیکو پایبند بود.
مدار عالم خلقت، مراد خلقت آدم
قوام مرکز سفلی، امام حضرت اعظم
هوش مصنوعی: عالم خلقت بر محور انسانی که در مرکز زمین وجود دارد، می‌چرخد و وجود انسان کامل، یعنی امام، به عنوان بزرگ‌ترین مقام در این جهان، نقش اصلی را ایفا می‌کند.
اگر پای طلب داری قدم در نه که راه اینک
شمار ره نمایان را قلم درکش که ماه اینک
هوش مصنوعی: اگر اماده‌ی جستجو و خواستن هستی، قدم بردار و وارد شو، چون اکنون نشانه‌های راه را می‌توانی ببینی. با دقت و تامل، آنچه را که درخشان و شگفت‌انگیز است، خوب ببیند.
نخست از عاشقی خود را به راه بی‌خودی گم کن
که خود ز آنجا ندا آید که ای گم گشته راه اینک
هوش مصنوعی: ابتدا برای عاشق شدن، باید خود را در حالت بی‌خودی و فراموشی قرار دهی. در این حالت، خودت را گم کن و از خودخواهی و همه چیزهایی که می‌شناسی دور شو. وقتی این کار را کردی، آن‌گاه صدایی را خواهی شنید که به تو می‌گوید: "ای کسی که در گمراهی به سر می‌بردی، حالا زمان یافته‌ای که به راه بازگردی."
به سر بازی توان دیدن بساط بارگاه او
اگر داری سر این سر، در آن بارگاه اینک
هوش مصنوعی: اگر عقل و درک مناسبی داشته باشی، می‌توانی زیبایی و عظمت بارگاه او را مشاهده کنی. اگر با این درک به آنجا بروی، اکنون می‌توانی آن را ببینی.
سری چبود؟ برو درباز آندر کوی وصل او
سری را صد سراست و هر سری را صد کلاه اینک
هوش مصنوعی: سری چیست؟ برو در را باز کن و به کوی وصال او برو. هر فردی در عالم بیکران خود، مسائل و دغدغه‌های زیادی دارد و هر یک از افراد نیز، نقش‌ها و هویت‌های گوناگونی برای خود دارند.
تو را چون عشق او پذرفت دعوی بر دو عالم کن
که بر تحقیق آن دعوی قبول او گواه اینک
هوش مصنوعی: تو را مانند عشق او پذیرفته است، پس می‌توانی برتر از هر دو جهان ادعایی داشته باشی که در حقیقت، همین عشق او، گواهی بر راست‌گویی آن ادعاست.
چو دارالملک جانت را به مهر مهر او بینی
مترس از زحمت غوغا به میدان آی، شاه اینک
هوش مصنوعی: زمانی که پایتخت جان تو را با عشق او پر کرده است، از زحمت و شلوغی نترس و به میدان بیا، ای شاه، اینک زمان آن است.
تو در چاه تحیر مانده وز بهر خلاص تو
خیال او رسن در دست بر بالای چاه اینک
هوش مصنوعی: تو در چاهی از شک و سردرگمی مانده‌ای و برای رهایی‌ات، خیال می‌کنی که او (محبوب یا معشوق) ریسمانی را در دستش دارد که می‌تواند تو را نجات دهد، در حالی که بالای چاه ایستاده است.
برون تاز اسب همت را، کجا بیرون ازین گنبد
وگر چرب آخورش خواهی هم آب و هم گیاه اینک
هوش مصنوعی: اسب اراده‌ات را به حرکت درآور و به جستجو برو، زیرا در این گنبد محدودیتی نیست و اگر می‌خواهی از امکانات خوب بهره‌مند شوی، آب و گیاه در دسترس تو قرار دارد.
بیار آهی که چون از تنگنای لب رها گردد
تو را گویند بر کیوان نگر کایوان ماه اینک
هوش مصنوعی: بیا ناله‌ای بزن که وقتی از دلتنگی و فشار خارج شود، به تو می‌گویند که به آسمان نگاه کن، زیرا که ماه در حال حاضر در آسمان کامل و زیباست.
ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر
که از رندان شاه دل سپاه اندر سپاه اینک
هوش مصنوعی: از دسته‌های تفرقه و جدایی برخاست و به جمع دوستان و صفای دل بپیوند؛ زیرا که امروز، جماعتی از رندان و خوش‌دلان در کنار هم هستند.
به غفلت گر ز خاقانی گناهی در وجود آمد
به استغفار آن خرده بزرگی عذر خواه اینک
هوش مصنوعی: اگر به طور ناخواسته از خاقانی اشتباهی رخ دهد، با پشیمانی و درخواست بخشش باید عذر او را پذیرفت.
حریف خاص اوادنی محمد کز پی جاهش
سر آهنگان کونینند سرهنگان درگاهش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که محمد، شخصیتی ویژه و برجسته دارد و کسانی که در پی مقام و منزلت او هستند، مانند فرماندهان و سرهنگان در تلاش برای جلب توجه و احترام او هستند. در واقع، او محل توجه و گردهمایی افراد مهم و قدرتمند است.
شهنشاهی که درع شرع هم‌بالای او آمد
قدر دستی که فرق عرش نطع پای او آمد
هوش مصنوعی: پادشاهی که مقام او آنچنان بلند است که حتی از قانون و شریعت هم فراتر رفته و نیازی به تحکم ندارد، به گونه‌ای است که دستی به اندازه عرش بر آن می‌نشیند.
ز درگاه قدم در تاخت تیغ و نطق همراهش
ازل دستور او گشت و ابد مولای او آمد
هوش مصنوعی: از آستانه در بیرون رفت و با سرعت فراوانی پیش رفت، در حالی که شمشیر و سخن او نشانه‌ای از فرمان ازلی و ابدی بودند و او به عنوان سرور و مولای خود حاضر شد.
ملایک باروار و در لوای عصمت او شد
خلایق با هزاهز در رکاب رای او آمد
هوش مصنوعی: فرشتگان باران‌گیر و تحت حفاظت او، مردم با شجاعت و شور و حال، به دنبال رهنمودهای او آمدند.
به دست لااله افکند شادروان الا الله
که توقیع رسول الله بر طغرای او آمد
هوش مصنوعی: ایشان به دست خداوند، به جز خداوند، هیچ چیز دیگری نیافت و این نکته خوشحالی بزرگی برای او بود که وصیت پیامبر خدا بر لوح فرمان او نازل شد.
تبارک خطبهٔ او کرد و سبحان نوبت او زد
لعمرک تاج او شد، قاب قوسین جای او آمد
هوش مصنوعی: خداوند بر این سخن او درود فرستاد و برتر است از آنچه او به آن می‌بالد. به راستی، تاج او به اندازه‌ای با عظمت بود که در مقام و مرتبه‌اش نمایان شد.
کبوتر پردهٔ او داشت، سایه خیمهٔ او شد
زبان کشتهٔ پر زهر هم گویای او آمد
هوش مصنوعی: کبوتر که نشانه‌ای از زیبایی و لطافت است، در پرده‌ای از عشق او قرار دارد و سایه خیمه‌اش را بر دوش می‌کشد. زبان کسی که به دست عشق آزرده شده، با زخم‌هایش داستان او را بازگو می‌کند.
قلم بیگانه بود از دست گوهر بار او لیکن
قدم پیمانهٔ نطق جهان پیمای او آمد
هوش مصنوعی: قلم به طور طبیعی و به صورت خودکار، از توانایی های با ارزش او بی‌خبر بود، ولی در عوض، صحبت‌های او باعث شد که جهان را درک کند و به دوردست‌ها برود.
شب خلوت که موجودات بر وی عرضه کرد ایزد
جهان چون ذره‌ای در دیدهٔ بینای او آمد
هوش مصنوعی: در شب خلوت، زمانی که موجودات به درگاه خداوند عرضه شدند، تمام دنیا به چشم خداوند مانند یک ذره کوچک در نگاه یک بینا به نظر آمد.
مهیا کرد پنج ارکان ملت را به چار ارکان
که هر یک جدولی بوده است کز دریای او آمد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که او (یک شخصیت یا خدا) پنج پایه و ارکان ملت را آماده کرده است، که به چهار رکن تقسیم شده‌اند و هر یک از این ارکان مانند جدولی است که از دریای او به وجود آمده است. در واقع، نشان‌دهنده‌ی تأثیر عمیق و خلاقیت او بر بنیادهای یک ملت است.
کنون جز ناصر الدین کیست کز بهر نیابت را
ز بعد چار تن در چار بالش‌های او آمد
هوش مصنوعی: اکنون جز ناصرالدین، کسی نیست که در مقام نیابت، به سمت او بیاید و بر تخت او تکیه کند، پس از آن چهار نفر.
سراندازی که تا بود از برای گردن ملت
نظام عقد شرع از کلک گوهر زای او آمد
هوش مصنوعی: شخصی که در زمان حیاتش، برای هدایت و رهبری مردم، قوانین و اصول دینی را به نیکویی و زیبایی از ذهن خود به وجود آورد.
امام شرع و سلطان طریقت ناصر الدین، آن
که تارایات او آمد نگون شد چتر بد دینان
هوش مصنوعی: امام شرع و سلطان طریقت ناصر الدین، شخصیتی برجسته و تاثیرگذار است که با وجود آنکه تأثیر و قدرتش بر زندگی مردم و جامعه بسیار زیاد است، اما کسانی که به راحتی به دین‌های نادرست و افکار غلط پناه می‌برند، نمی‌توانند از نور و هدایت او بهره‌مند شوند و در نهایت به سقوط و نابودی دچار می‌شوند.
ابو اسحق ابراهیم کاندر جنب انعامش
به یک ذره نمی‌سنجد سپهر و هفت اجرامش
هوش مصنوعی: ابو اسحق ابراهیم به قدری بزرگوار و ارزشمند است که هیچ چیز، حتی همه‌ی آسمان‌ها و کائنات، نمی‌تواند او را در مقابل یک ذره از وجودش، کوچک کند.
بدان ژنده که او دارد طراز خلعت است آری
که نفس زندهٔ پخته است زیر ژندهٔ خامش
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به وضعیت ظاهری و باطنی انسان اشاره دارد. آن‌که در لباس و ظاهری معمولی به نظر می‌رسد، ممکن است دارای زیبایی و شکوهی درونی باشد که در زیر این ظاهر معمولی پنهان شده است. به عبارتی دیگر، زیبایی و ارزش واقعی افراد تنها به ظاهرشان بستگی ندارد و ممکن است در زیر ظاهری ساده، روح و نفس زنده و پخته‌ای نهفته باشد.
به طفلی بت شکست از عقل در بتخانهٔ شهوت
برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش
هوش مصنوعی: در مکان‌هایی پر از هوس، جوانی از عقل خود منحرف شد و به دنبال شادی و خوشبختی رفت، اما با ناامیدی مواجه شد و نتوانست به آنچه می‌خواست برسد.
بلی در معجز و برهان براهیم این چنین باید
که نه صیدش کند اختر نه دامن گیرد اصنامش
هوش مصنوعی: بله، در معجزه و دلیلی که ابراهیم ارائه داد، باید به این شکل باشد که نه ستاره‌ای او را به دام بیندازد و نه بت‌ها به او چنگ اندازند.
اگر دجال شکلی سنگ زد بر کعبهٔ جاهش
هم‌اکنون ز آفت گردون بگردد نقش ایامش
هوش مصنوعی: اگر دجال بر کعبه سنگی بیندازد، نشان می‌دهد که زمانه، نشانه‌هایش را به سرعت تغییر می‌دهد و روزگار و تقدیر ممکن است به شکل غیرقابل پیش‌بینی ای دگرگون شوند.
که بود آن کس که پیل آورد وقتی بر در کعبه
که مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامش
هوش مصنوعی: کیست آن شخص که فیل را به کعبه آورد، در حینی که پرنده‌اش به او سنگ بارید و سرانجامش به آتش جهنم ختم شد؟
گرفتم کآتش ناب است قدح حاسدان در وی
چو آتش نام او داند کجا سوزاند اندامش
هوش مصنوعی: من فهمیدم که آتش خالص در این جام وجود دارد، و حسدورزان مانند آتش در آن می‌سوزند، در حالیکه خودشان نمی‌دانند که آتش چه چیزی را می‌سوزاند.
من اندر طالعش دیدم سعادت‌ها و می‌دانم
که گر ادریس زنده استی همین گفتی در احکامش
هوش مصنوعی: من در سرنوشت او خوشبختی‌هایی را دیدم و می‌دانم که اگر ادریس زنده بود، همین را در قوانینش بیان می‌کرد.
چه باک ار یک جهان خصم است آن کس را که گر خواهد
جهانی نو پدید آرد جهاندار از پی کامش
هوش مصنوعی: هرگز نگران نباش، حتی اگر یک دنیا دشمن داشته باشی. زیرا کسی که اراده کند می‌تواند جهانی تازه بسازد و کسی که قدرت دارد می‌تواند به آرزویش برسد.
دریغا گنجهٔ خرم که اکنون جای ماتم شد
که از فر چنین صدری فراق افتاد فرجامش
هوش مصنوعی: ای کاش گنجهٔ خوشبختی ما که زمانی پر از شادی بود، اکنون به مکانی برای اندوه تبدیل شده است، زیرا از چنین روی زیبایی وداعی ناگزیر رخ داده است.
اگر در جنبش آید باز خاک او عجب نبود
گر این کوه شریعت بود چندین گاه آرامش
هوش مصنوعی: اگر خاک او به حرکت درآید، عجیب نیست، چون این کوه شریعت مدت‌هاست که در آرامش بوده است.
نباتش هر زمانی از زبان حال می‌گوید
کس کن ابر ما گم کرد، گم باد از جهان نامش
هوش مصنوعی: نبات هر زمان از دل حالش خبر می‌دهد که کسی گفته است: ای ابر! ما را فراموش کن، نام او نیز از دنیای ما محو باد.
زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند
نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند
هوش مصنوعی: ای کاش دلی باشد که دشمنش را با نفرین و بدگویی می‌خواند. نگاه کن که تا زمانی که جان در بدن دارد، چه چیزهایی را بر زبان می‌آورد.
مبارک حضرتا، ایام در ظل تو آساید
مقدس خاطرا، اسلام را رای تو پیراید
هوش مصنوعی: سلامت باد، ای بزرگوار! ایام در سایه‌ی تو سپری می‌شود و خاطرات مقدس ما به برکت نظرت، اسلام را زینت می‌بخشد.
روان صاحب الاعراف موقوف است تا محشر
میان دوزخ و فردوس که تا رایت چه فرماید
هوش مصنوعی: روح صاحب الاعراف در انتظار است تا روز قیامت و در میان آتش جهنم و بهشت قرار گیرد، تا ببیند فرمان چه چیزی صادر می‌شود.
کسی کز خیل اعدای تو شد، بر روزگار او
قضا خندان همی آید، قدر دندان همی خاید
هوش مصنوعی: کسی که در برابر تو قرار گرفته و دشمن تو شده است، برای او روزگار با خنده و شادی سپری می‌شود و سرنوشتش به گونه‌ای است که به او نیکویی و خوشی تقدیم می‌کند.
بفرساید ز سوز دولت تو سد اسکندر
چه باشد جان یاجوجی کز آن آتش نفرساید
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زبان ساده توضیح دهم، این بیت درباره‌ی قدرت و تأثیر آتش و سوزش ناشی از قدرت یک پادشاه صحبت می‌کند. شاید اشاره به این داشته باشد که اگر کسی تحت تأثیر چنین قدرتی قرار بگیرد، چطور می‌تواند به‌راحتی جان سالم به در ببرد. در واقع، ما می‌توانیم از آن بفهمیم که وقتی قدرتی به‌وجود می‌آید، حتی قوی‌ترین و مقاوم‌ترین‌ها نیز ممکن است در برابر آن کم بیاورند.
حسودان تو گرچه دیگ‌ها پختند، می‌دانم
که در وی نیست آن چیزی که زا شهر شما زاید
هوش مصنوعی: حسودان هرچند که تلاش کردند و کارهای زیادی انجام دادند، اما می‌دانم که آنچه از نظر ارزش و کیفیت در شهر شما وجود دارد، در آنچه آنها ساخته‌اند، پیدا نمی‌شود.
حدیث و فعلشان بی‌حرف گویی صفر بر جانش
چو گفتم در دگر جایش دگر گفتن چه می‌باید
هوش مصنوعی: آنچه که از آنها شنیدم و دیدم، بدون کلمات و تنها با عملشان به وجود آمده است. وقتی در مورد موضوعی دیگر صحبت کردم، می‌پرسم که باید درباره چه چیزی بگویم.
عروسان سر کلک تو در پرده شدند از من
مرا هم هدیه‌ای باید که هر یک روی بنماید
هوش مصنوعی: عروسان به خاطر زیبایی تو از من پنهان شدند، حالا من هم باید هدیه‌ای بياورم که هر کدام از آن‌ها روی خود را به من نشان دهند.
من این تحفه طرازیدم به دندان مزدشان آری
عروس آخر چو هدیه دید دانم روی بگشاید
هوش مصنوعی: من این هدیه را به زیبایی و با دقت آماده کرده‌ام. اگر به عروس این هدیه را بدهم، می‌دانم که او با خوشرویی به من پاسخ خواهد داد.
چو یزدان وحی کرد از غیب سوی نحل، می‌شایست
اگر تو سوی خاقانی فرستی نامه‌ای شاید
هوش مصنوعی: وقتی خداوند از عالم غیب وحی فرستاد به سوی زنبور، درست است که تو نیز اگر نامه‌ای به طرف خاقانی بفرستی، شایسته خواهد بود.
اگر ذات تو یزدان وار فیض فضل می‌بارد
ضمیرم نیز نحل آسا شفای جان می‌افزاید
هوش مصنوعی: اگر تو مانند خداوند با فضل و رحمت خود به دیگران کمک می‌کنی، من هم مانند زنبوری که از گل nectar می‌گیرد، از فکر و اندیشه‌ات بهره‌وری کرده و روح و جانم تقویت می‌شود.
به جان تو که گردون را ولیعهد است جاه تو
اگر درعهد تو چون من سخن‌گویی پدید آید
هوش مصنوعی: به جان تو که آسمان هم به تو احترام می‌گذارد، اگر در زمانه تو کسی مانند من صحبت کند، مقام و جایگاه تو بیشتر خود را نشان می‌دهد.
سخن پیرایهٔ کهنه است و طبع من مطرا گر
مرا بنمای استادی کز این سان کهنه آراید
هوش مصنوعی: سخن، زینت و زیبایی قدیمی دارد و روح من تازه است. اگر کسی بتواند به من نشان دهد که چگونه می‌توان به این شکل قدیمی صحبت کرد، بسیار قدردانی می‌کنم.