گنجور

شمارهٔ ۳ - در مدح سلطان مظفر الدین قزل ارسلان

لاف از دم عاشقان زند صبح
بی‌دل دم سرد از آن زند صبح
چون شعلهٔ آه بی‌دلان نقب
در گنبد جان ستان زند صبح
بازیچهٔ روزگار بیند
بس خنده که بر جهان زند صبح
صبح ارنه مرید آفتاب است
چون آه مریدسان زند صبح
گر عاشق شاه اختران نیست
پس چون دم صبح جان فشان زند صبح
چون شاهد و شاه بیند از دور
خنده ز میان جان زند صبح
شاهد پس پرده دارد اینک
شاید که دم از نهان زند صبح
آن یک دو نفس که دارد از عمر
با شاهد رایگان زند صبح
بس بی‌خبر است ز اندکی عمر
ز آن خندهٔ غافلان زند صبح
معشوق من است صبح اگر نی
چون خندهٔ بی‌دهان زند صبح
چون نافهٔ مشک شب بسوزد
بس عطسه که آن زمان زند صبح
خوش خوش چو یهود پارهٔ زرد
بر ازرق آسمان زند صبح
وز زیور اختران به نوروز
تاج قزل ارسلان زند صبح
دارای جهان، جهان دولت
بل داور جان و جان دولت
صبح آتشی از نهان برآورد
راز دل آسمان برآورد
آن مؤذن سرخ چشم سرمست
قامت به سر زبان برآورد
امروز به که عمود زد صبح
پس خنجر زرفشان برآورد
جائی که عمود و خنجر آمد
آنجا چه نفس توان برآورد
آن کیست که بی‌میانجی صبح
دست طرب از میان برآورد
کاس می و قول کاسه‌گر خواه
چون کوس پگه فغان برآورد
بربط که به طفل خفته ماند
بانگ از بر دایگان برآورد
وز چوب زدن رباب فریاد
چون کودک عشر خوان برآورد
چنگ است پلاس پوش پیری
سینه سوی کتف از آن برآورد
دف کز تن آهوان سلب داشت
آواز گوزن سان برآورد
نای است گلو فشرده پس چیست
کز سرفه قنینه جان برآورد
از بس که ره دهان گرفته است
بانگ از ره دیدگان برآورد
چون شاه حبش دم تظلم
پیش قزل ارسلان برآورد
سلطان کرم مظفر الدین
در جسم ظفر روان دولت
ساغر گوهر از دهان فرو ریخت
ساقی شکر از زبان فرو ریخت
در جام صدف دو بحر دارد
یک دجله به جرعه دان فرو ریخت
چون خون سیاوشان صراحی
خوناب دل از دهان فرو ریخت
در کین سیاوش ارغنون زن
آن زخمهٔ درفشان فرو ریخت
گوئی سر زخمه شاخ طوبی است
کو میوهٔ جان چنان فرو ریخت
یا مریم نخل خشک بفشاند
خرمای تر از میان فرو ریخت
چون عاشق بوسه زن لب خم
در حلق قنینه جان فرو ریخت
هر جان که ز خم ستد قنینه
در باطیه جان کنان فرو ریخت
نالان چو کبوتری که از حلق
خون در لب بچگان فرو ریخت
گوئی که مسیح مرغ جان ساخت
وز دم ببرش روان فرو ریخت
سرخاب رخ فلک ده از می
گو آبله از رخان فرو ریخت
از جرعه زمین چو آسمان کن
چون گوهر آسمان فرو ریخت
صبح از نم ژاله اشک داود
بر مرغ زبور خوان فرو ریخت
در دری ابر خاطر من
پیش قزل ارسلان فرو ریخت
اسکندر نامجوی گیتی
کیخسرو کامران دولت
تاج گهر آسمان برانداخت
زرین صدف از نهان برانداخت
روز آمد و کعبتین بی‌نقش
زان رقعهٔ اختران برانداخت
تا یافت محک شب از سپیدی
صراف فلک دکان برانداخت
گوئی خم صرع‌دار شد چرخ
کان زرد کف از دهان برانداخت
افعی زمردین بپیچید
مهره به سر زبان برانداخت
سرد است هوا هنوز خورشید
بر کوه دواج از آن برانداخت
اینک ز تنوره لشکر جن
بر لشکر دیو جان برانداخت
گوئی شرری که جست از انگشت
هندو به هوا سنان برانداخت
مریخ چو با زحل درآمیخت
پروین سهیل‌سان برانداخت
طاوس غراب‌خوار هر دم
گاورس ز چینه‌دان برانداخت
در خرگه دوخت روبه سرخ
چون سوزن بی‌کران برانداخت
گوئی که دوباره تیر خونین
نمردود به آسمان برانداخت
یا تاج زر از سر شه زنگ
تیغ قزل ارسلان برانداخت
تاج سر و گوهر سلاطین
بل گوهر تاج از آن دولت
مجلس به دو گلستان بر افروز
دیده به دو دلستان برافروز
یک شب به دو آفتاب بگذار
یک دل به دو عشق دان برافروز
ساقی دو طلب قدح دو بستان
بزم دل ازین و آن برافروز
از لالهٔ آن و سوسن این
در سینه دو بوستان برافروز
هست از حجر و شجر دو آتش
زان دیده وز آن رخان برافروز
در سوختهٔ شب از دو آتش
یک شعله زن و جهان برافروز
چون صبح و شفق دو جام درخواه
شب چون دل عاشقان برافروز
بر روی دو مه که چون دوصبحند
تا وقت دو صبح جان برافروز
با چار لب و دو شاهد از می
سه یک بخور و روان برافروز
خاشاک دو رنگ روز و شب را
آتش زن و در زمان برافروز
چون روز رسد دو روزن چشم
ز آن خوانچهٔ زرفشان برافروز
خوانچه کن و از دومی زمین را
چون خوانچهٔ آسمان برافروز
دل عود کن و دو دیده مجمر
پیش قزل ارسلان برافروز
سردار ملوک هفت اقلیم
روئین‌تن هفت‌خوان دولت
راز زمی آسمان برافکند
بنیاد دی از جهان برافکند
نوروز دو اسبه یک سواری است
کسیب به مهرگان برافکند
از پشت سیاه زین فرو کرد
بر زردهٔ کامران برافکند
سلطان یک اسبه سایهٔ چتر
بر ماهی آسمان برافکند
ماهی چو صدف گرش فرو خورد
چون یونسش از دهان برافکند
پرواز گرفت روز و بر شب
تب‌های دق از نهان برافکند
چون روز کشید دهرهٔ عدل
شب زهرهٔ خون‌فشان برافکند
گوئی صف آقسنقر آواز
بر خیل قراطغان برافکند
ابر آمد و چون گوزن نالید
بر کوه لعاب از آن برافکند
گرچه کفن سپید یک چند
بر سبزهٔ مرده‌سان برافکند
باد آن کفن سپید برداشت
بس سندس و پرنیان برافکند
بر چادر کوه گازر آسا
از داغ سیه نشان برافکند
بر کتف جهان ردای نوروز
فر قزل ارسلان برافکند
چون حیدر خانه‌دار اسلام
شاهنشه خاندان دولت
یک اهل دل از جهان ندیدم
دل کو؟ که ز دل نشان ندیدم
چند از دل و دل که در دو عالم
یک دلدل دل روان ندیدم
صد قافلهٔ وفا فرو شد
یک منقطع از میان ندیدم
سر نامهٔ روزگار خواندم
عنوان وفا بر آن ندیدم
بیداد به دشمنان نکردم
و انصاف ز دوستان ندیدم
چون طفل که هشت ماهه زاید
می بگذرم و جهان ندیدم
صد روزه به درد دل گرفتم
عیدی به مراد جان ندیدم
از خشمگنی کز آسمانم
ماه نو از آسمان ندیدم
چون سگ به زبان جراحت خویش
می‌شویم و مهربان ندیدم
هرچند جراحت از زبان است
مرهم به جز از زبان ندیدم
چون عیسی فارغم که با خود
جز سوزن سوزیان ندیدم
چون سوزن اگر شکسته گشتم
جز چشم وسری زیان ندیدم
از دام دورنگی زمانه
خاقانی را امان ندیدم
عادل‌تر خسروان عالم
الا قزل ارسلان ندیدم
چون عدل سپاهدار اسلام
چون عقل نگاهبان دولت
از عشوهٔ آسمان مرا بس
وز چاشنی جهان مرا بس
آن پرده و این خیال بازی است
از زحمت این و آن مرا بس
زین ابلق روزگار دیدن
بر آخور آسمان مرا بس
در دخمهٔ چرخ مردگانند
زین جادوی دخمه‌بان مرا بس
بر بی‌نمکی خوان گیتی
این چشم نمک‌فشان مرا بس
دل ندهد و جان ستاند ایام
زین ده دل و جان‌ستان مرا بس
موقوف روانم و روان هیچ
زین هودج ناروان مرا بس
بیم سرم از سر زبان است
این درد سر زبان مرا بس
تا درد سرم فرو نشاند
این اشک گلاب سان مرا بس
رنجور نفاق دوستانم
ز آمیزش دوستان مرا بس
با صورت خلوه، جلوه کردم
این شاهد غم نشان مرا بس
خاقانی را سخن همین است
کز گفتن جان و جان مرا بس
چرخ ار ندهد قصاص خونم
عدل قزل ارسلان مرا بس
جمشید زمانه شاه مغرب
اقطاع ده جهان دولت
ای دل به نوای جان چه باشی
بی‌برگ و نوا نوان چه باشی
تاری است روان گسسته ده‌جای
چندین به غم روان چه باشی
لوح ازل و ابد فرو خوان
بنگر که تو زین و آن چه باشی
آینده و رفته را نگه کن
بشمر که تو در میان چه باشی
بر خوان فلک جز این دو نان نیست
آتش خور این دو نان چه باشی
جز آتش خور گرت خورش نیست
در مطبخ آسمان چه باشی
روئین دژت ار گشادنی نیست
در محنت هفت‌خوان چه باشی
با عبرت گورخانهٔ جان
در عشرت گورخان چه باشی
با این همهٔ کرهٔ جهانی
جز در رمهٔ جهان چه باشی
تقویم مهین حکم شش روز
امروز تویی نهان چه باشی
هر سال چو پنج روز تقویم
گم بودهٔ بی‌نشان چه باشی
از کیسهٔ سال و مه چو آن پنج
دزدیدهٔ رایگان چه باشی
خاقانی عاریه است عمرت
از عاریه شادمان چه باشی
گردانهٔ لطف خواهی الا
مرغ قزل ارسلان چه باشی
استاد سرای اوست تقدیر
استاده بر آستان دولت
عزمش گره گمان گشاید
حزمش رصد زمان گشاید
با قوت عزم او عجب نیست
گر چنبر آسمان گشاید
هر عقدهٔ جوز هرکه مه راست
رمحش به سر سنان گشاید
بند دم کژدم فلک را
زان نیزهٔ مارسان گشاید
خضر الهامی که چون سکندر
لشکر کشد و جهان گشاید
وز خاک سکندر و پی خضر
صد چشمه به امتحان گشاید
دریا چو نمک ببندد از سهم
چون لشکر شاه ران گشاید
وز بس دم دی مهی عدو را
بز چهره نمک‌ستان گشاید
رانده است منجم قدر حکم
کفاق شه کیان گشاید
حصنی است فلک دوازده برج
کاقبال خدایگان گشاید
هر عقده که روزگار بندد
دست شه کامران گشاید
وز گرد مصاف روی نصرت
شاهنشه شه‌نشان گشاید
یعنی که نقاب شهربانو
فاروق عجم‌ستان گشاید
ابخاز که هست ششدر کفر
گرزش به یکی زمان گشاید
روئین دژ روس را علی روس
تیغ قزل ارسلان گشاید
چرخ است کبودهٔ به داغش
افشرده به زیر ران دولت
سندان به سنان چنان شکافد
چون صور که آسمان شکافد
گر تخت کیان زند به توران
جیحون به سر بنان شکافد
دیدی که شکاف مصطفی ماه
او خورشید آنچنان شکافد
گر نیل روان شکافت موسی
او دریای دمان شکافد
چون خنجر زهرگون کشد شاه
بس زهره که آن زمان شکافد
چون تیغ زند سر پلنگان
همچون سم آهوان شکافد
بس سینه که چون زبان افعی
زان تیغ نهنگ‌سان شکافد
شمشیر دو قطعتش به یک زخم
پهلوی سه پهلوان شکافد
گر تیغ علی شکافت فرقی
او البرز از سنان شکافد
چاکر به ثنا زبان کند موی
تا موی به امتحان شکافد
بکران بهشت جعد سازند
زان موی که این زبان شکافد
آه از دل پر زنم چو پسته
کز پری دل دهان شکافد
دریای سخن منم اگرچه
هرکس صدف بیان شکافد
امروز منم زبان عالم
تیغ تو شها زبان دولت
بی‌حکم تو آسمان نجنبد
بر اسب قضا عنان نجنبد
از گوشهٔ چار بالش تو
اقبال به سالیان نجنبد
مسجود زمین و آسمان است
تخت تو که از مکان نجنبد
یعنی که به عرش و کعبه ماند
چون کعبه و عرش از آن نجنبد
بی‌عزم تو رایض فلک را
رگ در تن مرکبان نجنبد
مهماز ز پای عزم بگشای
تا ابلق آسمان نجنبد
عدل تو اساس شد جهان را
تا مسمار جهان نجنبد
لنگی است صلاح پای لنگر
تا کشتی سر گران نجنبد
چون حیدر ذوالفقار برکش
تا چرخ جهودسان نجنبد
افیون لب فتنه را چنان ده
کز خواب به امتحان نجنبد
از خرمگس زمانه فریاد
کز مروحهٔ زمان نجنبد
لال است عدوت گرچه اه گفت
کز گفتن اه زبان نجنبد
بی‌مدحت تو کلید گفتار
اندر غلق دهان نجنبد
پیشت کند آسمان زمین بوس
کای درگهت آسمان دولت
چتر ظفرت نهان مبینام
بی‌رایت تو جهان مبینام
پرواز همای بختت الا
بر کرکس آسمان مبینام
ماوی گه جیفهٔ حسودت
جز سینهٔ کرکسان مبینام
در سرسام حسد عدو را
دردی است که نضج آن مبینام
چون شمع و قلم به صورت او را
جز زرد و سیه زبان مبینام
بر منشور کمال طغرا
الا قزل ارسلان مبینام
بی‌جلوهٔ سکهٔ قبولت
یک نقد هنر روان مبینام
بر سکهٔ ملک و خاتم دین
جز نام تو جاودان مبینام
بر قلهٔ نه حصار مینا
جز قدر تو دیدبان مبینام
همچون هرمان حصار عمرت
محتاج به پاسبان مبینام
بر ملکت مصر و قاهره هم
جز قهر تو قهرمان مبینام
زین دزد صفیر زن که چرخ است
نقبیت به باغ جان مبینام
بی‌مدحت تو به باغ دانش
یک مرغ صفیرخوان مبینام
صدر تو که کعبهٔ معالی است
جز قبلهٔ انس و جان مبینام
تا دیدهٔ خصم را بدوزی
جز تیز تو در کمان مبینام
لطف ازلیت پاسبان باد
شمشیر تو پاسبان دولت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لاف از دم عاشقان زند صبح
بی‌دل دم سرد از آن زند صبح
هوش مصنوعی: عاشقان با شور و شوق، صبح را با صدای گرم و عاشقانه خود بیدار می‌کنند، اما کسی که دلش سرد است، صبح را به طور بی‌احساس و بدون شور و نشاط تجربه می‌کند.
چون شعلهٔ آه بی‌دلان نقب
در گنبد جان ستان زند صبح
هوش مصنوعی: وقتی که آتش و اشک بی‌خودان به عمق وجود انسان نفوذ می‌کند، صبح را به چالش می‌کشد.
بازیچهٔ روزگار بیند
بس خنده که بر جهان زند صبح
هوش مصنوعی: بازیچهٔ روزگار به ما نشان می‌دهد که روزگار چقدر می‌تواند تغییر کند و در حالی که ما به زندگی و چالش‌های آن می‌خندیم، صبح بر جهان می‌تابد و نوید روز جدیدی را می‌دهد.
صبح ارنه مرید آفتاب است
چون آه مریدسان زند صبح
هوش مصنوعی: صبح اگر مرید آفتاب باشد، چون آهی که به جان می‌افتد، صبح را به وجود می‌آورد.
گر عاشق شاه اختران نیست
پس چون دم صبح جان فشان زند صبح
هوش مصنوعی: اگر کسی عاشق ستاره‌ها نیست، پس چرا صبح هنگام، وقتی که از خواب بیدار می‌شود، جانش را فدای روز نو می‌کند؟
چون شاهد و شاه بیند از دور
خنده ز میان جان زند صبح
هوش مصنوعی: وقتی محبوب و پادشاه از دور یکدیگر را می‌بینند و لبخند می‌زنند، شادی‌ای از عمق جان برمی‌خیزد و مانند طلوع صبح جان تازه‌ای به وجود می‌آورد.
شاهد پس پرده دارد اینک
شاید که دم از نهان زند صبح
هوش مصنوعی: امروز ممکن است که زیبایی پنهان خود را نمایان کند و رازهای نهفته‌اش را افشا نماید.
آن یک دو نفس که دارد از عمر
با شاهد رایگان زند صبح
هوش مصنوعی: او فقط چند نفس بیشتر از عمرش باقی نیست و در صبح، با یک معشوق بی‌هزینه زندگی می‌کند.
بس بی‌خبر است ز اندکی عمر
ز آن خندهٔ غافلان زند صبح
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم از کم بودن عمر خود بی‌خبرند، همچنان که خندهٔ بی‌خبران در صبحگاهی تازه می‌درخشد.
معشوق من است صبح اگر نی
چون خندهٔ بی‌دهان زند صبح
هوش مصنوعی: اگر صبح بی‌صدا و بدون خنده‌ای ظاهر شود، دیگر معشوق من نخواهد بود.
چون نافهٔ مشک شب بسوزد
بس عطسه که آن زمان زند صبح
هوش مصنوعی: زمانی که مشک شبانگاه بسوزد، صبح با عطسه‌ای فرا می‌رسد.
خوش خوش چو یهود پارهٔ زرد
بر ازرق آسمان زند صبح
هوش مصنوعی: به دلشاد و شادابی، مانند یهودیانی که پارچه‌ای زرد رنگ در آسمان آبی صبح می‌زنند.
وز زیور اختران به نوروز
تاج قزل ارسلان زند صبح
هوش مصنوعی: در روز نوروز، تاج قزل ارسلان به واسطه زیبایی ستارگان، درخشش خاصی دارد و به صبح نورانی جلوه می‌دهد.
دارای جهان، جهان دولت
بل داور جان و جان دولت
هوش مصنوعی: خالق جهان، مالک دنیا، رمز و راز زندگی و زندگی‌بخش است.
صبح آتشی از نهان برآورد
راز دل آسمان برآورد
هوش مصنوعی: صبح، نوری پنهانی را آشکار کرد و رازهای نهان آسمان را نمایان ساخت.
آن مؤذن سرخ چشم سرمست
قامت به سر زبان برآورد
هوش مصنوعی: مؤذن با چشمان سرخ و حالتی شاداب، قد بلند خود را به نمایش گذاشته و بانگ اذان را به زبان می‌آورد.
امروز به که عمود زد صبح
پس خنجر زرفشان برآورد
هوش مصنوعی: امروز صبح، کسی به عمود (ستون) ضربه زد و خنجر زرفشان (براق) را بیرون آورد.
جائی که عمود و خنجر آمد
آنجا چه نفس توان برآورد
هوش مصنوعی: در جایی که تهدید و خطر وجود داشته باشد، هیچ‌کس قادر به هیچ عمل یا حرکتی نخواهد بود.
آن کیست که بی‌میانجی صبح
دست طرب از میان برآورد
هوش مصنوعی: کیست این فرد که بدون واسطه صبح، دستان شادی را از میان برداشته و به نمایش می‌گذارد؟
کاس می و قول کاسه‌گر خواه
چون کوس پگه فغان برآورد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از لذت‌های زندگی بهره‌مند شوی، باید به صدای دل‌انگیز آن گوش بسپاری و به‌اندازه‌ای که برایت خوشایند است، از آن استفاده کنی.
بربط که به طفل خفته ماند
بانگ از بر دایگان برآورد
هوش مصنوعی: نوازنده‌ای که لنگر انداخته، ناگهان صدایی از لابلای دستانش بیرون آمد و روحیه‌اش دوباره جوان شد.
وز چوب زدن رباب فریاد
چون کودک عشر خوان برآورد
هوش مصنوعی: از صدای چوبی که به رباب زده می‌شود، فریادی بلند می‌شود که شبیه به آوای یک کودک در حال خواندن است.
چنگ است پلاس پوش پیری
سینه سوی کتف از آن برآورد
هوش مصنوعی: سروپوشی است که یک انسان مسن به دوش می‌زند و سینه‌اش را به سمت شانه‌اش می‌کشد.
دف کز تن آهوان سلب داشت
آواز گوزن سان برآورد
هوش مصنوعی: صدای دف که از تن آهوان گرفته شده بود، مانند صدای گوزن بلند شد.
نای است گلو فشرده پس چیست
کز سرفه قنینه جان برآورد
هوش مصنوعی: گلو مانند نیی فشرده شده است، پس چه چیزی باعث می‌شود که جان از سرفه‌ای ظریف برآید؟
از بس که ره دهان گرفته است
بانگ از ره دیدگان برآورد
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه دهان به سکوت و بی‌عملی افتاده، صدای احساسات و دیدگاه‌ها از چشم‌ها بیرون آمده است.
چون شاه حبش دم تظلم
پیش قزل ارسلان برآورد
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه حبش برای کمک و درخواست عدالت نزد قزل ارسلان آمد، صدای خود را بلند کرد و نیازش را مطرح ساخت.
سلطان کرم مظفر الدین
در جسم ظفر روان دولت
هوش مصنوعی: سلطان مهربان و بخشنده، مظفرالدین، در وجود خویش پیروزی و خوشبختی را به جا آورده است.
ساغر گوهر از دهان فرو ریخت
ساقی شکر از زبان فرو ریخت
هوش مصنوعی: با ریختن جام مروارید از دست ساقی، شیرینی و خوشی از زبان او نیز به زمین افتاد.
در جام صدف دو بحر دارد
یک دجله به جرعه دان فرو ریخت
هوش مصنوعی: در درون صدف یک جام، دو دریا وجود دارد؛ یکی از آن‌ها دجله است که در یک جرعه به درون دان ریخته شده است.
چون خون سیاوشان صراحی
خوناب دل از دهان فرو ریخت
هوش مصنوعی: وقتی که خون سیاوشان به زمین ریخت، دل‌ها پر از غم و اندوه شد و اشک‌ها به صورت‌ها سرازیر گردید.
در کین سیاوش ارغنون زن
آن زخمهٔ درفشان فرو ریخت
هوش مصنوعی: در میان دشمنی سیاوش، با ساز و آواز، این ضربه‌های درخشان به جانش فرود آمد.
گوئی سر زخمه شاخ طوبی است
کو میوهٔ جان چنان فرو ریخت
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که سر این زخم یا آسیب به درخت طوبی شباهت دارد، گویی میوه‌های جان به شدت سقوط کرده‌اند.
یا مریم نخل خشک بفشاند
خرمای تر از میان فرو ریخت
هوش مصنوعی: مریم، مانند نخیلی که خشک شده است، از میان خود خرمایی تازه و شیرین به زمین می‌افکند.
چون عاشق بوسه زن لب خم
در حلق قنینه جان فرو ریخت
هوش مصنوعی: وقتی که عاشق، بوسه‌ای بر لب خمیده زن می‌زند، جانش به حال قنینه فرو می‌ریزد.
هر جان که ز خم ستد قنینه
در باطیه جان کنان فرو ریخت
هوش مصنوعی: هر کسی که از شوق و زیبایی محبت دچار حسی عمیق شود، جانش به حالت ناز و دل‌باختگی پایین می‌ریزد و به عشق و زیبایی حساس می‌شود.
نالان چو کبوتری که از حلق
خون در لب بچگان فرو ریخت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای نالان مانند کبوتر که خونش بر لب‌های بچه‌ها بریزد.
گوئی که مسیح مرغ جان ساخت
وز دم ببرش روان فرو ریخت
هوش مصنوعی: انگار که مسیح جان انسان را مثل یک پرنده ساخته و با دمیدن در آن، روح را به درونش دمیده است.
سرخاب رخ فلک ده از می
گو آبله از رخان فرو ریخت
هوش مصنوعی: رنگ سرخ و زیبای چهره آسمان به گونه‌ای است که گویی از شراب سرخ بر روی رخسار انسان‌ها چکیده و آثار آن در دنیای واقعیت نمایان شده است.
از جرعه زمین چو آسمان کن
چون گوهر آسمان فرو ریخت
هوش مصنوعی: از خاک زمین مانند آسمان کن، چون جواهرات آسمانی بر زمین بریزند.
صبح از نم ژاله اشک داود
بر مرغ زبور خوان فرو ریخت
هوش مصنوعی: صبح با ریزش نم دانه‌های شبنم و اشک داود، بر آواز پرنده‌ای که در کتاب زبور خوانده شده، تاثیر گذاشت.
در دری ابر خاطر من
پیش قزل ارسلان فرو ریخت
هوش مصنوعی: ابر یاد و خاطره‌ام بر سر قزل ارسلان فرو افتاد.
اسکندر نامجوی گیتی
کیخسرو کامران دولت
هوش مصنوعی: اسکندر، که جویای نام و مقام در جهان بود، مانند کیخسرو، مظهر خوشبختی و کامیابی در حکومت و زندگی است.
تاج گهر آسمان برانداخت
زرین صدف از نهان برانداخت
هوش مصنوعی: آسمان با زیبایی و شکوهش، گوهری را نمایان ساخت که در دل یک صدف طلایی پنهان بود.
روز آمد و کعبتین بی‌نقش
زان رقعهٔ اختران برانداخت
هوش مصنوعی: روز به وقوع پیوست و دو کعبه بدون تصویر، از آن ورق ستاره‌ها کنار رفتند.
تا یافت محک شب از سپیدی
صراف فلک دکان برانداخت
هوش مصنوعی: با دیدن روشنایی صبحگاهی، صراف آسمان دکانش را بسته و به فعالیتش پایان داد.
گوئی خم صرع‌دار شد چرخ
کان زرد کف از دهان برانداخت
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که چرخ زمان به حالتی عجیب و غریب درآمده، گویی در حال چرخش است و زردی یک نوع بی‌حالی یا افسردگی را از خود خارج می‌کند. در اینجا، توصیف به نوعی از تغییر و تحول اشاره دارد که باعث شده حال و هوای محیط به طرز غیرمعمولی دچار دگرگونی شود.
افعی زمردین بپیچید
مهره به سر زبان برانداخت
هوش مصنوعی: مار زمردین رنگی به دور مهره‌ای پیچید و به زبان نیرویی بیفکند.
سرد است هوا هنوز خورشید
بر کوه دواج از آن برانداخت
هوش مصنوعی: هوا هنوز سرد است و خورشید بر قله کوه دواج تابیده و آن را روشن کرده است.
اینک ز تنوره لشکر جن
بر لشکر دیو جان برانداخت
هوش مصنوعی: اکنون از آتش و هیاهوی جنگی که بین جن و دیو درگرفته، جان‌ها به خطر افتاده و به شدت در حال نبرد هستند.
گوئی شرری که جست از انگشت
هندو به هوا سنان برانداخت
هوش مصنوعی: انگار شعله‌ای از انگشت هندو به آسمان پرتاب شد و تیر را به هدف نواخت.
مریخ چو با زحل درآمیخت
پروین سهیل‌سان برانداخت
هوش مصنوعی: وقتی مریخ با زحل ترکیب شد، ستاره‌های پروین و سهیل ناپدید شدند.
طاوس غراب‌خوار هر دم
گاورس ز چینه‌دان برانداخت
هوش مصنوعی: در هر لحظه، طاووس که به تغذیه از لاشهٔ مرغ دریایی عادت دارد، غذایش را از شکم گاو بیرون می‌ریزد.
در خرگه دوخت روبه سرخ
چون سوزن بی‌کران برانداخت
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی تنوع رنگ‌ها و زیبایی‌ها، دوخته شده است و به مانند سوزن بی‌پایان، همه جا را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
گوئی که دوباره تیر خونین
نمردود به آسمان برانداخت
هوش مصنوعی: گویی که دوباره تیر خونین بی‌نتیجه‌ای را به سمت آسمان پرتاب کردند.
یا تاج زر از سر شه زنگ
تیغ قزل ارسلان برانداخت
هوش مصنوعی: یا تاج زرین از روی سر پادشاهی که زنگی است، با تیغ قزل ارسلان به زمین افتاد.
تاج سر و گوهر سلاطین
بل گوهر تاج از آن دولت
هوش مصنوعی: این شعر به اهمیت و ارزش واقعی افراد و موقعیت‌ها اشاره دارد. می‌تواند به این معنا باشد که تاج و جواهرات سلاطین، تنها درخشش ظاهری دارند و ارزش واقعی به شخصیت و مقام انسان‌ها بستگی دارد. در واقع، این نکته را بیان می‌کند که اصل و اساس وضعیت افراد به درون آنها و دستاوردهایشان برمی‌گردد، نه فقط به داشته‌های ظاهری.
مجلس به دو گلستان بر افروز
دیده به دو دلستان برافروز
هوش مصنوعی: مجلس را با دو گلستان زینت بده و نگاهت را به دو دل شاد کن.
یک شب به دو آفتاب بگذار
یک دل به دو عشق دان برافروز
هوش مصنوعی: شبی را به دو خورشید اختصاص بده و دل خود را به دو عشق روشن کن.
ساقی دو طلب قدح دو بستان
بزم دل ازین و آن برافروز
هوش مصنوعی: ای ساقی، دو جام شراب ببر و شادی دل را از این و آن برانگیز.
از لالهٔ آن و سوسن این
در سینه دو بوستان برافروز
هوش مصنوعی: از گل‌های لاله و سوسن در دل، دو باغ پر از زیبایی و عطر بساز.
هست از حجر و شجر دو آتش
زان دیده وز آن رخان برافروز
هوش مصنوعی: در طبیعت، دو آتش وجود دارد: یکی در دل سنگ و درخت، و دیگری از چهره‌های زیبا که شعله‌ور است.
در سوختهٔ شب از دو آتش
یک شعله زن و جهان برافروز
هوش مصنوعی: در دل تیره و تار شب که به دو شعله آتش می‌سوزد، شعله‌ای به وجود بیاور و جهان را روشن کن.
چون صبح و شفق دو جام درخواه
شب چون دل عاشقان برافروز
هوش مصنوعی: از آنجا که صبح و غروب مانند دو جام پر از نور هستند، شب را به گرمی و عشق عاشقان نورانی کن.
بر روی دو مه که چون دوصبحند
تا وقت دو صبح جان برافروز
هوش مصنوعی: بر روی دو زیبا که مانند دو صبح روشن هستند، تا وقتی که صبح دو باره فرا برسد، جان خود را روشن کن و از زندگی لذت ببر.
با چار لب و دو شاهد از می
سه یک بخور و روان برافروز
هوش مصنوعی: با چهار لبی که نشانه شادی است و دو شاهد که نماد زیبایی به شمار می‌آیند، از شراب بنوش و روح خود را شاداب کن.
خاشاک دو رنگ روز و شب را
آتش زن و در زمان برافروز
هوش مصنوعی: خاشاکی که در روز و شب رنگ‌های متفاوتی دارد را به آتش بکش و در زمان، شعله‌ور کن.
چون روز رسد دو روزن چشم
ز آن خوانچهٔ زرفشان برافروز
هوش مصنوعی: زمانی که روز فرا برسد، دو پنجره چشم بر روی آن سفره زرین گشوده خواهد شد.
خوانچه کن و از دومی زمین را
چون خوانچهٔ آسمان برافروز
هوش مصنوعی: سفره را آماده کن و زمین را مانند سفره‌ای که در آسمان است، زیبا و با شکوه بیارای.
دل عود کن و دو دیده مجمر
پیش قزل ارسلان برافروز
هوش مصنوعی: دل را مانند عود روشن کن و چشمانت را مانند مشعل در برابر قزل ارسلان بالا ببر.
سردار ملوک هفت اقلیم
روئین‌تن هفت‌خوان دولت
هوش مصنوعی: قهرمان بزرگ و پادشاهی که بر هفت سرزمین حکومت می‌کند و در برابر دشواری‌ها و چالش‌ها مقاوم و استوار است.
راز زمی آسمان برافکند
بنیاد دی از جهان برافکند
هوش مصنوعی: راز زمین آسمان را به‌هم ریخت و پایه‌های دنیا را از هم گسیخت.
نوروز دو اسبه یک سواری است
کسیب به مهرگان برافکند
هوش مصنوعی: نوروز مانند سواری دو اسبه است که فردی در مهرگان آن را به جلو می‌رانَد.
از پشت سیاه زین فرو کرد
بر زردهٔ کامران برافکند
هوش مصنوعی: از دل تاریکی و ناملایمات، به سوی خوشبختی و موفقیت حرکت کرد و بر رویاهایش سایه افکند.
سلطان یک اسبه سایهٔ چتر
بر ماهی آسمان برافکند
هوش مصنوعی: سلطان یک سواری است که سایه‌ چترش را بر روی ماهی که در آسمان شناور است، می‌اندازد.
ماهی چو صدف گرش فرو خورد
چون یونسش از دهان برافکند
هوش مصنوعی: اگر صدف ماهی را ببلعد، آن را مانند یونس از دهان خود بیرون می‌افکند.
پرواز گرفت روز و بر شب
تب‌های دق از نهان برافکند
هوش مصنوعی: روز آغاز شد و شب را از درون خود دلتنگی‌هایش دور کرد.
چون روز کشید دهرهٔ عدل
شب زهرهٔ خون‌فشان برافکند
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار به عصر عدالت رسید، شب به شدت ظلم و خونریزی را به نمایش گذاشت.
گوئی صف آقسنقر آواز
بر خیل قراطغان برافکند
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که صدای صف آقسنقر در میان جمعیت قراطغان طنین‌انداز شده است.
ابر آمد و چون گوزن نالید
بر کوه لعاب از آن برافکند
هوش مصنوعی: ابر به آسمان آمد و مانند گوزنی ناله‌ای کرد که صدایش به کوه‌ها رسید و از آنجا آب و رطوبت را رها کرد.
گرچه کفن سپید یک چند
بر سبزهٔ مرده‌سان برافکند
هوش مصنوعی: هرچند که بر روی چمن‌های مرده، پارچه سفید کفن را می‌اندازند،
باد آن کفن سپید برداشت
بس سندس و پرنیان برافکند
هوش مصنوعی: باد، کفن سفیدی را به‌همراه خود برد و پارچه‌های نرم و مجلل را پراکنده کرد.
بر چادر کوه گازر آسا
از داغ سیه نشان برافکند
هوش مصنوعی: بر بام کوه، آتشی روشن است که لکه‌های سیاه ناشی از حرارت آن بر چادر کوه افتاده است.
بر کتف جهان ردای نوروز
فر قزل ارسلان برافکند
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر زیبایی از نوروز و جشنواره‌های آن اشاره شده است. نوروز به عنوان نماد تازگی و زندگی نو، به همراه زیبایی و شکوهی خاص به دنیا می‌آید، گویی که شخصیتی بزرگ و پرقدرت مانند قزل ارسلان، جلال و زیبایی خود را بر دوش جهان می‌افکند. این تصویر نشان‌دهنده‌ی آغاز فصل نو و نشاطی است که با آن همراه می‌شود.
چون حیدر خانه‌دار اسلام
شاهنشه خاندان دولت
هوش مصنوعی: چون علی، حاکم و نگهبان اسلام است و در واقع، او برای خاندان حکومت و سلطنت مانند یک پادشاه است.
یک اهل دل از جهان ندیدم
دل کو؟ که ز دل نشان ندیدم
هوش مصنوعی: من در دنیا هیچ شخص دلی را ندیدم که دلش را نشان دهد، چون خودم هیچ نشانه‌ای از دل نمی‌بینم.
چند از دل و دل که در دو عالم
یک دلدل دل روان ندیدم
هوش مصنوعی: حرف دل و احساسات را در دو جهان نمی‌توان به آسانی پیدا کرد و همچنان که کسی دلی آرام و بی‌دغدغه را ندیده است، من نیز قلبی پاک و آرام نمی‌شناسم.
صد قافلهٔ وفا فرو شد
یک منقطع از میان ندیدم
هوش مصنوعی: صدها قافله‌ی وفا در راه بودند، اما من تنها یک بار شخصی را دیدم که از آنها جدا شده بود.
سر نامهٔ روزگار خواندم
عنوان وفا بر آن ندیدم
هوش مصنوعی: در زندگی، وقتی به سرنوشت خود نگاه کردم، در آن هیچ نشانی از وفاداری ندیدم.
بیداد به دشمنان نکردم
و انصاف ز دوستان ندیدم
هوش مصنوعی: به دشمنان ظلم نکردم و از دوستان هم انصاف ندیدم.
چون طفل که هشت ماهه زاید
می بگذرم و جهان ندیدم
هوش مصنوعی: من مانند کودکی هستم که در هشت‌ماهی زاییده می‌شود و هنوز دنیایی را ندیده‌ام و تجربه‌ای از آن ندارم.
صد روزه به درد دل گرفتم
عیدی به مراد جان ندیدم
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که درگیر غم و اندوه خودم هستم، اما هیچ نشانه‌ای از خوشبختی و آرزوی قلبی‌ام نمی‌بینم.
از خشمگنی کز آسمانم
ماه نو از آسمان ندیدم
هوش مصنوعی: از شدت خشم و ناراحتی من، حتی ماه نو را که باید در آسمان دیده شود، نتوانستم ببینم.
چون سگ به زبان جراحت خویش
می‌شویم و مهربان ندیدم
هوش مصنوعی: ما مانند سگی می‌شویم که به زخم زبان خود عادت کرده‌ایم، و تا به حال کسی را ندیده‌ام که چنین مهربان باشد.
هرچند جراحت از زبان است
مرهم به جز از زبان ندیدم
هوش مصنوعی: هرچند که درد و زخم ما از حرف‌ها و گفتار ناشی می‌شود، اما درمان و تسکین آن نیز تنها از طریق کلمات و سخنان ممکن است.
چون عیسی فارغم که با خود
جز سوزن سوزیان ندیدم
هوش مصنوعی: هرچند که من مانند عیسی نجات‌بخش هستم، اما در درون خودم جز درد و رنج چیزی نمی‌بینم.
چون سوزن اگر شکسته گشتم
جز چشم وسری زیان ندیدم
هوش مصنوعی: هرچند که به خاطر شکستگی‌ام دچار مشکلاتی شده‌ام، اما هیچ آسیبی جز دل‌نگرانی و غم به من نرسیده است.
از دام دورنگی زمانه
خاقانی را امان ندیدم
هوش مصنوعی: در زندگی و زمانه‌ای که در آن هستم، نتوانستم از دامی که به خاطر دوگانگی و نابسامانی‌ها وجود دارد، رهایی یابم.
عادل‌تر خسروان عالم
الا قزل ارسلان ندیدم
هوش مصنوعی: در میان پادشاهان و سران جهان، هیچ‌کس را عادل‌تر از قزل ارسلان ندیده‌ام.
چون عدل سپاهدار اسلام
چون عقل نگاهبان دولت
هوش مصنوعی: عدالت مانند سرداری برای اسلام است و عقل همچون نگهبانی برای دولت عمل می‌کند.
از عشوهٔ آسمان مرا بس
وز چاشنی جهان مرا بس
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های آسمان به من بسنده کن و از جذابیت‌های دنیا برای من کافی است.
آن پرده و این خیال بازی است
از زحمت این و آن مرا بس
هوش مصنوعی: این تصویر و این خیال، تنها بازی‌هایی هستند که حاصل تلاش دیگران است و من از این موضوع راضی‌ام.
زین ابلق روزگار دیدن
بر آخور آسمان مرا بس
هوش مصنوعی: این گفته به این معنا است که با توجه به شرایط پیچیده و تغییرات زندگی، تجربه کردن زندگی به شکلی متفاوت و تازه برای من کافی است. به عبارت دیگر، نیاز به دستاوردهای بزرگ ندارم و فقط همین که زندگی را همان‌طور که هست بپذیرم برایم کافی است.
در دخمهٔ چرخ مردگانند
زین جادوی دخمه‌بان مرا بس
هوش مصنوعی: در جایی که زحمت‌ها و آفات زندگی وجود دارد، فقط مردگان در این دنیای جادوگرانه باقی مانده‌اند. من دیگر تحمل این شرایط را ندارم.
بر بی‌نمکی خوان گیتی
این چشم نمک‌فشان مرا بس
هوش مصنوعی: در زندگی که تهی از نعمت و لذت است، این چشمی که همواره اشک می ریزد، برای من کافی است.
دل ندهد و جان ستاند ایام
زین ده دل و جان‌ستان مرا بس
هوش مصنوعی: دل نده و جان را بگیر، ای روزگار، من دیگر از این دل و جان‌کنی خسته‌ام.
موقوف روانم و روان هیچ
زین هودج ناروان مرا بس
هوش مصنوعی: روان من به کشتی زندگی وابسته است و بدون این کشتی، هیچ چیز نمی‌تواند به من کمک کند.
بیم سرم از سر زبان است
این درد سر زبان مرا بس
هوش مصنوعی: نگرانی من از چیزی نیست جز حرف‌هایی که می‌زنم؛ این مشکل و درد من تنها به زبانم مربوط است.
تا درد سرم فرو نشاند
این اشک گلاب سان مرا بس
هوش مصنوعی: این اشک‌های زلایی که مانند گلابند، می‌توانند به من کمک کنند تا از درد و رنجی که در دل دارم کاسته شود.
رنجور نفاق دوستانم
ز آمیزش دوستان مرا بس
هوش مصنوعی: دوستانم به خاطر رنج و نفاقی که از همدیگر دارند، برای من کافی است.
با صورت خلوه، جلوه کردم
این شاهد غم نشان مرا بس
هوش مصنوعی: با چهره‌ی بی‌گناهی، خود را به نمایش گذاشتم؛ این عاشق غمگین به من نیاز دارد.
خاقانی را سخن همین است
کز گفتن جان و جان مرا بس
هوش مصنوعی: خاقانی می‌گوید که سخن او همین قدر است که از گفتن، جانش را به دست آورده و همین برای او کافی است.
چرخ ار ندهد قصاص خونم
عدل قزل ارسلان مرا بس
هوش مصنوعی: اگر در داوری زمان چرخ افلاک، خون من را به طرز عادلانه‌ای جبران نکند، من به عدالت و شجاعت قزل ارسلان قانع می‌شوم.
جمشید زمانه شاه مغرب
اقطاع ده جهان دولت
هوش مصنوعی: جمشید، پادشاه زمانه، فرمانروای سرزمین‌های غربی و حاکم بر بخش‌های مختلف جهان و دارای قدرت و شوکت.
ای دل به نوای جان چه باشی
بی‌برگ و نوا نوان چه باشی
هوش مصنوعی: ای دل، چه فایده‌ای بر این زندگی بی‌خوشی و بی‌سرود داری؟ اگر در درونت هیچ‌گونه احساس و سرزندگی نباشد، چه سودی از زندگی خواهی برد؟
تاری است روان گسسته ده‌جای
چندین به غم روان چه باشی
هوش مصنوعی: یک تار نازک است که در جاهای زیادی گسسته شده، حالا در این شرایط، با دل غم‌گین چه انتظاری داری؟
لوح ازل و ابد فرو خوان
بنگر که تو زین و آن چه باشی
هوش مصنوعی: به دقت به سرنوشت و تقدیر خود نگاه کن؛ خواهی دید که تو بخشی از جهان و زمانه‌ای و هر چه در این دو هستی.
آینده و رفته را نگه کن
بشمر که تو در میان چه باشی
هوش مصنوعی: به آینده و گذشته توجه کن و آن‌ها را به‌دقت بررسی کن؛ زیرا مهم است که بدانی در حال حاضر در چه موقعیتی قرار داری.
بر خوان فلک جز این دو نان نیست
آتش خور این دو نان چه باشی
هوش مصنوعی: زندگی فقط به دو نیاز اساسی معطوف است و اگر از این دو نیاز غافل شوی، چیزی جز درد و رنج نخواهی داشت. پس بهتر است که به این نیازها توجه کنی و از آنها بهره‌مند شوی.
جز آتش خور گرت خورش نیست
در مطبخ آسمان چه باشی
هوش مصنوعی: اگر در زندگی‌ات خورشیدی نداری، خود را در آتش بسوزان و سعی کن به خودت انرژی و زندگی بدهی؛ در غیر این صورت، در آسمان به چه کار می‌آیی؟
روئین دژت ار گشادنی نیست
در محنت هفت‌خوان چه باشی
هوش مصنوعی: اگر در سختی‌ها و مشکلات زندگی، دژ و استحکامی برای خود نداری، پس در مواجهه با چالش‌ها و آزمون‌های سخت چه توانایی‌ای خواهی داشت؟
با عبرت گورخانهٔ جان
در عشرت گورخان چه باشی
هوش مصنوعی: با توجه به تجربه و تأمل در زندگی، نباید در خوشی‌های زودگذر دنیا غرق شوی، چرا که زندگی نه‌انجامیدنی می‌تواند به پایان برسد.
با این همهٔ کرهٔ جهانی
جز در رمهٔ جهان چه باشی
هوش مصنوعی: با وجود تمام وسعت دنیا، تو چه جایگاهی جز در میان جمعیت مردم داری؟
تقویم مهین حکم شش روز
امروز تویی نهان چه باشی
هوش مصنوعی: شما همانطور که در تقویم دنیا ثبت شده، امروز بازتابی از شش روز گذشته هستید که در زیر سطح، چیزهای پنهانی درباره‌تان وجود دارد.
هر سال چو پنج روز تقویم
گم بودهٔ بی‌نشان چه باشی
هوش مصنوعی: هر سال، وقتی که پنج روز تقویم گم می‌شود، تو چه وضعیتی خواهی داشت که نشانی از آن نخواهی بود؟
از کیسهٔ سال و مه چو آن پنج
دزدیدهٔ رایگان چه باشی
هوش مصنوعی: اگر از منابع زمانی سال و ماه چیزی به دست آوردی که به صورت رایگان و بدون زحمت به دست آمده، چه فایده‌ای دارد؟
خاقانی عاریه است عمرت
از عاریه شادمان چه باشی
هوش مصنوعی: زندگی تو مانند امانتی است که به تو داده شده و این امانت محدود است؛ پس از آنجایی که عمرت موقتی است، باید در شادی زندگی کنی و از آن لذت ببری.
گردانهٔ لطف خواهی الا
مرغ قزل ارسلان چه باشی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از لطف و محبت بهره‌مند شوی، باید همچون مرغ قزل ارسلان باشی و به نوعی خاص و ممتاز در رفتار و کردار خودت را نشان دهی.
استاد سرای اوست تقدیر
استاده بر آستان دولت
هوش مصنوعی: سرای استاد به منزله تقدیر و سرنوشت است و این نشان‌دهنده مقام و منزلت او در برابر درگاه دولت و حکومت است.
عزمش گره گمان گشاید
حزمش رصد زمان گشاید
هوش مصنوعی: عزم او به اراده قوی، تردیدها را برطرف می‌کند و تدبیر او، زمان را به درستی می‌سنجد.
با قوت عزم او عجب نیست
گر چنبر آسمان گشاید
هوش مصنوعی: با اراده و قدرت او، عجیب نیست اگر آسمان به تسلیم او درآید و گشوده شود.
هر عقدهٔ جوز هرکه مه راست
رمحش به سر سنان گشاید
هوش مصنوعی: هر کس که بتواند به درستی احساسات و عواطف خود را بیان کند، می‌تواند به نقاط قوت و زیبایی‌های زندگی پی ببرد و آن‌ها را به نمایش بگذارد.
بند دم کژدم فلک را
زان نیزهٔ مارسان گشاید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی دشمنی یا خطری وجود دارد، می‌تواند مشکلات و چالش‌هایی را برای ما ایجاد کند. اهرم یا عامل ایجادکننده این مشکلات، شبیه به نیروهای طبیعی و قدرتمند است که به راحتی می‌توانند اوضاع را تغییر دهند.
خضر الهامی که چون سکندر
لشکر کشد و جهان گشاید
هوش مصنوعی: خضر به عنوان یک شخصیت الهام‌بخش و بزرگ، مانند سکندر مقدونی که با لشکر خود به فتح سرزمین‌ها می‌پرداخت و در دنیا اثر می‌گذارد، شناخته شده است.
وز خاک سکندر و پی خضر
صد چشمه به امتحان گشاید
هوش مصنوعی: از خاک اسکندر و نشانه‌های خضر، صد چشمه به آزمایش باز می‌شود.
دریا چو نمک ببندد از سهم
چون لشکر شاه ران گشاید
هوش مصنوعی: اگر دریا مانند نمک خشک شود، سهم و نفع آن به مانند لشکری از شاه به مردم می‌رسد.
وز بس دم دی مهی عدو را
بز چهره نمک‌ستان گشاید
هوش مصنوعی: از شدت زیبایی و جذابیت چهره‌اش، حتی دشمنان نیز تحت تاثیر قرار می‌گیرند و نمی‌توانند خویشتن‌داری کنند.
رانده است منجم قدر حکم
کفاق شه کیان گشاید
هوش مصنوعی: منجم (نجوم‌شناس) به من گفته است که سرنوشت من در دستان قدر (سرنوشت یا تقدیر) است. آیا زمانی خواهد رسید که شاه کیان (پادشاهان بزرگ و با عظمت) روزی را در می‌یابد؟
حصنی است فلک دوازده برج
کاقبال خدایگان گشاید
هوش مصنوعی: آسمان به منزله دژ مستحکمی است که با دوازده برج خود، درهای خوشبختی و فرصت‌های خوب را به روی افراد باز می‌کند.
هر عقده که روزگار بندد
دست شه کامران گشاید
هوش مصنوعی: هر گرهی که زندگی ایجاد کند، با توجه به تدبیر و برنامه‌ریزی مناسب، می‌تواند به موفقیت و گشایش منجر شود.
وز گرد مصاف روی نصرت
شاهنشه شه‌نشان گشاید
هوش مصنوعی: بر اثر جنگ و پیروزی، چهره‌ شکوهمند پادشاه، به‌گونه‌ای تجلی می‌یابد که به‌راحتی می‌تواند درخشش و عظمت خود را به نمایش بگذارد.
یعنی که نقاب شهربانو
فاروق عجم‌ستان گشاید
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی به زودی یا به نحوی، لایه‌های پنهان و حقیقت‌هایی را درباره‌ی زن زیبایی به نام شهربانو، که نمادی از فخر و شرافت است، آشکار می‌کند. در واقع، بیانگر این است که انسانی قادر است زیبایی و والایی‌های این شخصیت را به نمایش بگذارد و دیگران را از ویژگی‌های او آگاه سازد.
ابخاز که هست ششدر کفر
گرزش به یکی زمان گشاید
هوش مصنوعی: ابخاز که ششدر کفر است، اگر در زمانی بگشاید، ممکن است عواقب و نتایج دشواری را به همراه داشته باشد.
روئین دژ روس را علی روس
تیغ قزل ارسلان گشاید
هوش مصنوعی: دژ مستحکم روس‌ها را علی با شمشیر قزل ارسلان می‌شکافد.
چرخ است کبودهٔ به داغش
افشرده به زیر ران دولت
هوش مصنوعی: دنیای پر از سختی و مشکلات است و در این روزگار، افراد به خاطر خواسته‌ها و آرزوهایشان تحت فشار و رنج قرار دارند. انسان‌ها برای رسیدن به موفقیت و خوشبختی، با چالش‌ها و موانعی روبه‌رو هستند که این وضعیت گاهی اوقات آن‌ها را بیشتر درگیر می‌کند.
سندان به سنان چنان شکافد
چون صور که آسمان شکافد
هوش مصنوعی: سندان به وسیله سنان آن‌چنان شکاف پیدا می‌کند که مانند شکافته شدن آسمان است.
گر تخت کیان زند به توران
جیحون به سر بنان شکافد
هوش مصنوعی: اگر تخت و سلطنت کیانیان به سرزمین توران بیفتد، جیحون (رودی در آسیای میانه) به خاطر آن دچار شکاف می‌شود.
دیدی که شکاف مصطفی ماه
او خورشید آنچنان شکافد
هوش مصنوعی: آیا نگریسته‌ای که چه‌طور شکاف دندان‌های مصطفی نورانی است و خورشید آنچنان نور خود را می‌افکند؟
گر نیل روان شکافت موسی
او دریای دمان شکافد
هوش مصنوعی: اگر نیل در حال حرکت باشد، موسی می‌تواند دریا را بشکافد.
چون خنجر زهرگون کشد شاه
بس زهره که آن زمان شکافد
هوش مصنوعی: وقتی شاه خنجری زهرآلود را به‌دیدار می‌آورد، بسیاری از دل‌ها به تپش می‌افتند و در آن زمان سختی‌ها و مشکلات نمایان می‌شود.
چون تیغ زند سر پلنگان
همچون سم آهوان شکافد
هوش مصنوعی: زمانی که تیغ مانند سلاحی تیز و برنده باشد، می‌تواند به راحتی پوست سر پلنگان را بشکافد و در این حالت، شباهت به سم آهوان که نرم و لطیف است، دارد.
بس سینه که چون زبان افعی
زان تیغ نهنگ‌سان شکافد
هوش مصنوعی: بسیاری از قلب‌ها مانند زبان افعی از درد و غم زخم‌ها و تازیانه‌های زندگی پاره‌پاره می‌شوند.
شمشیر دو قطعتش به یک زخم
پهلوی سه پهلوان شکافد
هوش مصنوعی: شمشیر دو نیمه‌اش با یک ضربه به پهلوی سه تن از قهرمانان آسیب زد.
گر تیغ علی شکافت فرقی
او البرز از سنان شکافد
هوش مصنوعی: اگر شمشیر علی (ع) فرق کسی را بشکافد، کوه البرز نیز از تیر سنان شکاف برمی‌دارد.
چاکر به ثنا زبان کند موی
تا موی به امتحان شکافد
هوش مصنوعی: زیر دستان، زبان به ستایش می‌گشایند تا آنکه در آزمون، حقیقت نمایان شود.
بکران بهشت جعد سازند
زان موی که این زبان شکافد
هوش مصنوعی: در بهشت، زیبایی‌های دل‌فریبی وجود دارد که به خاطر آن موی زیبا و فرخورده‌اند، زیرا این زیبایی‌ها می‌تواند دل‌ها را جذب کند و زبان را به تحسین وادارد.
آه از دل پر زنم چو پسته
کز پری دل دهان شکافد
هوش مصنوعی: پر خوری و احساساتی شدن من مانند پر کردن دل چنان است که در میوه پسته وقتی از شدت فشار پوستش می‌شکافد.
دریای سخن منم اگرچه
هرکس صدف بیان شکافد
هوش مصنوعی: من چنان دریای سخن هستم که هر کسی اگر بخواهد، می‌تواند از عواطف و احساسات من مطلبی به‌دست آورد.
امروز منم زبان عالم
تیغ تو شها زبان دولت
هوش مصنوعی: امروز من نماینده و سخنگوی تمامی علوم و دانش‌ها هستم، ای سلطان، و قدرت و رونق تو را به زبان می‌آورم.
بی‌حکم تو آسمان نجنبد
بر اسب قضا عنان نجنبد
هوش مصنوعی: بدون اراده و فرمان تو، آسمان هم به حرکت درنمی‌آید و تقدیر نیز تغییر نمی‌کند.
از گوشهٔ چار بالش تو
اقبال به سالیان نجنبد
هوش مصنوعی: از گوشهٔ خوابگاه تو، خوشبختی نتواند در سال‌های آینده تکان بخورد.
مسجود زمین و آسمان است
تخت تو که از مکان نجنبد
هوش مصنوعی: تخت تو به عنوان بزرگ‌ترین مقام و جایگاه، مورد احترام و عبادت همه موجودات در زمین و آسمان قرار دارد و هیچ‌گاه از جای خود تکان نمی‌خورد.
یعنی که به عرش و کعبه ماند
چون کعبه و عرش از آن نجنبد
هوش مصنوعی: به این معناست که مانند عرش و کعبه، ثابت و پابرجا است و هیچ‌گونه تغییری در او ایجاد نمی‌شود.
بی‌عزم تو رایض فلک را
رگ در تن مرکبان نجنبد
هوش مصنوعی: بدون اراده و تصمیم تو، حرکت و گردش آسمان‌ها هم در تن مرکب‌ها بی‌تأثیر خواهد بود.
مهماز ز پای عزم بگشای
تا ابلق آسمان نجنبد
هوش مصنوعی: اگر عزم خود را از پای باز کنی، آنگاه آسمان نخواهد توانست حرکت کند و تغییر کند.
عدل تو اساس شد جهان را
تا مسمار جهان نجنبد
هوش مصنوعی: عدالت تو پایه و اساس جهانی است که به خاطر آن هیچ چیز در این دنیا حرکت نمی‌کند و ثابت است.
لنگی است صلاح پای لنگر
تا کشتی سر گران نجنبد
هوش مصنوعی: در شرایط سخت، گاهی اوقات وجود یک عامل کمک‌کننده می‌تواند ثبات و امنیت بیشتری به ما بدهد تا از مشکلات بزرگ‌تر جلوگیری کنیم. در واقع، یک چاره‌ی کوچک می‌تواند از مشکلات بزرگ جلوگیری کند.
چون حیدر ذوالفقار برکش
تا چرخ جهودسان نجنبد
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره دارد به قدرت و توانمندی فردی، که مانند حیدر (علی) با شمشیر ذوالفقارش، به چالش‌هایی که در برابرش قرار دارد، غلبه می‌کند. این توصیف نشان‌دهنده قدرتی است که آن شخص می‌تواند به محیط اطراف خود اعمال کند، به گونه‌ای که در برابر او هیچ چیزی جرات حرکت و تغییر نداشته باشد.
افیون لب فتنه را چنان ده
کز خواب به امتحان نجنبد
هوش مصنوعی: به لب فتنه مسکنی بده که از خواب بیدار نشود و در آزمون و امتحان دچار نشود.
از خرمگس زمانه فریاد
کز مروحهٔ زمان نجنبد
هوش مصنوعی: از مشکلات و چالش‌های روزگار شکایت می‌کنم، زیرا در جریان زمان هیچ تغییری احساس نمی‌شود.
لال است عدوت گرچه اه گفت
کز گفتن اه زبان نجنبد
هوش مصنوعی: عدو هرچند که در ظاهر ناراحت به نظر می‌رسد و آهی از او بلند می‌شود، اما در واقع هیچ تأثیری در کلامش وجود ندارد و زبانش حرکتی نمی‌کند.
بی‌مدحت تو کلید گفتار
اندر غلق دهان نجنبد
هوش مصنوعی: بدون ستایش تو، زبان هیچ‌کس در قفل دهانش نمی‌چرخد و نمی‌تواند صحبت کند.
پیشت کند آسمان زمین بوس
کای درگهت آسمان دولت
هوش مصنوعی: آسمان به زمین می‌افتد تا آن را بوسه بزند، زیرا مکان تو، جایی‌ست که آسمان و دولت در آن جمع آمده‌اند.
چتر ظفرت نهان مبینام
بی‌رایت تو جهان مبینام
هوش مصنوعی: در زیر سایه‌ی قدرت تو، چیزی از خود بروز نمی‌دهد و بدون وجود تو، دنیا را نمی‌توان دید.
پرواز همای بختت الا
بر کرکس آسمان مبینام
هوش مصنوعی: پرواز خوشبختی تو، هیچگاه به سوی کرکس‌های آسمان نخواهد بود.
ماوی گه جیفهٔ حسودت
جز سینهٔ کرکسان مبینام
هوش مصنوعی: جایگاه تو تنها جایی است که در آن حسادت و حسودان وجود دارند و جز در دل پرندگان مردارخوار، نمی‌توانی به دیگری اعتماد کنی.
در سرسام حسد عدو را
دردی است که نضج آن مبینام
هوش مصنوعی: در آشفته‌بازار حسد، دشمن دچار دردی می‌شود که نشانه‌های آن هویداست.
چون شمع و قلم به صورت او را
جز زرد و سیه زبان مبینام
هوش مصنوعی: صورت او را تنها به زردی و سیاهی می‌توانم توصیف کنم، مانند شمع و قلم.
بر منشور کمال طغرا
الا قزل ارسلان مبینام
هوش مصنوعی: در پرتو کمال، نشان یا نشانه‌ای از قزل ارسلان نمایان است.
بی‌جلوهٔ سکهٔ قبولت
یک نقد هنر روان مبینام
هوش مصنوعی: بدون جلوه و زیبایی سکهٔ تایید تو، من هنری واقعی را آشکار نمی‌سازم.
بر سکهٔ ملک و خاتم دین
جز نام تو جاودان مبینام
هوش مصنوعی: بر روی سکه‌هایی که نشانگر سلطنت هستند و همچنین بر روی خاتم‌های مذهبی، تنها نام تو را از بین نمی‌برند و همواره پایدار خواهد بود.
بر قلهٔ نه حصار مینا
جز قدر تو دیدبان مبینام
هوش مصنوعی: در بالای قلهٔ مینا، هیچ مانعی جز تو وجود ندارد؛ پس نگاهبانی را ننگر.
همچون هرمان حصار عمرت
محتاج به پاسبان مبینام
هوش مصنوعی: دوره زندگی‌ات مانند قلعه‌ای است که نیاز به محافظ دارد. پس خوب مراقب آن باش و اجازه نده که بی‌دقتی و بی‌توجهی وارد آن شود.
بر ملکت مصر و قاهره هم
جز قهر تو قهرمان مبینام
هوش مصنوعی: در سرزمین مصر و شهر قاهره، هیچ قدرتی جز نیروی تو را قهرمان نمی‌دانم.
زین دزد صفیر زن که چرخ است
نقبیت به باغ جان مبینام
هوش مصنوعی: از این دزد که با صدای خود می‌چرخد، در باغ روح خود سرک نکش.
بی‌مدحت تو به باغ دانش
یک مرغ صفیرخوان مبینام
هوش مصنوعی: بدون ستایش تو، در باغ علم یک پرنده نمایان نیست که آواز بخواند.
صدر تو که کعبهٔ معالی است
جز قبلهٔ انس و جان مبینام
هوش مصنوعی: در برابرت، تو که الگوی عالی و نمونهٔ کعبهٔ ارزش‌ها و فضیلت‌ها هستی، جز اینکه مرجع و هدف دل‌ها و روح‌ها باشی، چیز دیگری را نشان نده.
تا دیدهٔ خصم را بدوزی
جز تیز تو در کمان مبینام
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی به دشمن خود ضربه بزنی، فقط با تیر تیز و هدف‌گیری دقیق به موفقیت می‌رسی.
لطف ازلیت پاسبان باد
شمشیر تو پاسبان دولت
هوش مصنوعی: لطف و رحمت بی‌پایان تو همچون نگهبانی است که از شاهی و سلطنت تو مراقبت می‌کند.