گنجور

شمارهٔ ۶ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

خندهٔ سر به مهر زد دم صبح
الصبوح ای حریف محرم صبح
ناف شب سوخت تف مجمر روز
گوی زر یافت جیب ملحم صبح
به سر تازیانهٔ زرین
شاه گردون گرفت عالم صبح
صبح شد مریم، آفتاب مسیح
قطرهٔ ژاله اشک مریم صبح
طاس زرین کش آفتاب آسا
کآفتاب است طاس پرچم صبح
پی پی عشق گیر و کم کم عقل
لب لب جام خواه و دم دم صبح
سیم کش بحر کش ز کشتی زر
خوان فکن خوانچه کن مسلم صبح
عاشقان را ز صبح و شام چه رنگ
کم زن عشق باش و گو کم صبح
از تن عقل پنج یک برگیر
سه یکی خور به روی خرم صبح
ید بیضای آفتاب نگر
زر فشان ز آستین معلم صبح
که آسمان پیش شه به نوروزی
در جل زر کشید ادهم صبح
بوالمظفر خدایگان ملوک
ملک بخش و ظفرستان ملوک
برقع صبح چون براندازند
کوه را خلعه در سر اندازند
بر درند از صبا مشیمهٔ صبح
طفل خونین به خاور اندازند
ترک سبوح گفته وقت صبوح
عابدان سبحه‌ها دراندازند
نوعروسان حجلهٔ نوروز
نورهان زر و زیور اندازند
ز آن مربع نهند منقل را
تا مثلث در آذر اندازند
قفس آهنین کنند و در او
مرغ یاقوت پیکر اندازند
در مشبک دریچه پنداری
کافتاب زحل خور اندازند
یا در آن خانهٔ مگس گیران
سرخ زنبور کافر اندازند
بر لب خشک جام رعنا فش
عاشقان بوسهٔ تر اندازند
گرچه میران لشکرند همه
جرعه بر میر لشکر اندازند
چون همه جان شوند چون می و صبح
جان به شاه مظفر اندازند
سر سامانیان و تاج کیان
ملک ابن الملک میان ملوک
ساقیا توبه را قلم درکش
بر در میکده علم برکش
زهد را بند آهنین بر نه
عقل را میل آتشین درکش
خانهٔ دل سبیل کن بر می
رقم لایباع بر در کش
جان سگ طوق دار مجلس توست
هم تو داغ سگیش بر سرکش
گر به دل قانعی دو اسبه درآی
ور به جان خشندی خر اندر کش
خود پرستی چو حلقه بر در نه
بی‌خودی را چو حله در برکش
گر نه‌ای زهر، سینه کمتر سوز
ور نه‌ای دهر، کینه کمتر کش
دست گیر آفتاب را چون صبح
در سماع خوش قلندر کش
روز و شب چون خط مزور نیست
خیز و خط بر خط مزور کش
پیش دریا کشی چو خاقانی
یاد شه گیر و کشتی زر کش
افسر خسروان جلال الدین
ظل حق آفتاب جان ملوک
ترک من کآفتاب هندوی توست
عید جان‌ها هلال ابروی توست
جوجو از زر منم در آن بازار
که ترازوش زلف جادوی توست
جو زرین چه سنجدت که به نقد
قرص خورشید در ترازوی توست
پیش چشمت خیال هستی من
سایهٔ موی بند گیسوی توست
از فلک زخم‌هاست بر دل من
کنهم از دستبرد نیروی توست
نکنم مرهم جراحت خویش
کن جراحت به مهر بازوی توست
نالش از آسمان کنم نی نی
کآسمان هم به نالش از خوی توست
پهلو از من تهی مکن که مرا
پهلوی چرب هم ز پهلوی توست
وصل و هجرت مرا یکی است از آنک
درد تو هم مزاج داروی توست
جان سپند تو ساخت خاقانی
چکند چشم عالمی سوی توست
لؤلؤ افشان تویی به مدحت شاه
عقد پروین بهای لولوی توست
حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت، نگاهبان ملوک
زخم هجرت میان جان بگسست
مدد مرهم از میان بگسست
از همه تا همه دلی که مراست
به همه دل امید جان بگسست
بر سر کویت از درازی راه
مرکب ناله را عنان بگسست
جور تو حلقهٔ جهان بگرفت
رفت و زنجیر آسمان بگسست
کشتهٔ صبرم آشکارا سوخت
رشتهٔ جانم از نهان بگسست
پیش خاک در تو چشم از در
صد طویله به رایگان بگسست
نفس من ز درد همنفسان
چند نوبت به یک زمان بگسست
بر سر چاه بختم آمد چرخ
مدد جوی عمر از آن بگسست
آب خون کرد و چاه سر بگرفت
دلو بدرید و ریسمان بگسست
دست خون ماند با تو خاقانی
طمع هستی از جهان بگسست
جوشن چرخ را به تیر ضمیر
در ثنای خدایگان بگسست
شهریار فلک غلام که هست
هر غلامیش پهلوان ملوک
لعلت از خنده کان همی ریزد
دل بر آن لعل جان همی ریزد
چون بخندی خبر دهد دهنت
که سها اختران همی ریزد
دست بالاست کار تو که فلک
زیر پایت روان همی ریزد
نیزه بالاست خون ز غمزهٔ تو
که به مشکین سنان همی ریزد
آسمان هم ز جور تو چون من
خاک بر آسمان همی ریزد
نه از آن طیره‌ام که طرهٔ تو
خون من هر زمان همی ریزد
لیک از آن در خطم که از خط تو
نافه‌ها رایگان همی ریزد
به چه زهره زبان حدیث تو کرد
کب رویم زبان همی ریزد
چشم من شد گناه شوی زبان
کب سوی دهان همی ریزد
ابر خون‌بار چشم خاقانی
صاعقه بر جهان همی ریزد
صدف خاطرش جواهر نطق
بر سر اخستان همی ریزد
خانه زادند و بندهٔ در شاه
خانه داران خاندان ملوک
جوشن سرکشی ز سر برکش
تیر هجرانم از جگر برکش
یا فرو بر تنم به آب عدم
یا دلم ز آتش سقر برکش
رگ جانم گشاده گشت ببند
پیشتر نوک نیشتر برکش
موج خون منت به کعب رسید
دامن حله بیشتر برکش
بوسه‌ای کردم آرزو، گفتی
که ترازو بیار و زر برکش
زر ندارم ولیک جان نقد است
شو بها بر نه و شکر برکش
گر بدان کفه زر همی سنجی
جان بدین کفهٔ دگر برکش
دامن دوست گیر خاقانی
وز گریبان عشق سر برکش
رایت نطق را عرابی وار
بر در کعبهٔ ظفر برکش
از پی محرمان کعبهٔ شاه
آبی از زمزم هنر برکش
صلتش بزم هشت خوان بهشت
صولتش رزم هفت‌خوان ملوک
جو به جو جور دلستان برگیر
دل جوجو شده ز جان برگیر
به گمان یوسفیت گم شده بود
یوسفت گرگ شد گمان برگیر
بر سر خوان زندگی خورشت
چون جگر گوشه‌ای است خوان برگیر
نیست در حلقهٔ جهان یک اهل
پای اهلیت از میان برگیر
اهل دل کس نیافت ز اهل جهان
برو ای دل دل از جهان برگیر
دو به دو با حریف جان بنشین
یک به یک غدر آسمان برگیر
بس خراب است لهو خانهٔ دهر
به نگه عمر ز آسمان برگیر
بر در نقب این خرابه تو را
تا نگیرند نقب از آن گیر
گل انصاف کار خاقانی
خسک از راه دوستان برگیر
چون منوچهر خفته در خاک است
مهر ازین شوم خاکدان برگیر
میوهٔ دولت منوچهر است
اخستان افسر کیان ملوک
دل به گرد زمانه می نرسد
مرغ همت به دانه می نرسد
از زمانه چه آرزو خواهم
که به نقش زمانه می نرسد
پیشگاه مراد چون طلبم
که به من آستانه می نرسد
جان دو اسبه دوان پی دل و عمر
به یکی زین دوگانه می نرسد
من چو هندو نیم مرا از بخت
طرب زنگیانه می نرسد
آه کز چرخ آه یاوگیان
ناوکی بر نشانه می نرسد
غرقهٔ خون هزار کشتی هست
که یکی بر کرانه می نرسد
نسیه بر نام روزگار نویس
ز آن که نقد از خزانه می نرسد
میوه آن به که آفتاب پزد
سایه پرورد خانه می نرسد
پر بریده است مرغ خاقانی
ز آن سوی آشیانه می نرسد
شمع اقبال شه چنان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد
صولت جان ربای او بربود
گوی دولت ز صولجان ملوک
عدل او زهرهٔ ستم بشکافت
بذل او نافهٔ کرم بشکافت
ظلم را چون هدف جگر بدرید
بخل را چون صدف شکم بشکافت
قهرش از بهر قطع نسل عدو
رحم مادر عدم بشکافت
بختش انگشتری ودیعت داد
ماهی از بهر آن شکم بشکافت
آسمان نبوت ار مه را
چون گریبان صبح دم بشکافت
تیغ شه زهرهٔ زحل بدرید
جگر آفتاب هم بشکافت
تیغ او دست موسوی است از آنک
نیل را چون سر قلم بشکافت
ای چراغ یزیدیان که دلت
چون علی خیبر ستم بشکافت
تارک ذوالخمار بدعت را
ذوالفقار تو لاجرم بشکافت
بر شکافی دماغ خصم چنانک
ناف سهراب روستم بشکافت
جز به نام تو داغ بر ران نیست
مرکب بخت زیر ران ملوک
روضهٔ آتشین بلارک توست
باد جودی شکاف ناوک توست
تخت جمشید و تاج نوشروان
آرزومند پای و تارک توست
بخت تو کودک و عروس ظفر
انتظار بلوغ کودک توست
ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک توست
مشتری چک نویس قدر تو بس
که سعادت سجل آن چک توست
با یتیمی چو مصطفی می‌ساز
چه کنی جبرئیل اتابک توست
در جهان مالک جهان سخن
مادح حضرت مبارک توست
شد عطارد به نطق صد یک او
چون به خلق آفتاب صد یک توست
گر بمانم ز آستان تو دور
عار دارم ز آستان ملوک
چون تو گردون سریر نتوان یافت
چون من اختر ضمیر نتوان یافت
آفتابی و جز به درگاهت
اختران را مسیر نتوان یافت
جز به صدرت عیار دانش را
ناقدان بصیر نتوان یافت
گفتی از رسم سی هزار درم
کم ز سی نیزه‌گیر نتوان یافت
لیک از صد هزار نیزه و تیر
این قلم را نظیر نتوان یافت
سخن این است ناگزیر جهان
عوض ناگزیر نتوان یافت
تا چو تیغم به زر نیارائی
خاطرم را چو تیر نتوان یافت
چشمهٔ خاطر است سنگ انبار
آب از او خیر خیر نتوان یافت
بلبلی را که سینه بخراشی
از دم او صفیر نتوان یافت
قلمی را که موی در سر ماند
کار ساز دبیر نتوان یافت
خانهٔ پیرزن که طوفان برد
در تنورش فطیر نتوان یافت
پدرت دیده‌ای که چون می‌داشت
ساحری را که شد زبان ملوک
در کمال تو چشم بد مرساد
نرسد در تو چشم و خود مرساد
بر رکاب فلک جنیبت تو
آفتی کز فلک رسد، مرساد
دختر بخت را جز از در تو
بر فلک بانگ نامزد مرساد
آن که عمرت هزار سال نخواست
روزش از یک به ده، به صد مرساد
بر امید کلاه دولت تو
حاسدان را قبا نمد مرساد
دشمنت را که جانش معدوم است
حال بد جز به کالبد مرساد
ز ابلق چار کامهٔ شب و روز
ران یک رانت را لگد مرساد
جیفهٔ دشمنان جافی تو
از زبانی به دام و دد مرساد
صدر عالیت کعبهٔ خرد است
رخنه در کعبهٔ خرد مرساد
این دعا ورد جان خاقانی است
کای ملک ز آسمانت بد مرساد
صولتت باد سایه دار ظفر
دولتت باد دایگان ملوک

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خندهٔ سر به مهر زد دم صبح
الصبوح ای حریف محرم صبح
هوش مصنوعی: دوستانه و آرام، صبح زود خنده‌ای از دل شکفت، ای هم‌راز من در صبحگاهان.
ناف شب سوخت تف مجمر روز
گوی زر یافت جیب ملحم صبح
هوش مصنوعی: در دل تاریکی شب، شعله‌های روشنایی روز به آتش درآمد و باریابی صبح، گوهری چون طلا به دست آورد.
به سر تازیانهٔ زرین
شاه گردون گرفت عالم صبح
هوش مصنوعی: صبح با تازیانه‌ای از طلای پادشاه آسمان، دنیا را به حرکت درآورد.
صبح شد مریم، آفتاب مسیح
قطرهٔ ژاله اشک مریم صبح
هوش مصنوعی: صبح که شد، مریم به مانند آفتاب مسیح، اشک‌هایش مانند قطره‌های ژاله درخشید.
طاس زرین کش آفتاب آسا
کآفتاب است طاس پرچم صبح
هوش مصنوعی: تابش نور خورشید بر روی جام زری، مانند حضور آفتاب، نشان‌دهنده آغاز صبح است و آن نورِ طلایی، سمبلی از روشنایی و امید به شمار می‌آید.
پی پی عشق گیر و کم کم عقل
لب لب جام خواه و دم دم صبح
هوش مصنوعی: عشق را با شتاب بپذیر و آشفته و سرشار از احساس به زندگی ادامه بده. به آرامی از لذت‌ها بهره‌مند شو و در هنگامه سپیده‌دم به خودت فکر کن.
سیم کش بحر کش ز کشتی زر
خوان فکن خوانچه کن مسلم صبح
هوش مصنوعی: این بیت به تشبیه و تصویرسازی می‌پردازد. در آن به کشتی‌ای اشاره می‌شود که از طلا ساخته شده و در دل دریا قرار دارد. همچنین به صبح و آغازی تازه اشاره می‌کند که در آن رنگ و بویی خاص وجود دارد. به طور کلی، معنای کلی این بیت به زیبایی و ارزش‌های زندگی، همچنین به امید و نوید روز جدید اشاره دارد.
عاشقان را ز صبح و شام چه رنگ
کم زن عشق باش و گو کم صبح
هوش مصنوعی: عاشقان به روز و شب اهمیت نمی‌دهند، بلکه باید عاشق باشی و صبح را هم به عشق و شوق بگذار.
از تن عقل پنج یک برگیر
سه یکی خور به روی خرم صبح
هوش مصنوعی: عقل خود را کنار بگذار و از خوشی‌های زندگی استفاده کن، زیرا زمان صبح و بیداری خوشایند است.
ید بیضای آفتاب نگر
زر فشان ز آستین معلم صبح
هوش مصنوعی: به روشنی و درخشش خورشید توجه کن، که همچون طلا از آستین معلم صبح بیرون می‌ریزد.
که آسمان پیش شه به نوروزی
در جل زر کشید ادهم صبح
هوش مصنوعی: در روز نوروز، آسمان خود را به خاطر حضور پادشاه به رنگ طلایی و زیبا کشیده است و صبحگاه را با نور و درخشندگی خود آذین بسته است.
بوالمظفر خدایگان ملوک
ملک بخش و ظفرستان ملوک
هوش مصنوعی: بوالمظفر، خداوندگار پادشاهان، بخشنده‌ٔ پادشاهی و سرشار از پیروزی‌های سلطنتی است.
برقع صبح چون براندازند
کوه را خلعه در سر اندازند
هوش مصنوعی: زمانی که صبح با روشنی خود پرده‌ای از شب را کنار می‌زند، کوه‌ها هم گویی رخت و لباس خود را کنار می‌زنند و در این حالت، خلأ و خالی بودن آنها نمایان می‌شود.
بر درند از صبا مشیمهٔ صبح
طفل خونین به خاور اندازند
هوش مصنوعی: به درختان از نسیم صبحگاهی نطع کودکانی خونین برسد و آن‌ها را به سمت شرق پرتاب کنند.
ترک سبوح گفته وقت صبوح
عابدان سبحه‌ها دراندازند
هوش مصنوعی: در صبحگاهان، عابدان، تسبیح‌های خود را به دور می‌افکنند و پرستش و ذکر خود را در فضایی پاک و آزاد انجام می‌دهند.
نوعروسان حجلهٔ نوروز
نورهان زر و زیور اندازند
هوش مصنوعی: عروس‌ها در مراسم نوروز با زیبایی و زرق و برق خاصی زینت می‌کنند و جلوه‌ای زیبا به جشن می‌بخشند.
ز آن مربع نهند منقل را
تا مثلث در آذر اندازند
هوش مصنوعی: برای اینکه آتش را در مثلثی بسازند، باید منقل را در مکانی خاص قرار دهند.
قفس آهنین کنند و در او
مرغ یاقوت پیکر اندازند
هوش مصنوعی: در یک قفس محکم و آهنی، مرغی زیبا و پر ارزش را قرار داده‌اند.
در مشبک دریچه پنداری
کافتاب زحل خور اندازند
هوش مصنوعی: در پنجره‌ای مشبک، گمان می‌کنی که نور خورشید از زهره می‌تابد.
یا در آن خانهٔ مگس گیران
سرخ زنبور کافر اندازند
هوش مصنوعی: در آن مکان که مگس‌گیران وجود دارند، زنبورهای کافر را به دام می‌زنند.
بر لب خشک جام رعنا فش
عاشقان بوسهٔ تر اندازند
هوش مصنوعی: بر لب‌های خشک و بی‌مزه‌ی جام زیبا، عاشقان بوسه‌ای مرطوب و شیرین می‌زنند.
گرچه میران لشکرند همه
جرعه بر میر لشکر اندازند
هوش مصنوعی: اگرچه فرماندهان سپاه هر کدام به نمایندگی از خود عمل می‌کنند، اما همگی در نهایت به یک هدف مشترک دست می‌یابند و به یکدیگر کمک می‌کنند.
چون همه جان شوند چون می و صبح
جان به شاه مظفر اندازند
هوش مصنوعی: زمانی که همه روح و جان متحول و شاداب شوند، همچون شراب و صبحی دل‌انگیز، جان‌های خود را در پیشگاه پادشاهی پیروزمند قرار می‌دهند.
سر سامانیان و تاج کیان
ملک ابن الملک میان ملوک
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف مقام و جایگاه ویژه یک پادشاه اشاره دارد که در میان دیگر پادشاهان، همچون سر دار و تاج، دارای اهمیت و شکوه خاصی است. به نوعی نشان‌دهنده عظمت و سلطنت او در میان دیگران است.
ساقیا توبه را قلم درکش
بر در میکده علم برکش
هوش مصنوعی: ای ساقی، توبه را کنار بگذار و در میکده، پرچم شادی و خوشگذرانی را برافراشته کن.
زهد را بند آهنین بر نه
عقل را میل آتشین درکش
هوش مصنوعی: بهتر است که زهد را با اراده‌ای قوی و محکم بپذیری و به عقل خود اجازه ندهی که به وسوسه‌های دنیا نزدیک شود.
خانهٔ دل سبیل کن بر می
رقم لایباع بر در کش
هوش مصنوعی: دل را مانند خانه‌ای زیبا درآور و در ورودی آن، نشانه‌ای از خوشی و شادی قرار بده.
جان سگ طوق دار مجلس توست
هم تو داغ سگیش بر سرکش
هوش مصنوعی: جانی که به گردن آن سگ در مجلس توست، خودت هم بار سنگین داغ او را بر دوش می‌کشی.
گر به دل قانعی دو اسبه درآی
ور به جان خشندی خر اندر کش
هوش مصنوعی: اگر با دل راضی و قانع باشی، حتی به بهترین‌ها هم می‌رسی؛ اما اگر همیشه ناراحت و شکایت‌کننده باشی، مانند خر در تلاش خواهی بود و از زندگی لذت نخواهی برد.
خود پرستی چو حلقه بر در نه
بی‌خودی را چو حله در برکش
هوش مصنوعی: خودپرستی مانند حلقه‌ای است که به در چسبیده و نمی‌گذارد کسی به درون راه یابد. بی‌خودی همچون لباس زیبایی است که باید بر تن کرد و به آن افتخار نمود.
گر نه‌ای زهر، سینه کمتر سوز
ور نه‌ای دهر، کینه کمتر کش
هوش مصنوعی: اگر تو زهر نیستی، پس کمتر سینه را بسوزان و اگر تو زمانه نیستی، پس کمتر کینه به دل بگیر.
دست گیر آفتاب را چون صبح
در سماع خوش قلندر کش
هوش مصنوعی: دست آفتاب را بگیر و مانند صبح که قلندری خوشحال در حال رقص است، به سمت او برو.
روز و شب چون خط مزور نیست
خیز و خط بر خط مزور کش
هوش مصنوعی: روز و شب مانند خطی که بی‌کیفیت و کِرَخت است، نیستند. بنابراین برخیز و خطی واضح و زیبا بر این خط بی‌کیفیت بکش.
پیش دریا کشی چو خاقانی
یاد شه گیر و کشتی زر کش
هوش مصنوعی: به هنگام نزدیک شدن به دریا، همچون خاقانی، نام پادشاه را به یاد داشته باش و کشتی‌ای پر از طلا را به حرکت درآور.
افسر خسروان جلال الدین
ظل حق آفتاب جان ملوک
هوش مصنوعی: پادشاهان و فرمانروایان با جلال و مقام، در سایه‌ی حق و نور زندگی، مانند خورشید درخشان و حیات‌بخش هستند.
ترک من کآفتاب هندوی توست
عید جان‌ها هلال ابروی توست
هوش مصنوعی: عزیزم، تو مانند آفتاب درخشان هندوستان هستی و زیبایی‌ات همانند هلال ماه در دل جشن‌های زندگی است.
جوجو از زر منم در آن بازار
که ترازوش زلف جادوی توست
هوش مصنوعی: من در آن بازار مانند جوجو از زر هستم، زیرا زیبایی و جذابیت زلف‌های جادوی تو مرا تحت تأثیر قرار داده است.
جو زرین چه سنجدت که به نقد
قرص خورشید در ترازوی توست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ارزش واقعی چیزها را نمی‌توان با معیارهای رایج اندازه‌گیری کرد. مثلاً، چگونه می‌توان بهره‌مندی از جواهرات و طلاها را با درخشش و زیبایی خورشید مقایسه کرد؟ در واقع، خورشید با ارزش و بی‌نظیر است و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند به پای آن برسد.
پیش چشمت خیال هستی من
سایهٔ موی بند گیسوی توست
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که در نظر من، وجود من تنها به خاطر زیبایی و جذابیت موهای تو است. حضور تو در زندگی‌ام به قدری اهمیت دارد که تمام وجودم تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد.
از فلک زخم‌هاست بر دل من
کنهم از دستبرد نیروی توست
هوش مصنوعی: زخم‌هایی که بر دل من نشسته، ناشی از حوادثی است که از آسمان به من رسیده، اما این آسیب‌ها به خاطر قدرت تو به من تحمیل شده‌اند.
نکنم مرهم جراحت خویش
کن جراحت به مهر بازوی توست
هوش مصنوعی: مرا به درد و زخم خود شفا نده، چرا که زخمی که دارم، به خاطر عشق و محبت توست.
نالش از آسمان کنم نی نی
کآسمان هم به نالش از خوی توست
هوش مصنوعی: من فریاد و ناله‌ام را از عمق آسمان برمی‌آورم، زیرا خود آسمان نیز تحت تاثیر و تألم وجود توست.
پهلو از من تهی مکن که مرا
پهلوی چرب هم ز پهلوی توست
هوش مصنوعی: پهلوی خود را از من خالی نکن، زیرا حضور تو برای من بسیار مهم است و حتی بر پهلوی چرب دیگران هم تأثیر دارد.
وصل و هجرت مرا یکی است از آنک
درد تو هم مزاج داروی توست
هوش مصنوعی: وصال و جدایی برای من تفاوتی ندارد، چون درد تو هم همانند داروی توست.
جان سپند تو ساخت خاقانی
چکند چشم عالمی سوی توست
هوش مصنوعی: زندگی و روح پاک تو باعث شد که خاقانی چنین بگوید و این‌که چشمان همه به سوی تو معطوف شده است.
لؤلؤ افشان تویی به مدحت شاه
عقد پروین بهای لولوی توست
هوش مصنوعی: تو مانند مرواری هستی که در ستایش شاه می‌درخشد، و قیمت مروارید در این تاج، به خاطر جواهر وجود توست.
حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت، نگاهبان ملوک
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همواره باید از پاسداشت و حمایت از هویت و فرهنگ خود محافظت کرد، زیرا این حقوق و منافع، سپرهای محافظتی هستند که ملت را در برابر چالش‌ها و خطرات نگه می‌دارند. نگهبانی از ملت و سرزمین، وظیفه‌ای است که نباید فراموش شود، به ویژه در برابر تهدیدات خارجی.
زخم هجرت میان جان بگسست
مدد مرهم از میان بگسست
هوش مصنوعی: زخم جدایی میان روح عمیق شد و کمک درمانی نیز از میان رفت.
از همه تا همه دلی که مراست
به همه دل امید جان بگسست
هوش مصنوعی: تمام دل‌هایی که به من وابسته‌اند، امیدم را به همه دل‌ها از دست داده‌اند.
بر سر کویت از درازی راه
مرکب ناله را عنان بگسست
هوش مصنوعی: در مسیر رسیدن به تو، اسب از شدت خستگی و طولانی‌بودن راه، نتوانست خود را کنترل کند و ناله‌زنان ایستاد.
جور تو حلقهٔ جهان بگرفت
رفت و زنجیر آسمان بگسست
هوش مصنوعی: سختی و ظلم تو بر زندگی حاکم شد و زنجیرهای آسمان را نیز پاره کرد.
کشتهٔ صبرم آشکارا سوخت
رشتهٔ جانم از نهان بگسست
هوش مصنوعی: من به خاطر صبر و تحملی که داشتم، به وضوح دچار آسیب شدم و زندگی‌ام به طور ناگهانی و غیرمنتظره‌ای از هم پاشید.
پیش خاک در تو چشم از در
صد طویله به رایگان بگسست
هوش مصنوعی: چشمم به خاک توست و از درگاه تو به امیدی که به رایگان از سختی‌ها رها شوم، خارج شدم.
نفس من ز درد همنفسان
چند نوبت به یک زمان بگسست
هوش مصنوعی: نفس من به خاطر درد دوستانم چند بار در یک لحظه جان سپرد.
بر سر چاه بختم آمد چرخ
مدد جوی عمر از آن بگسست
هوش مصنوعی: به کنار چاه بخت خود آمدم و چرخ روزگار کمکم را خواست، اما عمر من از آن چاه جدا شد.
آب خون کرد و چاه سر بگرفت
دلو بدرید و ریسمان بگسست
هوش مصنوعی: آب به حدی بالا آمد که مانند خون شد و چاه را پر کرد. دلو پاره شد و ریسمان هم برید.
دست خون ماند با تو خاقانی
طمع هستی از جهان بگسست
هوش مصنوعی: دست خونین من به خاطر تو باقی ماند، ای خاقانی! آرزوی تو از دنیا قطع شده است.
جوشن چرخ را به تیر ضمیر
در ثنای خدایگان بگسست
هوش مصنوعی: آسمان و ستارگان را با تفکر و اندیشه‌ام در ستایش خداوند در هم شکستم.
شهریار فلک غلام که هست
هر غلامیش پهلوان ملوک
هوش مصنوعی: سلطان آسمان، بنده‌ای دارد که هر یک از بندگانش، قهرمان پادشاهان هستند.
لعلت از خنده کان همی ریزد
دل بر آن لعل جان همی ریزد
هوش مصنوعی: گلی که از لبان تو می‌خندد، مانند جواهری ارزشمند است و این خنده دل مرا به شدت شاد می‌کند.
چون بخندی خبر دهد دهنت
که سها اختران همی ریزد
هوش مصنوعی: وقتی که تو می‌خندی، دهانت خبر می‌دهد که ستاره‌ها از آسمان می‌افتند.
دست بالاست کار تو که فلک
زیر پایت روان همی ریزد
هوش مصنوعی: دست تو بالاست و کارهای تو به قدری بزرگ و موثر است که آسمان به خاطر accomplishments تو، زیر پای تو افتاده و به تو احترام می‌گذارد.
نیزه بالاست خون ز غمزهٔ تو
که به مشکین سنان همی ریزد
هوش مصنوعی: نیزه به خاطر دلخوری و غم عشق تو بالا رفته و به‌واسطه‌ی زیبایی چشمانت مانند مایعی سیاه ریخته می‌شود.
آسمان هم ز جور تو چون من
خاک بر آسمان همی ریزد
هوش مصنوعی: آسمان نیز از ظلم تو به حالت من شبیه است و مانند من بر خود غم و اندوه می‌بارد.
نه از آن طیره‌ام که طرهٔ تو
خون من هر زمان همی ریزد
هوش مصنوعی: من از آن گروه نیستم که زیبایی تو باعث آزار من شود و هر لحظه خونم را بریزد.
لیک از آن در خطم که از خط تو
نافه‌ها رایگان همی ریزد
هوش مصنوعی: اما از آن‌جا که من در این برنامه، از تو خط دارم، این گونه است که بخشی از زیبایی‌ها و جذابیت‌ها به راحتی و بدون هزینه از جان تو به من می‌رسد.
به چه زهره زبان حدیث تو کرد
کب رویم زبان همی ریزد
هوش مصنوعی: به چه رویی می‌توان زبان به سخن گفتن تو گشود، در حالی که لب‌های من از شرم و ناتوانی به لرزه درآمده‌اند؟
چشم من شد گناه شوی زبان
کب سوی دهان همی ریزد
هوش مصنوعی: چشم من باعث شده است که گناهکار به نظر بیایم، زبانم هم مانند کبک به سمت دهانم می‌رود و چیزهایی را برایم می‌آورد.
ابر خون‌بار چشم خاقانی
صاعقه بر جهان همی ریزد
هوش مصنوعی: چشم‌های خاقانی پر از اندوه و غم است و مانند ابرهای طوفانی، احساساتش بر دنیا می‌بارد و به نوعی به اطرافش تاثیر می‌گذارد.
صدف خاطرش جواهر نطق
بر سر اخستان همی ریزد
هوش مصنوعی: ذهن او همچون صدفی است که زیبایی‌های سخن را بر سر چهره‌های شاداب و سرزنده پخش می‌کند.
خانه زادند و بندهٔ در شاه
خانه داران خاندان ملوک
هوش مصنوعی: در خانه‌ای متولد شدند و به عنوان خدمتگذار در قصر سلطنتی خاندان پادشاهی مشغول به کار هستند.
جوشن سرکشی ز سر برکش
تیر هجرانم از جگر برکش
هوش مصنوعی: سرکشی و طغیانی که در دل دارم، همچون تیری است که از دل و جگرم برمی‌خیزد و به سمت عشق دور از من پرتاب می‌شود.
یا فرو بر تنم به آب عدم
یا دلم ز آتش سقر برکش
هوش مصنوعی: یا مرا در آغوش آب عدم غرق کن یا دل من را از آتش دوزخ نجات بده.
رگ جانم گشاده گشت ببند
پیشتر نوک نیشتر برکش
هوش مصنوعی: رگ وجودم باز شد، پیش از آنکه نوک سوزن را بیرون بکشی، آن را ببند.
موج خون منت به کعب رسید
دامن حله بیشتر برکش
هوش مصنوعی: موج خون به کعبه رسید و دامن چادر را بلندتر کن.
بوسه‌ای کردم آرزو، گفتی
که ترازو بیار و زر برکش
هوش مصنوعی: بوسه‌ای به آرزویم زدم و تو گفتی که ترازویی بیاور و طلا را وزن کن.
زر ندارم ولیک جان نقد است
شو بها بر نه و شکر برکش
هوش مصنوعی: من پول ندارم، اما جان من با ارزش است. بنابراین، با این حال بالای خود را نگه‌دار و شکرگزار باش.
گر بدان کفه زر همی سنجی
جان بدین کفهٔ دگر برکش
هوش مصنوعی: اگر جانت را با کفه‌ی طلا بسنجی، آن را به کفه‌ی دیگر یعنی ارزش‌های حقیقی و معنوی منتقل کن.
دامن دوست گیر خاقانی
وز گریبان عشق سر برکش
هوش مصنوعی: به دوستی و محبت نزدیک شو و از جذبه عشق با قدرت و اعتماد بنفس بلند شو.
رایت نطق را عرابی وار
بر در کعبهٔ ظفر برکش
هوش مصنوعی: خوشه‌ی گفتار را مانند عرب‌ها با فصاحت و بلاغت در درگاه کعبه‌ی پیروزی برافراز.
از پی محرمان کعبهٔ شاه
آبی از زمزم هنر برکش
هوش مصنوعی: برای جلب رضایت دوستان و عاشقان حرم کعبه، تلاشی باشکوه و هنرمندانه انجام بده.
صلتش بزم هشت خوان بهشت
صولتش رزم هفت‌خوان ملوک
هوش مصنوعی: صدای او جشنی در بهشت است و مقامش در رزم، همچون جنگ‌های بزرگ پادشاهان است.
جو به جو جور دلستان برگیر
دل جوجو شده ز جان برگیر
هوش مصنوعی: به هر جایی که می‌توانی، عشق و محبت را به دست بیاور و دل شاد را از جان خودت بگیر.
به گمان یوسفیت گم شده بود
یوسفت گرگ شد گمان برگیر
هوش مصنوعی: احساس می‌کنم که تو مانند یوسف، در دشواری‌ها و گم‌گشتگی‌های خود، ممکن است به هیولا و دنیای تاریکی تبدیل شوی. پس بر خود مسلط باش و به خودت اجازه نده در این نابسامانی‌ها گم شوی.
بر سر خوان زندگی خورشت
چون جگر گوشه‌ای است خوان برگیر
هوش مصنوعی: در زندگی، غذای اصلی و مهمی مانند جگر گوشه‌ای را در نظر بگیر و از نعمت‌ها و خوشی‌های زندگی بهره‌مند شو.
نیست در حلقهٔ جهان یک اهل
پای اهلیت از میان برگیر
هوش مصنوعی: در دنیا هیچکس دارای پایمردی و استقامت نیست؛ پس از میان این جمع، او را که اهل این کار نیست، کنار بزن.
اهل دل کس نیافت ز اهل جهان
برو ای دل دل از جهان برگیر
هوش مصنوعی: بزرگان و اهل دل را در میان مردم نمی‌توان یافت؛ بنابراین، ای دل، از دنیا دوری کن و به خودت بپرداز.
دو به دو با حریف جان بنشین
یک به یک غدر آسمان برگیر
هوش مصنوعی: با رقیب خود به صورت جمعی و هماهنگ با هم همکاری کن، اما در عین حال به تنهایی و با احتیاط نسبت به چالش‌ها و موانع آسمانی آماده باش.
بس خراب است لهو خانهٔ دهر
به نگه عمر ز آسمان برگیر
هوش مصنوعی: این دنیا به شدت آسیب‌دیده و بی‌ثبات است؛ بنابراین، عمر خود را از آسمان به‌سوی این دنیای خراب نیاورید و از آن دوری کنید.
بر در نقب این خرابه تو را
تا نگیرند نقب از آن گیر
هوش مصنوعی: در ورودی این ویرانه، حواس خود را جمع کن و مراقب باش که تو را فریب ندهند.
گل انصاف کار خاقانی
خسک از راه دوستان برگیر
هوش مصنوعی: تو بی‌رحمی را با انصاف جبران کن و در دوستی‌ها از خوبی‌ها و محبت‌ها بهره‌مند شو.
چون منوچهر خفته در خاک است
مهر ازین شوم خاکدان برگیر
هوش مصنوعی: زمانی که منوچهر در خاک خوابیده است، تو ای مهر، از این خاکی که شوم است، بگذر و دور شو.
میوهٔ دولت منوچهر است
اخستان افسر کیان ملوک
هوش مصنوعی: میوهٔ دولت منوچهر به معنای نتیجه و ثمرهٔ موفقیت و حکومت منوچهر است که به عنوان یک پادشاه بزرگ شناخته می‌شود. در واقع، به افسران و مقامات عالی‌رتبهٔ کشور که از خاندان کیان هستند، اشاره دارد. این جمله نمایانگر اقتدار و شکوه پادشاهی و اهمیت مقام‌ها در آن دوران است.
دل به گرد زمانه می نرسد
مرغ همت به دانه می نرسد
هوش مصنوعی: دل انسان به چرخش و تغییرات روزگار نمی‌رسد و پرنده‌ای که به دنبال دستیابی به هدف خود است، نمی‌تواند به دانه‌ای که می‌خواهد دست یابد.
از زمانه چه آرزو خواهم
که به نقش زمانه می نرسد
هوش مصنوعی: از زندگی چه آرزویی می‌توانم داشته باشم که به واقعیت‌های آن نمی‌رسد؟
پیشگاه مراد چون طلبم
که به من آستانه می نرسد
هوش مصنوعی: وقتی به دنبال خواسته‌ام می‌روم، احساس می‌کنم که به من دسترسی پیدا نمی‌کند و به نتیجه نمی‌رسم.
جان دو اسبه دوان پی دل و عمر
به یکی زین دوگانه می نرسد
هوش مصنوعی: انسان در زندگی همواره به دنبال عشق و دل‌مشغولی‌هایش است، اما در عین حال وقت و عمرش محدود است و نمی‌تواند به تمامی خواسته‌هایش برسد.
من چو هندو نیم مرا از بخت
طرب زنگیانه می نرسد
هوش مصنوعی: من مانند هندوها نیستم که از شانس و سرنوشت خوشحالی و سرور به من برسد.
آه کز چرخ آه یاوگیان
ناوکی بر نشانه می نرسد
هوش مصنوعی: آه، از آسمان فریادی بلند می‌شود که به هدف نمی‌رسد.
غرقهٔ خون هزار کشتی هست
که یکی بر کرانه می نرسد
هوش مصنوعی: هزاران کشتی در خون فرو رفته‌اند، اما هیچ‌یک به ساحل نخواهند رسید.
نسیه بر نام روزگار نویس
ز آن که نقد از خزانه می نرسد
هوش مصنوعی: دنیا را به‌صورت نسیه و بدهی بنویس، زیرا چیزی از دارایی به‌صورت نقد در دسترس نیست.
میوه آن به که آفتاب پزد
سایه پرورد خانه می نرسد
هوش مصنوعی: میوه‌ای که در آفتاب پخته شود، بهتر است و سایه نمی‌تواند به خوبی آن را پرورش دهد.
پر بریده است مرغ خاقانی
ز آن سوی آشیانه می نرسد
هوش مصنوعی: پر مرغ خاقانی بریده شده است و به همین دلیل از آن طرف آشیانه نمی‌تواند به خانه‌اش برگردد.
شمع اقبال شه چنان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد
هوش مصنوعی: شمع خوشبختی پادشاه چنان درخشید که آسمان به اندازه‌ی آن نمی‌تواند روشن شود.
صولت جان ربای او بربود
گوی دولت ز صولجان ملوک
هوش مصنوعی: قدرت جان‌ربای او به‌قدری است که سلطنت و دولت از دست پادشاهان می‌دزدد.
عدل او زهرهٔ ستم بشکافت
بذل او نافهٔ کرم بشکافت
هوش مصنوعی: عدالت او ظلم را از هم می‌گسست و بخشش او سخاوت را به جوش می‌آورد.
ظلم را چون هدف جگر بدرید
بخل را چون صدف شکم بشکافت
هوش مصنوعی: ظلم مانند تیری است که دل را می‌درد و بخل مانند صدفی است که برای حفظ خود، شکاف پیدا می‌کند.
قهرش از بهر قطع نسل عدو
رحم مادر عدم بشکافت
هوش مصنوعی: او به خاطر قطع نسل دشمن، رحم مادر وجود را شکافت.
بختش انگشتری ودیعت داد
ماهی از بهر آن شکم بشکافت
هوش مصنوعی: بخت او به اندازه‌ای خوب بود که ماهی در دریا به خاطر او شکم خود را پاره کرد و انگشتری را به او هدیه داد.
آسمان نبوت ار مه را
چون گریبان صبح دم بشکافت
هوش مصنوعی: اگر آسمان نبوت در صبحگاهان، مه را مانند گریبان پاره کند،
تیغ شه زهرهٔ زحل بدرید
جگر آفتاب هم بشکافت
هوش مصنوعی: تیغ شاه زهره، جگر خورشید را نیز شکافت.
تیغ او دست موسوی است از آنک
نیل را چون سر قلم بشکافت
هوش مصنوعی: تیغ او همانند دست موسی است، چرا که همچون قلمی در نیل شکاف ایجاد کرد.
ای چراغ یزیدیان که دلت
چون علی خیبر ستم بشکافت
هوش مصنوعی: ای چراغ یزیدیان، که دلت با شجاعت و قدرتی مشابه علی، ستم‌ها را در هم می‌شکافد.
تارک ذوالخمار بدعت را
ذوالفقار تو لاجرم بشکافت
هوش مصنوعی: تارک بدعت‌های ناپسند به وسیله‌ی شمشیر تو، مانند ذوالفقار، به شدت نابود شد.
بر شکافی دماغ خصم چنانک
ناف سهراب روستم بشکافت
هوش مصنوعی: به گونه‌ای بینی دشمن را شکافتم که مانند ناف سهراب پهلوان بزرگ و معروف شکافته شد.
جز به نام تو داغ بر ران نیست
مرکب بخت زیر ران ملوک
هوش مصنوعی: فقط با نام توست که بر زندگی انسان‌ها اثر می‌گذارد، زیرا زندگی بدون یاد تو به هیچ وجه خوشایند نیست و عظمت و مقام پادشاهان نیز تحت تاثیر نام تو قرار دارد.
روضهٔ آتشین بلارک توست
باد جودی شکاف ناوک توست
هوش مصنوعی: بهشت همیشه به یاد توست، آتشین و زیبا مانند باغی که از آن می‌گذری. بادی که می‌وزد، نشان از اثر تیر فراموش‌نشدنی تو دارد.
تخت جمشید و تاج نوشروان
آرزومند پای و تارک توست
هوش مصنوعی: تخت جمشید و تاج نوشروان، هر دو منتظر تو هستند و آرزو دارند که تو بر آن‌ها قدم بگذاری.
بخت تو کودک و عروس ظفر
انتظار بلوغ کودک توست
هوش مصنوعی: شانس و بخت تو مانند کودکی است که در انتظار رشد و بلوغ خود به سر می‌برد، همچنان که عروس پیروزی به انتظار رسیدن آن لحظه است.
ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک توست
هوش مصنوعی: فرشته مرگ، اموال و دارایی‌های بسیاری را به همراه عیسی (علیه‌السلام) به دیگران می‌بخشد، اما تو اگرچه حرص و طمع کمی داری، از حال و روز بهتری برخوردار هستی.
مشتری چک نویس قدر تو بس
که سعادت سجل آن چک توست
هوش مصنوعی: ای مشتری! ارزش تو به اندازه چکی است که نوشته‌ای، زیرا سرنوشت و خوشبختی تو به آن چک وابسته است.
با یتیمی چو مصطفی می‌ساز
چه کنی جبرئیل اتابک توست
هوش مصنوعی: اگر با یتیمی همچون مصطفی (پیامبر اسلام) برخورد کنی، چه می‌توانی بگویی؟ جبرئیل (فرشته وحی) ولی‌نعمت توست.
در جهان مالک جهان سخن
مادح حضرت مبارک توست
هوش مصنوعی: در این دنیا، آن کسی که مالک حقیقی همه چیز است، در مورد تو که مورد ستایش هستی، صحبت می‌کند.
شد عطارد به نطق صد یک او
چون به خلق آفتاب صد یک توست
هوش مصنوعی: عطارد در گفتار، مانند عدد یک در برابر صد است، چون تو در میان مردم مانند آفتاب در برابر ستاره‌ها می‌درخشی.
گر بمانم ز آستان تو دور
عار دارم ز آستان ملوک
هوش مصنوعی: اگر از درگاه تو دور بمانم، احساس عذاب و شرم از درگاه پادشاهان خواهم داشت.
چون تو گردون سریر نتوان یافت
چون من اختر ضمیر نتوان یافت
هوش مصنوعی: هیچگاه نمی‌توان برابری با تو پیدا کرد، زیرا مانند من هیچ ستاره‌ای با این عمق و راز وجود ندارد.
آفتابی و جز به درگاهت
اختران را مسیر نتوان یافت
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی و هیچ ستاره‌ای جز به سمت تو نمی‌توان راهی یافت.
جز به صدرت عیار دانش را
ناقدان بصیر نتوان یافت
هوش مصنوعی: تنها با مشاهده و بررسی دقیق و عمیق می‌توان به ارزش واقعی دانش پی برد.
گفتی از رسم سی هزار درم
کم ز سی نیزه‌گیر نتوان یافت
هوش مصنوعی: گفتی که از رسم و رسوم، اگر سی هزار درم هم داشته باشی، نمی‌توانی کسی را پیدا کنی که مثل سی نفر جنگی باشد.
لیک از صد هزار نیزه و تیر
این قلم را نظیر نتوان یافت
هوش مصنوعی: اما از بین صد هزار نیزه و تیر، نمی‌توان قلمی را پیدا کرد که به آن شبیه باشد.
سخن این است ناگزیر جهان
عوض ناگزیر نتوان یافت
هوش مصنوعی: موضوع این است که به طور حتم، تغییر در جهان اجتناب‌ناپذیر است و نمی‌توان از آن فرار کرد.
تا چو تیغم به زر نیارائی
خاطرم را چو تیر نتوان یافت
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانی به زیوری نقره‌ای مانند تیغ زینت ببخشی، خاطرم را نمی‌توانی مانند تیر به هدف برسانی.
چشمهٔ خاطر است سنگ انبار
آب از او خیر خیر نتوان یافت
هوش مصنوعی: منبع اصلی فکر و احساسات، مانند چشمه‌ای است که آب را در خود ذخیره دارد. از این منبع نمی‌توان انتظار خیر و نیکی داشت، زیرا آنچه در آنجا ذخیره شده، حاصل تلاش و کاوش درونی فرد نیست.
بلبلی را که سینه بخراشی
از دم او صفیر نتوان یافت
هوش مصنوعی: بلبلی که قلبش را جریحه‌دار کنی، نمی‌توانی صدای خوشی از او بشنوی.
قلمی را که موی در سر ماند
کار ساز دبیر نتوان یافت
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که اگر داستانی یا نوشتاری به قدری زیبا و پر از احساس باشد که مثل مو در سر باقی بماند، هیچ نویسنده‌ای قادر نخواهد بود آن را به خوبی بنویسد. یعنی هنر و احساسات عمیق در بیان و نوشتن به سادگی قابل دستیابی نیستند.
خانهٔ پیرزن که طوفان برد
در تنورش فطیر نتوان یافت
هوش مصنوعی: خانهٔ پیرزن که طوفان برد، دیگر نمی‌توان نان داغی که در تنورش پخته شده بود را پیدا کرد.
پدرت دیده‌ای که چون می‌داشت
ساحری را که شد زبان ملوک
هوش مصنوعی: پدرت را دیده‌ای که چگونه مانند جادوگری بود که زبان پادشاهان را به دست آورد؟
در کمال تو چشم بد مرساد
نرسد در تو چشم و خود مرساد
هوش مصنوعی: در زیبایی و کمال تو، هیچ چیز نمی‌تواند به تو آسیب برساند و نگاه بدی به تو نمی‌رسد. در حقیقت، زیبایی و خودتو به گونه‌ای است که هیچ کس نمی‌تواند به آن آسیبی بزند.
بر رکاب فلک جنیبت تو
آفتی کز فلک رسد، مرساد
هوش مصنوعی: تو بر پل‌های آسمان در حرکت هستی و بادی که از آسمان می‌وزد، تو را به مقصد می‌رساند.
دختر بخت را جز از در تو
بر فلک بانگ نامزد مرساد
هوش مصنوعی: فقط از راه تو و به واسطه تو است که دختر خوشبختی می‌تواند صدای نامزدی خود را به آسمان برساند.
آن که عمرت هزار سال نخواست
روزش از یک به ده، به صد مرساد
هوش مصنوعی: کسی که برای عمرت ارزش قائل نیست، روزهایش را به یک، ده یا صد روز نمی‌سازد.
بر امید کلاه دولت تو
حاسدان را قبا نمد مرساد
هوش مصنوعی: بر امید به موفقیت تو، حسودان نمی‌توانند به تو آسیبی برسانند.
دشمنت را که جانش معدوم است
حال بد جز به کالبد مرساد
هوش مصنوعی: برای دشمنی که جانش از بین رفته، حالش را جز با بدنش بدتر نکن.
ز ابلق چار کامهٔ شب و روز
ران یک رانت را لگد مرساد
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویری از شب و روز اشاره شده که شبیه به رنگ‌های متضاد و متنوعی هستند. همچنین، به طور کنایه به این موضوع پرداخته می‌شود که در زندگی، مصیبت‌ها و مشکلات ممکن است به انسان ضربه بزنند، حتی اگر فکر کنیم که به خوبی روی پای خود ایستاده‌ایم. زندگی پر از چالش‌هاست و گاهی اوقات مشکلات ما را تحت فشار قرار می‌دهند.
جیفهٔ دشمنان جافی تو
از زبانی به دام و دد مرساد
هوش مصنوعی: دشمنان تو به زبانی تمسخر می‌کنند که به دام و وحشی‌ها شباهت دارد.
صدر عالیت کعبهٔ خرد است
رخنه در کعبهٔ خرد مرساد
هوش مصنوعی: عظمت تو مانند کعبه‌ای برای دانایی است و هر نقطه‌ای که به این کعبه نفوذ کند، می‌تواند به دانش و فهم عمیق‌تری دست یابد.
این دعا ورد جان خاقانی است
کای ملک ز آسمانت بد مرساد
هوش مصنوعی: این دعا از جان خاقانی است که ای پادشه، از آسمان بر ما بدی نرسان.
صولتت باد سایه دار ظفر
دولتت باد دایگان ملوک
هوش مصنوعی: سلطه و قدرت تو همیشه برقرار باشد و موفقیت و حکومتت برای همیشه پایدار بماند.