شمارهٔ ۵۱ - در مدح صفوة الدین مادر اخستان
ای شاه بانوی ایران به هفت جد
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر
شروان شه از کمال سلیمان دوم است
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست
کانگشت کوچک تو چو دریای قلزم است
اعدای مار فعل تو را زخم کین تو
سوزندهتر ز سوزن دنبال کژدم است
تا از جمال مهد تو شروان جمال یافت
قحطش همه نعیم و نیازش تنعم است
بانوی شرق و غرب توئی بر درت مرا
قصه دمادم است که غصه دمادم است
آب کرم نماند و به وقت نماز عید
اینک مرا به خاک در تو تیمم است
رفتند خسروان گهر بخش زیر خاک
از ما نصیبشان رضی الله عنهم است
مظلومم از زمانه و محرومم از فلک
ای بانوی الغیاث که جای ترحم است
چون آدمم ز جنت ایوان شه برون
بیآنکه مرغ همت من صید گندم است
من رانده ارچه از لب عیسی نفس زنم
خوانده کسی است کو خر دجال را دم است
شیر سیه برهنه ز هر زر و زیوری
سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است
نامم همای دولت و شهباز حضرت است
نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است
سلطان مرا شناسد و دان خلیفه هم
مجهول کس نیم همه معلوم مردم است
نان تهی نه و همه آفاق نام من
گنج روان نه و همه آاق گم گم است
خلی نه آخر از خم تا کی مزاج چرخ
که آنجا مرا نخست قدم بر سر خم است
آگاهی از غلام و براتی که گفته بود
شاه فلک غلام که سلطان انجم است
برد آن برات و بازگرفت این غرامت است
داد آن غلام و باز ستد این تحکم است
من بر امید مهتری ای بانو عمر خویش
اینجا چه گم کنم که غلامی به من گم است
بر ناتوان کرم کن و این قصه را بخوان
هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم است
بیدار باد بخت جوانت که چرخ پیر
در مکتب رضای تو طفل تعلم است
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای شاه بانوی ایران به هفت جد
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
هوش مصنوعی: ای پادشاه بانوی ایران، زمین چهارم از هفت زمین، به خاطر تو مانند بهشت هشتم است.
بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر
شروان شه از کمال سلیمان دوم است
هوش مصنوعی: تو همچون بلقیس هستی، که جلال و عظمت تو سبب شده است که شروان، همچون سلیمان دوم، در کمال و بزرگی شناخته شود.
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست
کانگشت کوچک تو چو دریای قلزم است
هوش مصنوعی: تو خود دارای قدرت و نفوذی هستی که مانند انگشت کوچک تو، بیحساب و اندازه است؛ همانطور که خاتم بزرگ سلیمان در دستان تو قرار دارد، تواناییهای تو میتواند به دریاهایی عمیق و وسیع تعبیر شود.
اعدای مار فعل تو را زخم کین تو
سوزندهتر ز سوزن دنبال کژدم است
هوش مصنوعی: عمل و رفتار تو همچون زهر مار، با تمام خشم و کینهات، از درد و سوزش سوزن در پشت کژدم نیز شدیدتر و آسیبزنندهتر است.
تا از جمال مهد تو شروان جمال یافت
قحطش همه نعیم و نیازش تنعم است
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که وقتی کسی به جمال و زیبایی تو دست پیدا کند، دیگر هیچ چیز برایش کم نیست و تمام نعمتها و نیازهایش در خوشی و آرامش است. به عبارتی، دیدن زیبایی تو برای او تمام قحطیها و کمبودها را جبران میکند و همه چیز به او خوش میگذرد.
بانوی شرق و غرب توئی بر درت مرا
قصه دمادم است که غصه دمادم است
هوش مصنوعی: بانوی شرق و غرب، تو هستی و در برابر تو، من همواره داستانی دارم که نشان از غم و دردهای پیوستهام دارد.
آب کرم نماند و به وقت نماز عید
اینک مرا به خاک در تو تیمم است
هوش مصنوعی: آب کرم برای وضو در دسترس نیست و در وقت نماز عید، اکنون من برای پاکی و نماز فقط میتوانم به خاک تو تیمم کنم.
رفتند خسروان گهر بخش زیر خاک
از ما نصیبشان رضی الله عنهم است
هوش مصنوعی: خسروان و پادشاهان بزرگ در زیر خاک آرام گرفتهاند و آنچه از ما برای آنها باقی مانده، رضایت خداوند از آنان است.
مظلومم از زمانه و محرومم از فلک
ای بانوی الغیاث که جای ترحم است
هوش مصنوعی: من در برابر دنیا بیپناهم و از نعمتهای آسمانی محروم. ای بانوی کمک و نجات، من در وضعیتی هستم که شایستهی رحم و کمک هستم.
چون آدمم ز جنت ایوان شه برون
بیآنکه مرغ همت من صید گندم است
هوش مصنوعی: من انسانی هستم که از بهشت خارج شدهام و در این دنیا هنوز در جستجوی آزادی و آرزوهایم هستم، بیآنکه به دنبال دنیای مادی و لذایذ آن باشم.
من رانده ارچه از لب عیسی نفس زنم
خوانده کسی است کو خر دجال را دم است
هوش مصنوعی: هرچند که من از وجود عیسی دور افتادهام و به نوعی طرد شدهام، اما هنوز نفسی اگر بزنم، به خاطر آن کسی است که خر دجال را به حرکت در میآورد.
شیر سیه برهنه ز هر زر و زیوری
سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است
هوش مصنوعی: شیر سیاه، که معمولاً نماد قدرت و سلطنت است، بدون هیچ زرق و برقی قرار دارد، در حالی که سگی بر خود زینتهایی چون قلاده و طوق دارد. این تصویر نشاندهنده تضاد میان ظاهری پر زرق و برق و حقیقتی عمیقتر است.
نامم همای دولت و شهباز حضرت است
نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است
هوش مصنوعی: نام من نشانگر خوشبختی و مقام است، نه مانند پرندههای بی خاصیت و بیارزش.
سلطان مرا شناسد و دان خلیفه هم
مجهول کس نیم همه معلوم مردم است
هوش مصنوعی: سلطان مرا میشناسد و دان خلیفه نیز من را نمیشناسد، اما همه مردم مرا میشناسند.
نان تهی نه و همه آفاق نام من
گنج روان نه و همه آاق گم گم است
هوش مصنوعی: نان خالی نیست و در تمام جهان، نام من همچون گنجی روان وجود دارد، اما همه جا گم و نامشخص است.
خلی نه آخر از خم تا کی مزاج چرخ
که آنجا مرا نخست قدم بر سر خم است
هوش مصنوعی: به نظر میرسد نویسنده به تأمل در مسیر زندگی و چالشهای آن میپردازد. او میگوید که هنوز در آغاز راه است و باید با دقت و حوصله به سمت تغییرات و پیچیدگیهای زندگی قدم بردارد. هنوز زمان زیادی برای طی کردن مراحل و مواجهه با موانع وجود دارد و او باید به احتیاط و با آگاهی حرکت کند.
آگاهی از غلام و براتی که گفته بود
شاه فلک غلام که سلطان انجم است
هوش مصنوعی: در اینجا به یک موضوع اشاره شده که فردی با شعور و قدرت را توصیف میکند. او به نوعی احساس تعلق و ارادت نسبت به یک مقام عالیرتبه دارد که در جایگاه خود، مانند یک ستاره در آسمان میدرخشد. این بیان نشاندهنده احترام و ارادت نسبت به این شخص و جایگاهش است.
برد آن برات و بازگرفت این غرامت است
داد آن غلام و باز ستد این تحکم است
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم تبادل و جابجایی اشاره دارد. در آن، فردی چیزی را به عنوان خط عملا به دست میآورد و در عوض، هزینهای را پرداخت میکند. در عین حال، این موضوع نشاندهنده قدرت و تسلط بر شرایط است که طرف دیگر به آن دچار میشود. به عبارتی میتوان گفت که این رویدادها به نوعی نماد تعاملات اجتماعی و اقتصادی میان افراد است.
من بر امید مهتری ای بانو عمر خویش
اینجا چه گم کنم که غلامی به من گم است
هوش مصنوعی: من در آرزوی بزرگواری تو هستم، ای بانوی جان، که نمیدانم در اینجا چه چیزی از زندگیام را از دست میدهم، چونکه وابستگی به تو برای من بسیار ارزشمند است.
بر ناتوان کرم کن و این قصه را بخوان
هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم است
هوش مصنوعی: بر ناتوان رحم کن و این داستان را بخوان، هرچند نوشتهاش ناخواناست و کاغذش هم به درد نخور است.
بیدار باد بخت جوانت که چرخ پیر
در مکتب رضای تو طفل تعلم است
هوش مصنوعی: بخت جوان تو همیشه بیدار باشد، زیرا آن کهنسال (چرخ) در مدرسهی رضایت تو، مانند کودکی است که در حال آموزش است.

خاقانی