شمارهٔ ۱ - در مدح جلال الدین اخستان شروان شاه
جام ز می دو قله کن خاص برای صبحدم
فرق مکن دو قبله دان جام و صفای صبحدم
بر تن چنگ بند رگ وز رگ خم گشای خون
کهآتش و مشک زد به هم نافهگشای صبحدم
جام چو دور آسمان در ده و زمین فشان
جرعه چنان که برچکد خون به قفای صبحدم
چرخ قرابهٔ تهی است پارهٔ خاک در میان
پری آن قرابه ده جرعه برای صبحدم
حلق و لب قنینه بین سرفهکنان و خنده زن
خنده بهار عیش دان، سرفه نوای صبحدم
ساقی اگر نه سیب تر بر سر آتش افکند
این همه بوی چون دهد می به هوای صبحدم؟
صورت جام و باده بین معجز دست ساقیان
ماه نو و شفق نگر نور فزای صبحدم
باده به گوشماهییی بیش مده که در جهان
هیچ نهنگ بحرکش نیست سزای صبحدم
صبح شد از وداع شب با دم سرد و خون دل
جامه دران گرفت کوه، اینت وفای صبحدم
شمع که در عنان شب زردهٔ بش سیاه بود
از لگد براق جم، مرد بقای صبحدم
موکب صبح را فلک دید رکابدار شه
داد حلی اختران نعل بهای صبحدم
شاه معظم اخستان شهر گشای راستین
داد ده ظفر ستان، ملک خدای راستین
رطل کشان صبح را نزل و نوای تازه بین
زخمه زنان بزم را ساز و نوای تازه بین
رنگ بشد ز مشک شب، بوی نماند لاجرم
باد بر آبگون صدف غالیهسای تازه بین
بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده را
چون دم مشک و عود تر عطر فزای تازه بین
سوخته بید و بادهبین رومی و هندویی بهم
عشرت زنگیانه را برگ و نوای تازه بین
نافهٔ چین کلید زد صبح و کلید عیش را
بر در عدهدار خم قفل گشای تازه بین
ترک سلاحپوش را زلف چو بر هم اوفتد
عقل صلاح کوش را مست هوای تازه بین
شاهد روز کز هوا غالیهگون غلاله شد
شاهد توست جام می زو تو هوای تازه بین
نیست جهان تنگ را جای طرب که دم زنی
ز آن سوی خیمهٔ فلک خم زن و جای تازه بین
زیر پل فلک مجوی آب وفا ز جوی کس
بگذر از این پل کهن آب وفای تازه بین
لهجهٔ راوی مرا منطق طیر در زبان
بر در شاه جم نگین، تحفه دعای تازه بین
قلعهٔ گلستان شه قلهٔ بوقبیس دان
حصن شما خیش حرم کعبه سرای تازه بین
رستم کیقباد فر حیدر مصطفی ظفر
همره رخش و دل دلش فتح و غزای راستین
بر ره قول کاسهگر نوای نو زند
بر سر خوانچهٔ طرب مرغ صلای نو زند
مرغ قنینه چون زبان در دهن قدح کند
جان قدح به صد زبان لاف صفای نو زند
طاس چو بحر بصره بین جزر و مدش به جرعهای
ساحل خاک را ز در موج عطای نو زند
بزم چو هشت باغ بین باده چهار جوی دان
خاصه که ساز عاشقان حور لقای نو زند
سنگ به لشکر افکند منهی عقل و آخرش
قاضی لشکر مغان حد جفای نو زند
و آن می عقل دزد هم نقب زند سرای غم
لاجرمش صفیر خوش چنگ سرای نو زند
چنگ بریشمین سلب کرده پلاس دامنش
چون تن زاهدان کز او بوی ریای نو زند
نای چو زاغ کنده پر نغز نوا چو بلبلان
زاغ که بلبلی کند طرفه نوای نو زند
دست رباب را مجس تیز و ضعیف و هر نفس
نبضشناس بر رگش نیش عنای نو زند
بربط اگر دم از هوا زد به زبان بیدهان
نی به دهان بیزبان دم ز هوای نو زند
چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را
ماه دو تا سبو کشد زهره ستای نو زند
شاه خزر گشای را هند و خزر شرف دهد
بر پسر سبکتکین هند گشای راستین
جام و تنوره بین به هم باغ و سرای زندگی
ز آتش و می بهار و گل زاده برای زندگی
بر در درج خط قدح از افق تنوره بین
عکس دو آفتاب را نورفزای زندگی
حجرهٔ آهنین نگر، حقهٔ آبگینه بین
لعل در این و زر در آن، کیسهگشای زندگی
جام پری در آهن است از همه طرفهتر ولی
نقش پری به شیشه بین سحرنمای زندگی
دایرهٔ تنوره بین ریخته نقطههای زر
کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی
شبه سپید باز بین بر سر کوه پر طلا
باز سپید روز بین بسته قبای زندگی
قطره و میغ تیره بین شیره سفید و تخمه کان
عالم دردمند را کرده دوای زندگی
سال نو است و قرص خور خوانچهٔ ماهی افکند
وز بره خوان نو نهد بهر نوای زندگی
تابهٔ زر ندیدهای بر سر ماهی آمده
چشمهٔ خور به حوت بین وقت صفای زندگی
ابر چو پیل هندوان آمد و باد پیلبان
دیمه روس طبع را کشته به پای زندگی
روز یکم ز سال نو جشن سکندر دوم
خاک ز جمرهٔ سوم کرده قضای زندگی
شاه سکندر هدی، چشمهٔ خضر رای او
بیظلمات چشمه بین زاده ز رای راستین
ای به هزار جان دلم مست وفای روی تو
خانهٔ جان به چار حد وقف هوای روی تو
رشتهٔ جان برون کشم هر مژه سوزنی کنم
دیده بدوزم از جهان بهر وفای روی تو
تا چو کبوتران مرا بام تو نقش دیده شد
کافرم ار طلب کنم کعبه به جای روی تو
گرچه چو پشت آینه حلقه به گوش تو شدم
آینه کردم اشک را خاص برای روی تو
از همه تا همه مرا نیم دل است و یک نفس
هر دو به مهر کردهام بهر رضای روی تو
قفل به سینه برزدم کوست خزینهٔ غمت
قفل خزینه ساختم دستگشای روی تو
غمزه زنان چو بگذری سنبله موی و مه قفا
روی بتان قفا شود پیش صفای روی تو
چون به قفای جان دود عمر به پای روز و شب
عمر فشان همیدود جان به قفای روی تو
هر که نظارهٔ تو شد دست بریده میشود
یوسف عهدی و جهان نیم بهای روی تو
هستی خاقنی اگر نیست شد از تو جو به جو
بر دل او به نیم جو باد بقای روی تو
سمع خدایگان شود چون دهن تو گنج در
چون به زبان من رود مدح و ثنای روی تو
پانصد هجرت از جهان هیچ ملک چنو نزاد
از خلفای سلطنت تا خلفای راستین
نیست به پای چون منی راه هوای چون تویی
خود نرسد به هر سری تیغ جفای چون تویی
دل چه سگ است تا بر او قفل وفای تو زنم
کی رسد آن خرابه را قفل وفای چون تویی
بوسهخرانت را همه زر تر است در دهن
وانِ من است خشک جان بوسه بهای چون تویی
گرچه چراغ در دهن زر عیار دارمی
کی شودی لبم محک از کف پای چون تویی
گه گه اگر زکات لب بوسه دهی، به بنده ده
تا به خراج ری زنم لاف عطای چون تویی
همچو سپند پیش تو سوزم و رقص میکنم
خود به فدا چنین شود مرد برای چون تویی
گفتی اگرچه خستهای غم مخور این سخن سزد
خود به دلم گذر کند غم به بقای چون تویی
با همه خستگی دلم بوسه رباید از لبت
گربهٔ شیردل نگر لقمه ربای چون تویی
نوبهٔ خواجگی زنم بهر هوای تو مگر
نشکند از شکستگان قدر هوای چون تویی
بر سر خاقانی اگر دست فرو کنی سزد
کوست دلی و نیم جان روی نمای چون تویی
از تو به بارگاه شه لاف دو کون میزنم
کم ز خراج این دوده نزل گدای چون تویی
از شه عیسوی نفس عازر ملک زنده شد
معجزه را همین قدر هست گوای راستین
اهل نماند بر زمین، اینت بلای آسمان
خاک بر آسمان فشان هم ز جفای آسمان
چون پس هر هزار سال اهل دلی نیاورد
این همه جان چه میکند دور برای آسمان
ای مه مگو کهآسمان اهل برون نمیدهد
اهل که نامد از عدم چیست خطای آسمان
کوه کوه میرسد، چون نرسد دل به دل؟
غصهٔ بیدلی نگر هم ز عنای آسمان
با همه دل شکستگی روی به آسمان کنم
آه که قبلهٔ دگر نیست ورای آسمان
محنت و حال ناپسند، اینت فتوح روز و شب
پلپل و چشم دردمند، اینت دوای آسمان
باد دریغ در دلم کشت چراغ زندگی
بوی چراغ کشته شد سوی هوای آسمان
بر سر پای جان کنان گردم و طالع مرا
پا و سری پدید نه چون سر و پای آسمان
گرچه به مویی آسمان داشتهاند بر سرم
موی به موی دیدهام تعبیههای آسمان
زعم من است کهآسمان سجدهٔ سگدلان کنم
زان چو دم سگان بود پشت دوتای آسمان
بس که قفای آسمان خوردم و یافتم ادب
تا ادب اذ السما کوفت قفای آسمان
جیب دریده میرود گرد قوارهٔ زمین
بو که رسم به محرمی زیر وطای آسمان
نیست فرود آسمان محرم هیچ نالهای
نالهٔ خاقانی از آن رفت ورای آسمان
یا کند آسمان قضا عمر مرا که شد به غم
یا کنم از بقای شه دفع قضای آسمان
از گهر یزیدیان زاده علی شجاعتی
کز سر ذوالفقار او زاده قضای راستین
تاجور جهان چو جم تخت خدای مملکت
خاتم دیوبند او بند گشای مملکت
انس و پریش چون ملک زلهربای مائده
دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت
دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت
مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت
افسر گوهر کیان، گوهر افسر سران
خاک درش چو کیمیا بیش بهای مملکت
عقل که دید طلعتش حرز بر او دمید و گفت
اینت شه ملک سپه، عرش لوای مملکت
گفت جهانش ای ملک تو ز کیانی از کیان
گفت ز تخم آرشم نجل بقای مملکت
گفت به تیغش آسمان کای گهری تو کیستی
گفت من آتش اجل زهر گیای مملکت
گرچه به باطل اختران افسر عاجزان برند
اوست مظفری به حق خانه خدای مملکت
مار به ظلم اگر برد خایهٔ موش ناسزا
جان پلنگ چون برد کوست سزای مملکت
مشتری از پی ملک کرد سجل خط بقا
بست بنات نعش را عقد برای مملکت
بدر ستاره لشکر است اوج طراز آسمان
بحر نهنگ خنجر است ابر سخای مملکت
بدر چو شعری سیم بحر چو کسری دوم
دولت ظلم کاه او عدل فزای راستین
چون شه پیلتن کشد تیغ برای معرکه
غازی هند را نهد پیل به جای معرکه
بینی از اژدها دلان صف زدگان چو مورچه
خایهٔ مورچه شده چرخ ورای معرکه
تیغ نیام بفکند چون گه حشر تن کفن
راست چو صور دردمند از سر نای معرکه
اسب به چار صولجان گوی زمین کند هبا
طاق فلک به پا کند هم به هبای معرکه
بیشه ستان نیزهها ایمن از آتش سنان
شیردلان ز نیزهها بیشه فزای معرکه
قلزم تیغها زده موج به فتح باب کین
زاده ز موج تیغها صاعقه زای معرکه
تیغ کبود غرق خون صوفی کار آب کن
زاغ سیاه پوش را گفته صلای معرکه
مغز سران کدوی خشک اشک یلان زرشک تر
زین دو به تیغ چون نمک پخته ابای معرکه
تختهٔ خاک رزم را جذر اصم شده ظفر
خنجر شه چو هندوئی جذر گشای معرکه
رایت شه تذرو وش لیک عقاب حملهبر
پرچم شه غراب گون لیک همای معرکه
رشتهٔ جان دشمنان مهرهٔ پشت گردنان
چون به هم آورد کند عقد برای معرکه
حلقهٔ تن عدوی او بر سر شه ره اجل
شه چو سماک نیزهور حلقه ربای راستین
عرش نگر به جای تخت آمده پای شاه را
کعبه نگر به قبله درساخته جای شاه را
جام کیان به دست شه زمزم مکیان شده
بر مکیان زکات چین گنج عطای شاه را
برده مهندس بقا ز آن سوی خطهٔ فلک
خندق حصن ملک را حد سرای شاه را
چون ز سواد شابران سوی خزر سپه کشد
روس والان نهند سر خدمت پای شاه را
ور به سریر بگذرد رایت شاه صاحبش
تاج و سریر خود نهد نعل بهای شاه را
هود هدایت است شاه اهل سریر عادیان
صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را
چرخ چو باز ازرق است این شب و روز چون دو سگ
باز و سگاند نامزد صید و هوای شاه را
مرغ که آبکی خورد سر سوی آسمان کند
گوئی اشارتی است آن بهر دعای شاه را
دهر شکست پشت من نیست به رویش آب شرم
ورنه چنین نداشتی مدح سرای شاه را
چرخ چرا به خاک زد گوهر شب چراغ من
کافسر گوهران کنم در ثنای شاه را
دیدهٔ شرق و غرب را بر سخنم نظر بود
آه که نیست این نظر عین رضای شاه را
دزد بیان من بود هرکه سخنوری کند
شاه سخنوران منم شاه ستای راستین
باد مثال را حکم قضای ایزدی
بر سر هر مثال او مهر رضای ایزدی
هفت فلک به خدمتش یکدل و تا ابد زده
چار ملک سه نوبتش در دو سرای ایزدی
رخنه ز دست هیبتش ناخن شیر آسمان
ناخن دست همتش بحر عطای ایزدی
باد دل جهانیان والهٔ نور طلعتش
چون نظر بهشتیان مست لقای ایزدی
قوت روان خسروان شمهٔ خاک درگهش
چون غذی ملائکه باد ثنای ایزدی
باد چو باد عیسوی گرد سم براق او
ای پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی
خامهٔ مار پیکرش باد رقیب گنج دین
مهره و زهر در سرش درد و دوای ایزدی
کرده ضمان ازو ظفر فتح و سریر و روس را
او به فزودن ظفر شکرفزای ایزدی
چرخ ز خنجر زحل ساخته درع دولتش
آینههای درع او فر و بهای ایزدی
دهر ز چرخ اطلسش کرده ردای کبریا
نقش طراز آن ردا عین بقای ایزدی
شاه جهان گشای را از شب و روز آن جهان
باد هزار سال عمر، اینت دعای راستین
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جام ز می دو قله کن خاص برای صبحدم
فرق مکن دو قبله دان جام و صفای صبحدم
هوش مصنوعی: برای صبح زود و آغاز روز، یک جام خاص از شراب تهیه کن. این شراب به جای قبلهٔ نماز، باید به عنوان منبع صفا و طراوت برای صبحگاه در نظر گرفته شود.
بر تن چنگ بند رگ وز رگ خم گشای خون
کهآتش و مشک زد به هم نافهگشای صبحدم
هوش مصنوعی: دستگاه موسیقی را به دست بگیر و از رگهایت خون به بیرون بریز. زیرا آتش و عطر با هم ترکیب شده و در آغاز صبح عطر ناب را منتشر میکنند.
جام چو دور آسمان در ده و زمین فشان
جرعه چنان که برچکد خون به قفای صبحدم
هوش مصنوعی: جامی که در دست داریم، به اندازه دور آسمان است و باید جرعهاش را در زمین بریزیم، به گونهای که مانند خونی که به دنبال صبحگاه میریزد، از آن جاری شود.
چرخ قرابهٔ تهی است پارهٔ خاک در میان
پری آن قرابه ده جرعه برای صبحدم
هوش مصنوعی: زندگی مانند ظرفی خالی است و در میان آن، دانهای از خاک وجود دارد. این دانه همانند جرعههای نابی است که میتواند در صبحگاه به انسان طراوت و سرزندگی ببخشد.
حلق و لب قنینه بین سرفهکنان و خنده زن
خنده بهار عیش دان، سرفه نوای صبحدم
هوش مصنوعی: در باغی سرسبز، لبها و حلقههای زیبایی در حال خندیدن و شوخی کردن هستند. این خنده نشاندهندهی شادی و خوشی بهاری است، در حالی که سرفهای ملایم مانند صدای صبحهای زود به گوش میرسد.
ساقی اگر نه سیب تر بر سر آتش افکند
این همه بوی چون دهد می به هوای صبحدم؟
هوش مصنوعی: اگر ساقی سیب تازهای را بر شعله آتش نگذارد، پس این همه عطر چرا در هوای صبح پخش میشود؟
صورت جام و باده بین معجز دست ساقیان
ماه نو و شفق نگر نور فزای صبحدم
هوش مصنوعی: به تماشای زیباییهای نوشیدنی و ظرف آن بپردازید؛ معجزهگونه است که دستهای ساقیها در کنار ماه نو و سپیدهدم به طرز جالبی نور را میافشانند.
باده به گوشماهییی بیش مده که در جهان
هیچ نهنگ بحرکش نیست سزای صبحدم
هوش مصنوعی: نمیتوانی به ما نوشیدنی بیش از اندازه بدهی، چرا که در این دنیا هیچ نهنگی نمیتواند به تنهایی دریا را در صبح ناشناخته بکند.
صبح شد از وداع شب با دم سرد و خون دل
جامه دران گرفت کوه، اینت وفای صبحدم
هوش مصنوعی: صبح که فرا میرسد، شب با دلدرد و غم از خورشید جدا میشود و کوهها آماده استقبال از روز میشوند. این نشاندهنده وفاداری و زیبایی آغاز روز است.
شمع که در عنان شب زردهٔ بش سیاه بود
از لگد براق جم، مرد بقای صبحدم
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، شعله شمعی که رنگش زرد بود، به دلیل ناملایمتی که از یک اسب سرکش به آن وارد شد، نتوانست در مقابل آمدن صبح دوام بیاورد و خاموش شد.
موکب صبح را فلک دید رکابدار شه
داد حلی اختران نعل بهای صبحدم
هوش مصنوعی: در آغاز صبح، آسمان با نگاه کردن به کاروانی که صبح را به همراه دارد، متوجه میشود که ستارهها مانند نعلهایی برای صبح هستند که به قیمت صبح زود به کار میروند.
شاه معظم اخستان شهر گشای راستین
داد ده ظفر ستان، ملک خدای راستین
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی پادشاهی است که به حقیقت و عدالت در فرمانروایی خود اهمیت میدهد و در پی پیروزی و خوشبختی مردمش است. او به عنوان ملکه و پیشوای راستین، تلاش میکند تا دروازههای شهر را به روی آزادی و موفقیت باز کند و همواره در مسیر درست قدم بردارد.
رطل کشان صبح را نزل و نوای تازه بین
زخمه زنان بزم را ساز و نوای تازه بین
هوش مصنوعی: اینجا به صبح گاهی اشاره شده که آوای دلانگیزی همراه با نوشیدن شراب و شادی برپا شده است. صدای سازها و نغمههای تازه در دل بزم، فضایی شاداب و دلنشین ایجاد کرده است. این لحظه، دعوتی به لذت بردن از زیباییهای زندگی و تجربیات خوشایند است.
رنگ بشد ز مشک شب، بوی نماند لاجرم
باد بر آبگون صدف غالیهسای تازه بین
هوش مصنوعی: رنگ شب به خاطر عطر مشک تغییر کرد، ولی بوی آن باقی نماند. به همین دلیل، باد به آرامی بر روی صدف زیبای تازه میوزد.
بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده را
چون دم مشک و عود تر عطر فزای تازه بین
هوش مصنوعی: بید را بسوزان و نوشیدنی را آماده کن، و بگذار رنگ لعل مانند بوی مشک و عود تازه عطرش را افزایش دهد.
سوخته بید و بادهبین رومی و هندویی بهم
عشرت زنگیانه را برگ و نوای تازه بین
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وصف حال خود و حال دیگران میپردازد. او به زیباییهای زندگی و عشق اشاره میکند و از جذابیت و نوای دلانگیز زندگی میگوید. او با اشاره به «بید» و «باده»، به حالتی از سرمستی و شادی اشاره دارد که در آن افراد از زندگی و عشق لذت میبرند، به ویژه زمانی که با یکدیگر به خوشی و سرور میپردازند. در مجموع، شاعر به زیباییها و شادیهای زندگی و عشق اشاره میکند که مثل برگ و نوای تازه همیشه نو و دلانگیز است.
نافهٔ چین کلید زد صبح و کلید عیش را
بر در عدهدار خم قفل گشای تازه بین
هوش مصنوعی: چشمانداز زیبای صبح در چین به وضوح آشکار میشود و لذتهای زندگی به نوعی جدید و دلپذیر وارد میشوند. در این حال، شخصی که در حال نوشیدن است، در آغوش خود قفلهای نوینی از شادی و نشاط را میگشاید.
ترک سلاحپوش را زلف چو بر هم اوفتد
عقل صلاح کوش را مست هوای تازه بین
هوش مصنوعی: وقتی که زلف آن دختر زیبای سلاحپوش در هم بریزد، عقل و تدبیر را فراموش میکنم و در آن لحظه به هوای تازه و دلنشینی میروم.
شاهد روز کز هوا غالیهگون غلاله شد
شاهد توست جام می زو تو هوای تازه بین
هوش مصنوعی: در روزی که بخار معطر و خوشبو در فضا پراکنده شد، فقط تو نشانه و نشانهگذار آن هستی. از شراب و لذتهای آن بنوش و به هوای تازهای که به وجود میآورد، توجه کن.
نیست جهان تنگ را جای طرب که دم زنی
ز آن سوی خیمهٔ فلک خم زن و جای تازه بین
هوش مصنوعی: در این دنیا، جایی برای شادی و خوشی وجود ندارد، پس از آن سوی آسمان با طمأنینه و آرامش سخن بگو و به زیباییهای تازه توجه کن.
زیر پل فلک مجوی آب وفا ز جوی کس
بگذر از این پل کهن آب وفای تازه بین
هوش مصنوعی: زیر پل آسمان به دنبال آب وفا نگرد. از جوی هیچکس عبور کن و از این پل قدیمی بگذر تا آب وفای تازه و نو را ببینی.
لهجهٔ راوی مرا منطق طیر در زبان
بر در شاه جم نگین، تحفه دعای تازه بین
هوش مصنوعی: لهجهٔ گویندهام مانند زبان پرندهای است که در حضور شاهی با نام جم، جواهرات را به نمایش میگذارد و این، نشاندهندهٔ خوشدعایی و امید به تازگی و زیبایی است.
قلعهٔ گلستان شه قلهٔ بوقبیس دان
حصن شما خیش حرم کعبه سرای تازه بین
هوش مصنوعی: قلعهٔ گلستان جایی است که بسیار زیبا و دلانگیز است، و شه قلهٔ بوقبیس به معنای عظمت و شکوه این مکان اشاره دارد. این قلعه، مانند دژی مستحکم، از حرم کعبه محافظت میکند و به عنوان مکانی جدید و پر از زیباییها به تصویر کشیده میشود.
رستم کیقباد فر حیدر مصطفی ظفر
همره رخش و دل دلش فتح و غزای راستین
هوش مصنوعی: رستم در کنار کیقباد و با پشتیبانی حیدر مصطفی و رخش، با دل پر از انگیزه و عزم، به پیروزیهای واقعی و جنگهای راستین دست مییازد.
بر ره قول کاسهگر نوای نو زند
بر سر خوانچهٔ طرب مرغ صلای نو زند
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، اگر یک سازنده خوش صدا آهنگی تازه بنوازد، بر سر سفرهی شادی، پرندهای نیز آواز جدیدی سر میدهد.
مرغ قنینه چون زبان در دهن قدح کند
جان قدح به صد زبان لاف صفای نو زند
هوش مصنوعی: مرغ قنینه، که نماد زیبایی و لطافت است، وقتی در دهان قدح (جام) مینشیند و شروع به آواز خواندن میکند، جان قدح نیز به طرز شگفتانگیزی صدای شیرینی را بهوجود میآورد و از زیبایی و تازگی خود صحبت میکند.
طاس چو بحر بصره بین جزر و مدش به جرعهای
ساحل خاک را ز در موج عطای نو زند
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیدن دریای بصره پرداخته که در حالت جزر و مد، به زیبایی و راز و رمزهای خود میدرخشد. او به نوعی میگوید که این دریا به مانند یک طاس، میتواند ساحل را با موجهایش نوازش کرده و از آن الهام بگیرد، به طوری که هر قطره آب آن، در حقیقت، نشانهای از نعمتهای تازه و شگفتیهای زندگی است.
بزم چو هشت باغ بین باده چهار جوی دان
خاصه که ساز عاشقان حور لقای نو زند
هوش مصنوعی: به جشن و میخانهای نگاه کن که مانند هشت باغ زیباست و در آن چهار جوی باده سرازیر است. به ویژه که ساز و آواز عاشقان به یکدیگر پیوندی نو و شگفتانگیز میبخشد.
سنگ به لشکر افکند منهی عقل و آخرش
قاضی لشکر مغان حد جفای نو زند
هوش مصنوعی: سنگی به سوی لشکر پرتاب میشود، که نشاندهنده ضعف عقل و خرد است و در نهایت، قاضی این لشکر، به مغان دستور میدهد که حد و مرز نادانی را مشخص کنند.
و آن می عقل دزد هم نقب زند سرای غم
لاجرمش صفیر خوش چنگ سرای نو زند
هوش مصنوعی: عقل، مانند دزدی که به خانه غم نفوذ میکند، صدایی زیبا از نوازش چنگ به گوش میرسد و فضایی نو و تازه را به وجود میآورد.
چنگ بریشمین سلب کرده پلاس دامنش
چون تن زاهدان کز او بوی ریای نو زند
هوش مصنوعی: چنگی از گیسوی او آویخته و پارچه دامنش را گرفته، مانند تن زاهدانی که از او بوی ریا و تظاهر به مشام میرسد.
نای چو زاغ کنده پر نغز نوا چو بلبلان
زاغ که بلبلی کند طرفه نوای نو زند
هوش مصنوعی: سخن از سازی است که با صدای دلنشین و زیبا میخواند، همانطور که زاغ با پروازش نغمهای شاداب و تازه میسازد. در واقع، زاغ هم میتواند مانند بلبل با صدای خود، نوای جدیدی را به جهانیان بشناساند.
دست رباب را مجس تیز و ضعیف و هر نفس
نبضشناس بر رگش نیش عنای نو زند
هوش مصنوعی: دست رباب بهطرز ظریف و حساس، هر لحظه به نبض زندگیاش توجه دارد و با هر نواختن، احساساتی را در او بیدار میکند.
بربط اگر دم از هوا زد به زبان بیدهان
نی به دهان بیزبان دم ز هوای نو زند
هوش مصنوعی: اگر ساز بربط صدایی از خود بیرون آورد، باید به یاد داشت که این صدا نه از دهانی که صحبت کند، بلکه از قلبی بیزبان نشأت میگیرد و به همین خاطر میتواند هوای تازهای را به ارمغان بیاورد.
چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را
ماه دو تا سبو کشد زهره ستای نو زند
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرسازی زیبایی از درخشش و موسیقی در محفل شاه اشاره شده است. آسمان به مانند طبل زنی میکند و ماه به عنوان یک میهمان ویژه، دو خمره پر از شراب را به سوی زهره، که در نظر گرفته شده، میآورد. این صحنه نشاندهندهی جشن و شادی در دربار است و به نوای خوش و زیبایی آسمان و زمین اشاره دارد.
شاه خزر گشای را هند و خزر شرف دهد
بر پسر سبکتکین هند گشای راستین
هوش مصنوعی: شاه خزر، کشوری را به پسر سبکتکین که از نژاد هندی است، تقدیم میکند و این کار باعث ارتقاء مقام او میشود.
جام و تنوره بین به هم باغ و سرای زندگی
ز آتش و می بهار و گل زاده برای زندگی
هوش مصنوعی: به زیبایی و شور و شادی زندگی توجه کن، جایی که لذتهای زندگی مانند شراب و گل در کنار هم خلق میشوند و نارنجی گرمی آتش نشاندهنده نشاط و سرزندگی است.
بر در درج خط قدح از افق تنوره بین
عکس دو آفتاب را نورفزای زندگی
هوش مصنوعی: از در ورودی، خطی از شراب را میبینم که مانند افق در حال درخشش است و تصویری از دو خورشید را نمایان میکند که نور زندگی را میافزایند.
حجرهٔ آهنین نگر، حقهٔ آبگینه بین
لعل در این و زر در آن، کیسهگشای زندگی
هوش مصنوعی: نگاه کن به اتاقک آهنی، و ترفندهای شفاف و زیبا را ببین. در اینجا لعل و در آنجا طلا وجود دارد، که در واقع به رازهای زندگی اشاره دارد.
جام پری در آهن است از همه طرفهتر ولی
نقش پری به شیشه بین سحرنمای زندگی
هوش مصنوعی: جامی که در دست دارم از آهن ساخته شده و از هر طرف محکم است، اما تصویر زیبای پری در شیشهای که نور زندگی را نشان میدهد، جذابتر است.
دایرهٔ تنوره بین ریخته نقطههای زر
کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی
هوش مصنوعی: دایرهٔ توحید را ببین که نقاط زرینی بر روی آن ریخته شدهاند؛ همانند سطح آسمان که زندگی را به تصویر میکشد.
شبه سپید باز بین بر سر کوه پر طلا
باز سپید روز بین بسته قبای زندگی
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر زیبایی از صبحگاه اشاره شده است. نور صبحگاهی که بر فراز کوهها میتابد و به رنگ طلایی درمیآید، نشاندهندهی شروع یک روز جدید و پرامید است. این زیبایی و روشنایی، نماد زندگی و فرصتهای تازهای است که برای ما فراهم میشود.
قطره و میغ تیره بین شیره سفید و تخمه کان
عالم دردمند را کرده دوای زندگی
هوش مصنوعی: قطره باران و ابر تیره، در میان شیرهٔ شیرین و دانههای عالم، به دردهای انسان درمانی بخشیدهاند و به زندگی طراوت میبخشند.
سال نو است و قرص خور خوانچهٔ ماهی افکند
وز بره خوان نو نهد بهر نوای زندگی
هوش مصنوعی: سال نو آغاز شده و ماهی قرمز بر سفره نوروزی قرار میگیرد. همچنین برهای تازه به سفره اضافه میشود تا زندگی نو و شاداب آغاز شود.
تابهٔ زر ندیدهای بر سر ماهی آمده
چشمهٔ خور به حوت بین وقت صفای زندگی
هوش مصنوعی: ماهى درون تابهاى از طلا نشسته و همچنین خورشیدى که بر او تابیده، به زیبایی زندگی اشاره دارد.
ابر چو پیل هندوان آمد و باد پیلبان
دیمه روس طبع را کشته به پای زندگی
هوش مصنوعی: ابر مانند فیل بزرگی از هند به آسمان آمد و باد به مانند نگهبان فیل، باعث ویرانی خلق و خوی لطیف و انسانی شده و زندگی را تحت تأثیر قرار داده است.
روز یکم ز سال نو جشن سکندر دوم
خاک ز جمرهٔ سوم کرده قضای زندگی
هوش مصنوعی: در روز اول سال نو، جشن سکندر دوم برگزار شده و این روز، سرآغاز زندگی جدیدی است که از خاکستر سوم برخاسته است.
شاه سکندر هدی، چشمهٔ خضر رای او
بیظلمات چشمه بین زاده ز رای راستین
هوش مصنوعی: شاه سکندر به عنوان رهبری حکیم و خردمند نام برده شده که در دل تاریکیها و مشکلات،یافتن حقیقت و درک واقعیت را میسر ساخته است. چشمه خضر نیز به معنای منبع زندگی و حکمت است که او را به سمت تصمیمات درست و راستین هدایت کرده است. این تصویر به ما نشان میدهد که با تلاش و درک صحیح میتوان بر محدودیتها و مشکلات غلبه کرد.
ای به هزار جان دلم مست وفای روی تو
خانهٔ جان به چار حد وقف هوای روی تو
هوش مصنوعی: ای کسی که دل من به عشق وفاداریات سرشار است، جانم تمام وجودش را به خاطر عشق به تو وقف کرده است.
رشتهٔ جان برون کشم هر مژه سوزنی کنم
دیده بدوزم از جهان بهر وفای روی تو
هوش مصنوعی: هر بار که ابرویم را به هم میزنم، مانند این است که جانم از این دنیا خارج میشود. چشمانم را به خاطر وفاداری به چهرهات به هم میدوزم و از تمام دنیا دور میکنم.
تا چو کبوتران مرا بام تو نقش دیده شد
کافرم ار طلب کنم کعبه به جای روی تو
هوش مصنوعی: مرا آنقدر به محبوبات وابسته است که مانند کبوتران به بام تو پرواز میکنم و اگر بخواهم از تو دور شوم و به سمت خانه خدا بروم، بیاعتنا به این کارم میشوم، چون چهرهات برای من از همهچیز مهمتر است.
گرچه چو پشت آینه حلقه به گوش تو شدم
آینه کردم اشک را خاص برای روی تو
هوش مصنوعی: هرچند که در نقش آینه، خود را به تو نزدیک کردهام، اما اشکهایم را به خاطر زیبایی تو خاص و منحصر به فرد کردهام.
از همه تا همه مرا نیم دل است و یک نفس
هر دو به مهر کردهام بهر رضای روی تو
هوش مصنوعی: من نیمی از وجودم را به همه تعلق دادهام و با یک نفس، هر دو را به خاطر رضایت و محبت تو میپرورانم.
قفل به سینه برزدم کوست خزینهٔ غمت
قفل خزینه ساختم دستگشای روی تو
هوش مصنوعی: من به سختی بر سینهام قفل زدم، گویا این قفل، نگهبان گنجینه غم توست. برای گشودن این خزانه، قفلی دیگر ساختهام که فقط چهره تو میتواند آن را باز کند.
غمزه زنان چو بگذری سنبله موی و مه قفا
روی بتان قفا شود پیش صفای روی تو
هوش مصنوعی: زمانی که با ناز و غمزه از کنار دیگران عبور کنی، با زیبایی و جذابیت مو و چهرهات، چهرههای زیبای دیگر در پس زیبایی تو محو میشوند.
چون به قفای جان دود عمر به پای روز و شب
عمر فشان همیدود جان به قفای روی تو
هوش مصنوعی: زمانی که جان به دنبال یاد تو میدود، عمر مانند دودی در شب و روز از بین میرود. جان همچنان به دنبال چهرهات میزند.
هر که نظارهٔ تو شد دست بریده میشود
یوسف عهدی و جهان نیم بهای روی تو
هوش مصنوعی: هر کسی که به تماشای تو بپردازد، جزو کسانی میشود که از محبت و زیباییات آسیب دیدهاند. تو مانند یوسف هستی که در زمان خود بینظیر و با ارزش بودهای، در حالی که جهان دیگر ارزش چندانی ندارد در مقایسه با زیبایی تو.
هستی خاقنی اگر نیست شد از تو جو به جو
بر دل او به نیم جو باد بقای روی تو
هوش مصنوعی: اگر وجود خداوند نیست، از تو به دلی که با نیم جوی عشق تو پر شده، بادی از بقای چهرهات میگذرد.
سمع خدایگان شود چون دهن تو گنج در
چون به زبان من رود مدح و ثنای روی تو
هوش مصنوعی: گوش خداوند وقتی به صدای تو گوش فرا میدهد که تو درباره زیباییهای او سخن بگویی و از او تعریف و ستایش کنی.
پانصد هجرت از جهان هیچ ملک چنو نزاد
از خلفای سلطنت تا خلفای راستین
هوش مصنوعی: هیچ پادشاهی به بزرگی و ارزشمندی خلفای راستین نیست، حتی اگر پانصد بار دنیا را ترک کند.
نیست به پای چون منی راه هوای چون تویی
خود نرسد به هر سری تیغ جفای چون تویی
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه من درک نمیکند که چقدر برای رسیدن به تو باید تلاش کرد. هیچ کس نمیتواند به اندازه من از درد و رنج ناشی از ظلم و بیرحمی تو آگاه باشد.
دل چه سگ است تا بر او قفل وفای تو زنم
کی رسد آن خرابه را قفل وفای چون تویی
هوش مصنوعی: دل من مانند سگی است که چگونه میتوانم بر آن قفل وفای تو بزنم؟ وقتی که وفا و تعهدی مانند تو وجود ندارد، آن خرابه چگونه به قفل وفا خواهد رسید؟
بوسهخرانت را همه زر تر است در دهن
وانِ من است خشک جان بوسه بهای چون تویی
هوش مصنوعی: بوسههایی که از زبان تو میچکد، برای من از طلا هم با ارزشتر است. چون من فقط با یک بوسه جانم را میدهم، اما ارزش بوسهای مثل تو خیلی بیشتر است.
گرچه چراغ در دهن زر عیار دارمی
کی شودی لبم محک از کف پای چون تویی
هوش مصنوعی: هرچند که در دهن زر، چراغی روشن میکنی، اما آیا میتوانی لبم را از کف پای خود محکمتر نگهداری؟
گه گه اگر زکات لب بوسه دهی، به بنده ده
تا به خراج ری زنم لاف عطای چون تویی
هوش مصنوعی: گاهی اگر از لبانت طعمی به من ببخشی، من به تو قول میدهم که برایت ده برابر از خراجی که به دست میآورم، نشان دهم و از بخشندگی تو سخن بگویم.
همچو سپند پیش تو سوزم و رقص میکنم
خود به فدا چنین شود مرد برای چون تویی
هوش مصنوعی: مانند آتش در برابر تو میسوزم و به شوق تو رقص میکنم. چنین است که مردان برای افرادی چون تو آمادهاند تا جان خود را فدای آنها کنند.
گفتی اگرچه خستهای غم مخور این سخن سزد
خود به دلم گذر کند غم به بقای چون تویی
هوش مصنوعی: گفتی که اگرچه خستهای، نگران نباش. این حرفی است که به دل من مینشیند، چون وجود تو باعث میشود که غم از بین برود و باقی نماند.
با همه خستگی دلم بوسه رباید از لبت
گربهٔ شیردل نگر لقمه ربای چون تویی
هوش مصنوعی: دل من با وجود خستگیاش هنوز از لبهای تو بوسه میطلبد، مانند گربهی دلاوری که به شکار لقمهای چون تو میپردازد.
نوبهٔ خواجگی زنم بهر هوای تو مگر
نشکند از شکستگان قدر هوای چون تویی
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و آرزوهای تو، در مقام و مرتبهای میرسیم که ممکن است این مقام نتواند از محبت و زیباییهای چون تو دل ببرند.
بر سر خاقانی اگر دست فرو کنی سزد
کوست دلی و نیم جان روی نمای چون تویی
هوش مصنوعی: اگر بر سر خاقانی دستی بگذاری، شایسته است که دلی آشفته و نیمی از جانش را به تو نشان دهد، چون که تو خود فرشتهای هستی.
از تو به بارگاه شه لاف دو کون میزنم
کم ز خراج این دوده نزل گدای چون تویی
هوش مصنوعی: من به درگاه پادشاه با افتخار سخن میگویم و از درآمدی که از این خاندان به دست میآورم، چیزی کم نیست، زیرا وجودی مانند تو نیازمند انعام و بخشش است.
از شه عیسوی نفس عازر ملک زنده شد
معجزه را همین قدر هست گوای راستین
هوش مصنوعی: نفس عازر، اشاره به روح نجاتدهندهای دارد که به زندگی بازمیگردد و این معجزهٔ واقعی به وضوح و با دلیل اثبات شده است. این موضوع نشان میدهد که در واقعهای شگفتانگیز، حقیقتی روشن وجود داشته که بر اساس آن میتوان به درستی اعتماد کرد.
اهل نماند بر زمین، اینت بلای آسمان
خاک بر آسمان فشان هم ز جفای آسمان
هوش مصنوعی: هیچکس بر روی زمین باقی نمانده، این مصیبت آسمانی است که باعث این وضع شده. خاک را بر آسمان بریز که این تنها نتیجهی سختگیری و ظلم آسمان است.
چون پس هر هزار سال اهل دلی نیاورد
این همه جان چه میکند دور برای آسمان
هوش مصنوعی: بعد از گذشت هزار سال، اگر کسی از اهل دل پیدا نشود، پس این همه جان و زندگی چه تاثیری بر آسمان دارد؟
ای مه مگو کهآسمان اهل برون نمیدهد
اهل که نامد از عدم چیست خطای آسمان
هوش مصنوعی: ای ماه، نگویید که آسمان به کسی که در دنیا نیست، چیزی نمیدهد. آیا اشتباه آسمان در این است که به کسی که از عدم آمده، چیزی میدهد؟
کوه کوه میرسد، چون نرسد دل به دل؟
غصهٔ بیدلی نگر هم ز عنای آسمان
هوش مصنوعی: اگر کوهها هم به هم برسند، اما دلها به هم نرسند، چه فایدهای دارد؟ غم و اندوه بیدلی را هم از لطف آسمان ببین.
با همه دل شکستگی روی به آسمان کنم
آه که قبلهٔ دگر نیست ورای آسمان
هوش مصنوعی: با تمام ناراحتی و دلشکستگی، به آسمان نگاه میکنم و افسوس که دیگر نقطهی امیدم فراتر از آسمان نیست.
محنت و حال ناپسند، اینت فتوح روز و شب
پلپل و چشم دردمند، اینت دوای آسمان
هوش مصنوعی: تجربههای سخت و حالات ناخوشایند تو، پیروزیهای روز و شب تو هستند و درد و رنجی که داری، درمان آسمان تو محسوب میشود.
باد دریغ در دلم کشت چراغ زندگی
بوی چراغ کشته شد سوی هوای آسمان
هوش مصنوعی: باد ناامیدی در دل من، شعلهی زندگی را خاموش کرد و بوی آن شعله نیز به سوی آسمان رفت.
بر سر پای جان کنان گردم و طالع مرا
پا و سری پدید نه چون سر و پای آسمان
هوش مصنوعی: به دور از درد و رنج، با تمام وجود در پی زندگی میگردم و مقدر من همچون سر و پای آسمان، شگفتانگیز و پنهان است.
گرچه به مویی آسمان داشتهاند بر سرم
موی به موی دیدهام تعبیههای آسمان
هوش مصنوعی: هرچند آسمان برای من به اندازه یک مو به نظر میرسد، اما در چشمانم نشانههایی از آسمان را دیدهام که به دقت و با جزئیات درهم تنیدهاند.
زعم من است کهآسمان سجدهٔ سگدلان کنم
زان چو دم سگان بود پشت دوتای آسمان
هوش مصنوعی: به نظر من، آسمان را به خاطر این که پشتاش مانند دمی برای سگان است، به پای انسانها که بی ارزش هستند، میسایم.
بس که قفای آسمان خوردم و یافتم ادب
تا ادب اذ السما کوفت قفای آسمان
هوش مصنوعی: من به اندازهای با قفا و پشت آسمان درگیر شدم و تجربه کسب کردم که آموختم چگونه باید آداب و فرهنگ را رعایت کرد، به طوری که ادب آسمانی بر تجربهام سایه افکند.
جیب دریده میرود گرد قوارهٔ زمین
بو که رسم به محرمی زیر وطای آسمان
هوش مصنوعی: کیف و جیب پاره پاره به دور زمین میچرخد، تا اینکه رسم دوستی و محرمیت در زیر آسمان برقرار شود.
نیست فرود آسمان محرم هیچ نالهای
نالهٔ خاقانی از آن رفت ورای آسمان
هوش مصنوعی: هیچ نالهای به اندازه نالههای خاقانی در عالم بالا و آسمان راز و محرمیت خاصی ندارد و این صدای او فراتر از آسمانها میرورد.
یا کند آسمان قضا عمر مرا که شد به غم
یا کنم از بقای شه دفع قضای آسمان
هوش مصنوعی: یا اینکه آسمان تقدیر، عمر من را به پایان برساند و موجب غم و اندوه من شود، یا اینکه من از وجود پادشاه خود، جلوی این تقدیر آسمانی را بگیرم.
از گهر یزیدیان زاده علی شجاعتی
کز سر ذوالفقار او زاده قضای راستین
هوش مصنوعی: از فرزندان یزید، شجاعتی برآمده که ریشه آن به سر شمشیر علی (علیه السلام) و قضا و قدر الهی بر میگردد.
تاجور جهان چو جم تخت خدای مملکت
خاتم دیوبند او بند گشای مملکت
هوش مصنوعی: چشمانداز دنیا مانند تاجی است که بر سر پادشاهی قرار دارد و سرزمین دیوبند که به عنوان سرزمین گشایش و آزادی شناخته میشود، در این شاهکار قرار دارد.
انس و پریش چون ملک زلهربای مائده
دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت
هوش مصنوعی: دو عالم، یعنی دنیای آرامش و دنیای شلوغی، مانند فرشتهای که شکارچی غذا است، در کنار یکدیگر به زندگی ادامه میدهند. زندگی انسانها و موجودات دیگر همچون مورچهای است که برای سرزمینش هدیهای میآورد.
دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت
مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت
هوش مصنوعی: دلهای دیوانه و سرکش، نشانهای از عظمت و حکومت را به دوش میکشند. پرندهای که به پرواز درآمده، همگان را متوجه جلال و شکوه خود میکند و مظهر زیبایی و قدرت در سرزمین خود است.
افسر گوهر کیان، گوهر افسر سران
خاک درش چو کیمیا بیش بهای مملکت
هوش مصنوعی: افسر گرانبهای کشور، همانند گوهری ارزشمند است که سران آن سرزمین را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. خاک او همچون کیمیاست و بهای آن بسیار بیشتر از ارزش مادی مملکت است.
عقل که دید طلعتش حرز بر او دمید و گفت
اینت شه ملک سپه، عرش لوای مملکت
هوش مصنوعی: عقل وقتی زیبایی او را دید، احساس کرد که او باید از او محافظت کند و گفت: تو پادشاه کشور و سرور دلها هستی، مانند عرش و پرچم حکومت.
گفت جهانش ای ملک تو ز کیانی از کیان
گفت ز تخم آرشم نجل بقای مملکت
هوش مصنوعی: میگوید که ای سلطان، سرزمین تو از خاندان کیان است و این سرزمین از نسل آرش، که نگهبان مملکت است، به ارث رسیده است.
گفت به تیغش آسمان کای گهری تو کیستی
گفت من آتش اجل زهر گیای مملکت
هوش مصنوعی: شخصی به آسمان با تیغی که در دست داشت گفت: "تو چه کسی هستی؟" آسمان پاسخ داد: "من آتش مرگ هستم که سرنوشت کشورها را رقم میزنم."
گرچه به باطل اختران افسر عاجزان برند
اوست مظفری به حق خانه خدای مملکت
هوش مصنوعی: هرچند که ستارهها بر سر ناتوانان تاج میگذارند، اما در واقع، قدرت و عظمت واقعی از آن کسی است که به حق و حقیقت پایبند است و خانه خدا را در سرزمینش برقرار میکند.
مار به ظلم اگر برد خایهٔ موش ناسزا
جان پلنگ چون برد کوست سزای مملکت
هوش مصنوعی: اگر مار به ناحق پای موش را نیش بزند، پلنگ که قدرت بیشتری دارد، باید آن را مجازات کند.
مشتری از پی ملک کرد سجل خط بقا
بست بنات نعش را عقد برای مملکت
هوش مصنوعی: مشتری برای به دست آوردن سلطنت، خط بقا را برای دختران آسمانی، به عنوان نشانهای برای سلطنت خود رقم زد.
بدر ستاره لشکر است اوج طراز آسمان
بحر نهنگ خنجر است ابر سخای مملکت
هوش مصنوعی: بدر به عنوان ستارهای درخشان در آسمان، مشابه یک فرمانده در میدان جنگ است. اوج آسمان مانند دریا است که نهنگی بزرگ و قدرتمند آن را در بر گرفته و ابرها به عنوان نشانهای از بخشش و فراوانی در مملکت نمایان هستند.
بدر چو شعری سیم بحر چو کسری دوم
دولت ظلم کاه او عدل فزای راستین
هوش مصنوعی: شعاع ماه مانند شعری زیباست و دریا همانند کاخ کسری (از آثار باستانی ایران) است. وجود ظلم او را کاهش میدهد، در حالی که عدالت او به شکل واقعی افزایش مییابد.
چون شه پیلتن کشد تیغ برای معرکه
غازی هند را نهد پیل به جای معرکه
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده قوی و نیرومند، سلاح خود را برای جنگ به دست میگیرد، در میدان نبرد نیز قدرتی همچون پیکر یک فیل را به حریف میدهد تا توانایی او را به چالش بکشد.
بینی از اژدها دلان صف زدگان چو مورچه
خایهٔ مورچه شده چرخ ورای معرکه
هوش مصنوعی: چشم تو مانند اژدهایی است که دلهای بسیاری را به صف کرده و مانند مورچهها، کسانی که در مقابل تو قرار دارند، به سادگی و کوچکی به نظر میرسند و از ترس تو در حال فرارند.
تیغ نیام بفکند چون گه حشر تن کفن
راست چو صور دردمند از سر نای معرکه
هوش مصنوعی: سهمگین و خطرناک مانند روز قیامت، در میدان نبرد، سرانجام خون و جراحت را فراموش میکند و با چهرهای مصیبتزده، زندگی را به تصویر میکشد.
اسب به چار صولجان گوی زمین کند هبا
طاق فلک به پا کند هم به هبای معرکه
هوش مصنوعی: اسب با شتاب و شدت بر روی زمین میدود و همچون تیری که از کمان رها میشود، به سوی آسمان پرواز میکند؛ او همچنین در میدان نبرد با قدرت و نرمی حرکت میکند.
بیشه ستان نیزهها ایمن از آتش سنان
شیردلان ز نیزهها بیشه فزای معرکه
هوش مصنوعی: جنگل قهرمانان در امان است از آتش نیزههای شیران دلیر، زیرا این جنگل بهخاطر نبرد و درگیریها بیشتر سرسبز و پربارتر میشود.
قلزم تیغها زده موج به فتح باب کین
زاده ز موج تیغها صاعقه زای معرکه
هوش مصنوعی: موجهای تند و خروشان که به وسیله تیغها ایجاد شدهاند، در حال نبرد و جنگ به نظر میرسند؛ به طوری که صاعقهای به وجود میآورند که نشاندهنده هیجان و تنش جنگی است.
تیغ کبود غرق خون صوفی کار آب کن
زاغ سیاه پوش را گفته صلای معرکه
هوش مصنوعی: تیغ آبی رنگی که به خون آغشته شده، کار صوفی را به انجام برسان، و زاغ سیاهپوش را به صدا درآورده و خبر از درگیری و شور و هیجان میدهد.
مغز سران کدوی خشک اشک یلان زرشک تر
زین دو به تیغ چون نمک پخته ابای معرکه
هوش مصنوعی: سران کدوهای خشک فاقد عقل و درک هستند، در حالی که اشک یلان زرشکی (نباید با ترش رویی) از میوه ای سرشار از طراوت و شادابی میریزد. این دو در برابر تیغی که مانند نمک پختهاست، از خود احترامی نشان نمیدهند و از میدان نبرد دوری میگزینند.
تختهٔ خاک رزم را جذر اصم شده ظفر
خنجر شه چو هندوئی جذر گشای معرکه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، زمین به خاطر نبرد خونی و وحشیانه به شدت قد علم کرده و در این بین شمشیر شاه به مانند سلاحی بیرحم و قدرتمند عمل میکند؛ همانند یک هندو که در یک میدان نبرد، به مبارزات دلاورانه میپردازد و دشمنان را مغلوب میسازد.
رایت شه تذرو وش لیک عقاب حملهبر
پرچم شه غراب گون لیک همای معرکه
هوش مصنوعی: پرچم شاه در طوفان در حال رقص است، اما عقاب با قدرت به پرچم حمله میکند. در عین حال، همای جنگ هم در میدان نبرد حاضر است.
رشتهٔ جان دشمنان مهرهٔ پشت گردنان
چون به هم آورد کند عقد برای معرکه
هوش مصنوعی: ادامهٔ حیات دشمنان به هم پیوسته است و این پیوند مانند زنجیری است که در میدان مبارزه به کار میآید و آنها را به هم متصل میکند.
حلقهٔ تن عدوی او بر سر شه ره اجل
شه چو سماک نیزهور حلقه ربای راستین
هوش مصنوعی: حلقهٔ تن به معنای مرگ و او به عنوان دشمنی است که بر سر پادشاه قرار دارد. وقتی زمان مرگ به سراغ پادشاه میآید، مانند ستارهای درخشان و تیز است که به زمین میافتد و حقیقتهای راستین را به چنگ میآورد.
عرش نگر به جای تخت آمده پای شاه را
کعبه نگر به قبله درساخته جای شاه را
هوش مصنوعی: به آسمان بنگر، به جای تخت شاه، و پای او را ببین که مانند کعبه به سوی قبله تنظیم شده است.
جام کیان به دست شه زمزم مکیان شده
بر مکیان زکات چین گنج عطای شاه را
هوش مصنوعی: شاه در دستش جامی دارد که نماد قدرت و فرمانروایی است. این جام از نعمتهای خداوندی پر شده و به عنوان زکات، حاکمیت و ثروت را به مردم بخشیده است. در واقع، این تصویر نشاندهنده تداوم بخشش و ادارۀ عادلانه کشور است.
برده مهندس بقا ز آن سوی خطهٔ فلک
خندق حصن ملک را حد سرای شاه را
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن وضعیتی است که در آن مهندسی برای حفظ و نگهداری از یک دژ یا قلعه تلاش میکند. او با در نظر گرفتن مرزهای آسمان و مختصات سرزمین، به طور دقیق مکانها و حریمهای مربوط به ملک و پادشاهی را مشخص میکند. در واقع، این تصویر نشاندهندهی دقت و اهمیت حفاظت از سرزمین و قلمرو است.
چون ز سواد شابران سوی خزر سپه کشد
روس والان نهند سر خدمت پای شاه را
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن صحنهای از جنگ و نبرد است. در آن، نیروهای روس به سمت دریای خزر حرکت میکنند و به خدمت شاه میرسند، در حالی که سربازان و شابران (سربازان زبده) بر این امر نظارت دارند. احساس وفاداری و تعهد به خدمت شاه در این متن وجود دارد و نشاندهنده قدرت و نظم در این قبیل حملات و یورشهاست.
ور به سریر بگذرد رایت شاه صاحبش
تاج و سریر خود نهد نعل بهای شاه را
هوش مصنوعی: اگر پرچم شاه بر تخت بگذرد، مالک آن تاج و تختش را بر زمین میگذارد و نعل بهای شاه را قرار میدهد.
هود هدایت است شاه اهل سریر عادیان
صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را
هوش مصنوعی: این بیت به بیان ویژگیهای برجسته هود، که به عنوان یک هدایتگر و پیشوای واقعی شناخته میشود، میپردازد. او به عنوان پادشاهی که در دل مردم عادی نشسته، قدرت و ارادهای قابل توجه دارد. همچنین حاکی از زنده شدن و بیداری از خواب غفلت است و بر اهمیت تصمیمات کارساز او تأکید میکند.
چرخ چو باز ازرق است این شب و روز چون دو سگ
باز و سگاند نامزد صید و هوای شاه را
هوش مصنوعی: چرخ زمان مانند پرندهای آبی رنگ است که روز و شب را به هم پیوند میزند. این دو مانند دو سگ هستند که در پی شکار و رسیدن به آرزوهای بزرگند.
مرغ که آبکی خورد سر سوی آسمان کند
گوئی اشارتی است آن بهر دعای شاه را
هوش مصنوعی: پرندهای که غذاهای خیس میخورد، سرش را به سمت آسمان میبرد، گویی این عمل نشانهای است برای دعا کردن به خاطر پادشاه.
دهر شکست پشت من نیست به رویش آب شرم
ورنه چنین نداشتی مدح سرای شاه را
هوش مصنوعی: دنیا به من پشت نکرده است، بلکه اگر از روی شرم نمیخواست به این حال بیفتد، هرگز به ستایش پادشاه نمیپرداخت.
چرخ چرا به خاک زد گوهر شب چراغ من
کافسر گوهران کنم در ثنای شاه را
هوش مصنوعی: چرا چرخ به زمین میزند، در حالی که شب برای من مانند چراغی است؟ من میتوانم در ستایش پادشاه، دارای درخشش و ارزش باشم.
دیدهٔ شرق و غرب را بر سخنم نظر بود
آه که نیست این نظر عین رضای شاه را
هوش مصنوعی: چشمهای شرق و غرب به سخنان من توجه دارند، اما افسوس که این توجه، خشنودی شاه را در پی ندارد.
دزد بیان من بود هرکه سخنوری کند
شاه سخنوران منم شاه ستای راستین
هوش مصنوعی: هر کسی که در سخن گفتن مهارت دارد و به بیان خوب و زیبا معروف است، در حقیقت دزدی است که بیان من را ربوده است. من خودم، در واقع، پادشاه سخنوریهای راستین هستم.
باد مثال را حکم قضای ایزدی
بر سر هر مثال او مهر رضای ایزدی
هوش مصنوعی: باد به عنوان نمایندهای از مقدرات الهی، بر سر هر چیزی که وجود دارد، نشانگر رضایت خداوند است.
هفت فلک به خدمتش یکدل و تا ابد زده
چار ملک سه نوبتش در دو سرای ایزدی
هوش مصنوعی: هفت آسمان به خاطر او یکدل و همیشه در خدمتش هستند و چهار پادشاهی برای او در دو دنیای الهی به سه نوبت آمادهاند.
رخنه ز دست هیبتش ناخن شیر آسمان
ناخن دست همتش بحر عطای ایزدی
هوش مصنوعی: درخشش و قدرت او مانند نیروی یک شیر آسمانی است که با وجود دستکم بودن مادیات، به بخشش و کرم الهی میپردازد. قدرت و عظمت او به اندازهای است که میتوان گفت دستاوردهایش دریاچهای از نعمتهای الهی را رقم میزند.
باد دل جهانیان والهٔ نور طلعتش
چون نظر بهشتیان مست لقای ایزدی
هوش مصنوعی: بادی که دلهای مردم را تحت تاثیر قرار میدهد، مانند نور چهرهاش است که وقتی به آن نگاه میکنند، فرشتگان به وجد میآیند و در دیدار با جلال خدا مست میشوند.
قوت روان خسروان شمهٔ خاک درگهش
چون غذی ملائکه باد ثنای ایزدی
هوش مصنوعی: قدرت روحانی پادشاهان ناشی از نیرویی است که از خاک مرقد آنها میآید، مانند غذایی که ملائکه از ستایش و نعمتهای الهی بهرهمند میشوند.
باد چو باد عیسوی گرد سم براق او
ای پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی
هوش مصنوعی: باد مانند باد عیسی (ع) است که با نسیم خود گرد سم اسب او را راند. ای کسی که چشمانت بیمار است، جانت را شفا بخشد، شفا بخش الهی.
خامهٔ مار پیکرش باد رقیب گنج دین
مهره و زهر در سرش درد و دوای ایزدی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیت فردی میپردازد که تحت تأثیر دشمنی و رقابت قرار دارد. او در یأس و ناامیدی به سر میبرد و در عین حال در جستجوی درمانی الهی برای رهایی از درد و رنج خود است. مصداقی از نبرد درونی و تلاش برای غلبه بر مشکلات و یافتن حقیقت و زیبایی در زندگی است.
کرده ضمان ازو ظفر فتح و سریر و روس را
او به فزودن ظفر شکرفزای ایزدی
هوش مصنوعی: او به لطف و برکت الهی، پیروزی و موفقیت را به دست آورده و برتری و مقام را به دیگران نیز بخشیده است.
چرخ ز خنجر زحل ساخته درع دولتش
آینههای درع او فر و بهای ایزدی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف قدرت و سلطنت میپردازد. نشان میدهد که چرخ و فلک بهگونهای طراحی شده است که به خاطر شمشیر زحل، نماد قدرت، درخشش و زیبایی را به تصویر میکشد. همچنین، عظمت و عظمت مقام او، با ارزشهای الهی و معنوی، به شکل آینهای تجلی یافته است. بهطور کلی، این تصویرسازی نشاندهنده ترکیبی از قدرت، زیبایی و تقدس است.
دهر ز چرخ اطلسش کرده ردای کبریا
نقش طراز آن ردا عین بقای ایزدی
هوش مصنوعی: جهان، از چرخ آسمان، جامهای شکوهمند پوشیده است که نشان بزرگی و عظمت را به همراه دارد و این لباس، نشانگر حیات ابدی و همیشگی خداوند است.
شاه جهان گشای را از شب و روز آن جهان
باد هزار سال عمر، اینت دعای راستین
هوش مصنوعی: ای خالق بزرگ، به من از نعمتهای شب و روز خود عطا کن. امیدوارم که زندگیام هزار سال طول بکشد، این دعای خالصانه من است.
حاشیه ها
1392/09/01 22:12
ف. رمادی
در لغت نامه ی دهخدا مصراع دوم اینگونه آمده است:
جرعه چنانکه می چکد خون زقبای صبحدم.