گنجور

شمارهٔ ۵ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین ابو المظفر شروان شاه

سر چو آه عاشقان برکرد صبح
عطر آتش زای برکرد صبح
از شرار آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح
بر قوارهٔ ماه سحری کرد چرخ
تا سر از خواب گران برکرد صبح
تا کند سیمین قواره در زمین
سر ز جیب آسمان برکرد صبح
خواب چشم ساقیان بست آشکار
دود رنگین کز نهان برکرد صبح
ز آتشی کافتاد از حراق شب
شمع در صحرای جان برکرد صبح
چون قراسنقر گریزان شد به راه
آق سنقر دیدبان برکرد صبح
چون به دست چپ طراز چرخ دید
نقش والفجرش برکرد صبح
کشتی زر هم کنون آمد پدید
کانک آنک بادبان برکرد صبح
جام را گنج فریدون خون بهاست
چون درفش کاویان برکرد صبح
از پی نوروز تا در جل کشند
زین به گلگون جهان برکرد صبح
گوئی اینک بر دژ زرین روس
رایت شاه اخستان برکرد صبح
عنصر اقبال و جان مملکت
گوهر تایید کان مملکت
جام چون گل عطر جان آمیخته
لعل با زر در دهان آمیخته
دست صبح از عنبر و کافور و مشک
صد مثلث رایگان آمیخته
ساغر از یاقوت و مروارید و زر
صد مفرح در زمان آمیخته
در دل خم خون شده جان پری
با تن مردم چو جان آمیخته
در سفال خم نگر زراب می
آتش اندر ضیمران آمیخته
آن می و نارنج را گر کس ندید
با شفق صبح آنچنان آمیخته
از پی تعویذ جان عاشقان
آب مشک و زعفران آمیخته
روی و موی شاهدان چون آبنوس
روز و شب در یک مکان آمیخته
از نثار جام زر بر فرق خاک
جرعه بین با خاک جان آمیخته
جام می چون لوح طفلان سرخ و زرد
نو بهاری با خزان آمیخته
روز و شب را ز آشتی با یکدگر
دولت شاه اخستان آمیخته
خسرو مشرق جلال الدین که کرد
ذوالجلالش کامران مملکت
شاهد روز از نهان آمد برون
خوانچهٔ زر ز آسمان آمد برون
چهرهٔ آن شاهد زربفت پوش
از نقاب پرنیان آمد برون
شاهد و شاه از قبای فستقی
همچو فستق ز استخوان آمد برون
نقب در دیوار مشرق برد صبح
خشت زرین ز آن میان آمد برون
نعرهٔ مرغان برآمد کالصبوح
بیدلی از بند جان آمد برون
بامدادن سوی مسجد می‌شدم
پیری از کوی مغان آمد برون
من به بانگ مؤذنان کز میکده
بانگ مرغ زند خوان آمد برون
عاشقی توبه شکسته همچو من
از طواف خمستان آمد برون
دست من بگرفت و درمیخانه برد
با من از راه نهان آمد برون
گفت می خور تابرون آیی ز پوست
لاله نیز از پوست ز آن آمد برون
می خوری به کز ریا طاعت کنی
گفتم و تیر از کمان آمد برون
پای رندان بوسه زن خاقانیا
خاصه پایی کز جهان آمد برون
از حجاب غیب چون ماه از غمام
نصرت شاه اخستان آمد برون
داور اسلام خاقان کبیر
عدل را نوشیروان مملکت
ساقی دریاکشان آخر کجاست
ساغر کشتی نشان آخر کجاست
کشتی زرین در او دریای لعل
از حبابش بادبان آخر کجاست
از مسام گاو سیمین در صبوح
ارزن زرین روان آخر کجاست
از پی سی طفل را در یک بساط
آن سه لعبت ز استخوان آخر کجاست
این حریفان جمله مستان می‌اند
مست عشقی ز آن میان آخر کجاست
از زکات جرعهٔ مستان وقت
یک زمین سیراب جان آخر کجاست
بربط نالان چو طفلان از زدن
در کنار دایگان آخر کجاست
نای چون شاه حبش در پیش و پس
ده غلامش پاسبان آخر کجاست
بر سر رگ‌های بازوی رباب
نشتر راحت رسان آخر کجاست
چنگ چون زالی سرافکنده ز شرم
گیسوان در پاکشان آخر کجاست
راوی خاقانی اینک مرحبا
مدحت شاه اخستان آخر کجاست
تاجدار کشور پنجم که هست
کیقباد خاندان مملکت
تیغ خورشید از جهان پوشیده‌اند
در هوا خفتان از آن پوشیده‌اند
تا هوا کبریت رنگ آمد ز چرخ
آتش سیماب سان پوشیده‌اند
گرچه از کبریت بفروزد چراغ
زو چراغ آسمان پوشیده‌اند
وقت سرد است آتش افزون کن کز ابر
چشمهٔ آتش‌فشان پوشیده‌اند
کعبه ز آتش ساز چون بر فرق کوه
چادر احرامیان پوشیده‌اند
از شعاع آتش اینک صد دواج
در عذار شبستان پوشیده‌اند
وز مزاج می به روی خاصگان
صد دواج رایگان پوشیده‌اند
آن تنوره پیشتر کش کز تفش
در بنفشه ارغوان پوشیده‌اند
خیل زنگی را چو شد در پنجره
شعر چینی در زمان پوشیده‌اند
خلعت اسکندر رومی مگر
در شه هندوستان پوشیده‌اند
زعفران در شب شود رنگین و باز
شب به رنگ زعفران پوشیده‌اند
در زحل گوئی شعاع آفتاب
از کف شاه اخستان پوشیده‌اند
مصطفی عزم و علی رزمی که هست
ذوالفقارش پاسبان مملکت
خیل دی ماهی نهان کرد آفتاب
چشمه بر ماهی روان کرد آفتاب
یوسف آسا چون به دلو از چاه رست
تخت شاهی را مکان کرد آفتاب
مهره آورد از سر افعی برون
در سر ماهی عیان کرد آفتاب
افعی دی را همه تن زهر دید
چون گوزن آهنگ آن کرد آفتاب
خاتم ملک سلیمانی نگر
کاندر آن ماهی نهان کرد آفتاب
از پی پنجاهه در ماهی خوران
بهر عیسی نزل خوان کرد آفتاب
وقت را از ماهی بریان چرخ
روز نو را میهمان کرد آفتاب
وز پی بریانی و سور بهار
گوسفندان را نشان کرد آفتاب
از پی تیر بلور انداختن
توز رنگین بر کمان کرد آفتاب
پاره‌ای پیراست از دامان شب
روز را در بادبان کرد آفتاب
تاج بربود از سر مهراج زنگ
یارهٔ طمغاج خان کرد آفتاب
خلعت انصاف می‌دوزد مگر
خدمت شاه اخستان کرد آفتاب
شهریاری کز کف و شمشیر اوست
ابر و برق آسمان مملکت
عدلش ار مهدی نشان برخاستی
ظلم دجال از جهان برخاستی
طوطی از خزران نشیمن ساختی
سنقر از هندوستان برخاستی
وآنکه مهدی بر گمان داند که هست
گر در او دیدی گمان برخاستی
عدلش ار بند طبایع نامدی
چار طوفان هر زمان برخاستی
گر نکردستی قیامت عدل او
خود قیامت ناگهان برخاستی
ورنه قدرش داشتی طاق فلک
کرسی خاک از میان برخاستی
فرق کوه ار بار قهرش یافتی
پشت خم چون آسمان برخاستی
گر سکندر زنده ماندی تاکنون
پیشش از تخت کیان برخاستی
گر به زه ماندی کمان بهرام را
لرز تیر از استخوان برخاستی
بر کمان چون بازوی شه خم زدی
قاب قوسین زین و آن برخاستی
زین خلف جان پدر شاد است شاد
کاش کز خواب گران برخاستی
دولت بیدار دیدی جاودان
گر ز خواب جاودان برخاستی
او روان شاد است تا فرزند اوست
صورت عدل و روان مملکت
حیدر آتش سنان آمد به رزم
رستم آرش کمان آمد به رزم
خصم چون سگ در پس زانو نشست
کو چو شیر سیستان آمد به رزم
سومنات ظلم را محمودوار
برق زد تا ابرسان آمد به رزم
بر زبان تیغ او در شان ملک
وحی نصرت ز آسمان آمد به رزم
رنگ جبریل است تیغش را بلی
بر زبانش وحی از آن آمد به رزم
در کف شاه آن یمانی تیغ را
آسمان مکی فسان آمد به رزم
شاه چون خورشید و در کف جو زهر
با کمند خیزران آمد به رزم
خصم شد درهم شکسته چون کمند
کان کمندش در میان آمد به رزم
خصم را چون در کمندش ماند حلق
بس خناقش کنزمان آمد به رزم
خصم در جان کندن آمد چون چراغ
ز آن فواقش در دهان آمد به رزم
شاه را بین کعبه‌ای بر بوقبیس
چون کمیتش زیر ران آمد به رزم
کس سلیمان دید دیوی زیر ران
او بر آن مرکب چنان آمد به رزم
دشمنش بس دور ماند از تاج و تخت
خرمگس گم شد ز خوان مملکت
لشکر عزمش جهان خواهد گشاد
کز کمین فتح ران خواهد گشاد
عزم او چون مهره‌ای خواهد نشاند
ششدر هفت آسمان خواهد گشاد
عدل او بر تشنگان تف ظلم
چشمهٔ آب امان خواهد گشاد
ز آرزوی قطرهٔ ابر سخاش
چون صدف دریا دهان خواهد گشاد
پر کرکس بین به رنگ خرمگس
یغلغی را کز کمان خواهد گشاد
نیش فصاد اجل پیکان اوست
کو همه رگ‌های جان خواهد گشاد
چون منوچهر از جهان شد طرفه نیست
کز جهان شاه اخستان خواهد گشاد
برکشد تیغ آفتاب آنگه که چرخ
خنجر صبح از میان خواهد گشاد
باز گفتم کز پی بانگ ملک
حصن در بند از سنان خواهد گشاد
راست آمد فال و می‌گویم کنون
روس را در بند سان خواهد گشان
خاطرم بر سمع این شمع کیان
مشکل سمع الکیان خواهد گشاد
دزد این درهاست از عقد سخن
هرکه درهای بیان خواهد گشاد
من زبان روزگارم بر درش
چون سر تیغش زبان مملکت
شاه اسکندر مکان باد از ظفر
دست خضرش در عنان باد از ظفر
گر به ملک افراسیاب آمد عدو
شاه کیخسرو مکان باد از ظفر
ور عدو بیژن شبیخون است شاه
رستم توران ستان باد از ظفر
میر بابک در ظلال دولتش
اردشیر بابکان باد از ظفر
مهر تیغ تازیانه‌اش با دو قطب
میخ نعل تازیان باد از ظفر
نیزهٔ دستش که چون شام اسمر است
چون شفق احمر سنان باد از ظفر
از غلامان سرایش هر وشاق
بر عراقین پهلوان باد از ظفر
وز دلیران سپاهش هر سوار
رزم را الب ارسلان باد از ظفر
چرخ چون شد سبز خنگ از نور روز
دولتش را زیر ران باد از ظفر
تیغ حصرم رنگ شاه از خون خصم
روز میدان می‌فشان باد از ظفر
بر نگین خاتم او تا ابد
کنیت شاه اخستان باد از ظفر
بر حریر رایت او روز فتح
جاء نصر الله نشان باد از ظفر
باد گردون در ضمان دولتش
دولت او در ضمان مملکت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر چو آه عاشقان برکرد صبح
عطر آتش زای برکرد صبح
هوش مصنوعی: سر عشق را چون صبح می‌سازد و بوی خوش عطر را پخش می‌کند.
از شرار آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح
هوش مصنوعی: دل های پرشور و مشتاق مانند آتش می‌سوزند و صبحی که می‌آید، بوی خوشی مانند عنبر را پخش می‌کند.
بر قوارهٔ ماه سحری کرد چرخ
تا سر از خواب گران برکرد صبح
هوش مصنوعی: چرخش آسمان در سحرگاه، چهرهٔ زیبای ماه را زیباتر کرد تا صبح با ظهورش خواب سنگین را بشکند.
تا کند سیمین قواره در زمین
سر ز جیب آسمان برکرد صبح
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویر صبحی اشاره شده که زیبایی و روشنی‌اش به زمین می‌تابد و از آسمان می‌افتد. صبح مانند یک لباس زیبا و نقره‌ای به زمین می‌رسد و جلوه‌ای تازه و دل‌انگیز به دنیا می‌بخشد.
خواب چشم ساقیان بست آشکار
دود رنگین کز نهان برکرد صبح
هوش مصنوعی: چشم‌های ساقی‌ها به خواب رفته و به وضوح دودی رنگین که از پنهان برخیزد، صبح را نمایان می‌کند.
ز آتشی کافتاد از حراق شب
شمع در صحرای جان برکرد صبح
هوش مصنوعی: از آتشی که در شب به وجود آمد، شمع زندگی‌ام در دشت وجودم صبح را به وجود آورد و دوباره روشن شد.
چون قراسنقر گریزان شد به راه
آق سنقر دیدبان برکرد صبح
هوش مصنوعی: هنگامی که قراسنقر از دست دشمن فرار کرد، به راه آق سنقر رسید و صبحگاهان دیده‌بان به او نگاه کرد.
چون به دست چپ طراز چرخ دید
نقش والفجرش برکرد صبح
هوش مصنوعی: با دیدن تصویر زیبای صبح در آسمان، فهمیدم که زمان تغییر فرا رسیده است.
کشتی زر هم کنون آمد پدید
کانک آنک بادبان برکرد صبح
هوش مصنوعی: کشتی از طلا اکنون نمایان شده است، چونکه صبح، بادبانش را برافراشته است.
جام را گنج فریدون خون بهاست
چون درفش کاویان برکرد صبح
هوش مصنوعی: این بیت به بیان اهمیت و ارزش بالای جام و درفش (پرچم) ایرانی می‌پردازد. جام به‌عنوان نشانه‌ای از قدرت و ثروت فریدون، نمادی از ارث و میراث کشور است که ارزش و بهای آن خون و جان‌هاست. همچنین، به مفهوم افتخار و عظمت ایران باستان اشاره می‌کند که درفش کاویانی به عنوان نماد ملی و فرهنگی در روز روشنایی و پیروزی نمایان می‌شود.
از پی نوروز تا در جل کشند
زین به گلگون جهان برکرد صبح
هوش مصنوعی: پس از نوروز، صبحی سرخ و زیبا در جهان طلوع می‌کند و دل‌ها را شاداب می‌سازد.
گوئی اینک بر دژ زرین روس
رایت شاه اخستان برکرد صبح
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که صبحگاهان، پرچم شاهی بر دژ طلایی روسا به اهتزاز درآمده است.
عنصر اقبال و جان مملکت
گوهر تایید کان مملکت
هوش مصنوعی: فرهنگ و روحیه‌ی مثبت و خوشبینی همواره باعث پیشرفت و موفقیت یک کشور می‌شود و این ویژگی‌ها را می‌توان به عنوان ارزشمندترین دارایی‌های آن کشور دانست.
جام چون گل عطر جان آمیخته
لعل با زر در دهان آمیخته
هوش مصنوعی: جامی که عطر جان را مانند گل در خود دارد، در دهانش لعل و زر با هم ترکیب شده‌اند.
دست صبح از عنبر و کافور و مشک
صد مثلث رایگان آمیخته
هوش مصنوعی: دست صبح با عطر و بویی دل‌انگیز و خوش، ترکیبی زیبا و خوشبو از عنبر، کافور و مشک را به همراه دارد.
ساغر از یاقوت و مروارید و زر
صد مفرح در زمان آمیخته
هوش مصنوعی: جامی ساخته شده از یاقوت و مروارید و طلا، در زمانی شاداب و خوش‌رنگ به هم آمیخته شده است.
در دل خم خون شده جان پری
با تن مردم چو جان آمیخته
هوش مصنوعی: در دل، خون به وجود آمده و روح پرنده‌ای با تن انسان، چون جان، به هم آمیخته است.
در سفال خم نگر زراب می
آتش اندر ضیمران آمیخته
هوش مصنوعی: در گِلِ سفال گرمی وجود دارد که مانند آتش در دل انسانی پر از زیبایی و زندگی جریان دارد.
آن می و نارنج را گر کس ندید
با شفق صبح آنچنان آمیخته
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند می و نارنج را ببیند، در صبحگاهان آنقدر در هم آمیخته‌اند که مانند رنگ‌های آسمان به روشنی می‌آیند.
از پی تعویذ جان عاشقان
آب مشک و زعفران آمیخته
هوش مصنوعی: پس از جستجوی درمان برای روح عاشقان، آبی که با مشک و زعفران ترکیب شده است.
روی و موی شاهدان چون آبنوس
روز و شب در یک مکان آمیخته
هوش مصنوعی: چهره و موهای معشوقان مانند چوب آبنوس، در طول روز و شب در یک جا به هم آمیخته‌اند.
از نثار جام زر بر فرق خاک
جرعه بین با خاک جان آمیخته
هوش مصنوعی: نوشیدن جرعه‌ای از جام زر بر سر خاک، نشان‌دهنده‌ی ارتباط عمیق و پیوند بین جان و خاک است. این اشاره به تلخی و شیرینی زندگی دارد که چگونه وجود انسان و مادیات به هم مرتبط می‌شوند.
جام می چون لوح طفلان سرخ و زرد
نو بهاری با خزان آمیخته
هوش مصنوعی: جامی که در اختیار داریم، مانند لوحی است که رنگ‌های سرخ و زرد دارد و بهاری نو را تداعی می‌کند، در حالی که با حال و هوای پاییز نیز در هم آمیخته است.
روز و شب را ز آشتی با یکدگر
دولت شاه اخستان آمیخته
هوش مصنوعی: روز و شب به خوبی و با صلح و آرامش کنار هم زندگی می‌کنند و این هماهنگی باعث خوشبختی و سعادت شاهان می‌شود.
خسرو مشرق جلال الدین که کرد
ذوالجلالش کامران مملکت
هوش مصنوعی: مردی به نام خسرو در سرزمین‌هایی با شکوه و جلال این‌گونه نامیده می‌شود که به خاطر جلال و عظمتش، فرمانروایی و موفقیت در حکومت به او ارزانی شده است.
شاهد روز از نهان آمد برون
خوانچهٔ زر ز آسمان آمد برون
هوش مصنوعی: در روز روشن، معشوقه از پنهان خارج شد و سفره‌ای از زر و طلا از آسمان به زمین فرود آمد.
چهرهٔ آن شاهد زربفت پوش
از نقاب پرنیان آمد برون
هوش مصنوعی: چهرهٔ آن معشوقی که لباس زربفت بر تن دارد، از زیر نقاب پرنیان بیرون آمد.
شاهد و شاه از قبای فستقی
همچو فستق ز استخوان آمد برون
هوش مصنوعی: عاشق و محبوب مانند دانه فندق از غلاف خود بیرون آمده‌اند، همچنان که دانه فندق از گردنۀ خود آزاد می‌شود.
نقب در دیوار مشرق برد صبح
خشت زرین ز آن میان آمد برون
هوش مصنوعی: سپیده‌دم از دیوار مشرق تابیده و اشعه‌های طلایی‌اش از میان آن بیرون آمده است.
نعرهٔ مرغان برآمد کالصبوح
بیدلی از بند جان آمد برون
هوش مصنوعی: صدای پرندگان بلند شد، همانند صبح که بیداری و شادابی را به همراه دارد. دل از بند جان رهایی یافته است.
بامدادن سوی مسجد می‌شدم
پیری از کوی مغان آمد برون
هوش مصنوعی: صبح زود به سمت مسجد می‌رفتم که ناگهان فردی سالخورده از محله سرچشمه‌های شراب بیرون آمد.
من به بانگ مؤذنان کز میکده
بانگ مرغ زند خوان آمد برون
هوش مصنوعی: من به صدای مؤذنان که از میکده صدای مرغ را می‌زنند، به سوی میدان آمده‌ام.
عاشقی توبه شکسته همچو من
از طواف خمستان آمد برون
هوش مصنوعی: عاشقانی که همچون من از گرداب عشق و نوشیدن می به اشتباهاتی دچار شده‌اند، از دایره عشق و مستی بیرون آمده‌اند.
دست من بگرفت و درمیخانه برد
با من از راه نهان آمد برون
هوش مصنوعی: او دست من را گرفت و به میخانه‌ای برد. او به طریقه‌ای پنهانی از راهی غیرمعمول خارج شد.
گفت می خور تابرون آیی ز پوست
لاله نیز از پوست ز آن آمد برون
هوش مصنوعی: بیا می‌نوش، تا از قید و بند رها شوی؛ حتی از پوست لاله هم باید بیرون بیایی، زیرا به همین خاطر به وجود آمده‌ای.
می خوری به کز ریا طاعت کنی
گفتم و تیر از کمان آمد برون
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که وقتی در مورد اطاعت و دینداری صحبت می‌کنیم، گاهی اوقات ممکن است این کار به دلیل ریا باشد. در حقیقت، در این وضعیت فرد تاب مقاومت در برابر نفاق و تباهی را نداشته و ناگزیر به انجام اقداماتی می‌شود که به آن تیراندازی شبیه است، یعنی ناگهان و بدون فکر، عملی انجام می‌دهد.
پای رندان بوسه زن خاقانیا
خاصه پایی کز جهان آمد برون
هوش مصنوعی: پایی که از دنیای فانی بیرون آمده و به نزد رندان و آنهایی که به عشق و خوشی زندگی می‌کنند، می‌رسد، لایق بوسیدن است. این پای خاص و ویژه است که به عوالم معنوی و غیر زمینی تعلق دارد.
از حجاب غیب چون ماه از غمام
نصرت شاه اخستان آمد برون
هوش مصنوعی: از پرده‌ی پنهان مانند ماهی که از ابر بیرون می‌آید، یاری و پیروزی شاهان به روشنی و وضوح نمایان شده است.
داور اسلام خاقان کبیر
عدل را نوشیروان مملکت
هوش مصنوعی: در تاریخ اسلام، خاقانی بزرگ به عنوان داور و حاکم عادل شناخته می‌شود که در زمان خود، عدل و انصاف را در کشور برقرار کرده است. او مانند نوشیروان، یکی از شاهان معروف به انصاف و عدالت، حکمرانی کرده و مملکت را به خوبی اداره نموده است.
ساقی دریاکشان آخر کجاست
ساغر کشتی نشان آخر کجاست
هوش مصنوعی: ای ساقی، جایی که صدای دریا به گوش می‌رسد و نوشیدنی در ساغر آماده است، کجاست؟ کجا می‌توانم نشانی از کشتی‌ام پیدا کنم؟
کشتی زرین در او دریای لعل
از حبابش بادبان آخر کجاست
هوش مصنوعی: کشتی طلایی در دریای زیبای سرخ، اما آخرین بادبانش کجاست؟
از مسام گاو سیمین در صبوح
ارزن زرین روان آخر کجاست
هوش مصنوعی: در دل صبح، نقره‌ای مانند گاوی پرورش یافته، به سمت جایی می‌رود که طلای گندم را به همراه دارد؛ اما در نهایت، آن مکان کجاست؟
از پی سی طفل را در یک بساط
آن سه لعبت ز استخوان آخر کجاست
هوش مصنوعی: در پی کودک، در جایی که سه اسباب بازی از استخوان موجود است، آخر کار کجاست؟
این حریفان جمله مستان می‌اند
مست عشقی ز آن میان آخر کجاست
هوش مصنوعی: این رقبا همه در حال مستی و شیدایی هستند و عشق در میان آن‌ها جاری است، اما در نهایت این عشق کجاست و گم شده است؟
از زکات جرعهٔ مستان وقت
یک زمین سیراب جان آخر کجاست
هوش مصنوعی: به بادهٔ مستی که به دیگران می‌دهم، وقت گدایی آیا جایی برای سیراب کردن جان من باقی است؟
بربط نالان چو طفلان از زدن
در کنار دایگان آخر کجاست
هوش مصنوعی: بربط نالان همانند کودکان که از نواختن در کنار دایگان (نوازندگان) گله‌مندند، نشان از بی‌قراری و دلتنگی دارد. در اینجا پرسشی مطرح می‌شود که سرانجام این غم و ناله به کجا ختم خواهد شد.
نای چون شاه حبش در پیش و پس
ده غلامش پاسبان آخر کجاست
هوش مصنوعی: اگر در گام‌های من نای و ساز شوری می‌افزاید، و در دلم نگرانی از یارانم وجود دارد، پس چه کسی به فکر نگهداری از این عشق و دل‌گسستگی است؟
بر سر رگ‌های بازوی رباب
نشتر راحت رسان آخر کجاست
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر حس عواطف و درد در رابطه با یک موضوع عمیق است. آنچه در اینجا مطرح شده، به تضاد میان رنج و آرامش اشاره دارد. گفتن این که در جایی از زندگی یا در دنیای احساسات، مشکلات و سختی‌ها وجود دارد که در برابر آن‌ها باید تسلیم شد، و به دنبال جایی هستیم که در آن آرامش واقعی پیدا کنیم. در اینجا، امکان ندارد به سادگی از دردها عبور کرد و هنوز در جستجوی آرامش بود.
چنگ چون زالی سرافکنده ز شرم
گیسوان در پاکشان آخر کجاست
هوش مصنوعی: چنگ مانند زلف بلند و نرم که به خاطر شرم، به آرامی افتاده است، در نهایت کجا میتواند باشد؟
راوی خاقانی اینک مرحبا
مدحت شاه اخستان آخر کجاست
هوش مصنوعی: راوی خاقانی اکنون با شوق و احترام از مدح و ستایش شاه اخستان یاد می‌کند و می‌پرسد که این مدح در کجا قرار دارد.
تاجدار کشور پنجم که هست
کیقباد خاندان مملکت
هوش مصنوعی: پادشاهی که در کشور پنجم بر تخت نشسته، از نسل کیقباد است که خاندانش بر این سرزمین حکمرانی می‌کند.
تیغ خورشید از جهان پوشیده‌اند
در هوا خفتان از آن پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح بیان می‌شود که نور و تابش خورشید از دید پنهان شده است و در آسمان، ابرها یا چیزهای دیگری بر آن سایه افکنده‌اند. به عبارت دیگر، تابش خورشید توسط موانعی که در آسمان وجود دارد، پوشیده شده و در نتیجه، نور آن دیگر قابل مشاهده نیست.
تا هوا کبریت رنگ آمد ز چرخ
آتش سیماب سان پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: وقتی آسمان به رنگ کبریت درآمد، چرخ (دوار) همچون آتش، سیمابی را پوشانده است.
گرچه از کبریت بفروزد چراغ
زو چراغ آسمان پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: هرچند که زبانه‌های آتش چراغی را روشن می‌کند، اما نور آسمان همچنان پنهان باقی مانده است.
وقت سرد است آتش افزون کن کز ابر
چشمهٔ آتش‌فشان پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: زمانی که هوا سرد است، بیشتر آتش بسوزانید، زیرا ابرها آتش‌فشان‌ها را پنهان کرده‌اند.
کعبه ز آتش ساز چون بر فرق کوه
چادر احرامیان پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: چادر احرامیان مثل کعبه از آتش ساخته شده و بر بالای کوه زده شده است.
از شعاع آتش اینک صد دواج
در عذار شبستان پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: درخشش شعله‌های آتش باعث شده تا تعداد زیادی نور در فضای تاریک شب به وجود بیاید و چهره‌های افراد را روشن کند.
وز مزاج می به روی خاصگان
صد دواج رایگان پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: از طعم و بوی شراب، خاصان و افراد ویژه در پیاله‌های زیبایی از شراب، یکصد بار لبخند و شادی پنهان کرده‌اند.
آن تنوره پیشتر کش کز تفش
در بنفشه ارغوان پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: این جمله به بیان یک تصویر شاعرانه مربوط به آتش و رنگ‌ها اشاره دارد. می‌توان گفت که واژه "تنوره" به نوعی شعله آتش اشاره می‌کند که جلوه‌ای خاص پیدا کرده و در اثر حرارتش، رنگ بنفشه و ارغوانی به خود گرفته است. در واقع، این تصویر به زیبایی و تأثیر حرارت بر روی رنگ‌ها و طبیعت اشاره دارد.
خیل زنگی را چو شد در پنجره
شعر چینی در زمان پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: وقتی گروهی از افراد زنگی در کنار هم قرار می‌گیرند، همان‌طور که شعر چینی در زمان پوشیده می‌شود، در پنجره‌ای به نمایش گذاشته می‌شود.
خلعت اسکندر رومی مگر
در شه هندوستان پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: آیا لباس‌های زیبای اسکندر رومی را فقط در پادشاهی هند می‌توان یافت؟
زعفران در شب شود رنگین و باز
شب به رنگ زعفران پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: زعفران در تاریکی شب رنگی زیبا و خیره‌کننده به خود می‌گیرد و این شب نیز با رنگ زعفران در آغشته شده است.
در زحل گوئی شعاع آفتاب
از کف شاه اخستان پوشیده‌اند
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در زحل، نور خورشید به گونه‌ای از دست شاهان اخستان پنهان شده است.
مصطفی عزم و علی رزمی که هست
ذوالفقارش پاسبان مملکت
هوش مصنوعی: مصطفی (پیامبر اسلام) با اراده‌ای قوی و علی (امام علی) با شجاعت و دلیری، که شمشیرش (ذوالفقار) حافظ امنیت و کشور است.
خیل دی ماهی نهان کرد آفتاب
چشمه بر ماهی روان کرد آفتاب
هوش مصنوعی: خورشید در دی ماه به طور پنهانی، اثر خود را بر آب‌های روان می‌افکند و باعث می‌شود که چشمه‌ها به جریان درآیند.
یوسف آسا چون به دلو از چاه رست
تخت شاهی را مکان کرد آفتاب
هوش مصنوعی: یوسف، پس از اینکه از چاه رهایی یافت و به دلو رسید، جایگاه شاهی را برای خود انتخاب کرد و مانند آفتاب درخشان شد.
مهره آورد از سر افعی برون
در سر ماهی عیان کرد آفتاب
هوش مصنوعی: با طلوع خورشید، نوری و روشنی جدید پدیدار می‌شود که همچون گوهر درخشان از دل تاریکی‌ها بیرون می‌آید و حقیقتی را نمایان می‌سازد. این پدیده نشان‌دهنده قدرت و زیبایی طبیعت است که با روشنایی خود، رازها را آشکار می‌کند.
افعی دی را همه تن زهر دید
چون گوزن آهنگ آن کرد آفتاب
هوش مصنوعی: مار افعی، وقتی که در شب همه جا را با زهر خود پر کرده است، مانند گوزنی است که به سمت خورشید حرکت می‌کند.
خاتم ملک سلیمانی نگر
کاندر آن ماهی نهان کرد آفتاب
هوش مصنوعی: نگاه کن به انگشتری که متعلق به پادشاه سلیمان است؛ در آن انگشتر، ماهی پنهانی وجود دارد که مانند آفتاب درخشان است.
از پی پنجاهه در ماهی خوران
بهر عیسی نزل خوان کرد آفتاب
هوش مصنوعی: آفتاب برای عیسی سفره‌ای پهن کرد و ماهی‌خواران را به دنبال خود کشید.
وقت را از ماهی بریان چرخ
روز نو را میهمان کرد آفتاب
هوش مصنوعی: زمان را مانند ماهی بریان شده، به غیرت جدید خورشید سپرد و روز نو را به مهمانی دعوت کرد.
وز پی بریانی و سور بهار
گوسفندان را نشان کرد آفتاب
هوش مصنوعی: آفتاب به دنبال بوی غذا و خوشی بهاری، نشانه‌ای از گوسفندها را نمایان کرد.
از پی تیر بلور انداختن
توز رنگین بر کمان کرد آفتاب
هوش مصنوعی: آفتاب، رنگین کمانی را که به خاطر تیر بلورین تو ایجاد شده، روشن کرده است.
پاره‌ای پیراست از دامان شب
روز را در بادبان کرد آفتاب
هوش مصنوعی: برخی از شب را از دامن خود جدا کرد و روز را به مانند بادبان آفتاب قرار داد.
تاج بربود از سر مهراج زنگ
یارهٔ طمغاج خان کرد آفتاب
هوش مصنوعی: یک تاج از سر پادشاه زنگی برداشته شد و آفتاب بر سر یار طمغاج خان درخشید.
خلعت انصاف می‌دوزد مگر
خدمت شاه اخستان کرد آفتاب
هوش مصنوعی: انصاف به مانند لباسی است که تنها در سایهٔ خدمت به پادشاه واقعی و برجسته، ارزش و زیبایی خود را پیدا می‌کند.
شهریاری کز کف و شمشیر اوست
ابر و برق آسمان مملکت
هوش مصنوعی: پادشاهی که قدرت و نیرومندی او همچون آسمان پر از ابر و برق است، نشان‌دهنده‌ی شکوه و عظمت سرزمینش است.
عدلش ار مهدی نشان برخاستی
ظلم دجال از جهان برخاستی
هوش مصنوعی: اگر عدل حضرت مهدی ظهور کند، ظلم دجال از دنیا رخت برمی‌بندد.
طوطی از خزران نشیمن ساختی
سنقر از هندوستان برخاستی
هوش مصنوعی: تو از سرزمین خزران، یاد و نشانی زیبا و دلنشین ساخته‌ای، و همچنین پرنده سنقر از هندوستان به پرواز درآمده است.
وآنکه مهدی بر گمان داند که هست
گر در او دیدی گمان برخاستی
هوش مصنوعی: کسی که به وجود مهدی یقین دارد، اگر در دلش نشانه‌ای از او ببیند، شک و تردیدی ندارد.
عدلش ار بند طبایع نامدی
چار طوفان هر زمان برخاستی
هوش مصنوعی: اگر عدالت را به عنوان یک ویژگی طبیعی نپذیری، هر لحظه طغیانی برپا می‌شود.
گر نکردستی قیامت عدل او
خود قیامت ناگهان برخاستی
هوش مصنوعی: اگر عدالت او را در دنیا برقرار نکنی، قیامت ناگهانی بر پا خواهد شد.
ورنه قدرش داشتی طاق فلک
کرسی خاک از میان برخاستی
هوش مصنوعی: اگر به او توجه داشتی و ارزشش را می‌دانستی، می‌توانستی با اراده‌ات به اوج آسمان هم برسی و زمین را از زیر پایش برداری.
فرق کوه ار بار قهرش یافتی
پشت خم چون آسمان برخاستی
هوش مصنوعی: اگر کوه را به خاطر غضبش بارانی ببارانی، همچون آسمان درهم خم می‌شود و برمی‌خیزد.
گر سکندر زنده ماندی تاکنون
پیشش از تخت کیان برخاستی
هوش مصنوعی: اگر سکندر زنده بود تا امروز، تو از تخت سلطنت کیان پیش او بلند می‌شدی.
گر به زه ماندی کمان بهرام را
لرز تیر از استخوان برخاستی
هوش مصنوعی: اگر کمان بهرام را به دست بگیری، تیر آن از استخوان تو به لرزه در می‌آید.
بر کمان چون بازوی شه خم زدی
قاب قوسین زین و آن برخاستی
هوش مصنوعی: وقتی که بر کمان مانند بازوی یک پادشاه فشار می‌آوری، دو نیم‌دایره به وجود می‌آید که از آن به عنوان نمادی از قدرت و اراده یاد می‌شود.
زین خلف جان پدر شاد است شاد
کاش کز خواب گران برخاستی
هوش مصنوعی: از این پسری که به دنیا آمده، پدرش خوشحال و شاد است. کاش تو هم از خواب عمیق بیدار می‌شدی.
دولت بیدار دیدی جاودان
گر ز خواب جاودان برخاستی
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و خوشبختی واقعی بیدار شوی، متوجه می‌شوی که زندگی جاودانه و پایدار است، مانند کسی که از خواب عمیق بیدار شده و به واقعیت می‌رسد.
او روان شاد است تا فرزند اوست
صورت عدل و روان مملکت
هوش مصنوعی: او به خاطر وجود فرزندش خوشحال و شادمان است، زیرا فرزندش نماد عدالت و روح کشور محسوب می‌شود.
حیدر آتش سنان آمد به رزم
رستم آرش کمان آمد به رزم
هوش مصنوعی: حیدر به میدان جنگ با شمشیر آتشین خود آمد و آرش با کمانش در مبارزه حاضر شد.
خصم چون سگ در پس زانو نشست
کو چو شیر سیستان آمد به رزم
هوش مصنوعی: دشمن مانند سگی در پشت زانو نشسته است، اما وقتی مانند شیری از سیستان به میدان جنگ بیاید، اوضاع تغییر می‌کند.
سومنات ظلم را محمودوار
برق زد تا ابرسان آمد به رزم
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی سومنات چنان درخشان و خیره‌کننده بود که حتی ابرهای باران‌زا به سمت نبرد آمدند.
بر زبان تیغ او در شان ملک
وحی نصرت ز آسمان آمد به رزم
هوش مصنوعی: زبان تند و پرقدرت او مثل تیغی است که به شدت برش دارد. در حالیکه در وصف ملک، پیامی از جانب آسمان برای یاری و کمک به میدان جنگ فرستاده شده است.
رنگ جبریل است تیغش را بلی
بر زبانش وحی از آن آمد به رزم
هوش مصنوعی: تیغ او رنگی مانند رنگ جبریل دارد و بر زبانش وحی جاری است که به هنگام جنگ به او الهام شده است.
در کف شاه آن یمانی تیغ را
آسمان مکی فسان آمد به رزم
هوش مصنوعی: در دست شاه یمانی، تیغی قرار دارد که مانند آسمان مکه بر سر جنگ می‌بارد.
شاه چون خورشید و در کف جو زهر
با کمند خیزران آمد به رزم
هوش مصنوعی: شاه مانند خورشید، با قدرت و جلوه‌ای تابناک، برای جنگ به میدان آمد و در دستش زهری با ترفند و چالاکی، مثل کمند خیزران بود.
خصم شد درهم شکسته چون کمند
کان کمندش در میان آمد به رزم
هوش مصنوعی: دشمن همچون توری در هم فرو رفته است، زیرا آن کمند او در میان میدان جنگ به دام افتاده است.
خصم را چون در کمندش ماند حلق
بس خناقش کنزمان آمد به رزم
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن در دام تو گرفتار شد، او را به شدت فشار بده و در نبرد او را نابود کن.
خصم در جان کندن آمد چون چراغ
ز آن فواقش در دهان آمد به رزم
هوش مصنوعی: دشمن به میدان جنگ آمد و همانند چراغی در حال خاموش شدن، نیرویش به شدت کاهش یافته است و وضعیتش ناامیدکننده است.
شاه را بین کعبه‌ای بر بوقبیس
چون کمیتش زیر ران آمد به رزم
هوش مصنوعی: شاه را ببین که چون کعبه‌ای در دل بوقبیس (نوعی مکان و معبد) در حضورش ایستاده است و زمانی که خشم و دلیری او سر بر می‌آورد، برای نبرد آماده می‌شود.
کس سلیمان دید دیوی زیر ران
او بر آن مرکب چنان آمد به رزم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس سلیمان را ندیده که دیو زیر پای او بر آن اسب با چنین شجاعت و قدرت به جنگ بیفتد.
دشمنش بس دور ماند از تاج و تخت
خرمگس گم شد ز خوان مملکت
هوش مصنوعی: دشمن او به دور افتاده و دیگر در مناصب و مقام‌ها جایگاهی ندارد، مانند مگسی که از سفره یک کشور دور شده است.
لشکر عزمش جهان خواهد گشاد
کز کمین فتح ران خواهد گشاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نیروی عظیم و اراده‌ای قوی در راه به دست آوردن پیروزی وجود دارد که می‌تواند به راحتی تمامی موانع و چالش‌ها را از پیش رو بردارد. به عبارتی، زمانی که اراده‌ای مصمم پا به میدان بگذارد، همه چیز برای دستیابی به هدف فراهم می‌شود.
عزم او چون مهره‌ای خواهد نشاند
ششدر هفت آسمان خواهد گشاد
هوش مصنوعی: عزم او همچون مهره‌ای بر روی تخته شطرنج خواهد نشست و در آسمان‌ها گسترده خواهد شد.
عدل او بر تشنگان تف ظلم
چشمهٔ آب امان خواهد گشاد
هوش مصنوعی: عدالت الهی همچون چشمه‌ای از آب، برای تشنگان، ظلم و ستم را برطرف کرده و آرامش و امان را به آنها می‌بخشد.
ز آرزوی قطرهٔ ابر سخاش
چون صدف دریا دهان خواهد گشاد
هوش مصنوعی: از آرزوی بارش باران، همچون صدفی در دریا، دهانش را باز خواهد کرد.
پر کرکس بین به رنگ خرمگس
یغلغی را کز کمان خواهد گشاد
هوش مصنوعی: توجه کن که پر کرکس به رنگ مگس سبز، در حال نوسان و حرکت است که از کمان رها خواهد شد.
نیش فصاد اجل پیکان اوست
کو همه رگ‌های جان خواهد گشاد
هوش مصنوعی: مرگ به مانند نیش زهرآگین حشرات، همچون یک تیر است که به هدف می‌زند و باعث می‌شود تمامی رشته‌های زندگی انسان از هم بگسلند.
چون منوچهر از جهان شد طرفه نیست
کز جهان شاه اخستان خواهد گشاد
هوش مصنوعی: وقتی منوچهر از دنیا رفت، دیگر جای تعجب نیست که از دنیای پادشاهی افسوس و ناامیدی به جا مانده باشد.
برکشد تیغ آفتاب آنگه که چرخ
خنجر صبح از میان خواهد گشاد
هوش مصنوعی: آفتاب هنگامی طلوع می‌کند که شب به پایان رسیده و به طور کلی روشنایی روز از تاریکی صبح آغاز می‌شود.
باز گفتم کز پی بانگ ملک
حصن در بند از سنان خواهد گشاد
هوش مصنوعی: من دوباره گفتم که در جستجوی صدا، دژنگر از تیرکمان، بند را خواهد گشود.
راست آمد فال و می‌گویم کنون
روس را در بند سان خواهد گشان
هوش مصنوعی: فال درست از آب درآمد و می‌گویم که اکنون، خداوند روس را در دام سان خواهد انداخت.
خاطرم بر سمع این شمع کیان
مشکل سمع الکیان خواهد گشاد
هوش مصنوعی: به یادداشته من، صدای این شمع و روشنایی‌اش همواره زنده است و بنابراین‌، برای من هیچ سختی در شنیدن آن وجود نخواهد داشت.
دزد این درهاست از عقد سخن
هرکه درهای بیان خواهد گشاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در فهم و بیان سخن، تنها کسانی می‌توانند در را به روی معانی باز کنند که در آن زمینه تبحر و مهارت دارند. به عبارت دیگر، برای دسترسی به عمق گفتگوها و معانی، باید توانایی لازم را داشت.
من زبان روزگارم بر درش
چون سر تیغش زبان مملکت
هوش مصنوعی: من در مقابل روزگار و زمان چون شمشیری تند و برّنده هستم که صحبت‌ها و دردهای مردم را بازگو می‌کند.
شاه اسکندر مکان باد از ظفر
دست خضرش در عنان باد از ظفر
هوش مصنوعی: شاه اسکندر به خاطر پیروزی‌ها و دستاوردهایش، مانند خضر در داستان‌های اساطیری، قدرت و تسلط خاصی بر وضعیت‌ها و امور دارد. او با دست بر مقدرات جهان، به پیش می‌رود و در سفرش به سرزمین‌ها و سرنوشت‌ها، از لطف و یاری خاص برخوردار است.
گر به ملک افراسیاب آمد عدو
شاه کیخسرو مکان باد از ظفر
هوش مصنوعی: اگر دشمن شاه کیخسرو به سرزمین افراسیاب بیاید، باد پیروزی از آنِ او خواهد بود.
ور عدو بیژن شبیخون است شاه
رستم توران ستان باد از ظفر
هوش مصنوعی: اگر دشمن بیژن به ما حمله کند، رستم مانند شاهی خواهد بود که از سرزمین توران به پیروزی می‌رسد.
میر بابک در ظلال دولتش
اردشیر بابکان باد از ظفر
هوش مصنوعی: میر بابک تحت حمایت و حکومت اردشیر بابکان، به پیروزی و موفقیت دست یابد.
مهر تیغ تازیانه‌اش با دو قطب
میخ نعل تازیان باد از ظفر
هوش مصنوعی: محبت و عشق او بر خلاف سختی‌ها و ناملایمات، همچنان بر دل‌ها اثر می‌گذارد و اعتقاد به پیروزی را در دل‌ها زنده می‌کند.
نیزهٔ دستش که چون شام اسمر است
چون شفق احمر سنان باد از ظفر
هوش مصنوعی: نیزه‌ای که در دست اوست، مانند رنگ سیاه شب و مانند سرخی سپیده‌دم است، و از پیروزی، نوکش درخشان و تیز است.
از غلامان سرایش هر وشاق
بر عراقین پهلوان باد از ظفر
هوش مصنوعی: هر کسی که در سرایش مهارت دارد و در هنر شاعری تواناست، باید به مانند عراقی‌ها به قدرت و شجاعت خود ببالد و به پیروزی‌هایش افتخار کند.
وز دلیران سپاهش هر سوار
رزم را الب ارسلان باد از ظفر
هوش مصنوعی: هر سواری از دلیران سپاهش، همانند الب ارسلان، پیروزی را به ارمغان آورد.
چرخ چون شد سبز خنگ از نور روز
دولتش را زیر ران باد از ظفر
هوش مصنوعی: زمانی که چرخ (زمان یا فلک) به خوشی و رونق می‌رسد و از نور روز روشن می‌شود، دولت و کامیابی‌اش به زیر فشار و تلاطم باد (حوادث روزگار) قرار می‌گیرد.
تیغ حصرم رنگ شاه از خون خصم
روز میدان می‌فشان باد از ظفر
هوش مصنوعی: تیغ من به رنگ خون دشمن است و در میدان نبرد به شجاعت خود می‌افزایم، وقتی که در پیروزی به سمت باد حرکت می‌کنم.
بر نگین خاتم او تا ابد
کنیت شاه اخستان باد از ظفر
هوش مصنوعی: خواسته شده است که نام شاه اخستان همیشه بر روی نگین انگشتر او نقش ببندد، و این نشانه‌ای از پیروزی و موفقیت او باشد.
بر حریر رایت او روز فتح
جاء نصر الله نشان باد از ظفر
هوش مصنوعی: در روز پیروزی، پرچم او بر روی پارچه نرم و زیبا در حال اهتزاز است و نشانه‌ای از یاری خداوند و موفقیت به شمار می‌آید.
باد گردون در ضمان دولتش
دولت او در ضمان مملکت
هوش مصنوعی: بادهای آسمان امنیت و پشتیبانی او را در دست دارند و این امنیت به کشورش هم تعلق دارد.