گنجور

شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان اعظم جلال الدین شروان شاه اخستان

بر کوس نوای نو بردار به صبح اندر
گلگون چو شفق کاسی پیش آر به صبح اندر
گلبام زند کوست گلفام شود کاست
کآتش به گلاب آرد خمار به صبح اندر
از مصحف گردون ار پنج آیت زر کم شد
آمد پر طاووسش دیدار به صبح اندر
جامت به دل مصحف پنج آیت زر دارد
مصحف بنه و جامی بردار به صبح اندر
گر حور بریشم زن خفته است چو کرم قز
از بانگ قنینه‌اش کن بیدار به صبح اندر
زخمی که سه یک بودت خواهی که سه شش گردد
یک دم سه و یک می خور با یار به صبح اندر
در سیزده ساعت شب صد نافله کردستی
با چارده مه فرضی بگزار به صبح اندر
چون ساقی می‌بنمود از آب قدح شمعی
پروانه شود زآتش بیزار به صبح اندر
آن شمع یهودی فش بس زرد و سیه‌دل شد
اعجاز مسیحش نه در بار به صبح اندر
صبح ادهم گردون را مهماز به پهلو زد
پیداست ز خون اینک آثار به صبح اندر
آن حلق صراحی بین کز می به فواق آمد
چون سرفه‌کنان از خون بیمار به صبح اندر
سرچشمهٔ حیوان بین در طاس و ز عکس او
ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر
تا خوانچهٔ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی‌خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر
گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد
تو سرخ بتی از می بنگار به صبح اندر
جام ملک مشرق بر کوه شعاعی زد
سرمست چو دریا شد کهسار به صبح اندر
خاقان جهان داور سردار همه عالم
نعمان کیان گوهر، مختار همه عالم
نور از افق جامت دیدار نمود آنک
حور از تتق کاست رخسار نمود آنک
شنگی کن و سنگی زن بر شیشهٔ عقل ایرا
می چون پری از شیشه دیدار نمود آنک
آذین صبوحی را زد قبه حباب از می
هر قبه از آن دری شهوار نمود آنک
چون قبه کند باده گویند رسد مهمان
مهمان رسدت زهره کثار نمود آنک
کف چرخ زنان بر می، می رقص کنان در دل
دل خال کنان از رخ گلزار نمود آنک
بیاع مغان ساقی بارش گهر احمر
کز جام و خط ازرق طیار نمود آنک
از ریزش گاو زر شیر تن شادروان
از مشک تر آهو انبار نمود آنک
صبح است ترازویی کز بهر بهای می
در کفه شباهنگش دینار نمود آنک
گویی که خروس از می مخمور سر است ایرا
چشمش چو لب کبکان خون‌بار نمود آنک
مست است خروس آری از جرعهٔ شب خیزان
چون نعرهٔ کوس آید هشیار نمود آنک
آن مؤذن زردشتی گر سیر شد از قامت
وز حی علی کردن بیمار نمود آنک
ها بلبله مؤذن شد و انگشت به گوش آمد
حلقش ز صلا گفتن افگار نمود آنک
کشتی است قدح گویی دریاست در آن کشتی
وز موج زدن دریا کهسار نمود آنک
خط بر لب ساغر بین چون خط لب ساقی
کز نیل خم عیسی زنار نمود آنک
بوی می نوروزی در بزم شه شروان
آب گل و سیب تر بر بار نمود آنک
جمشید ملک هیئت خورشید فلک هیبت
یک هندسهٔ رایش معمار همه عالم
چون صبح دم از ریحان گلزار پدید آید
ریحانی گلگون را بازار پدید آید
رخسار فلک گوئی بود آبله پوشیده
چون آبله گم گردد رخسار پدید آید
بر صبح خره‌گوئی مصری است شناعت زن
کش صاع زر یوسف دربار پدید آید
مه چون سروی آهو بنمود کنون در پی
آهوی فلک را هم آثار پدید آید
آن آهوی زرین بین در شیر وطن گاهش
کورا سروی سیمین هر بار پدید آید
بر کرتهٔ صبح از مه چون جیب پدید آید
آن زرد قواره هم ناچار پدید آید
در شحنگی مشرق صبح آمد و زد داری
زودا که سر چترش ز آن دار پدید آید
می را به سلام آید خورشید چو طاس زر
گو طاس می و ساقی تا کار پدید آید
گر ز آن می شعری‌وش بر خار شعاع افتد
دهن البلسان چون گل از خار پدید آید
صد جان به میانجی نه یاری به میان آور
کاقبال میان بندد چون یار پدید آید
بیداد حریفان را تن در ده و گر ندهی
ز انصاف طلب کردن آزار پدید آید
مس‌های زر اندودند ایشان تو مکن ترشی
کز مس به چنین سرکه زنگار پدید آید
جنسی به ستم برساز از صورت ناجنسان
کاین نقش به صد دوران یکبار پدید آید
صد عمر گران آید جان کندن عالم را
تا زین فلکت جنسی دلدار پدید آید
تا کی چو هوا خس را بربودن و بررفتن
کان خس که هوا گیرد بس خوار پدید آید
گویی که درین خرمن دانه طلبی نه خس
خس ناطلبیده خود بسیار پدید آید
میزان حق و باطل رای ملک است ایرا
زر دغل و خاص در نار پدید آید
شروان شه اعظم را اقبال سزد بنده
چون بندهٔ اقبالش احرار همه عالم
می جام بلورین را دیدار همی پوشد
خورشید مه نو را رخسار همی پوشد
چون گشت سپیدی رخ از سرخی مه پنهان
گوئی که به روم اندر بلغار همی پوشد
می چون زر و جام او را چون کفهٔ معیار است
از سرخی رنگ زر معیار همی پوشد
از بوالعجبی گویی خون دل عاشق را
در گوهر اشک خود گلزار همی پوشد
بربط چو سخن‌چینی کز هشت زبان گوید
لیک از لغت مشکل اسرار همی پوشد
چنگ ارچه به بر دارد پیراهن ابریشم
رانین پلاسین هم بسیار همی پوشد
نایست سیه زاغی خوش نغمه‌تر از بلبل
کاندر دهن کبکی منقار همی پوشد
نالید رباب ایرا کازرده شد از زخمه
لیک از خوشی زخمه آزار همی پوشد
دف تا به شکارستان شاد است ز باز و سگ
غم ز آن چو تذروان سر در خار همی پوشد
سرد است هوا هردم پیش آرمی و آتش
چون اشک دل عاشق کز یار همی پوشد
از حجرهٔ سنگ آمد در جلوه عروس رز
در حجلهٔ آهن شد، گلنار همی پوشد
او رومی و با هندو چون کرد زناشوئی
رومی شود آن هندو دیدار همی پوشد
از خانه به روزن شد بر بام چو سر بر زد
گویی که عذار رز دیوار همی پوشد
بر باغ قلم درکش وان کوره پر آتش کن
چون پیرهن از کاغذ کهسار همی پوشد
تا زورقی زرین گم شد ز سر گلبن
کوه از قصب مصری دستار همی پوشد
اینک به بقای شه خورشید به ماهی شد
زو هر درم ماهی دینار همی پوشد
رایش که فلک سنجد در حکم جهان‌داری
مانند محک آمد معیار همه عالم
دل عاشق خاص آمد ز اغیار نیندیشد
زری که خلاص آمد از نار نیندیشد
دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد
آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد
عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر
کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشند
دل کم نکند در کار از دیودلی زیرا
مزدور سلیمان است از کار نیندیشد
گر کوه غمان بارد بر دل بکشد بارش
کو بختی سرمست است از بار نیندیشد
عشق این دل مسکین را گر خار نهد گو نه
دل گور غریبان است از خار نیندیشد
دلدار که خون ریزد یک موی نیازارد
دل نیز به یک مویش آزار نیندیشد
عشق ار بکشد یک ره صد بار کند زنده
هان تا دل ازین کشتن زنهار نیندیشد
دل همه به کله داری بر عشق سراندازد
یعنی که چو سر گم شد دستار نیندیشد
پار این دل خاکی را بردند به دست خون
امسال همان خواهد وز پار نیندیشد
هر بار دل از طالع کی زخم سه شش یابد
کاین نقش به صد دوران یک بار نیندیشد
آن را که ز چشم و دل طوفان دو به دو خیزد
از برق غمان یک یک بسیار نیندیشد
خاقانی اگر عمری بر یار فشاند جان
در خواب خیالش را دیدار نیندیشد
هست آفت بی‌یاری جایی که از این آفت
اندر دو جهان یکسر کس یار نیندیشد
جان در کنف شاه است از حادثه نهراسد
عیسی ز بر چرخ است از دار نیندیشد
کیخسرو گوهر بخش از گوهر کیخسرو
کز جام خرد دیده است اسرار همه عالم
عیارهٔ آفاق است این یار که من دارم
بازیچهٔ ایام است این کار که من دارم
زنجیر همی برم تعویذ همی سوزم
دیوانه چنین خواهد این یار که من دارم
صرف دو لبش سازم دین و دل و زر و سر
کآخر به سه بوس ارزد این چار که من دارم
شد رشتهٔ جان من یک تار مگر روزی
در عقد به کار آیدش این تار که من دارم
تا کی ز خطر ترسد این جان که مرا مانده است
چند از رصد اندیشد این بار که من دارم
هر خار به باغ اندر دارد رطبی یا گل
نه گل نه رطب دارد این خار که من دارم
چند آب مژه ریزم بر نار دل سوزان
کز دجله نخواهد مرد این نار که من دارم
با این همه از عالم عار است مرا والله
یاران مرا فخر است این عار که من دارم
میدان سخن نو نو هر بار یکی دارد
من گوی به سر بردم این بار که من دارم
مار است مرا خامه هم مهره و هم زهرش
بر گنج هنر وقف است این مار که من دارم
بر مذهب خاقانی دارم ز جهان گنجی
گر گنج ابد خواهی این دار که من دارم
گر پرده براندازی و در دیر مغان آیی
از حبل متین بینی زنار که من دارم
چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی
آن گنج که او دارد انگار که من دارم
چون فایدهٔ سلطانی نانی بود از ملکت
آن ملکت یک هفته پندار که من دارم
ادرار همه کس نان ادرار من آمد جان
از شاه جهان است این ادرار که من دارم
تاج گهر آرش کز یک گهر تاجش
هفت اختر گردون زاد انوار همه عالم
شاهی که خلایق را تیمار کشد عدلش
گرد نقط عالم پرگار کشد عدلش
چون وصل و زر از جان‌ها اندوه برد یارش
چون عشق و می از دلها اسرار کشد عدلش
شاپور ذوالا کتاف است اکناف هدایت را
مانی ضلالت را بر دار کشد عدلش
یاجوج ستم گم شد زان پیش که اسکندر
هم ز آهن تیغ او دیوار کشد عدلش
گل زآتش ظالم خو نالید به درگاهش
از کین گل آتش را بر خار کشد عدلش
چون ابر همی گرید دریا ز سخای او
کان می‌کشد از دریا کز نار کشد عدلش
جودش چو کند غارت دریای یتیم آور
آخر نه یتیمان را تیمار کشد عدلش
از خانهٔ مار آید زنبور عسل بیرون
گر یک رقم همت بر مار کشد عدلش
از آهن اگر عدلش آتش‌زنه‌ای سازد
از سنگ به جای تف دینار کشد عدلش
سنگی که کشد آهن سوزن نکشد ز آنسان
کز خاک سوی دوزخ اشرار کشد عدلش
خورشید نم از دریا بالا نکشد چونان
کز خلد سوی شروان انوار کشد عدلش
رایض شود اقبالش بر ابلق روز و شب
چون رام شد این ابلق در بار کشد عدلش
بر هر زمی ملکت کو تخم بقا کارد
گاو فلک ار خواهد در کار کشد عدلش
گر عالم روی وش زنگی شغب است او را
داغ حبشی بر رخ نهمار کشد عدلش
زنجیر فلک گردد حبل‌الله مظلومان
کز قاف به قاف از دین یک تار کشد عدلش
درگاه جلال الدین تا مرکز عدل آمد
از عدل چو مسطر شد پرگار همه عالم
ای تازه با علامت آثار جهان‌داری
وی تیز به ایامت بازار جهان‌داری
از گوهر بهرامی بهرام اسد زهره
وز نسبت سالاری سالار جهان‌داری
روی ز می از رفعت چون پشت فلک کردی
چون قطب فرو بردی مسمار جهان‌داری
صف بسته غلامانت بگشاده جهان لیکن
صف ملکان پیشت انصار جهان‌داری
چون آینه گون خنجر در شانهٔ دست آری
از نور مصور بین رخسار جهان‌داری
نشگفت گر از فردوس ادریس فرود آید
تا درس کند پیشت اخبار جهان‌داری
گر ایلدگز ایران را تسلیم به سلطان کرد
آن روز که بیرون رفت از کار جهان‌داری
سلطان به بقای تو بسپرد ممالک را
چون دید که تنگ آمد پرگار جهان‌داری
شادا که منوچهر است اندر کنف رضوان
کو چون تو خلف دارد غم‌خوار جهان‌داری
تیغت که مطرا کرد این عالم خلقان را
خورشید لقب دادش قصار جهان‌داری
گرچه سیر آموزند اهل هدی از مهدی
مهدی ز تو آموزد اسرار جهان‌داری
قدر تو جهان رد کرد از ننگ جهان‌گیران
وافزود هم از نامت مقدار جهان‌داری
رایت که فلک سنجد با عدل موافق به
کز عدل جهان دارد معیار جهان‌داری
از عدل جهان‌داران کردار بجا ماند
پس داد و نکوئی به کردار جهان‌داری
هفتم فلک ایوانت و ایوان فلک قصرت
ای داده به تو نصرت معمار جهان‌داری
چون سبزهٔ عدل آمد باران کرم باید
کز عدل و کرم ماند آثار جهان‌داری
تا هشت بهشت آمد یک مائدهٔ عدلت
شد مائدهٔ سالارت سالار همه عالم
فهرست مکارم باد اخبار تو عالم را
تاریخ معالی باد آثار تو عالم را
چون نور نخستین شد توقیع تو ملکت را
چون صور پسین بادا گفتار تو عالم را
فعل دم عیسی گشت انفاس تو امت را
نور دل یحیی باد اسرار تو عالم را
بر سکهٔ دین نامت چون نام تو بر سکه
نقش الحجری بادا کردار تو عالم را
هشتم فلک ایوانت و گلزار ارم قصرت
فردوس نهم بادا گلزار تو عالم را
باد از سر پیکانت سفته دل بدخواهان
وز نام نکو سفته دربار تو عالم را
باد آتش شمشیرت داغ دل سگ فعلان
بس داغ سگان کرده سگدار تو عالم را
تیغ تو خزر گیرد و در بند گشاید هم
زین فتح مبشر باد اخبار تو عالم را
سر خیل شیاطین شد پی کور ز پیکانت
باد از پی کار دین پیکار تو عالم را
شیطان شکند آدم و دجال کشد مهدی
چون آدم و مهدی باد انصار تو عالم را
باد آب کفت زمزم خاک در تو کعبه
رکن و حجرالاسود دیوار تو عالم را
تا هست ملایک را عرش آینهٔ نوری
باد آینهٔ عرشی رخسار تو عالم را
کار تو به عون الله از عین کمال ایمن
مهر ابدی بادا بر کار تو عالم را
سلطان فلک لرزان از بیم اذالشمس است
آرام دهاد آن روز انوار تو عالم را
باد آیت پیروزی در شانت شباروزی
فرخنده به نوروزی دیدار تو عالم را
نعل سم شبرنگت تاج سر جباران
حافظ سر و تاجت را جبار همه عالم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر کوس نوای نو بردار به صبح اندر
گلگون چو شفق کاسی پیش آر به صبح اندر
هوش مصنوعی: در صبح زود، هنگام طلوع آفتاب، صدای خوشی را با خود بیاور و به جمع بیاور. چون که رنگ سپیده‌دم مانند رنگ گل می‌تابد؛ به همین دلیل کاسی را به دیگران نشان بده.
گلبام زند کوست گلفام شود کاست
کآتش به گلاب آرد خمار به صبح اندر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در جایی که گل و بام وجود دارد، زیبایی و روشنی حکم‌فرماست. آتش می‌تواند عطر گل را به کمال برساند و حالت خواب‌آلودی را در صبح زود از بین ببرد.
از مصحف گردون ار پنج آیت زر کم شد
آمد پر طاووسش دیدار به صبح اندر
هوش مصنوعی: اگر در کتاب آسمانی، پنج آیه از طلا کاسته شود، پر طاووسش در صبح نمایان خواهد شد.
جامت به دل مصحف پنج آیت زر دارد
مصحف بنه و جامی بردار به صبح اندر
هوش مصنوعی: جامی که در دست داری، حامل پنج آیه زرین است. پس مصحف را بگذار و یک جام (کاسه) بردار تا صبح به نوشیدن بپردازی.
گر حور بریشم زن خفته است چو کرم قز
از بانگ قنینه‌اش کن بیدار به صبح اندر
هوش مصنوعی: اگر حوری چشمانش را بسته است، مانند کرم درون پیله، با صدای بامدادی‌اش او را بیدار کن.
زخمی که سه یک بودت خواهی که سه شش گردد
یک دم سه و یک می خور با یار به صبح اندر
هوش مصنوعی: اگر زخم و درد تو یک سوم باشد، می‌خواهی که در یک لحظه به شش برابر برسد، بنابراین با یار خود در صبحگاه یک لیوان شراب بنوش.
در سیزده ساعت شب صد نافله کردستی
با چارده مه فرضی بگزار به صبح اندر
هوش مصنوعی: در سیزده ساعت شب، تو با نیت خالص و به طور مکرر عبادت کردی؛ حالا در صبح روز بعد، فرض واجب را نیز به جا آور.
چون ساقی می‌بنمود از آب قدح شمعی
پروانه شود زآتش بیزار به صبح اندر
هوش مصنوعی: وقتی ساقی در حال ریختن شراب از قدح به آب است، پروانه‌ای که در کنار شمع است، به خاطر آتش از آن دور می‌شود و به صبح نزدیک می‌شود.
آن شمع یهودی فش بس زرد و سیه‌دل شد
اعجاز مسیحش نه در بار به صبح اندر
هوش مصنوعی: آن شمع یهودی با وجود زردی و دل سیاهش، معجزه مسیحش در صبح قیامت روشن نمی‌شود.
صبح ادهم گردون را مهماز به پهلو زد
پیداست ز خون اینک آثار به صبح اندر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که روز به تازگی آغاز شده و نشانه‌هایی از خون و خون‌ریزی در آسمان دیده می‌شود، گویی که آسمان در حال هشدار دادن یا تحت تأثیر وقایعی است که در گذشته رخ داده‌اند.
آن حلق صراحی بین کز می به فواق آمد
چون سرفه‌کنان از خون بیمار به صبح اندر
هوش مصنوعی: آن لیوان شرابی را ببین که مانند کسی که با سرفه از خون بیمار بیدار می‌شود، به آرامی از می پر شده و در صبح طلوع کرده است.
سرچشمهٔ حیوان بین در طاس و ز عکس او
ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر
هوش مصنوعی: حیات و زندگی جانوران به وضوح در طاس (ظرف شفاف) قابل مشاهده است و می‌توان با دقت، حتی دانه‌های ریز شن را در دریا نیز شمارش کرد. این حیات و زیبایی‌ها در صبحگاه به خوبی نمایان می‌شوند.
تا خوانچهٔ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی‌خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر
هوش مصنوعی: وقتی که سفره طلایی را در آسمان تاریک دیدی، بدان که شراب‌خور در صبحگاه بدون سفره و به صورت ساده به سراغ می‌آید.
گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد
تو سرخ بتی از می بنگار به صبح اندر
هوش مصنوعی: اگر صبح آسمان مانند چهره‌ی خنگ و بی‌احساس باشد، تو با نوشیدن شراب، چهره‌ای سرخ و زیبا بساز و صبح را با آن رنگین کن.
جام ملک مشرق بر کوه شعاعی زد
سرمست چو دریا شد کهسار به صبح اندر
هوش مصنوعی: جامی از نور و زیبایی بر روی کوه درخشید و در نتیجه، آن کوه مانند دریا سرشار از شوق و شگفتی شد و صبحگاهی تازه را تجربه کرد.
خاقان جهان داور سردار همه عالم
نعمان کیان گوهر، مختار همه عالم
هوش مصنوعی: سردار و حاکم جهانی که به عنوان قاضی و داور در همه امور شناخته می‌شود، نعمان کیان است که بهترین و ارزنده‌ترین فرد در میان همه وجودهاست.
نور از افق جامت دیدار نمود آنک
حور از تتق کاست رخسار نمود آنک
هوش مصنوعی: نور چشمان تو از دور نمایان شد، گویی حوری از پس پرده سر برآورد و زیبایی‌اش را آشکار کرد.
شنگی کن و سنگی زن بر شیشهٔ عقل ایرا
می چون پری از شیشه دیدار نمود آنک
هوش مصنوعی: به شادی بپرداز و بر عقل خود فشار بیاور. ای ایرانی، چون پرنده‌ای که از شیشه به بیرون نگاه می‌کند، به زیبایی‌ها توجه کن.
آذین صبوحی را زد قبه حباب از می
هر قبه از آن دری شهوار نمود آنک
هوش مصنوعی: در صبح، سرود شادی را با دمنوش خوش‌عطر می‌زنند و هر بخش از آن به لطف باده‌ای خوشگوار، جان تازه‌ای می‌گیرد.
چون قبه کند باده گویند رسد مهمان
مهمان رسدت زهره کثار نمود آنک
هوش مصنوعی: وقتی که شراب در گِلّه‌اش را باز می‌کند، می‌گویند مهمان آمده است. مهمان، تو را می‌طلبد و گلی که پرچم را به زمین زده، شایسته‌ی استقبال است.
کف چرخ زنان بر می، می رقص کنان در دل
دل خال کنان از رخ گلزار نمود آنک
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به تصویری زنده و دلنشین از رقص برف و برف‌نشینی در دل گلزار اشاره دارد. به طور کلی، تصویرسازی از زیبایی‌های طبیعت و شادی‌ای که در آن وجود دارد، احساس خوشایندی را در دل ایجاد می‌کند. شاعر با اشاره به چرخش و رقص طبیعت، سعی دارد زیبایی و نشاط را به تصویر بکشد و دل‌ها را از این زیبایی پر کند.
بیاع مغان ساقی بارش گهر احمر
کز جام و خط ازرق طیار نمود آنک
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی مغان، باران گرانبهای خود را بر سر ما ببار. آن باران که مانند دانه‌های سرخ، از جام و خط آبی رنگ، پرواز کرد و بر دل‌ها نشسته است.
از ریزش گاو زر شیر تن شادروان
از مشک تر آهو انبار نمود آنک
هوش مصنوعی: از شیر گاو زرین، تن خوش‌بو و شاداب او را به وجود آورده‌اند و از مشک آهو هم بهره‌برداری شده است.
صبح است ترازویی کز بهر بهای می
در کفه شباهنگش دینار نمود آنک
هوش مصنوعی: صبح یک ترازوی دقیق است که در کفه‌ی آن، بهای شراب را قرار داده و با وجود تاریکی شب، ارزش آن به صورت دینار مشخص شده است.
گویی که خروس از می مخمور سر است ایرا
چشمش چو لب کبکان خون‌بار نمود آنک
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خروس از باده مست است، زیرا چشمانش به رنگ خون و شبیه به لب‌های بلبل است.
مست است خروس آری از جرعهٔ شب خیزان
چون نعرهٔ کوس آید هشیار نمود آنک
هوش مصنوعی: خروس در اثر نوشیدنی شبانه مست شده است و وقتی صدای طبل بلند می‌شود، او هشیار و بیدار می‌شود.
آن مؤذن زردشتی گر سیر شد از قامت
وز حی علی کردن بیمار نمود آنک
هوش مصنوعی: وقتی آن مؤذن زردشتی از زیبایی قامت خود سیر شد و دیگر علاقه‌ای به فراخواندن مردم به نماز نداشت، به وضعیت بیمارگونه‌ای دچار شد.
ها بلبله مؤذن شد و انگشت به گوش آمد
حلقش ز صلا گفتن افگار نمود آنک
هوش مصنوعی: صدا و نداهای مؤذن به گوش رسید و او دستش را به گوش خود گذاشت. صدای زنگی که از اذان به گوش می‌رسید، او را تحت تأثیر قرار داد.
کشتی است قدح گویی دریاست در آن کشتی
وز موج زدن دریا کهسار نمود آنک
هوش مصنوعی: کشتی‌ای است که مانند دریا می‌نماید و در آن کشتی، بر اثر تلاطم امواج دریا، کوه‌ها زانو زده‌اند.
خط بر لب ساغر بین چون خط لب ساقی
کز نیل خم عیسی زنار نمود آنک
هوش مصنوعی: در لب جام نگاهی بینداز که چگونه مانند خط لب آن ساقی است. او از نیل به خم عیسی، زنی زیبا خلق کرده است.
بوی می نوروزی در بزم شه شروان
آب گل و سیب تر بر بار نمود آنک
هوش مصنوعی: بوی خوش شراب نوروزی در جشن شاه شروان پیچیده است و گل و سیب تازه بر روی هم ریخته شده‌اند.
جمشید ملک هیئت خورشید فلک هیبت
یک هندسهٔ رایش معمار همه عالم
هوش مصنوعی: جمشید، پادشاه شگفت‌انگیز، مانند خورشید در آسمان می‌درخشد و به مانند یک معمار، تمام جهان را با دقت و زیبایی ساخته است.
چون صبح دم از ریحان گلزار پدید آید
ریحانی گلگون را بازار پدید آید
هوش مصنوعی: وقتی صبح دم، گل‌های ریحان در باغ شکوفه می‌کنند، بازار فروش گل‌های خوش رنگ و زیبا نیز رونق می‌گیرد.
رخسار فلک گوئی بود آبله پوشیده
چون آبله گم گردد رخسار پدید آید
هوش مصنوعی: چهره آسمان مانند کسی است که دچارعفونت صورت شده و به‌طور موقت پوشیده است. وقتی این عفونت برطرف شود، چهره واقعی نمایان می‌شود.
بر صبح خره‌گوئی مصری است شناعت زن
کش صاع زر یوسف دربار پدید آید
هوش مصنوعی: در آغاز روز، وقتی که با صدای شتر صحرا را ترک می‌کند، نشانه‌ای از خوشبختی و ثروت درخشان، مانند طلا، ظهور می‌کند که به یوسف دربار تعلق دارد.
مه چون سروی آهو بنمود کنون در پی
آهوی فلک را هم آثار پدید آید
هوش مصنوعی: ماه مانند درخت سدر، زیبا و شکوهمند است، حالا در پی شکار آهوی آسمان نیز نشانه‌هایی پیدا می‌شود.
آن آهوی زرین بین در شیر وطن گاهش
کورا سروی سیمین هر بار پدید آید
هوش مصنوعی: این آهو که به رنگ طلاست، در محیط خود جلوه‌گری می‌کند و هر بار که ظاهر می‌شود، مانند درختی زیبا و نقره‌ای است که زیبایی خاصی به آنجا می‌بخشد.
بر کرتهٔ صبح از مه چون جیب پدید آید
آن زرد قواره هم ناچار پدید آید
هوش مصنوعی: در آغاز صبح، وقتی که مه از زمین بلند می‌شود، رنگ زرد و مشخصات آن نیز به ناچار نمایان می‌شود.
در شحنگی مشرق صبح آمد و زد داری
زودا که سر چترش ز آن دار پدید آید
هوش مصنوعی: صبحگاهان خورشید از سمت مشرق طلوع کرد و تابش آن به قدری زود و شگرف بود که چتر سایه‌اش از آن دار ندا می‌دهد.
می را به سلام آید خورشید چو طاس زر
گو طاس می و ساقی تا کار پدید آید
هوش مصنوعی: خورشید مثل یک ظرف خالی به می‌رسد و می‌نوشد، تا زمانی که ساقی کارها را درست کند و همه چیز شکل بگیرد.
گر ز آن می شعری‌وش بر خار شعاع افتد
دهن البلسان چون گل از خار پدید آید
هوش مصنوعی: اگر شعری از زیبایی و لطافت بر خارها بتابد، مانند گل از دل خارها ظاهر خواهد شد.
صد جان به میانجی نه یاری به میان آور
کاقبال میان بندد چون یار پدید آید
هوش مصنوعی: صد جان را به‌واسطه‌ی همکاری و همراهی یکی بیاور، که وقتی یار واقعی خود را پیدا کنی، همه چیز به حق خود می‌رسد و خوشبختی به سراغت خواهد آمد.
بیداد حریفان را تن در ده و گر ندهی
ز انصاف طلب کردن آزار پدید آید
هوش مصنوعی: اگر به بی‌عدالتی و ظلم حریفان تن بدهی و از خودشون نخواهی که با انصاف رفتار کنند، به زودی مشکلات و آزار و سختی‌هایی برایت به وجود می‌آید.
مس‌های زر اندودند ایشان تو مکن ترشی
کز مس به چنین سرکه زنگار پدید آید
هوش مصنوعی: آنها را با ظاهری زیبا و زرین زینت کرده‌اند، اما تو تحت تأثیر این ظاهر نرو، زیرا از مس می‌تواند سرکه‌ای زنگ‌زده و تلخ به وجود آید.
جنسی به ستم برساز از صورت ناجنسان
کاین نقش به صد دوران یکبار پدید آید
هوش مصنوعی: محصولی را با زحمت و ظلم بساز که از چهره نادرست انسان‌ها به وجود آمده است، زیرا چنین تصویری فقط یک بار در هر صد نسل نمایان می‌شود.
صد عمر گران آید جان کندن عالم را
تا زین فلکت جنسی دلدار پدید آید
هوش مصنوعی: عمر طولانی و باارزش انسان برای آن است که بتواند در این دنیا عشق و محبت را تجربه کند و دلبر خود را پیدا کند.
تا کی چو هوا خس را بربودن و بررفتن
کان خس که هوا گیرد بس خوار پدید آید
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که تا کی باید مانند باد، نعمت‌ها و خوبی‌ها را از دست بدهیم و برویم؟ و این بدان خاطر است که وقتی باد علف‌ها را می‌برد، آن علف‌ها که در دست باد هستند، به شدت ناتوان و خوار به نظر می‌رسند.
گویی که درین خرمن دانه طلبی نه خس
خس ناطلبیده خود بسیار پدید آید
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که به دنبال چیزی هستی، اما در این میان انبوهی از موارد بی‌فایده و بی‌استفاده به چشمت می‌آید که نشان از وجود خودشان دارند.
میزان حق و باطل رای ملک است ایرا
زر دغل و خاص در نار پدید آید
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که معیار تشخیص حق و باطل در دست حاکم و پادشاه است. همچنین، ثروت نامشروع و حقه‌بازی به زودی نمایان خواهد شد و در نهایت، حقیقت خود را نشان می‌دهد.
شروان شه اعظم را اقبال سزد بنده
چون بندهٔ اقبالش احرار همه عالم
هوش مصنوعی: شایسته است که شروان، پادشاه بزرگ را خوشبختی فرا گیرد، زیرا بنده‌ای که به این خوشبختی تعلق دارد، تمامی انسان‌ها را آزاد می‌کند.
می جام بلورین را دیدار همی پوشد
خورشید مه نو را رخسار همی پوشد
هوش مصنوعی: جام بلورین به سبب تابش خورشید درخشان است و مانند چهره شیرین و تازه‌اش را می‌پوشاند.
چون گشت سپیدی رخ از سرخی مه پنهان
گوئی که به روم اندر بلغار همی پوشد
هوش مصنوعی: وقتی که رنگ سرخی ماه از صورتش محو می‌شود و به سفیدی می‌رسد، می‌توان گفت که در روم، از زیبایی‌های بلغارستان چیزی کم وجود ندارد.
می چون زر و جام او را چون کفهٔ معیار است
از سرخی رنگ زر معیار همی پوشد
هوش مصنوعی: شراب مانند طلاست و ظرف آن مانند ترازوی معیار است که به خاطر رنگ سرخ طلا را می‌پوشاند.
از بوالعجبی گویی خون دل عاشق را
در گوهر اشک خود گلزار همی پوشد
هوش مصنوعی: عشق و احساس عمیق عاشق مانند گلی زیبا در دنیای اشک و غم او جلوه‌گر است. دل او پر از درد و شگفتی است، و این درد را در اشک‌هایش به تصویر می‌کشد.
بربط چو سخن‌چینی کز هشت زبان گوید
لیک از لغت مشکل اسرار همی پوشد
هوش مصنوعی: آهنگ سازی که مانند سخن گویان از هشت زبان می‌گوید، اما با لغات دشوار، رازها را پنهان می‌کند.
چنگ ارچه به بر دارد پیراهن ابریشم
رانین پلاسین هم بسیار همی پوشد
هوش مصنوعی: اگرچه چنگ (ساز موسیقی) با پیراهنی از ابریشم است، اما باز هم لباس پشمی و ساده‌ای بر تن دارد.
نایست سیه زاغی خوش نغمه‌تر از بلبل
کاندر دهن کبکی منقار همی پوشد
هوش مصنوعی: زاغی سیاه‌پرده وجود دارد که صدایش از بلبل زیباتر است، چون در دهان کبک، نوک آن پنهان شده است.
نالید رباب ایرا کازرده شد از زخمه
لیک از خوشی زخمه آزار همی پوشد
هوش مصنوعی: روباهی که در اثر نواختن ناله می‌کند، از درد زخمه‌های ساز رنج می‌برد، اما از شادی و لذت موسیقی، این درد را پنهان می‌کند.
دف تا به شکارستان شاد است ز باز و سگ
غم ز آن چو تذروان سر در خار همی پوشد
هوش مصنوعی: لذت و شادی شکارچی به خاطر وجود پرندگان و سگ‌هایش است، اما در مقابل، پرنده‌ای مانند تذرو که در میان خارها پنهان شده، از غم و ناراحتی رنج می‌برد.
سرد است هوا هردم پیش آرمی و آتش
چون اشک دل عاشق کز یار همی پوشد
هوش مصنوعی: هوا همیشه سرد است و تو پیوسته آتش را به یاد می‌آوری، مانند اشکی که دل عاشق به خاطر دوری از معشوقه‌اش می‌ریزد.
از حجرهٔ سنگ آمد در جلوه عروس رز
در حجلهٔ آهن شد، گلنار همی پوشد
هوش مصنوعی: از دنیای سخت و سرد سنگ، زیبایی گل رز مثل عروسی در یک مکان آهنی نمایان شده است و گلنار در حال زیباتر کردن این فضاست.
او رومی و با هندو چون کرد زناشوئی
رومی شود آن هندو دیدار همی پوشد
هوش مصنوعی: او که رومی است، وقتی با هندی ازدواج کند، هندی نیز به خاطر آن ارتباط، رومی می‌شود و هندی به دیدار او می‌رود.
از خانه به روزن شد بر بام چو سر بر زد
گویی که عذار رز دیوار همی پوشد
هوش مصنوعی: به خانه آمد و از روزنه به بام سرک کشید، گویی که گلبرگ‌های زیبای گل رز دیوار را پوشانده است.
بر باغ قلم درکش وان کوره پر آتش کن
چون پیرهن از کاغذ کهسار همی پوشد
هوش مصنوعی: قلم را به باغی زیبا تشبیه کن و آن را با آتش شعله‌ور کن. مانند اینکه لباس از کاغذی لطیف و نازک به تن کوه‌ها می‌پوشانند.
تا زورقی زرین گم شد ز سر گلبن
کوه از قصب مصری دستار همی پوشد
هوش مصنوعی: تا قایق طلایی از سر گلستان کوه ناپدید شد، درختی از نی مصری در حال پوشیدن عمامه است.
اینک به بقای شه خورشید به ماهی شد
زو هر درم ماهی دینار همی پوشد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اکنون که خورشید در آسمان به عنوان پادشاه نور و روشنایی خود را نمایان می‌کند، حتی ماه نیز تبدیل به چیزی ارزشمند و گرانبها شده است. هر درم، واحدی از پول، حالا به اندازه‌ی یک دینار باارزش شده است و نشان‌دهنده‌ی افزایش ارزش و اهمیت در شرایط جدید است.
رایش که فلک سنجد در حکم جهان‌داری
مانند محک آمد معیار همه عالم
هوش مصنوعی: ارزش و مقام کسی که بر دنیا فرمانروایی می‌کند، به حدی است که مانند معیار و معیاری برای کل جهان به حساب می‌آید. وقتی آسمان قدرت او را بسنجد، نشان‌دهنده عظمت و اهمیت اوست.
دل عاشق خاص آمد ز اغیار نیندیشد
زری که خلاص آمد از نار نیندیشد
هوش مصنوعی: دل عاشق به قدری خاص و معنادار است که به دیگران هیچ توجهی ندارد و حتی از آتش عشق و خطر هم نمی‌ترسد. خلاص شدن از زحمت و درد، او را از اندیشه‌های منفی دور کرده است.
دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد
آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد
هوش مصنوعی: دل مرغی که در قفس زندگی می‌کند، از تله و دام نمی‌ترسد؛ اما دل کسی که در جستجوی گنج و ثروت است، از خطرات و مارها نمی‌هراسد.
عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر
کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشند
هوش مصنوعی: من شجاعت و جسارت قلبی دارم که سرم را بر روی تیغ قرار داده‌ام، زیرا هیچ‌کس به تیغی که در دست من است، فکر نمی‌کند.
دل کم نکند در کار از دیودلی زیرا
مزدور سلیمان است از کار نیندیشد
هوش مصنوعی: دل نباید در کار از دیودلی کم بگذارد، زیرا مزدور سلیمان هرگز نگران کار نیست.
گر کوه غمان بارد بر دل بکشد بارش
کو بختی سرمست است از بار نیندیشد
هوش مصنوعی: اگر دل در زیر بار سنگین غم‌ها خسته شود، اما خوشبختی و شادکامی در حال بارش و پرچم بی‌خیالی و سرخوشی است، نباید نگران این بار غم بود.
عشق این دل مسکین را گر خار نهد گو نه
دل گور غریبان است از خار نیندیشد
هوش مصنوعی: اگر عشق به این دل بیچاره خاری بگذارد، دل گور مردمان غریب از خار نمی‌هراسد.
دلدار که خون ریزد یک موی نیازارد
دل نیز به یک مویش آزار نیندیشد
هوش مصنوعی: عشق و محبت اگرچه ممکن است درد و رنج به همراه داشته باشد، اما دلدار برای آنکه محبوبش را آزار ندهد، به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهد و حتی کوچکترین آزار را هم تحمل نمی‌کند.
عشق ار بکشد یک ره صد بار کند زنده
هان تا دل ازین کشتن زنهار نیندیشد
هوش مصنوعی: اگر عشق کسی را بکشد، بارها او را زنده می‌کند. پس دل نباید نگران کشته شدن باشد.
دل همه به کله داری بر عشق سراندازد
یعنی که چو سر گم شد دستار نیندیشد
هوش مصنوعی: دل همه به خاطر عشق دلبستگی پیدا کرده‌اند، یعنی وقتی انسان با عشق دیوانه می‌شود، دیگر به چیزهای دیگر فکر نمی‌کند.
پار این دل خاکی را بردند به دست خون
امسال همان خواهد وز پار نیندیشد
هوش مصنوعی: این دل خاکی را که به دست خون گرفته‌اند، به یاد امسال نگه می‌دارند و از آنچه که از گذشته بوده، نگرانی ندارند.
هر بار دل از طالع کی زخم سه شش یابد
کاین نقش به صد دوران یک بار نیندیشد
هوش مصنوعی: هر بار که دل ما به سرنوشت زخم می‌خورد، مدام در این فکر هستیم که این تصویر و نقش در زندگی‌امان، تنها یک بار پس از گذشت صدها دوران به ذهنم آمده است.
آن را که ز چشم و دل طوفان دو به دو خیزد
از برق غمان یک یک بسیار نیندیشد
هوش مصنوعی: کسی که از عمق احساسات و نگرانی‌هایش دچار طوفان می‌شود، در برابر ناامیدی‌ها و غم‌های زندگی، به جزئیات نگران‌کننده توجهی نمی‌کند.
خاقانی اگر عمری بر یار فشاند جان
در خواب خیالش را دیدار نیندیشد
هوش مصنوعی: خاقانی اگر سال‌ها جانش را برای محبوبش فدای کند، هرگز در خواب هم فکر دیدن او را نمی‌کند.
هست آفت بی‌یاری جایی که از این آفت
اندر دو جهان یکسر کس یار نیندیشد
هوش مصنوعی: کجا بی‌یار و مددکار، کسی به فکر آفت و مشکلات نیست، و این وضعیت در دو جهان هم جاری است.
جان در کنف شاه است از حادثه نهراسد
عیسی ز بر چرخ است از دار نیندیشد
هوش مصنوعی: فرمانروایی همانند سایه‌ای بر سر جان انسان است، که او را از مشکلات و حوادث محافظت می‌کند. عیسی، که در آسمان‌ها است، از خطرات زمین نمی‌ترسد و به دارندگانی که در سختی هستند، فکر نمی‌کند.
کیخسرو گوهر بخش از گوهر کیخسرو
کز جام خرد دیده است اسرار همه عالم
هوش مصنوعی: تاجری بزرگ و با فضیلت به نام کیخسرو، که به دیگران دانش و بینش می‌بخشد، از ظرف حکمت و خرد خود رازهای نهفته در سراسر جهان را شناخته است.
عیارهٔ آفاق است این یار که من دارم
بازیچهٔ ایام است این کار که من دارم
هوش مصنوعی: این دوستی که من دارم، تجسم زیبایی‌های دنیاست و کاری که من انجام می‌دهم، فقط یک بازی و سرگرمی در جریان زندگی است.
زنجیر همی برم تعویذ همی سوزم
دیوانه چنین خواهد این یار که من دارم
هوش مصنوعی: من زنجیر را از پا در می‌آورم و تعویذ را می‌سوزانم، زیرا معشوقم به این دیوانگی احتیاج دارد.
صرف دو لبش سازم دین و دل و زر و سر
کآخر به سه بوس ارزد این چار که من دارم
هوش مصنوعی: دو لب او برای من به اندازه‌ای ارزش دارد که می‌توانم دین، دل، ثروت و مقامم را فدای آن کنم، چون آخرش این چهار چیز که من دارم، به سه بوسه از او می‌ارزد.
شد رشتهٔ جان من یک تار مگر روزی
در عقد به کار آیدش این تار که من دارم
هوش مصنوعی: رشتهٔ زندگی‌ام به یک تار تبدیل شده است و امید دارم که روزی این تار که در دلم دارم، در ازدواج به کار بیاید.
تا کی ز خطر ترسد این جان که مرا مانده است
چند از رصد اندیشد این بار که من دارم
هوش مصنوعی: چقدر باید این جان از خطر بترسد، در حالی که زمان زیادی برای فکر کردن به آنچه باقی مانده است، ندارد؟
هر خار به باغ اندر دارد رطبی یا گل
نه گل نه رطب دارد این خار که من دارم
هوش مصنوعی: در هر باغی ممکن است خارها رطوبت یا گل داشته باشند، اما این خاری که من دارم نه گل دارد و نه رطوبت.
چند آب مژه ریزم بر نار دل سوزان
کز دجله نخواهد مرد این نار که من دارم
هوش مصنوعی: چندین بار اشک می‌ریزم بر آتش دل دردمند خود، اما این آتش که من دارم از بین نخواهد رفت و در زندگی‌ام باقی خواهد ماند.
با این همه از عالم عار است مرا والله
یاران مرا فخر است این عار که من دارم
هوش مصنوعی: با وجود تمام اینها، داشتن این وضعیت برای من از دنیا بی‌ارزش است، اما به خدا قسم، دوستان من افتخار من هستند و این وضعیت برای من ارزش دارد.
میدان سخن نو نو هر بار یکی دارد
من گوی به سر بردم این بار که من دارم
هوش مصنوعی: در هر بار گفت‌وگو، موضوع جدیدی ظهور می‌کند و من در این زمینه تجربه‌ای دارم، اما در این بار خاص، من می‌خواهم آنچه را که دارم بیان کنم.
مار است مرا خامه هم مهره و هم زهرش
بر گنج هنر وقف است این مار که من دارم
هوش مصنوعی: من به مانند یک مار هستم، که هم قلمم و هم مهارت و هم زهرش وقف هنر من است. این ماری که من دارم، نماد ویژگی‌ها و قدرت‌های هنری من است.
بر مذهب خاقانی دارم ز جهان گنجی
گر گنج ابد خواهی این دار که من دارم
هوش مصنوعی: من از مذهب خاقانی به گنجی در دنیا دست یافته‌ام. اگر به دنبال گنجی جاودانه هستی، این آن چیزی است که من دارم.
گر پرده براندازی و در دیر مغان آیی
از حبل متین بینی زنار که من دارم
هوش مصنوعی: اگر پرده‌ها را کنار بزنی و به میکده وارد شوی، از عزت و استحکام خود، عبای سیاه را خواهی دید که من به دوش دارم.
چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی
آن گنج که او دارد انگار که من دارم
هوش مصنوعی: اگر کسی که دارای ثروت و امکانات است، نخواهد از این دنیا چیزی را به دست بیاورد، به این معناست که گنج و ثروتی که او در اختیار دارد، گویی که من هم آن را دارم.
چون فایدهٔ سلطانی نانی بود از ملکت
آن ملکت یک هفته پندار که من دارم
هوش مصنوعی: فایدهٔ سلطنت تنها به قدر یک نان است و از آن ملک، یک هفته را تصور کن که من در اختیار دارم.
ادرار همه کس نان ادرار من آمد جان
از شاه جهان است این ادرار که من دارم
هوش مصنوعی: هر کسی نیازهای خود را دارد، اما نیاز من به قدری ارزشمند است که جانم به آن وابسته است؛ این نیاز من از مقام والای خداوند نشأت می‌گیرد.
تاج گهر آرش کز یک گهر تاجش
هفت اختر گردون زاد انوار همه عالم
هوش مصنوعی: تاجی که از یک درخشش گرانبها ساخته شده، هفت ستاره آسمان را به وجود می‌آورد و نور آن تمامی عالم را روشن می‌کند.
شاهی که خلایق را تیمار کشد عدلش
گرد نقط عالم پرگار کشد عدلش
هوش مصنوعی: پادشاهی که به مردم رسیدگی کند، عدالت او همچون یک دایره در سراسر جهان گسترده می‌شود.
چون وصل و زر از جان‌ها اندوه برد یارش
چون عشق و می از دلها اسرار کشد عدلش
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب در کنارم باشد، همه غم‌ها از جانم می‌روند؛ همان‌طور که عشق و شراب، رازهای دل‌ها را فاش می‌کنند، انصاف او نیز چیزهای پنهان را آشکار می‌سازد.
شاپور ذوالا کتاف است اکناف هدایت را
مانی ضلالت را بر دار کشد عدلش
هوش مصنوعی: شاپور ذوالاکتاف کسی است که در تمامی جهات، هدایت را به سوی مردم می‌آورد و با عدالت خود، دلالت و گمراهی را از بین می‌برد.
یاجوج ستم گم شد زان پیش که اسکندر
هم ز آهن تیغ او دیوار کشد عدلش
هوش مصنوعی: یاجوج و ماجوج، ظلم و ستم را فراموش کرده‌اند، قبل از اینکه اسکندر با شمشیر آهنین خود دیواری بسازد، عدالت آن‌ها را فراموش کرده است.
گل زآتش ظالم خو نالید به درگاهش
از کین گل آتش را بر خار کشد عدلش
هوش مصنوعی: گل که از ظلم و ستم می‌نالد و به درگاه خدا شکایت می‌کند، از خشم و کینه‌اش، آتش را بر خار می‌کشد، زیرا عدالت خداوند به او کمک می‌کند.
چون ابر همی گرید دریا ز سخای او
کان می‌کشد از دریا کز نار کشد عدلش
هوش مصنوعی: مثل اینکه ابر دارد گریه می‌کند، دریا به خاطر سخاوت او پر می‌شود، چون باران از آسمان به دریا می‌ریزد و از نعمت‌های او بهره‌مند می‌شود. این عمل نشان از عدالت اوست که از جهنم و تندروی دوری می‌کند.
جودش چو کند غارت دریای یتیم آور
آخر نه یتیمان را تیمار کشد عدلش
هوش مصنوعی: وقتی بخشش او به اندازه‌ای باشد که دریای یتیمان را غارت کند، در نهایت عدالتش باعث می‌شود که یتیمان تحت حمایت و مراقبت قرار بگیرند.
از خانهٔ مار آید زنبور عسل بیرون
گر یک رقم همت بر مار کشد عدلش
هوش مصنوعی: اگر در خانهٔ مار زنبور عسل پیدا شود، نشان می‌دهد که اگر عدالت بر مار حکمفرما شود، می‌تواند تغییرات مثبتی به وجود آورد.
از آهن اگر عدلش آتش‌زنه‌ای سازد
از سنگ به جای تف دینار کشد عدلش
هوش مصنوعی: اگر از آهن بتوانی برایش آتش بسازی، یعنی اگر در دل سختی مثل آهن نیز عدالت وجود داشته باشد، آن زمان می‌تواند از سنگ به جای دینار، یعنی از چیزهای بی‌ارزش، عادلانه بهره‌برداری کند.
سنگی که کشد آهن سوزن نکشد ز آنسان
کز خاک سوی دوزخ اشرار کشد عدلش
هوش مصنوعی: سنگی که آهن را می‌سوزاند، نمی‌تواند از خاکی که به سوی دوزخ بدکاران می‌کشد، بگذرد. این نشان‌دهنده قدرت و تأثیر عدالت است.
خورشید نم از دریا بالا نکشد چونان
کز خلد سوی شروان انوار کشد عدلش
هوش مصنوعی: خورشید به اندازه‌ای که از دریا بالا نیاید، همچون نوری که از باغ به سوی شروان تابیده می‌شود، عدالت او را می‌تاباند.
رایض شود اقبالش بر ابلق روز و شب
چون رام شد این ابلق در بار کشد عدلش
هوش مصنوعی: شانس او در طول روز و شب به او روی می‌آورد و وقتی که این شتر رام می‌شود، عدالتش را در بار می‌کشد.
بر هر زمی ملکت کو تخم بقا کارد
گاو فلک ار خواهد در کار کشد عدلش
هوش مصنوعی: هر جایی که زمین به ملک کسی تبدیل شود، اگر زمان بخواهد، عدل و انصاف آن ملک را برمی‌افرازد.
گر عالم روی وش زنگی شغب است او را
داغ حبشی بر رخ نهمار کشد عدلش
هوش مصنوعی: اگر عالم با زیبایی‌ها و غفلت‌هایش مانند زنگی باشد، من بر چهره‌اش نشانی از عشق و محبت را نقش می‌زنم و عدالت او را به چالش می‌کشم.
زنجیر فلک گردد حبل‌الله مظلومان
کز قاف به قاف از دین یک تار کشد عدلش
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که خروش و مقاومت مظلومان در برابر ظلم، به نوعی مانند زنجیری است که به آسمان متصل می‌شود و در این راستا، عدالت که به عنوان یک نیروی قوی و حقیقی شناخته می‌شود، همواره حاضر و فعال است. این عدالت به تدریج و با تلاش مظلومان، می‌تواند به آنها کمک کند که از ظلمات ستم، رهایی یابند و به روشنایی و حق دست پیدا کنند.
درگاه جلال الدین تا مرکز عدل آمد
از عدل چو مسطر شد پرگار همه عالم
هوش مصنوعی: جلال‌الدین به عنوان محور عدالت شناخته می‌شود و مثل یک ابزار دقیق در دست قضاوت و انصاف، تمام عالم را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
ای تازه با علامت آثار جهان‌داری
وی تیز به ایامت بازار جهان‌داری
هوش مصنوعی: ای تو که نشانه‌هایی از بزرگی و قدرت دنیا در وجودت نمایان است، هرچه زودتر به فعالیت و کار در عرصه گرداندن و اداره جهان بپرداز.
از گوهر بهرامی بهرام اسد زهره
وز نسبت سالاری سالار جهان‌داری
هوش مصنوعی: از زیبایی‌ و ارزش وجود بهرام، همانند اسدی است که در میان زهره می‌درخشد و این نشان‌دهنده‌ی مقام والای او در بین تمام سالاران جهان است.
روی ز می از رفعت چون پشت فلک کردی
چون قطب فرو بردی مسمار جهان‌داری
هوش مصنوعی: وقتی که به اوج کمال و زیبایی می‌رسید، دیگران را تحت تأثیر قرار داده‌اید و به‌گونه‌ای می‌نمایید که به مانند قطب شمال، مرکز ثبات و قدرت در دنیا شده‌اید.
صف بسته غلامانت بگشاده جهان لیکن
صف ملکان پیشت انصار جهان‌داری
هوش مصنوعی: غلامان تو در صف ایستاده‌اند و جهان را گشوده‌اند، اما صف پادشاهان قبل از تو، یارانی برای سلطنت و حاکمیت دنیا هستند.
چون آینه گون خنجر در شانهٔ دست آری
از نور مصور بین رخسار جهان‌داری
هوش مصنوعی: وقتی که مانند آینه، خنجر را بر دوش قرار دهی و از نور، تصویری زیبا بسازی، چهره‌ات شبیه به چهره یک فرمانروای بزرگ خواهد شد.
نشگفت گر از فردوس ادریس فرود آید
تا درس کند پیشت اخبار جهان‌داری
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر ادریس از بهشت به زمین بیاید تا به تو بیاموزد اخبار و رویدادهای جهان را.
گر ایلدگز ایران را تسلیم به سلطان کرد
آن روز که بیرون رفت از کار جهان‌داری
هوش مصنوعی: اگر ایلدگز (حاکم) ایران را به سلطان تسلیم کرد، روزی که از مسئولیت حکمرانی کنار رفت، دیگر هیچ امیدی به ایران نخواهد بود.
سلطان به بقای تو بسپرد ممالک را
چون دید که تنگ آمد پرگار جهان‌داری
هوش مصنوعی: سلطان هنگامی که دید دنیا برای اداره کردن تحت فشار است، اختیار حکومت را به تو سپرد.
شادا که منوچهر است اندر کنف رضوان
کو چون تو خلف دارد غم‌خوار جهان‌داری
هوش مصنوعی: خوشحالم که منوچهر در زیر سایه رضوان قرار دارد، زیرا او به عنوان جانشینی مناسب، نگران وضعیت جهان است و از مردم مراقبت می‌کند.
تیغت که مطرا کرد این عالم خلقان را
خورشید لقب دادش قصار جهان‌داری
هوش مصنوعی: تیغ تو که این دنیا را تحت تأثیر خود قرار داده، به آن لقب خورشید داده شده است، همان‌طور که یک حاکم قوی و عظیم محسوب می‌شود.
گرچه سیر آموزند اهل هدی از مهدی
مهدی ز تو آموزد اسرار جهان‌داری
هوش مصنوعی: اگرچه راهنمایان هدایت از مهدی می‌آموزند، اما مهدی نیز از تو رازهای مدیریت جهان را یاد می‌گیرد.
قدر تو جهان رد کرد از ننگ جهان‌گیران
وافزود هم از نامت مقدار جهان‌داری
هوش مصنوعی: قدرت و ارزش تو باعث شد که دنیا از زشتی‌ها و ننگ‌های خود بگذرد و همچنین به خاطر نام تو، به مقام و موقعیت تو افزوده شد.
رایت که فلک سنجد با عدل موافق به
کز عدل جهان دارد معیار جهان‌داری
هوش مصنوعی: اگر آسمان به اندازه‌گیری بپردازد، تنها با عدالت می‌تواند سنجش کند، چرا که عدالت معیاری است که برای حاکمیت بر جهان لازم است.
از عدل جهان‌داران کردار بجا ماند
پس داد و نکوئی به کردار جهان‌داری
هوش مصنوعی: از رفتار عادلانه حاکمان، کارهای نیک و شایسته‌ای به یادگار مانده است. بنابراین، انصاف و خوبی در اداره امور از ویژگی‌های مهم حاکمیت به شمار می‌روند.
هفتم فلک ایوانت و ایوان فلک قصرت
ای داده به تو نصرت معمار جهان‌داری
هوش مصنوعی: آسمان هفتم مانند ایوان توست و ایوان آسمان به منزلت تو شبیه قصر است. تو به پاس نصرتی که به تو داده شده، ساختار و نظم جهان را اداره می‌کنی.
چون سبزهٔ عدل آمد باران کرم باید
کز عدل و کرم ماند آثار جهان‌داری
هوش مصنوعی: وقتی که عدل به مانند سبزه‌ی تازه به زمین بیفتد، باران رحمت و بخشش نازل می‌شود. بر این اساس، نشانه‌های مدیریت خوب و منصفانه باید در جهان باقی بماند.
تا هشت بهشت آمد یک مائدهٔ عدلت
شد مائدهٔ سالارت سالار همه عالم
هوش مصنوعی: تا زمانی که هشت بهشت به دست آمد، یک سفره از عدالت گشوده شد که این سفره، سفره‌ای است که سرپرست تمامی عالم است.
فهرست مکارم باد اخبار تو عالم را
تاریخ معالی باد آثار تو عالم را
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که صفات و ویژگی‌های برجسته و نیکویی که در تو وجود دارد، باید در عالم معروف و شناخته شود، و آثار و نتایج خوب تو نیز باید در تاریخ جاودان بماند. به عبارت دیگر، دیتا و آثاری که از وجود تو نشأت می‌گیرد، باید در ذهن‌ها و دل‌ها باقی بماند.
چون نور نخستین شد توقیع تو ملکت را
چون صور پسین بادا گفتار تو عالم را
هوش مصنوعی: زمانی که نامه تو به عنوان نور اولیه ظاهر شد، مانند صور آخرت، بگوید که سخن تو بر جهانیان حاکم خواهد بود.
فعل دم عیسی گشت انفاس تو امت را
نور دل یحیی باد اسرار تو عالم را
هوش مصنوعی: نفسی که از تو برمی‌خیزد، مانند روح عیسی، جان امت را زنده می‌کند و به آن‌ها نور و روشنی می‌بخشد؛ اسرار و دانش تو عالم را پر می‌کند.
بر سکهٔ دین نامت چون نام تو بر سکه
نقش الحجری بادا کردار تو عالم را
هوش مصنوعی: رنگ و نشان تو باید مانند نام تو بر سکه برپا باشد، و کردار و رفتار تو باید تا همیشه بر جهانیان تاثیر بگذارد.
هشتم فلک ایوانت و گلزار ارم قصرت
فردوس نهم بادا گلزار تو عالم را
هوش مصنوعی: ای کاش ایوان تو در آسمان هشتم باشد و باغ تو مانند باغ ارم، و قصرت بهشتی بی‌نهایت برای جهانیان، تا گلزار تو بر دنیای موجود سایه افکن باشد.
باد از سر پیکانت سفته دل بدخواهان
وز نام نکو سفته دربار تو عالم را
هوش مصنوعی: باد از سرت می‌گذرد و دل بدخواهان را می‌آزارد و از نام نیک تو، عالم را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
باد آتش شمشیرت داغ دل سگ فعلان
بس داغ سگان کرده سگدار تو عالم را
هوش مصنوعی: حسرت و درد دل موجودات به خاطر شدت آتش و خشم تو، بسیار زیاد شده است و این وضعیت بر همه جا سایه انداخته است.
تیغ تو خزر گیرد و در بند گشاید هم
زین فتح مبشر باد اخبار تو عالم را
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند دریای خزر می‌شود و سبب گشایش بندها و آزادی‌ها می‌گردد؛ بنابراین، پیروزی تو مژده‌ای برای جهان خواهد بود.
سر خیل شیاطین شد پی کور ز پیکانت
باد از پی کار دین پیکار تو عالم را
هوش مصنوعی: به دنبال تو به سوی شیاطین رفتم، تو که کور و نادانی. از پیام تو باد برمی‌خیزد تا در راه دین و حق با تو بجنگم و جهان را تحت تأثیر خود قرار دهم.
شیطان شکند آدم و دجال کشد مهدی
چون آدم و مهدی باد انصار تو عالم را
هوش مصنوعی: شیطان آدم را فریب می‌دهد و دجال به مهدی ضربه می‌زند، همان‌طور که آدم در برابر آن‌ها ایستادگی می‌کند، مهدی هم با یاری‌گران خود به میدان می‌آید و عالم را دگرگون می‌سازد.
باد آب کفت زمزم خاک در تو کعبه
رکن و حجرالاسود دیوار تو عالم را
هوش مصنوعی: باد به همراه آب، زمزم را برای تو به ارمغان آورد. تو، کعبه‌ای هستی که رکن و حجرالاسود (سنگ سیاه) دیوار تو را تشکیل می‌دهند و جهانیان به وجود تو توجه دارند.
تا هست ملایک را عرش آینهٔ نوری
باد آینهٔ عرشی رخسار تو عالم را
هوش مصنوعی: تا وقتی که فرشتگان وجود دارند، عرش آسمانی چون آینه‌ای از نور است، و چهرهٔ تو جهانی را روشن می‌کند.
کار تو به عون الله از عین کمال ایمن
مهر ابدی بادا بر کار تو عالم را
هوش مصنوعی: کمک خداوند به تو در راستای کمال و موفقیتت می‌تواند شرارت‌ها و خطرات را از تو دور کند. امیدوارم کارهایت در دنیا تحت حمایت و عشق ابدی قرار بگیرد.
سلطان فلک لرزان از بیم اذالشمس است
آرام دهاد آن روز انوار تو عالم را
هوش مصنوعی: سلطان آسمان از ترس نور خورشید به لرزه درآمده و در آن روز آرامش را به جهان هدیه می‌دهد.
باد آیت پیروزی در شانت شباروزی
فرخنده به نوروزی دیدار تو عالم را
هوش مصنوعی: باد به نشانه پیروزی، روزی خوش و فرخنده را با فرا رسیدن نوروز به تو هدیه می‌آورد و دیدار تو، جهانی را روشن می‌کند.
نعل سم شبرنگت تاج سر جباران
حافظ سر و تاجت را جبار همه عالم
هوش مصنوعی: نعل سم اسب قوی تو مانند تاجی بر سر زورمندان است. حافظ، سر و تاج تو برای همه قدرت‌مداران دنیاست.