شمارهٔ ۲۱۳ - خاقانی این قطعه را به جواب فیلسوف فرستاد
گنج فضائل افضل ساوی شناس و بس
کز علم مطلق آیت دوران شناسمش
استاد حکمت آمد و شاگرد حکم دین
کز چند فن فلاطن یونان شناسمش
چون عقل و جان عزیز و غریب است لاجرم
جاندار عقل و عاقلهٔ جان شناسمش
قدرش عراقیان چه شناسند کز سخن
چون آفتاب امیر خراسان شناسمش
آن زر سرخ را که سیاهی محک شناخت
نه شاهد محک خلف کان شناسمش
سلطانش امیر خواند و من بر جهان فضل
سلطان شناسمش نه به سلطان شناسمش
با آنکه مور حوصله و دیو گوهرم
هم مرغ او شوم که سلیمان شناسمش
او خواندم به سخره سلیمان ملک شعر
من جان به صدق، مورچهٔ خوان شناسمش
هر هشت حرف افضل ساوی است نزد من
حرزی که هفت هیکل رضوان شناسمش
تا عقل را خلیفه کتاب اوست گرچه خضر
پیر من است طفل دبستان شناسمش
او خود مرا حیات ابد داد خضروار
ز آن قطعهای که چشمهٔ حیوان شناسمش
دارم دل و دو دیده، ز اشعار او سه بیت
تا خواندهام چهارم ایشان شناسمش
در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم
خال رخ برهنهٔ ایمان شناسمش
بر حرف او چو دائرهٔ جزم بشمرم
در گوش عقل حلقهٔ فرمان شناسمش
تا ز آبنوس روز و شب آمد دوات او
من روز و شب جهان سخندان شناسمش
تا دیدم آن دوات پر از کلک تیغ فعل
زرادگاه رستم دستان شناسمش
کمتر تراشهٔ قلم او عطارد است
زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش
نجم زحل سواد دواتش نهم چنانک
جرم سهیل ادیم قلمدان شناسمش
اشعارش از عراق ره آورد میبرم
که اکسیر گنج خانهٔ شروان شناسمش
بر عیش بدگوارم اگر گل شکر دهند
شعرش گوارشی است که به ز آن شناسمش
تفاح جان و گل شکر عقل شعر اوست
کاین دو به ساوه هست سپاهان شناسمش
خود را مثال او نهم از دانش اینت جهل
قطران تیره قطرهٔ باران شناسمش
گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژپشت
حاشا که مثل پستهٔ خندان شناسمش
جانم نثار اوست که از عقل همچو عقل
فهرست آفرینش انسان شناسمش
خاقانی از ادیم معالیش قدوهای است
آن قدوهای که قبلهٔ خاقان شناسمش
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گنج فضائل افضل ساوی شناس و بس
کز علم مطلق آیت دوران شناسمش
هوش مصنوعی: بهترین گنجینهی فضایل، شناختن کسی است که با علم مطلق آشناست، زیرا او نشانهای از زمانهی خود را به من نشان میدهد.
استاد حکمت آمد و شاگرد حکم دین
کز چند فن فلاطن یونان شناسمش
هوش مصنوعی: استاد حکمت به کلاس آمد و شاگردی که احکام دین را به خوبی میداند و چندین علم را از افلاطون، فیلسوف یونانی، میشناسد.
چون عقل و جان عزیز و غریب است لاجرم
جاندار عقل و عاقلهٔ جان شناسمش
هوش مصنوعی: عقل و جان به خاطر ارزش و کم بودنشان برای من بسیار گرانبها و نایاب هستند، بنابراین من کسی را که بهاندازه عقل و جانش ارزشمند است، میشناسم و مورد توجه قرار میدهم.
قدرش عراقیان چه شناسند کز سخن
چون آفتاب امیر خراسان شناسمش
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم عراقی ارزش او را درک نمیکنند؛ زیرا من او را با سخنش که مانند آفتاب میدرخشد، به عنوان امیر خراسان میشناسم.
آن زر سرخ را که سیاهی محک شناخت
نه شاهد محک خلف کان شناسمش
هوش مصنوعی: آن طلا یا زر سرخی که با سیاهی آزمایش شده است، نشاندهندهی ارزش واقعیاش در مقایسه با چیزهای دیگر است. من میتوانم این طلا را از نشانهای دیگر تشخیص دهم.
سلطانش امیر خواند و من بر جهان فضل
سلطان شناسمش نه به سلطان شناسمش
هوش مصنوعی: او را امیر مینامند، اما من به او به عنوان کسی که بر جهان فضل و دانش دارد احترام میگذارم، نه فقط به خاطر مقامش.
با آنکه مور حوصله و دیو گوهرم
هم مرغ او شوم که سلیمان شناسمش
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من مانند یک مور دارم به چیزهای کوچک اهمیت میدهم و دیو مانند گوهرم را دارم، اما تا حدی به صورت مرغی در میآیم که سلیمان را بشناسم.
او خواندم به سخره سلیمان ملک شعر
من جان به صدق، مورچهٔ خوان شناسمش
هوش مصنوعی: من به شوخی میگویم که من شاعر سلیمان هستم، اما در واقع جان من به صداقت به کوچکترین چیزها، مثل یک مورچه، پیوند خورده است.
هر هشت حرف افضل ساوی است نزد من
حرزی که هفت هیکل رضوان شناسمش
هوش مصنوعی: من هشت حرف را برابر با چیزی میدانم که برایم چون حرزی است ارزشمند، در حالی که هفت هیکل را به عنوان نشانهای از رضوان در نظر میگیرم.
تا عقل را خلیفه کتاب اوست گرچه خضر
پیر من است طفل دبستان شناسمش
هوش مصنوعی: عقل مانند کتابی است که به ما راهنمایی میکند؛ اگرچه شخصی با دانش و تجربهی زیاد مانند خضر وجود دارد، من او را فقط یک کودک در مدرسه میشناسم.
او خود مرا حیات ابد داد خضروار
ز آن قطعهای که چشمهٔ حیوان شناسمش
هوش مصنوعی: او به من زندگی جاودانهای عطا کرد، مانند خضر که از آن چشمه حیات که آن را میشناسم، به من بخشید.
دارم دل و دو دیده، ز اشعار او سه بیت
تا خواندهام چهارم ایشان شناسمش
هوش مصنوعی: من دلی و دو چشمی دارم و از اشعار او سه بیت را خواندهام و با خواندن چهارمی، او را میشناسم.
در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم
خال رخ برهنهٔ ایمان شناسمش
هوش مصنوعی: وقتی به نشانهها و خطی که او کشیده نگاه میکنم، مانند آنکه نقطهای در میان خطوط باشد، نشانهای از ایمان او را در زلف سیاهش میبینم.
بر حرف او چو دائرهٔ جزم بشمرم
در گوش عقل حلقهٔ فرمان شناسمش
هوش مصنوعی: وقتی که به حرف او توجه میکنم، همانند دایرهای محکم و با ثبات میشود و در ذهنم مثل حلقهای میماند که عقلم آن را به عنوان فرمان میپذیرد.
تا ز آبنوس روز و شب آمد دوات او
من روز و شب جهان سخندان شناسمش
هوش مصنوعی: شاعر میگوید که او دواتی دارد که از چوب آبنوس ساخته شده و روز و شب را به تصویر میکشد. این دوات برای او نماد گفتوگو و ابراز نظر در مورد جهان است و او این هنر را به خوبی میشناسد.
تا دیدم آن دوات پر از کلک تیغ فعل
زرادگاه رستم دستان شناسمش
هوش مصنوعی: تا وقتی که آن دوات را پر از نقوش زیبا دیدم، متوجه شدم که این همان شمشیر رستم دستان است.
کمتر تراشهٔ قلم او عطارد است
زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش
هوش مصنوعی: کمتر از تراشهای که قلم او ایجاد میکند، عطارد زشت به نظر میرسد. اگر عطارد را بشناسم، کیهان را هم بهتر میشناسم.
نجم زحل سواد دواتش نهم چنانک
جرم سهیل ادیم قلمدان شناسمش
هوش مصنوعی: من ستاره زحل را به سیاهی جوهر قلم میزنم، به گونهای که جرم ستاره سهیل را مانند بدنه قلمدان میشناسم.
اشعارش از عراق ره آورد میبرم
که اکسیر گنج خانهٔ شروان شناسمش
هوش مصنوعی: من اشعار او را از عراق میآورم، زیرا آنها را به عنوان گنجی ارزشمند از شروان میشناسم.
بر عیش بدگوارم اگر گل شکر دهند
شعرش گوارشی است که به ز آن شناسمش
هوش مصنوعی: اگر به من خوشی و لذت بدهند، باز هم خوشحال نیستم، زیرا شعر او خوردنی و لذیذ است که با آن میتوانم او را بشناسم.
تفاح جان و گل شکر عقل شعر اوست
کاین دو به ساوه هست سپاهان شناسمش
هوش مصنوعی: سیب جان و گل شیرین عقل، شعر اوست که این دو را در ساوه میشناسم.
خود را مثال او نهم از دانش اینت جهل
قطران تیره قطرهٔ باران شناسمش
هوش مصنوعی: من خود را به مانند او میدانم؛ زیرا با دانش خویش، نادانی و جهل را به اندازهٔ قطرهٔ بارانی که در تاریکی قطران (گِل) غرق شده است، میشناسم.
گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژپشت
حاشا که مثل پستهٔ خندان شناسمش
هوش مصنوعی: هرچند که کشف حقیقت مانند پستهای سبز و کجومعوج به نظر میرسد، اما هرگز نمیتوانم آن را مانند پستهای که لبخند زده بشناسم.
جانم نثار اوست که از عقل همچو عقل
فهرست آفرینش انسان شناسمش
هوش مصنوعی: جانم فدای کسی است که مانند عقل، به خوبی و دقت، آفرینش انسان را درک میکند.
خاقانی از ادیم معالیش قدوهای است
آن قدوهای که قبلهٔ خاقان شناسمش
هوش مصنوعی: خاقانی از دیار خود شخصیت برجستهای دارد و آن شخصیت را به عنوان الگو و مرجع خود میشناسم.