شمارهٔ ۴۳ - در مدح نظام الملک قوام الدین
ایا نظام ممالک قوام روی زمین
تو آفتابی و صدر تو آسمانوار است
ز دور خامهٔ تو شرق و غرب بیرون نیست
که بر محیط جهان خامهٔ تو پرگار است
ز بس که بر سم اسبت لب کفات رسید
سم سمند تو را لعل نعل و مسمار است
به دست عدل تو باشه پر عقاب برید
کبوتران را مقراض نوک منقار است
فسون خصم تو بحران مغز سرسام است
که مغز خصم به سرسام حقد بیمار است
مرا به دولت تو همتی است رفعت جوی
نه در خور نسب و نه سزای مقدار است
به نیم بیت مرا بدرهها دهند ملوک
تو کدخدای ملوکی تو را همین کار است
بدان طمع که رسانی بهای دستارم
شریف وعده که فرمودهای دوم بار است
به انتظار اشارات تو که هان فردا
دلم نماند بجای و چه جای گفتار است
به سعد و نحسی کاین آید آن دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گران بار است
نه لفظ من به تقاضای سرد معروف است
نه صدر تو به مواعید کژ سزاوار است
خدای داند اگر آن، بها به نیم سخن
کراکند وگر آن خود هزار دینار است
سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو
به بخشش زر و دستار بس گران بار است
گر این جگر خوری ارزد بهای صد دستار
سرم چنان که سبکبار هست سگسار است
به دل معاینه آید مرا که دستاری
ز من برند که این را بها و بازار است
کنون به عرض صله خاطر من آشوب است
کنون به جای درم در کف من آزار است
تو گر بها دهی آن داده را زکات شمار
بده زکات بدان کس که گنج اسرار است
به وام کن زر و زین مختصر مرا دریاب
چه وام خیزد ازین مختصر پدیدار است
کرم کن و بخر از دست وام خواهانم
که بر من از کرمت وامهای بسیار است
ز گنج مردی این مایه وام من بگزار
که وام شکر تو بر گردن من انبار است
ازین معامله ار خود زیان کند کرمت
دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است
بده قراضگکی تا عطات پندارم
مگو که سوختهٔ من چه خام پندار است
به چشمهای جگر گوشهات که بیش مرا
مخور جگر که مرا خود فلک جگر خوار است
به جان شاه که در نگذرانی از امروز
که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است
به خاک پای تو کان هست خون بهای سرم
که حاجتم به بهاء تمام دستار است
به شعر گر صله خواهم تو مالها بخشی
بر آن مگیر که این مایه حق اشعار است
به یک دو بیت نود اقچه داد کافی کور
به راوی من کو مدح خوان احرار است
تو را که صاحب کافی خریطهکش زیبد
چهل درست که بخشش کنی چه دشوار است
به مرد مردمی آخر که صلت چو منی
کم از قراضهٔ معلول قلب کردار است
بهای خیر طلب میکنم بدین زاری
تبارک الله کارم نگر که چون زار است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ایا نظام ممالک قوام روی زمین
تو آفتابی و صدر تو آسمانوار است
هوش مصنوعی: آیا نظام و حکومت کشورها به تو وابسته است؟ تو مانند خورشید درخشان و برجستهای که بر زندگی مردم سایه افکندهای، و جایگاه تو مانند آسمان است.
ز دور خامهٔ تو شرق و غرب بیرون نیست
که بر محیط جهان خامهٔ تو پرگار است
هوش مصنوعی: از دوردستها قلم تو به شرق و غرب محدودهای ندارد، زیرا قلم تو بر دور جهان همچون یک ابزار اندازهگیری کار میکند.
ز بس که بر سم اسبت لب کفات رسید
سم سمند تو را لعل نعل و مسمار است
هوش مصنوعی: به دلیل شدت سوارکاری و فعالیتهای فراوان، سم اسب تو به اندازهای درخشان و ارزشمند شده که مانند سنگهای قیمتی پر از زیبایی است.
به دست عدل تو باشه پر عقاب برید
کبوتران را مقراض نوک منقار است
هوش مصنوعی: با قضاوت عادلانه تو، پرندگان بزرگ و قوی کبوتران را از بین میبرند، اما منقار تیز من، آنها را به راحتی از هم میپاشد.
فسون خصم تو بحران مغز سرسام است
که مغز خصم به سرسام حقد بیمار است
هوش مصنوعی: دشمن تو دچار پریشانی و تزلزل است و به همین خاطر به تو حسادت میکند. این بیماری حقد و کینهاش او را به جنون نزدیک کرده است.
مرا به دولت تو همتی است رفعت جوی
نه در خور نسب و نه سزای مقدار است
هوش مصنوعی: من به برکت و قدرت تو آرزویی دارم که فراتر از شأن و مقام من است و با جایگاهم تناسبی ندارد.
به نیم بیت مرا بدرهها دهند ملوک
تو کدخدای ملوکی تو را همین کار است
هوش مصنوعی: حاکمان به من نیمه بیتی میدهند، اما تو که کدخدای ملوک هستی، باید به همین کار ادامه دهی.
بدان طمع که رسانی بهای دستارم
شریف وعده که فرمودهای دوم بار است
هوش مصنوعی: به این فکر کن که میتوانی به من ارزش و بهایی بدهی که سرپوشی بر سرم دارم. وعدهای که به من دادهای، این بار دوباره است.
به انتظار اشارات تو که هان فردا
دلم نماند بجای و چه جای گفتار است
هوش مصنوعی: منتظر اشارههایت هستم، چون فردا قلبم دیگر جایی نخواهد داشت و دیگر گفتگویی در کار نیست.
به سعد و نحسی کاین آید آن دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گران بار است
هوش مصنوعی: مدتی میگذرد و خاطرم سنگین و آشفته است، به خوبی و بدیهایی که رخ میدهد، توجهی ندارم.
نه لفظ من به تقاضای سرد معروف است
نه صدر تو به مواعید کژ سزاوار است
هوش مصنوعی: نه سخن من به درخواست سرد معروف است و نه شخصیت تو به وعدههای نادرست شایسته است.
خدای داند اگر آن، بها به نیم سخن
کراکند وگر آن خود هزار دینار است
هوش مصنوعی: خدا میداند اگر بهایی که برای گفتن یک حرف میپردازیم، برابر با نیمی از آن حرف باشد و اگر آن حرف خود هزار دینار ارزش دارد.
سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو
به بخشش زر و دستار بس گران بار است
هوش مصنوعی: سرم که ارزش کمی دارد در مقابل تلاش و همت تو، اما بخشش طلا و چیزهای ارزشمند بر دوش من سنگینی میکند.
گر این جگر خوری ارزد بهای صد دستار
سرم چنان که سبکبار هست سگسار است
هوش مصنوعی: اگر قیمت این رنج و سختی که میکشم به اندازه بهای صد دستار باشد، پس سرم باید سبک و راحت باشد، مانند سگی که بیدغدغه و آزاد زندگی میکند.
به دل معاینه آید مرا که دستاری
ز من برند که این را بها و بازار است
هوش مصنوعی: به نظرم میرسد که چیزی از من میگیرند و به این دلیل به ارزش و قیمت این موضوع پیبردهاند.
کنون به عرض صله خاطر من آشوب است
کنون به جای درم در کف من آزار است
هوش مصنوعی: اکنون دل من پر از آشفتگی و نگرانی است، به طوری که به جای پول و ثروت، تنها درد و رنج در دل من وجود دارد.
تو گر بها دهی آن داده را زکات شمار
بده زکات بدان کس که گنج اسرار است
هوش مصنوعی: اگر تو به چیزی که من به تو دادهام بها بدهی، آن را زکات محصوب کن و به کسانی که گنجینهای از اسرار را دارند تقدیم کن.
به وام کن زر و زین مختصر مرا دریاب
چه وام خیزد ازین مختصر پدیدار است
هوش مصنوعی: به من کمک کن تا بتوانم مقداری طلا و ابزار ضروری را تهیه کنم، زیرا نیکوکاری تو میتواند از این کمک کوچک نتایج بزرگی به همراه داشته باشد.
کرم کن و بخر از دست وام خواهانم
که بر من از کرمت وامهای بسیار است
هوش مصنوعی: لطفاً لطف خود را نثار من کن و از افرادی که به من بدهکار هستند، وامهایی را بخر. زیرا من به خاطر لطف تو بدهیهای زیادی دارم.
ز گنج مردی این مایه وام من بگزار
که وام شکر تو بر گردن من انبار است
هوش مصنوعی: از ثروت و بزرگی مردان، این مقدار به من قرض بده، زیرا شکرگزاری من نسبت به تو بر دوش من سنگینی میکند.
ازین معامله ار خود زیان کند کرمت
دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است
هوش مصنوعی: اگر در این کار ضرر کنم، باز هم محبت تو در دل من ارزش بیشتری دارد و از خدایی که این محبت را در زندگیام قرار داده، بیزار نیستم.
بده قراضگکی تا عطات پندارم
مگو که سوختهٔ من چه خام پندار است
هوش مصنوعی: به من جرعهای بده تا به خیال اینکه تو به من توجه داری، فکر کنم. اما نگو که من چه بیخبر و خام هستم.
به چشمهای جگر گوشهات که بیش مرا
مخور جگر که مرا خود فلک جگر خوار است
هوش مصنوعی: در نگاههای محبوبت غرق نشو، چرا که وجود خودم هم در چنگال تقدیر و سرنوشت است و اینگونه من را میآزارد.
به جان شاه که در نگذرانی از امروز
که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است
هوش مصنوعی: به جان شاه قسم، از امروز از این درد سرسخت نخواهم گذشت و چارهای جز این نیست.
به خاک پای تو کان هست خون بهای سرم
که حاجتم به بهاء تمام دستار است
هوش مصنوعی: من آمادهام تا برای تو جان خود را فدای عشق کنم، زیرا تنها خواستهام این است که در برابر تو و محبتت، با تمام وجود سر تعظیم فرود آورم.
به شعر گر صله خواهم تو مالها بخشی
بر آن مگیر که این مایه حق اشعار است
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به شعر پاداش دهم، تو اموال زیادی را تقسیم میکنی، اما این را فراموش نکن که در این زمینه حق شعر باید رعایت شود.
به یک دو بیت نود اقچه داد کافی کور
به راوی من کو مدح خوان احرار است
هوش مصنوعی: این شعر به بیان این موضوع میپردازد که کسی که به دنبال ستایش و تمجید از دیگران است، باید به دقت و با بصیرت عمل کند. اشاره به این دارد که برای ابراز حس خوب نسبت به افراد برتر و آزاد، باید دقت کرد و از کسانی که لائیک و بیاطلاع هستند، دوری کرد.
تو را که صاحب کافی خریطهکش زیبد
چهل درست که بخشش کنی چه دشوار است
هوش مصنوعی: شما که دارای نعمت و ثروت کافی هستید، آیا برای شما سخت است که چهل روز به کسی کمک کنید و از بخششتان دریغ نکنید؟
به مرد مردمی آخر که صلت چو منی
کم از قراضهٔ معلول قلب کردار است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یک فرد با ویژگیهای خاص و تأثیرگذار، در نهایت به جایگاهی میرسد که ارزش او در مقایسه با افرادی که فقط در ظاهر یا به خاطر موقعیت اجتماعیشان شناخته میشوند، چندان تفاوتی ندارد. در واقع، او اشاره دارد که گاهی اوقات افراد برجسته و مؤثر، به دلایل مختلف ممکن است به شکلی نادیده گرفته شوند و از آنها کمتر از آنچه که شایستهشان است، قدردانی شود.
بهای خیر طلب میکنم بدین زاری
تبارک الله کارم نگر که چون زار است
هوش مصنوعی: من با این حال زار و نزار، در پی طلب خیر و نیکی هستم. خدا را شکر که کارم به این حالت است، چرا که نشاندهنده عمق زاری من است.

خاقانی